Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

از مصعب بن سعد بن ابی وقاص نقل شده‌ كه‌ گفت‌: “‌پدرم می‌پنداشت‌ كه بر دیگران فضلی و برتری دارد. پیامبر صلی الله علیه و سلم  گفت‌:" هل تنصرون وترزقون إلا بضعفائكم؟  [آیا گمان می‌كنید اگر بخاطر ضعیفان نبود شما پیروز می‌شدید و بشما روزی داده می‌شد؟‌]‌". بروایت بخاری 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>طفیل بن عمرو الدوسی رضی الله عنه

شماره مقاله : 10021              تعداد مشاهده : 593             تاریخ افزودن مقاله : 29/2/1390

دعوة الطفيل بن عمرو الدوسي رضي الله عنه في قومه قدوم طفيل بن عمرو مكة وخبره مع قريش 
أخرج أبو نُعيم في الدلائل (ص 8،) عن محمد بن إسحاق قال: كان رسول الله صلى الله عليه وسلم على ما يرى من قومه يبذل لهم النصيحة، ويدعوهم إلى النجاة مما هم فيه، وجعلت قريش حين منعه الله منهم يحذِّرونه النَّاس ومن قدم عليهم من العرب، وكان طُفيل بن عمرو الدَّوْسي يحدِّث أنه قدم مكة ورسول الله صلى الله عليه وسلم بها، فمشى إليه رجال من قريش ــــ وكان الطفيل رجلاً شريفاً شاعراً لبيباً ــــ فقالوا له: يا طُفيل، إنَّك قدمت بلادنا، وهذا الرجل الذي بين أظهرنا قد أعضل بنا، فرّق جماعتنا، وإنّما قوله كالسحر، يفرِّق بين المرء وبين أبيه، وبين الرجل وبين أخيه، وبين الرجل وبين زوجته، وإنما نخشى عليك وعلى قومك ما قد دخل علينا، فلا تكلِّمْه ولا تسمع منه. قال: فوالله ما زالوا بي حتى أجمعت على أن لا أسمع منه شيئاً ولا أكلِّمه، حتى حشوت أذنيَّ حين غدوت إلى المسجد كُرْسُفاً فَرَقاً من أن يبلغني من قوله وأنا لا أريد أن أسمعه.

إسلام طفيل بن عمرو
قال: فغدوت إلى المسجد فإذا رسول الله صلى الله عليه وسلم قائم يصلي عند الكعبة، قال: فقمت قريباً منه، فأبى الله إلا أن يسمعني بعض قوله. قال: فسمعت كلاماً حسناً، قال فقلت في نفسي: واثُكلَ أمِّي، إِني لرجل لبيب شاعر ما يخفى عليَّ الحسن من القبيح، فما يمنعني أن أسمع من هذا الرجل ما يقول؟ فإن كان الذي يأتي به حسناً قبلته، وإن كان قبيحاً تركته.
فمكثت حتى انصرف رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى بيته، فاتَّبعته حتى إذا دخل بيته دخلت عليه، فقلت: يا محمد، إنَّ قومك قالوا لي كذا وكذا ــــ للذي قالوا لي ــــ فوالله ما بَرحوا يخوِّفونني أمرك حتى سددتُ أذنيَّ بكُرسُف لئلا أسمعَ قولك، ثم أبى الله إلا أن يسمعنيه، فسمعت قلاً حسناً، فاعرضْ عليَّ أمرك. فعرض عليَّ الإِسلام، وتلا عليّ القرآن. قال: فوالله ما سمعت قولاً قط أحسن، ولا أمراً أعدل منه. قال: فأسلمت وشهدت شهادة الحق، وقلت: يا نبي الله، إنِّي امرؤ مطاع في قومي وأنا راجع إليهم وداعيهم إلى الإِسلام، فادعُ الله لي أن يجعل لي آية تكون لي عوناً عليهم فيما أدعوهم إليه. قال فقال: «اللهمَّ إجعل له آية».

رجوع طفيل إلى قومه داعياً لهم إلى الإِسلام وتأييد الله له بآية
قال: فخرجت إلى قومي حتى إذا كنت بثَنِيَّة تُطلعني على الحاضر وقع نور بين عينيَّ مثل المصباح، قال: فقلت: اللَّهمَّ في غير وهي، فإني أخشى أن يظنُّوا أنَّها مُثْلَة وقعت في وجهي لفراق دينهم. قال: فتحوَّل فوقع في رأس سَوْطي، فجعل الحاضر يتراؤون ذلك النور في سوطي كالقنديل المعلَّق وأنا هابط إليهم من الثَنِيَّة، حتى جئتهم فأصبحت فيهم.

دعوة طفيل لأيه وصاحبته وإسلامهما
فلما نزلت أتاني أبي ــــ وكان شيخاً كبيراً ــــ قال: فقلت: إليكَ عنِّي يا أبت، فلستَ منِّي ولستُ منك. قال: ولمَ أيْ بُني؟ قال قلت: أسلمت وتابعت دين محمد صلى الله عليه وسلم قال أبي: ديني دينك، فاغتسل وطهَّر ثيابه، ثم جاء فعرضت عليه الإِسلام فأسلم. قال ثم أتتني صاحبتي فقلت لها: إليك عني فلستُ منك ولستِ منِّي، قالت: لِمَ بأبي أنت وأُمي؟ قال قلت: فرَّق بيني وبينك الإِسلام، فأسلمتْ، ودعوت دَوْساً إِلى الإِسلام فأبطأوا عليَّ.
 
دعاؤه عليه السلام لدَوْس وإسلامهم وقدومهم مع طفيل إلى النبي صلى الله عليه وسلم
ثم جئت رسول الله صلى الله عليه وسلم بمكة، فقلت: يا نبي الله، إنَّه قد غلبني دَوْسٌ فدع الله عليهم فقال: «اللَّهم اهدِ دَوْساً، أرجع إلى قومك فادعهم وارفق بهم». قال: فرجعت فلم أزل بأرض دَوْس أدعوهم إلى الإِسلام حتى هاجر رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى المدينة وقضى بدراً وأُحداً والخندق. ثم قدمت على رسول الله صلى الله عليه وسلم بمن أسلم معي من قومي ورسول الله صلى الله عليه وسلم بخيبر، حتى نزلت المدينة بسبعين أو ثمانين بيتاً من دَوْس. وذكره في البداية عن ابن إسحاق مع زيادة يسيرة.
قال في الإِصابة : ذكرها ابن إسحاق في سائر النسخ بلا إسناد؛ وروى في نسخة من المغازي من طريق صالح بن كَيْسانُ عن الطفيل بن عمرو في قصة إسلامه خبراً طويلاً. وأخرجه ابن سعد أيضاً مطوَّلاً من وجه آخر، وكذلك الأموي عن ابن الكلبي بإسناد آخر. انتهى مختصراً. وقد ساق ابن عبد البرِّ في الإستيعاب طريق الأموي عن ابن الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس عن الطُفيل بن عمرو، فذكر قصّة إسلامه ودعوته لأبيه وزوجته وقومه وقدومه مكة بمعنى ما تقدّم، وزاد بعده: بعثه لتحريق صنم «ذي الكفَّين» ثم خروجه إلى اليمامة وما وقع له من الرؤيا في ذلك وقتله يوم اليمامة شهيداً. قال: في الإِصابة وذكر أبن الفرج الأصبهاني من طريق ابن الكلبي أيضاً أنَّ الطفيل لما قدم مكة ذكر له ناس من قريش أمر النبي صلى الله عليه وسلم وسأله أن يختبر حاله، فأتاه فأنشده من شعره، فتلا النبي صلى الله عليه وسلم الإِخلاص والمعوّذتين، فأسلم في الحال، وعاد إلى قومه، وذكر قصة سَوْطه ونُورِه. قال: فدعا أبويه إلى الإِسلام فأسلم أبوه، ولم تسلم أمه، ودعا قومه فأجابه أبو هريرة رضي الله عنه وحده. ثم أتى النبي صلى الله عليه وسلم فقال: هل لك في حِصْن حصين وَمَنَعة؟ يعني أرض دَوْس. قال: ولما دعا النبي صلى الله عليه وسلم لهم قال له الطفيل: ما كنت أحبُّ هذا، فقال: «إنَّ فيهم مثلك كثيراً». قال وكان جندب بن عمرو بن حممة بن عوف الدَّوْسي يقول في الجاهلية: إنَّ للخلق خالقاً لكني لا أدري من هو؟ فلما سمع بخبر النبي صلى الله عليه وسلم خرج ومعه خمسة وسبعون رجلاً من قومه فأسلم وأسلموا. قال أبو هريرة: فكان جندب يقدِّمهم رجلاً رجلاً ــــ إنتهى.

دعوت نمودن طفیل بن عمرو دوسى رضى‏اللَّه عنه در میان قومش   
آمدن طفیل بن عمرو به مكه و گفتگویش با قریش

ابونعیم در الدلائل (ص78) از محمّد بن اسحاق روایت نموده، كه گفت: پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  على رغم اذیت و اعراضى كه از قوم خود میدید، آنان را نصیحت مى‏كرد، و آنها را به سوى نجات از آنچه در آن قرار داشتند فرا مى‏خواند، و قریش هنگامى كه خداوند دست شان را از پیامبر صلی الله علیه و سلم بازداشته بود،مردم را، حتى كسانى را كه از عرب‏ها به آنجا مى‏آمدند، از ملاقات با وى برحذر مى‏داشتند. طفیل بن عمرو دوسى مى‏گفت، وى به مكه آمد و پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  در آنجا سكونت داشت، مردانى از قریش نزد وى آمده به او گفتند: اى طفیل - طفیل مرد شریف، شاعر و خردمندى بود - تو به شهر ما آمده‏اى، و این مردى كه در میان ماست، ما را به دشواریها كشانیده، جماعت ما را پراكنده ساخته و گفتارش مانند جادوست، كه توسط آن در میان انسان و پدرش، بین یك مرد و برادراش، و بین مرد و همسرش جدایى مى‏افكند، و ما از این مى‏ترسیم كه بر تو و قومت آنچه بر ما داخل شده پیش آید، به این لحاظ نه با وى حرف بزن و نه هم از او بشنو. طفیل مى‏گوید: بر من آن قدر اصرار نمودند كه تصمیم گرفتم نه از وى چیزى بشنوم ونه هم با او حرف بزنم، حتى در گوشهایم هنگامى كه به مسجد رفتم، پنبه نهادم، از ترس این كه مبادا از سخنان وى چیزى به من برسد، كه من خواهان شنیدن آن نیستم.
 
اسلام آوردن طفیل بن عمرو
وى مى‏گوید: قبل از ظهر به مسجد رفتم، دیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و سلم ایستاده است و در كعبه نماز مى‏خواند. طفیل مى‏گوید: نزدیك وى رفته و خداوند (جل جلاله) خواست تا بعضى سخنان وى را برایم بیان كند، طفیل مى‏گوید: كلام نیكویى را شنیدم، اومى افزاید: با خود گفتم: مادرم مرا از دست دهد، من مردى خردمند وشاعر هستم، و خوب از بد برایم پوشیده نمى‏ماند، پس مرا چه باز مى‏دارد كه گفته‏هاى این مرد را بشنوم؟! اگر گفته هایش نیكو باشد آن را قبول مى‏كنم و اگر بد بود آن را ترك نموده و كنار مى‏گذارم.
بنابراین توقف نمودم تا این كه رسول خدا صلی الله علیه و سلم به طرف خانه خود برگشت، من او را تعقیب نمودم تا این كه داخل خانه‏اش شد، من نیز نزدش وارد گردیده گفتم: اى محمد، قومت به من چنین و چنان گفتند - چیزهایى را كه به من گفته بودند - آنها به خدا سوگند، مرا تا این حد ترسانیدند كه به خاطر نشنیدن قولت در گوشهایم پنبه گذاشتم بعد از آن خداوند خواست تا آن را به من بشنواند، و قول نیكویى را شنیدم، تو آنچه را با خود دارى، به من عرضه كن. او اسلام را به من عرضه داشت و قرآن را برایم تلاوت نمود. طفیل مى‏گوید: به خدا سوگند، قولى را هرگز بهتر از آن نشنیده بودم، ونه هم امرى را عادل‏تر از آن. طفیل مى‏گوید: در همانجا اسلام آوردم و به شهادت حق گواهى دادم، وعرض كردم: اى نبى خدا، من مردى هستم كه قومم از من اطاعت مى‏كنند، ومن به طرف آنها برگشتنى هستم. آنها را به سوى اسلام دعوت مى‏نمایم، پس خداوند را دعا كن، تا نشانه‏اى به من بنمایاند كه مددى برایم در دعوت آنها باشد. طفیل مى‏گوید: پیامبر فرمود: «بار خدایا برایش نشانه و آیه‏اى بگردان».
 
برگشتن طفیل به سوى قومش جهت دعوت آنها به اسلام وتأیید نمودن خداوند از وى توسط نشانه‏اى
طفیل مى‏گوید: آن گاه من به طرف قومم بیرون رفتم تا این كه به گشادگیى در میان دو كوه كه از آنجا قریه برایم معلوم مى‏شد، رسیدم. در همین جا نورى در میان دو چشمم (در پیشانیم) مانند چراغ پدیدار شد. گفتم،: بار خدایا، این را در غیر رویم ظاهر بگردان، چون مى‏ترسم آنها گمان كنند، این عذابى است كه در رویم به خاطر ترك دین آنها واقع شده است. مى‏گوید: آن نشانه، در سر تازیانه‏ام جاى گرفت، و اهل قریه آن نور را در تازیانه‏ام مى‏دیدند، كه چون قندیل آویزان به خود شكل گرفته بود، این در حالى بود كه من از آن گشادگى به طرف آنها پیاده مى‏رفتم، تا این كه نزد آنها رسیده و در میانشان قرار گرفتم.
 
دعوت نمودن طفیل از پدر و همسرش و اسلام آوردن آنها

هنگامى كه پایین رفتم، پدرم - كه مرد بزرگ سالى بود - نزدم آمد، گفتم: اى پدر از من دور شو، چون نه تو از من هستى، و نه من از تو. پرسید: چرا اى فرزندم؟ گفتم: اسلام آورده‏ام، و پیرو دین محمّد صلی الله علیه و سلم شده‏ام، پدرم پاسخ داد: دین من نیز همان دین توست، بعد از آن غسل نمود و لباس‏هاى خود را پاك ساخت، بعد از آن آمد و من اسلام را به وى عرضه نمودم و اسلام آورد. طفیل مى‏گوید: پس از آن همسرم آمد، به او گفتم: از من دور شو، من از تو نیستم وتو از من نیستى، پرسید: پدر و مادرم فدایت این چرا؟ مى‏گوید گفتم: اسلام در میان من وتو جدایى افكنده است. او اسلام آورد، و دوس را نیز به سوى اسلام دعوت نمودم، ولى آنها بر من تأخیر كردند.
 
دعاى پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم براى دوس و اسلام آوردن آنها و قدوم شان با طفیل نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم
بعد از آن به مكه آمدم، گفتم: اى نبى خدا، دوس بر من غلبه نمودند، بنابراین بر آنان دعاى بد نما، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «بار خدایا، دوس را هدایت فرما، به طرف قومت برگرد آنها را دعوت كن، و به آنها شفقت ومهربانى نما». مى‏گوید: برگشتم، و تا آن وقت در سرزمین دوس بودم و آنها را به سوى اسلام دعوت مى‏نمودم، كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  به مدینه هجرت نمود، و معركه‏هاى بدر، احد و خندق را پشت سر گذاشت. بعد از آن با كسانى از قومم كه اسلام آورده بودند نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آمدم و جناب‏شان صلی الله علیه و سلم در خیبر[1] تشریف داشتند، تا این كه با هفتاد و یا هشتاد خانواده از دوس درمدینه ساكن شدم.[2] این را در البدایه (1003/3) بااندكى بیشتر از ابن اسحاق یادآور شده است.
در الاصابه (225/2) مى‏گوید: این را ابن اسحاق در سایر نسخه‏ها بدون اسناد ذكر نموده، و در نسخه‏اى از المغازى از طریق صالح بن كیسان از طفیل بن عمرو در داستان اسلام آوردن وى خبر طولانى را متذكر شده است. ابن سعد (237/4) همچنین این را به شكل طولانى از وجه دیگرى روایت كرده، و همچنان اموى از ابن كلبى به اسناد دیگرى به اختصار روایت نموده است. ابن عبدالبر در الاستیعاب (232/2) از طریق اموى این را از ابن كلبى از ابوصالح از ابن عبّاس از طفیل بن عمرو روایت نموده، و قصّه اسلام آوردن، دعوت از پدر، همسر وقومش را با قدومش به مكه به معناى آنچه گذشت متذكر شده، و بعد از آن افزوده است او را براى به آتش كشیدن بت (ذى الكفین) فرستاد، پس از آن بیرون شدن وى را به طرف یمامه و خوابى را كه در آن باره دید، و شهادتش را در روز یمامه تذكر داده است.
در الاصابه مى‏گوید: ابوالفرج اصبهانى نیز از طریق ابن كلبى متذكر شده: هنگامى كه طفیل به مكه آمد تعدادى از قریش از قضیه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  به او اطلاع داده و از وى خواستند تا پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  را امتحان و آزمایش كند. او به این صورت نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آمد، و بخشى از اشعارش را براى پیامبر صلی الله علیه و سلم خواند، پیامبر در مقابل برایش سوره اخلاص و معوذتین را تلاوت نمود، و او در حال اسلام آورده و به طرف قوم خود برگشت، و داستان تازیانه ونور آن را نیز تذكر داده مى‏افزاید: او پدر و مادرش را به اسلام دعوت نمود، پدرش اسلام آورد ولى مادرش اسلام را نپذیرفت، او قومش را دعوت كرد و از میان آنها فقط ابوهریره دعوتش را پذیرفت. موصوف باز نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آمد و عرض كرد: آیا مى‏خواهى تو را به یك جاى محكم و از نقطه نظر دفاعى، استوار دلالت كنم؟ یعنى سرزمین دوس، راوى مى‏گوید: هنگامى كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  براى (هدایت آنها) دعا نمود، طفیل به او گفت: من این را دوست نداشتم، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «در میان آنها چون خودت زیاد اند». راوى مى‏گوید: جندب بن عمرو بن حممه بن عوف دوسى در جاهلیت مى‏گفت: خلق براى خود خالقى دارد، ولى نمى‏دانم كه آن كیست؟ هنگامى كه از قضیه بعثت پیامبر صلی الله علیه و سلم با خبر شد با هفتاد و پنج تن از قوم خود خارج شد، خودش اسلام آورد، و همه آنها به تأسى از وى اسلام آوردند، ابوهریره مى‏گوید: جندب آنها را یكى یكى پیش مینمود.[3]


[1] خيبر نام جايى است بيرون از مدينه كه در آن غزوه مشهور اسلام بر ضد يهود اتفاق افتاده است، و چنان كه از صحبت طفيل رضی الله عنه معلوم مى‏گردد، او در وقتى تشريف آورده كه رسولخدا صلی الله علیه و سلم در خيبر ومصروف جهاد بوده. م.
[2] ابن اسحاق آنگونه که در سیره ابن هشام (2/21-29) آمده است بدون سند ذکر کرده است. بیهقی نیز آن را در «الدلائل» (5/360-362) از طریق ابن اسحاق روایت کرده است.
[3] بسیار ضعیف. اگر موضوع نباشد. این روایت از طریق محمد بن سائب کلبی روایت شده است.وی به دروغ و حتی به کفر متهم شده است. نگا: معرفی وی در «التهذیب» (6858).

از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com
 




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

علامه ناصر الدین آلبانی می گوید: "مذاهب اربعه بر تحریم تمام آلات موسیقی اتفاق نظر دارند" [السلسلة الصحیحة:145/1]

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 1319
دیروز : 5614
بازدید کل: 8791478

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010