|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>اشخاص>شعیا > سخن درباره شعیا و پادشاه بنی اسرائیل در زمان او و رفتن سحاریب به جنگ بنی اسرائیل
شماره مقاله : 10268 تعداد مشاهده : 345 تاریخ افزودن مقاله : 4/4/1390
|
سخن درباره شعيا و پادشاه بنى اسرائيل در زمان او و رفتن سنحاريب به جنگ بنى اسرائيل گفته شده است: خداى بزرگ، چنان كه در قرآن آمده، به موسى چنين وحى فرموده بود: وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ في الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ في الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً، فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا، ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها، فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً 17: 4- 8 (فرزندان اسرائيل را در كتاب آسمانى آگاه كرديم شما بىگمان دو بار در روى زمين آشوب خواهيد كرد و برترى بزرگى خواهيد يافت. همينكه هنگام نخستين آشوب فرا رسيد، گروهى از بندگان خود را كه داراى نيروئى سخت بودند بر شما برانگيختيم كه حتى در درون خانههاى شما نيز راه يافتند و به جست و جو پرداختند. اين وعدهاى بود كه عملى شد. سپس شما را به سوى ايشان برگردانديم و بر آنان چيره ساختيم و شما را به دارائى و فرزندان يارى كرديم و شماره جنگجويان شما را افزوديم. اگر نيكى كنيد درباره خود نيكى كردهايد و اگر هم بدى كنيد به خود كردهايد. از اين رو چون هنگام دومين آشوب فرا رسد، دشمنانتان چهرههاى شما را از بيم و هراس زشت سازند زيرا به مسجد بيت المقدس درآيند همچنان كه در نخستين بار درآمدند تا به هر چه دست يابند به سختى ويران كند و نابود سازند. اميد است كه پروردگار شما باز با شما مهربان شود. و اگر شما به سوى نافرمانى و گناه برگرديد ما نيز باز به كيفر دادن و تنبيه شما برمىگرديم و دوزخ را زندان خدا ناشناسان مىسازيم.) در ميان فرزندان اسرائيل پيشآمدها و گناهان بسيار روى مىداد و خدا كه با ايشان مهربان بود از گناهشان درمىگذشت. نخستين بار كه خداوند آنان را به خاطر گناهانشان كيفر داد در زمان پادشاهى بود كه او را صدقيه مىناميدند. در ميان فرزندان اسرائيل رسم بر اين بود كه وقتى مردى از ايشان به پادشاهى مىرسيد، خداوند پيغمبرى را نيز برمىانگيخت تا هر چه مىخواهد بدو وحى فرستد و او بر پايه آئين شرع و آنچه از سوى خداوند به وى وحى مىشود پادشاه را رهبرى كند. آئين بنى اسرائيل نيز جز شريعت تورات نبود. هنگامى كه صدقيه به پادشاهى رسيد، خداى بزرگ شعيا را به پيغمبرى و راهنمائى او برانگيخت. اين شعيا پيامبرى است كه آمدن عيسى و محمد عليهما السلام را مژده داده است. پايان روزگار فرمانروائى صدقيه نزديك شده بود كه در ميان فرزندان اسرائيل، كار نافرمانى و فساد بالا گرفت. از اين رو خداوند سنحاريب پادشاه بابل را با لشكر انبوهى كه هوا را تيره و تار مىساخت بر سر ايشان فرستاد. سنحاريب با لشكريان خويش به راه افتاد تا به بيت المقدس رسيد و آن جا را محاصره كرد. در اين هنگام پادشاه بنى اسرائيل بيمار بود و زخمى در پاى خود داشت. بدين جهة شعيا پيش او رفت و بدو گفت: «خداوند ترا فرمان مىدهد كه وصيت خود را بكنى و جانشين خود را برگزينى زيرا مرگت فرا رسيده است.» پادشاه كه اين را شنيد به درگاه خداوند رو نهاد و به زارى پرداخت و از خدا خواست كه عمرش را دراز كند. درخواست او به درگاه خداوند پذيرفته شد و خدا به شعيا وحى فرستاد كه پانزده سال به عمر پادشاه صدقيه افزوده و او را از چنگ دشمنش سنحاريب رهائى بخشيده است. همينكه شعيا اين مژده را به پادشاه داد، بيمارى وى از ميان رفت و تندرستى خود را بازيافت. بعد خداوند به سوى لشكريان سنحاريب فرشتهاى را فرستاد كه بانگى برآورد چنان بلند و هراسانگيز كه همه از ترس قالب تهى كردند و جان سپردند جز شش تن كه يكى سنحاريب و پنج تن ديگر دبيران او بودند. به گفته برخى نيز يكى از ايشان بخت نصر بود. پس از كشته شدن لشكريان سنحاريب، صدقيه و فرزندان اسرائيل به لشكرگاه ايشان رفتند و هر چه در آن جا يافتند به غنيمت بردند و سراغ سنحاريب را گرفتند ولى او را پيدا نكردند. از اين رو كسانى را در پى او فرستادند كه او و يارانش را يافتند و گرفتند و به بند انداختند و پيش پادشاه خود، صدقيه، بردند. صدقيه از سنحاريب پرسيد: «چگونه يافتى كارى را كه پروردگار ما با تو كرد؟» در پاسخ گفت: «خبر پروردگار شما، كه شما را يارى مىدهد، به من رسيده بود ولى من بدان گوش ندادم.» صدقيه، سپس، سنحاريب را گرداگرد بيت المقدس گرداند، بعد به زندان انداخت. آنگاه خداوند به شعيا وحى فرستاد تا به پادشاه دستور دهد كه سنحاريب و همراهانش را آزاد كند. صدقيه نيز آنان را آزاد كرد كه به بابل برگشتند و مردم آن سرزمين را از آنچه خدا با ايشان و لشكريانشان كرده بود آگاه ساختند. صدقيه، پس از اين پيشآمد، هفت سال ديگر زندگانى كرد و بعد درگذشت. برخى از اهل كتاب برآنند كه پيش از سنحاريب پادشاهى از پادشاهان بابل كه كفرو (يا كيفو يا كيفرو) خوانده مىشد بر بنى اسرائيل تاخت. بخت نصر نيز پسر عم و دبير او بود. خداوند بادى را فرستاد كه لشكر او را نابود كرد. خود او و دبيرش نيز ناپديد شدند. همچنين مىگويند: اين پادشاه بابلى را يكى از پسرانش كشت و بخت نصر از اين كار به خشم آمد و پسر را به جرم كشتن پدر خود، از پاى درآورد و خونش را ريخت. همچنين مىگويند: سنحاريب پس از رويداد بالا با پادشاه آذربايجان به سر وقت بنى اسرائيل رفت و بر آنان حمله برد. بعد در ميان سنحاريب و پادشاه آذربايجان اختلاف افتاد و در زد و خوردى كه با يك ديگر كردند هر دو لشكرشان از پاى درآمدند. سپس فرزندان اسرائيل از شهر بيرون رفتند و دارائى آنان را به غنيمت بردند. و نيز گفته شده است: مدت پادشاهى سنحاريب تا هنگامى كه درگذشت، بيست و نه سال بود و پادشاه بنى اسرائيل، كه سنحاريب محاصرهاش كرد حزقيا بود. پس از درگذشت حزقيا، پسرش، منشى، پنجاه و پنج سال پادشاهى كرد. سپس آمون دوازده سال پادشاه بود تا اين كه كسانش او را كشتند. بعد، پسرش، يوشيا، به فرمانروائى رسيد و سى و يك سال پادشاهى كرد تا فرعون الاجدع فرمانرواى مصر خونش را ريخت. پس از او پسرش ياهواحازينيوشيا، پادشاه شد ولى چندى بعد فرعون الاجدع او را از كار بركنار كرد. و فرزندش، يوياقيم بن ياهواحاز را به كار گماشت و خراجى نهاد و او را موظف به پرداخت آن كرد. مدت فرمانروائى يوياقيم دوازده سال بود. پس از او پسرش، يوياحين، به پادشاهى رسيد كه بخت نصر با او جنگيد و او را، در سومين سال سلطنتش، به بابل تبعيد كرد و يقونيا، پسر عم او، را بر كرسى فرمانروائى نشاند و او را صدقيه ناميد. چيزى نگذشت كه بخت نصر با صدقيه از در مخالفت درآمد و با او جنگيد و بر او پيروز شد و او را با خود به بابل برد و پسرش را در پيش رويش كشت و چشم خود او را نيز كور كرد. بيت المقدس و پرستشگاه را نيز ويران ساخت و فرزندان اسرائيل را اسير كرد و به بابل برد كه در آن جا ماندند تا هنگامى كه به بيت المقدس بازگشتند به گونهاى كه ما- به خواست خدا- در جاى خود شرح خواهيم داد. سراسر مدت فرمانروائى صدقيه يازده سال بود. و نيز گفته شده است: شعيا پيامبرى بود كه خداوند بدو وحى فرستاد و فرمان داد تا به رهبرى فرزندان اسرائيل برخيزد و آنچه را كه خداوند از زبان وى به ايشان وحى مىكند به يادشان آورد زيرا گناهكارى در ميانشان فزونى يافته بود. او نيز فرموده خداى بزرگ را به كار بست. ولى بنى اسرائيل دشمنش شدند و به كشتن او كمر بستند. او نيز از دستشان گريخت. در راه به درختى رسيد و تنه درخت از هم شكافته شد و او در ميان آن شكاف جاى گرفت. ولى شيطان لبه جامه او را از شكاف درخت بيرون انداخت و آن را به فرزندان اسرائيل نشان داد. فرزندان اسرائيل نيز اره بر درخت نهادند و درخت را بريدند و او را از كمر به دو نيمه كردند. درباره نامهاى شاهان بنى اسرائيل جز اينها هم گفته شده كه براى پرهيز از دراز گوئى و عدم اعتماد به درستى آنها از نقلش خوددارى كرديم.
متن عربی: ذكر شعيا والملك الذي معه من بني إسرائيل ومسير سنحاريب إلى بني إسرائيل قيل: كان الله تعالى قد أوحى الى موسى ما ذكر في القرآن: (وقضينا الى بني اسرائيل في الكتاب لتفسدن في الأرض مرتين ولتعلن علواً كبيراً، فإذا جاء وعد أولادهما بعثنا عليكم عباداً لنا أولي بأس شديد فجاسوا خلال الديار وكان وعداً مفعولاً، ثم رددنا لكم الكرة عليهم وأمددناكم بأموال وبنين وجلعناكم أكثر نفيراً، إن أحسنتم أحسنتم أحسنتم لأنفسكم وإن أسأتم فلها، فإذا جاء وعد الآخرة ليسؤوا وجوهكم وليدخلوا المسجد كما دخلوه أول مرة وليتبّروا ما علوا تتبيراً عسى ربّكم أن يرحمكم وإن عدتم عدنا وجعلنا جهنم للكافرين حصيراً). فكثر في بني اسرائي لالزحداث والذنوب، وكان الله يتجاوز عنهم متعطفاً عليهم، وكان من أول ما أنزل الله عليهم عقوبة لذنوبهم أنّ ملكاً منهم يقال له صدقية، وكانت عادتهم إذا ملك عليهم رجل بعث الله إليه نبياً يرشده ويوحي إليه ما يريد، ولم يكن لهم غير شريعة التوراة، فلما ملك صدقية بعث الله تعالى إليه شعيا، وهو الذي بشر بعيسى وبمحمد، عليهما السلام، فلما قارب أن ينقضي ملكه عظمت الأحداث في بني اسرائيل، فأرسل الله عليهم سنحاريب ملك بابل في عساكر يغصّ بها الفضاء، فسار حتى نزل بيت المقدس وزحاط به وملك بني اسرائيل مريض في ساقه قرحة، فأتاه النبيّ شعيا وقال له: إنّ الله يأمرك أن توصي وتعهد فإنك ميت، فأقبل الملك على الدعاء والتضرّع، فاستجاب الله له، فأوحى الله إلى شعيا أنه قد زاد في عمر الملك صدقية خمس عشرة سنة وأنجاه من عدّوه سنحاريب، فلما قال له ذلك زال عنه الألم وجاءته الصحة. ثم إن الله أرسل على عساكر سنحاريب ملكاً صاح بهم فماتوا غير ستة نفر منهم: سنحاريب وخمسة من كتّابه، أحدهم بخت نصّر في قول بعضهم، فخرج صدقية وبنو اسرائيل الى معسكرهم فغنموا ما فيه والتمسوا سنحاريب فلم يجدوه، فأرسل الطلب في أثره فوجدوه ومعه أصحابه، فأخذوهم وقيدوهم وحملوهم إليه فقال لسنحاريب: كيف رأيت صنع ربّنا بك؟ فقال: قد أتاني خبر ربّكم ونصره إياكم فلم أسمع ذلك، فطاف بهم حول بيت المقدس ثم سجنهم. فأوحى الله إلى شعيا يأمر الملك بإطلاق سنحاريب ومن معه، فأطلقهم، فعادوا الى بابل وأخبروا قومهم بما فعل الله بهم وبعساكرهم، وبقي بعد ذلك سبع سنين ثم مات. وقد زعم بعض أهل الكتاب أن بني اسرائيل سار إليهم قبل سنحاريب ملك من ملوك بابل يقال له كفرو، وكان بخت نصّر ابن عمّه وكاتبه، وأنّ الله أرسل عليهم ريحاً فأهلكت جيشه وأفلت هو وكاتبه، وأن هذا البابليّ قتله ابن له، وأن بخت نصر غضب لصاحبه فقتل ابنه الذي قتله، وأن سنحاريب سار بعد ذلك وكان ملكه بنينوي وغزا مع ملك أذربيجان يومئذٍ بني اسرائيل فأوقع بهم، ثم اختلف سنحاريب وملك أذربيجان وتحاربا حتى تفانى عسكراهما، فخرج بنو اسرائيل وغنموا ما معهم. وقيل: كان ملك سنحاريب الى أن توفّي تسعاً وعشرين سنة، وكان ملك بني اسرائيل الذي حصره سنحاريب حزقياً، فلمّا توفّي حزقيا ملك بعده ابنه منشى خسماً وخمسين سنة، ثم ملك بعده آمون الى أن قتله أصحابه ثنتي عشرة سنة، ثم ملك ابنه يوشيا الي أن قتله فرعون مصر الزجدع إحدى وثلاثين سنة؛ ثم ملك بعده ابنه ياهو أحاز بن يوشيا، فعزله فرعون الأجدع واستعمل بعده يوياقيم بن ياهو أحاز ووظف عليه خراجاً يحمله إليه، وكان ملكه اثنتي عشرة سنة، ثم ملك بعده ابنه يوياحين، فغزاه بخت نصّر وأشخصه الى بابل بعد ثلاثة أشهر من ملكه، وملك بعده يقونيا ابن عمه، وسماه صدقية، وخالفه فغزاه وظفر به وحمله الى بابل وذبح ولده بين يديه وسمل عينيه وخرّب بيت المقدس والهيكل وسبى بني اسرائيل وحملهم الى بابل، فمكثوا الى أن عادوا إليه، على ما نذكره إن شاء الله؛ وكان جميع ملك صدقية إحدى عشرة سنة. وقيل: إن شعيا أوحى الله إليه ليقوم في بني اسرائيل يذكرهم بما يوحي الله على لسانه لما كثرت فيهم الأحداث، ففعل، فعدوا عليه ليقتلوه، فهرب منهم، فلقيته شجرة فانفلقت له، فدخلها، وأخذ الشيطان بهدب ثوبه وأراه بني اسرائيل، فوضعوا المنشار على الشجرة فنشروها حتي قطعوه في وسطها. وقيل في أسماء ملوكهم غير ذلك، ركناه كراهة التطويل ولعدم الثقة بصحة النقل به.
از کتاب: كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|