Untitled Document
 
 
 
  2024 Oct 14

----

10/04/1446

----

23 مهر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

طبرانی به‌ روایت حفصه‌ گزارش می‌دهد، آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
(إن الشيطان لا يلقى عمرمنذ أسلم إلا فر لوجهه).
«از روزی که عمر رضی الله عنه مسلمان شده است، هنگامی شیطان با او روبرو می‌شود پا به فرار می گذارد».
  طبرانی در اوسط.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>قبايل عرب>طسم

شماره مقاله : 10287              تعداد مشاهده : 601             تاریخ افزودن مقاله : 5/4/1390

سخن درباره قبيله‏هاى طسم و جديس

که در روزگار ملوک الطوائف بودند.
طسم بن لوذ بن ازهر بن سام بن نوح، و جديس بن عامر بن سام پسر عموى يک ديگر بودند و در محل يمامه خانه داشتند.
نام يمامه، در آن زمان، «جو» بود و از پر خير و برکت- ترين شهرهاى آن نواحى به شمار مى‏رفت.
پادشاهشان در روزگار ملوک الطوائف عمليق بود که مردى ستمگر محسوب مى‏شد و بيدادگرى و مردم آزارى و بد رفتارى بسيار کرده بود.
زنى از قبيله جديس که هزيله نام داشت، شوهرش او را طلاق گفته بود و مى‏خواست فرزند خود را از وى بگيرد.
زن از تسليم فرزند به شوهر، خوددارى کرد و به نزاع پرداخت و پيش عمليق شکايت برد و گفت:
«اى پادشاه، من براى اين کودک نه ماه باردارى کردم تا اين بار را بر زمين نهادم. آنگاه او را که پاره تنم بود شير دادم تا پيوندهاى او کمال يافت و روزى رسيد که او را از شير باز گرفتم‏ و بزرگ کردم. اکنون او مى‏خواهد بر خلاف ميل من جگر گوشه‏ام را از من بگيرد و مرا پس از او خوار و محروم گذارد.» شوهرش که اين سخنان شنيد، گفت:
«اى پادشاه، من همه مهر او را پرداخته‏ام و از او بهره‏اى به من نرسيده جز فرزندى بى‏ارزش. اکنون به هر گونه‏اى که مى‏خواهى درباره ما داورى کن.» پادشاه فرمان داد تا فرزند آن زن را به بردگى گيرند و او را در شمار بردگان شاه در آورند. آن زن و شوهر را نيز بفروشند و به شوهر يک پنجم بهاى زن، و به زن يک دهم بهاى شوهرش را بپردازند.
هزيله که اين حکم را شنيد، گفت:
  اتينا اخا طسم ليحکم بيننا فانفذ حکما في هزيلة ظالما
  لعمرى لقد حکمت لا متورعا و لا کنت فيمن يبرم الحکم عالما
  ندمت و لم اندم و انى بعترتى و اصبح بعلى فى الحکومة نادما
 (ما پيش برادر خود، طسم، آمديم تا درباره ما داورى کند و او درباره هزيله حکمى داد که ستمگرانه بود. به جان خودم که نه از روى پارسائى داورى مى‏کنى و نه کسى هستى که از روى دانائى حکمى مى‏دهد. من پشيمان شدم و نه تنها پشيمان شدم بلکه فرزندم را نيز از دست دادم و شوهرم هم از رجوع به چنين حکومتى پشيمان است.) عمليق که سخن هزيله را شنيد، به خشم آمد و فرمان داد که پس از اين هيچ دوشيزه‏اى از قبيله جديس نبايد زناشوئى کند مگر اين که پيش از رفتن به خانه شوهر به عمليق تسليم شود و او دوشيزگى وى را بر گيرد.
قبيله جديس، پس از صدور اين فرمان، دچار آسيب و رنج و خوارى و سر افکندگى شد.
اين فرمان همچنان به کار بسته مى‏شد تا هنگامى که شموس زناشوئى کرد.
نام اصلى اين زن عفيره، دختر عباد، خواهر اسود بود.
در شب عروسى که مى‏بايست به خانه شوهر برود، نخست او را پيش عمليق بردند.
در حالى که زنان جوان ديگرى نيز او را همراهى مى‏کردند.
همينکه به عمليق رسيد، عمليق او را در آغوش گرفت و گوهر دوشيزگى او را ربود.
عفيره از آن جا بيرون آمد و پيش خاندان خود رفت در حاليکه دامن جامه خود را از پيش و پس دريده و پائين تنه خود را برهنه کرده بود. خون از او مى‏رفت و اهانتى که به وى شده بود به زشت‏ترين گونه‏اى نشان داده مى‏شد.
همينکه به قوم خود رسيد گفت:
  لا احد اذل من جديس أ هکذا يفعل بالعروس؟
  يرضى بذا، يا قوم، بعل حر اهدى و قد اعطى وثيق المهر
  يقبضه الموت کذا بنفسه اصلح ان يصنع ذا بعرسه‏
 (هيچ کس خوارتر از جديس نيست. آيا با عروس او بايد چنين رفتارى بکنند. اى مردم، آيا هيچ شوهر آزاده‏اى بدين ننگ‏ تن در مى‏دهد که عروسى را بپذيرد که قبلا مدرک دوشيزگى وى را به ديگرى بخشيده است. اگر مرگ درين حال، او را دريابد، برايش بهتر از آن است که با عروسش چنين کارى کنند.) بعد، براى اين که قوم و قبيله خود را برانگيزد و بر سر غيرت آورد، سخنان خود را ادامه داد و گفت: أ يجمل ما يؤتى الى فتياتکم و انتم رجال فيکم عدد النمل‏
  و تصبح تمشى فى الدماء عفيرة جهارا و زفت فى النساء الى بعل‏
  و لو اننا کنا رجالا و کنتم نساء لکنا لا نقر بذا الفعل‏
  فموتوا کراما او اميتوا عدوکم و دبوا لنار الحرب بالحطب الجزل‏
  و الا فخلوا بطنها و تحملوا الى بلد قفر و موتوا من الهزل‏
  فللبين خير من مقام على الاذى و للموت خير من مقام على الذل‏
  و ان انتم لم تغضبوا بعد هذه فکونوا نساء لا تعاب من الکحل‏
  و دونکم طيب النساء فانما خلقتم لاثواب العروس و للنسل‏
  فبعدا و سحقا للذى ليس دافعا و يختال يمشى بيننا مشية الفحل‏
 (آيا اين پسنديده است که شما مردان به کثرت مورچگان وجود داشته باشيد، آن وقت با دختران و دوشيزگان شما چنين‏ رفتارى شود؟
و عفيره، در حاليکه آشکارا خون دوشيزگى از او مى‏چکد، همراه زنان به خانه شوهر روانه گردد؟
اگر ما مرد بوديم و شما زن بوديد، هرگز حاضر نمى‏شديم که چنين کارى با شما بکنند.
پس با بزرگوارى بميريد يا دشمن خود را بميرانيد و براى از ميان بردن او در آتش جنگ هيزم فراوان بريزيد.
وگرنه اين شهر را تهى کنيد و ترک گوئيد و به شهرى خاموش و بيابانى و بى‏آبادى برويد و از بينوائى بميريد.
زيرا جدائى و دورى از شهر بهتر از زيستن در شهرى است که به آدمى آزاد مى‏رسد. و مرگ بهتر از زندگى با خوارى و سر افکندگى است.
اگر پس از اين کار ننگينى که با من کرده‏اند، خشمگين نشده و بر سر غيرت نيامده‏ايد، پس به صورت زنان درآئيد که سرمه کشيدن و آرايش کردن براى آنها عيب نيست.
حتى عطر زنان هم براى شما کم است چون شما براى پوشيدن جامه عروسان و بچه زادن آفريده شده‏ايد.
خدا دچار دورى و جدائى سازد کسى را که از ناموس خود دفاع نمى‏کند و مرد نيست ولى با غرور در ميان ما مانند مردان راه مى‏رود.) اسود، برادر عفيره، که مردى بزرگوار بود و همه از او فرمانبردارى مى‏کردند، همينکه سخنان خواهر خويش را شنيد، به کسان خود گفت:
«اى گروه جديس، آن مردم که در خانه شما با شما چنين مى‏کنند، از شما نيرومندتر نيستند مگر به پشتيبانى رئيسشان که بر ما و بر آنان فرمانرواست. اگر ما زبونى و ناتوانى نشان نمى‏داديم او بر ما برترى نداشت. اکنون هم اگر ايستادگى کنيم بى‏گمان داد خود را از او مى‏ستانيم. پس به سخن من گوش دهيد و از هر چه من مى‏گويم پيروى کنيد زيرا اين مايه عزت زندگى شماست!» افراد قبيله جديس که از سخنان عفيره به هيجان آمده بودند، همينکه سخنان برادر او را شنيدند، گفتند:
«ما از تو اطاعت مى‏کنيم ولى تعداد افراد آن قوم بيش از ماست.» اسود گفت:
«من براى پادشاه مهمانى با شکوهى ترتيب مى‏دهم و او و ياران و خويشانش را به اين مهمانى دعوت مى‏کنم. هنگامى که با جامه‏هاى آراسته و پر زر و زيور به ميان مجلس خراميدند،- شمشيرهاى خود را بر مى‏داريم و آنان را مى‏کشيم.» گفتند:
«اين نقشه را عملى کن.» اسود خوراک بسيارى فراهم ساخت و در بيرون شهر مجلس مهمانى ترتيب داد و شمشيرهاى خود و کسان خود را نيز در زير شن‏هاى بيابان پنهان کرد.
آنگاه پادشاه و درباريانش را به مهمانى فراخواند.
همچنان که اسود حدس مى‏زد، آنان با لباس‏هاى آراسته به بزم خراميدند و همينکه نشستند و دست براى خوردن به سوى سفره دراز کردند، افراد قبيله جديس شمشيرهاى خويش را از درون شن‏ها بيرون کشيدند و همه مهمانان را با پادشاهشان کشتند.
بعد هم زير دستان ايشان را از پاى در آوردند.
پس از اين پيشامد، بازماندگان قبيله طسم که از تيغ قبيله‏ جديس جان بدر برده بودند، پيش حسان بن تبع، پادشاه يمن، رفتند و از او يارى خواستند.
حسان روانه يمامه شد و وقتى به منزلى رسيد که تا يمامه سه روز راه بود، يکى از همراهان وى گفت:
«من در قبيله جديس خواهرى دارم که او را يمامه مى‏خوانند و چشمانش به اندازه‏اى بينائى دارد که سوار را از مسافت سه روز راه مى‏بيند. و من مى‏ترسم که آمدن تو را به افراد جديس خبر دهد و آنان را براى پيکار آماده کند. بنا بر اين بهتر است که به ياران خود فرمان دهى تا هر مردى درختى را قطع کند و آن را جلوى خود بگيرد تا شناخته نشود.» حسان به ايشان فرمود تا چنين کنند.
يمامه چشم انداخت و آنان را ديد و به مردان قبيله جديس گفت:
«حميريان اينک به سوى شما مى‏آيند.» از او پرسيدند:
«مگر تو چه مى‏بينى؟» پاسخ داد:
«مردى را مى‏بينم که درختى پيش روى گرفته و شانه‏اى دارد که زير بغلش عرق کرده و کفشى دارد که وصله پينه شده است.» او راست مى‏گفت و همين طور بود ولى سخن او را دروغ انگاشتند و باور نکردند و خود را براى پيکار با دشمن آماده نساختند.
در نتيجه حسان سپيده دم ناگهان بر آنان تاخت و همه را تار و مار کرد.
يمامه را پيش حسان آوردند و حسان چشمان او را از کاسه در آورد و در آنها رگ و پى سياه يافت.
از او پرسيد:
«اين سياهى چيست؟» جواب داد:
«سنگ سياهى که من مى‏سائيدم و به چشم مى‏کشيدم. آن را سنگ سرمه مى‏گويند.» يمامه نخستين کسى بود که از سنگ سرمه استفاده کرد و سرمه را به چشم کشيد.
سرزمين يمامه را به نام او يمامه ناميده شده است. شاعران در اشعار خود از او بسيار ياد کرده‏اند.
پس از نابودى قبيله جديس، اسود، قاتل عمليق، به دو کوه طيئ گريخت و در آن جا ماندگار شد.
رفتن او بدان جا پيش از رفتن قبيله طيئ بدان جا بود. طيئ قبلا در جرف که ناحيه‏اى از نواحى يمن بود به سر مى‏برد و آن جا امروز در اختيار قبائل مراد و همدان است.
هر سال در فصل پائيز شترى بزرگ و فربه به قبيله طيئ مى‏آمد و پس از چندى بر مى‏گشت.
اهل قبيله نمى‏دانستند که اين شتر از کجا مى‏آيد. از اين رو، او را دنبال کردند و در پى او رفتند تا به أجأ و سلمى رسيدند که دو کوه طيئ است.
اين دو کوه نزديک فيد قرار دارد.
کسانى که در پى شتر رفته و بدان جا رسيده بودند، در آنجا نخلستان و چراگاه‏هاى بسيار ديدند.
همچنين، در آنجا اسود بن عفار را يافتند و او را کشتند.
بعد، مردم قبيله طيئ در آن دو کوه اقامت گزيدند که تا امروز در آن جا هستند.
اين پيشامد باعث شد که براى نخستين بار بدان جا راه يابند.
*


متن عربی:

ذكر طسم و جديس وكانوا أيّام ملوك الطوائف
كان طسم بن لوذ بن أذهر بن سام بن نوح، وجديس بن عامر بن أزهر بن سام ابني عمّ، وكانت مساكنهم موضع اليمامة، وكان اسمها حينئذٍ جوّاً، وكانت من أخصب البلاد وأكثرها خيراً، وكان ملكهم أيّام ملوك الطوائف عمليق، وكان ظالماً قد تمادى في الظلم والغشم والسيرة الكثيرة القبح، وإنّ امرأة من جديس يقال لها هزيلة طلّقها زوجها وأراد أخذ ولدها منها، فخاصمته الى عمليق وقالت: أيّها الملك حملته تسعاً، ووضعته دفعاً، وأرضعته شفعاً؛ حتى إذا تمت أوصاله، ودنا فصاله، أراد أن يأخذه مني كرهاً، ويتركين بعده ورها، فقال زوجها: أيها الملك إنها أعطيت مهرها كاملاً، ولم أصب منها طالاً، إلاّ وليداً خاملاً، فافعل ما كنت فاعلاً، فأمر الملك بالغلام فصار في غلمانه وأن تُباع المرأة وزوجها فيعطى زوجها خمس ثمنها وتعطى المرأة عشر ثمن زوجها، فقالت هزيلة:
أتينا أخا طسم ليحكم بيننا ... فأنفذ حكماً في هزيلة ظالما
لعمري لقد حكمت لا متورعاً ... ولا كنت فيمن يبرم الحكم عالما
ندمت ولم أندم وأنى بعترتي ... وأصبح بعلي في الحكومة نادما
فلمّا سمع عمليق قولها أمر أن لا تزوّج بكرٌ من جديس وتهدى إلى زوجها حتى يفترعها، فلقوا من ذلك بلاء وجهداً وذلاًّ، ولم يزل يفعل ذلك حتى زوّجت الشموس، وهي عفيرة بنت عباد زخت الأسود، فلمّا أرادوا حملها إلى زوجها انطلقوا بها إلى عمليق لينالها قبله، ومعها الفتيان، فلمّا دخلت عليه افترعها وخلّى سبيلها، فخرجت الى قومها في دمائها وقد شقّت درعها من قبل ودبر والدم يبين وهي في أقبح منظر تقول:
لا أحد أذلّ من جديس ... أهكذا يفعل بالعروس
يرضى بذا يا قوم بعل حرّ ... أهدى وقد أعطى وسيق المهر
وقالت أيضاً لتحرض قومها:
أيجمل ما يؤتى إلى فتياتكم، ... وأنتم رجال فيكم عدد النمل
وتصبح تمشي في الدماء عفيرة ... جهاراً وزفّت في النساء الى بعل
ولو أننا كنّا رجالاً وكنتم ... نساءً لكنا لا نقرُّ بذا الفعل
فموتوا كراماً أو أميتوا عدوّكم ... ودبّوا لنار الحرب بالحطب الجزل
وإلاّ فخلّوا بطنها وتحملوا ... إلى بلد قفر وموتوا من الهزل
فللبين خير من مقام على الأذى ... وللموت خير من مقام على الذل
وإن أنتم لم تغضبوا بعد هذه ... فكونوا نساء لا تعاب من الكحل
ودونكم طيب النساء فإنما ... خلقتم لأثواب العروس وللنسل
فبعداً وسحقاً للذي ليس دافعاً ... ويختال يمشي بيننا مشية الفحل
فلما سمع أخوها الأسود قولها، وكان سيداً مطاعاً، قال لقومه: يا معشر جديس إن هؤلاء القوم ليسوا بأعزّ منكم في داركم إلاّ بملك صاحبهم علينا وعليهم، ولوا عجزنا لما كان له فضل علينا، ولو امتنعنا لانتصفنا منه، فأطيعوني فيما آمركم فإنّه عز الدّهر.
وقد حمي جديس لما سمعوا من قولهم فقالوا: نطيعك ولكنّ القوم أكثر منا قال: فإني أصنع الملك طعاماً وأدعوه وأهله إليه، فإذا جاؤوا يرفلون في الحلل أخذنا سيوفنا وقتلناهم، فقالوا: افعل، فصنع طعاماً فأكثر وجعله بظاهر البلد ودفن هو وقومه سيوفهم ف يالرمل ودعا الملك وقومه، فجاؤوا يرفلون في حللهم، فلمّا أخذوا مجالسهم ومدّوا أيديهم يأكلون، أخذت جديس سيوفهم من الرمل وقتلوهم وقتلوا ملكهم وقتلوا بعد ذلك السفلة.
ثم إنّ بقيّة طسم قصدوا حسّان بن تُبّع ملك اليمن فاستنصروه، فسار الى اليمامة، فلما كان منها على مسيرة ثلاث قال له بعضهم: إنّ لي أختاً متزوجة في جديس يقال لها اليمامة تبصر الراكب من مسيرة ثلاث، وإني أخاف أن تنذر القوم بك، فمر أصحابك فليقطع كلّ رجل منهم شجرة فليجعلها أمامه.
فأمرهم حسان بذلك، فنظرت اليمامة فأبصرتهم فقالت لجديس: لقد سارت إليكم حمير، قالوا: وما ترين؟ قالت: أرى رجلاً في شجرة معه كتف يتعرّقها أو نعل يخصفها؛ وكان كذلك، فكذبوها، فصبحهم حسّان فأبادهم، وأتي حسان باليمامة ففقأ عينها، فإذا فيها عروق سود، فقال: ما هذا؟ قالت: حجر أسود كنت أكتحل به يقال له الإثمد، وكانت زوّل من اكتحل به، وبهذه اليمامة سميت الميامة، وقد أكثر الشعراء ذكرها في أشعارهم.
ولما هلكت جديس هرب الأسود قاتل عمليق الى جبل طيّء فأقام بهما، ذلك قبل أن تنزلهما طيّء، وكانت طيّء تنزل الجرف من اليمن، وهو الآن لمراد وهمدان، وكان يأتي الى طيّء بعير أزمان الخيف عظيم السمن ويعود عنهم، ولم يعلموا من أين يأتي، ثمّ إنّهم اتّبعوه يسيرون بسيره حتي هبط بهم على أجأ وسلمى جبلي طيّء، وهما بقرب فيد، فرأوا فيهما النخل والمراعي الكثيرة ورأوا الأسود بن عفار، فقتلوه، وأقامت طيّء بالجبلين بعده، فهم هناك إلى الآن، وهذا أول مخرجهم إليهما.
*
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

کلام امام محمد غزالی رحمه الله:  بهترین علم و باشرف ترین علوم، علم به خدا و افعال اوست؛ زیرا کمال انسان و سعادت و صلاح او در گرو چنین علمی است. (در محضر غزالی، مؤلف: صالح احمد الشامی، مترجم: جهانگیر ولدبیگی)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2944
دیروز : 8144
بازدید کل: 8505398

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010