|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>قبايل عرب>بنی تمیم > سخن درباره کشته شدن قبیله تمیم در مشقر
شماره مقاله : 10338 تعداد مشاهده : 336 تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390
|
سخن درباره کشته شدن قبيله تميم در مشقر
هشام گفته است: و هرز خواستهها و ارمغانهاى گرانبهائى از يمن براى خسرو انوشيروان فرستاد. کاروانى که اين دارائى سرشار را مىبرد به سرزمين تميم رسيد و در آن جا صعصعة بن ناجيه مجاشعى، نياى فرزدق شاعر، فرزندان تميم را فراخواند و آنان را برانگيخت که به کاروان حمله برند و آن را تاراج کنند. آنان از اين کار خوددارى کردند. ولى صعصعه گفت: «اگر شما اين دارائى را به چنگ نياوريد، فرزندان بکر بن وائل، آن را به يغما خواهند برد و با چنين گنجى خود را نيرومند خواهند ساخت و با شما خواهند جنگيد و پيروزى خواهند يافت.» فرزندان تميم به شنيدن اين سخن، پيشنهاد وى را پذيرفتند و بر آن کاروان حمله بردند و هر چه داشت غارت کردند. مردى از فرزندان سليط، که نطف خوانده مىشد، در آن ميان خرجين کوچکى به دست آورد که در درونش گوهر بسيار گرانبهائى بود و گنجى گران شمرده مىشد. از آن پس «گنج نطف» ميان عرب ضرب المثل گرديد و هر که ناگهان به دارائى باد آوردهاى مىرسيد مىگفتند: «گنج نطف به چنگ آورده است.» دارندگان و نگهبانان کاروان که اموالشان به يغما رفته بود، رهسپار يمامه شدند و پيش هوذة بن على حنفى رفتند. هوذه، آنان را از پريشانى و بيسر و سامانى رهائى بخشيد و جامه پوشاند و اسبهائى به ايشان داد و آنان را به راه انداخت و خود نيز با ايشان روانه شد تا به بارگاه خسرو انوشيروان رسيدند. انوشيروان فريفته جوانمردى هوذه شد و رشتهاى از مرواريد خواست و آن را بر سر هوذه بست. از آن پس، او هوذه تاجدار ناميده شد. بعد، انوشيروان از هوذه پرسيد که آيا ميان خاندان او و تميم صلح و آشتى برقرار است؟ هوذه پاسخ داد: «نه، در ميان ما جز جنگ و مرگ چيز ديگرى نيست.» انوشيروان که اين شنيد گفت: «پس يقين داشته باش که انتقام خون عزيزانت را از فرزندان تميم گرفتهاى.» شاهنشاه ايران در پى اين سخن، بر آن شد که لشکريانى را به سرکوبى بنى تميم بفرستد. ولى به او گفته شد: «در آن جا آب کمياب و زمين خشک و هوا بسيار بد است و لشکريان ايران آسيب خواهند ديد.» و بدو توصيه کردند که براى کارگزار و نماينده خود در بحرين (يعنى بحرين قديم که الاحساء خوانده مىشد) پيام بفرستد و فرمان دهد که او به سر کوبى تميم پردازد. کسى که از سوى دولت ايران در بحرين حکومت مىکرد آزاد فيروز، پسر جشيش بود، که تازيان او را مکعبر مىناميدند و اين نام را از آن رو به وى داده بودند که دستها و پاهاى گناهکاران را مىبريد و بدين گونه کيفر مىداد. انوشيروان اين انديشه را به کار بست و پيکى را با پيام به سوى بحرين روانه کرد. هوذه را نيز فراخواند و بار ديگر او را بنواخت و پاداش داد و توصيه کرد که همراه فرستاده وى به بحرين پيش آزاد پيروز برود. اين دو تن، هنگامى پيش آزاد پيروز مکعبر رسيدند که موسم خوشهچينى بود و فرزندان تميم براى خوشهچينى و تهيه خوراک خود به هجر رفته بودند. مکعبر به جارچى خود فرمان داد تا در هجر جار بزند: «از فرزندان تميم هر کس در آن جاست به بارگاه آزاد فيروز حاضر شود زيرا پادشاه دستور فرموده است که آنان را مهمان کنند و خوراک و خواربار بدهند.» اين دعوت را همه پذيرفتند و حاضر شدند و به مشفر رفتند که دژى بود. هنگامى که همه به درون دژ راه يافتند، آزاد پيروز مکعبر، به روى آنان شمشير کشيد و مردانشان را کشت و پسرانشان را زنده گذاشت. در آن روز قعنب رياحى نيز که سوارى دلير و سخت تاز بود، کشته شد. پسران قبيله تميم را آزاد فيروز با کشتى به فارس فرستاد. هبيره بن حدير عدوى گفته است: «هنگامى که استخر فارس گشوده شد، گروهى از آنان به نزد ما بر گشتند و مردى از فرزندان تميم که عبيد بن وهب ناميده مىشد، زنجير دروازه شهر را گسست و از آن جا بيرون جست.) هوذه پاى ميانجيگرى به پيش گذاشت و از آزاد پيروز مکعبر درخواست کرد که يکصد تن از آن اسيران را در اختيار وى بگذارد. او درخواست هوذه را پذيرفت و اسيران را آزاد کرد.»
متن عربی: ذكر قتل تميم بالمشقر قال هشام: أرسل وهرز بأموال وطرف من اليمن إلى كسرى، فلما كانت ببلاد تميم دعا صعصعة بن ناجية المجاشعي، جد الفرزدق الشاعر، بنى تميم إلى الوثوب عليها، فأبوا، فقال: كأني ببني بكر بن وائل وقد انتهبوا فاستعانوا بها على حربكم، فلما سمعوا ذلك وثبوا عليها وأخذوها، وأخذ رجل من بني سليط يقال له النطف خرجاً فيه جوهر، فكان يقال: أصاب كنز النطف، فصار مثلاً، وصار أصحاب العي إلى هوذة بن علي الحنفي باليمامة، فكساهم وحملهم وسار معهم حتى دخل على كسرى، فأعجب به كسرى ودعا بعقد من در فعقد على رأسه، فمن ثم سمي هوذة ذا التاج، وسأله كسرى عن تميم هل من قومه أو بينه وبينهم سلم، فقال: لا بيننا إلا الموت. قال: قد أدركت ثأرك، وأراد إرسال الجنود إلى تيم، فقيل له: إن ماءهم قليل وبلادهم بلاد سوء، وأشير عليه أن يرسل إلى عامله بالبحرين، وهو ازاد فيروز بن جشيش الذي سمته العرب المكعبر، وإنما سمي بذلك لأنه كان يقطع الأيدي والأرجل، فأمره بقتل بني تميم، ففعل، ووجه إليه رسولاً، ودعا هوذة وجدد له كرامة وصلة وأمره بالمسير مع رسوله، فأقبلا إلى المكعبرة أيام اللقاط، وكانت تيمم تصير إلى هجر للميرة واللقاط، فأمر المكعبر منادياً ينادي: ليحضر من كان ها هنا من بني تميم فإن الملك قد أمر لهم بميرة وطعام. فحضروا ودخلوا المشقر، وهو حصن، فلما دخلوا قتل المكعبر رجالهم واستبقى غلمانهم، وقتل يومئذ قعنب الرياحي، وكان فارس يربوع، وجعل الغلمان في السفن وعبر بهم إلى فارس. قال هبيرة بن حدير العدوي: رجع إلينا بعدما فتحت إصطخر عدة منهم، وشد رجل من بني تميم يقال له عبيد بن وهب على سلسلة الباب فقطعها وخرج، واستوهب هوذة من المكعبر مائة أسير منهم فأطلقهم. حدير بضم الحاء المهملة، وفتح الدال.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|