|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > در معاد و بيان مخالفت شيعه با ثقلين
شماره مقاله : 1003 تعداد مشاهده : 445 تاریخ افزودن مقاله : 17/7/1388
|
در معاد و بيان مخالفت شيعه با ثقلين
نوشتهي: شاه ولي الله دهلوي
در عقايد متعلقه به معاد فرق كثيره از شيعه مثل زراميه و كامليه و منصوريه و حميريه و باطنيه و قرامطه و جناحيه و خطابيه و معمريه و ميمونيه و مقنعيه و خلفيه و جنابيه گويند كه ابدان را معاد نيست مطلقا و ارواح را نيز غير اين عالم مقري نيست بلكه در همين عالم متناسخ مي شوند و انتقال مي كننند از بدني به بدني و مخالفت اين عقيده با كتاب و با نصوص انبيا و رسل و ائمه ظاهر است حاجت بيان ندارد قال الله تعالي «وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ «51» «يس»*«أَوْ خَلْقًا مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَنْ يَكُونَ قَرِيبًا «51»«الاسراء»*« قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ «79»«يس»*« قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ «11» «السجده» «هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» «56» «يونس» «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ «99» لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «100»«المومنون» و در اين عقيده فاسده خود تمسك اين فرقه ها به چيزي است كه از فلاسفه فرا گرفته اند و در شرع آن امور باطل اند و اصلي ندارند مثل كرويه آسمان وامتناع خلا و غير ذلك گويند كه اگر عالمي ديگر موجود شود مثل اين عالم به شكل كره خواهد بود و دو كره متماثل با يكديگر نمي توانند چسپيد مگر بوقوع فرجه ميان هر دو و در صورت وقوع فرجه خلا لازم مي آيد و در اين استدلال چند جا غلط افتاده اول آن كه هر دو ضرور است كه عالم بتمامه كره باشد زيرا كه دلايل هندسيه كه بر كرويه قايم شده اند مقتصر اند بر كرويه افلاك متحركه و جايز است كه اين افلاك متحركه بعض عالم باشند دوم آن كه امتناع خلا ممنوع است و دلايلي كه بر امتناع آن قايم كرده اند همه مقدوح اند سيوم آن كه اگر دو كره را بالاي يكديگر يا پهلوي ديگر بنهيم البته وقوع فرجه ضرور است و اگر هر يك از دو كره مركوز باشد در ثخن كره ديگر كه ثخن او مساوي ثخن هر دو باشد و قطر او مساوي قطر هر دو باشد يا ثخن او زايد باشد بر ثخن و قطر هر دو چنان چه تداوير كه نزد ايشان مركوز اند در ثخن خوارج وقوع فرجه لازم نمي آيد زيرا كه محل فرجه مملو است از ثخن آن كره محيطه و خود فلاسفه گفته اند كه قطر تدوير مريخ اعظم است از قطر ممثل شمس پس جايز است كه تمام عالم معلوم الكرات يك كره باشد واقع در ثخن كره ديگر و هم چنين عوالم ديگر باشند چهارم آن كه وجود عالمي ديگر به اين معني معاد را در كار نيست بلكه در همين عالم تغير و تبديل واقع شود و عناصر همه مستحيل بناريت شود و افلاك همه بهشت و باغ گردند و در جوف همين عالم و مواد افلكيه عنصريه او رنگ ديگر و صورتي ديگر القا شود كه مركبات و معادن و نباتات حيوانات و انسان در افلاك پيدا شوند و هر آسمان بهشتي گردد وهم چنين زمين دوزخ شود قوله تعالي «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ «48»«ابراهيم» و وجود جنت و ناز قبل از وقت بعث منافي انبساط و امتداد آنها نيست در آن وقت اصل خلقت ايشان حالا هم باشد.
عقيده دوم بر خداي تعالي بعث عباد واجب نيست كه در ترك آن قبحي باشد عقلي آري موافق وعده او بعث و حشر و نشر شدني است تا خلف وعده لازم نيايد و همين است مذهب اهل سنت و اماميه قايل اند بوجوب بعث وجوبا عقليا و آيات كثيره كه دلالت دارند بر آن كه بعث و معاد وابسته بوعده الهي است و در آخر آن آيات «رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ «9»«آل عمران» و امثال اين عبارات واقع اند صريح مكذب اين عقيده ايشان است و در الهيات گذشت كه وجوب بر خدا معني ندارد و متمسك اماميه در اين باب عقليات ناقصه خود است گويند كه هرگاه تكليف بندگان به اوامر و نواهي كرده باشد اگر ثواب بر طاعت ندهد و عقاب بر معصيت نكند ظلم لازم آيد و ظلم قبيح است اعتقاد آن در جناب الهي قبيح تر و ثواب و عقاب بدون بعث نمي تواند شد پس بعثت نيزواجب شد و بطلان اين استدلال پوشيده نيست به چند وجه اول آن كه ظلم از خالق و مالك متصور نيست چه هر چه خواهد در ملك خود تصرف فرمايد دوم آن كه از كسي كه ظلم متصور است مثل مالكان مجازي ثواب بر طاعت ندادن ظلم نيست مثلا شخصي بنده خود را آن چه ضروريات معاش اوست همه بدهد و اورا تكليف دهد بكاري كه مقدار طاقت اوست و او آن كار را سرانجام دهد هيچ اجر و مزدوري بر آن شخص واجب نشود باجماع العقلا و كسي اورا در ترك اثابت ملامت نكند و ترك عقاب بر معصيت خود بالبداهت ظلم نيست بلكه عفو و احسان است و از حق خود گذشتن است كسي كه اين را ظلم خيال نمايد بغايت سفيه باشد و سابق در الهيات از حضرت امير و حضرت سجاد بتواتر منقول شده كه اگر حق تعالي عابد ترين بندگان خود را بعذاب اشد كافرين ابد الدهر معذب كند آن همه عدل باشد نه ظلم بالجمله فرق شيعه را دراين جا به دستور ساير عقايد ضروريه افراط و تفريط پيش آمده اماميه راه افراط را پيموده بر ذمه خدا بعث و معاد را واجب ساخته اند و فرق مرقومه در اول باب تفريط پيش گرفته انكار بعث نموده اند و متمسك هر دو گروه عقليات ناقصه خود است چنان چه خرف اماميه مذكور شد و فرق مرقومه مي گويند كه اگر بعثت و معاد واقع شود لازم آيد تعذيب اجزاء بدن مومن صالح كلا او بعضا و تنعيم اجزا بدن كافر كلا او بعضا و هو خلاف العقل و الشرع لزوم به اين صورت بيان كرده اند كه شخصي شخصي را خورد و بر همين خوردن مداومت كرد تا آن كه نطفه او از اجزا ماكول پيدا شد و از آن پسري متولد گشت پس اجزا بدن او يا معذب خواهند بود يا منعم اگر معذب اند اجزا ماكول در ضمن او معذب شدند و اگر منعماند اجزاي بدن مأكول منعم شدند كه آن مأكول مستحق تعذيب نباشد در صورت اول و لياقت تنعيم نداشته باشد در صورت ثاني گوئيم خدا قادر است بر آن كه بدن اكل را تا آن مدت از تخلل محفوظ دارد و تا وقتي كه اجزا ماكول بتماها فضله شده بيرون روند يا اكل را تا آن مدت عقيم سازد و نطفه از او متولد نشود و اگر متولد شود باحتلام يا بنوع ديگر بيرون رود و از آن ولد متعلق نه گردد و وجود اين قسم شخصي كه مدت دراز گوش انسان ميخورده باشد و از وي پسري به وجود آمده به كدام دليل معلوم است و امكان محض كفايت نمي كند لان الدليل معارضه و المعارض مستدل لا يكفيه الاحتمال و الوقوع ممنوع اين است طريق جدل و تحقيق آن است كه بعض اجزا بدن ماكول نمي تواند شد و آن روح هوائي است كه موت در عرف عام عبارت از بر آمدن اوست و در آن بنوعي تصرف نتوان كرد كه جز بدن ديگر شود و نيز اجزاء بسيار از ماكول قبل از اكل به تخلل جدا شده رفته است و در علم الهي هر يك از آن اجزاء ممتاز است و در وقت حشر همان را جمع كرده و با روح هوائي عقد و ربط داده بدني قايم خواهند كرد و خلاصه كلام آن است كه معذب و منعم روح است زيرا كه متالم و متلذ اوست امام بواسطه بدن و بدن را كه بدون روح جماد است تالم و تلذذ غير معقول است و در ايلام و تلذيذ او محذوري لازم نيايد بر همان اكتفا خواهند نمود و الا بدن ديگر براي او مخلوق خواهد شد خواه ابتدا خواه آن چه از بدن او متخلل شده بود قبل از اكل اكل و بواسطه آن تنعيم و تعذيب خواهد شد و اين از باب تناسخ نيست زيرا كه تناسخ انتقال ارواح است در ابدان دنيوي براي استكمال و اينجا تعلق است به بدن اخروي براي جزا و حفظ بدن بعينه در جزا ضرور نيست بلكه قبض و بسط ابدان بزياده و نقصان در احاديث متواتر است و در آيات قرآن نيز منصوص «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآَيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا «56»«النساء» و مثالش از شاهد آن كه اگر شخصي لباسي پوشيده بود و مصدر خيانت شد و در آن حالت گرفتار آمد اورا در همان لباس تعذيب مي كنند و اگر مصدر خيانت شد در حالت پوشش و از حمام اورا عريان گرفتند لباسي ديگر بقدر ستر عورت اورا پوشانيده سياست مي نمايند بدن نسبت به روح حكم لباس دارد نسبت به شخص.
بيت:
دم بدم گر شود لباس بدل * شخص صاحب لباس را چه خلل
و لهذا در عرف ابتداء سن طفوليت تا آخر شيخوخيت با وصف تبدل اجزاء بدن و تخلل آن در امراض و رياضات شخصيت شخص باقي مي ماند و اختلاف شخصي هرگز خيال نمي آيد واحكام شخص در تعذيب و تنعيم باوصف اين تبديل برو جاري مي نمايند بلا نكير و بعضي اماميه در اين مقدمه تمسك مي كنند به آيات داله برانكه دار آخرت جزاء اعمال كقوله تعالي «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «17»«السجده» و قوله «الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ «17»«المؤمن» و قوله «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ «7»«الزلزله» و گويند از اين آيات مستفاد ميشود كه عمل سبب جزا است پس اثابت مطيع و عقاب عاصي واجب باشد گوئيم اين آيات دلالت بر وقوع و وصول ثواب و عقاب به مقابله اعمال مي كند و بر وجوب ثواب و عقاب بر خدا اصلا دلالت ندارد مثلا اگر شخصي شخصي اجير نگرفته بودو قول و قرار نه كرده بر خدمت او يا بر تقصير او او را انعامي كند يا سياستي نمايد مي توان گفت كه اين انعام جزاء خدمت بود و اين سياست جزاء تقصير حالا آن كه وجوب هيچ يكي از اين هر دو بر ذمه او نيست و نيز اگر عقاب واجب مي شد بر معاصي مرتكب كبيره را واجب مي شد در قرآن نص صريح بر عدم وجوب اوست وقوعا فضلا عن وجوبه عقلا قال الله تعالي «إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا «48»«النساء»
عقيده سوم آن كه عذاب القبر حق است و همين است مذهب اهل سنت و اكثر فرق شيعه منكر عذاب القبرند حتي زيديه نيز و در قرآن مجيد آيات بسيار دلالت بر وقوع عذاب القبر و تنعيم القبر مي كنند قوله تعالي «مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا «25»«نوح»والفاء للتعقيب بلا مهله و الصيغه للمضي پس معلوم شد كه دخول نار بعد از اغراق بلافصل واقع شده است در زمان ماضي و قوله «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آَلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ «46»«المومن» در اين آيه عطف عذاب قيامت بر عذاب عرض صريح است در مدعا و اخبار و احاديث از پيغمبر صلي الله عليه و سلم و ايمه در اين باب متواترند و تنعيم قبر نيز در آيات بسيار است منها قوله تعالي «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ «169»«آل عمران» و منها قوله «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ «26» بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ «27»«يس» فانه قبل يوم القيمه بيقين زيرا كه روز قيامت هر همه را حال او و مغفرت و اكرام او معلوم خواهد شد ومنكرين مجازات قبر تمسك كنند بسمع و عقل اما السمع فقوله تعالي «لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ «56»«الدخان» پس اگر در قبر حياتي ميبود البته موتي هم در عقب او مي بود لثبوت الاحياء يوم القيمه بالاجماع پس دو موت مي چشيدند نه يك موت جوابش آن كه در قبر احيا و اماتت حقيقه نيست به سبب انعكاس اشعه روح بر بدن تعلقي پيدا ميشود كه تغذيه و تنميه بدن همراه آن نمي باشد تا معني حيات متحقق باشد بلكه آن تعلق شبيه است به تعلق عاشق به معشوق يا مالك بمملوك يا صاحب خانه به خانه كه آلت تعذيب و تنعيم مي تواند شد و اين هم در صورتي است كه آن بدن قايم باشد و مدفون و الا عذاب و نعمت روح راست كه نفس مجرد است و بدن حقيقي او روح هوائي است و روح هوائي را تعليق مي كنند به بدني ديگر از عالم مثال يا مركب از اجزاي جمادات بهيئتي و شكلي كه بيننده را امتياز در ميان آن بدن و بدن دنياوي حاصل نشود و اين از باب تناسخ نيست زيرا كه حقيقه تناسخ انتقال روح است از بدني بتدبير بدني ديگر به طريق تغذيه و تنميه و اين تعليق محض است بنابر ايلام و تلذيذ چنان چه طبرسي در تفسير خود آورده است كه شيخ الطايفه ابو جعفر طوسي في كتاب تهذيب الاحكام به سند خود روايت مي كنند از علي بن مهريار عن القاسم بن محمد عن الحسين بن احمد عن يونس بن طبيان قال كنت عند ابي عبدالله جالسا فقال ما يقول الناس في ارواح المومنين قلت يقولون في حواصل طير خضر في قناديل تحت العرش فقال ابوعبدالله سبحان الله المومن اكرم علي الله من ان يعجل روحه في حوصله طاير يا يونس المومن اذا قبضه الله تعالي صير روحه في قالب كقالبه في الدنيا فياكلون و يشربون فاذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصوره التي كانت في الدنيا و عنه عن ابي عمير عن حماد عن ابي بصير قال سالت ابا عبدالله عن ارواح المومنين فقال في الجنه علي صور ابدانهم لو رايته لقلت فلان انتهي نقلا عن الطبرسي و از بس كه در عرف تعلق روح ببدن مطلق ازاين نوع باشد يا از آن نوع حيات مي گويند در بعضي ازآيات و احاديث اين تعلق رابه حيات تعبير كرده اند قطع اين تعلق رادر مدت ما بين النفختين موت گفته قوله تعالي «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ «11»«المومن» اين هم در صورتي است كه از موته اولي بكفر و موت مراد باشد محتمل است كه مراد از موته اولي جنس موت باشد كه سابق از زندگي بهشت است خواه يكبار باشد خواه دوبار پس در اين صورت تمسك ايشان از اصل باطل شد و في شواهد الربوبيه للصدر الشيرازي اعلم ان الارواح ما دامت ارواحا لايخلو من تدبير اجسام لها و الاجسام قسمان قسم تتصرف فيه النفوس تصرفا اوليا ذاتيا من غير واسطه و قسم تتصرف فيه تصرفا ثانويا بالعرض بواسطه جسم آخر قبله و القسم الاول ليس محسوسا بهذه الحواس الظاهره لانه غابت عنها لانها انما يحس بالاجسام التي هي من جنس ما يحملها من هذه الاجرام التي كالقشور و يوثر فيها سواء كانت بسيطه كالماء و الهواء او مركبه كالمواليد و سواء كانت لطيفه كارواح البخاريه او كثيفه كهذه الابدان اللحميه الحيوانيه و الاجساد النباتيه فان جميعها ما يستملها النفوس و يتصرف فيها الا بواسطه و امام القسم الاول المتصرف فيه النفوس فهو من الاجسام النوريه الاخرويه بحيوه ذاتيه غير قابله للموت و هي اجل رتبه من هذه الاجسام المشفه التي يوجد ههنا و من الروح التي تسمي بالروح الحيواني فانه من الدنيا و ان كان شريفا لطيفا بالاضافه التي غيره و لهذا يستحيل و يضمحل سريعا و لا يمكن حشره الي الاخره و الذي كلامنا فيه من اجسام الاخره و هي تحشر من النفوس و تتحد معها تبقي ببقائها انتهي و امام عقل پس گويند كه سؤال و جواب تكلم و لذت و الم و ادراك همه موقوف بر حيات اند و حيات با فساد بنيه و بطلان مزاج ممكن نيست پس اين امور ميت را ممكن نيست جوابش آن است كه ميت به اين معني بدنست نه روح و فساد بنيه و بطلان مزاج همه بر بدن واقع شده است نه بر روح آري روح را براي تألم و تلذذ جسماني و اعمال حواس تعلقي ببدن خودش يا ببدن ديگر مثالي و راي تعلق تدبير و تصرف و تغذيه و تنميه خواهند داد و حاصل آن كه چون روح از بدن جدا شود قواي نباتي ازو جدا مي شوند نه قواي نفساني و حيواني اگر وجود قواي نفساني و حيواني فيضانا يا بقاء مشروط باشد به وجود قوي نباتي و مزاج لازم آيد كه ملايكه را شعور و ادراك حسي و حركه و غضب و دفع منافر نباشد پس حال ارواح در عالم قبر مثل حال ملايكه است كه به توسط شكلي بدني كار مي كنند و مصدر افعالي حيواني نفساني مي كردند بي آن كه نفس نباتي همراه داشته باشد فرق همين است كه ملايكه را موافق اعمال تنعيم و تعذيب نيست و ارواح را برحسب اعمال مكسوبه تنعيم و تعذيب خواهد بود و نيز مدتي براي جذع مانده تا ان كه اعضا و اجزا او همه متلاشي شده و هرگز در وي حياتي و قيامي وقعودي و تحركي وكلامي سؤالي و جوابي و نه چيزي از آثار اين امور دريافته شده بلكه بر سينه او چند دانه خردل پاشيده ايم و آن دانها را به حال خود يافته ايم و نيز كافر را بعد از موت تجسس كرديم و دست رسانيديم اصلا اثر احراق در وي نمي يابيم جواب اين شبهه از تقرير سابق معلوم شد كه الله تعالي روح آن ميت را بعذري كه ادراك و تالم و تلذذ از و حاصل شود و بدني از ابدان عنصريه موجوده يا مثاليه مخترعه متعلق مي سازد و اين كار انجام مي فرمايد و محسوس نبودن اين حركات دلالت بر عدم وقوع آنها نمي كند زيرا كه ذوات و اشخاص ملايكه و جن را بحواس ادراك نمي كنيم چه جاي حركات ومع هذا واقع اند بلا شبهه عند المليين نيز نائم در جواب خود را مي بيند كه با زني خوش شكل جماع مي كند و معانقه و بوس و كنار بعمل مي آرد حتي انزال و احتلام هم ميشود و تلذذ هم بر مي دارد و اثر اين امور اصلا ديگران بربدن او ادراك نمي كنند و نيز حكما و فلاسفه باعانت روحانيات كواكب و حركات آنها قايل اند و هيچ كس را محسوس نميشود چنان چه از ثابت ابن قره در باب ثاني نقل آن گذشت و خداي قادر است بر آن كه دانههاي خردل را بر هيئه خودش باقي دارد و روح آن ميت را با وصف تعلقي كه ببدن خود پيدا كرده و منعم و معذب كرده اند نهايت كار استبعاد است و هو «لَا يُسْمِنُ وَلَا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ «7»«الغاشیه» چون شي در حيز امكان عقلي آمد و صادق باو خبر داد واجب القبول گشت خواه مالوف و عادي باشد و خواه نباشد احوال ولايات سرد سير نزد سكان ولايات گرم سير در استبعاد و استعجاب همين مرتبه دارد مروي شده كه مجوسي نزد خليفه ثاني آمد و همراه خود سه كاسه سرآورد و گفت كه پيغمبر شما گفته است كه هر كه از دنيا بي ايمان رود او را به آتش مي سوزند خلفيه ثاني گفت بلي مجوسي گفت اينك سرهای پدر و برادر و مادر من است دست خود را برآن بنه و اثر سوزش از آن در يافت كن خليفه ثاني برخاست و قطعه آهن و سنگ نزد آن مجوسي آورد و گفت كه اي مجوسي دست بر اين هر دو بگذار هيچ اثر گرمي مي يابي گفت نه هر دو سردند باز گفت كه اين اهن را بر اين سنگ بزن همچنان كرد آتش بلند بر آمد گفت اين آتش از كجا بر آمد مجوسي گفت كه در اين سرها هم آتش كامن باشد بسبب سحق ظهور نمود گفت پس چرا انكار ميكني كه شايد در اين سرها هم آتش كامن باشد و دست ترا محسوس نميشود مجوسي توبه كرد و باسلام مشرف شد فرق اين است كه سنگ و آهن را با هم سودن موجب ظهور آتش كامنه آنهاست و در بدن كافر بوجهي كمون آتش است كه اصلا دريافت نمي تواند شد يا ثقلين در حجاب غفلت محجوب باشند و چه مي تواند گفت كسي در حق مريض كه بخارات حاره يا ماده ملتهبه در قلب يا در ديگر اعضاء او سوزش مي كند چنانچه صاحب داحس وامثال اورا مي باشد و هرگز بر بدن او گرمي محسوس نميشود و چون عالم قبر اول منازل مجازات است اظهار اسرار نمودن و كشف امر او كما ينبغي در اين عالم كردن ايمان بالغيب را منافي است و دار التكليف را كه مبنا او بر امتحان عقل است نه بر عيان حس مضاد و مناقص مع هذا براي تنبيه مكلفين احوال هم گاه گاه بر مردم منكشف ميشود و در منافات بلكه در يقظه نيز احوال بعضي موتي از خوبي وبدي ظاهر مي گردد لهذا اصل تنعيم و تعذيب بعد از موت نزد جماهير فرق عقلا متيقن و مقطوع به است و ازاين است كه از فرقه هندو و مسلمان و غيرهم در امداد اعانت مردگان خود بفاتحه و درود و صدقات مشغول اند اگر خوف و رجا از آن عالم ندارند اين همه براي چيست.
عقيده چهارم آنكه انچه در قرآن و احاديث وارد شده است و حساب و وزن اعمال و دادن نامها حسنات و سيئات و صراط و حوض شفاعت همه بر ظاهر آن است ماول بمعاني ديگر نيست و هم چنين جنت و نار حق است و موجود است و تفاصيل جنت و نار مثل اشجار وانهار و حور و قصه و فواكه و ثمار و عقارب و حيات و اوديه و عقبات و نضج جلود و تبديل آن بجلود ديگر همه بر حق است و همين است مذهب اهل سنت و اكثر فرق روافض مثل زيديه و اسماعليه اين چيزها را انكار كنند و تاويل نمايند و آيات صريحه قراني وروايات صحيحه خانداني در تكذيب ايشان گواه عادل بس است.
عقيده پنجم آن كه تناسخ باطل است اكثر فرق شيعه مثل قرامطه و كامليه و منصوريه و مفضليه و غيرهم گويند كه ارواح تناسخ مي كنند و انتقال مي نمايند از بدني ببدني و معاد عبارت از همين انتقال است پس ارواح كامله بعقايد حقه و طاعت انتقال مي كنند ببدن شخصي كه صاحب ثروت و نعمت است و صاحب عافيت صحه مزاج است مانند سلطان وامير و همين است معني جنت و ارواح ناقصه انتقال مي نمايند به بدن شخصي كه صاحب فقر و مرض ومبتلا بغموم واحزان است و گاهي تنازل مي كنند به بدن حيواناتي كه مناسب ايشان باشند و در اوصاف مثل مورچه براي حريص و شير و پلنگ براي شجاع و متكبر خرگوش و مانند آن براي جبان و روباه براي مكاره و غدار وبوژنه براي مسخره و خرس براي دزد و طاوس براي خود دار و معجب واين عقيده در اصل مأخوذ از هنود است و بعضي نصوص قرآني را به تحريف لفظي و معنوي براي حمل مي نمايند مثل «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ «38»«الانعام» حالا آن كه معني آيت اين است كه جانوران چرنده پرنده انواع جداگانه اند مثل بني آدم در آن كه هر يك از خواص و احكام ارتفاقات مناسبه الخلقت او داده اند واگر مراد معني تناسخ باشد لازم آيد كه هيچ كس از جانوران را خلقت ابتدائي نباشد همه افراد حيوان در اصل آدميان باشند كه بطريق تناسخ جانور شده اند حالانكه مذهب اهل تناسخ اين نيست و مثل «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآَيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا «56»«النساء» كه در حق دوزخيان معذب وارد است نه در حق ارواح منتقله در دنيا و مثل «وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ «20»«السجده» كه صريح ضمير راجع به نار اخروي است و هم چنين احاديثي كه دلالت كنند بر تبدل صور در روز قيامت و بر حشر مردم در صور مختلفه با مدعاي ايشان مساسي ندارد زيرا كه حقيقت تناسخ آن است كه در همين عالم انتقال روح از بدني به بدني واقع شود نه در عالم آخرت واحاديث دلالت بر اين دارد نه برآن و نيز تناسخ اين است كه بدن ثاني به جميع اجزائه مغاير بدن اول باشد نه انبساط و امتداد اجزا بدن اول يا تبديل صورت و شكل همان اجزا و مع هذا ادله قطعيه قايم اند بر آن كه جزاء اعمال به تناسخ محال است زيرا كه در حالت جزا يافتن تكليف محال است و بدون تكليف سابق جزا محال و اين هر دو محال در اين صورت لازم مي آيد بيان ملازمت آن كه اگر شخصي اعمال نيك بايد كرد مثلا پس روح او اگر بعد از موت منتقل شد به بدن ديگر انساني پس در اين حالت هم مكلف است و هم مجزي زيرا كه هر فرد انساني مهمل و بي تكليف نمي ماند و اگر در بدن انساني غير مكلف مثل صبي يا مجنون يا در بدن حيواني منتقل شد لابد بعد از موت اين بدن منتقل خواهد شد به بدن ديگر انساني مكلف يا غير مكلف يا بدن حيواني و او را تنعيم و تالم در آن در پيش خواهد آمد پس در آن حالت مجزي خواهد شد حال آن كه سابق تكليف نداشت و اگر اين تنعم و تالم اتفاقي است در مقابله عمل نيست پس طريق جزا نماند زيرا كه جزا براي عبرت تنبيه است و چون بيگناهان را هم در پيش آمد آن چه گناهكاران را در پيش مي آيد عبرت چه قسم حاصل شود و مثل دار العمل مختلط وملتبس گشت هم چنين آن چه مطيع را هم رسيد تعظيم و اكرام او حاصل نشد و نيز اگر مومنين و صالحين بلكه انبيا و ايمه رادر ابدان فاسقين متنعمين مثل سلاطين و امرا تناسخ واقع شود لازم آيد كه رواح اين گروه بعد از موت ثاني معذب شوند و از سعادت به شقاوت انتقال كنند و با وجود تعظيم وتكريم مستحق اهانت و تذليل گردند و اگر در ابدان متنعمين صلحا و انبيا واقع شود لازم آيد كه صلحا و انبيا و ايمه هر عصر كمتر از عصر سابق نباشد بلكه مساوي يا زايد و مع هذا كلهم متنعم و آسوده و هو خلاف الواقع و نيز تعلق روح به بدن هر چند مقارن تنعم آسودگي باشد از بعضي آلام خالي نمي باشد مثل جوع و وجع و مرض و امثال پس تعذيب مطيعين و انبيا و ايمه لازم آيد كه ظلم صريح است و هم چنين تعلق روح به بدن هر چند مقارن تالم باشد خالي از راحتي هم نمي باشد و لوفي بعض الاوقات پس تنعيم فراعنه و جبابره لازم آيد و نيز اگر ابدان غير متناهي اند پس قدم نوع انساني لازم آيد بلكه در هر زمان نقصان ابدان انساني از زمان سابقش محال باشد و اگر بحدي منتهي شوند لازم آيد خلو مكلف از مجازات در صورت انقطاعين و اگر گويند كه عند انقطاع النوع امر مجازات منتقل به معاد شودو در آخرت جزا يابند گوئيم جزا اعمال سابقه بر اعمال بدن اخير منتهي و منقطع بود جزا اعمال واقعه در بدن اخير جزاء ابدي و دايم باشد اگر اول مقتضاي عدل بود ثاني ظلم شد و اگر ثاني مقتضاي عدل بود اول ناقص افتاد و هم چنين اگر گويند در ابتداي نوع تنعم و تالم اتفاقي بود نه به طريق جزا گوئيم پس در حق طبقه اولي نيز ظلم شد بدون تقصير ايلام كردند بالجمله تناسخ را به طريق جزا قرار دادن صريح مخالف عقليه و عرفيه است و در اين مقام ابطال همين قسم از تناسخ مقصود است.
عقيده ششم آن كه اموات را قبل از قيامت رجعت نيست در دنيا اماميه قاطبه بعضي فرق ديگر هم از روافض به رجعت بعضي اموات قايل اند و گويند كه پيغمبر وصي سبطين و اعدا ايشان يعني خلفا ثلاثه و معاويه و يزيد و مروان وديگر ايمه و قاتلان ايمه بعد از خروج مهدي هم زنده مي شوند و قبل از حادثه دجال هر همه از اين تقصير داران را تعذيب واقع شود و قصاص بگيرند باز بميراند ودر قيامت باز زنده نمايند و اين عقيده صريح مخالف كتاب است كه در آيات كثيره رجعت را باطل نموده من ذلك قوله تعالي «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ «99» لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «100»«المؤمنون» و تمسك به اين لفظ است كه «وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» پس جاي گفتن شيعه نيست كه رجعت عمل صالح محال است و رجعت براي قصاص و اجراء حد وتعزير محال نيست زيرا كه آخر آيه منع رجعت مطلقا مي فرمايد شريف مرتضي در مسايل ناصريه گفته است كه در زمان مهدي ابوبكر و عمر را بر درختي صلب كنند بعضي گويند كه آن درخت قبل از صلب تر تازه تر و تازه خواهد بود و بعد از صلب خشك خواهدشد پس به سبب اين جمعي كثير گمراه خواهند شد و خواهند گفت كه بر اين بيچاره ها ظلم واقع شد كه اين درخت سبز خشك گشت و بعضي گويند كه آن درخت پيش از صلب خشك خواهد بود و بعد از صلب تر و تازه و سبز خواهد گشت و به اين سبب هدايت خلقي بسيار خواهدشد و طرفه اين است كه در اين دروغ هم باهم اختلاف كرده اند و جابر جعفي كه از قدماء اين فرقه است گويد كه امير المومنين رجوع خواهد كرد به دنيا و دابه الارض كه در قرآن واقع است اشاره به اوست معاذ الله من سوء الادب و زيديه قاطبه منكر رجعت اند وانكار شديد نموده اند و در كتب ايشان به روايات ايمه رد اين عقيده بوجهي مستوفي مذكور است پس حاجت رد اين خرافات اهل سنت نماند «وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا «25»«الاحزاب» و قد قال الله تعالي «وَهُوَ الَّذِي أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَكَفُورٌ «66»«الحج»*« كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ« ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» «28» «البقره» و دليل عقلي موافق اصول اماميه بر بطلان اين عقيده آن كه اگر پيش از انقضاء دنيا آنها را در مقام حد قصاص تعذيب واقع شود و باز در آخرت اعاده عذاب شود ظلم صريح لازم آيد پس لابد در آخرت معذب نخواهند شد وايشان را تخفيفي عظيم از عذاب مستمر و دايم و راحتي ابدي حاصل نخواهدشد و آن منافي شدت خيانت و عظم جرم است قال الله تعالي «وَكَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِآَيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الْآَخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى «127»« طه» ونيز اگر از تعذيب ايشان در دنيا فقط ايلام و ايذا ايشان مقصود است آن خود در عالم قبر نيز حاصل است فالاحياء عبث و العبث قبيح يحب تنزيه الله عنه و اگر اظهار خيانت ايشان بر مردم است پس اولي و احق به اين اظهار كساني بودند كه در زمان ايشان بودند و معتقد حقيقت خلافت ايشان و محمد و ناصر و معين ايشان پس در آن وقت حضرت امير و سبطين را قدرت اين انتقام بايستي داد تا بقيه امت در ضلالت نمي افتاد و از كرده ايشان بيزار مي شدند اين قدر تاخير انتقام كه اكثر امت گذشت و اصلا بربطلان فساد اعمال ايشان مطلع نشد خلاف حكمت و صلاح است و پس ترك اصلح لازم آمد و اگر كاش اين همه در آخرت شود كه اولين وآخرين جمع باشند و هر همه بر اين جزا و قصاص مطلع شوند باز هم في الجمله وجهي دارد در اكثر عمر امت نشد ودر آخرت كه مجمع عظيم است اينها را پاك و صاف كرده خواهند داشت اگر چندي از حضار آن وقت كه دم آخرين دنياست و بر خيانت و گناه ايشان مطلع شدند چه حاصل كه مثل انقلابات ديگر اين را هم خواهد فهميد و عبرت نخواهند گرفت و نيز اگر اينها در آن وقت زنده كنند كيست كه ابوبكر را از عمر وعمر را از معاويه تفرقه نمايد و امتياز بدهد هر همه را همين احتمال خواهد بود كه چندي را با اين نام مسمي كرده مثل يزيدي و شمري كه در ايام عاشورا مي سازند و مي كشند توطيه بسته اند براي تشفي خاطر خود واگر گفته امام مهدي و ديگر ايمه در اين باب كافي باشد كه فلاني ابوبكر است و فلاني عمر است پس چرا گفته ايشان در بطلان امر خلافت و غصب و ظلم ايشان مقبول نباشد كه حاجت به احياء اموات افتد و و نيز در اين صورت پيغمبر و وصي ايمه زياده بر مردم ديگر يك موت بايد چشيد و ظاهر است كه برابر موت هيچ علمي نمی باشد ايلام دوستان خود براي فعل عبث حق تعالي كي روا مي دارد و نيز چون اينها را زنده كنند بقراين در يابند كه ما را براي تعذيب و حد وقصاص زنده كرده اند وما بر باطل بوديم و ايمه بر حق ناچار از راه صدق واخلاص توبه نصوح نمايند باز تعذيب ايشان چه قسم ممكن شود ونيز در اين ذليل بودند كه براي ايشان انتقام از دشمنان ايشان نه گرفت و اين ها را قدرت نداد چون بعد از هزار و صد و چند سال امام مهدي پيداشد فرياد او مقبول افتاد و انتقام گرفت و يافت بالجمله مفاسد اين عقيده باطله زياده از ان است كه در تحرير كنجد و اول كسي كه قول برجعت آورد عبدالله بن سبا بود اما در حق پيغمبر خاصه و جابر جعفي در اول مائه ثانيه برجعت حضرت امير نيز قايل شد امام شافعي از سفيان بن عيينه روايت كند كه ما روز در جابر جعفي در آمديم از وي سخنان شنيديم كه ترسيديم كه مبادا سقف خانه بر ما افتد و امام ابوجنيفه گويد كه ما رايت اكذب من جابر و لا اصدق من عطاء و چون نوبت بقرن ثالث رسيده اهل مائه ثالثه از روافض رجعت جميع ايمه و اعدا ايشان نيز براي تسلي خاطر خود قرار دادند.
عقيده هفتم ان كه حق تعالي هر كرا خواهد خواست از بندگان عاصي خود عذاب خواهد كرد پاس هيچ فرقه اورا نخواهد بود قوله تعالي «يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَنْ يَشَاءُ وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ «21»«العنكبوت» و اماميه اعتقاد دارند كه كسي از اماميه به هيچ گناه صغيره و كبيره معذب نخواهد شد نه در روز قيامت و نه در عالم قبر اين عقيده اجماعي و مسلم الثبوت اين فرقه است و لهذا در ترك واجبات و ارتكاب معاصي كمال جرات دارندو اين عقيده را مدل كنند به آن كه حب علي كافر است و در خلاص و نجات اين فهميده اند كه حب خدا و پيغممبر هرگاه در خلاص و نجات كافي نباشد حب علي چرا كافي مي خواهد بود حكايت كنند كه شخصي از اين فرقه در حمامي از حمامات كشمير در آمد حمامي از او پرسيد كه آقا نام شما چيست گفت كلب علي حمامي گفت كه غلام علي چرا نام نكرديد كه نوبت به كلب علي رسيد گفت به اين نيت كه شايد سگ دروازه علي دانسته به بهشت در آرند حمامي گفت نخير سگ خدا را در بهشت درآمدن نيست سگ علي را از كجا توقع دخول بهشت بايد داشت حالا آن كه اين عقيده هم خلاف اصول ايشان است و هم خلاف روايات ايشان ليكن چون دستآويز اباحت و طلبي و بهانه ترك طاعت و تكليف كشي است آن را تلقي بالقبول نمودهاند و نفس اماره ايشان در اين جا بر علم و عقل غلبه كرده است امام مخالفت اصول پس از آن جهت كه اگر امامي مرتكب معاصي كبيره شده باشد و حق تعالي او را عقاب نكند و ترك واجب بر ذمه او تعالي لازم آيد زيرا كه عقاب عاصي نزد ايشان بر خدا واجب است چنان چه گذشت و اين عدل نام نهاده اند و اما مخالف روايات پس از آن جهت كه از حضرت امير و سجاد و ايمه ديگر گريه و زاري و پناه گرفتان از عذاب خدا و بحرمت رسول و قرآن و كعبه توسل جستن در ادعيه صحيحه ايشان مرويست و چون اين بزرگواران به اين مرتبه ترسان و هراسان بوده باشند كسي را چگونه به محبت ايشان مغرور بودن و بر آن تكيه كردن روا باشد ودر اصل اين عقيده ايشان ماخوذ از يهود است و «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «24» فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ «25»«آل عمران» و عمده متمسكات ايشان در اين باب روايات چندي است كه روسا ايشان براي فريفتن حمقا وضع و اختراع كرده اند از آن جمله روايت ابن بابويه قمي است و اكثر اين جنس نقد قلب از كيسه همين بزرگ مي بر آيد روي في علل الشرائع عن المفضل بن عمر و قال قلت لابي عدالله بن صار علي قسم الجنه و النار قال لان حبه ايمان و بغضه كفر و انما خلقت الجنه لاهل الايمان و النار لاهل الكفر فهو قسيم النارو الجنه لا يدخل الجنه الا محبوه و لايدخل النار الا مبغضوه و دليل كذب اين روايت آن است كه حضرات ايمه مخالفت قرآن شريف نمي فرمايند و الا تكذيب خود و تكذيب آبا خود كرده باشند ودر اين روايت به چند وجه مخالفت قواعد مقرره شريعت است اول آن كه حب شخصي ايمان و بغض او كفر باشد لازم نمي آيد كه او قسيم جنت و قسم الجنه و النار نيستند دوم آن كه حب علي تمام ايمان نيست و الا توحيد و نبوت و ايمان به معاد و ديگر عقايد ضروريه شيعه همه باطل شوند و ديگر ايمه را بد گفتن و ايذا دادن روا باشد معاذ الله من ذلك و چون تمام ايمان نشد جزئي از اجزا ايمان كفايت در دخول جنت نمي تواند كرد و اين ظاهر است سوم آن كه اين كلمه يعني لايدخل النار الا مبغضوه صريح دلالت مي كند بر آن كه هيچ كافر مثل فرعون و هامان و شداد و نمرود و عاد و ثمود در دوزخ نخواهد رفت زيرا كه مبغض علي نبوده اند و هو باطل بالاجماع چهارم آن كه اگر اين همه مسلم داشتيم باز با مدعا مساسي ندارد زيرا كه لا يدخل الجنه الا محبوه مقتضي اين است كه غير از محبين علي در بهشت نروند نه آن كه هر محب علي به بهشت رود و فرق در ميان هر دو مضمون بر صبيان هم واضح است پنجم آنكه اگر از اين همه در گذشتيم لازم مي آيد كه جميع فرق روافض مثل غلاه و كيسانيه و ناوسيه وافطحيه و قرامطه و باطنيه ناجي باشند و هو خلاف مذهب الاماميه چون اين روايت بر مقصد ننشست و به هدف نرسيد شيخ ابن بابويه روايت ديگر كردند عن ابن عباس قال قال رسول الله صلي الله عليم وسلم «جاءني جبرئيل و هو مستبشر فقال يا محمد ان الله الا علي يقرئك السلام و قال محمد نبيي و رحمتي وعلي حجتي لا اعذب من والاه و ان عصاني و لا ارحم من عاداه و ان اطاعني» دليل كذب اين روايت آنكه در اين جا معني نبوت در حقيقت حضرت علي ثابت شد زيرا كه حبط طاعت خاصه منكر انبياست و تفضيل حضرت علي بر پيغمبر لازم آمد زيرا كه مرتبه حجت بودن او را ثابت نيست زيرا كه منكر او نيز از جمله عاصيان است و مقر او نيز از جمله مطيعان و عاصي را بحب علي از عصيان خوفي نيست و مطيع را با بغض علي از طاعت منفعتي نه و نيز ملعوم شد كه نماز و روزه و طاعت بندگي همه منسوخ و باطل است و حرمت معاصي و كباير به دستور هبا منثورا غير از حب علي و بغض او مدار جزا نيك و بد نماند لازم آمد كه قرآن مجيد براي ضلالت خلق نازل شده بود و اصلا حرف هدايت در آن نبود در تمام قرآن سخني كه بكار است يعني حب علي و بغض علي مذكور نيست و اگر مذكور باشد به نوعي كه در فهم هر كس از مكلفين در آيد درالبته موجود نيست و تكليف معما فهميدن را هر كس متحمل نميشود پس تمام قرآن به چيزي دعوت مي كنند كه اصلا در آخرت بكار آيد از آن بوده نداده اند معاذ الله من ذلك كله و نيز مثل اين كه كلام اغوا و دلير كردن است وامداد است نفس شيطان را ممكن نيست كه انبيا و اوصيا كه براي سد مداخل نفس و شيطان مبعوث شده اند اين قسم كلام فرمايند و چون حالت اين روايات معلوم شد حالا روايت ديگر در اين باب از كتب معتبره ايشان بايد شنيد و تناقضي و تعارضي كه با هم دارند توان فهميد من ذلك ما روي سيدهم و سندهم حسن ابن كبش عن ابيذر قال نظر النبي صلي الله عليه وسلم الي علي ابن ابي طالب فقال هذا خير الاولين و خير الاخرين من اهل السموات و اهل الارضين هذا سيد الصديق هذا سيد الوصيين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين اذا كان يوم القيمه كان ناقصه كمن فوق الجنه قد اضاءت عرشه القيمه من ضوها علي راسه تاج مرصع من الزبرجد و الياقوت فيقول الملائكه هذا ملك مقرب و يقول النبيون هذا نبي مرسل فينادي المنادي من تحت بطنان العرش هذا الصديق الاكبر هذا وصي حبيب الله علي ابن ابي طالب فيقف علي متن جهنم فيخرج منها من يحب و يدخل فيها من يبغض و ياتي ابواب الجنه فيدخل فيها من يشا بغير حساب و اين روايت صريح ناس است بر آن كه بعضي عصاه از محبان امير رضي الله عنه در نار داخل خواهندشد و ايشان را امير خواهد بر آورد و بعد از عذاب درجنت داخل خواهد فرمود پس اين جماعه اگر ازمحبان او نبودند پس در بهشت چرا ايشان را داخل فرمود و اگر از محبان او بودند چرا در دوزخ در آمده بودند و من ذلك ما روي ابن بابويه القمي عن جابر ابن عبدالله رضي الله عنه قال انه رسول الله صلي الله عليه وسلم قال ان عبدا مكث في النار سبعين خريفا كل خريف سبعون سنه قال ثم انه سال تعالي به حق محمد و آله ان يرحمه فاخرجه من النار و غفر له پس اين شخص اگر محب امير بود چرا در دوزخ اين مدت دراز معذب شد و اگر مبغض بود چرا باز در بهشت در آمد و مغفور شد جواب اين روايات از طرف شيعه همان است كه بارها گذشت و دروغگو را حافظه نمي باشد و ظاهر است كه محبت حضرت امير رضي الله عنه هرگز فايده نمي كند كسي را كه مخالفت با عقيده آن جناب داشته باشد و طريقه آن جناب را ترك داده به شياطين ضلال و كذابان و وضاعان اقتدا نموده باشند و كسي كه منكر ولايت سبطين و بتول و ديگر ايمه باشد و محبت امير داشته باشد بر اين تقدير لازم مي آيد كه بهشتي باشد و اصلا عذاب دوزخ نچشد حال آن كه اين معلم كه او نيز نزد ايشان ملقب به مفيد است در كتاب المعراج خود روايه نموده است كه ان الله تعالي قال يا محمد لوان عبدا عبدني حتي يصير كالشن البالي اتاني جاحدا لولايه محمد و علي و فاطمه و الحسن و الحسين ما اسكنته جنتي پس كسانيه با وصف جحود ولايت سبطين و غلاه با وجود مخالفت عقيده امير بايد ناجي و بهشتي باشند و اگر اماميه گويند كه در اين ولايت جحود ولايت هر پنج مذكور است كه از آن جمله ولايت حضرت امير هم هست پس شايد عدم قبول عبادات آن شخص به همين جهت باشد كه جحود ولايت امير رضي الله عنه مي كرد گوئيم در اين صورت جحود ولايت محمد صلي الله عليه وسلم هم كه مستلزم كفر است بالاجماع كافي باشد در حبط اعمال بي آنكه جحود ولايت علي رضي الله عنه را مدخلي باشد پس از اين جا معلوم شد در حبط اعمال بي آنكه جحود ولايت هر يك از افرادي منظور است و به يثبت المدعا و چون اين كلام منجر شد بذكر احوال فرق شيعه غير از اثنا عشريه ناجي صرف اند اين است مشهور ميان اين ها و ابن مطهر حلي در شرح تجريد خود گويد كه در اين فرق علماء ما را اختلاف آمده در بهشت خواهند در آمد و ابن نوبخت و ديگر علماء ما گويند كه از دوزخ بر آمده در بهشت خواهند بر آمد به سبب عدم كفر و به بهشت نخواهند رفت به سبب عدم ايمان صحيح كه مقتضي استحقاق ثواب جنت باشد بلكه در اعراف خواهند بود و صاحب تقويم كه از اجل علماء اماميه است گفته است كه محض شيعه بر هفتاد و دو فرقه متفرق شده اند و ناجي از جمله آنها اثنا عشريه اند و باقي فرقه شيعه و چندي در دوزخ معذب خواهند شد و باز به بهشت خواهند رفت بالجمله تعذيب دايمي يا تعذيب منقطع در حق محبان حضرت امير رضي الله عنه بالجزم ثابت مي كنند و نيز صاحب تقويم گفته كه و اما سائر الفرق الاسلاميه فكلهم مخلدون في النار پس از اين جا معلوم شد كه اهل سنت نيز نزد ايشان مخلد در نارند حال آن كه محبت حضرت امير دارند و آن را جز ايمان مي انگارند پس قاعده محبت حضرت امير رضي الله عنه طردا و عكسا منتقض شد و حالا اين مذاهب را در گوشه خاطر نگاه بايد داشت و گوشش را حواله شنيدن اين روايات بايد كرد روي ان بابويه عن ابن عباس رضي الله عنه عن النبي صلي الله عليه و سلم انه قال و الذي بعثني لايعذب بالنار موحدا ابدا و روي الطبرسي في الاحتجاج عن الحسن بن علي رضي اله عنه انه قال من اخذ بما عليه اهل القبله الذي ليس فيه اختلاف و رد علم ما اختلف الي الله سلم و نجي من النار و دخل الجنه و روي الكيني به اسناد صحيح عن زراره قال قلت لابي عبدالله اصلحك الله ارايت من صام و صلي حج و اجتنب المحارم و حسن روعه ممن لايعرف و لاينصب قال ان الله يدخله الجنه برحمه پس اين اخبار ثلثه صريح دلالت بر نجات اهل سنت مي كنند اگر چه معرفت امامت ايمه نداشته باشند چه جاي آنكه آنها را مستحق امامت دانند و پيشوا دين انگارند و محبت مفرطه به هم رسانند و نيز اين اخبار مبطل قول جمهور و قول تقويم اند كما لا يخفي علي من له ادني فهم و كلام ابن نوبخت منجم كه در اصل مجوسي بود و هنوز هم به قواعد اسلام اطلاع دارند صريح باطل و بي اصل است زيرا كه اعراف دار الخلد نيست در اين جا مدتي بيش نخواهد ماند و اصحاب اعراف آخر در بهشت خواهند در آمد كما هو الاصح عند المسلمين.
*** به نقل از کتاب ارزشمند: نصيحة المؤمنين و فضيحة الشياطين معروف به تحفه اثنا عشریه نوشتهي: شاه ولى الله دهلوى هندى رحمه الله سال تأليف: سنه 1366 هجري
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|