Untitled Document
 
 
 
  2024 Oct 13

----

09/04/1446

----

22 مهر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 پيامبر صلى الله عليه و سلم فرموده است:

"إذا دعي أحدكم إلى الوليمة فليأتها" (متفق عليه)،

يعنى: "اگر يكى از شما به وليمه (غذاى عروسى) دعوت شد بايد قبول كند".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاريخ>تاریخ ایران>یزدگرد بن بهرام

شماره مقاله : 10312              تعداد مشاهده : 582             تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390

سخن درباره پادشاهى يزدگرد بزهکار (پسر بهرام)


برخى از دانشمندان مى‏گويند: اين يزدگرد برادر بهرام «کرمان شاه» است نه پسر او.
او مردى درشت خوى و بد زبان بود و عيوب بسيارى داشت و کارهاى بيجا مى‏کرد و بسيار خرده بين بود و گناهان کوچک را بزرگ مى‏شمرد.
از آنجا که بدنهاد و خودخواه و خود پسند بود، تا آنجا که مى‏توانست فريبکارى و نيرنگ و دو روئى به کار مى‏برد.
بسيار سختگير و بدخوى بود، هيچ لغزش کوچکى را نمى‏بخشود و ميانجيگرى هيچ کس- حتى اگر از نزديکانش بود- نمى‏پذيرفت. 
بد گمان بود و بسيار تهمت مى‏زد و هيچ کس درباره هيچ چيز از دستش آسودگى نداشت.
هيچ کس را در برابر انجام سخت‏ترين کارها پاداش نمى‏داد و کسى در نزد او گرامى‏تر بود که ازو کم‏تر توقع داشت. و اگر مى‏شنيد که يکى از يارانش با يکى از خدمتگارانش دوستى و مهربانى کرده، او را از کار بر کنار مى‏نمود.
با اين همه، مردى تيزهوش و فرهنگ دوست بود و با برخى از دانش‏ها آشنائى داشت.
نرسى، حکم فرزانه روزگار خويش را به وزارت خود منصوب کرد و او را «هزار بنده» لقب داد.
نرسى مردى فاضل و در اخلاق و رفتار کامل بود و مردم آرزو مى‏کردند که او رفتار و کردار يزدگرد را اصلاح کند ولى دور بود که اين آرزو بر آورده شود.
وقتى پادشاهى او استحکام يافت و قدرت و شکوه او فزونى گرفت، اشراف و بزرگان از او بيمناک شدند و ناتوانان از دستش به ستوه آمدند زيرا بيش از اندازه خونريزى مى‏کرد.
مردمى که گرفتار بيداد او شده بودند سرانجام از دست وى به درگاه خداى بزرگ شکايت کردند و از پروردگار خود خواستند که زودتر آنان را از چنگ وى رهائى بخشد.
برخى عقيده دارند او در گرگان بود که روزى بر در کاخ خود اسبى خوش اندام ديد که همانندش را پيش از آن نديده بود.
دستور داد که آن را زين بگذارند و لگام بزنند و پيش او ببرند.
ولى هيچ کس نتوانست چنين کارى بکند.
يزد گرد که چنين ديد، از کاخ بيرون رفت و به دست خود بر پشت اسب زين نهاد و به دهانش لگام زد و همينکه دم او را بلند کرد تا پاردم را به زير آن اندازد اسب، لگد سختى به شکم او زد و او از اين ضربه در همان دم جان سپرد.
اسب بيدرنگ گريخت و شتابان از ديده پنهان شد و ديگر کسى از او خبرى نيافت.
اين نشانه مهربانى خداى بزرگ درباره بندگان خويش بود که مى‏خواست آنان را از زير بار ستم رهائى بخشد.
مدت فرمانروائى او بيست و دو سال و پنج ماه و شانزده روز بود. اما درباره تازيان:
گفته شده است که پس از در گذشت عمرو بن امرؤ القيس اول در روزگار شاپور ذو الاکتاف، شاپور اوس بن قلام را، که از عمالقه بود، به فرمانروائى تازيان گماشت.
اوس، پس از پنج سال پادشاهى در روزگار بهرام بن شاپور کشته شد و از سوى بهرام، شاهنشاه ساسانى، امرؤ القيس بن عمرو بن امرؤ القيس اول به جانشينى او برگزيده شد.
او بيست و پنج سال در منصب خود پايدار ماند و در ميان‏ اعراب پادشاهى کرد. و در عهد سلطنت يزدگرد بزهکار از جهان رفت.
يزدگرد، نعمان پسر امرؤ القيس را جانشين پدر ساخت و او را به سمت عامل خود تعيين کرد.
مادر نعمان، شقيقه، دختر ابو ربيعة بن دهل بن شيبان بود.
نعمان پادشاهى بود که کاخ خورنق را ساخت و سبب بناى آن نيز اين بود که هيچيک از فرزندان يزدگرد بزهکار زنده نمى- ماندند. از اين رو، هنگامى که خدا بهرام را به وى داد، براى اين که او زنده بماند با ياران خود به مشورت پرداخت و پرسيد:
«براى پرورش فرزند کجا خوش آب و هواتر و محيط مناسب‏ترى است؟» به او گفتند:
«سرزمين حيره و پيرامون آن محيط مناسبى است.» يزدگرد پسر خود بهرام را- که بعدها به بهرام گور معروف شد- پيش نعمان پادشاه حيره فرستاد و بدو دستور داد که براى بهرام کاخ خورنق را بسازد. همچنين سفارش کرد که بهرام را اغلب به صحرا بفرستد تا از هواى آزاد بهره‏مند گردد.
معمارى که کاخ خورنق را ساخت مردى بود که سنمار ناميده مى‏شد.
وقتى که سنمار ساختمان کاخ خورنق را به پايان رساند مردم از زيبائى آن دچار شگفتى شدند و او را بيش از اندازه تحسين کردند.
سنمار گفت:
«اگر مى‏دانستم که شما بدين گونه مرا تحسين مى‏کنيد و پاداش مى‏دهيد، اين کاخ را چنان مى‏ساختم که با گردش خورشيد بگردد و رنگ بگرداند.» نعمان که اين سخن از او شنيد، گفت:
«پس تو مى‏توانى کاخى از اين بهتر نيز بسازى!» و براى اين که سنمار نتواند در جاى ديگر کاخ بهترى بسازد، دستور داد تا او را از فراز کاخ به پائين اندازند.
سنمار بدين گونه کشته شد و «جزاء سنمار» در عرب ضرب المثل گرديد و اين مثل درباره کسى به کار مى‏رود که کار نيکى بکند و پاداش بدى بگيرد.
اين ضرب المثل در اشعار عرب نيز به کار رفته است.
اين نعمان در سرزمين شام بارها پيکار کرد و بسيارى از مردم آن سرزمين را اسير گرفت و دارائى ايشان را به غنيمت برد و آسيب فراوان به آنان وارد آورد.
پادشاه ايران دو گردان از مردان جنگى در اختيار وى گذارده بود. که يکى از آنها دوس نام داشت و از قبيله تنوخ بود.
ديگرى شهباء ناميده مى‏شد و از مردان ايرانى تشکيل يافته بود.
او با اين دو گردان در شام با کسانى که از وى اطاعت نمى‏کردند مى‏جنگيد.
نعمان، روزى از روزهاى بهار در کاخ خورنق نشسته بود و از بالا به نجف و بوستانها و نهرهاى پيرامون آن مى‏نگريست.
از آن منظره زيبا به وجد آمد و به وزير خود گفت:
«آيا هرگز مانند چنين منظره‏اى ديده‏اى؟» پاسخ داد:
«نه. البته اگر اين منظره دوام داشت و پايدار مى‏ماند، بى‏مانند بود.» نعمان پرسيد:
«چيست که پايدار مى‏ماند؟» جواب داد:
«آنچه در جهان ديگر است و در نزد خداست.» پرسيد:
«چگونه مى‏توان بدان رسيد؟» پاسخ داد:
«بدين ترتيب که از دنيا کناره‏گيرى کنى و به عبادت خدا بپردازى.» او نيز همان شب از پادشاهى دست شست و جامه پشمين و خشن پوشيد و گريزان از کاخ بيرون شتافت و هيچ کس ندانست که به کجا رفت.
از روز بعد مردم ديگر او را نديدند.
مدت فرمانروائى او تا هنگامى که پادشاهى را کنار گذاشت و به راه زهد رفت، بيست و نه سال و چهار ماه بود.
ازين مدت پانزده سال در روزگار يزدگرد و چهارده سال در زمان بهرام گور سپرى شد.
اما مورخان ايرانى موضوع پرورش بهرام را به نحو ديگرى مى‏گويند که ضمن سر گذشت بهرام گور، شرح داده خواهد شد.

متن عربی:

 
ذكر ملك يزدجرد الأثيم بن بهرام بن سابور ذي الأكتاف
ومن أهل العلم من يقول إن يزدجرد هذا هو أخو بهرام كرمان شاه بن سابور لا ابنه، وكان فظاً غليظاً ذا عيوب كثيرة يضع الشيء في غير مواضعه، كثير الرؤية في الصغائر، واستعمال كل ما عنده في المواربة والدهاء والمخاتلة مع فطنة بجهات الشر وعجب به، وكان غلقاً سيئ الخلق لا يغفر الصغيرة من الزلات ولا يقبل شفاعة أحد من الناس وإن كان قريباً منه، كثير التهمة، ولا يأتمن أحداً على شيء، ولم يكن يكافئ أحداً على حسن البلاء وإن هو أولى الخسيس من العرف استعظمه، وإذا بلغه أن أحداً من أصحابه صافى أحداً من أهل صناعته نحاه عن خدمته. وكان فيه مع ذلك ذكاء ذهن وحسن أدب، وقد مهر في صنوف من العلم، واستوزر نرسي حكيم زمانه، وكان فاضلاً قد كمل أدبه ولقبه هزار بيده، فأمل الناس أن يصلح نرسي منه، فكان ما أملوه بعيداً.
فلما استوى له الملك واشتدت شوكته هابته الأشراف والعظماء، وحمل على الضعفاء فأكثر من سفك الدماء.
فلما ابتليت الرعية به شكوا ما نزل بهم منه إلى الله تعالى وسألوه تعجيل إنقاذهم منه، فزعموا أنه كان بجرجان فرأى ذات يوم في صره فرساً عائراً لم ير مثله، فأخبر به، فأمر أن يسرج ويلجم ويدخل عليه، فلم يقدر أحد على ذلك، فأعلم بذلك، فخرج إليه بنفسه وألجمه بيده وأسرجه، فلما رفع ذنبه ليثفره رمحه على فؤاده رمحة هلك منها مكانه وملأ الفرس فروجه جرياً ولم يعلم له خبر، وكان ذلك من صنع الله ورأفته بهم.
وكان ملكه اثنتين وعشرين سنة وخمسة أشهر وستة عشر يوماً.
وأما العرب فقيل إنه لما هلك عمرو بن امرئ القيس البدء بن عمرو ابن عدي في عهد سابور استخلف سابور على عمله أوس بن قلام، وهو من العماليق، فملك خمس سنين وقتل في عهد بهرام بن سابور، ساستخلف بعده في عمله امرؤ القيس بن عمرو بن امرئ القيس البدء، فبقي خمساً وعشرين سنة، وهلك أيام يزدجرد الأثيم، فاستخلف بعده في عمله ابنه النعمان وأمه شقيقة ابنة أبي ربيعة بن ذهل بن شيبان، وهو صاحب الخورنق. وسبب بنائه له أن يزدجرد الأثيم كان لا يبقى له ولد، فسأل عن منزل مريء صحيح، فدل على ظاهرة الحيرة، فدفع ابنه بهرام جور إلى النعمان هذا وأمره ببناء الخورنق مسكناً له وأمره بإخراجه إلى بوادي العرب، وكان الذي بنى الخورنق رجلاً اسمه سنمار. فلما فرغ من بنائه تعجبوا منه، فقال: لو علمت أنكم توفونني أجري لعملته يدور مع الشمس. فقال: وإنك لتقدر على ما هو أفضل منه ! ثم أمر به فألقي من رأس الخورنق فهلك، فضربت العرب بجزائه المثل، وهو مذكور في أشعارها.
وغزا النعمان هذا الشام مراراً وأكثر المصائب في أهلها وسبى وغنم وجعل معه ملك فارس كتيبتين يقال لإحداهما دوس وهي لتنوخ، وللأخرى الشهباء وهي لفارس، فكان يغزو بهما الشام ومن لم يطعه من العرب.
ثم إنه جلس يوماً في مجلسه من الخورنق فأشرف منه على النجف وما يليه من البساتين والأنهار في يوم من أيام الربيع، فأعجبه ذلك، فقال لوزيره: هل رأيت مثل هذا المنظر قط ؟ قال: لا لو كان يدوم. قال: فما الذي يدوم ؟ قال: ما عند الله في الآخرة. قال: فبم ينال ذلك ؟ قال: بتركك الدنيا وعبادة الله. فترك ملكه من ليلته ولبس المسوح وخرج هارباً لا يعلم به، فأصبح الناس فلم يروه.
وكان ملكه إلى أن تركه وساح تسعاً وعشرين سنة وأربعة أشهر، من ذلك في أيام يزدجرد خمس عشرة سنة، وفي زمن بهرام جور بن يزدجرد أربع عشرة سنة.
وأما علماء الفرس فإنهم يقولون غير هذا، وسيرد ذكره.

از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امير مؤمنان علي رضی الله عنه می‌فرمايد: «دشمني با مردم توشه بسيار بدي براي قيامت است.»(نظام الحكم في عهد الخلفاء الراشدين /156.)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 4476
دیروز : 8428
بازدید کل: 8498786

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010