|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
ادبیات>اشخاص>ابراهیم بن محمد بن عبد الله بن مدبر
شماره مقاله : 10189 تعداد مشاهده : 335 تاریخ افزودن مقاله : 25/3/1390
|
ابراهیم بن محمد بن عبد الله بن مدبّر [1] ابو اسحاق، کاتب، ادیب، فاضل، شاعر و مترسّل بود و در نظم و نثر سر آمد همگان. بر ولایات بزرگ امارت یافت و به وزارت المعتمد على الله رسید. هنگامى که از سرّمن رأى بیرون آمد، آهنگ مصر نمود. در سال 279 که عهده دار دیوان ضیاع معتضد بود و در بغداد مى زیست، در گذشت. اصل او از دستمیسان بود. مدعى بود که وى از بنى ضبّه است. برادرش احمد [2] از اجله کاتبان بود و از افاضل و کرام آنان. دیگر کاتبان بر منزلت او در نزد سلطان حسد بردند و سلطان را ترغیب کردند که تا او را از بغداد دور کند، به دمشقش بفرستد تا حکومت آنجا را بر عهده گیرد و بر تحصیل اموال آن دیار نظارت کند. ابن طولون او را به سبب کارى که کرده بود و آن را در کتاب خود موسوم به التاریخ نوشته ام به قتل آورد. او راست [3]: یا کاشف الکرب بعد شدّته ...و منزل الغیث بعد ما قنطوا لا تبل قلبى بشحط بینهم ...فالموت دان إذاهم شحطوا در کتاب نظم الجمان منذرى آمده است که عطوى شاعر گوید: به قصد دیدار ابن مدبّر رفتم. اجازت خواستم، حاجبش مرا اجازت نداد. کاغذى بر گرفتم و بر آن این دو بیت را نوشتم [4]: أتیتک مشتاقا فلم أر جالسا ... و لا ناظرا إلا بوجه قطوب کأنی غریم مقتض أو کأننی... نهوض حبیب أو حضور رقیب از حاجب خواستم که این کاغذ را به او دهد. چون آن را خواند گفت: واى بر تو او را به درون آر. من به درون رفتم، گرامیم داشت و نیازهایم را بر آورد. ابو على [1] گوید: از ابو محمد مهلبى وزیر در مجلس انس شنیدم که گفت که ندیمى بود، در کتابت خوش ذوق، پندارم آن کاتب ابن مدبّر بود. روزى که من در آن جا بودم غلامش که در پى کارى رفته بود باز گردید صاحب خانه پرسید که چه شد؟ گفت رفتم و نبود بر خاست که بیاید. آمد و او نیامد پس من آمدم. من حیران شدم که این چگونه سخن گفتن است. گفت: من به عشق کسى گرفتار آمده ام. غلام به سراغش رفت که بیاید، چون تو نشسته بودى غلام به کنایه سخن گفت که به نزد او رفتم پدرش در خانه نبود، بر خاست که بیاید، پدرش برسید و او نیامد، من بازگشتم. گفتم غلامى با این ذکاوت بهتر است که دوست تو باشد تا غلامت.
زیرنویس: [1] تاریخ طبرى (صفحات متفرق) و دیوان سجزى و ابن رومى. در سایر کتب ادب و بنگرید به نشوار المحاضره 1: 270- 273 و نیز المقفّى 1: 309. [2] اخبار احمد بن مدبّر در وفیات الاعیان 7: 56، خطط المقریزى 1: 314، المغرب (قسم مصر) 123، النجوم الزاهره 3: 43. [3] المقفى 1: 312؛ حاصل معنى: اى از میان برنده اندوه پس از شدت گرفتنش و اى فرو ریزنده باران پس از نومید شدن مردم. دل مرا به دورى آنان مبتلا مکن که چون دور شوند مرگ من نزدیک آید. [4] حاصل معنى: به دیدارت آمدم ولى هرچه دیدم کسانى بودند با چهره اى عبوس چه آنکه نشسته بود یا آن که نظارت مى کرد. گویى طلبکارى بودم که به تقاضاى طلب خود آمده، یا محبوبى بودم که به قصد جدایى بر خاسته بود یا رقیبى بودم که در نزد عاشق حضور مى یافت.
منبع: ترجمه معجم الادباء، اثر ياقوت حموى (وفات مؤلف: 626 هـ. ق)، مترجم عبد المحمد آيتى، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران، 1423 هـ ق.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|