|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > هجرت به حبشه
شماره مقاله : 10764 تعداد مشاهده : 402 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1390
|
هجرت گروهى از ياران پيامبر صلى الله عليه وسلم به سرزمين حبشه براى بار نخست محمد بن عمر واقدى از هشام بن سعد، از زهرى نقل مىكند چون مسلمانان زياد شدند و ايمان آشكار شد، گروهى از مشركان و كافران قريش بر كسانى از قبايل خود كه ايمان آورده بودند، حمله كردند و آنها را زندانى كردند و شكنجه مىدادند و مىخواستند آنها را از دين برگردانند. پيامبر صلى الله عليه وسلم به آنها فرمود پراكنده شويد. گفتند: اى رسول خدا كجا برويم؟ با دست به سوى حبشه اشاره كرد و پيامبر آن جا را براى هجرت اصحاب خود از همه جا بيشتر دوست مىداشت، گروه قابل ملاحظهيى از مسلمانان به آن سرزمين رفتند، برخى تنهايى و برخى همراه همسر و خانواده. محمد بن عمر واقدى از يونس بن محمد ظفرى، از پدرش، از قول مردى از قومش، و عبيد الله بن عباس هذلى از حارث بن فضيل نقل مىكردند آنان كاملا پوشيده و پنهانى هجرت كردند و يازده مرد و چهار زن بودند و خود را به شعيبه رساندند، برخى از ايشان پياده و برخى سواره آمده بودند و خداوند هم توفيق مهاجرت را نصيب ايشان كرد كه همان ساعت دو كشتى بازرگانى رسيد و ايشان را به نصف دينار به حبشه برد، و اين بيرون شدن ايشان در ماه رجب سال پنجم مبعث بود، قريش به تعقيب ايشان پرداختند و تا كنار دريا همان جايى كه سوار شده بودند، رفتند ولى به هيچ يك از ايشان دست نيافتند. آن مسلمانان مىگفتند در حبشه در كمال آرامش بوديم، نسبت به دين خود در امان بوديم و خداى را عبادت مىكرديم و آزارى نمىديديم و ناسزايى نمىشنيديم. محمد بن عمر واقدى از يونس بن محمد، از پدرش و عبد الحميد بن جعفر از محمد بن حيان نقل مىكرد اسامى زنان و مردان مهاجرى كه در اين هجرت شركت داشتند چنين است: عثمان بن عفان همراه همسرش رقيه دختر رسول خدا صلى الله عليه وسلم، ابو حذيفة بن عتبة بن ربيعة همراه همسرش سهله دختر سهيل بن عمرو، زبير بن عوّام بن خويلد بن اسد، مصعب بن عمير هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار، عبد الرحمن بن عوف بن عبد عوف بن عبد بن حارث بن زهرة، ابو سلمة بن عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن مخزوم همراه همسرش ام سلمه دختر ابى امية بن مغيره، عثمان بن مظعون جمحى، عامر بن ربيعه غزى همپيمان بنى عدى بن كعب همراه همسرش ليلى دختر ابو حثمة، ابو سبرة بن ابو رهم بن عبد العزّى عامرى، حاطب بن عمرو بن عبد شمس، سهيل بن بيضاء از بنى حارث بن فهر و عبد الله بن مسعود همپيمان بنى زهرة.
سبب بازگشت ياران پيامبر صلى الله عليه وسلم از سرزمين حبشه محمد بن عمر واقدى از يونس بن محمد بن فضاله ظفرى، از پدرش و كثير بن زيد از مطّلب بن عبد الله بن حنطب نقل مىكنند چون پيامبر صلى الله عليه وسلم ديد قوم او از ديدارش خوددارى مىكنند، گاه كه تنها نشسته بود، مىگفت كاش چيزى بر من نازل نمىشد كه موجب نفرت و رميدگى ايشان از من شود. پيامبر صلى الله عليه وسلم به دوستان و خويشاوندان خود نزديك مىشد و آنها هم پيش او مىآمدند، روزى پيامبر صلى الله عليه وسلم در مجلسى در يكى از انجمن خانههاى قريش دور كعبه نشسته بود و براى آنها سوره و النّجم را مىخواند و چون به اين آيات رسيد كه مىفرمايد: أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى 53: 19- 20 «چه بينيد اى مشركان در لات و عزى و منات سوم ديگر» شيطان اين دو كلمه را بر زبان آن حضرت جارى ساخت «تلك الغرانيق العلى و انّ شفاعتهن لترتجى» «اينان خوب چهرگان بلند مرتبهاند و شفاعت ايشان مورد اميد است» و سپس پيامبر صلى الله عليه وسلم تا آخر سوره را خواند و سجده كرد و تمام حاضران سجده كردند و وليد بن مغيره كه پير مردى فرتوت بود و نمىتوانست سجده كند، مشتى خاك برداشت و بر پيشانى نهاد و گويند شخصى كه مشتى خاك برگرفت و به پيشانى نهاد، ابو احيحه سعيد بن عاص بود و او هم پيرى فرتوت بود، برخى هم مىگويند هر دو نفر اين كار را كردند، و مردم راضى و خشنود شدند و گفتند معلوم شد كه خداوند مىآفريند و مىميراند و خلق را روزى مىدهد و به هر حال الهههاى ما هم پيش خداوند براى ما شفاعت خواهند كرد. و به پيامبر گفتند اكنون كه براى خدايان ما بهره و نصيبى قرار دادى ما با تو همراهيم. اين سخن بر رسول خدا سخت گران آمد و در خانه نشست. شامگاه جبرئيل به حضور رسول خدا آمد، پيامبر صلى الله عليه وسلم سوره را خواند، جبرئيل گفت: من اين دو كلمه را نياوردهام، و پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: من چيزى را كه خدا نفرموده است بر او بستم و خداوند اين آيه را به پيامبر صلى الله عليه وسلم وحى فرمود: و اگر خواستند تو را بيازمايند از آنچه وحى فرستاديم به سوى تو، تا بر ما افترا بندى و آن گاه تو را دوست خود بگيرند ... تا آن جا كه مىفرمايد پس نمىيابى براى خود ياورى بر ما. محمد بن عمر واقدى از محمد بن عبد الله، از زهرى، از ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام نقل مىكند كه مىگفته است موضوع اين سجده ميان مردم شايع شد و خبر به حبشه رسيد و آن جا چنين گفته شد كه وليد بن مغيره و ابو احيحه هم پشت سر پيامبر صلى الله عليه وسلم سجده كردهاند، آنها گفتند در صورتى كه امثال اين دو نفر مسلمان شده باشند كسى در مكه باقى نمىماند كه سجده نكرده باشد و به هر حال زندگى با خويشاوندان خودمان براى ما دوست داشتنىتر است و از حبشه بيرون آمدند. همين كه به فاصله يك ساعت راه با مكه رسيدند، به گروهى از مسافران بنى كنانه برخوردند و از آنها درباره قريش و چگونگى حال ايشان پرسيدند، گفتند: محمد صلى الله عليه وسلم خدايان ايشان را به نيكى ياد كرد و همگى از او پيروى كردند، سپس از آن برگشت و خدايان آنها را دشنام مىدهد آنها هم به همان شرارت خود برگشتند و ما آنها را در اين حال ترك كرديم، مسلمانان با يك ديگر براى برگشت به حبشه مشورت كردند و گفتند حالا كه تا اينجا رسيدهايم برويم ببينيم قريش در چه حالى هستند و تجديد ديدارى هم بكنيم و سپس برگرديم. محمد بن عمر واقدى از محمد بن عبد الله، از زهرى، از ابو بكر بن عبد الرحمن نقل مىكند ايشان وارد مكه شدند و هر كس در جوار كسى قرار گرفت مگر ابن مسعود كه اندكى ماند و برگشت. واقدى مىگويد: آنان در رجب سال پنجم بيرون شده بودند و تمام ماه شعبان و رمضان را آن جا بودند، و موضوع سجده در ماه رمضان صورت گرفت و آنها در شوال سال پنجم برگشتند.
هجرت دوم به سرزمين حبشه محمد بن عمر واقدى از سيف بن سليمان، از ابن ابى نجيح و از عتبة بن جبيرة اشهلى، از يعقوب بن عمر بن قتاده نقل مىكند كه مىگفته است از پير مردى مخزومى شنيدم كه مىگفت از ام سلمه شنيده است، همچنين عبد الله بن محمد جمحى از پدرش، از عبد الرحمن بن سابط شنيده بود و همگى مىگفتند چون اصحاب پيامبر صلى الله عليه وسلم به مكه برگشتند، قوم ايشان بر ايشان سخت گرفتند و عشايرشان بر آنها هجوم آوردند و از ايشان آزارى سخت ديدند و پيامبر صلى الله عليه وسلم به ايشان اجازه فرمود تا براى بار دوم به حبشه هجرت كنند. هجرت دوم ايشان به حبشه مشكلتر بود و از قريش مشقت زيادى ديدند و چون به قريش خبر رسيده بود كه نجاشى نسبت به مسلمانان خوش رفتارى مىكند، بيشتر سختگيرى مىكردند. عثمان بن عفان به هنگام هجرت دوم خود به حبشه گفت: اى رسول خدا نه در هجرت اول و نه در اين هجرت شما همراه ما نيستى، پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: شما به هر حال به سوى خدا و من هجرت مىكنيد و براى شما اجر اين هر دو هجرت منظور خواهد شد، عثمان گفت: اى رسول خدا همين موضوع براى ما بس است. در اين هجرت شمار افراد هجرت كننده هشتاد و سه مرد و يازده زن قرشى و هفت بانوى غير قرشى بودند، و مهاجران در حبشه به بهترين صورت در پناه نجاشى بودند و چون شنيدند رسول خدا صلى الله عليه وسلم به مدينه هجرت فرموده است از ايشان سى و سه مرد و هشت زن برگشتند، دو تن از اين مردان در مكه مردند و هفت نفر ديگر در مكه زندانى شدند و بيست و چهار نفر از ايشان در جنگ بدر شركت كردند. و چون ماه ربيع الاول سال هفتم هجرت فرا رسيد، پيامبر صلى الله عليه وسلم از مدينه نامهيى براى نجاشى مرقوم فرمود و او را به اسلام دعوت كرد و نامه را همراه عمرو بن اميه ضمرى براى نجاشى فرستاد، چون نامه رسول خدا براى نجاشى خوانده شد، اسلام آورد و گفت اگر مىتوانستم به حضورش بيايم مىآمدم. در آن نامه پيامبر صلى الله عليه وسلم از نجاشى خواست تا ام حبيبه دختر ابو سفيان بن حرب را كه همراه مسلمانان و شوهرش عبيد الله بن جحش به حبشه رفته بود براى آن حضرت عقد كند، شوهر ام حبيبه، عبيد الله بن جحش در حبشه مسيحى شده و همان جا مرده بود، نجاشى اين كار را انجام داد و چهار صد دينار مهريه او كرد و پرداخت و كسى كه عهدهدار عقد گرديد، خالد بن سعيد بن عاص بود، پيامبر صلى الله عليه وسلم همچنين براى نجاشى نوشته بود تا بقيه اصحاب را كه آنجا ماندهاند، روانه كند. نجاشى چنان كرد و با دو كشتى آنها را روانه ساخت و ايشان در ساحل بولا كه همان ساحل جار است، پياده شدند و از آن جا براى مدينه شتر كرايه كردند و چون به مدينه رسيدند، متوجه شدند پيامبر صلى الله عليه وسلم در خيبر است و آن جا رفتند. هنگامى رسيدند كه فتح خيبر تمام شده بود، پيامبر صلى الله عليه وسلم با مسلمانان صحبت فرمود كه آنها را در غنايم شريك سازند و پذيرفتند و چنان كردند. * متن عربی:
ذكر هجرة من هاجر من أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى أرض الحبشة في المرة الأولى أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا هشام بن سعد عن الزهري قال: لما كثر المسلمون وظهر الإيمان وتحدث به ثار ناس كثير من المشركين من كفار قريش بمن آمن من قبائلهم فعذبوهم وسجنوهم وأردوا فتنتهم عن دينهم، فقال لهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم: تفرقوا في الأرض، فقالوا: أين نذهب يا رسول الله؟ قال: ههنا، وأشار إلى الحبشة، وكانت أحب الأرض إليه أن يهاجر قبلها، فهاجر ناس ذوو عدد من المسلمين منهم من هاجر معه بأهله، ومنهم من هاجر بنفسه، حتى قدموا أرض الحبشة. أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا يونس بن محمد الظفري عن أبيه عن رجل من قومه قال: وأخبرنا عبيد الله بن العباس الهذلي عن الحارث ابن الفضيل قالا: فخرجوا متسللين سراً وكانوا أحد عشر رجلاً وأربع نسوة حتى انتهوا إلى الشعيبة منهم الراكب والماشي ووفق الله تعالى للمسلمين ساعة جاؤوا سفينتين للتجار حملوهم فيهما إلى أرض الحبشة بنصف دينار، وكان مخرجهم في رجب من السنة الخامسة من حين نبيء رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وخرجت قريش في آثارهم حتى جاؤوا البحر حيث ركبوا فلم يدركوا منهم أحداً قالوا: وقدمنا أرض الحبشة فجاورنا بها خير جار أمنا على ديننا وعبدنا الله لا نؤذي ولا نسمع شيئا نكرهه. أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني يونس بن محمد عن أبيه قال: وحدثني عبد الحميد بن جعفر عن محمد بن يحيى بن حبان قال: تسمية القوم الرجال والنساء: عثمان بن عفان معه امرأته رقية بنت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وأبو حذيفة بن عتبة بن ربيعة معه امرأته سهلة بنت سهيل بن عمرو، والزبير بن العوام بن خويلد بن أسد، ومصعب بن عمير ابن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار، وعبد الرحمن بن عوف بن عبد عوف ابن عبد بن الحارث بن زهرة، وأبو سلمة بن عبد الأسد بن هلال بن عبد الله بن مخزوم معه امرأته أم سلمة بنت أبي أمية بن المغيرة، وعثمان بن مظعون الجمحي، وعامر بن ربيعة العنزي حليف بني عدي بن كعب معه امرأته ليلى بنت أبي حثمة، وأبو سبرة بن أبي رهم بن عبد العزى العامري، وحاطب بن عمرو بن عبد شمس، وسهيل بن بيضاء من بني الحارث بن فهر، وعبد الله بن مسعود حليف بني زهرة.
ذكر سبب رجوع أصحاب النبي، صلى الله عليه وسلم، من أرض الحبشة أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني يونس بن محمد بن فضالة الظفري عن أبيه قال: وحدثني كثير بن زيد عن المطلب بن عبد الله بن حنطب قالا: رأى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من قومه كفاً عنه فجلس خالياً فتمنى فقال: ليته لا ينزل علي شيء ينفرهم عني! وقارب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قومه ودنا منهم ودنوا منه، فجلس يوماً مجلساً في ناد من تلك الأندية حول الكعبة فقرأ عليهم: والنجم إذا هوى؛ حتى إذا بلغ: أرأيتم اللات والعزى ومناة الثالثة الأخرى؛ ألقى الشيطان كلمتين على لسانه: تلك الغرانيق العلى، وإن شفاعتهن لترتجى، فتكلم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بهما، ثم مضى فقرأ السورة كلها وسجد وسجد القوم جميعاً ورفع الوليد بن المغيرة تراباً إلى جبهته فسجد عليه، وكان شيخاً كبيراً لا يقدر على السجود، ويقال: إن أبا أحيحة سعيد بن العاص أخذ تراباً فسجد عليه رفعه إلى جبهته، وكان شيخاً كبيراً، فبعض الناس يقول إنما الذي رفع التراب الوليد، وبعضهم يقول أبو أحيحة، وبعضهم يقول كلاهما جميعاً فعل ذلك، فرضوا بما تكلم به رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وقالوا: قد عرفنا أن الله يحيي ويميت ويخلق ويرزق، ولكن آلهتنا هذه تشفع لنا عنده، وأما إذ جعلت لها نصيباً فنحن معك، فكبر ذلك على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من قولهم حتى جلس في البيت، فلما أمسى أتاه جبريل، عليه السلام، فعرض عليه السورة، فقال جبريل: جئتك بهاتين الكلمتين، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: قلت على الله ما لم يقل، فأوحى الله إليه: وإن كادوا ليفتنونك عن الذي أوحينا إليك لتفتري علينا غيره وإذاً لأتخذوك خليلاً؛ إلى قوله: ثم لا تجد لك علينا نصيراً. أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني محمد بن عبد الله عن الزهري عن أبي بكر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام قال: فشت تلك السجدة في الناس حتى بلغت أرض الحبشة، فبلغ أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أن أهل مكة قد سجدوا وأسلموا حتى أن الوليد بن المغيرة وأبا أحيحة قد سجدا خلف النبي، صلى الله عليه وسلم، فقال القوم: فمن بقي بمكة إذا أسلم هؤلاء؟ وقالوا: عشائرنا أحب إلينا، فخرجوا راجعين حتى غذا كانوا دون مكة بساعة من نهار لقوا ركباً من كنانة فسألوهم عن قريش وعن حالهم، فقال الركب: ذكر محمد وآلهتهم بخير فتابعه الملأ، ثم ارتد عنها فعاد لشتم آلهتهم وعادوا له بالشر، فتركناهم على ذلك، فأتمر القوم في الرجوع الى أرض الحبشة ثم قالوا: قد بلغنا ندخل فننظر ما فيه قريش ويحدث عهداً من أراد بأهله ثم يرجع. أخبرنا محمد بن عمر قال: فحدثني محمد بن عبد الله عن الزهري عن أبي بكر بن عبد الرحمن قال: دخلوا مكة ولم يدخل أحد منهم إلا بجوار، إلا ابن مسعود فإنه مكث يسيراً ثم رجع إلى أرض الحبشة. قال محمد بن عمر: فكانوا خرجوا في رجب سنة خمس فأقاموا شعبان وشهر رمضان وكانت السجدة في شهر رمضان وقدموا في شوال سنة خمس.
ذكر الهجرة الثانية إلى أرض الحبشة أخبرنا محمد بن عمر بن واقد الأسلمي قال: حدثني سيف بن سليمان عن ابن أبي نجيح قال: وحدثني عتبة بن جبيرة الأشهلي عن يعقوب بن عمر بن قتادة قال: سمعت شيخاً من بني مخزوم يحدث أنه سمع أم سلمة قال: وحدثنا عبد الله بن محمد الجمحي عن أبيه عن عبد الرحمن بن سابط قالوا: لما قدم أصحاب النبي، صلى الله عليه وسلم، مكة من الهجرة الأولى اشتد عليهم قومهم وسطت بهم عشائرهم ولقوا منهم أذًى شديداً فأذن لهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في الخروج إلى أرض الحبشة مرة ثانية، فكانت خرجتهم الآخرة أعظمها مشقة ولقوا من قريش تعنيفاً شديداً ونالوهم بالأذى، واشتد عليهم ما بلغهم عن النجاشي من حسن جواره لهم، فقال عثمان بن عفان: يا رسول الله فهجرتنا الأولى وهذه الآخرة إلى النجاشي ولست معنا؟ فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: أنتم مهاجرون إلى الله وإلي، لكم هاتان الهجرتان جميعاً، قال عثمان: فحسبنا يا رسول الله؛ وكان عدة من خرج في هذه الهجرة من الرجال ثلاثة وثمانين رجلاً، ومن النساء إحدى عشرة أمرأة قرشية، وسبع غرائب، فأقام المهاجرون بأرض الحبشة عند النجاشي بأحسن جوار، فلما سمعوا بمهاجر رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى المدينة رجع منهم ثلاثة وثلاثون رجلاً، ومن النساء ثماني نسوة، فمات منهم رجلان بمكة، وحبس بمكة سبعة نفر، وشهد بدراً منهم أربعة وعشرون رجلاً، فلما كان شهر ربيع الأول سنة سبع من هجرة رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى المدينة كتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى النجاشي كتاباً يدعوه فيه إلى الإسلام، وبعث به مع عمرو بن أمية الضمري، فلما قرئ عليه الكتاب أسلم وقال: لو قدرت أن آتيه لأتيته، وكتب إليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أن يزوجه أم حبيبة بنت أبي سفيان بن حرب، وكانت فيمن هاجر إلى أرض الحبشة مع زوجها عبيد الله بن جحش فتنصر هناك ومات، فزوجه النجاشي إياها وأصدق عنه أربعمائة دينار، وكان الذي ولي تزويجها خالد بن سعيد بن العاص، وكتب إليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أن يبعث إليه من بقي عنده من أصحابه ويحملهم، ففعل وحملهم في سفينتين مع عمرو بن أمية الضمري، فأرسلوا بهم إلى ساحل بولا وهو الجار، ثم تكاروا الظهر حتى قدموا المدينة فيجدون رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بخيبر، فشخصوا إليه فوجدوه قد فتح خيبر، فكلم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، المسلمين أن يدخلوهم في سهمانهم ففعلوا.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|