|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>حلف الفضول
شماره مقاله : 10426 تعداد مشاهده : 352 تاریخ افزودن مقاله : 5/5/1390
|
سوگند فضول ابن اسحق چنين گويد: گروهى از قبيله جرهم و قطورا بنام فضيل بن حارث جرهمى و فضيل بن وداعه و مفضل بن فضاله جرهمى بودند. آنها جمع و متحد شده سوگند ياد كردند كه در مكه ستمگرى نباشد و در شهر اقامت نكند. و گفتند: هرگز جز اين (پاك كردن مكه از ستم- م) نباشد زيرا خداوند حق مكه را بسى عظيم فرموده عمرو بن عوف جرهمى اين دو بيت شعر را در اين موضوع سروده است: إنّ الفضول تحالفوا وتعاقدوا ... ألاّ يقرّ ببطن مكّة ظالم أمرٌ عليه تعاهدوا وتواثقوا ... فالجار والمعتّر فيهم سالم «فضول (جمع اشخاصى كه نام آنها از فضل مشتق شده كه ذكر شد- م) متحد شدند و پيمان بستند و سوگند ياد كردند كه در مكه ظالمى نباشد. آنها بر اين امر تصميم گرفتند و عهد بستند و بر يك ديگر اعتماد نمودند بنابر اين همسايه (مجاور) و پناهنده و نيازمندى ميان آنها در امان و سلامت خواهد زيست». اين پيمان ميان قريش منسوخ گرديد كه جز نام چيزى از آن نماند. سپس قريش براى تجديد آن يك ديگر را خوانده در خانه عبد الله بن جدعان كه از حيث سن و شرف برترى داشت جمع شده دوباره پيمان بستند و سوگند ياد كردند. نمايندگان قريش هم بنى هاشم و بنى مطلب و بنى اسد بن عبد العزى و زهرة بن كلاب و تيم بن مره بودند. همه سوگند ياد كرده و عهد بسته كه در مكه ستمديده از اهل محل يا از ديگران نبينند مگر اينكه يار و همراه و ياور او باشند تا آنكه ستم را از او دفع كنند. قريش آن پيمان را «حلف الفضول» سوگند فضول ناميدند. پيغمبر نيز شاهد و ناظر بوده كه در آن اتحاد شركت جسته بعد از نبوت فرمود: من با اعمام خود در خانه عبد الله بن جدعان شاهد سوگند و اتحادى بودم كه براى من سودمندتر از تملك- گلههاى سرخ بود و نيز پيغمبر فرمود اگر در عالم اسلام براى چنين پيمانى دعوت شوم در آن شركت خواهم كرد و آنرا خواهم پذيرفت. محمد بن ابراهيم بن حارث تميمى چنين روايت می كند: ميان حسين بن على (بن ابی طالب) و وليد بن عتبة بن ابى سفيان اختلافى در يك مال مشترك پيدا شد. وليد در آن هنگام امير مدينه از طرف عم خود معاويه بود. وليد بسبب قدرت خود زور گفته بود. حسين فرمود بخدا سوگند اگر انصاف ندهى من شمشير خود را آخته در مسجد پيغمبر ايستاده مردم را بعهد و پيمان فضول دعوت خواهم كرد، عبد الله بن زبير كه در آنجا حضور داشت گفت: من نيز بخدا سوگند اگر انصاف ندهى و حق خود را ادا نكنى چنين خواهم كرد تا هر دو با هم بميريم مسور بن مخرمه زهرى شنيد و او هم مانند آن دو آماده جانبازى براى دفع ستم گرديد. عبد الرحمن بن عبد الله تيمى نيز چنين گفت و بآنها پيوست چون وليد وضع را بدان حال ديد انصاف داد تا حسين از او خشنود گرديد. *
متن عربی:
ذكر حلف الفضول قال ابن إسحاق: وكان نفر من جرهم وقطوراء يقال لهم: الفضيل بن الحارث الجرهمي، والفضيل بن وداعة القطوري، والمفضل بن فضالة الجرهمي، اجتمعوا فتحالفوا أن لا يقروا ببطن مكة ظالماً، وقالوا: لا ينبغي إلا ذلك لما عظم الله من حقها، فقال عمرو بن عوف الجرهمي: إنّ الفضول تحالفوا وتعاقدوا ... ألاّ يقرّ ببطن مكّة ظالم أمرٌ عليه تعاهدوا وتواثقوا ... فالجار والمعتّر فيهم سالم ثم درس ذلك فلم يبق إلا ذكره في قريش. ثم إن قبائل من قريش تداعت إلى ذلك الحلف فتحالفوا في دار عبد الله بن جدعان لشرفه وسنه، وكانوا بني هاشم وبني المطلب وبني أسد بن عبد العزى وزهرة بن كلاب وتيم من مرة، فتحالفوا وتعاقدوا أن لا يجدوا بمكة مظلوماً من أهلها أو من غيرهم من سائر الناس إلا قاموا معه وكانوا على ظلمه حتى ترد عليه مظلمته، فسمت قريش ذلك الحلف الفضول، وشهده رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال حين أرسله الله تعالى: لقد شهدت مع عمومتي حلفاً في دار عبد الله بن جدعان ما أحب أن لي به حمر النعم، ولو دعيت به في الإسلام لأجبت. قال: وقال محمد بن إبراهيم بن الحارث التيمي: كان بين الحسين بن علي بن أبي طالب وبين الوليد بن عتبة بن أبي سفيان منازعة في مال كان بينهما، والوليد يومئذ أمير على المدينة لعمه معاوية، فتحامل الوليد لسلطانة. فقال له الحسين: أقسم بالله لتنصفني أو لآخذن سيفي ثم لأقومن في مسجد رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ثم لأدعون بحلف الفضول. فقال عبد الله بن الزبير، وكان حاضراً: وأنا أحلف بالله لو دعا به لأجبته حتى ينصف من حقه أو نموت. وبلغ المسور بن مخرمة الزهري فقال مثل ذلك، وبلغ عبد الرحمن بن عثمان بن عبد الله التيمي فقال مثل ذلك. فلما بلغ الوليد ذلك أنصف الحسين من نفسه حتى رضي.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|