Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

علي رضی الله عنه  به روايت از رسول

‎الله  صلی الله علیه و سلم  مي‌گويد ايشان فرمودند: «أُعْطِيتُ مَا لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِنَ الأَنْبِيَاءِ»، فَقُلْنَا مَا هُوَ يَا رَسُولَ الله، فَقَالَ: «نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ، وأُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ الأَرْضِ، وسُمِّيْتُ أَحْمَدَ، وَجُعِلَتْ لِي التُّرَابُ طَهُوراً، وَجُعِلَتْ أُمَّتِي خَيْرَ الأُمَمِ». (به من چيزهايي داده شده‌است كه به هيچ‌يك از پيامبران داده نشده‌است، گفتم: اي رسول خدا، آنها چه هستند؟ فرمود: خدا رُعب و هراس از مرا در دل دشمنانم انداخت و با آن یاریم کرد و به من كليدهاي زمين داده شده، به اسم ‌احمد نام گذاري شدم، خاك برايم وسيله پاك كننده قرار داده شده و امتم بهترين امّتها قرار داده شده ‌است.
صحيح بخاري، ش335

 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>زیاد بن حارث صدائی رضي الله عنه > نامه وی به قومش

شماره مقاله : 10023              تعداد مشاهده : 412             تاریخ افزودن مقاله : 31/2/1390

كتاب زياد بن الحارث الصُّدَائي إلى قومه 
أخرج البيهقي عن زياد بن الحارث الصُّدائي رضي الله عنه قال: أتيت رسول الله صلى الله عليه وسلم فبايعته على الإِسلام، فأُخبرت أنَّه قدْ بعث جيشاً إلى قومي، فقلت: يا رسول الله، أردُدِ الجيش وأنا لك بإسلام قومي وطاعتهم. فقال لي: «إذهب فردَّهم» فقلت: يا رسول الله، إنَّ راحلتي قد كلَّت، فبعث رسول الله صلى الله عليه وسلم رجلاً فردَّهم. قال الصُّدائي: وكتبت إليهم كتاباً فقدم وفدهم بإسلامهم، فقال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم «يا أخا صُداء، إنَّك لمُطاع في قومك فقلت: بل الله هداهم للإِسلام. فقال: «أفَلا أُؤمرك عليهم؟» قلت: بلى يا رسول الله، قال: فكتب لي كتاباً أمَّرني. فقلت: يا رسول الله، مُرْ لي بشيء من صدقاتهم. قال: «نعم» فكتب لي كتاب آخر.
قال الصُّدائي ــــ وكان ذلك في بعض أسفاره ــــ فنزل رسول الله صلى الله عليه وسلم منزلاً فأتاه أهل ذلك المنزل يشكون عاملهم ويقولون: أَخَذَنا بشيء كان بيننا وبين قومه في الجاهلية، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «أوَ فعل ذلك؟» قالوا: نعم. فالتفت رسول الله صلى الله عليه وسلم إِلى أصحابه وأنا فيهم فقال: «لا خير في الإِمارة لرجل مؤمن». قال الصُّدائي: فدخل قوله في نفسي. ثم أتاه آخر فقال يا رسول الله، أعطني. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «من سأل الناس عن ظهر غِنًى فصُداع في الرأس وداء في البطن». فقال السائل: أعطني من الصدقة. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «إنَّ الله لم يرضَ في الصدقات بحكم نبي ولا غيره حتى حكم هو فيها، فجزَّأها ثمانية أجزاء، فإِن كنت من تلك الأجزاء أعطيتك». قال الصُّدائي فدخل ذلك في نفسي أنِّي غني وأني سألته من الصدقة ــــ فذكر الحديث، وفيه: فلما قضى رسول الله صلى الله عليه وسلم الصلاة أتيته بالكتابين فقلت: يا رسول الله أعفني من هذين، فقال: «ما بدا لك»، فقلت: سمعتك يا رسول الله تقول: لا خير في الإِمارة لرجل مؤمن» وأنا أؤمن بالله وبرسوله: وسمعتك تقول للسائل: «من سأل الناس عن ظهر غنًى فهو صُداع في الرأس وداء في البطن»؛ وسألتك وأنا غني فقال: «هو ذاك، فإن شئت فاقبل وإن شئت فدَعْ». فقلت: أدَعُ. فقال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم «فدُلَّني على رجل أؤمره عليكم»، فدللته على رجل من الوفد الذين قدموا عليه فأمَّره عليه. كذا في البداية ، وأخرجه أيضاً بطوله البغوي وابن عساكر؛ وقال: هذا حديث حسن؛ كما في الكنز .
وأخرجه أحمد أيضاً بطوله، كما في الإِصابة ، وأخرجه الطبراني أيضاً بطوله. قال الهيثمي : وفيه عبد الرحمن بن زياد بن أنْعم وهو ضعيف، وقد وثَّقه أحمد بن صالح ورد على من تكلَّم فيه وبقية رجاله ثقات.

نامه زیاد بن حارث صدایى رضی الله عنه به قومش
بیهقى از زیاد بن حارث صدایى رضی الله عنه روایت نموده، كه مى‏گوید: نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آمده و با وى بر اسلام بیعت نمودم، به من خبر داده شد كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  لشكرى را به سوى قومم فرستاده است. گفتم: اى رسول خدا: ارتش را برگردان، من مسؤولیت اسلام آوردن و طاعت قومم را برایت به عهده مى‏گیرم. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «برو و آنها را برگردان» عرض كردم: اى رسول خدا، سواریم از پاى افتاده است، رسول خدا صلی الله علیه و سلم، مرد دیگرى را فرستاد و آنها را برگردانید. صدایى مى‏گوید: من براى قومم نامه‏اى نوشتم، كه بر اثر آن وفد آنها با خبر اسلام آوردنشان رسید. رسول خدا صلی الله علیه و سلم به من فرمود: «اى برادر صدایى، قومت از تو فرمان مى‏برند». عرض كردم: بلكه خداوند آنها را به اسلام هدایت نموده است. گفت: «آیا تو را بر آنها امیر مقرر نكنم؟» پاسخ دادم: بلى اى رسول خدا. مى‏گوید: پیامبر صلی الله علیه و سلم نامه‏اى به من نوشت و مرا امیر مقرر نمود. پس از آن درخواست نمودم، كه اى پیامبر خدا، چیزى از صدقه‏هاى آنان را به من اختصاص ده. فرمود: «بلى». و در این ارتاط نامه دیگرى برایم نوشت.
صدایى مى‏گوید - این در برخى مسافرت‏هاى پیامبر صلی الله علیه و سلم بود - پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  در یك جا پایین آمد، اهل آن دیار نزدش آمده و از حاكم خود به او شكایت نموده مى‏گفتند: ما را به خاطر چیزى كه در میان ما و قومش در جاهلیت وجود داشت مؤاخذه نمود (و بر ما ظلم روا داشت)، پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  فرمود: «آیا او این كار را نموده است؟» پاسخ دادند: بلى. پیامبر صلی الله علیه و سلم بعد از آن به طرف اصحاب خود متوجّه شد، كه من نیز در میان آنها قرار داشتم، و گفت: «در امارت براى مرد مؤمن خیرى نیست.»[1]. صدایى مى‏گوید: قول وى در نفسم جاى گرفت. بعد از آن فرد دیگرى نزدش آمده گفت: اى رسول خدا، به من بده. پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  فرمود: «كسى كه از مردم در حال غنا طلب نماید، باعث دردى در سر و دردى در شكم است». سایل گفت: از صدقه به من بده. پیامبر صلی الله علیه و سلم پاسخ داد: «خداوند در صدقات نه به حكم نبى رضایت داده و نه به غیر از وى، بلكه خودش در آن فیصله و حكم نموده، و آن را به هشت جزء تقسیم كرده، اگر مشمول آن اجزاء باشى به تو مى‏دهم».[2] صدایى مى‏گوید: این نیز در نفسم جاى گرفت، كه من غنى هستم و از وى از مال صدقه خواست... حدیث را متذكر شده، و در آن آمده: هنگامى كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  نماز را به جاى آورد هر دو نامه را گرفته نزدش آمده گفتم: اى رسول خدا، من را ازین دو معاف فرما. پرسید: «چه نظر جدیدى براى تو پیدا شده است؟» پاسخ دادم: اى رسول خدا، از تو شنیدم كه مى‏گفتى: «در امارت براى مرد مؤمن خیرى نیست». و من به خدا و رسولش ایمان دارم و از تو شنیدم كه به سایل گفتى: «كسى كه از مردم در حال غنا طلب نماید، باعث دردى در سر و دردى در شكم است». من آن را از تو در حالى خواستم كه غنى هستم. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود:«مسئله همین طور است، اگر خواسته باشى آن را قبول كن و اگر خواسته باشى آن را بگذار». عرض كردم: آن را مى‏گذارم. پیامبر صلی الله علیه و سلم به من گفت: «مردى را به من نشان بده كه وى را بر شما امیر مقرر كنم»، او را به مردى از وفدى كه نزدش آمده بودند دلالت نمودم، واو همان مرد را بر آنان امیر مقرر نمود.[3] این چنین در البدایه (83/5) آمده، و این را همچنین بغوى و ابن عساكر به طول آن، چنان كه در الكنز (38/7) آمده، روایت كرده‏اند، و ابن عساكر گفته: حسن است.
احمد نیز این را به درازى‏اش، چنان كه در الاصابه (557/1) آمده روایت نموده، و همچنان طبرانى آن را به طولش روایت كرده است. هیثمى (204/5) مى‏گوید: در این روایت عبدالرحمن بن زیاد بن انعم آمده كه ضعیف مى‏باشد، ولى احمد بن صالح وى را ثقه دانسته و بر كسى كه درباره وى چیزى گفته رد نموده، و بقیه رجال وى ثقه‏اند.


[1] رسول خدا صلی الله علیه و سلم امارت را براى مؤمنى كه بر خود از واقع شدن در فتنه، عدم مراعات عدالت و امانت مى‏هراسد خوب نمى‏بيند، ولى اگر مسلمانى كه خود را قوى و امين احساس مى‏كند، و معتقد است  كه از عهده اين امانت و مسؤوليت برآمده مى‏تواند، احراز امارت برايش باكى ندارد وحتى در بعض اوقات به عهده گرفتن آن برايش لازمى نيز مى‏باشد.
[2] اشاره به اين آيه قرآن كريم است كه خداوند مستحقين صدقات را در آن معرفى مى‏كند: (انما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها والمؤلفه قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل‏اللَّه و ابن السبيل).(التوبه: 60)
ترجمه: «زكات مخصوص فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن كار مى‏كنند، و كسانى كه براى جلب محبت شان كار مى‏شود، و براى (آزادى) بردگان، و بدهكاران، و در راه تقويت آيين خدا و مسافران».
[3] ضعیف. بیهقی در «الدلائل» (5/355-357) در سند آن عبدالرحمن بن زیاد الإفریقی است که چنانکه در «التقریب» (1/480) آمده است ضعیف است.


از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

قال يعقوب بن المسيب : دخل المطلب بن حنظب على سعيد بن المسيب في مرضه وهو مضطجع فسأله عن حديث، فقال: أقعدوني فأقعدوه، قال: «إني أكره أن أحدث حديث رسول الله صلى الله عليه وسلم وأنا مضطجع». الحلية الأولیاء؛ أبي نعيم اصفهانی. یعقوب پسر مسیب می گوید: مطلب بن حنظب به عیادت سعید بن مسیب رفت و دید که او بر پهلو خوابیده است، مطلب از وی درباره حدیثی پرسید، سعید گفت: مرا بنشانید، او را نشاندند، سپس فرمود: «من ناپسند می دانم که در حالت خوابیده حدیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم را بازگو نمایم».

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 7493
دیروز : 5614
بازدید کل: 8797652

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010