|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>کعبه > سخن درباره نوآوری های قریش پس از واقعه اصحاب فیل
شماره مقاله : 10327 تعداد مشاهده : 605 تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390
|
سخن درباره نو آورىهاى قريش پس از واقعه اصحاب فيل پس از واقعه اصحاب فيل، قبيله قريش در چشم تازيان، بزرگ و گرامى شدند و گفتند: «افراد قبيله قريش، اهل خدا هستند و زيستن در جوار خانه خدا ايشان را از هر آسيبى بر کنار مىدارد.» مردان قريش نيز گرد هم آمدند و گفتند: «ما فرزندان ابراهيم خليل عليه السلام، و اهل حرم و خدمتگزاران خانه خدا و ساکنان مکه هستيم. هيچيک از قبائل عرب پايه و مايه ما را ندارد و ويژگىهاى هيچيک مانند- ويژگىهاى ما مشهور و در خور ستايش نيست. پس بيائيد تا به هم دست يگانگى بدهيم و قرار بگذاريم که هرگز چيزى را که در بيرون حرم است به اندازه چيزى که در درون حرم است گرامى نشماريم. بدين ترتيب مقام حرم را بالا ببريم تا عرب ما را و حرم ما را بزرگ شمارد و خود را در برابر ما کوچک انگارد.» همچنين گفتند: «قريش تا پيش از اين بر آنچه در بيرون حرم قرار داشت و آنچه در درون حرم بود يکسان احترام مىگذاشت ولى از اين پس نبايد چنين باشد.» از آن ببعد ايستادن در عرفه و برگشتن از آن جا را ترک کردند در صورتى که اقرار و اعتراف داشتند به اين که عرفه نيز از زيارتگاههاى مراسم حج است که در دين ابراهيم آمده است و ساير اعراب نيز بدان جا مىرفتند و بر مىگشتند. ولى افراد قريش گفتند: «ما اهل حرم کعبه هستيم و چيزى جز آن را بزرگ نمىشماريم.» همچنين گفتند: «ما رسوم دين خود را با نهايت سختگيرى و دليرى حفظ خواهيم کرد.» از رسومى که نهادند يکى اين بود که از اعراب ساکن اطراف حرم کعبه اگر کسى يکى از زنانش فرزندى مىآورد، به خاطر ولادت او در نزديک حرم براى او نيز همان حقى را قائل مىشدند که براى خود قائل بودند. بدين ترتيب قبيلههاى کنانه و خزاعه و عامر نيز به خاطر ولادت خود با قبيله قريش در آميختند. بعد نو آورى ديگرى کردند و گفتند: شايسته مردان قريش نيست که به کشک ساختن و کره آب کردن و روغن درست کردن بپردازند. اين کار براى آنها روا نيست. آنها نبايد در چادرهاى موئين بسر برند و آنچه را که حرمت دارد نبايد جز در سراپردههاى چرمين در آورند. همچنين گفتند: مردمى که براى حج، يا حج عمره، مىآيند، نبايد خوراکى را که از بيرون حرم با خود آوردهاند در درون حرم بخورند و نبايد به طواف کعبه پردازند مگر با جامه ويژه قريش. بنا بر اين، اگر چنان جامهاى نمىيافتند، برهنه طواف مىکردند. و اگر يکى از بزرگان ايشان از برهنه طواف کردن اکراه داشت و جامه ويژه طواف را نيز به دست نمىآورد، با جامه خود طواف مىکرد ولى هنگامى که از طواف فراغت مىيافت، آن را به دور مىافکند و ديگر نه او و نه هيچ کس ديگرى بدان دست نمىزد. چنين جامهاى را «لقى» (يعنى: دور افکنده) مىناميدند. بنا بر اين اعراب روش قريش را پيروى مىکردند و به آئين ايشان طواف مىنمودند و آنچه خوردنى با خود مىآوردند در بيرون حرم مىنهادند و از خوراک داخل حرم مىخريدند و مىخوردند. اين شيوه کار مردان بود. اما زنان: ... هر زنى همه جامههاى خويش را مىانداخت جز جوشن گشوده خود را که با آن پيرامون حرم مىگشت و مىگفت: اليوم يبدوا بعضه او کله و ما بدا منها فلا احله (امروز برخى از آن، يا همه آن آشکار مىشود و من آنچه را که آشکار شده حلال نمىکنم.) وضع زيارت خانه خدا چنين بود تا هنگامى که خداوند، محمد، صلّى الله عليه و سلم، را به پيامبرى بر انگيخت. پيغمبر اکرم بدعتهاى قريش را از ميان برد. ازين رو، حاجيان در ايام حج، مراسم عرفات را به جاى آوردند و با همان جامهاى که در بيرون حرم بر تن داشتند به طواف پرداختند و در درون حرم نيز از همان خوراکى خوردند که از بيرون با خود آورده بودند. خداى بزرگ نيز آيه زير را در اين باره فرستاد: «ثُمَّ أَفِيضُوا من حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا الله إِنَّ الله غَفُورٌ رَحِيمٌ 2: 199». (از همان جائى که همه مردم بازگشتند، شما نيز باز گرديد و آمرزش خدا را درخواست کنيد. بىگمان خدا آمرزگار مهربان است.) در آيه مذکور، خداوند از «الناس» اعراب را اراده کرده و به قريش فرموده که مراسم عرفات را نيز به جاى آورند. خداوند، همچنين، درباره خوراک و پوشاکى که در بيرون حرم مىگذاشتند و بدرون حرم نمىآوردند، فرموده است: «يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَکمْ عِنْدَ کلِّ مَسْجِدٍ وَ کلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ. قُلْ من حَرَّمَ زِينَةَ الله الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ من الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا في الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ کذلِک نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ 7: 31- 32» (اى فرزندان آدم، در هر نمازى زيور خود را با خود گيريد و بخوريد و بياشاميد و زيادهروى نکنيد که خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد. بگو زينت خداى و روزىهاى پاکيزهاى را که خدا براى بندگان خويش آورد، چه کسى حرام کرد؟ بگو اين نعمت در زندگى دنيا از آن مؤمنان است- اگر چه ديگران هم از آن بهره گيرند- و روز قيامت خاص مؤمنان است. اينچنين بيان مىکنيم آيات را براى کسانى که مىدانند.)
سخن درباره خوشبويان و هم پيمانان قصى منصب پردهدارى و پرچمدارى و کارگزارى خانه کعبه و تهيه آب و خوراک براى حاجيان را به فرزند خود، عبد الدار بخشيده بود. ديگرى نگذشت که هاشم و عبد شمس و مطلب و نوفل، فرزندان عبد مناف بن قصى، خود را براى انجام آن امور و احراز آن مناصب، شايستهتر از فرزندان عبد الدار ديدند زيرا قوم خود را از بازماندگان عبد الدار بزرگتر و برتر مىداشتند. از اين رو بر آن شدند که آن کارها را از دست فرزندان عبد الدار بزرگتر و برتر مىدانستند. به خاطر اين موضوع در ميان اهل قريش پراکندگى افتاد. دستهاى هوادار فرزندان عبد مناف شدند و دستهاى که با فرزندان عبد الدار بودند، مىديدند روا نيست آنچه قصى به ايشان داده، از ايشان گرفته شود زيرا از برترى و بزرگوارى قصى آگاهى داشتند و پيروى از فرمان وى را بايسته مىدانستند. سر دسته و فرمانرواى فرزندان عبد مناف بن قصى، عبد شمس بود زيرا از لحاظ سالخوردگى بزرگترين آنان به شمار مىرفت. ولى پيشواى فرزندان عبد الدار که به نگهدارى و حفظ ايشان مىپرداخت، عامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار بود. فرزندان اسد بن عبد العزى بن قصى، فرزندان زهرة بن کلاب، فرزندان تيم بن مره و فرزندان حارث بن فهر بن مالک بن نضر، با فرزندان عبد مناف همدست شدند. فرزندان مخزوم، فرزندان سهم، فرزندان جمح و فرزندان عدى بن کعب نيز به فرزندان عبد الدار پيوستند. عامر بن لؤى و محارب بن فهر از اين دسته بندى بر کنار ماندند و به هيچيک از دو دسته ملحق نشدند. بارى، افراد هر گروه در ميان خود سوگند استوار ياد کردند و پيمان بستند که هرگز در زير بار گروه ديگر نروند و تسليم نشوند. فرزندان عبد مناف بن قصى کاسهاى در ميان نهادند که پر از گلاب يا مايع خوشبوى ديگرى بود. مىگفتند يکى از زنان بنى عبد مناف آن را براى ايشان آورده و در حرم نهاده بود. فرزندان عبد مناف دستهاى خويش را در آن کاسه فرو مىبردند و بدين گونه به هم دست مىدادند و پيمان مىبستند و دست خود را به ديوار کعبه مىماليدند که بدين وسيله خود را ملزم به نگهدارى پيمان کرده باشند. از اين رو، فرزندان عبد مناف، مطيبين (يعنى: خوشبويان) ناميده شدند. فرزندان عبد الدار و قبائل همدست ايشان نيز در خانه کعبه با هم پيمان بستند که به فرمان دسته ديگر گردن ننهند و تسليم نشوند. اين دسته نيز «احلاف» (يا: هم سوگندان هم پيمانان) خوانده شدند. بعد افراد هر دسته براى جنگ گرد هم آمدند و سرانجام دو دسته صفت آرائى کردند و در برابر هم ايستادند. ولى هنوز آتش جنگ شعلهور نشده بود که يک ديگر را به صلح و آشتى فرا خواندند بدين شرط که کار تهيه آب و خوراک حاجيان را به فرزندان عبد مناف بدهند و پردهدارى و پرچمدارى و اداره امور کعبه به فرزندان عبد الدار واگذار گردد. بدين گونه با هم آشتى کردند و از هم خرسند شدند و از پيکار با يک ديگر دست کشيدند. هر قوم و قبيلهاى نيز به سوگندى که خورده و پيمانى که بسته بود وفادار ماند و تا هنگامى هم که اسلام ظهور کرد هر دستهاى بر عهد و پيمان خويش باقى بود. پيغمبر اکرم، صلّى الله عليه و سلم، در اين باره فرمود: «به سوگندهائى که در جاهليت ياد شده اسلام چيزى نيفزود جز اين که آن را تاييد کرد. در اسلام نيز، هم سوگندى نيست.» منصب خوار بار رسانى و تهيه آب و خوراک حاجيان را هاشم بن عبد مناف عهدهدار شد زيرا عبد شمس بسيار سفر مىکرد و دارائى زياد نداشت ولى عائله زياد داشت. در مقابل، هاشم مردى توانگر و بخشنده بود.
متن عربی:
ذكر ما أحدثه قريش بعد الفيل لما كان من أمر أصحاب الفيل ما ذكرناه عظمت قريش عند العرب فقالوا لهم أهل الله وقطنه يحامي عنهم، فاجتمعت قريش بينها وقالوا: نحن بنو إبراهيم، عليه السلام، وأهل الحرم وولاة البيت وقاطنوا مكة، فليس لأحد من العرب مثل منزلتنا، ولا يعرف العرب لأحد مثل ما يعرف لنا، فهلموا فلنتفق على ائتلاف أننا لا نعظم شيئاً من الحل كما يعظم الحرم، فإننا إذا فعلنا ذلك استخفت العرب بنا وبحرمنا وقالوا: قد عظمت قريش من الحل مثل ما عظمت من الحرم، فتركوا الوقوف بعرفة والإفاضة منها، وهم يعرفون ويقرون أنها من المشاعر والحج ودين إبراهيم، ويروى سائر العرب أن يقفوا عليها وأن يفيضوا منها، وقالوا: نحن أهل الحرم فلا نعظم غيره، ونحن الحمس، وأصل الحماسة الشدة أنهم تشددوا في دينهم وجعلوا لمن ولد واحدة من نسائهم من العرب ساكني الحل مثل ما لهم بولادتهم، ودخل معهم في ذلك كنانة وخزاعة وعامر لولادة لهم، ثم ابتدعوا فقالوا: لا ينبغي للحمس أن يعملوا الأقط ولا يسلأوا السمن وهم حرم، ولا يدخلوا بيتاً من شعر، ولا يستظلوا إلا في بيوت الأدم ما كانوا حرماً. وقالوا: ولا ينبغي لأهل الحل أن يأكلوا من طعام جاؤوا به معهم من الحل في الحرم إذا جاؤوا حجاجاً أو عماراً. ولا يطوفون بالبيت طوافهم إذا قدموا إلا في ثياب الحمس، فإن لم يجدوا طافوا بالبيت عراة، فإن أنف أحد من عظمائهم أن يطوف عرياناً إذا لم يجد ثياب الحمس فطاف في ثيابه ألقاها إذا فرغ من الطواف ولا يمسها هو، ولا أحد غيره، وكانوا يسمونها اللقى. فدانت العرب لهم بذلك، فكانوا يطوفون كما شرعوا لهم ويتركون أزوادهم التي جاؤوا بها من الحل ويشترون من طعام الحرم ويأكلونه. هذا في الرجال، وأما النساء فكانت المرأة تضع ثيابها كلها إلا درعها مفرجاً ثم تطوف فيه وتقول: اليوم يبدو بعضه أو كلّه ... وما بدا منه فلا أحلّه فكانوا كذلك حتى بعث الله محمّداً، صلى الله عليه وسلم، فنسخه، فأفاض من عرفاتٍ، وطاف الحجاج بالثياب التي معهم من الحل، وأكلوا من طعام الحل، في الحرم أيام الحج، وأنزل الله تعالى في ذلك: (ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ أَفَاضَ النّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا الله إنّ الله غَفُورٌ رَحِيمٌ) البقرة: 199؛ أراد بالناس العرب، أمر قريشاً أن يفيضوا من عرفات، وأنزل الله تعالى في اللباس والطعام الذي من الحل وتركهم إياه في الحرم: (يَا بَني آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا، إلى قوله: لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ)
ذكر حلف المطيبين والأحلاف قد ذكرنا ما كان قصي أعطى ولده عبد الدار من الحجابة والسقاية والرفادة والندوة واللواء، ثم إن هاشماً وعبد شمس والمطلب ونوفلاً بني عبد مناف ابن قصي رأوا أنهم أحق بذلك من بني عبد الدار لشرفهم عليهم ولفضلهم في قومهم، وأرادوا أخذ ذلك منهم، فتفرقت عند ذلك قريش، كانت طائفة مع بني عبد مناف، وطائفة مع بني عبد الدار يرون أنه لا يجوز أن يؤخذ منهم ما كان قصي جعله لهم إذ كان أمر قصي فيهم شرعاً متبعاً معرفة منهم لفضله تيمناً بأمره، وكان صاحب أمر بني عبد مناف بن قصي عبد شمس لأنه كان أكبرهم، وكان صاحب بني عبد الدار الذي قام في المنع عنهم عامر بن هاشم ابن عبد مناف بن عبد الدار، فاجتمع بنو أسد بن عبد العزى بن قصي، وبنو زهرة بن كلاب، وبنو تيم بن مرة، وبنو الحارث بن فهر بن مالك ابن النضر مع بني عبد مناف، واجتمع بنو مخزوم، وبنو سهم، وبنو جمح، وبنو عدي بن كعب مع بني عبد الدار، وخرجت عامر بن لؤي ومحارب ابن فهر من ذلك، فلم يكونوا مع أحد الفريقين، وعقد كل طائفة بينهم حلفاً مؤكداً على أن لا يتخاذلوا ولا يسلم بعضهم بعضاً ما بل بحرٌ صوفةً، فأخرجت بنو عبد مناف بن قصي جفنة مملوءة طيباً، قيل: إن بعض نساء بني عبد مناف أخرجتها لهم، فوضعوها في المسجد وغمسوا أيديهم فيها وتعاهدوا وتعاقدوا ومسحوا الكعبة بأيديهم توكيداً على أنفسهم، فسموا بذلك المطيبين. وتعاقد بنو عبد الدار ومن معهم من القبائل عند الكعبة على أن لا يتخاذلوا ولا يسلم بعضهم بعضاً فسموا لأحلاف، ثم تصافوا للقتال وأجمعوا على الحرب، فبينما هم على ذلك إذ تداعوا للصلح على أن يعطوا بني عبد مناف السقاية والرفادة وأن تكون الحجابة واللواء والندوة لبني عبد الدار، فاصطلحوا ورضي كل واحد من الفريقين بذلك وتحاجزوا عن الحرب، وثبت كل قوم مع من حالفوا حتى جاء الإسلام وهم على ذلك، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ما كان من حلف في الجاهلية فإن الإسلام لم يزده إلا شدةً ولا حلف في الإسلام. فولي السقاية والرفادة هاشم بن عبد مناف لأن عبد شمس كان كثير الأسفار قليل المال كثير العيال، وكان هاشم موسراً جواداً. وكان ينبغي أن نذكر هذا قبل الفيل وما أحدثه قريش، وإنما أخرناه للزوم تلك حوادث بعضها ببعض.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|