|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > معراج و واجب شدن نماز
شماره مقاله : 10766 تعداد مشاهده : 386 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1390
|
خبر معراج و واجب شدن نماز محمد بن عمر واقدى از ابو بكر بن عبد الله بن ابى سبرة و رجال ديگر خود، نقل مىكند پيامبر صلى الله عليه وسلم از خداوند مسألت مىكرد كه بهشت و دوزخ را به او ارائه فرمايد، چون شب شنبه هفدهم رمضان هيجده ماه قبل از هجرت فرا رسيد، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وسلم در خانه خود به پشت خفته بود، جبرئيل و ميكائيل پيش او آمدند و گفتند براى ديدار آنچه از خداوند مسألت كرده بودى حركت كن و آن حضرت را با خود ميان مقام ابراهيم و زمزم آوردند و نردبانى آوردند كه از همه چيز نيك منظرتر بود و او را به يك يك آسمانها بردند و در آن با پيامبران ديدار كرد و تا سدرة المنتهى پيش رفت و بهشت و دوزخ را به او نشان دادند. پيامبر صلى الله عليه وسلم مىگويد، و چون به آسمان هفتم رسيدم چيزى جز صداى حركت قلمها را نمىشنيدم، و در اين هنگام نمازهاى پنجگانه بر پيامبر صلى الله عليه وسلم واجب شد و جبرئيل آمد و همراه پيامبر نمازهاى پنجگانه را به هنگام خود گزارد.
خبر شبى كه پيامبر صلى الله عليه وسلم را شبانه به بيت المقدس بردند محمد بن عمر واقدى از اسامة بن زيد ليثى، از عمرو بن شعيب، از پدرش، از پدر بزرگش، همچنين از موسى بن يعقوب زمعى، از پدرش، از پدر بزرگش، از ام سلمه، و موسى بن يعقوب با اسناد ديگرى از ابو الاسود، از عروة، از عايشه و همچنين واقدى از اسحاق بن حازم، از وهب بن كيسان، از ابو مره غلام عقيل، از ام هانى دختر ابو طالب و همچنين عبد الله بن جعفر از زكريا بن عمرو، از ابن ابى مليكة، از ابن عباس و ديگران كه سلسله اسنادشان هم در مواردى مشترك بود برايم نقل كردند رسول خدا صلى الله عليه وسلم را شب هفدهم ربيع الاول يك سال پيش از هجرت از دره ابو طالب شبانه به بيت المقدس بردند. پيامبر صلى الله عليه وسلم مىفرمايد: مرا بر چهار پاى سپيدى كه از خر بزرگتر و از استر كوچكتر بود و بر دو ران دو بال داشت كه پاهاى خود را با آنها به حركت در مىآورد، بردند، و چون نزديك شدم كه سوار شوم تكانى به خود داد و چموشى كرد. جبرئيل دست بر گردن آن نهاد و گفت: اى براق از اين كارى كه كردى آزرم نمىكنى؟ به خدا سوگند پيش از محمد صلى الله عليه وسلم بندهيى گرامىتر از او در پيش خدا بر تو سوار نشده است و براق چنان شرمگين شد كه عرق فرو مىريخت و آرام گرفت و من سوار شدم و سخت شتابان و تيز پرواز مىكرد و بسيار سريع مىرفت، پشت آن كشيده و گوشهايش بلند بود و جبرئيل هم شانه به شانه من حركت مىكرد تا مرا به بيت المقدس رساند و براق در جايى كه مىبايد توقف كند، توقف كرد و جبرئيل او را آن جا بست و براى ديگر پيامبران پيش از رسول خدا هم همان جا آن را مىبسته است. پيامبر مىفرمايد: همه پيامبران را ديدم كه براى ديدار من جمع شدهاند، ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام را ديدم با خود پنداشتم كه لا بد كسى بر ايشان براى نماز امامت خواهد كرد و در اين هنگام جبرئيل مرا پيش برد و برابر ايشان نماز گزاردم و از ايشان سؤال كردم و همگى گفتند ما هم براى بيان يكتاپرستى مبعوث شده بوديم. برخى ديگر مىگويند، در شب معراج، رسول خدا صلى الله عليه وسلم مدتى گم بود به طورى كه فرزندان عبد المطلب همگى به جستجوى او بر آمدند و عباس بن عبد المطلب خود را به ذو طوى رساند و شروع به فرياد كشيدن كرد كه يا محمد، يا محمد! پيامبر صلى الله عليه وسلم پاسخ او را داد، عباس گفت: اى برادرزاده قوم خود را امشب به زحمت انداختى كجا بودى؟ فرمود: هم اكنون از بيت المقدس مىآيم، عباس گفت: همين امشب؟ فرمود: آرى. گفت: جز خير چيزى ديگرى هم بود؟ فرمود: هيچ چيز جز خير نبود. ام هانى دختر عبد المطلب مىگويد، پيامبر صلى الله عليه وسلم به سير شبانه نرفت مگر از خانه ما. گويد، آن شب چون نماز عشاء را گزارد در خانه ما بود و خوابيد و پيش از طلوع سپيده دم او را براى نماز صبح بيدار كرديم و چون برخاست كه نماز صبح بگزارد، فرمود: اى ام هانى همچنان كه ديدى نماز عشاء را با شما در اينجا گزاردم آن گاه به بيت المقدس رفتم و آن جا نماز گزاردم و اكنون هم نماز صبح را با شما مىگزارم و برخاست كه بيرون رود من گفتم اين موضوع را به مردم مگو تو را تكذيب مىكنند و آزار مىدهند. فرمود: به خدا سوگند براى آنها خواهم گفت و چون اين خبر را به آنان داد تعجب كردند و گفتند هرگز چنين چيزى نشنيدهايم. پيامبر صلى الله عليه وسلم به جبرئيل گفت: قوم من سخن مرا تصديق نمىكنند، او گفت: ابو بكر كه صديق است تو را تصديق خواهد كرد و من پيش جمع زيادى آمدم كه نماز خود را گزارده و سلام داده بودند، و ميان حجر اسماعيل ايستادم و بيت المقدس در نظرم ظاهر شد و شروع به خبر دادن از نشانههاى آن به مردم كردم يكى از ايشان پرسيد بيت المقدس و مسجد اقصى، چند در دارد؟ و من درهاى مسجد را نشمرده بودم و همچنان به مسجد اقصى مىنگريستم و درها را مىشمردم و به آنها خبر مىدادم، همچنين از كاروانهاى قريش كه بين راه بودند و نشانيهاى آنها را براى قريش گفتم و آنها تمام آنچه كه گفتم به همان طريق صحت آن را فهميدند و در اين مورد خداوند متعال اين آيه را بر رسول خدا نازل فرمود «و قرار نداديم آن خوابى را كه به تو نشان داديم مگر وسيله آزمايش مردم» [1]. و گويد، آن خواب نبود بلكه ديدارى واقعى با چشم بود. حجين بن مثنّى از عبد العزيز بن عبد الله بن ابى سلمة، از عبد الله بن فضيل، از ابو سلمه، از ابو هريره نقل مىكند پيامبر صلى الله عليه وسلم مىفرموده است: گويى هم اكنون خود را در حجر اسماعيل مىبينم كه قريش در مورد سفر شبانه من از من سؤال مىكنند و در مورد بيت المقدس سؤالهايى مىكردند كه من آنها را در نظر نداشتم و از اين جهت سخت اندوهگين شدم و هرگز آن قدر اندوهگين نشده بودم و خداوند متعال مسجد اقصى را در نظرم آورد و هر پرسشى كه داشتند مىنگريستم و جواب مىدادم و گويى هم اكنون خويش را ميان جماعتى از پيامبران مىبينم و موسى (ع) را مىبينم كه در حال نماز است، مردى تنومند و داراى موهاى پيچيده و شبيه مردان قبيله ازد شنوءة بود، و هم عيسى بن مريم (ع) در حال نماز بود و از همه مردم عروة بن مسعود ثقفى به او شبيهتر است، و ابراهيم (ع) هم نماز مىگزارد كه شبيهترين مردم به او پيامبر شماست و چون هنگام نماز رسيد خودم بر آنان امامت كردم و چون از نماز فارغ شدم، گويندهيى به من گفت: اى محمد اين مالك دوزخ است بر او سلام كن، برگشتم كه ببينمش و سلام دهم و او بر سلام پيشى گرفت. * متن عربی:
ذكر المعراج وفرض الصلوات أخبرنا محمد بن عمر عن أبي بكر بن عبد الله بن أبي سبرة وغيره من رجاله قالوا: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يسأل ربه أن يريه الجنة والنار، فلما كان ليلة السبت لسبع عشرة خلت من رمضان قبل الهجرة بثمانية عشر شهراً، ورسول الله، صلى الله عليه وسلم، نائم في بيته ظهراً، أتاه جبريل وميكائيل فقالا: انطلق إلى ما سألت الله، فانطلقا به إلى ما بين المقام وزمزم، فأتي بالمعراج فإذا هو أحسن شيء منظراً، فعرجا به إلى السماوات سماءً سماءً فلقي فيها الأنبياء، وانتهى إلى سدرة المنتهى، وأري الجنة والنار، قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: لما انتهيت إلى السماء السابعة لم أسمع إلا صريف الأقلام؛ وفرضت عليه الصلوات الخمس، ونزل جبريل، عليه السلام، فصلى برسول الله، صلى الله عليه وسلم، الصلوات في مواقيتها.
ذكر ليلة أسري برسول الله، صلى الله عليه وسلم إلى بيت المقدس أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي قال: حدثني أسامة بن زيد الليثي عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جده قال: وحدثني موسى بن يعقوب الزمعي عن أبيه عن جده عن أم سلمة، قال: موسى وحدثني أبو الأسود عن عروة عن عائشة، قال: محمد بن عمر: وحدثني إسحاق بن حازم عن وهب بن كيسان عن أبي مرة مولى عقيل عن أم هانئ ابنة أبي طالب، وحدثني عبد الله بن جعفر عن زكريا بن عمرو عن ابن أبي مليكة عن ابن عباس وغيرهم أيضا قد حدثني، دخل حديث بعضهم في حديث بعض، قالوا: أسري برسول الله، صلى الله عليه وسلم، ليلة سبع عشرة من شهر ربيع الأول قبل الهجرة بسنة، من شعب أبي طالب إلى بيت المقدس، قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: حملت على دابةٍ بيضاء بين الحمار وبين البغلة في فخذيها جناحان تحفز بهما رجليها، فلما دنوت لأركبها شمست فوضع جبريل يده على معرفتها ثم قال: ألا تستحيين يا براق مما تصنعين؟ والله ما ركب عليك عبد لله قبل محمدٍ أكرم على الله منه! فاستحيت حتى أرفضت عرقاً ثم قرت حتى ركبتها فعملت بأذنيها وقبضت الأرض حتى كان منتهى وقع حافرها طرفها وكانت طويلة الظهر طويلة الأذنين، وخرج معي جبريل لا يفوتني ولا أفوته حتى انتهى بي إلى بيت المقدس، فانتهى البراق إلى موقفه الذي كان يقف فربطه فيه، وكان مربط الأنبياء قبل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال: ورأيت الأنبياء جمعوا لي فرأيت إبراهيم وموسى وعيسى فظننت أنه لابد من أن يكون لهم إمام فقدمني جبريل حتى صليت بين أيديهم وسألتهم فقالوا: بعثنا بالتوحيد، وقال بعضهم: فقد النبي، صلى الله عليه وسلم، تلك الليلة فتفرقت بنو عبد المطلب يطلبونه ويلتمسونه، وخرج العباس بن عبد المطلب حتى بلغ ذا طوًى فجعل يصرخ: يا محمد يا محمد! فأجابه رسول الله، صلى الله عليه وسلم: لبيك! قال: يا ابن أخي عنيت قومك منذ الليلة فأين كنت؟ قال: أتيت من بيت المقدس، قال: في ليلتك! قال: نعم، قال: هل أصابك إلا خير؟ قال: ما أصابني إلا خير؟ وقالت أم هانئ ابنة أبي طالب: ما أسري به إلا من بيتنا، نام عندنا تلك الليلة صلى العشاء ثم نام، فلما كان قبل الفجر أنبهناه للصبح فقام فلما صلى الصبح قال: يا أم هانئ لقد صليت معكم العشاء كما رأيت بهذا الوادي ثم قد جئت بيت المقدس فصليت فيه ثم صليت الغداة معكم، ثم قام ليخرج فقلت: لا تحدث هذا الناس فيكذبوك ويؤذوك، فقال: والله لأحدثنهم، فأخبرهم، فتعجبوا وقالوا: لم نسمع بمثل هذا قط! وقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لجبريل: يا جبريل إن قومي لا يصدقونني، قال: يصدقك أبو بكرٍ وهو الصديق، فأتيت ناساً كثيراً كانوا قد صلوا وسلموا وقمت في الحجر فخيل إلي بيت المقدس فطففت أخبرهم عن آياته وأنا أنظر إليه، فقال بعضهم: كم للسمجد من باب؟ ولم أكن عددت أبوابه، فجعلت أنظر إليها وأعدها باباً باباً وأعلمهم وأخبرتهم عن عيرات لهم في الطريق وعلامات فيها فوجدوا ذلك كما أخبرتهم، وأنزل الله، عز وجل، عليه: وما جعلنا الرؤيا التي أريناك إلا فتنةً للناس؛ قال: كانت رؤيا عين رآها بعينه. أخبرنا حجين بن المثنى، أخبرنا عبد العزيز بن عبد الله بن أبي سلمة عن عبد الله بن الفضيل عن أبي سلمة عن أبي هريرة قال: قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: لقد رأيتني في الحجر وقريش تسألني عن مسراي فسألوني عن أشياء من بيت المقدس لم أثبتها فكربت كرباً ما كربت مثله قط فرفعه الله إلي أنظر إليه ما يسألوني عن شيءٍ إلا أنبأتهم به، وقد رأيتني في جماعة من الأنبياء فإذا موسى قائم يصلي فإذا رجل ضرب جعد كأنه من رجال شنوءة وإذا عيسى بن مريم قائم يصلي أقرب الناس به شبهاً عروة بن مسعود الثقفي وإذا إبراهيم قائم يصلي أشبه الناس به صاحبكم، يعني نفسه، فحانت الصلاة فأممتهم، فلما فرغت من الصلاة قال لي قائل: يا محمد هذا مالك صاحب النار فسلم عليه، فالتفت إليه فبدأني بالسلام.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|