Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

ابوذر غفاری رضی الله عنه روایت می‌کند، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إِنَّ الله يَغْفِرُ لِعَبْدِهِ ما لَمْ يَقَعِ الْحِجابُ»، قيل: يا رسول الله وما الحجاب؟ قال: «أَنْ تَموتَ النَّفْسُ مُشْرِكَةً».
 «خداوند بنده‌اش را می‌بخشد به شرطی که بین خدا و بنده‌اش حجاب قرار نگیرد. گفته شد ای پیامبر خدا حجاب چیست؟ فرمودند: اینکه انسان، مشرک بمیرد».

 مستدرک حاکم 4/286 حدیث (7660)، مسند امام احمد 5/174 حدیث (21562). حاکم گفته است این حدیث صحیح الاسناد است.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>اشخاص>صلة بن اشیم عدوی

شماره مقاله : 10523              تعداد مشاهده : 394             تاریخ افزودن مقاله : 16/5/1390

صلة بن اشيم عدوى‏
كنيه‏اش ابو صهبا و از خاندان عدى بن عبد منات بن ادّ بن طابخة بن الياس بن مضر است و محدثى مورد اعتماد و داراى فضل و پارسايى بوده است.
گويد عتاب بن زياد، از عبد الله بن مبارك، از عبد الرحمان بن يزيد بن جابر ما را خبر داد كه مى‏گفته است به او خبر رسيده كه رسول خدا مى‏فرموده است «ميان امت من مردى به نام صله خواهد بود كه به شفاعت او چندان و چندين كس به بهشت مى‏روند».
گويد عفان بن مسلم، از زريك بن ابى زريك، از ابو السليل قيسى ما را خبر داد كه مى‏گفته است پيش صله عدوى رفتم و گفتم: اى صله! از آنچه خدايت آموخته است مرا بياموز. گفت: هنگامى كه پيش اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وسلم رفتم كه از ايشان بياموزم تو نيز مانند و در سن و سال من بودى. گفتم: به هر حال از آنچه خدايت آموخته است مرا بياموز.
گفت: از قرآن بياموز و از آن پندپذير باش و براى مسلمانان خيرانديش باش و آنچه مى‏توانى بلكه فزون‏تر از آن دعا كن و خداى را فراخوان و كشته تعصب و كور دلى و نادانى مباش كه براى من فرق ندارد پاى لاشه خوكى را بر زمين بكشم يا پاى چنان كسى را، و بر تو باد گريز و پرهيز از قومى كه مى‏گويند مؤمنيم و بر چيزى از ايمان پاى بند نيستند و آنان همان خوارج و حروريه‏اند، و اين سخن را سه بار گفت.
گويد عارم بن فضل، از ثابت بن يزيد، از عاصم احول، از فضيل بن زيد ما را خبر داد كه مى‏گفته است صلة بن اشيم به خانه‏ام آمد و گفت شهادت به يكتايى خداوند ميان مردم فراوان شده است، هر گاه مى‏خواهى كلمه شهادت بگويى، شهادتى بگو كه خدا و خردمندان و دانشمندان تو را تصديق كنند. چنين بگو كه گواهى مى‏دهم خداوند يكتا و صمد است نه زاده شده است و نه مى‏زايد و او را هرگز كسى همتا و همسر نبوده است.
گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از ثابت ما را خبر داد كه صله مى‏گفته است نمى‏دانم كدام روز شادترم، روزى كه از سپيده دم به ياد خدايم، يا روزى كه براى انجام كار و نيازى بيرون مى‏روم و موجب مى‏شود كه ياد خدا را براى من فراهم آورد.
گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از ثابت بنانى ما را خبر داد كه مى‏گفته است جوانى دامن كشان و خرامان از كنار صله بن اشيم و ياران او گذشت. ياران صله خواستند نسبت به او با درشتى سخن گويند. صله گفت رهايش كنيد من خود كار او را كفايت مى‏كنم.
صله به آن جوان گفت: اى برادر زاده مرا با تو كار و نيازى است. جوان پرسيد نيازت چيست؟ گفت: دوست دارم دامنت را برچينى. گفت: آرى و بر چشم، و همان دم دامن خود را جمع كرد. صله به ياران خود گفت كار من از آنچه شما مى‏خواستيد انجام دهيد پسنديده‏تر بود. شما اگر او را با تندى مى‏خواستيد و مى‏آزرديد شما را دشنام مى‏داد.
گويد ابو معمر عبد الله بن عمرو منقرى، از عبد الوارث بن سعيد، از اسحاق بن سويد، از گفته معاذه عدوى ما را خبر داد كه مى‏گفته است صلة بن اشيم همراه گله شتران قبيله به رامهرمز و اطراف آن رفت. زاد و توشه‏اش تمام و سخت گرسنه شد. گبركى را ديد كه پشته و سبد بزرگى را با خود مى‏برد. از او پرسيد خوراك- نان- همراه دارى. گفت: آرى. صله گفت: سبد و پشتى خود را بر زمين بگذار و خوراكى به من بده. او گفت: اى بنده خدا! من مردى دست به دهان مانده‏ام كه آهنگ فلان دهكده دارم و همراه من جز به اندازه خودم خوراك نيست. از او كناره گرفت و رهايش كرد و چون از آن جا گذشت پشيمان شد و با خود گفت بر فرض كه با زور از او مى‏گرفتم براى من حلال بود- از لحاظ اضطرار و حفظ جان. گويد: صله مردى ديگر ديد كه كواره بر سر دارد. به او گفت: آيا نان- خوراك- همراه دارى؟ گفت: آرى. صله گفت: ممكن است بار خود را بر زمين بگذارى و مرا خوراك دهى. او هم همان پاسخ را داد كه با من جز به اندازه كفايت خودم نيست. صله گفت: از اين هم جز همان بهره آن شخص به من نرسيد. او را هم رها كرد و رفت. گويد: يكى‏ ديگر را ديد و او هم همانگونه پاسخ داد. صله گفت: بهره‏ام از اين هم همانگونه است كه از آن دو بود. او را هم رها كرد و به راه خويش رفت. گويد: صله به هنگامى كه در دره‏اى بسيار باريك مى‏گذشت كه فقط آسمان را مى‏ديد آوايى شنيد مركوبش ازم آن آوا بيم زده شد و روى دو دست خود برخاست. «1» صله به پشت سر خود نگريست ناگاه دستمالى را ديد.
پياده شد و از تنگى آن تنگه نتوانست مركوب خود را سر و ته كند. به هر حال آن دستمال را كه بر دور زنبيلى بسته بودند كنار پاى مركوب پيدا كرد و ديد در آن زنبيل خرماى رطب تازه است. از آن خرما چندان خورد كه سير شد و به راه خود ادامه داد شبانگه كنار صومعه راهبى فرود آمد. راهب خوراكى را كه داشت پيش صله آورد. صله از خوردن خود دارى كرد. راهب گفت: اى بنده خدا چرا از اين خوراك من نمى‏خورى من كه همراه تو زاد و توشه و خوراكى نمى‏بينم. گفت: آرى به زنبيل خرماى تازه‏اى دست يافتم. راهب گفت: آيا چيزى از آن باقى مانده است؟ گفت: آرى. گفت: به من هم از آن بده تا بخورم. صله زنبيل را به او داد. راهب گفت: اى بنده خدا اين خوراك از جانب حق به تو داده شده است، مگر نمى‏بينى كه درختان خرما خالى از برو بارند وانگهى موسم خرما نيست. معاذه مى‏گويد- ظاهرا اين زن همسر صله است «2»- صله آن دستمال را پيش ما آورد و روزگارى پيش ما بود و نفهميدم چگونه از ميان رفت. اسحاق بن سويد كه راوى اين روايت است درباره لغت دستار كه در متن آمده توضيح داده است كه به معنى پوشش هم به كار رفته و اين ابيات را شاهد آورده است:
«اى ام اسود- نام معشوقه يا همسر- همانا موهاى سرم از رنگ تازه‏اى پوشيده شد- سپيد گرديد- اگر جوانى را مى‏فروختند به فروشنده هر چه مى‏خواست مى‏پرداختم، ولى جوانى همينكه پشت مى‏كند به جايى مى‏رود كه دسترسى به آن ناممكن است». «3» گويد اسماعيل بن ابراهيم اسدى، از يونس، از حسن بصرى ما را خبر داد كه مى‏گفته است ابو صهباء صله بن اشيم مى‏گفت كه از راههاى حلال به جستجوى مال دنيا پرداختم‏ و جز به اندازه روزى به آن نرسيدم. با اين حال به درويشى و سختى نيفتادم. روزگار هم بيش از آن به من ارزانى نداشت. هنگامى كه چنين ديدم با خود گفتم روزى تو به اندازه مقدر شده است، آرام بگير. آرام گرفت هر چند نزديك بود آرام نگيرد.
گويد عفان و جز او، از جعفر بن سليمان، از يزيد رشك، از معاذه همسر صله ما را خبر دادند كه مى‏گفته است صله چندان نماز مى‏گزارد كه سرانجام از خستگى افتان و خيزان به سوى بستر خويش مى‏رفت، يا جز افتان و خيزان به بستر خود نمى‏آمد.
گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از ثابت ما را خبر داد كه مى‏گفت يكى از برادران صلة بن اشيم در گذشت. مردى پيش صله كه در حال خوردن غذا بود رفت و گفت:
اى ابو صهباء! برادرت مرد. صله به آن مرد گفت: نزديك بيا غذا بخور كه روزگار درازى است كه خبر مرگ او را به من داده‏اند و اين سخن را سه بار تكرار كرد. آن مرد گفت:
هيچكس در اين باره پيش از من نزد تو نيامده است پس چه كسى خبر مرگ او را داده است.
صله گفت: خداى تبارك و تعالى فرموده است «همانا كه تو مى‏ميرى و آنان هم مى‏ميرند» «1» گويد عفان بن مسلم و عمرو بن عاصم كلابى هر دو، از گفته سليمان بن مغيره، از حميد بن هلال ما را خبر دادند كه مى‏گفته است صلة بن اشيم مى‏گفت: به خواب چنان ديدم كه همراه گروهى هستم و مردى در حالى كه شمشير آخته در دست دارد پشت سر ما قرار دارد و به هر يك از ما مى‏رسد سرش را قطع مى‏كند و آن شخص بر زمين مى‏افتد و دوباره به سلامت خود بر مى‏گردد همانگونه كه بوده است. گويد: منتظر بودم و مى‏نگريستم كه آن مرد چه وقت به من مى‏رسد و با من چنان مى‏كند. سرانجام به من رسيد و بر سرم ضربت زد و سرم جدا شد و افتاد، گويى هم اكنون مى‏بينم كه خودم سرم را برداشتم و از موهاى خود خاك را زدودم و آن را بر گردن خويش نهادم به همان حال برگشت كه بود.
گويد عفان بن مسلم، از سليمان بن مغيره، از حميد بن هلال ما را خبر داد كه مى‏گفته است صلة بن اشيم با لشكرى به جهاد رفت پسرش و مردى از قبيله همراهش بودند، آن مرد به صله گفت: اى ابو صهباء به خواب چنين ديدم كه به زير درخت بزرگ پر سايه‏اى رفتى و سه ميوه بسيار شيرين به دست آوردى، يكى را به من دادى و دو تا را براى خود نگهداشتى.
من كمى احساس دلتنگى كردم كه كاش يكى ديگر را هم با من قسمت مى‏كردى، چون با دشمن روياروى شدند صله به پسرش گفت پيش برو، او پيش رفت و كشته شد پس از او صله و سپس آن مرد كشته شدند.
گويد عفان بن مسلم از حماد بن سلمه، از ثابت بنانى ما را خبر داد كه مى‏گفته است صله بن اشيم در يكى از جنگها همراه پسر خود بود، به پسر گفت: فرزندم پيش برو و جنگ كن تا تو را در راه خدا حساب كنم، پسر حمله و جنگ كرد تا كشته شد. سپس صله خود پيش رفت و جنگ كرد و كشته شد. زنها پيش همسرش معاذه عدويه جمع شدند.
گفت اگر براى تهنيت گفتن آمده‏ايد خوش آمديد و اگر براى كار ديگر آمده‏ايد باز گرديد.
صله در آغاز حكومت حجاج بن يوسف بر عراق در يكى از جنگها كشته شد و به شهادت رسيد.
*
متن عربی:
صلة بن أشيم العدوي
[من التابعين من أهل البصرة من أصحاب عمر بن الخطاب، رضي الله تعالى عنه]
من بني عدي بن عبد مناة بن أد بن طابخة بن إلياس بن مضر، ويكنى أبا الصهباء، وكان ثقة له فضل وورع.
قال: أخبرنا عتاب بن زياد عن عبد الله بن المبارك قال: أخبرنا عبد الرحمن بن يزيد بن جابر أنه بلغه أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال: يكون في أمتي رجل يقال: له صلة يدخل بشفاعته الجنة كذا وكذا.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا زريك بن أبي زريك قال: حدثنا أبو السليل القيسي قال: أتيت صلة العدوي فقلت له: يا صلة علمني مما علمك الله، فقال لي: أنت مثلي، أو نحوي، يوم أتيت أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أتعلم منهم، قال فقلت: علمني مما علمك الله، فقال: انتصح القرآن وانصح للمسلمين وكثر في دعاء الله ما استطعت ولا تكونن قتيل العصا قتيل عمية جاهلية فإني لا أبالي أبرجل خنزير جررت أو برجله، وإياك وقوما يقولون نحن المؤمنون وليسوا من الإيمان على شيء وهم الحرورية، ثلاث مرات.
قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا ثابت بن يزيد قال:
حدثنا عاصم الأحول عن فضيل بن زيد قال: دخل علي صلة بن أشيم فقال: إن الشهادة في الناس كثرت فإذا شهدت فاشهد شهادة يصدقك الله بها وأولو العلم من الناس، اشهد أن الله أحد صمد لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا أحد.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت قال: قال صلة: ما أدري بأي يومي أنا أشد فرحا، يوما أباكر فيه إلى ذكر الله أو يوما خرجت فيه لبعض حاجتي فعرض لي ذكر الله.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: أخبرنا ثابت البناني أن صلة بن أشيم وأصحابه مر بهم فتى يجر ذيله فهم أصحاب صلة أن يأخذوه بألسنتهم أخذا شديدا فقال صلة: دعوه أكفكم أمره، فقال له: يا بن أخ لي إليك حاجة، قال: وما حاجتك؟ قال: أحب أن ترفع من إزارك، قال: نعم ونعمة عين، قال: فرفع إزاره فقال صلة لأصحابه: كان هذا أمثل مما أردتم، لو شتمتموه وآذيتموه شتمكم.
أخبرنا عبد الله بن عمرو أبو معمر المنقري قال: حدثنا عبد الوارث بن سعيد قال: حدثنا إسحاق بن سويد قال: حدثتني معاذة العدوية أن صلة انطلق في جشر الحي برام هرمز وما يليها، قالت: ففي زاده حتى غرث غرثا شديدا، قال: فلقي علجا يحمل كارة فقال: أمعك طعام؟ قال: نعم، قال: ضع كارتك فأطعمني، قال: يا عبد الله إني رجل فارونداه أريد قرية كذا وكذا وليس معي إلا ما يكفيني، قال: فتحرج منه فتركه ثم ندم حين تجاوزه، قال: لو كنت أصبت منه كان قد حل لي، قالت: فلقي آخر يحمل كارة فقال: أمعك طعام؟ قال: نعم، قال: ضع كارتك فأطعمني، فقال له مثل ذلك: يا عبد الله إني رجل فارونداه أريد قرية كذا وكذا وليس معي إلا ما يكفيني، قال فقال: ما يحل لي من هذا إلا ما حل لي من الأول، فخلا عنه، قالت: فلقي آخر فقال له مثل ذلك فتحرج منه فقال: ما يحل
لي من هذا إلا ما حل لي من الأولين، قالت: فتركه فبينما هو يسير على مسناة ضيقة عن يمينه وعن شماله السماء إذ سمع خواية احتفزت لها دابته فالتفت فإذا هو بسب ملفوف لا يدري على ما هو فنزل، قالت: فأقدر أنه لو كان بين يديه لأبصره من ضيق مسيره، قالت: فنزل فلم يستطع أن يصرف دابته من ضيق مسيره حتى أخذ برأسها فتناوله عند رجل الدابة، قالت: فإذا قطعة من سب ملفوف على دوخلة فيها رطب فأكل منها حتى شبع ثم انطلق حتى نزل على راهب فأتاه الراهب بقراه فأبى أن يأكل منه فقال: يا عبد الله ما لك لا تأكل من قراي ولا أرى معك ثقلا ولا طعاما؟ قال: بلى، إني قد أصبت كذا وكذا، قال: هل بقي معك شيء؟ قال: نعم، قال: فأطعمني منه، فأعطاه الدوخلة، فقال له الراهب: يا عبد الله إنك قد أطعمت، ألا ترى النخل سلبا ليس عليها شيء وإن هذا ليس بزمان الرطب، قالت: فأتانا بتلك القطعة السب فكان عندنا زمانا فما أدري كيف ذهب. قال إسحاق: والسب من السبيبة، قال عبد الله بن عمرو: قال الشاعر:
ألا يا أم الأسود إن رأسي ... تغشى لونه سب جديد
فلو أن الشباب يباع بيعا ... لأعطيت المبايع ما يريد
ولكن الشباب إذا تولى ... على شرف فمطلبه بعيد قال: أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم الأسدي عن يونس عن الحسن قال: قال أبو الصهباء صلة بن أشيم: طلبت الدنيا مظان حلالها فجعلت لا أصيب منها إلا قوتا، أما أنا فلا أعيل فيها، وأما هو فلا يجاوزني، فلما رأيت ذلك قلت: أي نفس جعل رزقك كفانا فاربعي، فربعت ولم تكد.
قال: أخبرنا عفان وغيره عن جعفر بن سليمان عن يزيد الرشك عن معاذة قالت: كان أبو الصهباء يصلي حتى يأتي فراشه زحفا أو ما يأتي فراشه إلا زحفا.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: أخبرنا ثابت أن أخا لصلة بن أشيم مات فأتاه رجل وهو يطعم فقال: يا أبا الصهباء إن أخاك مات، قال: هلم فكل هيهات قدما نعي لنا، ادن فكل هيهات قدما نعي لنا، ادن فكل، فقال: والله ما سبقني إليك أحد فمن نعاه؟ قال: يقول الله تبارك وتعالى: إنك ميت وإنهم ميتون.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم وعمرو بن عاصم الكلابي قال: حدثنا سليمان بن المغيرة عن حميد بن هلال قال: قال صلة بن أشيم: رأيت في النوم كأني في رهط ورجل خلفنا معه السيف شاهره، كلما أتى على أحد منا ضرب رأسه فوقع ثم يعيده فيعود كما كان، فجعلت أنظر متى يأتي علي فيصنع بي ذاك، فأتى علي فضرب رأسي فوقع فكأني أنظر إلى رأسي حين أخذته أنفض عن شعري التراب، ثم أعدته فعاد كما كان.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا سليمان بن المغيرة قال: حدثنا حميد بن هلال قال: خرج صلة بن أشيم في جيش معه ابنه وأعرابي من الحي، فقال الأعرابي: يا أبا الصهباء رأيت كأنك أتيت على شجرة ظليلة فأصبت تحتها ثلاث شهدات فأعطيتني واحدة وأمسكت اثنتين فوجدت في نفسي ألا تكون قاسمتني الأخرى، فلقوا العدو فقال صلة لابنه: تقدم، فتقدم فقتل وقتل صلة وقتل الأعرابي.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت أن صلة بن أشيم كان في مغزى له ومعه بن له فقال: أي بني تقدم فقاتل حتى أحتسبك، فحمل فقاتل حتى قتل، ثم تقدم فقاتل فقتل، فاجتمعت النساء عند امرأته معاذة العدوية فقالت: مرحبا بكن إن كنتن جئتن تهنئنني، وإن كنتن جئتن لغير ذلك فارجعن، قالوا: وكان صلة قتل شهيدا في بعض المغازي في أول إمرة الحجاج بن يوسف على العراق.

از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.

مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com





 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

عن الأوزاعي، قال: كان يقال: خمس كان عليها أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم والتابعون بإحسان، لزوم الجماعة، واتباع السنة، وعمارة المسجد، وتلاوة القرآن، والجهاد في سبيل الله. امام اوزاعی رحمه الله فرمود: « پنج چیز بود که اصحاب محمد صلی الله علیه وسلم و تابعینی که در نيکى از آنها پيروى کردند همواره بر آن پایبند بودند: نماز جماعت، پیروی از سنت نبوی، آبادانی مسجد، و تلاوت قرآن، و جهاد در راه خدا».

"حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 4068
دیروز : 5831
بازدید کل: 8837382

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010