گفتار درباره آفرينش و آنچه نخست بود
خبرى عبادة بن صامت از پيامبر خدا، صلى الله عليه و سلم، روايت كرده كه درست است و آن اين است كه شنيده، حضرت رسول مىفرمايد: «بىگمان نخستين چيزى كه خداى بزرگ آفريد قلم بود و به قلم گفت: «بنويس».
در اين هنگام بودنىها بر زبان خامه روان شد و از نيستى به هستى آمد.
همانند چنين خبرى نيز از ابن عباس روايت شده است.
محمد بن اسحاق گفته است: «نخستين چيزى كه خداى بزرگ آفريد روشنى و تاريكى بود. آنگاه تاريكى را شب سياه، و روشنى را روز سپيد درخشان ساخت.» از نظر حديث، روايت نخستين درستتر است زيرا ابن اسحاق سخن خود را به هيچ كس اسناد نكرده است.
ابو جعفر معترض است به آنچه سفيان از ابو هاشم، و ابو هاشم از مجاهد، و مجاهد از ابن عباس روايت كرده كه گفته است: «خداى بزرگ، پيش از آن كه چيزى بيافريند، بر عرش خود بود، آنگاه نخستين چيزى كه آفريد، قلم بود كه بودنىها را از نيستى به هستى آورد و تا روز رستخيز اين جريان را ادامه مىدهد.» پاسخى كه ابو جعفر داده آن است كه چنانچه اين حديث درست باشد، آنرا هم شعبة [1] از ابو هاشم روايت كرده، و نگفته است: «خدا بر عرش خود بود، بل روايت كرده است كه او گفت: «نخستين چيزى كه خداوند آفريد قلم بود.»
گفتار درباره آنچه پس از قلم آفريده شد
خداوند، پس از آفرينش قلم، و بعد از آنكه به او فرمان داد و او هم آنچه را كه بايد تا روز رستخيز باشد نوشت، ابرى رقيق را آفريد.
اين ابرى است كه پيامبر خدا، صلى الله عليه و سلم، درباره آن سخن گفته است. چون ابو رزين عقيلى از او پرسيد: «خداى ما پيش از آفرينش خلق در كجا بود؟» فرمود: «در ابرى كه زيرش هوا و رويش نيز هوا قرار داشت. آنگاه عرش خود را بر روى آب آفريد.» و اين همان ابرى است كه خداوند از آن ياد كرده در
آن جا كه فرموده است:
«هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ الله في ظُلَلٍ من الْغَمامِ 2: 210» [2] من گفتم: «درين جا نظرى هست و آن اين كه قبلا گفته شد نخستين چيزى كه خدا آفريد قلم بود و بدو فرمود: «بنويس» و در اين هنگام آفرينش به جريان افتاد.
بعد در آغاز اين فصل بيان شد كه خداوند پس از آفرينش قلم و بعد از آنكه وجود به جريان افتاد ابرى آفريد.
پيداست كه براى نوشتن، ناچار بايد چيزى داشت كه بدان نوشته شود، آن هم قلم است. و چيزى كه در آن يا بر آن نوشته شود. اين هم همان است كه در اين جا به «لوح محفوظ» تعبير شده است.
بنابر اين شايسته بود كه آفرينش لوح محفوظ پس از آفرينش قلم ذكر گردد.
خدا بهتر مىداند.
شايد اين را از آن رو ذكر نكردهاند كه به خودى خود از مفهوم لفظ «قلم» پيداست. زيرا هميشه «كاغذ» همراه «قلم» است.
بعد درباره آنچه خداوند پس از ابر آفريد علما اختلاف دارند.
ضحاك بن مزاحم از ابن عباس روايت كرده است كه:
آنچه نخست خداوند آفريد عرش بود، آنگاه بر آن نشست.
ديگران گفتهاند: «خداوند آب را پيش از عرش آفريد. آنگاه عرش را آفريد و بر روى آب قرار داد.» اين گفته ابو صالح است از ابن عباس و همچنين گفته ابن مسعود و وهب بن منبه است.
همچنين گفته شده است: آنچه خداى بزرگ پس از قلم آفريد كرسى، بعد عرش، سپس هوا، آنگاه تاريكىها بود بعد آب را آفريد و عرش را بر روى آن قرار داد.
اين بنده گويد: با در نظر گرفتن حديث ابو رزين از پيغمبر (ص)، سخن كسى كه گفته است آب پيش از عرش آفريده شد، درستتر است.
همچنين گفته شده است: «هنگام آفرينش عرش اين آب در ميان باد قرار داشت.» اين را سعيد بن جبير از ابن عباس گفته، و اگر چنين باشد، آن دو يعنى آب و باد پيش از عرش آفريده شدهاند.
و ديگرى گفته است: «خداوند هزار سال پيش از آن كه چيز ديگرى بيافريند قلم را آفريد.» علما درباره روزى هم كه خداى بزرگ آفرينش آسمانها و زمين را آغاز كرد، اختلاف دارند:
عبد الله بن سلام، و كعب و ضحاك و مجاهد گفتهاند:
«آغاز آفرينش روز يكشنبه بوده است.
محمد بن اسحاق گفته: آغاز آفرينش روز شنبه بوده است ابو هريره نيز چنين گفته است.
درباره اين كه هر روزى چه آفريده شده نيز اختلاف كردهاند.
عبد الله بن سلام گفته است: خداى بزرگ، كار آفرينش را در روز يكشنبه آغاز كرد. هفت طبقه زمين را در روزهاى يكشنبه و دوشنبه آفريد، خوراكىها و كوههاى سخت بنياد را در روزهاى سه شنبه و چهار شنبه خلق كرد و آسمانها را در روزهاى پنجشنبه و جمعه آفريد. آنگاه در آخرين ساعت روز آدينه كه آفرينش همه آنها را به پايان رساند، حضرت آدم عليه السلام را آفريد و درين ساعت است كه «ساعت» پايه مىگيرد.
همانند چنين سخنى را ابن مسعود و ابن عباس از روايت ابو صالح گفتهاند. چيزى كه هست از آفرينش آدم و ساعت ياد نكردهاند.
ابن عباس، از روايت على بن ابو طلحه گويد: خداوند بزرگ زمين را با توشههاى آن آفريد بىاين كه آن را بگسترد و فراخ گرداند. آنگاه بر آسمان قرار يافت و آنرا به هفت آسمان تقسيم كرد. پس از اين كار، زمين را گسترش داد.
از اين رو آفريدگار بزرگ فرمود: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها 79: 30» [3] (و زمين را پس از آن گسترانيد.) اين سخن به نظر من درست است.
همچنين ابن عباس از روايت عكرمه گويد: «خداى بزرگ دو هزار سال پيش از آن كه جهان را بيافريند به روى آب خانه نهاد كه بر چهار پايه قرار داشت. بعد زمين از زير آن خانه، گسترده شد.»
همانند اين سخن را ابن عمر گفته است.
سدى (به ضم سين و تشديد دال)- اسماعيل بن عبد الرحمن سدى- از ابو صالح، و از ابو مالك كه از ابن عباس روايت كرده، و از مرة همدانى و ابن مسعود درباره كلام خداى بزرگ، روايت نموده كه فرمود: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما في الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ 2: 29» [4].
سدى گويد: عرش خداى عز و جل بر روى آن بود و پيش از آب هيچيك از آفريدههاى خود را نيافريد. بعد، هنگامى كه خواست آفريدگانى را بيافريند دودى از آب بيرون آورد و آن را بر بالاى آب نهاد. اين دود بر آب، «سمو» يعنى بلندى و برترى يافت، از اين رو، آن را «سماء» ناميد.
بعد آب را خشك كرد و آن را يك زمين ساخت. سپس در دو روز- روزهاى يكشنبه و دوشنبه- اين يك زمين را شكافت و هفت زمين كرد.
اين هفت طبقه زمين را بر روى ماهى آفريد. اين ماهى همان «نون» است كه خداى بزرگ در قرآن از آن ياد كرده، در آن جا كه فرموده است: «ن وَ الْقَلَمِ 68: 1» [5] و اين ماهى در آب است و آب بر پشت سنگ سختى است. آن سنگ بر پشت فرشتهاى و فرشته بر روى صخرهاى است و اين صخره بر روى باد است، و همان صخرهاى است كه لقمان گفته نه در آسمان است و نه در زمين.
بدين گونه ماهى جنبيد و زمين بيتاب شد و لرزيد.
خداوند كوهها را بر آن لنگر ساخت تا قرار يافت. ازين روست كه كوهها بر زمين مىبالند. اين گفته خداى بزرگ است كه فرمود:
«وَ جَعَلْنا في الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ: 21: 31» [6].
ابن عباس و ضحاك و مجاهد و ديگران گفتند: «هر روزى از اين روزهاى ششگانه كه خداوند در طى آنها آسمان و زمين را آفريد، مانند هزار سال است.» من گفتم: اما آنچه درين اخبار آمده راجع به اين كه خداى بزرگ زمين را در چنين روز و آسمان را در چنان روزى آفريد، فقط مجازى است وگرنه در آن هنگام، روزهائى و شبهائى وجود نداشتند زيرا روزها عبارتند از آنچه ميان طلوع خورشيد و غروب آن قرار دارند. شبها هم عبارتند از آنچه در ميان غروب و طلوع خورشيد است. در آن هنگام نه آسمان بوده نه خورشيد لكن مراد از آن اين است كه خداوند هر چيزى را در مدتى به اندازه يك روز آفريد. چنان كه مىفرمايد: «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا 19: 62» [7] در صورتى كه در بهشت بامداد و شامگاهى نيست.
گفتار درباره اين كه شب و روز كداميك پيش از ديگرى آفريده شده است
ما هم اكنون از آنچه خداى بزرگ پيش از آفرينش اوقات آفريده، ياد كرديم و گفتيم كه ازمنه و اوقات، فقط ساعات شب و روز هستند و شب و روز هم در اثر گردش خورشيد و ماه در درجات فلك به وجود مىآيند.
اكنون مىپردازيم به گفتار درباره اين كه نخست كداميك از اين دو بوده است. شب يا روز؟
در اين باره علما اختلاف كردهاند:
يكى از ايشان مىگويد: «شب پيش از روز آفريده شد.» و چنين استدلال مىكند كه روز از روشنائى خورشيد است و هنگامى كه خورشيد پنهان مىشود، شب فرا مىرسد و از اين جا آشكار مىشود كه روز عبارت از روشنى است كه چيره مىشود بر تاريكى كه شب است. و اگر نور خورشيد وارد نمىشد، شب همچنان ثابت مىماند.
اين دلالت مىكند بر آن كه نخست شب بوده است.
سخنان بالا گفته ابن عباس است.
ديگران گفتهاند: «روز پيش از شب بود. و استدلال مىكنند كه خداى بزرگ بود و هيچ چيز ديگرى با او نبود. نه شب بود و نه روز. نور او بود كه بر هر چه مىآفريد پرتو مىافكند تا شب را خلق كرد.» ابن مسعود مىگويد: «بىگمان در نزد خداى شما نه شب است و نه روز. روشنائى آسمانها از نور وجه اوست.» ابو جعفر مىگويد: «گفتار نخستين درستتر است. اولا به خاطر علتى كه در آن ذكر شده و همچنين به سبب اين كه خداى بزرگ فرموده است: «أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها، رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها، وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها 79: 27- 29» [8].
پس شب پيش از روز آغاز شده است.» عبيد بن عمير الحارثى گفته است: من در نزد على بن ابى طالب رضی الله عنه بودم كه ابن الكواء از سياهئى كه در ماه بود پرسش كرد.
در پاسخ فرمود: اين نشانهاى است كه محو شده است.
ابن عباس نيز همانند اين را گفته و مجاهد و قتاده و ديگران هم چنين گفتهاند. بنابر اين خداى بزرگ خورشيد را درخشانتر از ماه آفريد.
من مىگويم:
«ابو جعفر در اين جا يك حديث طولانى چند ورقى از ابن عباس آورده كه او نيز از پيغمبر صلى الله عليه و سلم درباره آفرينش خورشيد و ماه و گردش آنها روايت كرده، كه اين دو، سوار بر دو گردونه هستند، و هر گردونهاى سيصد و شصت دسته دارد، و به شماره اين دستهها فرشتگانى هستند كه هر كدام دستهاى را گرفته مىكشند.
اين دو- يعنى خورشيد و ماه- از گردونه مىافتند و در دريائى كه ميان آسمان و زمين است غوطه مىخورند، اين است علت خورشيد گرفتگى و ماه گرفتگى.
بعد كه فرشتگان آنها را از آب بيرون مىكشند، چهره آنها دوباره روشن مىشود و خورشيد گرفتگى و ماه گرفتگى برطرف مىگردد.
و از ستارگان و گردش آنها و دميدن خورشيد پس از فرو رفتن آن سخن گفته، بعد، از شهرى سخن رانده در باختر به نام جابرس (جابلسا) و شهر ديگرى در خاور به نام جابلق (جابلقا) كه هر يك از اين دو شهر ده هزار دروازه دارند و بر هر دروازه، ده هزار مرد پاسدارى مىكنند و تا روز رستخيز از نگهبانى باز نمىمانند.
همچنين از يأجوج و مأجوج و منسك و ثاريس ياد كرده تا چيزهاى ديگرى كه نياز به ذكر آنها نيست.
من از نقل آن خوددارى كردم زيرا با عقل منافات داشت.
اگر اسناد اين حديث درست بود، بىگمان ما هم آن را نقل مىكرديم و از اسناد آن نيز نام مىبرديم. ولى اين حديث نادرست است و نبايد درباره كار بزرگى مانند گردش ماه و خورشيد، در كتابها با چنين روايت ضعيفى سخن گفته شود.» پيش ازين مقدار مدتى را بيان كردهايم كه خداى عز و جل آفرينش آنچه را مىخواست به وجود آيد آغاز كرد تا هنگامى كه از ايجاد همه جهان و درازى زمان آن فراغت يافت.
زیرنویس:
[1]- شعبة: ابن حجاج بن ورد ازدى، مكنى به ابو بسطام و متوفاى سال 160 هجرى قمرى. او راست: كتاب تفسير (از يادداشت مؤلف) از ائمه مسلمين و ركنى متين از اركان دين است (از منتهى الارب) (لغتنامه دهخدا)
[2]- از آيه 210 سوره بقره كه چنين است:
«هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ الله في ظُلَلٍ من الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ إِلَى الله تُرْجَعُ الْأُمُورُ 2: 210».
(آيا كافرانى كه با اين ادله روشن ايمان نمىآورند، انتظار چنين محالى دارند كه خدا با ملائكه در پردههاى ابر بر آنها نازل شود و حكم ثواب و گناه به ظهور قيامت به پايان رسد و كارها همه به سوى خدا باز گردد؟) قرآن مجيد با ترجمه مهدى الهى قمشهاى
[3]- آيه 30 از سوره النازعات.
[4]- آيه 29 از سوره بقره:
(اوست خدائى كه خلق كرد براى شما هر چه در روى زمين است.
پس از آن نظر گماشت به خلق آسمان و مرتب ساخت هفت آسمان را ...)
[5] ... اين سوره هزار و دويست و پنجاه و شش حرف و سيصد كلمت است و پنجاه و دو آيت، جمله به مكه فرود آمد به قبول بيشتر مفسران ...
قراء خلاف كردند در «نون»، بعضى اظهار كردند و بعضى اخفا ....
مفسران در معنى او خلاف كردند: مجاهد و مقاتل و ... گفتند كه آن ماهى است كه زمين بر پشت او نهاده است. اول چيزى كه خداى تعالى بيافريد، قلم بود، بر لوح برفت با آنچه خواست بودن.
آنگه بخارى از آب برآورد و از آن بخار آسمان بيافريد. آنگه نون بيافريد، آن ماهى كه زمين به پشت او نهاده است، و زمين بر پشت او بنهاد.
نون بجنبيد و زمين را بجنبانيد- تفسير ابو الفتوح رازى (خلاصه از لغتنامه دهخدا)
[6] آيه 31 از سوره انبيا:
«وَ جَعَلْنا في الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ 21: 31».
(و در روى زمين كوههاى استوار قرار داديم تا خلق را از اضطراب حفظ كند و نيز راهها در كوه و جادهها در زمين براى هدايت مردم مقرر فرموديم).
[7] آيه 62 از سوره مريم كه چنين است:
«لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلَّا سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا 19: 62».
(و در آن بهشت هرگز سخن لغوى نشنوند بلكه همه گفتارشان سلام و ستايش يك ديگر است و روزى آنها صبح و شام (بىهيچ رنج) به آنها مىرسد.)
[8] آيههاى 27 تا 29 از سوره «النازعات» (آيا بناى شما آدميان استوارتر است با بناى آسمان بلند، كه سقفى بس بلند ستون و استوار ساخت، و شامش را تيره و روزش را روشن گردانيد.)
از کتاب: كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.ُُُُُُّّّّّّ.
متن عربی:
القول في ابتداء الخلق وما كان أوله
صحّ في الخبر عن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فيما رواه عنه عبادة بن الصامت أنّه سمعه يقول: (إنّ أول ما خلق الله تعالى القلم، وقال له: اكتب، فجرى في تلك الساعة بما هو كائن)، وروي نحو ذلك عن ابن عباس.
وقال محمد بن اسحاق: أول ما خلق الله النور والظلمة، فجعل الظلمة ليلاً أسود، وجعل النور نهاراً أبيض مضيئاً، والأول أصحّ للحديث، وابن اسحاق لم يسند قوله إلى أحد.
واعترض أبو جعفر علي نفسه بما روى سفيان عن أبي هاشم، عن مجاهد، عن ابن عبّاس أنّه قال: إن اللّه تعالى كان على عرشه قبل أن يخلق شيئاً، فكان أوّل ما خلق اللّه القلم، فجرى بما هو كائن إلى يوم القيامة؛ وأجاب بأن هذا الحديث إن كان صحيحاً فقد رواه شعبة أيضاً عن أبي هاشم ولم يقل فيه: إن الله كان على عرشه، بل روى أنّه قال: أوّل ما خلق الله القلم.
القول فيما خُلِق بعد القلم
ثمّ إنّ الله خلق، بعد القلم وبعد أن أمره فكتب ما هو كائن إلى يوم القيامة، سحاباً رقيقاً، وهو الغمام الذي قال فيه النبيّ، صلى الله عليه وسلم، وقد سأله أبو رزين العقيلي: أين كان ربنا قبل أن يخلق الخلق؟ فقال: في غمام ما تحته هواء وما فوقه هواء، ثمّ خلق عرشه على الماء، وهو الغمام الذي ذكره الله في قوله: (هل ينظرون إلا أن يأتيهم الله في ظلل من الغمام) قلت: هذا فيه نظر، لأنه قد تقدم أن أوّل ما خلق الله تعالى القلم وقال له: اكتب، فجرى في تلك الساعة، ثمّ ذكر ي أوّل هذا الفصل أن الله خلق بعد القلم وبعد أن جرى بما هو كائن سحاباً، ومن المعلوم أن الكتابة لا بدّ فيها من آلة يُكتبُ بها، وهو القلم، ومن شيء يكتب فيه، وهو الذي يعبّر عنه ههنا باللوح المحفوظ، وكان ينبغي زن يذكر اللوح المحفوظ ثانياً للقلم، والله أعلم.
ويحتمل أن يكون ترك ذكره لزنه معلوم من مفهوم اللفظ بطريق الملازمة. ثمّ اختلف العلماء فيمن خلق الله بعد الغمام، فروى الضحاك بن مزاحم عن ابن عبّاس: أول ما خلق الله العرش، فاستوى عليه، وقال آخرون: خلق الله الماء قبل العرش، وخلق العرش فوضعه على الماء؛ وهو قول أبي صالح عن ابن عباس، وقول ابن مسعود، ووهب بن منبه.
وقد قيل: إن الذي خلق الله تعالى بعد القلم الكرسي، ثم العرش، ثم الهواء، ثم الظلمات، ثم الماء فوضع العرش عليه.
قال: وقول من قال: إن الماء خلق قبل العرش، أولي بالصواب لحديث أبي رزين عن النبي، صلى الله عليه وسلم، وقد قيل: إن الماء كان على متن الريح حين خلق العرش؛ قاله سعيد بن جبير عن ابن عبّاس، فإن كان كذلك فقد خلقا قبل العرش.
وقال غيره: إن الله خلق القلم قبل أن يخلق شيئاً بألف عام.
واختلفوا أيضاً في اليوم الذي ابتدأ الله تعالى فيه خلق السموات والأرض، فقال عبد الله بن سلام، وكعب، والضحاك، ومجاهد: ابتداء الخلق يوم الأحد.
وقال محمد بن اسحاق: ابتداء الخلق يوم السبت، وكذلك قال أبو هريرة.
واختلفوا أيضاً فيما خَلَقَ كلّ يوم، فقال عبد الله بن سلام: إن الله تعالى بدأ الخلق يوم الأحد، فخلق الأرضين يوم الأحد والاثنين، وخلق الأقوات والرواسي في الثلاثاء والأربعاء، وخلق السموات يوم الخميس والجمعة، ففرغ آخر ساعة من الجمعة فخلق فيها آدم، عليه السلام، فتلك الساعة التي تقوم فيها الساعة.
ومثله قال ابن مسعود وابن عبّاس من رواية أبي صالح عنه، إلاّ أنّهما لم يذكرا خلق آدم ولا الساعة.
وقال ابن عبّاس من رواية عليّ بن أبي طلحة عنه: إنّ الله تعالى خلق الأرض بأقواتها من غير أن يدحوها، ثمّ استوى إلى السماء فسوّاهنّ سبع سموات، ثمّ دحا الأرض بعد ذلك، فذلك قوله تعالى (والأرض بعد ذلك دحاها) النازعات: 79 : 30 وهذا القول عندي هو الصواب.
وقال ابن عبّاس أيضاً من رواية عكرمة عنه: إنّ الله تعالى وضع البيت على الماء على أربعة أركان قبل أن يخلق الدنيا بألفي عام، ثمّ دُحيت الأرض من تحت البيت، ومثله قال ابن عمر.
وروى السّديّ عن أبي صالح، وعن أبي مالك عن ابن عبّاس، وعن مُرّة الهمداني وعن ابن مسعود في قوله تعالى: (هو الذي خلق لكم ما في الأرض جميعاً ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سموات) البقرة: 2 : 29، قال: إن الله عز وجل كان عرشه على الماء، ولم يخلق شيئاً مما خلق قبل الماء، فلما أراد أن يخلق الخلق أخرج من الماء دخاناً، فارتفع فوق الماء، فسما عليه، فسمّاه سماءً، ثمّ أيبس الماء فجعله أرضاً واحدةً، ثمّ فتقها فجعلها سبع أرضين في يومين: يوم الأحد ويوم الأثنين، فخلق الأرض على حوت، والحوت النون الذي ذكره الله تعالى في القرآن في قوله: (ن والقلم) القلم:68 : 1، والحوت في الماء على ظهر صفاة، والصفاة على ظهر ملك، والملك على صخرة، والصخرة في الريح، وهي الصخرة التي ذكرها لقمان ليست في السماء ولا في الأرض، فتحرك الحوتُ، فاضطربت وتزلزلت الأرض، فأرسى عليها الجبال فقرّت، والجبال تفخر على الأرض، فذلك قوله تعالى: (وجعلنا في الأرض رواسي أن تميد بكم)، قال ابن عباس والضحاك ومجاهد وكعب وغيرهم: كل يوم من هذه الأيام الستة التي خلق الله فيها السماء والأرض كألف سنة.
قلت: أما ما ورد في هذه الأخبار من أن الله تعالى خلق الأرض في يوم كذا والسماء في يوم كذا، فإنما هو مجاز، وإلا فلم يكن ذلك الوقت أيام وليال، لأن الأيام عبارة عما بين طلوع الشمس وغروبها، والليالي عبارة عما بين غروبها وطلوعها، ولم يكن ذلك الوقت سماء ولا شمس، وإنما المراد به أنه خلق كل شيء بمقدار يوم، كقوله تعالى: (ولهم رزقهم فيها بكرةً وعشيّاً) مريم: 19 : 62 وليس في الجنة بكرة وعشىً.
سلام: والدُ عبد الله، بتخفيف اللام.
القول في الليل والنهار
أيّهما خلق قبل صاحبه
قد ذكرنا ما خلق الله تعالى من الأشياء قبل خلق الأوقات، وأن الأزمنة والأوقات إنما هي ساعات الليل والنهار، وأن ذلك إنما هو قطع الشمس والقمر درجات الفلك.
فلنذكر الآن بأيّ ذلك كان الابتداء، أبالليل أم بالنهار؟ فإن العلماء اختلفوا في ذلك، فإن بعضهم يقول: إنّ الليل خُلق قبل النهار؛ ويستدلّ على ذلك بأن النهار من نور الشمس فإذا غابت الشمس جاء الليل فبان بذلك أن النهار، وهو النور، وارد على الظلمة التي هي الليل، وإذا لم يرد نور الشمس كان الليل ثابتاً، فدّلّ ذلك على أنّ الليل هو الأوّل؛ وهذا قول ابن عباس.
وقال آخرون: كان النهار قبل الليل، واستدلّوا بأن الله تعالى كان ولا شيء معه، ولا ليل ولا نهار، وأن نوره كان يضيءُ به كل شيء خلقه حتى خلق الليل.
قال ابن مسعود: إن ربكم ليس عنده ليلٌ ولا نهار، نور السموات من نور وجهه.
قال أبو جعفر: والأوّل أولى بالصواب للعلة المذكورة أوّلاً، ولقوله تعالى: (أأنتم أشد خلقاً أم السماء بناها، رفع سمكها فسواها، وأغطش ليلها وأخرج ضحاها) 79 : 27 - 29 فبدأ بالليل قبل النهار.
قال عبيد بن عمير الحارثي: كنت عند عليّ فسأله ابن الكوّاء عن السواد الذي في القمر فقال: ذلك آية محيت، وقال ابن عباس مثله، وكذلك قال مجاهد وقتادة وغيرهما، لذلك خلقهما الله تعالى الشمس أنور من القمر.
قلت: وروى أبو جعفر ههنا حديثاً طويلاً عدة أوراق عن ابن عبّاس عن النبي، صلى الله عليه وسلم، في خلق الشمس والقمر وسيرهما، فإنهما على عجلتين، لكل عجلة ثلاث مئة وستون عروة، يجرها بعددها من الملائكة، وإنهما يسقطان عن العجلتين فيغوصان في بحر بين السماء والأرض، فذلك كسوفهما، ثم إن الملائكة يخرجونهما فذلك تجليتهما من الكسوف، وذكر الكواكب وسيرها، وطلوع الشمس من مغربها، ثم ذكر مدينة بالمغرب تسمى جابرس وأخرى بالمشرق تسمّى جابلق ولكلّ واحدة منهما، عشرة آلاف باب يحرس كلّ باب منها عشرة آلاف رجل، لا تعود الحراسة إليهم إلى يوم القيامة.
وذكر يأجوج ومأجوج ومنسك وثاريس، إلى أشياء أخرى لا حاجة إلى ذكرها، فأعرضت عنها لمنافاتها العقول، ولو صحّ إسنادها لذكرناها وقلنا به، ولكن الحديث غير صحيح، ومثل هذا الأمر العظيم لا يجوز أن يسطر في الكتب بمثل هذا الإسناد الضعيف.