|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > بیعت عقبه دوم
شماره مقاله : 10770 تعداد مشاهده : 397 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1390
|
خبر عقبه دوم يعنى هفتاد نفرى كه با رسول خدا صلى الله عليه وسلم بيعت كردند محمد بن عمر واقدى از محمد بن يحيى بن سهل، از پدرش، از جدش، از ابو بردة بن نيار، همچنين اسامة بن زيد ليثى از عبادة بن وليد بن عبادة بن صامت، از عبادة بن صامت، همچنين از عبد الله بن يزيد، از ابو البدّاح بن عاصم، از عبد الرحمن بن عويم بن ساعده، از پدرش، و عبيد بن يحيى از معاذ بن رفاعة و ابن ابى حبيبه از داود بن حصين، از ابو سفيان، و ابن ابى سبرة از حارث بن فضل، از سفيان بن ابو العوجاء، و محمد بن صالح از عاصم بن عمر بن قتاده و يزيد بن رومان، كه سلسله اسناد احاديث ايشان در مواردى مشترك بود، همگى نقل مىكنند چون فصل حج فرا رسيد، اصحاب پيامبر صلى الله عليه وسلم كه در مدينه بودند، با يك ديگر ديدار كردند و قرار گذاشتند كه به حج بروند و با رسول خدا ملاقات كنند و اسلام در آن هنگام در مدينه آشكار شده بود، و آنها كه هفتاد و يك يا دو نفر بودند، همراه اوس و خزرج كه پانصد نفر بودند، بيرون آمدند، در مكه آن هفتاد و يكى دو نفر با پيامبر ملاقات كردند و رسول خدا صلى الله عليه وسلم قرار گذاشت كه در منى در شب اولى كه فرداى آن از منى كوچ خواهند كرد- شب دوازدهم ذى حجه- پس از اينكه مردم آرام گرفتند، در دره سمت راست، از منى به سوى گردنه كه امروز محل مسجد خيف است با آنها ملاقات كند و دستور فرمود كه هيچ خوابيدهيى را بيدار نكنند و منتظر كسى هم نشوند. گويد، آنها پس از اينكه مردم در آن شب آرام گرفتند يكى يكى يا دو تا دو تا آهسته به وعدهگاه آمدند و پيامبر صلى الله عليه وسلم همراه عباس بن عبد المطلب قبلا آن جا حاضر شد و هيچ كس غير از عباس همراه آن حضرت نبود، نخستين كس از آن عده كه به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم رسيد رافع بن مالك زرقى بود و سپس همگى جمع شدند و همراه ايشان دو نفر زن هم بودند. اسعد بن زراره مىگويد: در آن شب اول كسى كه سخن گفت عباس بن عبد المطلب بود. عباس چنين اظهار داشت: اى گروه خزرجيان شما پيامبر صلى الله عليه وسلم را دعوت كردهايد كه به سوى شما بيايد، بدانيد كه محمد صلى الله عليه وسلم ميان عشيره خود از گرامىترين مردم است هر كس كه به او اعتقاد و ايمان دارد روى عقيده از او دفاع مىكند و هر كس از ما كه به او اعتقاد ندارد براى حفظ شرف و حرمت خانوادگى از او دفاع مىكند و محمد صلى الله عليه وسلم از قبول دعوت ديگران غير از شما خوددارى فرموده است، اكنون بنگريد و درست فكر كنيد اگر واقعا نيروى اين كار و چالاكى و آشنايى به فنون جنگ را داريد، اقدام كنيد، و بدانيد كه ممكن است تمام اعراب با شما جنگ كنند و به هر حال هم اكنون درست بينديشيد و هماهنگ شويد و پراكندهگويى نكنيد و هر پيشنهادى مىدهيد مورد توافق همه شما باشد و بدانيد بهترين گفتار راستترين آن است. براء بن معرور گفت: ما سخنان تو را شنيديم و به خدا قسم اگر چيزى جز اين در دل داشتيم، مىگفتيم، ما مىخواهيم راستى و وفادارى كنيم و جان خود را در راه رسول خدا مىافشانيم. گويد، در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى ايشان قرآن تلاوت فرمود و آنها را به سوى خدا دعوت كرد و براى ورود به اسلام آنها را تشويق كرد و يادآورى فرمود كه براى چه منظور و مقصودى جمع شدهاند. براء بن معرور در پاسخ پيامبر صلى الله عليه وسلم ايمان و تصديق انصار را بيان كرد و گفت: اى رسول خدا با ما بيعت كنيد كه ما اهل سلاح و جنگيم و اين موضوع را از دير باز ارث بردهايم، و هم گفتهاند نخستين كسى كه صحبت كرد ابو الهيثم بن التّيهان بود كه دعوت رسول خدا صلى الله عليه وسلم را پذيرفت و آن حضرت را تصديق كرد و همگان گفتند ما اين بيعت را در حد بذل مال و از ميان رفتن ثروت و كشتن و كشته شدن اشراف مىپذيريم و هياهو كردند. عباس در حالى كه دست پيامبر صلى الله عليه وسلم را گرفته بود گفت: آرام باشيد و هياهو نكنيد كه بر ما جاسوسانى گماشتهاند و بزرگترها و سالخوردگان خود را بفرستيد و آنان پيامها را رد و بدل كنند كه ما از قوم خود شما بر شما مىترسيم و پس از اينكه بيعت كرديد به جاى خود پراكنده شويد. براء بن معرور هم سخنانى گفت و عباس بن عبد المطلب پاسخ داد، سپس براء گفت: اى رسول خدا دست پيش آور و نخستين كس كه دست بر دست رسول خدا صلى الله عليه وسلم زد براء بن معرور بود و گفته شده است نخستين كس ابو الهيثم بن تيهان يا اسعد بن زراره بوده است و سپس تمام هفتاد نفر دست در دست رسول خدا نهادند و بيعت كردند، و پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: موسى (ع) از بنى اسرائيل دوازده نقيب برگزيد، من هم دوازده نقيب برمىگزينم و چون جبرئيل (ع) براى من آنها را برمىگزيند، كسى افسرده نشود كه چرا ديگرى برگزيده شده است، و چون ايشان را برگزيد به ايشان فرمود شما كفيل ديگرانيد همچنان كه حواريون عيسى بن مريم (ع) بودند و من هم كفيل قوم خود هستم، گفتند: آرى چنين خواهد بود. و چون ايشان بيعت كردند شيطان بر فراز گردنه با صداى بسيار بلند بانگ برداشت كه اى مردم مكه آيا مىدانيد كه محمد صلى الله عليه وسلم و از دين برگشتگان براى جنگ با شما جمع شدهاند و پيمان بستهاند؟ رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: پراكنده شويد و كنار بارهاى خود برگرديد. عباس بن عبادة بن نضله گفت: اى رسول خدا سوگند به كسى كه تو را به حق برانگيخته است اگر دوست داشته باشى با شمشيرهاى خود به اهل منى حمله مىكنيم و در آن شب همراه هيچ كس غير از او اسلحه و شمشير نبود، پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: ما به اين كار مأمور نيستيم برگرديد و كنار بارهاى خود پراكنده شويد و آنان چنان كردند. فردا صبح بزرگان قريش و اشراف ايشان به سراغ انصار آمدند و در درّهيى كه ايشان بودند، رفتند و گفتند: اى گروه خزرج به ما خبر رسيده است كه شما ديشب با اين مرد ملاقات كردهايد و با او پيمان بستهايد كه در مورد جنگ با ما، از او پيروى كنيد و به خدا قسم هيچ دوست نمىداريم كه ميان ما و شما جنگ در بگيرد و نسبت به شما از همه قبايل ديگر عرب حساسيت بيشترى داريم. در اين هنگام مشركان خزرج بپا خاستند و سوگند خوردند كه اصلا اطلاعى از اين موضوع ندارند و آنان چنان كارى نكردهاند، ابن ابىّ مىگفت: اين ادعاى باطلى است قوم من هرگز بدون اطلاع من چنين كارى نمىكنند، اگر در مدينه مىبودم بدون اطلاع و مشورت و اجازه من چنين كارى صورت نمىگرفت تا چه رسد به اين جا. و چون قريش رفتند، براء بن معرور حركت كرد و خود را به منطقه يأجج رساند و آن جا با ياران خود ملاقات كرد و حركت كردند و قريش از هر طرف به جستجوى ايشان بر آمدند و دسته دسته به تعقيب آنها پرداختند و سعد بن عباده را گرفتند دستهايش را با طناب بر گردنش بستند و شروع به زدن و كشيدن موهايش كردند و او موهاى بلندى داشت. چون سعد بن عباده را به مكه آوردند، مطعم بن عدى و حارث بن اميّه بن عبد شمس او را نجات دادند، انصار چون متوجه گرفتارى سعد شدند تصميم گرفتند براى رهاندن او حمله كنند كه ناگاه سعد را ديدند كه برگشت و همگى به مدينه برگشتند. * متن عربی: ذكر العقبة الآخرة وهم السبعون الذين بايعوا رسول الله، صلى الله عليه وسلم أخبرنا محمد بن عمر بن واقد الأسلمي قال: حدثني محمد ابن يحيى بن سهل عن أبيه عن جده عن أبي بردة بن نيار قال: وحدثني أسامة بن زيد الليثي عن عبادة بن الوليد بن عبادة بن الصامت عن عبادة بن الصامت قال: وحدثني عبد الله بن يزيد عن أبي البداح بن عاصم عن عبد الرحمن ابن عويم بن ساعدة عن أبيه قال: وحدثني عبيد بن يحيى عن معاذ بن رفاعة قال: وحدثني ابن أبي حبيبة عن داود بن الحصين عن أبي سفيان قال: وحدثني بن أبي سبرة عن الحارث بن الفضل عن سفيان بن أبي العوجاء قال: وحدثني محمد بن صالح عن عاصم بن عمر بن قتادة ويزيد ابن رومان، دخل حديث بعضهم في حديث بعض، قالوا: لما حضر الحج مشى أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، الذين أسلموا بعضهم إلى بعض يتواعدون المسير إلى الحج وموافاة رسول الله، صلى الله عليه وسلم، والإسلام يومئذ فاشٍ بالمدينة، فخرجوا وهم سبعون يزيدون رجلاً أو رجلين في خمرالأوس والخزرج وهم خمسمائة، حتى قدموا على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، مكة، فسلموا على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ثم وعدهم منًى وسط أيام التشريق ليلة النفر الأول إذا هدأت الرجل أن يوافوه في الشعب الأيمن إذا أنحدروا من منًى بأسفل العقبة حيث المسجد اليوم، وأمرهم أن لا ينبهوا نائماً ولا ينتظروا غائباً، قال: فخرج القوم بعد هدأة يتسللون الرجل والرجلان وقد سبقهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى ذلك الموضع معه العباس بن عبد المطلب ليس معه أحد غيره، فكان أول من طلع على رسول الله، صلى الله عليه وسلم رافع بن مالك الزرقي ثم توافى السبعون ومعهم امرأتان، قال أسعد بن زرارة: فكان أول من تكلم العباس بن عبد المطلب فقال: يا معشر الخزرج إنكم قد دعوتم محمداً إلى ما دعوتموه إليه، ومحمد من أعز الناس في عشيرته، يمنعه والله منا من كان على قوله، ومن لم يكن منا على قوله يمنعه للحسب والشرف، وقد أبى محمد الناس كلهم غيركم، فإن كنتم أهل قوة وجلد وبصر بالحرب واستقلال بعداوة العرب قاطبة ترميكم عن قوس واحدة، فارتأوا رأيكم وأتمروا بينكم ولا تفترقوا إلا عن ملإ منكم واجتماع، فإن أحسن الحديث أصدقه، فقال البراء بن معرور: قد سمعنا ما قلت وإنا والله لو كان في أنفسنا غير ما تنطق به لقلناه ولكنا نريد الوفاء والصدق وبذل مهج أنفسنا دون رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال: وتلا رسول الله، صلى الله عليه وسلم، عليهم القرآن ثم دعاهم إلى الله ورغبهم في الإسلام وذكر الذي اجتمعوا له، فأجابه البراء ابن معرور بالإيمان والتصديق ثم قال: يا رسول الله بايعنا فنحن أهل الحلقة ورثناها كابراً عن كابر، ويقال إن أبا الهيثم بن التيهان كان أول من تكلم وأجاب إلى ما دعا إليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وصدقه، وقالوا: نقبله على مصيبة الأموال وقتل الأشراف، ولغطوا، فقال العباس بن عبد المطلب وهو آخذ بيد رسول الله، صلى الله عليه وسلم: أخفوا جرسكم فإن علينا عيوناً، وقدموا ذوي أسنانكم، فيكونون هم الذين يلون كلامنا منكم، فإنا نخاف قومكم عليكم، ثم إذا بايعتم فتفرقوا إلى محالكم، فتكلم البراء بن معرور فأجاب العباس بن عبد المطلب، ثم قال: ابسط يدك يا رسول الله، فكان أول من ضرب على يد رسول الله، صلى الله عليه وسلم، البراء بن معرور، ويقال أول من ضرب على يده أبو الهيثم بن التيهان، ويقال أسعد بن زرارة، ثم ضرب السبعون كلهم على يده وبايعوه، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: إن موسى أخذ من بني إسرائيل اثني عشر نقيباً فلا يجدن منكم أحد في نفسه أن يؤخذ غيره فإنما يختار لي جبريل، فلما تخيرهم قال للنقباء: أنتم كفلاء على غيركم ككفالة الحواريين لعيسى بن مريم وأنا كفيل على قومي، قالوا: نعم، فلما بايع القوم وكملوا صاح الشيطان على العقبة بأبعد صوت سمع: يا أهل الأخاشب، هل لكم في محمد والصباة معه قد أجمعوا على حربكم؟ فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: انفضوا إلى رحالكم، فقال العباس بن عبادة بن نضلة: يا رسول الله والذي بعثك بالحق لئن أحببت لنميلن على أهل منًى بأسيافنا، وما أحد عليه سيف تلك الليلة غيره، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: إنا لم نؤمر بذلك فانفضوا إلى رحالكم، فتفرقوا إلى رحالهم، فلما أصبح القوم غدت عليهم جلة قريش وأشرافهم حتى دخلوا شعب الأنصار فقالوا: يا معشر الخزرج، إنه بلغنا أنكم لقيتم صاحبنا البارحة وواعدتموه أن تبايعوه على حربنا، وايم الله ما حي من العرب أبغض إلينا أن تنشب بيننا وبينه الحرب منكم، قال: فانبعث من كان هناك من الخزرج من المشركين يحلفون لهم بالله ما كان هذا وما علمنا، وجعل ابن أبي يقول: هذا باطل وما كان هذا وما كان قومي ليفتاتوا علي بمثل هذا، لو كنت بيثرب ما صنع هذا قومي حتى يؤامروني فلما رجعت قريش من عندهم رحل البراء ابن معرور فتقدم إلى بطن يأجج وتلاحق أصحابه من المسلمين، وجعلت قريش تطلبهم في كل وجه ولا تعدوا طرق المدينة، وحزبوا عليهم، فأدركوا سعد بن عبادة، فجعلوا يده إلى عنقه بنسعةٍ وجعلوا يضربونه ويجرون شعره، وكان ذا جمةٍ، حتى أدخلوه مكة، فجاءه مطعم بن عدي والحارث بن أمية بن عبد شمس فخلصاه من بين أيديهم، وأتمرت الأنصار حين فقدوا سعد بن عبادة أن يكروا إليه، فإذا سعد قد طلع عليهم، فرحل القوم جميعاً إلى المدينة.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|