|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > یوم نعف قشاوه
شماره مقاله : 10374 تعداد مشاهده : 373 تاریخ افزودن مقاله : 3/5/1390
|
روز نعف قشاوه اين، روزى است كه به سود شيبان و به زيان تميم پايان يافته است. ابو عبيده گفته است: بسطام بن قيس بر بنى يربوع كه از تميم بود و در نعف قشاوه به سر مىبرد، تاخت و پس از دميدن خورشيد به آن قبيله رسيد. روز، روز باد و باران بود. بسطام به شتران بنى يربوع كه سر گرم چرا بودند چشم طمع دوخت و همه را ربود و برد. و دوباره بازگشت. مردان بنى يربوع به مقابله با دشمن برخاستند در حاليكه عمارة بن عتيبة بن حارث بن شهاب نيز در ميانشان بود. بسطام به عماره حمله برد و او را كشت. بعد مالك بن حطان يربوعى به ايشان پيوست و بسطام او را نيز به خاك هلاك انداخت. بجير بن ابو مليل به ميدان شتافت و بسطام خون او را هم ريخت. از يربوع گروهى كشته و گروهى اسير شدند. ولى بسطام و يارانش سالم بازگشتند در حالى كه غنائمى نيز به چنگ آورده بودند. مليل بن ابو مليل در ميان اسيران بود. يكى از اسيران به بسطام گفت: «آيا شاد مىشوى از اين كه ابو مليل را به جاى من اسير كنى؟» جواب داد: «آرى.» گفت: «اگر من تو را، هم اكنون به سوى او راهنمائى كنم، مرا آزاد خواهى كرد؟» جواب داد: «آرى.» گفت: «پسر او بجير، كه كشته شده، در چشم او گرامىترين بندگان خداست. اكنون او بر سر نعش وى خم شده و رويش را مىبوسد. برو او را اسير كن.» بسطام برگشت و او را همچنان ديد كه آن اسير گفته بود. از اين رو، وى را اسير كرد و آن يربوعى را آزاد ساخت. ولى ابو مليل به بسطام گفت: «بجير را كشتى، مرا و پسر من، مليل، را هم اسير كردى. به خدا سوگند كه من تا هنگامى كه در بند اسارت تو هستم هرگز لب به خوراك نخواهم زد.» بسطام ترسيد كه او از گرسنگى بميرد. بدين جهت وى را آزاد كرد به شرطى كه او سر بهاى مليل را بپردازد و براى فرزند ديگرش بجير، كه كشته شده بود، خونخواهى نكند و در صدد انتقام بر نيايد و براى او دردسرى بر پا نكند و دشوارى پيش نياورد و بر او و قوم او هرگز حمله نبرد. بدين قرار، ابو مليل با بسطام پيمان بست و بسطام دستهاى از موى پيشانى او را چيد و آزادش كرد. ابو مليل، پس از آزادى به نزد قوم خود بازگشت و در صدد بر آمد كه پيمان بسطام را بشكند و او را غافلگير كند. ولى يكى از بنى يربوع، اين موضوع را پنهانى به بسطام خبر داد و بسطام نيز به مراقبت و پرهيز از ابو مليل پرداخت. متمم بن نويره گفته است: ابلغ شهاب بنى بكر و سيدها ... عنى بذاك ابا الصهباء بسطاما اروى الاسنة من قومى فانهلها ... فأصبحوا فى بقيع الارض نواما لا يطبقون اذا هب النيام و لا ... فى مرقد يحلمون الدهر احلاما اشجى تميم بن مر لا مكايدة ... حتى استعادوا له اسرى و انعاما هلا اسيرا فدتك النفس تطعمه ... مما اراد و قد ما كنت مطعاما اين چكامه مفصل است.
* متن عربی:
يوم نعف قشاوة وهو يوم لشيبان على تميم: قال أبو عبيدة: أغار بسطام بن قيس على بني يربوع من تميم وهم بنعف قشاوة، فاهم ضحىً، وهو يوم ريح ومطر، فوافق النعم حين سرح، فأخذه كله ثم كر راجعاً، وتداعت عيله بنو يربوع فلحقوه وفيهم عمارة بن عتيبة بن الحارث بن شهاب، فكر عليه بسطام فقتله، ولحقهم مالك بن حطان اليربوعي فقتله، وأتاهم أيضاً بجير بن أبي مليل فقتله بسطام، وقتلوا من يربوع جمعاً وأسروا آخرين، منهم: مليل بن أبي مليل، وسلموا وعادوا غانمين. فقال بعض الأسرى لبسطام: أيسرك أن أبا مليل مكاني ؟ قال: نعم. قال: فإن دللتك عليه أتطلقني الآن ؟ قال: نعم. قال: فإن ابنه بجيراً كان أحب خلق الله إليه وستجده الآن مكباً عليه يقبله فخذه أسيراً. فعاد بسطام فرآه كما قال، فأخذه أسيراً وأطلق اليربوعي. فقال له أبو مليل: قتلت بجيراً وأسرتني وابني مليلاً ! والله لا أطعم الطعام أبداً وأنا موثق. فخشي بسطام أن يموت فأطلقه بغير فداء على أن يفادي مليلاً وعلى أن لا يتبعه بدم ابنه بجير ولا يبغيه غائلة ولا يدل له على عورة ولا يغير عليه ولا على قومه أبداً، وعاهده على ذلك، فأطلقه وجز ناصيته، فرجع إلى قومه وأراد الغدر ببسطام والنكث به، فأرسل بعض بني يربوع إلى بسطام بخبره، فحذره؛ وقال متمم بن نويرة: أبلغ شهاب بني بكرٍ وسيّدها ... عنيّ بذاك الصّهباء بسطاما أروي الأسنّة من قومي فأنهلها ... فأصبحوا في بقيع الأرض نوّاما لا يطبقون إذا هبّ النيام ولا ... في مرقدٍ يحلمون الدهر أحلاما أشجي تميم بن مرّ لا مكايدةً ... حتّى استعادوا له أسرى وأنعاما هلاّ أسيراً فدتك النفس تطعمه ... ممّا أراد وقدماً كنت مطعاما وهي أبيات عدة.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|