|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>اشخاص>ابراهیم بن سری بن سهل زجاج
شماره مقاله : 10166 تعداد مشاهده : 393 تاریخ افزودن مقاله : 25/3/1390
|
ابراهيم بن سرىّ بن سهل (زجّاج) [1] كنيه اش ابو اسحاق بود و از علماى نحو. خطيب بغدادى گويد: اهل دين و فضل بود با اعتقادى نيكو و مذهب و روشى جميل، صاحب آثارى گرانمايه در ادب. در ماه جمادى الآخره سال 311 هجرى در گذشت. در تاريخ ابن مذهّب [2] آمده است كه ابو العلاء معرّى گفته كه در بغداد از او سماع كرده، چون وفاتش فرا رسيد او را از سنّش پرسيدند گفت: هفتاد و آخرين سخنش اين بود كه بار خدايا مرا بر مذهب احمد بن حنبل محشور كن. ابو اسحاق استاد ابو على فارسى بود. نيز در تاريخ بغداد آمده است [3] كه ابراهيم زجّاج به ابو محمد عبد الله بن درستويه گفت كه من شيشه گر بودم، در دلم هواى نحو افتاد. نزد مبرّد رفتم و او بدون مزد درس نمى گفت و همواره به مقدار مزدى كه مى گرفت درس مى گفت از كار من پرسيد، گفتم شيشه گرم. و هر روز يك درهم و يك دانق يا يك درهم و نيم مزد مى گيرم. هر روز يك درهم آن را به تو دهم. و آن را تا پايان عمر خود به تو خواهم داد. از آن پس علاوه بر آن كه در خانه او خدمت مى كردم هر روز يك درهم به او مى دادم تا در آن علم فرهيخته شدم. در اين حال نامه اى از يكى از بنى مارمه [4] كه در صراة مى زيستند برسيد، و از مبرّد كسى را خواستند كه فرزندانشان را نحو بياموزد، گفتم مرا بفرست و او مرا فرستاد. من به كار پرداختم و در هر ماه سى درهم براى مبرّد مى فرستادم و گاه نيز بر حسب توانم بر آن مى افزودم تا آنگاه كه عبيد الله بن سليمان [5] از او كسى را طلبيد كه پسرش قاسم را نحو آموزد، او اشارت به من كرد، عبيد الله مرا از بنى مارمه بستد و پسر خود قاسم را به من سپرد و من از آن روز توانگر شدم و آن يك درهم در هر روز را تا پايان عمر مبرّد برايش مى فرستادم. روزى قاسم بن عبيد الله را گفتم اگر چون پدر به وزارت رسيدى، با من چه خواهى كرد. پرسيد: دوست دارى كه چه كنم؟ گفتم: مرا بيست هزار دينار ده، و اين نهايت آرزويم بود. قضا را پس از چند سال قاسم به وزارت رسيد و من ملازم و نديم او بودم. روز سوم وزارتش مرا گفت: اى ابو اسحاق، چرا از من نمى خواهى كه به نذر خود وفا كنم؟ سپس گفت معتضد را مى شناسى كه در اموال بيت المال بيدار و حريص است. بايد آن مال به تفاريق حاصل كنى. پس بنشين و عريضه هاى مردم را كه در حوائج بزرگ مى نويسند بستان و براى اين كار از آنان مزدى طلب كن، من چنين كردم. هر روز از درآمد من مى پرسيد تا در اندك زمانى بيست هزار دينار حاصل كردم. بل بيش از آنچه مى خواستم. پس از چند ماه بار ديگر از من پرسيد كه آن مال تو را فراهم شد؟ و من به دروغ گفتم: نه. هر ماه از من مى پرسيد و من مى گفتم: نه. تا روزى پرسيد و مرا شرم آمد كه باز دروغ بگويم، گفتم آن مال به بركت وزير حاصل شد. گفت: مرا خوشدل كردى كه همواره بدان دل مشغول بودم. سپس دوات بر گرفت و براى من به خازن خود حواله اى نوشت، سه هزار دينار صله. من آن را بستدم، روز ديگر مرا گفت كه به همان شغل پيشين هم مشغول باش تا مردم نپندارند كه از مقام و منزلت تو در نزد ما كاسته شده. من بر دستش بوسه زدم و باز به گرفتن عريضه ها و گرفتن مزد از مردم پرداختم و همچنان ببودم تا او وفات كرد. ابن نديم گويد: [6] زجاج را كتابهايى است از جمله: كتاب ما فسّره من جامع النطق، كتاب معانى القرآن، (و من بر پشت كتاب معانى القرآن اين عبارت را نوشته ديدم «ابو اسحاق املاى كتاب خود موسوم به معانى القرآن را در ماه صفر سال 285 آغاز كرد و در ماه ربيع الاول سال 301 به پايان رسانيد) و كتاب الاشتقاق و كتاب القوافى و كتاب العروض و كتاب الفرق و كتاب خلق الإنسان و كتاب خلق الفرس و كتاب مختصر النحو و كتاب فعلت و افعلت و كتاب ما ينصرف و ما لا ينصرف و كتاب شرح ابيات سيبويه و كتاب النوادر.
پانویسها: [1] الفهرست: 66، اخبار النحويين البصريين 108، مراتب النحويين 139، طبقات الزبيدى: 111- 112، وفيات الأعيان 1: 49، إنباه الرواة 1: 159، تاريخ بغداد 6: 89، نور القبس: 343، نزهة الالبّاء: 167، المنتظم 6: 176، تاريخ ابى المحاسن: 38، عبر الذهبى 2: 148، سير الذهبى 14: 360، الوافى 5: 347، الشذرات 2: 259، روضات الجنّات 1: 158، المقفّى 1: 155. [2] ابو غالب همّام بن فضل بن جعفر بن على بن مهذّب تنوخى (خاندان بنى مهذب از خاندانهاى معروف معرّه است). وى تاريخى را كه نيايش آغاز كرده بود به پايان آورد. ابن عديم در بغية الطلب فراوان از آن سود برده است. (بنگريد به: شذرات من كتب مفقوده 91- 109 و 461- 463). [3] تاريخ بغداد 6: 90، الوافى 5: 348، إنباه الرواة 1: 159- 160، نشوار المحاضرة 1: 274. [4] در بعضى منابع: مازمه و در بعضى مارقه و در نشوار المحاضرة ماريه و در المقفى، مازن. [5] وزير معتضد و مكتفى. در وزارت مكتفى در گذشت. اين حكايت در نشوار المحاضره 1: 75 آمده است. [6] الفهرست: 66، الوافى 5: 349- 350، المقفّى 1: 155.
منبع: ترجمه معجم الادباء، اثر ياقوت حموى (وفات مؤلف: 626 هـ. ق)، مترجم عبد المحمد آيتى، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران، 1423 هـ ق.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|