|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>اشخاص>شمسون
شماره مقاله : 10292 تعداد مشاهده : 281 تاریخ افزودن مقاله : 5/4/1390
|
شمهاى از سر گذشت شمسون
زادگاه شمسون قريهاى از قريههاى روم بود. و او چند ميل دورتر از شهر مىزيست. شمسون خداپرست بود و به يگانگى خداوند ايمان داشت در صورتى که ساير مردم بتپرستى ميکردند. از اين رو شمسون به تنهائى در برابرشان مىايستاد و در محلى به نام «لحى جمل» با آنان پيکار مىکرد. هنگامى که تشنه مىشد، از سنگى که آب گوارائى در درون آن بود، آب فوران مىکرد و او از آن مىنوشيد. او نيروئى داشت که نه به آهن دربند مىآمد و نه به چيز ديگر. با اين نيرو به تنهائى با بتپرستان مىجنگيد و بر آنان چيرگى مىيافت و آنان به هيچ روى نمىتوانستند وى را از ميان بردارند. بدين جهت تدبيرى انديشيدند و با همسر شمسون قرارى گذاشتند که دست و پاى شوهر خود را ببندد. همسر او پذيرفت و از ايشان ريسمان محکمى گرفت و هنگامى که شمسون به خواب رفت دو دست وى را با ريسمان بست. شمسون از خواب بيدار شد و همينکه يک فشار داد ريسمان گسست و از دو دست او فرود افتاد. زنش براى کسانى که با وى سازش کرده بودند، پيام فرستاد و ايشان را از آنچه روى داده بود آگاه ساخت. آنان اين بار زنجيرى آهنين براى وى فرستادند. زن، بار ديگر، هنگامى که شمسون به خواب رفته بود، با زنجير دستها و گردن او را بست. شمسون باز از خواب برخاست و به نيروى خدا داد زنجير را گسست و آن را از دست و گردن خود گشود. آنگاه درباره کارى که زنش دو بار با او کرده بود، به پرسش پرداخت و گفت: «براى چه اين کار را کردى؟» زن پاسخ داد: «مىخواستم نيروى تو را بيازمايم. و ديدم در روى زمين همانند تو نيافتهام. آيا چيزى هست که با آن ترا ببندند و تو نتوانى آن را بگسلى؟» گفت: «آرى. تنها يک چيز!» همسر او کنجکاو شد و به اندازهاى درين باره پرسش کرد که شمسون سر انجام راز نهفته را آشکارا ساخت و گفت: «واى بر تو که اين قدر کنجکاوى مىکنى. جز با موى من با هيچ چيز ديگرى نمىتوان مرا بست.» شمسون موى بسيار بلند و پر پشتى داشت. شبانگاه همينکه به خواب رفت، زنش با موى او دو دست او را بست. آنگاه در پى کسانى فرستاد که با آنان درين باره سازشکارى کرده بود. آنان آمدند و شمسون را گرفتند و گوش و بينى وى را بريدند و چشمانش را کور کردند و او را به ميان مردم بردند. پادشاه نيز به ميان مردم آمد تا او را تماشا کند. شمسون به درگاه خداوند دعا کرد تا وى را بر آنان چيره سازد. در نتيجه دعاى او، خداوند بينائى او، و آنچه را که از پيکرش بريده بودند، بدو باز گرداند. آن شهر بر روى ستونهائى قرار داشت و خداوند به شمسون فرمود که دو ستون را بگيرد و با نيروى خود آنها را بشکند. شمسون نيز چنين کرد و همينکه دو ستون شکست ساختمان شهر فروريخت و پادشاه و مردم همه در زير آوار ماندند و نابود شدند. شمسون در دوره ملوک الطوائفى مىزيست.
متن عربی:
ومما كان من الأحداث شمسون وكان من قرية من قرى الروم قد آمن، وكانوا يعبدون الأصنام، وكان على أميال من المدينة، وكان يغزوهم وحده ويقاتلهم بلحي جمل. فكان إذا عطش انفجر له من الحجر الذي فيه ماء عذب فيشرب منه، وكان قد أعطي قوة لا يوثقه حديد ولا غيره، وكان على ذلك يجاهدهم ويصيب منهم ولا يقدرون منه على شيء، فجعلوا لامرأته جعلاً لتوثقه لهم، فأجابتهم إلى ذلك، فاعطوها حبلاً وثيقاً، فتركته حتى نام وشدت يديه، فاستيقظ وجذبه، فسقط الحبل من يديه، فأرسلت إليهم فأعلمتهم، فأرسلوا إليها بجامعة من حديد، فتركتها في يديه وعنقه وهو نائم، فاستيقظ وجذبها فسقطت من عنقه ويديه، فقال لها في المرتين: ما حملك على ما صنعت ؟ فقالت: أريد أجرب قوتك وما رأيت مثلك في الدنيا فهل في الأرض شيء يغلبك ؟ قال: نعم بشعر رأسه، وكان كثيراً، فأرسلت إليهم، فجاؤوا فأخذوه فجدعوا أنفه وأذنيه وفقأوا عينيه وأقاموه للناس. وجاء الملك لينظر إليه، وكانت المدينة على أساطين، فدعا الله شمسون أن يسلطه عيهم، فأمر أن يأخذ بعمودين من عمد المدينة فيجذبهما، ورد إليه بصره وما أصابوه من جسده، وجذب العمودين فوقعت المدينة بالملك والناس وهلك من فيها هدماً. وكان شمسون أيام ملوك الطوائف. *
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|