|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > یوم فیف الریح
شماره مقاله : 10391 تعداد مشاهده : 282 تاریخ افزودن مقاله : 5/5/1390
|
روز فيف الريح
آنچه در اين روز رخ داد، جنگى بود كه ميان عامر بن صعصعه و حارث بن كعب در گرفت. سبب آن هم اين بود كه بنى عامر آزردگى و رنجيدگى بسيارى از بنى حارث بن كعب داشت و در جست و جوى اين قبيله بود تا از او انتقام بگيرد. مقارن اين احوال، بنى حارث با حصين بن يزيد بن شداد بن قنان حارثى كه ذو الغصه لقب داشت همدست شد و از جعفى و زبيد و قبيلههاى سعد قشيرى و مراد و صداء و نهد و خثعم و شهران و ناهس نيز يارى خواستند. آنگاه براى پيكار با بنى عامر كه در جست و جوى آبادى به جائى موسوم به فيف الريح رفته بود، روانه شدند در حاليكه زنان و فرزندان خويش را در مذحج نهاده بودند تا همه به خاطر خانواده خود پابند شوند و نتوانند از ميدان كارزار روى برتابند و بگريزند. فرزندان عامر نيز گرد هم آمدند و عامر بن طفيل به ايشان گفت: «بر اين قوم به طور ناگهانى و بىخبر حمله كنيد و من اميدوارم كه غنائم آنان را بگيريم و زنانشان را اسير كنيم. ضمنا نگذاريد كه آنان بر شما پيشى گيرند و قبل از آن كه بر شما بتازند، شما بر آنها حمله كنيد.» همه پيشنهاد وى را پذيرفتند و براى روبرو شدن با دشمن حركت كردند. همينكه به بنى حارث و مذحج و يارانشان نزديك شدند، جاسوسان و ديدهبانان بنى حارث آنان را از هجوم بنى عامر آگاه ساختند و بزرگانشان به نزدشان بازگشتند و همه را براى نبرد آماده ساختند. ديرى نگذشت كه دو طرف با هم روبرو شدند و سه روز به سختى در نزديك فيف الريح با هم جنگيدند. صميل بن اعور كلابى و عمرو بن صبيح نهدى به هم بر خوردند و عمرو، صميل را به نيزه زد و صميل به گردن اسب خود آويخت و به سوى قوم خود بازگشت. در راه مردى از خثعم به او رسيد و او را كشت و زره و اسبش را گرفت. فرزندان نمير نيز در آن روز شاهد جنگ دليرانه عامر بن طفيل بودند و دليران عامر در دلاورى امتحان خوبى دادند و آن روز را حريجة الطعان ناميدند زيرا با نيزههاى بسيار خود، همانند حرجه شده بودند و حرجه بمعنى درختستان انبوه است. سبب همدستى و دلاورى فرزندان عامر اين بود كه آن روز در جائى كه عرقوب خوانده مىشد گردشى كردند و عامر بن طفيل ناگهان ملتفت شد و سراغ بنى نمير را گرفت و دريافت كه آنان از ميدان جنگ عقب ماندهاند. اين بود كه برگشت در حالى كه فرياد مىزد: «كجا هستند جوانان نمير؟ از امروز ببعد ديگر نمير يار و ياور من نخواهد بود.» و همچنان فرياد زنان با اسب خويش به ميان قوم خود تاخت و كسان وى كه دانستند نمير ديگر با ايشان نيست و بايد به خود متكى باشند بديدن سرور خويش دلگرم شدند و همه پيرامون او گرد آمدند. عامر بن طفيل از گودال زير گلو تا سر نافش بيست زخم نيزه خورده بود. او در آن روز، همه كسان خود را مجبور و متعهد مىساخت كه دليرانه بجنگند. به هر كسى مىگفت: «فلانى، من نديدم كه در جنگ كارى صورت داده باشى. اگر كسى كارى كرده بايد شمشير يا نيزه خود را به من نشان بدهد كه ببينم از آن خون مىچكد يا نه. و اگر كسى كارى انجام نداده بايد پيش برود و كارى بكند.» بدين قرار، هر كس كه به ميدان مىرفت و از زبردستى و جنگاورى خويش امتحان خوبى مىداد، به نزد او بر مىگشت و خونى را كه از نوك نيزه يا از دم شمشيرش مىچكيد بدو نشان مىداد. درين گير و دار، مردى از بنى حارث كه مسهر نام داشت، پيش وى رفت و گفت: «اى ابو على، ببين كه من با اين قوم چه كردهام! به نيزه من نگاه كن!» همينكه عامر جلو آمد تا نيزه وى را بنگرد، او سر نيزه خود را به سوى چهره عامر پيش برد و چنان با نيزه به صورتش زد كه صورتش را دريد و چشمش را از كاسه در آورد و نيزه خويش را انداخت و به سوى قوم خود برگشت. او با اين كار مىخواست به او بفهماند كه اين همان كارى است كه او بر سر قوم وى مىآورده است. عامر بن طفيل كه چنين ضربتى خورد گفت: «به خدا كه اين زخم. بدبخت كننده قوم من است.» آنگاه گفت: اتونا بشهران العريضة كلها ... و اكلب طرا في جياد السنور لعمرى و ما عمرى على بهين ... لقد شان حر الوجه طعنة مسهر فبئس الفتى ان كنت اعور عاقرا ... جبانا و ما اغنى لدى كل محضر بنى عامر در آن روز، سرور و بزرگ قبيله مراد را كه زخمى شده بود اسير كرد ولى پس از آن كه زخمش بهبود يافت آزادش كرد. از كسانى كه در آن روز مردانه دلاورى كردند، اربد بن قيس بن حر بن خالد بن جعفر، و عبيد بن شريح بن احوص بن جعفر بودند. اشعار زير را به قولى لبيد بن ربيعه و به قولى عامر بن طفيل سروده است: اتونا بشهران العريضة كلها ... و اكلبها فى مثل بكر بن وائل فبتنا و من ينزل به مثل ضيفنا ... يبت عن قرى اضيافه غير غافل أ عاذل لو كان البداد لقوبلوا ... و لكن اتانا كل جن و خابل و خثعم حى يعدلون بمذحج ... فهل نحن الا مثل احدى القبائل درين پيكار از هر دو دسته گروهى كشته شدند. بعد، از هم دست برداشتند و به غنيمت گرفتن از هم و چپاول يك ديگر نپرداختند. هر دو دسته در عرصه رزم پايدارى كردند ولى برترى از آن بنى عامر بود. *
متن عربی:
يوم فيف الريح وهو بين عامر بن صعصعة والحارث بن كعب، وكان خبره أن بني عامر كانت تطلب بني الحارث بن كعب بأوتارٍ كثيرة، فجمع لهم الحصين ابن يزيد بن شداد بن قنان الحارثي، وهو ذو الغصة، واستعان بجعفي وزبيد وقبائل سعد العشيرة ومراد وصداء ونهد وخثعم وشهران وناهس وأكلب ثم أقبلوا يريدون بني عامر وهم منتجعون مكاناً يقال له فيف الريح، ومع مذحج النساء والذراري حتى لا يفروا. فاجتمعت بنو عامر، فقال لهم عامر بن الطفيل: أغيروا بنا على القوم فإني أرجو أن نأخذ غنائمهم ونسبي نساءهم ولا تدعوهم يدخلون عليكم. فأجابوه إلى ذلك وساروا إليهم. فلما دنوا من بني الحارث ومذحج ومن معهم أخبرتهم عيونهم وعادت إليهم مشايخهم، فحذروا فالتقوا فاقتتلوا قتالاً شديداً ثلاثة أيام يغادونهم القتال بفيف الريح، فالتقى الصميل بن الأعور الكلابي وعمرو بن صبيح النهدي، فطعنه عمرو، فاعتنق الصميل فرسه وعاد، فلقيه رجل من خثعم فقتله وأخذ درعه وفرسه. وشهدت بنو نمير يومئذ مع عامر بن الطفيل فأبلوا بلاء حسناً وسموا ذلك اليوم حريجة الطعان لأنهم اجتمعوا برماحهم فصاروا بمنزلة الحرجة، وهي شجر مجتمع. وسبب اجتماعهم أن بني عامر جالوا جولة إلى موضع يقال له العرقوب، والتفت عامر بن الطفيل فسأل عن بني نمير فوجدهم قد تخلفوا في المعركة، فرجع وهو يصيح: يا صباحاه ! يا نميراه ! ولا نمير لي بعد اليوم ! حتى اقتحم فرسه وسط القوم، فقويت نفوسهم، وعادت بنو عامر وقد طعن عامر بن الطفيل ما بين ثغرة نحره إلى سرته عشرين طعنةً. وكان عامر في ذلك اليوم يتعهد الناس فيقول: يا فلان ما رأيتك فعلت شيئاً، فمن أبلى فليرني سيفه أو رمحه، ومن لم يبل شيئاً تقدم فأبلى، فكان كل من أبلى بلاءي حسناً أتاه فأراه الدم على سنان رمحه أو سيفه، فأتاه رجل من الحارثيين اسمه مسهر. فقال له: يا أبا علي أنظر ما صنعت بالقوم ! انظر إلى رمحي ! فلما أقبل عليه عامر لينظر وجأه بالرمح في وجنته ففلقها وفقأ عينه وترك رمحه وعاد إلى قومه. وإنما دعاه إلى ذلك ما رآه يفعل بقومه، فقال: هذا والله مبير قومي ! فقال عامر بن الطفيل: أتونا بشهران العريضة كلّها ... وأكلب طرّاً في جياد السّنّور لعمري وما عمري عليّ بهينّ ... لقد شان حرّ الوجه طعنة مسهر فبئس الفتى أن كنت أعور عاقراً ... جباناً وما أغنى لدى كل حضر وأسرت بنو عامر يومئذ سيد مراد جريحاً، فلما برأ من جراحته أطلق. وممن أبلى يومئذ أربد بن قيس بن حر بن خالد بن جعفر، وعبيد بن شريح بن الأحوص بن جعفر؛ وقال لبيد بن ربيعة، ويقال إنها لعامر ابن الطفيل: أتونا بشهران العريضة كلّها ... وأكلبها في مثل بكر بن وائل فبتنا ومن ينزل به مثل ضيفنا ... يبت عن قرى أضيافه غير غافل أعاذل لو كان البداد لقوبلوا ... ولكن أتانا كلّ جنٍّ وخابل وخثعم حيّ يعدلون بمذحج ... فهل نحن إلاّ مثل إحدى القبائل وأسرع القتل في الفريقين جميعاً، ثم إنهم افترقوا ولم يشتغل بعضهم عن بعض بغنيمة، وكان الصبر فيها والشرف لبني عامر.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|