|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > یوم شقیقه و کشته شدن بسطام بن قیس
شماره مقاله : 10384 تعداد مشاهده : 332 تاریخ افزودن مقاله : 4/5/1390
|
روز شقيقه و كشته شدن بسطام بن قيس
اين روزى است كه در جنگ ميان شيبان و ضبة بن اد، بسطام بن قيس، بزرگ و سرور قبيله شيبان كشته شده است. سبب اين رويداد آن بود كه بسطام بن قيس بن مسعود بن خالد بن عبد الله ذى الجدين با بنى ضبه به پيكار پرداخت. همراه بسطام، برادرش سليل بن قيس، و مرد ديگرى بود از بنى اسد بن حزيمه، به نام نقيد كه با پرنده فال مىگرفت و پيشگوئى مىكرد. بسطام در يكى از راهها به خواب ديد كه رهگذرى بدو رسيد و گفت: «دلوى پر بالا مىآيد ولى سرنگون مىشود و آنچه دارد، بر خاك مىريزد.» بسطام اين خواب را براى نقيد حكايت كرد و نقيد فال گرفت و گفت: «چون نگفتهاى كه: بر مىگردد و باز پر مىشود، بايد نحوست را از خود دور كنى.» بسطام راه خود را ادامه داد تا به يك تپه شنى رسيد كه در سرزمين ضبه واقع بود و آن را الحسن مىخواندند. براى تماشاى اطراف، از تپه بالا رفت و چشمش به شتران بسيارى افتاد كه سراسر زمين را پوشانده بودند. هزار شتر ماده ميان آنها بود كه به مالك بن منتفق ضبى، از بنى ثعلبه بن سعد بن ضبه تعلق داشت و او يك چشم شتر نرى را از كاسه در آورده بود زيرا در دوره جاهليت اين رسم بود كه وقتى تعداد شتران ماده كسى به هزار مىرسيد، يك چشم شتر نرى را كور مىكرد تا بدين وسيله چشم زخم را از شتران ماده دفع كرده باشد. آن شترهاى ماده هم در فصل بهار، در زمينهاى سر سبز و پر از سبزه و گياه پرورش يافته بودند. مالك بن منتفق، صاحب شتران، نيز بر اسبى راهوار سوار بود و از آنها پاسدارى مىكرد. بسطام همينكه بر فراز تپه رسيد، ترسيد كه او را ببينند و به خطرى كه در كمينشان بود پى ببرند. اين بود كه به پهلو خوابيد و سر خورد و سرازير شد و پائين رفت و به ياران خود گفت: «اى بنى شيبان، من هرگز روزى به اين خوبى نديده بودم كه بتوانيم گروهى را غافلگير كنيم و شتران بسيارى به چنگ آوريم.» نقيد چشمش به ريش بسطام افتاد كه هنگام سرازير شدن از تپه خاك آلود شده بود. باز هم فال گرفت و گفت: «اگر اين پرندگان راست بگويند، بسطام نخستين كسى است كه كشته خواهد شد.» نقيد اسدى، پس از اين پيشگوئى بر آن شد كه از بسطام جدا گردد، ولى از انديشه دورى از او، ناراحت و نگران شد. اين بود كه براى اتمام حجت به او گفت: «اى ابو الصهباء، برگرد زيرا مىترسم كه كشته شوى.» بسطام بدو گوش نداد و او هم ناچار از وى جدا شد. بسطام سپس با ياران خود سوار شد و بر آن شتران تاخت و به راندن آنها پرداخت. شتر نر مالك هم كه يك چشم بود و ابو شاعر ناميده مىشد، در ميانشان بود. مالك كه حمله دشمن را ديد، بيدرنگ بر اسب خود جست و از ضبه به سوى قوم خود- كه قبيلهاى به نام صباح بود- روانه گرديد تا به تعشار رسيد و فرياد زد: «اى مردان صباح، روز، روز كارزار است.» و باز به سوى شتران خود برگشت و به سواران بسطام رسيد كه سرگرم راندن شترهاى وى بودند. مالك، شتر نر يك چشم را كه ابو شاعر نام داشت، از ميان شترهاى ماده بر گرداند تا شترهاى ماده نيز از او پيروى كنند. ولى هر شتر مادهاى كه به دنبال آن شتر نر مىرفت، بسطام او را پىمىبريد. مالك وقتى ديد كه بسطام و يارانش چنين كارى مىكنند، گفت: «اى بسطام، اين چه ديوانگى است؟ اين شتران را نكش چون سرانجام يا از آن ما خواهند شد يا از آن تو.» ولى بسطام گوش نداد. او بر اسبى سياه كه زعفران نام داشت سوار بود و ياران خويش را حمايت مىكرد. همينكه سواران و جنگاوران ضبه فرا رسيدند، مالك به ايشان گفت: «مشكهاى آب دشمن را به تير بزنيد.» آنان هم به تير اندازى پرداختند و با تير همه مشكها را سوراخ كردند. پس از آن، مردان بنى ثعلبه رسيدند. و پيشاپيش آنان عاصم بن خليفه صباحى بود كه مردى تهى مغز به شمار مىرفت و پيش از اين واقعه نيزهاى را به دنبال خود مىكشيد و وقتى از او پرسيدند: «اى عاصم، اين چه كارى است كه مىكنى؟» جواب مىداد: «مىخواهم با اين نيزه بسطام را بكشم.» و مردم هم او را ريشخند مىكردند. اين مرد، همينكه خبر حمله بسطام را شنيد، بدون اجازه پدر خود، اسب او را سوار شد و به سواران ديگر پيوست و هنگامى كه به ميدان كارزار رسيد، رو كرد به مردى از ضبه و پرسيد: «فرمانده آنها كيست؟» جواب داد: «همان كسى است كه بر اسب سياه سوار است.» عاصم به سوى او تاخت تا با او روبرو شد و بيدرنگ بر او حمله برد و با نيزه خود چنان به پرده گوش او زد كه نيزه در سرش فرو رفت و از طرف ديگر سرش بيرون آمد. بسطام سرنگون شد و به درختى خورد كه آن را «الاء» مىگويند. مردان شيبان، همينكه فرمانده خود را كشته ديدند، دست از شتران برداشتند و برگشتند و گريختند. ياران مالك در پى ايشان شتافتند و از آنان كشتند و اسير كردند. بنى ثعلبه، نجاد بن قيس، برادر بسطام بن قيس و هفتاد تن ديگر از بنى شيبان را به بند اسارت در آورد. عبد الله بن عنمه ضبى نيز در همسايگى شيبان مىزيست و بيم آن مىرفت كه او نيز كشته شود. او در سوگ بسطام گفته است: لام الارض ويل ما اجنت ... غداة اضر بالحسن السبيل يقسم ماله فينا و ندعو ... ابا الصهباء اذ جنح الاصيل اجدك لن تريه و لن نراه ... تحب به عذافرة ذمول حقيبة بطنها بدن و سرج ... تعارضها مزببة زئول الى ميعاد ارعن مكفهر ... تضمر فى جوانبه الخيول لك المرباع منها و الصفايا ... و حكمك و النشيطة و الفضول لقد صمت بنو زيد بن عمرو ... و لا يوفى ببسطام قتيل فخر على الالائة لم يوسد... كان جبينه سيف صقيل فان يجزع عليه بنو ابيه ... فقد فجعوا و فاتهم جليل بمطعام اذا الاشوال راحت... الى الحجرات ليس لها فعيل به سبب بلندپايگى بسطام بن قيس، در ميان قبيله بكر بن وائل هيچ خانوادهاى نماند كه راجع به كشته شدن وى سخنورى نكرد. شمعلة بن اخضر بن هبيرة ضبى، او را چنين ياد مىكند: فيوم شقيقه الحسنين لاقت... بنو شيبان آجالا قصارا شككنا بالرماح و هن زور ... صماخى كبشهم حتى استدارا و اوجرناه اسمر ذا كعوب... يشبه طوله مسدا مغارا در شعر بالا، شقيقه زمين سخت در ميان دو كوه شنى است. الحسنين هم دو كوه شنى است كه جنگ در ميان آن دو واقع شده است. مادر بسطام بن قيس نيز در سوگ فرزند خويش گفته است: ليبك ابن ذى الجدين بكر بن وائل... فقد بان منها زينها و جمالها اذا ما غدا فيهم غدوا و كانهم ... نجوم سماء بينهن هلالها فلله عينا من رأى مثله فتى ... اذا الخيل يوم الروع هب بنزالها عزيز المكر لا يهد جناحه ... و ليث اذا الفتيان ذلت نعالها و حمال اثقال و عائد محجر ... تحل اليه كل ذاك رحالها سيبكيك عان لم يجد من يفكه ... و يبكيك فرسان الوغى و رجالها و تبكيك أسرى طالما قد فككتهم ... و ارملة ضاعت و ضاع عيالها مفرج حومات الخطوب و مدرك ال... حروب اذا صالت و عز صيالها تغشى بها حينا كذاك ففجعت... تميم به ارماحها و نبالها فقد ظفرت منا تميم بعثرة ... و تلك لعمرى عثرة لا تقالها أصيبت به شيبان و الحى يشكر ... و طير يرى ارسالها و حبالها
* متن عربی:
يوم الشقيقة وقتل بسطام بن قيس هذا يوم بين بني شيبان وضبة بن أد، قتل فيه بسطام بن قيس سيد شيبان. وكان سببه أن بسطام بن قيس بن مسعود بن خالد بن عبد الله ذي الجدين غزا بني ضبة ومعه أخوه السليل بن قيس ومعه رجل يزجر الطير من بني أسد ابن خزيمة يسمى نقيداً. فلما كان بسطام في بعض الطريق رأى في منامه كأن آتياً أتاه، فقال له: الدلو تأتي الغرب المزلة؛ فقص رؤياه على نقيد، فتطير وقال: ألا قلت: ثم تعود بادياً مبتلة؛ فتفرط عنك النحوس. ومضى بسطام على وجهه، فلما دنا من نقاً يقال له الحسن في بلاد ضبة صعده ليرى، فإذا هو بنعم قد ملأ الأرض فيه ألف ناقة لمالك بن المنتفق الضبي من بني ثعلبة بن سعد بن ضبة قد فقأ عين فحلها، وكذلك كانوا يفعلون في الجاهلية إذا بلغت إبل أحدهم ألف بعير فقأوا عين فحلها لترد عنها العين، وهي إبل مرتبعةٌ، ومالك بن المنتفق فيها على فرس له جواد. فلما أشرف بسطام على النقا تخوف أن يروه فينذروا به فاضطجع وتدهدى حتى بلغ الأرض وقال: يا بني شيبان لم أر كاليوم قط في الغرة وكثرة النعم. ونظر نقيد إلى لحية بسطام معفرة بالتراب لما تدهدى فتطير له أيضاً وقال: إن صدقت الطير فهو أول من يقتل. وعزم الأسدي على فراقه، فأخذته رعدة تهيّباً لفراقه والانصراف عنه وقال له: ارجع يا أبا الصهباء، فإني أتخوف عليك أن تقتل، فعصاه ففارقه نقيد. وركب بسطام وأصحابه وأغاروا على الإبل واطردوها، وفيها فحل لمالك يقال له أبو شاعر، وكان أعور، فنجا مالك على فرسه إلى قومه من ضبة حتى إذا أشرف على تعشار نادى: يا صباحاه ! وعاد راجعاً. وأدرك الفوارس القوم وهم يطردون النعم، فجعل فحله أبو شاعر يشذ من النعم ليرجع وتتبعه الإبل، فكلما تبعته ناقة عقرها بسطام. فلما رأى مالك ما يصنع بسطام وأصحابه قال: ما ذا السفه يا بسطام ؟ لا تعقرها فإما لنا وإما لك. فأبى بسطام، وكان في أخريات الناس على فرس أدهم يقال له الزعفران يحمي أصحابه، فلما لحقت خيل ضبة قال لهم مالك: ارموا روايا القوم. فجعلوا يرمونها فيشقونها. فلحقت بنو ثعلبة وفي أوائلهم عاصم بن خليفة الصباحي، وكان ضعيف العقل، وكان قبل ذلك يعقب قناة له فيقال له: ما تصنع بها يا عاصم ؟ فيقول: أقتل عليها بسطاماً، فيهزأون منه. فلما جاء الصريخ ركب فرس أبيه بغير أمره ولحق الخيل، فقال لرجل من ضبة: أيهم الرئيس ؟ قال: صاحب الفرس الأدهم. فعارضه عاصم حتى حاذاه، ثم حمل عليه فطعنه بالرمح في صماخ أذنه أنفذ الطعنة إلى الجانب الآخر، وخر بسطام على شجرة يقال لها الألاءة. فلما رأت ذلك شيبان خلوا سبيل النعم وولوا الأدبار، فمن قتيل وأسير. وأسر بنو ثعلبة نجاد بن قيس أخا بسطام في سبعين من بني شبان، وكان عبد الله بن عنمة الضبي مجاوراً في شيبان، فخاف أن يقتل فقال يرثي بسطاماً: لأمّ الأرض ويلٌ ما أجنّت ... غداة أضرّ بالحسن السبيل يقسّم ماله فينا وندعو ... أبا الصهباء إذ جنح الأصيل أجدّك لن تريه ولن نراه ... تخبّ به عذافرةٌ ذمول حقيبةٌ بطنها بدنٌ وسرجٌ ... تعارضها مزبّبةٌ زؤول إلى ميعاد أرعن مكفهّرٍ ... تضمّر في جوانبه الخيول لك المرباع منها والصّفايا ... وحكمك والنّشيطة والفضول لقد صمّت بنو زيد بن عمرو ... ولا يوفي ببسطامٍ قتيل فخرّ على الألاءة لم يوسّد ... كأنّ جبينه سيفٌ صقيل فإن يجزع عليه بنو أبيه ... فقد فجعوا وفاتهم جليل بمطعام إذا الأشوال راحت ... إلى الحجرات ليس لها فصيل فلم يبق في بكر بن وائل بيت إلا وألقي لقتله لعلو محله؛ وقال شمعلة ابن الأخضر بن هبيرة بن المنذر بن ضرار الضبي يذكره: فيوم شقيقة الحسنين لاقت ... بنو شيبان آجالاً قصارا شككنا بالرماح، وهنّ زورٌ، ... صماخي كبشهم حتّى استدارا وأوجرناه أسمر ذا كعوب ... يشبّه طوله مسداً مغارا الشقيقة: أرض صلبة بين جبلي رمل. والحسنان: نقوا رملٍ كانت الوقعة عندهما. وقالت أم بسطام بن قيس ترثيه: ليبك ابن ذي الجدّين بكر بن وائل ... فقد بان منها زينها وجمالها إذا ما غدا فيهم غدوا وكأنّهم ... نجوم سماء بينهنّ هلالها فلله عينا من رأى مثله فتىً ... إذا الخيل يوم الروع هبّ نزالها عزيزٌ المكرّ لا يهدّ جناحه ... وليثٌ إذا الفتيان زلّت نعالها وحمّال أثقالٍ وعائد محجر ... تحلّ إليه كلّ ذاك رحالها سيبكيك عانٍ لم يجد من يفكّه ... ويبكيك فرسان الوغى ورجالها وتبكيك أسرى طالما قد فككتهم ... وأرملةٌ ضاعت وضاع عيالها مفرّج حومات الخطوب ومدرك ال ... حروب إذا صالت وعزّ صيالها تغشى بها حيناً كذاك ففجّعت ... تميمٌ به أرماحها ونبالها فقد ظفرت منّا تميمٌ بعثرةٍ ... وتلك لعمري عثرةٌ لا تقالها أصيبت به شيبان والحيّ يشكر ... وطير يرى إرسالها وحبالها عنمة بفتح العين المهملة، والنون.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|