ابراهيم خليل الرحمن علیه السلام
هشام بن محمد بن سائب كلبى از پدرش نقل مىكرد كه پدر ابراهيم از اهل حرّان بود، دچار قحطى و خشكسالى شد و به هرمزجرد كوچيد و همسرش مادر ابراهيم، نامش نونا دختر كربنا، پسر كوثى و از بنى ارفخشد بن سام بن نوح بود.
محمد بن عمر اسلمى از قول تنى چند از دانشمندان نقل مىكرد كه نام مادر ابراهيم ابيونا و از فرزندان افرايم بن ارغوا بن فالغ بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح بوده است.
هشام بن محمد از پدرش نقل مىكرد كه مىگفته است جوى كوثى را كربنا، جدّ مادرى ابراهيم (ع)، حفر كرده است. و پدر ابراهيم نگهبان بتهاى نمرود بود. ابراهيم در هرمزجرد متولد شد و نامش از نخست ابراهيم بود. سپس به محلى كوثى كه از بابل بود منتقل شد و چون ابراهيم به بلوغ رسيد و با آيين قوم خود مخالفت كرد و ايشان را به پرستش خدا دعوت كرد و نمرود از اين موضوع آگاه شد، هفت سال او را در زندان انداخت و سپس گودالى كند و آن را از هيزم خشك فراوان و سنگريزه انباشت و به آن آتش در زد و ابراهيم را در افكند و او گفت «خداى مرا بسنده و بهترين كارگزار است» و از آتش به سلامت بيرون آمد و هيچ زخمى و خسته هم نشد.
هشام بن محمد از پدرش، از ابو صالح، از ابن عباس نقل مىكند كه مىگفته است چون ابراهيم (ع) از آتش بيرون آمد و از كوثى گريخت، در آن هنگام زبان او سريانى بود ولى همين كه در منطقه حرّان از فرات عبور كرد زبانش را خداوند به عبرانى، مبدل ساخت. و هم گفتهاند هنگام عبور از فرات زبان او عبرانى بود كه نمرود كس از پى او فرستاده دستور داده بود هر كس را كه به سريانى صحبت كند بگيرند و رها نسازند. مأموران نمرود به ابراهيم برخوردند و آن حضرت با زبان عبرانى صحبت مىكرد. او رها كردند كه زبانش را نمىدانستند.
هشام بن محمد از پدرش نقل مىكند كه ابراهيم از بابل به شام هجرت كرد. آن جا ساره بيامد و خود را به او بخشيد. و ابراهيم با او ازدواج كرد و ساره هم همراه ابراهيم از شام بيرون آمد و در آن هنگام ابراهيم (ع) سى و هفت ساله بود. ابراهيم به حرّان آمد و روزگارى مقيم آن جا شد. سپس به اردن آمد و مدتى آن جا ماند و آن گاه به مصر رفت و مدتى آن جا ماند، سپس به شام برگشت و در سرزمينى به نام سبع كه ميان ايليا و فلسطين بود اقامت كرد و چاهى حفر كرد و مسجدى ساخت و چون برخى از مردم او را آزردند، از پيش ايشان كوچيد و به سرزمينى ميان رملة و ايليا كوچيد و آن جا چاهى حفر كرد و مقيم شد و خداوند او را مال و خدمتگزاران فراوان داده بود، و او نخستين كس است كه از ميهمان پذيرايى كرد و تريد فراهم ساخت و نخستين كس است كه در سر و روى خود موى سپيد ديد.
محمد بن عبد الله اسدى از سفيان ثورى، از عاصم، از ابو عثمان نقل مىكرد، و عاصم مىگفته است براى من از قول سلمان هم نقل كردهاند كه ابراهيم (ع) از پروردگار خود تقاضاى خير فرمود و ناگاه صبحگاهى متوجه شد كه دو سوم موهاى سرش سپيد شده است.
عرض كرد پروردگارا، اين چيست؟ به او گفته شد مايه عبرت و تذكّر در دنيا و نور و فروغ آخرت است.
محمد بن عبد الله اسدى از سفيان بن سعيد، از پدرش، از عكرمه نقل مىكند كه كنيه ابراهيم (ع) ابو الاضياف [پدر ميهمانان] بود.
معن بن عيسى از مالك بن انس، از يحيى بن سعيد، از سعيد بن مسيب، از ابو هريره نقل مىكند كه ابراهيم (ع) در سن يكصد و بيست سالگى خود را با تيشه در قدّوم ختنه كرد و پس از آن هشتاد سال ديگر زنده بود.
هشام بن محمد از پدرش از ابو صالح، از ابن عباس نقل مىكند كه مىگفته است چون خداوند متعال ابراهيم (ع) را به دوستى خود برگزيد و به پيامبرى مبعوث فرمود، سيصد برده داشت كه همه را در راه خدا آزاد كرد و ايشان آيين خدا را پذيرفتند و همراه ابراهيم (ع) با چوبدستيهاى خود جنگ كردند و ايشان نخستين گروه از بردگان بودند كه همراه پيامبر خود در جنگ شركت كردند.
هشام بن محمد از پدرش نقل مىكرد كه مىگفته است براى ابراهيم (ع) نخست اسماعيل (ع) متولد شد كه بزرگترين پسر اوست و مادرش هاجر قبطى بوده است و اسحاق كه كور بوده و مادرش ساره دختر بتوئيل بن ناحور بن ساروغ بن ارغوا بن فالخ بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح بوده است، و مدن و مدين و يقشان و زمران و اشبق و شوخ و مادرشان قنطورا دختر مقطور از قبايل عرب عاربه بوده است. فرزندان يقشان به مكه آمده و آن جا زندگى مىكردهاند، و مدين در سرزمين مدين كه به نام او نامگذارى شده است، ساكن بوده است و ديگر پسران او در شهرهاى مختلف پراكنده شدند و به ابراهيم گفتند:
پدر جان، اسماعيل و اسحاق را پيش خود منزل دادى و به ما دستور فرمودى در سرزمينهاى غربت و وحشت برويم. فرمود: به من چنين دستور داده شده است. و نامى از نامهاى خدا را به ايشان آموخت كه آنها به يارى آن نام از آسمان براى خود باران نازل مىكردند و از آن يارى مىگرفتند. برخى از ايشان در سرزمين خراسان ساكن شدند و قبايل خزر پيش ايشان آمدند و گفتند كسى كه اين نام خدا را به شما آموخته است بايد بهترين مردم و پادشاه روى زمين باشد. گويند آنان پادشاهان خود را خاقان مىناميدند.
محمد بن عمر اسلمى گويد اسماعيل (ع) كه نخستين پسر ابراهيم (ع) بود هنگامى متولد شد كه ابراهيم (ع) نود سال داشت و اسحاق سى سال بعد از او در يكصد و بيست سالگى ابراهيم متولد شد و چون ساره در گذشت ابراهيم با زنى از كنعانيها به نام قنطورا ازدواج كرد و چهار پسر براى او آورد به نامهاى مأذى، زمران، سرجح و سبق. گويد:
ابراهيم (ع) زن ديگرى به همسرى گرفت و نامش حجونى بود و او هفت پسر براى ابراهيم آورد به نامهاى نافس، مدين، كيشان، شروخ، اميّم، لوط، يقشان. و تمام فرزندان ابراهيم سيزده پسر بودند.
هشام بن محمد از پدرش نقل مىكرد كه مىگفته است ابراهيم صلى الله عليه وسلم سه مرتبه به مكه رفت و دفعه سوم مردم را هم براى انجام حج دعوت كرد و هر كه شنود دعوت او را پذيرفت و نخست قبيله كه دعوتش را پذيرفتند، جرهم بودند كه پيش از عماليق مىزيستند، و همه آيين خدايى را پذيرفتند. و ابراهيم به شام برگشت و همان جا در دويست سالگى رحلت كرد.
*
متن عربی:
ذكر إبراهيم خليل الرحمن، علیه السلام
قال: أخبرنا هشام بن محمد بن السائب الكلبي عن أبيه قال: كان أبو إبراهيم من أهل حران فأصابته سنة فأتى هرمزجرد ومعه امرأته أم إبراهيم وأسمها نونا بنت كرنبا بن كوثي من بني أرفخشد بن سام بن نوح.
قال: أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي عن غير واحد من أهل العلم قال: اسمها ابيونا، من ولد افرايم بن ارغوا بن فالغ بن عابر بن شالخ بن أرفخشد بن سام بن نوح.
قال: أخبرنا هشام بن محمد عن أبيه قال: نهر كوثي كراه كرنبا جد إبراهيم من قبل أمه، وكان أبوه على أصنام الملك نمروذ، فولد إبراهيم بهرمزجرد، وكان اسمه إبراهيم، ثم انتقل إلى كوثي من أرض بابل، فلما بلغ إبراهيم وخالف قومه ودعاهم إلى عبادة الله، بلغ ذلك الملك نمروذ، فحبسه في السجن سبع سنين، ثم بنى له الحير بحصي وأوقده بالحطب الجزل وألقى إبراهيم فيه، فقال: حسبي الله ونعم الوكيل! فخرج منها سليماً لم يكلم.
قال: أخبرنا هشام بن محمد عن أبيه عن أبي صالح عن ابن عباس قال: لما هرب إبراهيم من كوثي، وخرج من النار، ولسانه يومئذ سرياني، فلما عبر الفرات من حران غير الله لسانه فقيل عبراني حيث عبر الفرات، وبعث نمروذ في أثره وقال: لا تدعوا أحداً يتكلم بالسريانية إلا جئتموني به، فلقوا إبراهيم فتكلم بالعبرانية فتركوه ولم يعرفوا لغته.
قال هشام بن محمد عن أبيه: فهاجر إبراهيم من بابل إلى الشأم، فجاءته سارة فوهبت له نفسها، فتزوجها وخرجت معه وهو يومئذ ابن سبع وثلاثين سنة، فأتى حران فأقام بها زماناً، ثم أتى الأردن فأقام بها زماناً، ثم خرج إلى مصر فأقام بها زماناً، ثم رجع إلى الشأم فنزل السبع، أرضاً
بين إيليا وفلسطين، فأحتفر بئراً وبنى مسجداً ثم إن بعض أهل البلد آذوه فتحول من عندهم فنزل منزلاً بين الرملة وإيليا فأحتفر به بئراً وأقام به، وكان قد وسع عليه في المال والخدم، وهو أول من أضاف الضيف، وأول من ثرد الثريد، وأول من رأى الشيب.
قال: أخبرنا محمد بن عبد الله الأسدي، أخبرنا سفيان الثوري عن عاصم عن أبي عثمان، قال عاصم: أراه عن سلمان، قال: سأل إبراهيم ربه خيراً فأصبح ثلثا رأسه أبيض، فقال: ما هذا؟ فقيل له: عبرة في الدنيا، ونور في الآخرة.
قال: أخبرنا محمد بن عبد الله الأسدي، أخبرنا سفيان بن سعيد عن أبيه عن عكرمة قال: كان إبراهيم خليل الرحمن، صلى الله عليه وسلم، يكنى أبا الأضياف.
قال: أخبرنا معن بن عيسى، أخبرنا مالك بن أنس عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب عن أبي هريرة قال: أختتن إبراهيم بالقدوم وهو ابن عشرين ومائة سنة، ثم عاش بعد ذلك ثمانين سنة، قال: أخبرنا هشام ابن محمد عن أبيه عن أبي صالح عن ابن عباس قال: لما أتخذ الله إبراهيم خليلاً وتنبأه وله يومئذ ثلاثمائة عبد أعتقهم وأسلموا، فكانوا يقاتلون معه بالعصي، قال: فهم أول موالٍ قاتلوا مع مولاهم.
قال: أخبرنا هشام بن محمد عن أبيه قال: ولد لإبراهيم، صلى الله عليه وسلم، إسماعيل، وهو أكبر ولده، وأمه هاجر، وهي قبطية، وإسحاق وكان ضرير البصر، وأمه سارة بنت بثويل بن ناحور بن ساروغ بن أرغوا بن فالخ بن عابر بن شالخ بن أرفخشد بن سام بن نوح، ومدن ومدين ويقشان وزمران وأشبق وشوخ، وأمهم قنطورا بنت مقطور من العرب العاربة، فأما يقشان فلحق بنوه بمكة، وأقام مدين بأرض مدين فسميت به، ومضى سائرهم في البلاد، وقالوا لإبراهيم: يا أبانا أنزلت إسماعيل وإسحاق معك وأمرتنا أن ننزل أرض الغربة والوحشة، قال: بذلك أمرت، قال: فعلمهم إسماً من أسماء الله فكانوا يستسقون به ويستنصرون، فمنهم من نزل خراسان فجاءتهم الخزر فقالوا: ينبغي للذي علمكم هذا أن يكون خير أهل الأرض أو ملك الأرض، قال: فسموا ملوكهم خاقان.
قال: أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي قال: ولد لإبراهيم إسماعيل وهو ابن تسعين سنة، فكان بكر أبيه، وولد إسحاق بعده بثلاثين سنة، وإبراهيم يومئذ ابن عشرين ومائة سنة، وماتت سارة فتزوج إبراهيم امرأة من الكنعانيين يقال لها قنطوراً، فولدت له أربعة نفر: ماذى وزمران وسرحج وسبق، قال: وتزوج امرأة أخرى يقال لها حجوني، فولدت له سبعة نفر: نافس ومدين وكيشان وشروخ وأميم ولوط ويقشان، فجميع ولد إبراهيم ثلاثة عشر رجلاً.
قال: أخبرنا هشام بن محمد عن أبيه قال: خرج إبراهيم، صلى الله عليه وسلم، إلى مكة ثلاث مرات دعا الناس إلى الحج في آخرهن، فأجابه كل شيء سمعه، فأول من أجابه جرهم قبل العماليق، ثم أسلموا ورجع إبراهيم إلى بلد الشأم، فمات به وهو بن مائتي سنة.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com