Untitled Document
 
 
 
  2024 Oct 13

----

09/04/1446

----

22 مهر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند:
"إيَّاكُمْ والجُلُوسِ في الطُّرُقَات"، قَالُوا: يَارَسُول اللَّه مالَنَا مِنْ مجالِسِنا بُد: نَتَحَدَّثُ فيها. فَقالَ رسُولُ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: "فإذا أبَيْتُمْ إلاَّ المجْلِس، فأَعْطُوا الطَّرِيقَ حَقَّهُ"، قَالُوا: ومَا حَقُّ الطَّرِيق يَارَسُولَ اللَّه؟ قَال: "غَضَّ البصر، وكَفُّ الأذَى ، وردُّ السَّلام، والأمْرُ بِالمَعْرُوفِ والنَّهىُ عنِ المُنْكَرِ" (متفقٌ عليه)
يعنى: "از نشستن در راهها بپرهيزيد"، گفتند: يا رسول الله صلي الله عليه وسلم ما چاره اى از اين نشستن هايمان نداريم که در آن صحبت مي کنيم. رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود: "پس هرگاه ناگزير از نشستن شده ايد، حق راه را بدهيد"، گفتند: حق راه چيست، يا رسول الله صلي الله عليه وسلم؟ فرمود: "پوشيدن چشم، خود داري از اذيت و آزار و جواب دادن سلام و امر به کارهاي پسنديده و نهي از کارهاي بد".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>بجیر بن زهیر بن ابى سلمى رضی الله عنه > نامه وی به برادرش كعب

شماره مقاله : 10024              تعداد مشاهده : 610             تاریخ افزودن مقاله : 31/2/1390

كتاب بُجَير بن زهير بن أبي سُلمى رضي الله عنه إلى أخيه كعب
أخرج الحاكم عن إبراهيم بن المنذر الحِزامي، عن الحجَّاج بن ذي الرُّقَيبة بن عبد الرحمن بن كعب بن زهير بن أبي سُلمى المُزَني، عن أبيه عن جدّه قال: خرج كعب وبُجَير إبنا زهير حتى أتيا أبرق العزّاف. فقال بجَير لكعب: أثبت في عجل هذا المكان حتى آتي هذا الرجل ــــ يعني رسول الله صلى الله عليه وسلم ـ فأسمع ما يقول. فثبت كعب وخرج بُجَير فجاء رسول الله صلى الله عليه وسلم فعرض عليه الإِسلام فأسلم، فبلغ ذلك كعباً فقال:
ألا أبلغا عني بُجيراً رسالةً
على أيِّ شيء وَيْب غيرك دلَّكا
على خُلُقٍ لم تُلفِ أماً ولا أباً
عليه ولم تدرك عليه أخاً لكا
سقاك أبو بكر بكأس روية
وأنهلك المأمون منه وعلَّكا
فلما بلغت الأبيات رسول الله صلى الله عليه وسلم أهدر دمه فقال: «من لقي كعباً فليقتلْه». فكتب بذلك بُجَير إلى أخيه يذكر له أنْ رسول الله صلى الله عليه وسلم قد أهدر دمه ويقول له: النجاءَ وما أراكَ تُفلت.
ثم كتب إِليه بعد ذلك: اعلم أن رسول الله صلى الله عليه وسلم لا يأتيه أحد يشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله إِلا قبل ذلك. فإذا جاءك كتابي هذا فأسلم وأقْبِل. فأسلم كعب وقال قصيدته التي يمدح فيها رسول الله صلى الله عليه وسلم ثم أقبل حتى أناخ راحلته بباب مسجد رسول الله صلى الله عليه وسلم ثم دخل المسجد ورسول الله صلى الله عليه وسلم مع أصحابه مكان المائدة من القوم متحلِّقون معه حلقة دون حلقة، يلتفت إلى هؤلاء مرَّة فيحدثهم، وإلى هؤلاء مرة فيحدثهم. قال كعب: فأنخت راحلتي بباب المسجد فعرفت رسول الله صلى الله عليه وسلم بصفة، فتخطَّيت حتى جلست إِليه فأسلمت فقلت: أشهد أن لا إله إلا الله وأنَّك رسول الله، الأمانَ يا رسول الله. قال: «ومن أنت» قلت: أنا كعب بن زهير قال: «أنت الذي تقول» ثم التفت إلى أبي بكر، فقال: «كيف قال يا أبا بكر؟» فأنشده أبو بكر رضي الله عنه:
سقاك أبو بكر بكأس رويّة
وأنهلك المأمور منها وعلَّكا
قال: يا رسول الله، ما قلت هكذا. قال: «وكيف قلت؟» قال: إنما قلت:
سقاك أبو بكر بكأس روية
وأنهلك المأمون منها وعلَّكا
فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «مأمون والله» ثم أنشده القصيدة كلَّها حتى أتى على آخرها ــــ فذكر القصيدة.
وأخرج الحاكم أيضاً عن إبراهيم بن المنذر عن محمد بن فليح عن موسى بن عقبة قال: أنشد النبي صلى الله عليه وسلم كعبُ بن زهير «بانت سعاد» في مسجده بالمدينة فلما بلغ قوله:
إنَّ الرسول لَسَيْفٌ يُستضاء به
وصارم من سيوف الله مسلول
في فتية من قريش قال قائلهم
ببطن مكة لما أسلموا زُولوا
أشار رسول الله صلى الله عليه وسلم بكمه إِلى أُخخيه كعب بن زهير بن أبي سلمى يخوِّفه ويدعوه إلى الإِسلام وقال فيها أبياتاً:
من مبلغٌ كعباً؟ فهل لك في التي
تلوم عليها باطلاً؟ وهي أحزم
إلى الله لا العزَّى ولا اللات وحدَه
فتنجو إذا كان النَّجاء وتسلم
لدى يومِ لا ينجو وليس بمفلتٍ
من النار إلا طاهرُ القلب مسلم
فدين زهيرٍ وهو لا شيء باطلٌ
ودين أبي سُلمى عليَّ محرّم
قال الحاكم هذا حديث له أسانيد قد جمعها إبراهيم بن المنذر الحزامي.
فأما حديث محمد بن فليح عن موسى بن عقبة، وحديث الحجاج بن ذي الرقيبة فإنهما صحيحان، وقد ذكرهما محمد بن إسحاق القرشي في المغازي مختصراً ــــ فذكره بإسناده إلى ابن إسحاق.
وأخرجه الطبراني أيضاً عن ابن إسحاق، قال الهيثمي : ورجاله إِلى ابن إسحاق ثقات. انتهى. وأخرجه أيضاً ابن أبي عاصم في الآحاد والمثاني عن يحيى بن عمرو بن جريج عن إبراهيم بن المنذر عن الحجَّاج ــــ فذكره بمعنى ما تقدم ــــ كما في الإِصابة . وأخرجه أيضاً البيهقي عن ابن المنذر بإسناده مثله؛ كما في البداية .

نامه بجیر بن زهیر بن ابى سلمى رضی الله عنه به برادرش كعب
حاكم (579/3) از ابراهیم بن منذر حِزامى، از حجاج بن ذى رقیبه بن عبدالرحمن بن كعب بن زهیر بن ابى سلمى مزنى، از پدرش و او از جدش روایت نموده، كه گفت: كعب و بجیر پسران زهیر خارج شدند، تا این كه به ابرق عزاف (آب بنى اسد) رسیدند. بجیر به كعب گفت: در همین جا توقّف كن تا نزد این مرد - یعنى پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  - بروم و بشنوم كه چه مى‏گوید. كعب در همانجا توقف نمود، و بجیر حركت كرد تا این كه نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آمد، پیامبر صلی الله علیه و سلم، اسلام را به او عرضه نمود، و او اسلام آورد، این خبر به كعب رسید، وى در این باره گفت :
ألاَ أبْلِغَا عَنِّى بُجَیراً رِسَالَه
عَلَى أىِّ شَىْ‏ءٍ وَیبَ غَیرِكَ دَلَّكَا
عَلَى خُلُقٍ لَمْ تُلْفِ أُمَّا وَلَا أَبًا
عَلَیهِ وَلَمْ تُدْرِكْ عَلَیهِ أَخاًلَكَا
سَقَاكَ اَبُوْبَكرٍ بِكَأْسٍ رَدِیه
وَ انْهَلَكَ المَامُونُ مِنْهَا وَ عَلّكاَ
ترجمه: «این پیام را از من به بجیر برسانید، هلاكت باد بر غیر تو، وى تو را به چه چیز راهنمایى نمود. بر روشى كه نه مادر و نه پدرت را بر آن یافته بودى، و نه هم برادرت را بر آن دیده بودى. ابوبكر جام لبریز را به تو نوشانید و مأمون از آن به تو علّك[1] را نوشانید.
چون این ابیات به پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  رسید، او را مهدورالدّم قرار داده گفت: «هر كسى كه با كعب روبرو شد باید او را بكشد». در این ارتباط بجیر به برادرش نامه نوشت و متذكر گردید كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  خونت را هدر ساخته است. راه نجات را پیش گیر، در غیر آن برایت خلاصى نمى‏بینم.
 بعد از آن به او نوشت: بدان، كه اگر هر كسى نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم بیاید و شهادت بدهد كه معبودى جز خدا نیست، و محمّد رسول خداست، این را از وى مى‏پذیرد. چون این نامه‏ام به تو رسید، اسلام آورده و به این طرف حركت نما. كعب پس از به دست آوردن نامه، اسلام آورد و قصیده خود را كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  را در آن مدح مى‏كند سرود، و سپس (به طرف مدینه) حركت نمود تا این كه شتر خود را كنار دروازه مسجد پیامبر صلی الله علیه و سلم خوابانید، بعد وارد مسجد شد و دریافت كه پیامبر صلی الله علیه و سلم در میان اصحابش چون سفره و خوانى كه در میان مردم قرار داشته باشد، به همان شكل قرار دارد، و آنها در اطراف وى حلقاتى دایره وار را تشكیل داده‏اند، و پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  گاهى به طرف اینها روى گردانیده به آنان حرف مى‏زند، و گاهى هم به طرف گروه دیگر آنها. كعب مى‏گوید: شترم را كنار دروازه مسجد خوابانیدم، و رسول خدا صلی الله علیه و سلم را از صفاتش شناختم، و از مردم گذشتم تا این كه نزدش نشستم و اسلام آورده، گفتم: شهادت مى‏دهم كه معبودى جز خداى واحد نیست، و تو رسول خدا هستى، اى پیامبر خدا امان مى‏خواهم. پرسید: «تو كیستى؟» پاسخ دادم: من كعب بن زهیر هستم. گفت: «تو هستى كه مى‏گویى». بعد از آن به ابوبكر رضی الله عنه متوجه شده فرمود: «اى ابوبكر چگونه گفته است؟» ابوبكر آن را چنین برایش خواند:
 سَقَاكَ ابُوبَكْرٍ بِكَاْسٍ رَدریه
وَ انْهَلَكَ المَاْمُورُمِنْهَا وَ عَلّكاَ
 كعب عرض كرد: اى رسول خدا، اینطور نگفته‏ام. پرسید: «چگونه گفته‏اى؟» گفت: این‏طور گفتم :
 سَقَاكَ ابُوبَكْرٍ بِكَاْسٍ رَوِیه
وَ اَنْهَلَكَ المَاْمُونُ مِنْهَا وَ عَلّكَا
پیامبر فرمود: «مامون واللَّه» بعد از آن قصیده خود را تا آخر براى پیامبر صلی الله علیه و سلم خواند.... و قصیده را یادآور شده.[2]
حاكم (582/3) همچنین از ابراهیم بن منذر از محمّد بن فلیح از موسى بن عقبه روایت نموده كه: كعب بن زهیر قصیده خود «بانت سعاد» را براى پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  در مسجدش در مدینه خواند، چون به این شعر خود رسید:
اِنَّ الرَّسُولَ لَسَیف یسْتَضَاءُ بِهِ
وَ صَارِمٌ مِنْ سُیوفِ‏اللَّهِ مَسْلُوْلُ
فِىْ فِتْیه مِنْ قُرَیشٍ قَالَ قَائِلُهُم
بِبَطْنِ مَكَّه لَمَّا اَسْلَمُوا زُولُوا
ترجمه: «پیامبر شمشیرى است كه از آن كسب روشنایى و راهنمایى مى‏شود، و او شمشیر بران و از نیام كشیده شده‏اى از شمشیرهاى خداست. در جمعى از جوانان قریش، یكى از آنها در وادى مكه هنگامى كه اسلام آوردند، گفت: بدون هیچ ترس و هراسى نمایید». هجرت رسول خدا صلی الله علیه و سلم با آستین خود براى مردم اشاره نمود، تا از وى بشنوند. راوى مى‏گوید: بجیربن زهیر به برادرش كعب بن زهیر بن ابى سلمى در نامه خود - در حالى كه او را ترسانیده و به اسلام دعوت مى‏نمود - ابیاتى را نیز گفته بود:
مَنْ مُبَلّغُ كَعْباً؟ فَهَلْ لَكَ فِى الَّتِى
تَلُوْمُ عَلَیهَا بَاطِلاً؟ وَ هِىَ اَحْزَمُ
اِلَى‏اللَّهِ لَا العُزَّى وَ لَااللاَّتِ وَحْدَهُ
فَتَنْجُو اِذَا كَانَ النَّجاءُ وَتَسْلَمُ
لَدَىْ یوْمِ لَا ینْجُو وَ لَیسَ بِمُفْلِتٍ
مِنَ النَّارِ اَلاَّ طَاهِرُالقَلْبِ مُسْلِمُ
فَدِینُ زُهَیرٍ وَ هُوَلَا شَىْ‏ءَ بَاطِلُ
وَ دِینُ أبِى سُلْمَى عَلَىَّ مُحَرَّمُ
ترجمه: «كیست كه این پیام را از من به كعب برساند؟ آیا همان چیزى را كه، تو مرا به خاطر گرویدن به آن بى مورد ملامت نمودى، قبول نمى‏كنى؟ چون آن چیز بهترى است. اگر به سوى خداوند واحد روى آورى، نه به لات و عزى، كامیابى و نجات و سلامتى در نصیبت مى‏باشد، به خاطر رهایى و نجات در روزى كه جز مسلمان طاهر القلب در آن دیگر كسى نجات نمى‏یابد، و نه مى‏تواند خود را از عذاب نجات دهد. بنابراین دین زهیر چیزى نبوده و باطل مى‏باشد، و دین ابى سلمى نیز بر من حرام است».
حاكم (583/3) گفته است: این حدیث اسنادهایى براى خود دارد كه ابراهیم بن منذر حزامى آنها را جمع نموده است. اما حدیث محمدبن فلیح از موسى بن عقبه، و حدیث حجاج بن ذى رقیبه هر دوى شان صحیح اند، و هر دوى آنها را محمّد بن اسحاق قرشى در المغازى به اختصار ذكر نموده... و آن را به اسنادش تا ابن اسحاق متذكر شده است.
و همچنین طبرانى از ابن اسحاق آن را روایت كرده، هیثمى (394/9) مى‏گوید: رجال آن تا به ابن اسحاق ثقه‏اند. ابن ابى عاصم نیز آن را در الاحاد و المثانى از یحیى بن عمرو بن جریج از ابراهیم بن منذر از حجاج روایت نموده... و آن را به معناى آنچه گذشت، چنان كه در الاصابه (395/4) آمده، ذكر كرده. این را همچنین بیهقى از ابن‏منذر به اسناد خود، مانند آن - چنان كه در البدایه (372/4) آمده روایت نموده است.


[1] نوعى نوشيدنى.
[2] حاکم (3/79) وی و ذهبی در مورد سند آن سکوت کرده‌اند.


از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

حسن رضی الله عنه  هنگام طلوع خورشید می‌گفت: (سمع سامع بحمد الله الأعظم لا شریک له، له الملک و له الحمد و هو علی کل شئ قدیر؛ سمع سامع بحمد الله الأمجد لا شریک له، له الملک و له الحمد و هو علی کل شئ قدیر) (الطبقات (1/291)، تحقيق: سلمي، با سند صحيح.)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 4271
دیروز : 8428
بازدید کل: 8498581

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010