|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > سفر دوم رسول خدا صلی الله علیه و سلم به شام
شماره مقاله : 10750 تعداد مشاهده : 401 تاریخ افزودن مقاله : 25/5/1390
|
سفر رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى بار دوم به شام محمد بن عمر واقدى اسلمى مىگويد، موسى بن شيبة از عميره دختر عبيد الله بن كعب بن مالك، از ام سعد دختر سعد بن ربيع، از نفيسه دختر منيه كه خواهر يعلى بن منيه است نقل مىكرد چون پيامبر صلى الله عليه وسلم به بيست و پنج سالگى رسيد ابو طالب به او گفت من مردى فقيرم و روزگار هم بر ما سخت گرفته است و كاروان بازرگانى قريش آماده حركت است و به شام مىرود، خديجه دختر خويلد هم گروهى از مردان قوم تو را در كاروانهاى بازرگانى خود مىفرستد. اگر پيش او بروى و تقاضا كنى، حتما فورى خواهد پذيرفت. اتفاقا اين گفتگوى ابو طالب و پيامبر صلى الله عليه وسلم به اطلاع خديجه رسيد و خودش كسى پيش رسول خدا فرستاد و گفت: من حق الزحمهيى كه دو برابر آن است كه به خويشاوندانت مىدهم به تو خواهم داد. عبد الله بن جعفر رقّى از ابو المليح، از عبد الله بن محمد بن عقيل نقل مىكند كه ابو طالب گفت: اى برادرزاده، شنيدهام خديجه فلان كس را به دو شتر اجير كرده است و ما به چنين اجرتى راضى نيستيم. ميل دارى در اين باره با او صحبت كنم؟ پيامبر فرمود: اگر خودت دوست دارى انجام بده. و ابو طالب پيش خديجه رفت و گفت: آيا ميل دارى محمد صلى الله عليه وسلم را اجير كنى؟ ضمنا به ما خبر رسيده است كه فلانى را در مقابل پرداخت دو شتر اجير كردهاى و ما در مورد محمد به كمتر از چهار شتر راضى نيستيم. گويد، خديجه گفت: اگر اين تقاضا را در مورد بيگانهيى كه از او خوشم نيايد مىكردى برمىآوردم تا چه رسد در مورد خويشاوندى مورد علاقه. واقدى مىگويد، موسى بن شيبة از عميره دختر عبيد الله بن كعب بن مالك، از ام سعد دختر سعد بن ربيع از نفيسه دختر منية نقل مىكند ابو طالب به پيامبر صلى الله عليه وسلم گفت: اين روزيى است كه خداوند به تو روزى فرموده است. پيامبر صلى الله عليه وسلم همراه ميسرة غلام خديجه رفت، عموهاى پيامبر صلى الله عليه وسلم توصيه آن حضرت را به عموم اهل كاروان كردند، و چون پيامبر صلى الله عليه وسلم و ميسرة به بصرى كه از مناطق شام است، رسيدند در سايه درختى فرود آمدند. نسطور راهب با خود گفت زير اين درخت هيچ كس جز پيامبران فرو نمىآيند، و به ميسرة گفت: آيا در چشمان محمد صلى الله عليه وسلم رگههاى سرخ ديده مىشود؟ گفت: آرى هميشه چنين است. راهب گفت: او پيامبر است و آخرين پيامبران. و چون پيامبر صلى الله عليه وسلم كالاهاى خود را فروخت ميان او و مردى اختلاف پيش آمد. و آن مرد به پيامبر گفت: به لات و عزّى سوگند بخور. پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: من هرگز به آنها سوگند نمىخورم و من مىروم تو هم از لات و عزّى اعراض كن. آن مرد گفت: ادعاى شما درست است و به ميسرة گفت به خدا سوگند اين همان پيامبرى است كه دانشمندان ما صفات او را در كتابهاى خود ديدهاند. و هنگام نيمروز و شدت گرما، ميسره دو فرشته را مىديد كه بر رسول خدا صلى الله عليه وسلم از آفتاب سايه مىاندازند. ميسره تمام اين كارها را به دقت بررسى و حفظ مىكرد و خداوند محبت پيامبر را چنان در دل ميسره افكنده بود كه نسبت به آن حضرت همچون بردهيى رفتار مىكرد. آن دو كالاهاى خود را فروختند و دو برابر حد معمولى سود بردند. و چون برگشتند و به مرّ الظهران رسيدند، ميسره گفت: خوب است تو زودتر پيش خديجه بروى و به او خبر دهى كه خداوند در اين سفر چه سودى براى او فراهم آورده است و او قدردانى خواهد كرد. پيامبر صلى الله عليه وسلم پيش افتاد و هنگام ظهر وارد مكه شد و خديجه در غرفهيى نشسته بود و متوجه رسول خدا شد كه سوار شتر مىآيد و دو فرشته بر او سايه افكندهاند. خديجه او را به زنهايى كه آنجا بودند از دور نشان داد و آنها سخت تعجب كردند. و پيامبر صلى الله عليه وسلم پيش خديجه آمد و به او خبر داد كه در آن سفر چقدر سود بردهاند و خديجه خوشحال شد. و چون ميسره پيش خديجه آمد آنچه ديده بود گفت و اضافه كرد كه من اين دو فرشته را از هنگام بيرون آمدن از شام ديدهام و آنچه را كه راهب و آن مرد ديگر كه در مورد كالا اختلاف نظرى داشت گفته بودند به اطلاع خديجه رساند. پيامبر صلى الله عليه وسلم از اين كاروان دو برابر سود معمول را براى خديجه آورد و خديجه هم دو برابر آنچه قرار گذاشته بود به آن حضرت پرداخت كرد. * متن عربی:
ذكر خروج رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى الشأم في المرة الثانية قال: أخبرنا محمد بن عمر بن واقد الأسلمي، أخبرنا موسى بن شيبة عن عميرة بنت عبيد الله بن كعب بن مالك عن أم سعد بنت سعد بن الربيع عن نفيسة بنت منية أخت يعلى بن منية قالت: لما بلغ رسول الله، صلى الله عليه وسلم، خمساً وعشرين سنة قال له أبو طالب: أنا رجل لا مال لي وقد اشتد الزمان علينا، وهذه عير قومك وقد حضر خروجها إلى الشأم وخديجة بنت خويلد تبعث رجالاً من قومك في عيراتها، فلو جئتها فعرضت نفسك عليها لأسرعت إليك، وبلغ خديجة ما كان من محاورة عمه له، فأرسلت إليه في ذلك وقالت له: أنا أعطيك ضعف ما أعطي رجلاً من قومك. قال: أخبرنا عبد الله بن جعفر الرقي، حدثني أبو المليح عن عبد الله بن محمد بن عقيل قال: قال أبو طالب: يا ابن أخي قد بلغني أن خديجة استأجرت فلاناً ببكرين ولسنا نرضى لك بمثل ما أعطته، فهل لك أن تكلمها؟ قال: ما أحببت! فخرج إليها فقال: هل لك يا خديجة أن تستأجري محمداً؟ فقد بلغنا أنك استأجرت فلاناً ببكرين، ولسنا نرضى لمحمد دون أربع بكار، قال: فقالت خديجة: لو سألت ذاك لبعيد بغيض فعلنا، فكيف وقد سألت لحبيب قريب؟ قال: أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا موسى بن شيبة عن عميرة بنت عبيد الله بن كعب بن مالك عن أم سعد بنت سعد بن الربيع عن نفيسة بنت منية قالت: قال أبو طالب: هذا رزق قد ساقه الله إليك، فخرج مع غلامها ميسرة وجعل عمومته يوصون به أهل العير حتى قدما بصرى من الشأم، فنزلا في ظل شجرة، فقال نسطور الراهب: ما نزل تحت هذه الشجرة قط إلا نبي، ثم قال لميسرة: أفي عينيه حمرة؟ قال: نعم لا تفارقه، قال: هو نبي وهو آخر الأنبياء، ثم باع سلعته فوقع بينه وبين رجل تلاحٍ فقال له: احلف باللات والعزى، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: ما حلفت بهما قط واني أمر فأعرض عنهما، فقال الرجل: القول قولك، ثم قال لميسرة: هذا والله نبي تجده أحبارنا منعوتاً في كتبهم، وكان ميسرة إذا كانت الهاجرة وأشتد الحر يري ملكين يظلان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من الشمس، فوعى ذلك كله ميسرة، وكان الله قد ألقى عليه المحبة من ميسرة، فكان كأنه عبد له، وباعوا تجارتهم وربحوا ضعف ما كانوا يربحون، فلما رجعوا فكانوا بمر الظهران قال ميسرة: يا محمد أنطلق إلى خديجة فأخبرها بما صنع الله لها على وجهك، فإنها تعرف لك ذلك، فتقدم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حتى دخل مكة في ساعة الظهيرة وخديجة فيعلية لها فرأت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وهو على بعيره وملكان يظلان عليه، فأرته نساءها فعجبن لذلك، ودخل عليها رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فخبرها بما ربحوا في وجههم، فسرت بذلك، فلما دخل ميسرة عليها أخبرته بما رأت، فقال ميسرة: قد رأيت هذا منذ خرجنا من الشأم، وأخبرها بما قال الراهب نسطور وبما قال الآخر الذي خالفه في البيع؛ وقدم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بتجارتها فربحت ضعف ما كانت تربح، وأضعفت له ضعف ما سمت له.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|