|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>سنان بن سلمة بن محبق هذلی
شماره مقاله : 10518 تعداد مشاهده : 429 تاریخ افزودن مقاله : 15/5/1390
|
سنان بن سلمة بن محبق هذلى [از تابعین از مردم بصرة كه از اصحاب عمر بن خطاب رضی الله عنه بودهاند] از عمر روايت كرده است. گويد حجاج بن نصير، از قرة بن خالد، از هارون بن رئاب اسيدى ما را خبر داد كه مىگفته است سنان بن سلمة بن هنگامى كه امير بحرين بود براى ما گفت كه چند پسر بچه بوديم كه در مدينه زير نخلها سرگرم جمع كردن غورههاى خرمايى كه به خلال معروف است بوديم. عمر بن خطاب به سوى ما آمد، پسر بچههاى ديگر پراكنده شدند ولى من بر جاى ماندم. همينكه عمر نزديك من آمد گفتم: اى أمير المؤمنين! اين غورهها را باد ريخته است. گفت: نشان بده ببينم كه بر من پوشيده نيست. در دامن من نگاه كرد گفت: راست مىگويى. گفتم: اى أمير المؤمنين اگر بروى به خدا سوگند كه همين بچهها كه ديدى بر من هجوم مىآورند و اينها را به زور از من مىگيرند. عمر همراه من آمد و مرا به جاى امنى رساند. گويد فضل بن دكين، از گفته ابو ربيع سمان- روغن فروش- از هارون بن رئاب، از گفته خود سنان بن سلمه هذلى ما را خبر داد كه مىگفته است در مدينه همراه كودكان ديگر براى چيدن و جمع كردن غورههاى خرما رفتيم. ناگاه عمر بن خطاب در حالى كه تازيانه در دست داشت آمد. كودكان همينكه او را ديدند در نخلستان پراكنده شدند. من ماندم و غورههايى كه جمع كرده بودم كه در دامن من بود. به عمر گفتم: اى أمير المؤمنين اينها را باد ريخته است. عمر به غورههايى كه در دامن بود نگريست و مرا نزد. گفتم: اى أمير المؤمنين هم اكنون بچهها مىآيند و آنچه را همراه من است مىگيرند. گفت: هرگز. برو و خودش همراه من تا خانهام آمد.
* متن عربی:
سنان بن سلمة بن المحبق الهذلي [من التابعين من أهل البصرة من أصحاب عمر بن الخطاب، رضي الله تعالى عنه] روى عن عمر. قال: أخبرنا حجاج بن نصير قال: حدثنا قرة بن خالد عن هارون بن رئاب الأسيدي قال: حدثنا سنان بن سلمة، وكان أميرا على البحرين قال: كنا أغيلمة بالمدينة في أصول النخل نلتقط البلح الذي يسمونه الخلال، فخرج إلينا عمر بن الخطاب، فتفرق الغلمان وثبت مكاني، فلما غشيني قلت: يا أمير المؤمنين إنما هذا ما ألقت الريح، قال: أرني أنظر فإنه لا يخفى علي، فنظر في حجري فقال: صدقت، فقلت: يا أمير المؤمنين ترى هؤلاء الآن، والله لئن أنطلقت لأغاروا علي فانتزعوا ما معي، قال: فمشى حتى بلغني مأمني. قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا أبو الربيع السمان عن هارون بن رئاب عن سنان بن سلمة الهذلي قال: خرجت مع الغلمان ونحن بالمدينة نلتقط البلح فإذا عمر بن الخطاب معه الدرة، فلما رآه الغلمان تفرقوا في النخل، قال: وقمت وفي إزاري شيء قد لقطته فقلت يا أمير المؤمنين هذا ما تلقي الريح، قال: فنطر إليه في إزاري فلم يضربني، فقلت: يا أمير المؤمنين الغلمان الآن بين يدي وسيأخذون ما معي، قال: كلا أمش، قال: فجاء معي إلى أهلي.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|