|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>یزدگرد بن بهرام
شماره مقاله : 10312 تعداد مشاهده : 582 تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390
|
سخن درباره پادشاهى يزدگرد بزهکار (پسر بهرام)
برخى از دانشمندان مىگويند: اين يزدگرد برادر بهرام «کرمان شاه» است نه پسر او. او مردى درشت خوى و بد زبان بود و عيوب بسيارى داشت و کارهاى بيجا مىکرد و بسيار خرده بين بود و گناهان کوچک را بزرگ مىشمرد. از آنجا که بدنهاد و خودخواه و خود پسند بود، تا آنجا که مىتوانست فريبکارى و نيرنگ و دو روئى به کار مىبرد. بسيار سختگير و بدخوى بود، هيچ لغزش کوچکى را نمىبخشود و ميانجيگرى هيچ کس- حتى اگر از نزديکانش بود- نمىپذيرفت. بد گمان بود و بسيار تهمت مىزد و هيچ کس درباره هيچ چيز از دستش آسودگى نداشت. هيچ کس را در برابر انجام سختترين کارها پاداش نمىداد و کسى در نزد او گرامىتر بود که ازو کمتر توقع داشت. و اگر مىشنيد که يکى از يارانش با يکى از خدمتگارانش دوستى و مهربانى کرده، او را از کار بر کنار مىنمود. با اين همه، مردى تيزهوش و فرهنگ دوست بود و با برخى از دانشها آشنائى داشت. نرسى، حکم فرزانه روزگار خويش را به وزارت خود منصوب کرد و او را «هزار بنده» لقب داد. نرسى مردى فاضل و در اخلاق و رفتار کامل بود و مردم آرزو مىکردند که او رفتار و کردار يزدگرد را اصلاح کند ولى دور بود که اين آرزو بر آورده شود. وقتى پادشاهى او استحکام يافت و قدرت و شکوه او فزونى گرفت، اشراف و بزرگان از او بيمناک شدند و ناتوانان از دستش به ستوه آمدند زيرا بيش از اندازه خونريزى مىکرد. مردمى که گرفتار بيداد او شده بودند سرانجام از دست وى به درگاه خداى بزرگ شکايت کردند و از پروردگار خود خواستند که زودتر آنان را از چنگ وى رهائى بخشد. برخى عقيده دارند او در گرگان بود که روزى بر در کاخ خود اسبى خوش اندام ديد که همانندش را پيش از آن نديده بود. دستور داد که آن را زين بگذارند و لگام بزنند و پيش او ببرند. ولى هيچ کس نتوانست چنين کارى بکند. يزد گرد که چنين ديد، از کاخ بيرون رفت و به دست خود بر پشت اسب زين نهاد و به دهانش لگام زد و همينکه دم او را بلند کرد تا پاردم را به زير آن اندازد اسب، لگد سختى به شکم او زد و او از اين ضربه در همان دم جان سپرد. اسب بيدرنگ گريخت و شتابان از ديده پنهان شد و ديگر کسى از او خبرى نيافت. اين نشانه مهربانى خداى بزرگ درباره بندگان خويش بود که مىخواست آنان را از زير بار ستم رهائى بخشد. مدت فرمانروائى او بيست و دو سال و پنج ماه و شانزده روز بود. اما درباره تازيان: گفته شده است که پس از در گذشت عمرو بن امرؤ القيس اول در روزگار شاپور ذو الاکتاف، شاپور اوس بن قلام را، که از عمالقه بود، به فرمانروائى تازيان گماشت. اوس، پس از پنج سال پادشاهى در روزگار بهرام بن شاپور کشته شد و از سوى بهرام، شاهنشاه ساسانى، امرؤ القيس بن عمرو بن امرؤ القيس اول به جانشينى او برگزيده شد. او بيست و پنج سال در منصب خود پايدار ماند و در ميان اعراب پادشاهى کرد. و در عهد سلطنت يزدگرد بزهکار از جهان رفت. يزدگرد، نعمان پسر امرؤ القيس را جانشين پدر ساخت و او را به سمت عامل خود تعيين کرد. مادر نعمان، شقيقه، دختر ابو ربيعة بن دهل بن شيبان بود. نعمان پادشاهى بود که کاخ خورنق را ساخت و سبب بناى آن نيز اين بود که هيچيک از فرزندان يزدگرد بزهکار زنده نمى- ماندند. از اين رو، هنگامى که خدا بهرام را به وى داد، براى اين که او زنده بماند با ياران خود به مشورت پرداخت و پرسيد: «براى پرورش فرزند کجا خوش آب و هواتر و محيط مناسبترى است؟» به او گفتند: «سرزمين حيره و پيرامون آن محيط مناسبى است.» يزدگرد پسر خود بهرام را- که بعدها به بهرام گور معروف شد- پيش نعمان پادشاه حيره فرستاد و بدو دستور داد که براى بهرام کاخ خورنق را بسازد. همچنين سفارش کرد که بهرام را اغلب به صحرا بفرستد تا از هواى آزاد بهرهمند گردد. معمارى که کاخ خورنق را ساخت مردى بود که سنمار ناميده مىشد. وقتى که سنمار ساختمان کاخ خورنق را به پايان رساند مردم از زيبائى آن دچار شگفتى شدند و او را بيش از اندازه تحسين کردند. سنمار گفت: «اگر مىدانستم که شما بدين گونه مرا تحسين مىکنيد و پاداش مىدهيد، اين کاخ را چنان مىساختم که با گردش خورشيد بگردد و رنگ بگرداند.» نعمان که اين سخن از او شنيد، گفت: «پس تو مىتوانى کاخى از اين بهتر نيز بسازى!» و براى اين که سنمار نتواند در جاى ديگر کاخ بهترى بسازد، دستور داد تا او را از فراز کاخ به پائين اندازند. سنمار بدين گونه کشته شد و «جزاء سنمار» در عرب ضرب المثل گرديد و اين مثل درباره کسى به کار مىرود که کار نيکى بکند و پاداش بدى بگيرد. اين ضرب المثل در اشعار عرب نيز به کار رفته است. اين نعمان در سرزمين شام بارها پيکار کرد و بسيارى از مردم آن سرزمين را اسير گرفت و دارائى ايشان را به غنيمت برد و آسيب فراوان به آنان وارد آورد. پادشاه ايران دو گردان از مردان جنگى در اختيار وى گذارده بود. که يکى از آنها دوس نام داشت و از قبيله تنوخ بود. ديگرى شهباء ناميده مىشد و از مردان ايرانى تشکيل يافته بود. او با اين دو گردان در شام با کسانى که از وى اطاعت نمىکردند مىجنگيد. نعمان، روزى از روزهاى بهار در کاخ خورنق نشسته بود و از بالا به نجف و بوستانها و نهرهاى پيرامون آن مىنگريست. از آن منظره زيبا به وجد آمد و به وزير خود گفت: «آيا هرگز مانند چنين منظرهاى ديدهاى؟» پاسخ داد: «نه. البته اگر اين منظره دوام داشت و پايدار مىماند، بىمانند بود.» نعمان پرسيد: «چيست که پايدار مىماند؟» جواب داد: «آنچه در جهان ديگر است و در نزد خداست.» پرسيد: «چگونه مىتوان بدان رسيد؟» پاسخ داد: «بدين ترتيب که از دنيا کنارهگيرى کنى و به عبادت خدا بپردازى.» او نيز همان شب از پادشاهى دست شست و جامه پشمين و خشن پوشيد و گريزان از کاخ بيرون شتافت و هيچ کس ندانست که به کجا رفت. از روز بعد مردم ديگر او را نديدند. مدت فرمانروائى او تا هنگامى که پادشاهى را کنار گذاشت و به راه زهد رفت، بيست و نه سال و چهار ماه بود. ازين مدت پانزده سال در روزگار يزدگرد و چهارده سال در زمان بهرام گور سپرى شد. اما مورخان ايرانى موضوع پرورش بهرام را به نحو ديگرى مىگويند که ضمن سر گذشت بهرام گور، شرح داده خواهد شد.
متن عربی:
ذكر ملك يزدجرد الأثيم بن بهرام بن سابور ذي الأكتاف ومن أهل العلم من يقول إن يزدجرد هذا هو أخو بهرام كرمان شاه بن سابور لا ابنه، وكان فظاً غليظاً ذا عيوب كثيرة يضع الشيء في غير مواضعه، كثير الرؤية في الصغائر، واستعمال كل ما عنده في المواربة والدهاء والمخاتلة مع فطنة بجهات الشر وعجب به، وكان غلقاً سيئ الخلق لا يغفر الصغيرة من الزلات ولا يقبل شفاعة أحد من الناس وإن كان قريباً منه، كثير التهمة، ولا يأتمن أحداً على شيء، ولم يكن يكافئ أحداً على حسن البلاء وإن هو أولى الخسيس من العرف استعظمه، وإذا بلغه أن أحداً من أصحابه صافى أحداً من أهل صناعته نحاه عن خدمته. وكان فيه مع ذلك ذكاء ذهن وحسن أدب، وقد مهر في صنوف من العلم، واستوزر نرسي حكيم زمانه، وكان فاضلاً قد كمل أدبه ولقبه هزار بيده، فأمل الناس أن يصلح نرسي منه، فكان ما أملوه بعيداً. فلما استوى له الملك واشتدت شوكته هابته الأشراف والعظماء، وحمل على الضعفاء فأكثر من سفك الدماء. فلما ابتليت الرعية به شكوا ما نزل بهم منه إلى الله تعالى وسألوه تعجيل إنقاذهم منه، فزعموا أنه كان بجرجان فرأى ذات يوم في صره فرساً عائراً لم ير مثله، فأخبر به، فأمر أن يسرج ويلجم ويدخل عليه، فلم يقدر أحد على ذلك، فأعلم بذلك، فخرج إليه بنفسه وألجمه بيده وأسرجه، فلما رفع ذنبه ليثفره رمحه على فؤاده رمحة هلك منها مكانه وملأ الفرس فروجه جرياً ولم يعلم له خبر، وكان ذلك من صنع الله ورأفته بهم. وكان ملكه اثنتين وعشرين سنة وخمسة أشهر وستة عشر يوماً. وأما العرب فقيل إنه لما هلك عمرو بن امرئ القيس البدء بن عمرو ابن عدي في عهد سابور استخلف سابور على عمله أوس بن قلام، وهو من العماليق، فملك خمس سنين وقتل في عهد بهرام بن سابور، ساستخلف بعده في عمله امرؤ القيس بن عمرو بن امرئ القيس البدء، فبقي خمساً وعشرين سنة، وهلك أيام يزدجرد الأثيم، فاستخلف بعده في عمله ابنه النعمان وأمه شقيقة ابنة أبي ربيعة بن ذهل بن شيبان، وهو صاحب الخورنق. وسبب بنائه له أن يزدجرد الأثيم كان لا يبقى له ولد، فسأل عن منزل مريء صحيح، فدل على ظاهرة الحيرة، فدفع ابنه بهرام جور إلى النعمان هذا وأمره ببناء الخورنق مسكناً له وأمره بإخراجه إلى بوادي العرب، وكان الذي بنى الخورنق رجلاً اسمه سنمار. فلما فرغ من بنائه تعجبوا منه، فقال: لو علمت أنكم توفونني أجري لعملته يدور مع الشمس. فقال: وإنك لتقدر على ما هو أفضل منه ! ثم أمر به فألقي من رأس الخورنق فهلك، فضربت العرب بجزائه المثل، وهو مذكور في أشعارها. وغزا النعمان هذا الشام مراراً وأكثر المصائب في أهلها وسبى وغنم وجعل معه ملك فارس كتيبتين يقال لإحداهما دوس وهي لتنوخ، وللأخرى الشهباء وهي لفارس، فكان يغزو بهما الشام ومن لم يطعه من العرب. ثم إنه جلس يوماً في مجلسه من الخورنق فأشرف منه على النجف وما يليه من البساتين والأنهار في يوم من أيام الربيع، فأعجبه ذلك، فقال لوزيره: هل رأيت مثل هذا المنظر قط ؟ قال: لا لو كان يدوم. قال: فما الذي يدوم ؟ قال: ما عند الله في الآخرة. قال: فبم ينال ذلك ؟ قال: بتركك الدنيا وعبادة الله. فترك ملكه من ليلته ولبس المسوح وخرج هارباً لا يعلم به، فأصبح الناس فلم يروه. وكان ملكه إلى أن تركه وساح تسعاً وعشرين سنة وأربعة أشهر، من ذلك في أيام يزدجرد خمس عشرة سنة، وفي زمن بهرام جور بن يزدجرد أربع عشرة سنة. وأما علماء الفرس فإنهم يقولون غير هذا، وسيرد ذكره.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|