|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>هرمز بن شاپور
شماره مقاله : 10301 تعداد مشاهده : 292 تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390
|
سخن درباره پادشاهى هرمز پسر شاپور (هرمز اول)
هرمز در خلق و خوى به اردشير بابکان همانند بود ولى در تدبير به او نمىرسيد. اما سختگيرى و گستاخى و دلاورى بسيار داشت. مادر او از دختران مهرک، همان پادشاهى بود که به دست اردشير کشته شده بود. اردشير مهرک را از ميان برد و تمام افراد خاندان و بستگان و خويشاوندان او را نيز تعقيب کرد و گرفت و کشت زيرا ستاره شناسان به او خبر داده بودند که از دوده مهرک کسى به پادشاهى خواهد رسيد. مادر هرمز- هنگامى که دخترى نوجوان بود- براى اين که به دست گماشتگان اردشير نيفتد و کشته نشود، گريخت و سر به بيابان نهاد و در خانه يکى از چوپانان ماندگار شد. روزى شاپور، پسر اردشير، که به آهنگ شکار از شهر بيرون رفته بود، در بيابان دچار تشنگى شد و به يکى از چادرها رسيد که در آن دختر مهرک به سر مىبرد. بر در آن خرگاه رفت و آب خواست. دختر براى او آب آورد و شاپور هنگامى که سر گرم نوشيدن آب بود. در روى دختر نگريست و او را بسيار زيبا يافت. چيزى نگذشت که چوپانان از راه رسيدند و شاپور از آنان درباره دختر پرسيد. يکى از شبانان گفت: «او دختر من است.» شاپور، که فريفته زيبائى او شده بود، با او زناشوئى کرد و او را به سراى خويش برد. دختر به گرمابه رفت و خود را پاکيزه ساخت و جامههاى برازندهاى پوشيد. ولى وقتى که شاپور خواست با او هماغوشى کند، او تا چندى از نزديکى با وى خوددارى کرد. چون مدتى گذشت و دختر به همبسترى با وى تن در نداد، سرانجام شاپور بيتاب شد و سبب اين بىمهرى را پرسيد. همسرش او را آگاه ساخت از اين که او دختر مهرک است و سبب خوددارى وى از نزديکى با او پرهيز از خشم اردشير است زيرا اگر او پى ببرد که دختر مهرک از پسرش باردار شده، وى را خواهد کشت. شاپور عهد کرد که رازش را پوشيده نگاه دارد و نگذارد که پدرش از هويت وى آگاه گردد. آنگاه با او همبستر شد و از او داراى پسرى گرديد که هرمز ناميده شد. اما آن راز را همچنان پوشيده مىداشت تا اين که چند سالى از عمر پسرش گذشت. روزى اردشير سوار بر اسب به سراى پسر خود، شاپور، رفت تا با او درباره چيزى گفت و گو کند. هنگامى که وارد خانه او شد، هرمز نيز از خانه بيرون جست در حاليکه چوگانى به دست داشت و فرياد زنان در پى گوى مىدويد. اردشير پسر را نشناخت ولى پى برد که از جهت زيبائى چهره و بزرگى منش و ويژگىهاى ديگر با پسرش، شاپور، همانندى بسيار دارد شاپور را به نزد خود خواند و درباره آن پسر پرسش کرد. شاپور در انديشه فرو رفت و آماده اقرار به خطا گرديد و پدر خود اردشير را از آنچه روى داده بود، آگاه ساخت. اردشير شادمان شد و بدو خبر داد که آنچه ستاره شناسان درباره فرزند مهرک گفته بودند تحقق يافته و آن نگرانى که او ازين بابت داشته برطرف شده است- زيرا بالاخره فرزند دختر مهرک از پشت شاپور است و از دوده ساسانيان خواهد بود. شاپور، هنگامى که به پادشاهى رسيد، فرزند خود هرمز را به استاندارى خراسان گماشت و او را بدان استان فرستاد. هرمز در آن جا به سرکوبى دشمنان پرداخت و در کار خود استقلال يافت. از اين رو بدخواهان وى فزونى يافتند و در نزد شاپور از او بدگوئى کردند و گفتند که هرمز مىخواهد پادشاهى را از وى بگيرد. با اين سخنان، شاپور را درباره فرزند خود، بدگمان ساختند. هرمز همينکه از بدگمانى پدر خود آگاهى يافت، مىگويند: دست خود را بريد و آن را براى پدر خويش فرستاد. و نامهاى هم نوشت که چون بدو خبر رسيد که به وى تهمتهائى زدهاند، اين کار را کرده تا خود را از هر تهمتى مبرا سازد. چون رسم بر اين بود که شخص ناقص العضو را به پادشاهى نمىنشاندند. شاپور، همينکه دست بريده پسر خود و نامه او را دريافت، سخت اندوهگين شد و براى او پيام فرستاد که اين پيشامد تا چه اندازه براى وى ناگوار بوده است. ضمناً هرمز را به جانشينى خويش برگزيد و پس از خود پادشاهى را بدو سپرد. هرمز هنگامى که به پادشاهى رسيد با مردم به دادگرى رفتار کرد. مردى راستگو بود و راه نياکان خود را مىپيمود. شهر رامهرمز را ساخت. و مدت پادشاهى او يک سال و ده روز بود.
متن عربی:
ذكر ملك ابنه هرمز بن سابور بن أردشير بن بابك وكان يشبه في خلقه بأردشير غير لاحق به في تدبيره، وكان في البطش والجرأة على أمر عظيم، وكانت أمه من بنات مهرك الملك الذي قتله أردشير وتتبع نسله فقتلهم، لأن المنجمين أخبروه أنه يكون من نسله من يملك، فهربت أمه إلى البادية وأقامت عند بعض الرعاء، وخرج سابور متصيداً، فاشتد به العطش وارتفعت له الأخبية التي فيها أمر هرمز، فقصدها وطلب الماء، فناولته المرأة، فرأى منها جمالاً فائقاً، فلم يلبث أن حضر الرعاء فسألهم سابور عنها، فقال بعضهم: إنها ابنته، فتزوجها وسار بها إلى منزله، وكسيت ونظفت، فأرادها فامتنعت عليه مدة، فلما طال عليه سألها عن سبب ذلك فأخبرته أنها ابنة مهرك وأنها تفعل ذلك إبقاء عليه من أردشير، فعاهدها على ستر أمرها، ووطئها فولدت له هرمز، فستر أمره حتى صار له سنون. فركب أردشير يوماً إلى منزل ابنه سابور لشيء أراد ذكره له، فدخل منزله مفاجأة، فلما استقر خرج هرمز وبيده صولجان وهو يصيح في أثر الكرة، فلما رآه أردشير أنكره ووقف على المشابه التي فيه من حسن الوجه وعبالة الخلق وأمور غيرها، فاستدناه أردشير وسأل عنه سابور، فخرج مفكراً على سبيل الإقرار بالخطاء، وأخبر أباه أردشير الخبر، فسر، وأخبره أنه قد تحقق الذي ذكره المنجمون في ولد مهرك، وأن ذلك قد سلى ما كان في نفسه وأذهبه. فلما ملك سابور ولى هرمز خراسان وسيره إليها، فقهر الأعداء واستقل بالأمر، فوشى به الوشاة إلى سابور أنه على عزم أن يأخذ الملك منه، وسمع هرمز بذلك فقيل إنه قطع يده وأرسلها إلى أبيه، فكتب إليه بما بلغه وأنه فعل ذلك إزالة للتهمة لأن رسمهم أنهم كانوا لا يملكون ذا عاهة، فلما وصلت يده إلى سابور تقطع أسفاً وأرسل إلى هرمز يعلمه ما ناله لذلك وعقد له على الملك وملكه، ولما ملك عدل في رعيته، وكان صادقاً، وسلك سبيل آبائه وكور كورة رامهرمز. وكان ملكه سنة وعشرة أيام.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|