|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>جمشید بن ویونجهان
شماره مقاله : 10213 تعداد مشاهده : 379 تاریخ افزودن مقاله : 29/3/1390
|
پادشاهى جمشيد دانشمندان ايران گفتهاند كه پس از طهمورث جمشيد به فرمانروائى رسيد. به زبان پارسى «شيد» به معنى «پرتو» و «جم» به معنى «ماه» است. و او را به سبب زيبائى چهرهاش «جمشيد» ناميدهاند. جمشيد پسر ويونجهان و برادر طهمورث است. گفته شده است كه جمشيد به فرمانروائى اقليمهاى هفتگانه رسيد و بر جن و انس چيرگى يافت و افسر پادشاهى بر سر بست. از نخستين سال فرمانروائى خويش تا پنجاه سال فرمود كه شمشير و زره و جنگ افزارها و آلات صنعتى ديگر از آهن بسازند. از پنجاهمين سال فرمانروائى خود تا صدمين سال دستور داد كه ابريشم و پنبه و كتان و هر چيز ديگر كه مىتوان رشت و بافت، به عمل آورند و آنها را گوناگون رنگ كنند و از آنها پوشاك بسازند. از سال صدم تا سال صد و پنجاهم مردم را به چهار طبقه تقسيم كرد: طبقه جنگجويان، طبقه دانشمندان، طبقه نويسندگان و صنعتگران و طبقه كشاورزان. و آنان را به كارهائى گماشت و براى هر كارى مهر ويژهاى قرار داد. بر مهر جنگ نوشت: «نرمى و مدارا» بر مهر خراج نوشت: «آبادانى و دادگسترى» بر مهر پيام رسانى نوشت: «راستگويى و امانت» و بر مهر دادرسى نوشت: «حسن تدبير و دادستانى». شعارهائى كه بر روى آن مهرها نقش شده بود همچنان تا ظهور اسلام بر جاى ماند. جمشيد از سال صد و پنجاهم تا سال دويست و پنجاهم پادشاهى خويش با اهريمنان پيكار كرد و آنان را خوار و زبون ساخت و به فرمان خود درآورد. از سال دويست و پنجاهم تا سال سيصد و شانزدهم نيز اهريمنان را واداشت تا سنگها را از كوهها بركنند و سنگ مرمر و گچ و آهك آماده كنند و با اين مصالح گرمابهها بسازند. همچنين از درياها و كوهها و كانها سيم و زر و ساير موادى را كه مىتوان آب كرد، و گياهان خوشبوى و داروهاى گوناگون بياورند. آنان نيز دستورهاى او را به كار بستند. آنگاه فرمان داد تا برايش گردونهاى از شيشه بسازند. و اهريمنان را بر آن بست و سوار گردونه شد و بر آسمان پرواز كرد و در هوا ظرف يك روز از دنباوند (دماوند) تا بابل پيش رفت. آن روز، هرمز روز از فروردين ماه بود و مردم آن را تا پنج روز بعد عيد گرفتند. روز ششم جمشيد به مردم خبر داد كه با آنان چنان رفتار كرده كه روش وى موجب خشنودى خداوند شده و پاداشى كه خدا در برابر آن رفتار پسنديده به وى داده، اين است كه كسان و پيروان او را از گرما و سرما و بيمارى و پيرى و رشك دور داشته است. از اين رو مردم، پس از سيصد و شانزدهمين سال پادشاهى جمشيد، تا سيصد سال آسوده زيستند و از آسيبهائى كه گفته شد، بركنار بودند. جمشيد سپس پلى بر روى دجله ساخت كه روزگارى دراز بر جاى ماند تا اسكندر آن را ويران كرد و پادشاهان ديگر خواستند همانندش را بسازند و نتوانستند. از اين رو به ساختن پلهاى چوبى پرداختند. بعد، نعمت خداوند جمشيد را مغرور ساخت. او به گردنكشى پرداخت و آدميان و جنيان و اهريمنان را گرد آورد و به ايشان خبر داد كه او سرور و خداوندگار آنهاست و به نيروى خويش آنان را از بيمارىها و پيرى و مرگ در امان مىدارد. او به گمراهى خود ادامه داد و كسى هم نمىتوانست به سخنانش پاسخى دهد. بدين گونه بلندپايگى و روشنى و ارجمندى او از دست رفت و فرشتگانى كه به فرمان خدا كارهاى جمشيد را مىگرداندند از او كناره گرفتند. بيوراسب، كه ضحاك ناميده مىشود، اين پيشآمد را دريافت و بر جمشيد تاخت تا بدو گزند رساند. جمشيد نخست گريخت ولى بعد بيوراسب بر او چيره شد و رودههايش را بيرون كشيد و با اره آنها را بريد. و گفته شده است كه: جمشيد دعوى خدائى كرد. از اين رو برادرش كه اسغتور يا اسفتور نام داشت، بر او حمله برد تا او را بكشد. جمشيد گريخت و مدت يكصد سال گريزان بود. در اين حال بيوراسب بر او چيره شد و فرمانروائى را از او گرفت. همچنين گفته شده است كه مدت فرمانروائى جمشيد هفتصد و شانزده سال و چهار ماه بود. ما مىخواستيم از بيان پادشاهى جمشيد چشم بپوشيم زيرا داراى نكاتى است كه به گوشها گران مىآيد و خردها و سرشتها از پذيرفتنش خوددارى مىكنند چون آنها و مطالب ديگرى كه پيش از آنها گذشت، از خرافات ايرانيان است. ولى اين فصل را تنها از آن جهة ذكر كرديم كه نادانى ايرانيان شناخته شود زيرا آنان نادانى تازيان را بسيار سرزنش مىكنند در صورتى كه تازيان تا اين حد پيش نرفتند. از اين گذشته، اگر پادشاهى جمشيد را ذكر نمىكرديم، اخبار پادشاهان ايران- كه در اين كتاب آمده- ناقص مىماند.
متن عربی ذكر ملك جمشيد وأما علماء الفرس فإنهم قاولا: ملك بعد طهمورث جم شيد، والشيد عندهم الشعاع، وجم القمر، لقبوه بذلك لجماله، وهو جم بن ويونجهان، وهو أخو طهمورث، وقيل: إنه ملك الأقاليم السبعة وسخر له ما فيها من الجنّ والإنس، وعقد التاج على رأسه، وأمر لسنة مضت من ملكه إلى خمسين سنة بعمل السيوف والدروع وسائر الأسلحة والة الصنّاع من الحديد، ومن سنة خمسين من ملكه إلى سنة مائة بعمل الإبريسم وغزله والقطن والكتّان وكلّ ما يستطاع غزله وحياكة ذلك وصبغه ألواناً ولبسه، ومن سنة مائة الى سنة خمسين ومائة صنف الناس أربع طبقات: طبقة مقاتلة، وطبقة فقهاء، وطبقة كتّاب وصنّاع، وطبقة حرّاثين، واتخذ منهم خدماً، ووضع لكل أمر خاتماً مخصوصاً به، فكتب على خاتم الحرب: الرفق والمداراة، وعلى خاتم الخراج: العمارة والعدل، وعلى خاتم البريد والرسل: الصدق والأمانة، وعلى خاتم المظالم: السياسة والانتصاف، وبقيت رسوم تلك الخواتيم حتى محاها الإسلام. ومن سنة مائة وخمسين الى سنة خمسين ومائتين حارب الشياطين وأذلهم وقهرهم وسخروا له، ومن سنة خمسين ومائتين الى سنة ست عشرة وثلاثمائة وكّل الشياطين بقطع الأحجار والصخور من الجبال وعمل الرخام والجصّ والكلس والبناء بذلك الحمّامات والنقل من البحار والجبال والمعادن والذهب والفضّة وسائر ما يذاب من الجواهر وأنواع الطيب والأدوية، فنفذوا في ذلك بأمره، ثم أمر فصنعت له عجلة من الزجاج، فأصفد فيها الشياطين وركبها وأقبل عليها في الهواء من دنباوند الى بابل في يوم واحد، وهو يوم هرمزروز وافروز دين ماه، فاتخذ الناس ذلك اليوم عيداً وخمسة أيام بعده، وكتب الى الناس في اليوم السادس يخبرهم أنه قد سار فيهم بسيرة ارتضاها الله، فكان من جزائه إياه عليها أنه قد جنبهم الحرّ والبرد والأسقام والهرم والحسد، فمكث الناس ثلاثمائة سنة بعد الثلاثمائة والستّ عشرة سنة لا يصيبهم شيء مما ذكر. ثم بنى قنطرة على دجلة فبقيت دهراً طويلاً حتى خرّبها الاسكندر، وأراد الملوك عمل مثلها فعجزوا فعدلوا الى عمل الجسور من الخشب، ثم إن جمّاً بطر نعمة الله عليه وجمع الإنس والجن والشياطين وأخبرهم أنه وليّهم ومانعهم بقوته من الأسقام والهرم والموت، وتمادى في غيّه، فلم يحر أحد منهم جواباً، وفقد مكانه وبهاءه وعزّه وتخلّت عنه الملائكة الذين كان الله أمرهم بسياسة أمره، فأحسّ بذلك بيوراسب الذي تسمّى الضحّاك فابتدر الى جم لينتهسه، فهرب منه، ثمّ ظفر به بعد ذلك بيوراسب فاستطرد امعاءه وأشره بمئشار. وقيل: إنه ادعى الربوبية فوثب عليه أخوه ليقتله واسمه استغتور فتوارى عنه مائة سنة، فخرج عليه في تواريه بيوراسب فغلبه على ملكه. وقيل: كان ملكه سبعمائة سنة وستّ عشرة سنة وأربعة أشهر. قلت: وهذا الفصل من حديث جم قد أتينا به تاماً بعد أن كنّا عازمين على تركه لما فيه من الأشياء التي تمجّها الأسماع وتأباها العقول والطباع، فإنها من خرافات الفرس مع أشياء أخرى قد تقدّمت قبلها، وإنما ذكرناها ليعلم جهل الفرس، فإنهم كثيراً ما يشنعون على العرب بجهلهم وما بلغوا هذا؛ ولأنّا لو كنّا تركنا هذا الفصل لخلا من شيد نذكره من أخبارهم.
از کتاب: كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|