|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>بدر الدین لؤلؤ > دست یافتن وی بر دژهای عمادیه و هرور
شماره مقاله : 10441 تعداد مشاهده : 570 تاریخ افزودن مقاله : 8/5/1390
|
دست يافتن بدر الدين بر دژهاى عماديه و هرور در اين سال [ششصد و بيست دوم] بدر الدين قلعه عماديه را كه از توابع موصل بود گرفت. پيش از اين ضمن شرح وقايع سال 615 عصيان ساكنان اين دژ و تسليم آن را به عماد الدين ذكر كرديم و گفتيم كه بعد بار ديگر به فرمان بدر الدين لؤلؤ در آمدند و با عماد الدين مخالفت كردند. همينكه به سوى بدر الدين بازگشتند، بدر الدين در حقشان نيكى و مهربانى كرد. تيولها و قريههائى در اختيارشان گذاشت و اموال فراوان و خلعتهاى گرانبها به ايشان بخشيد. بدين گونه آنان مدت كوتاهى به فرمان بدر الدين لؤلؤ باقى ماندند. بعد شروع به نامهنگارى به عماد الدين زنگى و مظفر الدين كوكبرى صاحب اربل كردند. همچنين به شهاب الدين غازى بن عادل، هنگامى كه در خلاط به سر مىبرد نامه نوشتند و به هر يك از اين سه تن وعده دادند كه به او خواهند گرويد و از او فرمانبردارى خواهند كرد. و آن مخالفت باطنى را كه با بدر الدين داشتند ظاهر ساختند. آنان نمىگذاشتند كه از ياران بدر الدين هيچكس در نزدشان بماند جز همان كسى كه خودشان مىخواستند، و كسى را كه دوست نداشتند نمىپذيرفتند. اين وضع دير زمانى پايدار ماند و بدر الدين رفتارشان را تحمل مىكرد و با ايشان مدارا مىنمود. ولى آنها همچنان به آزمندى و سركشى خود مىافزودند. در اين گير و دار ميان گروهى كه در قلعه مىزيستند دو دستگى افتاد و برخى از ايشان- كه فرزندان خواجه ابراهيم و برادرش و همدستانشان بودند- بر ديگران چيره شدند و ايشان را از آن دژ بيرون كردند و بر قلعه دست يافتند. اين عده پس از دستيابى بر آن دژ در نفاق و مخالفت خود با بدر الدين لؤلؤ بيش از پيش پافشارى كردند. در اين سال بدر الدين با لشكريان خويش به سر وقت ايشان شتافت و ناگهان بر ايشان تاخت و آنان را در حلقه محاصره انداخت و عرصه را بر آنان تنگ ساخت. از رسيدن خواربار به ايشان جلوگيرى كرد و شخصا پيكار با آنان را ادامه داد. قسمتى از لشكريان خويش را نيز مأمور ساخت كه قلعه هروز را محاصره كنند. اين دژ از بلندترين و استوارترين دژهاست كه همانندش يافت نمىشود. اهل اين دژ نيز در نافرمانى و فرمانبردارى، يعنى دو رنگى، و فريبكارى، همان راه ساكنان قلعه عماديه را در پيش گرفته بودند. از اين رو سپاهيان بدر الدين مأمور تسخير اين قلعه شدند و بدانجا رسيدند و ساكنان قلعه را محاصره كردند. در حاليكه آنها از خواربار و ساير مايحتاج ذخيره بسيار كمى داشتند. از اين رو، چند روزى كه در تنگناى محاصره ماندند آنچه در دژ داشتند به پايان رسيد و ناچار به تسليم شدند. لذا قلعه را تسليم كردند و از آن فرود آمدند. لشكرى كه قلعه هروز را گرفته بود، پس از پايان كار خود، به قلعه عماديه برگشت و آن جا در خدمت بدر الدين ماند. بدر الدين لؤلؤ، پس از تصرف هروز، اندك زمانى در آن حدود به سر برد. بعد به موصل بازگشت و لشكريان خود را زير فرماندهى پسر خويش، امين الدين لؤلؤ، در آن جا گذاشت تا محاصره قلعه عماديه را پيگيرى كنند. اين محاصره تا اول ذى القعده [ششصد و بيست دوم] ادامه يافت. بعد، ساكنان قلعه به بدر الدين لؤلؤ پيام فرستادند و آمادگى خود را براى فرمانبردارى از او اعلام كردند و درخواست نمودند تا در عوض اين قلعه كه بدو تسليم خواهند كرد، جاى ديگرى به ايشان واگذار گردد. بدر الدين آنچه را كه مىخواستند پذيرفت و قرار شد در برابر آن قلعه، تيول و پول و چيزهاى ديگرى به آنان ببخشد. نمايندگان آنان نيز به خدمت بدر الدين رسيدند كه او را سوگند دهند تا بدانچه وعده كرده وفا نمايد. در حينى كه بدر الدين مىخواست براى ايشان سوگند ياد كند و كسانى را هم فرا خوانده بود كه در مراسم سوگند گواه باشند، كبوتر نامهبرى از قلعه عماديه رسيد. بر بال اين كبوتر نامهاى از امين الدين لؤلؤ بسته شده بود. او در اين نامه پدر خود را آگاه مىساخت كه قلعه عماديه را با پافشارى و خشم و خشونت گشوده و فرزندان خواجه ابراهيم را هم كه بر آن دژ چيره شده بودند، اسير كرده است. بدر الدين همينكه نامه را خواند از سوگند خوردن خوددارى كرد. اما سبب دست يافتن امين الدين بر آن قلعه اين بود كه پدرش بدر الدين، هنگامى كه اهل قلعه، پس از سركشى نخستين خود، بار ديگر به فرمان وى در آمدند، او را به حكومت قلعه گماشت. امين الدين مدتى در آن جا ماند و با مردم دژ نيكرفتارى كرد و گروهى از ايشان را به سوى خود كشاند و به دلجوئى آنان پرداخت تا به دستيارى ايشان با كسانى كه بار نخست سركشى كرده بودند بجنگد. اين خبر به گوش آن دسته رسيد و با او بناى بدرفتارى گذاشتند و از فرمان وى سرباز زدند تا جائى كه او ناچار شد كه قلعه را رها كند و به موصل بازگردد. ولى گروهى كه از امين الدين محبت ديده و هوادارش شده بودند هميشه به وى نامه مىنگاشتند و برايش پيام مىفرستادند. هنگامى كه امين الدين آن قلعه را محاصره كرد، برايش نامه مىنوشتند و اين نامهها را با تير از قلعه به سويش پرتاب مىكردند. آنچه فرزندان خواجه ابراهيم مىكردند، از فرستادن رسول پيش نور الدين و اقدامات ديگر، و همچنين آنچه از ذخائر و غيره با خود داشتند، همه را در اين نامهها به امين الدين خبر مىدادند. اين گروه، سخت به امين الدين دلبستگى داشتند، اما شماره افراد ايشان آنقدر زياد نبود كه بتوانند بر مخالفان امين الدين پيروزى يابند. وقتى كه قرار شد بر طبق اصولى قلعه را تسليم كنند، فرزندان خواجه ابراهيم درباره سوگند نامه و مقدار پول و چيزهاى ديگر مانند امان و تيول، به هيچيك از سرداران و سپاهيان قلعه حرفى نزدند. آنان همينكه از اين وضع آگاه شدند به خشم آمدند و گفتند: «شما نور الدين را سوگند دادهايد كه حصنها و قريهها و پولهائى براى خود بگيريد در صورتى كه ما به خاطر شما خانه خراب شدهايم. آن وقت در چنين مواقعى به ياد ما نيستيد و به ما خبر نمىدهيد؟» در پى اين سخن به ايشان اهانت كردند ولى ايشان به اعتراض آنها وقعى ننهادند. بر اثر اين پيشامد، دو تن از معترضين شبانه خود را به امين الدين رسانيدند و از او خواستند كه گروهى را همراه ايشان كند تا آنها را به بالاى قلعه بفرستند تا بر ساكنان قلعه حمله برند و آنان را دستگير كنند. امين الدين از پذيرفتن اين پيشنهاد خوددارى كرد و گفت: «مىترسم اين كار به جائى نرسد و آنچه تاكنون رشتهايم پنبه شود.» گفتند: «پس در اين صورت ما فردا سپيده دم بىخبر بر آنها حمله مىبريم و آنها را مىگيريم. تو و لشكريانت در پشت سرما باشيد و همينكه نام بدر الدين و شعار هواخواهى او را از زبان ما شنيديد، از قلعه بالا بيائيد و خود را به ما برسانيد.» امين الدين اين پيشنهاد را پذيرفت. سپيده دم روز بعد، او و لشكرش به شيوه هر روز سوار شدند و خود را آماده نبرد ساختند. از سوى ديگر، كسانى كه با امين الدين سازش كرده بودند، در آن دژ گرد هم آمدند و فرزندان خواجه ابراهيم و دستيارانشان را گرفتند و نام و شعار بدر الدين را به بانگ بلند بر زبان راندند. لشكريان امين الدين تازه برخاسته و آماده شده بودند كه نام بدر الدين را از درون دژ شنيدند و بيدرنگ از دژ بالا رفتند و آن را تصرف كردند. امين الدين فرزندان خواجه ابراهيم را نيز گرفت و به زندان انداخت و نامهاى به پدر خويش نوشت و آن را به بال كبوتر نامهبر بست و فرستاد و او را از آنچه روى داده بود آگاه ساخت. بدين گونه او قلعه عماديه را بىجنگ و خونريزى و بدون اين كه در برابرش عوضى بدهد گرفت در صورتى كه پيش از آن مىخواست مبلغى گزاف و تيولهاى بسيار و حصنى بلند در برابر آن قلعه عوض بدهد، و همه اينها براى او صرفهجوئى شد. آنچه را هم كه در دژ انباشته و ذخيره شده بود، ضبط كرد. وقتى خداوند بخواهد كه كارى انجام شود بىگمان آن كار انجام خواهد شد. *
متن عربی: ذكر ملك بدر الدين قلعتي العمادية وهرور في هذه السنة ملك بدر الدين قلعة العمادية من أعمال الموصل، وقد تقدم ذكر عصيان أهلها عليه سنة خمس عشرة وستمائة، وتسليمها إلى عماد الدين زنكي، ثم عودهم إلى طاعة بدر الدين، وخلافهم على عماد الدين، فلما عادوا إلى بدر الدين أحسن إليهم، وأعطاهم الإقطاع الكثير، وملكهم القرى، ووصلهم بالأموال الجزيلة والخلع السنية، فبقوا كذلك مدة يسيرة. ثم شرعوا يراسلون عماد الدين زنكي، ومظفر الدين صاحب إربل، وشهاب الدين غازي بن العادل، لما كان بخلاط، ويعدون كلاً منهم بالانحياز إليه والطاعة له، وأظهروا من المخالفة لبدر الدين ما كانوا يبطنونه، فكانوا لا يمكنون أن يقيم عندهم من أصحاب بدر الدين إلا من يريدونه، ويمنعون من كرهوه، فطال الأمر، وهو يحتمل فعلهم ويداريهم، وهم لا يزدادون إلا طمعاً وخروجاً عن الطاعة. وكانوا جماعة، فاختلفوا، فقوي بعضهم، وهم أولاد خواجه إبراهيم وأخوه ومن معهم، على الباقين، فأخرجوهم عن القلعة، وغلبوا عليها، وأصروا على ما كانوا عليه من النفاق. فلما كان هذه السنة سار بدر الدين إليهم في عساكره، فأتاهم بغتة، فحصرهم، وضيق عليهم، وقطع الميرة عنهم، وأقام بنفسه عليهم، وجعل قطعة من الجيش على قلعة هرور يحصرونها، وهي من أمنع الحصون وأحصنها، لا يوجد مثلها، وكان أهلها أيضاً قد سلكوا طريق أهل العمادية من عصيان، وطاعة، ومخادعة، فأتاهم العسكر وحصروهم وهم في قلة من الذخيرة، فحصروها أياماً، ففني ما في القلعة، فاضطر أهلها إلى التسليم، فسلموها ونزلوا منها. وعاد العسكر إلى العمادية، فأقاموا عليها مع بدر الدين، فبقي بدر الدين بعد أخذ هرور يسيراً، وعاد إلى الموصل، وترك العسكر بحاله مع ابنه أمين الدين لؤلؤ، فبقي الحصار إلى أول ذي القعدة، فأرسلوا يذعنون بالطاعة، ويطلبون العوض عنها ليسلموها، فاستقرت القواعد على العوض من قلعة يحتمون فيها، وأقطاع، ومال ، وغير ذلك، فأجابهم بدر الدين إلى ما طلبوا، وحضر نوابهم ليحلفوا بدر الدين. فبينما هو يريد أن يحلف لهم وقد أحضر من يشهد اليمين إذ قد وصل طائر من العمادية وعلى جناحه رقعة من أمين الدين لؤلؤ يخبر أنه قد ملك العمادية قهراً وعنوة، وأسر بني خواجه الذين كانوا تغلبوا عليه، فامتنع بدر الدين من اليمين. وأما سبب غلبة أمين الدين عليها، فإنه كان قد ولاه بدر الدين عليها لما عاد أهلها إلى طاعته، فبقي فيها مدة، وأحسن فيهم، واستمال جماعة منهم ليتقوى بهم على الحرب للذين عصوا أولاً، فنمى الخبر إليهم، فأساؤوا مجاورته، واستقالوا من ولايته عليهم، ففارقهم إلى الموصل. وكان أولئك الذين استمالهم يكاتبونه ويراسلونه، فلما حصرهم كانوا أيضاً يكاتبونه في النشاب يخبرونه بكل ما يفعله أولاد خواجة من إنفاذ رسول وغير ذلك، وبما عندهم من الذخائر وغيرها، إلا إنهم لم يكونوا من الكثرة إلى حد أنهم يقهرون أولئك. فلما كان الآن واستقرت القواعد من التسليم لم يذكر أولاد خواجه أحداً من جند القلعة في نسخة اليمين بمال، ولا غيره من أمان، وإقطاع، فسخطوا هذه الحال، وقالوا لهم: قد حلفتم لأنفسكم بالحصون والقرى والمال، ونحن قد خربت بيوتنا لأجلكم، فلم تذكرونا؛ فأهانوهم، ولم يلتفتوا إليهم، فحضر عند أمين الدين رجلان منهم ليلاً، وطلبوا منه أن يرسل إليهم جمعاً يصعدونهم إلى القلعة، ويثبون بأولئك ويأخذونهم، فامتنع، فقال: أخاف أن لا يتم هذا الأمر ويفسد علينا كل ما فعلناه. فقالوا: نحن نقبض عليهم غداً بكرة، وتكون أنت والعسكر على ظهر، فإذا سمعتم النداء باسم بدر الدين وشعاره تصعدون إلينا؛ فأجابهم إلى ذلك. وركب بنفسه بكرة هو والعسكر على العادة، وأما أولئك فإنهم اجتمعوا، وقبضوا على أولاد خواجة ومن معهم، ونادوا بشعار بدر الدين، فبينما العسكر قيام إذا الصوت من القلعة باسم بدر الدين، فصعدوا إليها وملكوها، وتسلم أمين الدين أولاد خواجه فحبسهم، وكتب الرقعة على جناح الطائر بالحال، وملكوا القلعة صفواً وعفواً بغير عوض، وكان يريد أن يغرم مالاً جليلاً، وأقطاعاً كثير، وحصناً منيعاً، فتوفر الجميع عليه، وأخذ منهم كل ما احتقبوه وادخروه؛ وإذا أراد الله أمراً فلا مرد له.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى و على هاشمى حائرى ، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|