|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > نامه های وی به شاهان و دیگران
شماره مقاله : 10782 تعداد مشاهده : 489 تاریخ افزودن مقاله : 11/6/1390
|
خبر گسيل داشتن پيامبر صلى الله عليه وسلم نمايندگان خود را با نامه پيش شاهان و دعوت آنان به اسلام، و آنچه رسول خدا براى برخى از اعراب و ديگران نوشته است محمد بن سعد از واقدى، از قول معمر بن راشد و محمد بن عبد الله از زهرى، از عبيد الله بن عبد الله بن عتبة از ابن عباس و ابو بكر بن عبد الله بن ابو سبرة از مسور بن رفاعة، و عبد الحميد بن جعفر از پدرش و عمر بن سليمان بن ابو حثمه از قول برادرش ابو بكر، از قول مادر بزرگش شفاء و ابو بكر بن عبد الله بن ابو سبرة از محمد بن يوسف، از سائب بن يزيد، از علاء بن حضرمى و معاذ بن محمد انصارى از جعفر بن عمرو بن جعفر بن عمرو بن اميّه ضمرى، از قول همسرش، از عمرو بن اميه ضمرى، كه سلسله اسنادشان و مطالبى كه اظهار مىداشتند، در مواردى يكسان بود، همگى مىگفتهاند چون در ذى حجه سال ششم، پيامبر صلى الله عليه وسلم از صلح حديبية برگشت، سفيران خود را پيش پادشاهان فرستاد و براى ايشان نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت فرمود، و چون گفته شد پادشاهان نامه بدون مهر را نمىخوانند، انگشترى از نقره كه نگين سر خود بود، تهيه فرمود- نگين جداگانه نداشت- و روى آن در سه سطر نوشته شده بود، محمد رسول الله. و با آن انگشتر نامهها را مهر مىفرمود. و در روز معينى شش نفر از سفيران آن حضرت از مدينه بيرون آمدند و اين در ماه محرم سال هفتم بود و هر يك از ايشان به زبان قومى كه پيش ايشان فرستاده مىشد، صحبت مىكرد. و نخستين سفيرى كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم گسيل داشت، عمرو بن اميّه ضمرى بود كه او را با دو نامه نزد نجاشى روانه فرمود. ضمن يكى از نامهها نجاشى را به اسلام دعوت كرده و برايش آياتى از قرآن را نوشته بود. نجاشى نامه پيامبر صلى الله عليه وسلم را گرفت و بر ديده نهاد و براى ابراز تواضع از تخت به زير آمد و بر زمين نشست و اسلام آورد و شهادتين بر زبان راند و گفت: اگر مىتوانستم به حضورش بيايم مىآمدم و نامهيى حاكى از پذيرفتن اسلام و تصديق خود نگاشت و ضمن آن گفت كه در راه خدا مسلمان شده است و همراه جعفر بن ابو طالب فرستاد. در نامه دوم رسول خدا صلى الله عليه وسلم به نجاشى دستور داده بود تا ام حبيبة دختر ابو سفيان بن حرب را براى آن حضرت عقد كند. ام حبيبه همراه شوهر خود عبيد الله بن جحش اسدى به حبشه مهاجرت كرده بود. در حبشه عبيد الله مسيحى شد و همان جا در گذشت. پيامبر صلى الله عليه وسلم همچنين در نامه به نجاشى دستور فرموده بود تا وسيله حركت اصحاب پيامبر را كه در حبشه بودند، فراهم سازد و چنان كرد. ام حبيبه را به همسرى رسول خدا در آورد و چهار صد دينار مهريه برايش تعيين كرد و وسايل بازگشت ياران پيامبر را فراهم ساخت و آنان را در دو كشتى همراه عمرو بن اميّه ضمرىّ روانه كرد، آن گاه جعبهيى از عاج خواست و هر دو نامه پيامبر صلى الله عليه وسلم را در آن نهاد و گفت: همواره تا اين دو نامه ميان مردم حبشه باشد در خير و نيكى خواهند بود. گويند، و رسول خدا دحية بن خليفة كلبى را كه يكى از آن شش نفر بود، پيش قيصر فرستاد و نامهيى با او همراه كرد و فرمود آن نامه را به فرماندار بصرى بدهد تا او آن را به قيصر بدهد. در آن هنگام قيصر در شهر حمص بود و نذر كرده بود كه اگر روميها بر ايرانيان غلبه كنند، پياده از قسطنطنيه به ايلياء (بيت المقدس) بيايد. فرماندار بصرى چون نامه پيامبر صلى الله عليه وسلم را به قيصر داد، نخست نامه را خواند و سپس آنان را به كاخ حمص دعوت كرد و گفت: اى بزرگان روم آيا مىخواهيد به سعادت و كاميابى برسيد؟ و پادشاهى شما استوار گردد و از فرمان عيسى بن مريم (ع) پيروى كرده باشيد؟ گفتند: آرى و چه كار بايد كرد؟ گفت: از اين پيامبر عرب پيروى كنيد. گويد، آنان همچون گورخر رم كردند و صليبها را برافراشتند و قيصر كه چنان ديد از مسلمان شدن ايشان نااميد شد و بر جان و پادشاهى خود ترسيد و آنان را آرام ساخت و گفت: اين سخن را گفتم تا اندازه پايدارى شما را در دين بيازمايم. و ديدم چنانايد كه من مىخواهم و آنان براى قيصر (هرقل) به خاك افتادند و سجده كردند. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم، عبد الله بن حذاقة سهمى را هم كه يكى ديگر از آن شش نفر بود با نامهيى پيش خسرو فرستاد و او را به اسلام دعوت فرمود. عبد الله مىگويد: نامه پيامبر را دادم و همينكه آن را برايش خواندند، نامه را گرفت و پاره پاره ساخت. و چون اين خبر به رسول خدا رسيد، گفت: پروردگارا پادشاهى او را برانداز. خسرو نامهيى به باذان فرماندار خود در يمن نوشت و گفت دو مرد چابك را به حجاز فرست تا خبرى از اين مرد براى من بياورند. باذان فرمانده لشكر خود و مرد ديگرى را با نامهيى به مدينه فرستاد آن دو آمدند و نامه باذان را به پيامبر صلى الله عليه وسلم دادند. رسول خدا تبسم كرد و آن دو را در حالى كه مىلرزيدند به اسلام دعوت كرد و فرمود: برويد فردا پيش من بياييد تا آنچه بايد به شما بگويم. فردا كه آمدند، پيامبر فرمود: به سالار خود بگوييد كه پروردگار من خدايگان او را ديشب هفت ساعت از شب گذشته از ميان برد و كشت. و آن شب، شب سه شنبه هشتم جمادى الاولى سال هفتم هجرت بود. پيامبر صلى الله عليه وسلم اضافه فرمود كه خداى تعالى پسر خسرو شيرويه را بر او چيره گردانيد و او خسرو را كشت. آن دو پيش باذان برگشتند و باذان و تمام ايرانيانى كه در يمن بودند، مسلمان شدند. گويند، رسول خدا، حاطب بن ابو بلتعة لخمى را كه يكى ديگر از آن شش نفر بود، همراه نامهيى پيش مقوقس فرمانرواى اسكندريه كه سالار قبطيها بود، فرستاد و او را به اسلام دعوت فرمود، حاطب نامه را به او داد. مقوقس نامه را خواند و براى او دعا كرد و نامه را در جعبهيى از عاج قرار داد و سر آن را مهر كرد و به كنيز خود سپرد، و نامهيى به پيامبر صلى الله عليه وسلم نوشت كه من مىدانم يك پيامبر باقى مانده است كه مبعوث خواهد شد و مىپندارم كه خروج او در ناحيه شام باشد و فرستاده تو را گرامى داشتم، اكنون هم دو كنيز كه ميان قبطيها داراى منزلت بزرگ بودند، براى تو فرستادم و جامه هديه دادم و استرى كه بر آن سوار شوى. و چيز ديگرى ننوشت و مسلمان هم نشد. پيامبر صلى الله عليه وسلم هديه او را پذيرفت و هر دو كنيز را كه يكى مارية مادر ابراهيم پسر رسول خدا و ديگرى خواهرش سيرين بود، قبول كرد. استرى هم كه فرستاده بود، استرى سپيد بود كه تا آن روز در عرب غير از آن وجود نداشت و آن همان دلدل است. پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: آن خبيث در مورد پادشاهى خود دلبستگى نشان داد و حال آنكه پادشاهيش دوامى نخواهد داشت. حاطب مىگفته است، مقوقس مرا گرامى مىداشت و ميهمانى شايستهيى كرد و بر درگاه مرا معطل نكرد و من بيش از پنج روز آن جا نبودم. گويند، رسول خدا، شجاع بن وهب اسدى را كه يكى ديگر از آن شش نفر بود، پيش حارث بن ابو شمّر غسّانى فرستاد و نامهيى نوشت و او را به اسلام دعوت فرمود. شجاع مىگويد: پيش او كه در غوطه دمشق بود، رفتم و او مشغول فراهم آوردن وسايل پذيرايى از قيصر بود كه مىخواست كه از حمص به ايلياء بيايد و من دو يا سه روز بر درگاهش منتظر ماندم و به پردهدار او گفتم من فرستاده رسول خدايم. گفت: به او دسترسى نخواهى داشت تا در فلان روز بيرون آيد. نام پردهدار او كه رومى بود، مرى بود و شروع به پرس و جو درباره صفات رسول خدا كرد و من صفات پيامبر و اينكه آن حضرت مردم را به چه آيينى دعوت مىكند، گفتم و او رقت كرد و گريست و گفت: من نشانيهاى اين پيامبر را در انجيل خواندهام و من به او ايمان آوردم و او را تصديق مىكنم ولى از حارث بر جان خود بيم دارم كه اگر آشكار كنم مرا خواهد كشت. مرى مرا گرامى مىداشت و پذيرايى مىكرد. روزى حارث از اندرون بيرون آمد و تاج بر سر نهاد و به من اجازه ورود داد و چون نامه پيامبر صلى الله عليه وسلم را به او دادم، آن را خواند و به گوشهيى انداخت و گفت: چه كسى مىتواند پادشاهى مرا از من بگيرد؟ من به سراغ او خواهم آمد اگرچه در يمن باشد. آن گاه فرياد برآورد مردم را خبر كنيد و همچنان ياوه سرايى مىكرد و برخاست و دستور داد اسبها را نعل كنند و گفت: به سالار خودت آنچه را مىبينى خبر بده، و براى قيصر نامه نوشت و موضوع آمدن مرا و تصميمى را كه گرفته است به اطلاع او رساند. قيصر در پاسخ نوشت به سوى محمد صلى الله عليه وسلم حركت مكن و از اين كار درگذر و به بيت المقدس پيش من بيا. چون پاسخ نامه حارث از قيصر رسيد، مرا خواست و گفت: چه وقت مىخواهى پيش سالارت برگردى؟ گفتم: فردا. دستور داد صد مثقال طلا به من دادند. مرى هم پيش من آمد و هزينه و جامه به من داد و گفت: سلام مرا به رسول خدا برسان. شجاع مىگويد: چون پيش رسول خدا آمدم و خبر دادم، فرمود: پادشاهيش نابود شد و چون سلام مرى را ابلاغ كردم فرمود: راست مىگويد. حارث بن ابو شمر در سال فتح مكه در گذشت. گويند، فروة بن عمرو جذامى از سوى قيصر فرماندار عمان از سرزمينهاى بلقاء بود. پيامبر صلى الله عليه وسلم براى او نامهيى ننوشت ولى او خودش مسلمان شد و نامهيى مشعر بر اسلام آوردن خود به رسول خدا نوشت و هديهيى همراه يكى از افراد قوم خود به نام مسعود بن سعد فرستاد. پيامبر صلى الله عليه وسلم نامهاش را خواند و هديهاش را پذيرفت و پاسخ نامهاش را داد و به مسعود بن سعد دوازده و نيم وقيه نقره كه معادل پانصد درهم است جايزه مرحمت فرمود. گويند، رسول خدا سليط بن عمرو عامرى را كه يكى ديگر از آن شش نفر بود، همراه نامهيى پيش هوذة بن على حنفى فرستاد و او را به اسلام دعوت فرمود. هوذه به سليط خوشامد گفت و او را فرود آورد و نامه پيامبر صلى الله عليه وسلم را خواند و جواب صريحى نداد و به پيامبر صلى الله عليه وسلم نامه نوشت كه آنچه به آن دعوت مىكنى بسيار پسنديده و نيكوست، من شاعر و سخنور قوم خود هستم و عرب از من مىترسند، براى من فرماندهى منطقهيى را تعيين كن تا از تو پيروى كنم. و پاداشى به سليط داد و مقدارى پارچه و لباسهاى بافت هجر. سليط همه را پيش پيامبر صلى الله عليه وسلم آورد و گفتار او را به اطلاع رساند. پيامبر نامه او را خواند و فرمود: اگر يك خوشه خرماى سرزمينى را بخواهد به او نخواهم داد، خودش و هر چه در دست اوست نابود شد. و چون پيامبر صلى الله عليه وسلم از فتح مكه برگشت، جبرئيل خبر مرگ هوذة بن على را براى آن حضرت آورد. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم در ذى قعده سال هشتم عمرو بن عاص را همراه نامهيى سر به مهر پيش جيفر و عبد پسران جلندى فرستاد كه از قبيله ازد بودند و جيفر پادشاه بود. عمرو مىگويد: چون به عمان رسيدم پيش عبد رفتم كه بردبارتر و خوش خلقتر بود و گفتم من فرستاده رسول خدايم و مرا پيش تو و برادرت گسيل فرموده است. گفت: برادرم از من بزرگتر و پادشاه است، من تو را پيش او مىبرم تا نامهات را بخواند. چند روزى منتظر ماندم تا مرا احضار كرد و من نامه را همچنان كه سر به مهر بود دادم. او مهر نامه را شكست و تا آخر خواند و به برادرش داد و او هم نامه را خواند و من احساس كردم كه عبد بيشتر تحت تأثير قرار گرفته است. جيفر گفت: امروز مرا آزاد بگذار و فردا پيش من بيا. فردا كه پيش او رفتم گفت: من در اين باره فكر كردم و مىبينم كه ضعيفترين پادشاه عربم و بر فرض كه از كسى تمكين كنم چيزى براى يارى در دست ندارم. گفتم: من فردا به مدينه برخواهم گشت. چون يقين پيدا كرد كه برمىگردم صبح كسى را پيش من فرستاد و فراخواند. چون پيش او رفتم خود و برادرش و همگى مسلمان شدند و پيامبر صلى الله عليه وسلم را تصديق كردند و اجازه دادند تا زكات را جمع كنم و ميان ايشان حكم نمايم و هر دو در مقابل مخالفان مرا يارى مىدادند و من صدقات و زكات را از توانگران ايشان مىگرفتم و ميان بينوايان تقسيم مىكردم، و همان جا بودم تا هنگامى كه خبر وفات پيامبر صلى الله عليه وسلم به ما رسيد. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم هنگام بازگشت از جعرّانه علاء بن حضرمى را پيش منذر بن ساوى عبدى كه در بحرين بود، فرستاد و نامهيى براى او نوشت و او را به اسلام دعوت فرمود. منذر بن ساوى نامهيى به پيامبر صلى الله عليه وسلم نوشت و اسلام خود را به اطلاع رساند و نوشت كه من نامه شما را براى مردم هجر خواندم، گروهى اسلام را خوش داشتند و مسلمان شدند و برخى هم ناخوش مىدارند و در اين سرزمين گروهى يهودى و مجوسى هم زندگى مىكنند، در مورد آنان دستور خود را براى من بنويس. پيامبر صلى الله عليه وسلم در پاسخ نوشت، تا زمانى كه نيكوكار و شايسته باشى، تو را از فرماندارى عزل نمىكنيم و هر كس مىخواهد يهودى يا مجوسى باقى بماند بايد جزيه پردازد. همچنين پيامبر صلى الله عليه وسلم براى مجوسيان هجرنامهيى نوشت و اسلام را بر ايشان عرضه فرمود و مقرر داشت در صورتى كه نپذيرند بايد جزيه بپردازند و كسى نبايد با زنان مجوسى ازدواج كند و از جانورانى هم كه مىكشند، نبايد بخورد. پيامبر صلى الله عليه وسلم ابو هريره را هم همراه علاء حضرمى فرستاده و درباره او سفارش به نيكى فرمود. هيثم بن عدى طائى از قول مجالد بن سعيد و زكريا بن ابى زائده از شعبى نقل مىكرد رسول خدا در آغاز مانند قريش در اول نامه مىنوشت «باسمك اللهمّ» و چون اين آيه نازل شد كه ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ الله مَجْراها وَ مُرْساها 11: 41 «در كشتى سوار شويد به نام خدا كه روان كننده و نگاه دارنده آن است» در آغاز نامههاى خود مىنوشت «بسم الله» و چون اين آيه نازل شد كه قُلِ ادْعُوا الله أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ 17: 110 بگو بخوانيد الله را يا رحمن را» مرقوم مىفرمود بسم الله الرحمن، و چون اين آيه نازل شده كه إِنَّهُ من سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ 27: 30 «آن نامه از سليمان است و به نام خداوند بخشاينده مهربان» در آغاز نامههاى خود بسم الله الرحمن الرحيم مىنوشت. گويد، هيثم بن عدى از دلهم بن صالح و ابو بكر هذلى، از عبد الله بن بريده، از پدرش بريدة بن حصيب اسلمى و محمد بن اسحاق از يزيد بن رومان و زهرى، و حسن بن عماره از فراس از شعبى نقل مىكردند پيامبر صلى الله عليه وسلم به اصحاب خود كه آنان را براى سفارت برگزيده بود، فرمود: همگى سپيدهدم در نماز صبح حاضر باشيد و معمول پيامبر صلى الله عليه وسلم بر اين بود كه چون نماز صبح مىگزارد مدت كمى همچنان در جاى خود مىنشست و دعا مىخواند و تسبيح مىكرد، آن گاه به مردم توجه مىكرد و گروهى را پيش گروه ديگرى روانه مىفرمود، به ايشان مىگفت براى رضاى خدا نسبت به بندگان خدا خيرخواهى كنيد، هر كس عهدهدار كارى از امور مردم گردد و براى ايشان خيرخواهى نكند خداوند بهشت را بر او حرام مىفرمايد، برويد و چنان مكنيد كه سفيران عيسى (ع) كردند كه به افراد نزديك رسيدند و پيش آنها رفتند و آنان را كه دور بودند، رها كردند. گويد، اشخاصى كه به سفارت برگزيده شده بودند چنان شدند كه به زبان قومى كه پيش ايشان فرستاده شده بودند، صحبت مىكردند و چون اين موضوع به پيامبر گفته شد، فرمود: اين بزرگترين حقى است كه خداوند بر آنها پيدا كرده است كه در كار بندگان خدا كمال توجه را داشته باشند. گويد، و رسول خدا صلى الله عليه وسلم نامهيى براى اهل يمن نوشت و شرايع اسلام و حد نصاب زكات را در مورد دامها و اموال براى آنان مرقوم فرمود و در مورد اصحاب و سفيران خود سفارش به نيكى كرد. فرستادگان رسول خدا پيش مردم يمن، معاذ بن جبل و مالك بن مرارة بودند و نيز پيامبر صلى الله عليه وسلم به اهل يمن اطلاع داد كه فرستاده ايشان آمده و پيامهاى آنها را ابلاغ كرده است. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى گروهى از اهل يمن از جمله حارث بن عبد كلال و شريح بن عبد كلال و نعيم بن عبد كلال و نعمان قيل ذى يزن، و معافر و همدان و زرعة ذى رعين نامهيى نوشت. قبيله زرعه ذى رعين از اول قبايل حمير بودند كه مسلمان شده بودند. پيامبر صلى الله عليه وسلم در آن نامه به آنان دستور فرمود كه زكات و جزيه را جمع كنند و به معاذ بن جبل و مالك بن مراره پرداخت كنند و هم دستور فرمود نسبت به آن دو خيرانديش باشند. مالك بن مراره فرستاده اهل يمن به حضور پيامبر بود كه خبر اسلام و فرمانبردارى ايشان را به اطلاع رساند. همچنين پيامبر صلى الله عليه وسلم براى ايشان نوشت كه مالك بن مراره خبرها را رسانده و حفظ الغيب كرده است. گويند، رسول خدا براى بنى معاويه هم كه از قبيله كندة بودند چنان نامهيى نوشت. گويند، همچنين پيامبر صلى الله عليه وسلم براى بنى عمرو كه از قبيله حمير بودند نامه نوشت و ايشان را به اسلام دعوت فرمود. در متن نامه چنين آمده بود كه اين نامه را خالد بن سعيد بن عاص نوشته است. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم نامهيى هم براى جبلة بن ايهم پادشاه غسان نوشت و او را به اسلام دعوت فرمود كه مسلمان شد و نامهيى همراه هديهيى براى پيامبر فرستاد و اسلام خود را به اطلاع رساند و تا زمان عمر بن خطاب مسلمان بود. در آن هنگام در بازار دمشق پاى مردى از افراد مزينة را بدون آنكه متوجه باشد لگد كرد. آن مرد برجست و سيلى به چهره جبلة زد، او را گرفتند و پيش ابو عبيدة بن جرّاح بردند و گفتند: اين به صورت جبله سيلى زده است گفت: جبله هم او را سيلى بزند. گفتند: نبايد او را كشت؟ گفت: نه. گفتند: نبايد دست او را بريد؟ گفت: نه. فرمان خداوند تبارك و تعالى براى همه يكسان است. جبله گفت: عقيده شما اين است كه چهره و آبروى من همتاى چهره بزى است كه از صحرا آمده است! اين دين بدى است و مسيحى شد و پيش قوم خود كوچيد و بعد هم به سرزمينهاى روم رفت. اين خبر به عمر رسيد و بر او گران آمد و به حسان بن ثابت گفت: اى ابو وليد مىدانى كه دوست تو جبلة بن ايهم مرتد و مسيحى شده است؟ حسان گفت: انا لله و انا اليه راجعون چرا مسيحى شده است؟ گفت: مردى از مزينة او را سيلى زده است. حسان گفت: پس حق داشته است. عمر برخاست و با تازيانه خود حسان را زد. گويند، رسول خدا جرير بن عبد الله بجلى را پيش ذو الكلاع بن ناكور بن حبيب بن مالك بن حسان بن تبّع و پيش ذو عمرو فرستاد و آن دو را به اسلام دعوت فرمود كه هر دو مسلمان شدند. ضريبة دختر ابرهة بن صباح كه همسر ذو الكلاع بود نيز مسلمان شد و هنگامى كه رسول خدا رحلت فرمود جرير بن عبد الله همچنان پيش آن دو بود و ذو عمرو خبر رحلت رسول خدا را به او داد. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى معدى كرب بن ابرهه نوشت كه هر مقدار از سرزمينهاى خولان كه اسلام آورند در حيطه فرماندارى او باشد. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى اسقف قبيله بنى حارث بن كعب و اسقفهاى نجران و كاهنان و راهبان و پيروان ايشان نوشت كه آنچه در اختيار ايشان است، بىكم و بيش و صومعهها و پيشوايى و مراسم نمازگزارى به ضميمه در پناه خدا و رسول خدا بودن از آن ايشان خواهد بود و هيچ اسقفى را از مرتبه اسقف بودن و هيچ راهبى را از راهب بودن معزول نخواهد فرمود. همچنين كاهنان را به حال خود خواهد گذاشت و هيچ حقى از حقوق ايشان و قدرت آنان تغيير نخواهد يافت مشروط بر آنكه خيرخواه باشند و به اصلاح بكوشند و ستمى به كسى روا ندارند. و اين نامه به خط مغيره بود. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى ربيعة بن ذو مرحب حضرمى و برادران و عموهاى او عهدنامهيى نوشت كه اموال و نخلستانها (يا كندوهاى عسل) و بردگان و چاههاى آب و درختان و آبهاى جارى و حق آبيارى و گياهان و چوب حضرموت و تمام ثروت خاندان ذو مرحب در اختيار خودشان باشد و اگر زمينى در رهن باشد، درختان و ميوه هم از جمله رهن است و تمام محصول ايشان متعلق به خودشان خواهد بود و خدا و رسول او از گرفتن منافع ايشان بىنيازند، مشروط بر آنكه آنان گروههاى مسلمان را يارى كنند، و سرزمين ايشان از هر جور و ستمى به دور خواهد بود و جانها و اموال و منافع نخلستانها و مزارع سلطنتى كه از خاندان قيس بوده، محفوظ خواهد بود و خدا و رسولش عهدهدار اين تعهدند، و اين عهد نامه را معاويه نوشت. گويند و رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى مسلمانان طايفه حدس كه از قبيله لخم بودند، چنين نوشت: هر كس كه نماز را بر پا دارد و زكات را بپردازد و حقوق خدا و رسولش را رعايت كند و از مشركان دورى جويد، در پناه ذمه خدا و ذمه محمد صلى الله عليه وسلم خواهد بود و هر كس از دين خود برگردد، ذمه خدا و ذمه محمد صلى الله عليه وسلم از او برداشته است و هر كس را كه يك نفر مسلمان شهادت دهد كه او مسلمان است در امان بداريد كه او در پناه محمد صلى الله عليه وسلم و از مسلمانان است. و اين نامه را عبد الله بن زيد نوشت. گويند رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى خالد بن ضماد ازدى چنين نوشت: سرزمينهاى خالد بن ضماد از خود اوست مشروط بر اينكه به خدا ايمان آورد و شريكى براى او قائل نباشد و گواهى دهد كه محمد صلى الله عليه وسلم بنده و فرستاده خداست، و به شرط آنكه نماز را بر پا دارد و زكات را بپردازد و ماه رمضان را روزه بگيرد و حج گزارش و فتنهانگيزى را پناه ندهد و شك و ترديدى نكند، و به شرط آنكه براى خدا و رسولش خيرخواه باشد و دوستداران خدا را دوست و دشمنان خدا را دشمن بدارد و بر عهده محمد صلى الله عليه وسلم نبى خداست كه از جان و مال و خاندان او همچنان كه از جان و مال و خاندان خود دفاع مىكند، دفاع كند و تا هنگامى كه خالد ازدى به شرايط اين عهد نامه وفادار باشد، در پناه خدا و رسول اوست. و اين نامه را ابىّ نوشت. گويند، رسول خدا هنگامى كه عمرو بن حزم را به يمن گسيل فرمود، براى او فرمانى نوشته شد كه ضمن آن شرايع اسلامى و حد نصاب و حدود تعيين شده بود و آن عهد نامه را ابىّ نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور داد براى نعيم بن اوس برادر تميم دارى عهد نامهيى نوشته شود كه حبرى عينون كه از دهكدههاى شام است متعلق به اوست. تمام زمينهاى آن، اعم از كوه و دشت و آبهاى آن و محصول كشاورزى و قناتها و دامهاى آن از نعيم و پس از او از بازماندگان اوست و نبايد هيچ كس به او حمله كند و به زور وارد آن سرزمين شود و هر كس به ايشان ستم كند و به ناروا چيزى از ايشان بگيرد، لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگان بر اوست. و اين عهد نامه را على (ع) نوشت. گويند، رسول خدا دستور داد فرمانى براى حصين بن اوس اسلمى نوشته شود كه فرغين و ذات اعشاش از اوست و نبايد كسى در آن مورد با او ستيزه كند. اين نامه را على (ع) نوشت. گويند، و رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى خاندان بنى قرّة بن عبد الله بن ابو نجيح كه از قبيله بزرگ نبهان بودند، فرمانى نوشت كه منطقه مظلّه در اختيارشان باشد و تمام آن سرزمين و آبهاى آن و كوه و دشت آن منطقه مخصوص چراى چهارپايان ايشان باشد. اين فرمان را معاويه نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى بنى ضباب كه از قبيله بنى حارث بن كعب بودند، فرمانى نوشت كه ساربه و مناطق بالاى آن از ايشان است و تا هنگامى كه نماز گزارند و زكات بپردازند و از خدا و رسولش اطاعت كنند و از مشركان دورى جويند، كسى نبايد در آن مورد با آنان ستيزه كند. اين نامه را مغيره نوشت. گويند، رسول خدا دستور داد فرمانى براى يزيد بن طفيل حارثى نوشته شود كه تمام مضّة در اختيار اوست و تا هنگامى كه نماز بگزارد و زكات بپردازد و با مشركان جنگ كند، كسى نبايد در اين مورد با او ستيزه كند. و اين فرمان را جهيم بن صلت نوشت. گويند، و پيامبر صلى الله عليه وسلم براى خاندان قنان بن ثعلبه كه از بنى حارث بودند فرمانى صادر فرمود كه منطقه مجسّ در اختيار ايشان است و آنان در جان و مال خود در امان هستند. اين فرمان را مغيره نوشت. گويند، و پيامبر صلى الله عليه وسلم براى عبد يغوث بن وعلة حارثى فرمانى صادر فرمود كه سرزمين او و نخلستانهاى آن جا تا هنگامى كه نماز بگزارد و زكات و خمس بپردازد از آن اوست و از كسانى كه از او پيروى كنند و لازم نيست كه عشر اموال بپردازند و مأمور جمع آورى زكات بايد آن جا برود. و اين عهد را ارقم بن ابى ارقم مخزومى نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود براى خاندان زياد بن حارث حارثى فرمانى نوشته شود كه جمّاء و اذنبة از ايشان است و تا هنگامى كه نماز گزارند و زكات بپردازند و با مشركان جنگ كنند در اختيار ايشان خواهد بود. و اين فرمان را على (ع) نوشت. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم دستور فرمود براى يزيد بن محجّل حارثى بنويسند كه منطقه نمره و قناتهاى آن و وادى رحمن و بيشههاى آن در اختيار او و قومش باشد و يزيد بر قوم خود كه از قبايل بنى مالك و عقبه بودند، فرماندار باشد و آنان را به جنگ فرا نخوانند و مأموران وصول زكات آن جا بروند. و اين فرمان را مغيرة بن شعبه نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم به تقاضاى قيس بن حصين ذو الغصّة امان نامهيى براى برادران او كه از بنى حارث بودند و براى بنى نهد فرستاد كه در آن نوشته شده بود تا هنگامى كه نماز بگزارند و زكات بپردازند و از مشركان دورى جويند در پناه امان خدا و رسول خدا خواهند بود و خود بايد مقر به اسلام باشند و از اموال خود حقى براى مسلمانان در نظر گيرند. بنى نهد همپيمان بنى حارث بودند. گويند، رسول خدا براى خاندان قنان بن يزيد كه حارثى بودند، عهد نامهيى نوشت كه منطقه مذود و قناتهاى آن تا هنگامى كه نماز بگزارند و زكات بپردازند و از مشركان دورى جويند و راهها را امن نگه دارند و اقرار به اسلام داشته باشند، در اختيار ايشان باشد. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى عاصم بن حارث حارثى فرمانى صادر فرمود كه منطقه نجمة از محل را كس در اختيار او باشد و كسى در آن باره با او ستيزه نكند و عهد نامه را ارقم نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود امان نامهيى براى خاندان معاوية بن جرول كه از قبيله طى بودند، نوشته شود و نامه در مورد مسلمانان ايشان بود كه هر كس نماز بگزارد و زكات بپردازد و خداى و رسولش را اطاعت كند و خمس غنايم و سهم پيامبر صلى الله عليه وسلم را بپردازد و از مشركان دورى جويد و همواره اقرار به اسلام داشته باشد، در امان خدا و رسولش خواهد بود و سرزمينهايى كه تسليم ايشان شوند از آنان خواهد بود به اندازه مسافتى كه در يك شبانهروز گوسپند مىپيمايد. و اين امان نامه را زبير بن عوام نوشت. گويند، رسول خدا براى عامر بن اسود بن عامر بن جوين طائى فرمانى نوشت كه تمام سرزمين و آبهاى مناطق طى كه مسلمان شوند در صورت بپا داشتن نماز و پرداخت زكات و دورى جستن از مشركان در اختيار او و قومش خواهد بود. و اين فرمان را مغيره نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى كسانى از طايفه بنى جوين كه مسلمان شده بودند، اين فرمان را صادر فرمود كه هر كس نماز را بر پا دارد و زكات بپردازد و از مشركان دورى جويد و خداى و رسول را فرمانبردار باشد و از غنايم خمس، آن را كه سهم خدا و رسول است، بپردازد و در اسلام خود پايدار باشد در امان خدا و رسول است و زمين و آب آن از او خواهد بود و سرزمينهايى كه تسليم او شوند در همين حكم است و به اندازه راهى كه گوسپند از سحرگاه تا غروب مىپيمايد در حيطه تصرف او خواهد بود. اين فرمان را مغيره نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى بنى معن كه از طوايف طيئ بودند، فرمانى صادر فرمود كه در صورت بپا داشتن نماز و پرداخت زكات و فرمانبردارى از خدا و رسول و دورى جستن از مشركان و پايدارى در اسلام و در امان نگه داشتن راهها، زمينهايى كه مىگشايند و آبهاى آن در اختيار ايشان خواهد بود و اين فرمان را علاء نوشت و بر صدور آن گواهى داد. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم چنين فرمانى صادر فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان، از محمد نبى صلى الله عليه وسلم به بنى اسد، سلام بر شما باد، من خدايى را كه جز او خدايى نيست مىستايم، و بعد شما به سرزمين و آبهاى قبيله طيئ نزديك نشويد كه تصرف آبهاى ايشان براى شما روا نيست، و نبايد كسى به سرزمين آنان وارد شود و كسى كه از اين فرمان سرپيچى كند از ذمه و عهد محمد صلى الله عليه وسلم بيرون است و قضاعى بن عمرو براى اجراى اين دستور قيام كند. و اين را خالد بن سعيد نوشت، قضاعى بن عمرو از بنى عذرة و فرماندارشان بوده است. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى جنادة ازدى و قوم و پيروان او اين فرمان را صادر فرمود كه تا هنگامى كه نماز بگزارند و زكات بپردازند و خداى و رسول را فرمان برند و از غنايم سهم خدا و رسول را بپردازند و از مشركان دورى جويند در پناه عهد خدا و رسول خدا محمد بن عبد الله صلى الله عليه وسلم خواهند بود. اين فرمان را ابىّ نوشت. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى طايفه سعد هذيم كه از قضاعة هستند و براى طايفه جذام نامه يكسانى صادر فرمود كه ضمن آن حد نصاب زكات را براى ايشان شرح داد و مقرر فرمود كه زكات خود را به يكى از دو فرستاده آن حضرت كه ابىّ، و عنبسة بودند يا به كسى كه آن دو او را بفرستند بپردازند. و محمد بن سعد مىگويد نسب ابىّ و عنبسة را براى ما نگفتند. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى بنى زرعة و بنى ربعة كه از جهينة بودند، اين فرمان را صادر فرمود، كه آنان بر جان و مال خود در امان هستند و هر كس به ايشان ظلم كند يا جنگ نمايد بر عهده مسلمانان است كه آن دو قبيله را يارى كنند مگر آنكه با مسلمانان درگير شوند. يا نسبت به زن و فرزند كسى ستم كنند كه در آن صورت يارى داده نخواهند شد. ضمنا اين فرمان در مورد مردم صحراهاى اطراف هم به شرط اينكه نكوكار و پرهيزگار باشند معتبر است و از خداوند يارى مىخواهيم. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى بنى جعيل كه از قبيله بزرگ بلىّ و از وابستگان خاندان بنى عبد مناف قريش هستند، اين نامه را نوشت كه آنان مانند مسلمانان هستند و آنچه به سود مسلمانان يا به ضررشان است در مورد آنها هم همچنان خواهد بود و از آنان يك دهم اموال گرفته نخواهد شد و لازم نيست براى پرداخت زكات به جاى ديگر بروند، اموال آنان متعلق به خودشان است و پرداخت زكات طوايف نصر و سعد بن بكر و ثمالة و هذيل هم بر عهده ايشان است كه جمع كنند و بپردازند. رسول خدا در اين مورد با عاصم بن ابى صيفى و عمرو بن ابى صيفى بيعت فرمود و هم با اعجم بن سفيان و علىّ بن سعد و بر اين عهدنامه عباس بن عبد المطلب و على بن ابى طالب (ع) و عثمان بن عفان و ابو سفيان بن حرب گواهند. در مورد اين عهدنامه شهود از بنى عبد مناف تعيين شدهاند زيرا با بنى جعيل همپيمان بودند. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم مقرر فرمود براى طايفه اسلم كه از بنى خزاعه بودند، چنين نوشته شود كه كسانى از ايشان كه ايمان آورند و نماز گزارند و زكات بپردازند و در دين خدا خير خواهى كنند در صورتى كه كسى به آنها ستمى كند بر عهده مسلمانان است كه آنان را يارى دهند و نيز بر عهده ايشان است كه چون پيامبر صلى الله عليه وسلم ايشان را فراخواند براى يارى حاضر شوند و براى صحرانشينان ايشان هم همين تعهد خواهد بود و آنان هر كجا كه باشند در حكم مهاجرند. اين فرمان را علاء حضرمى نوشت و گواه آن بود. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود اين فرمان براى عوسجة بن حرملة جهنىّ نوشته شود. به نام خداوند بخشاينده مهربان اين سندى است كه رسول خدا به عوسجة بن حرمله جهنى داده است و بخشى از ذى المروة را كه ميان بلكشتة تا مصنعه و جفلات و جد، كه كوه جانب قبله است را به او واگذار فرمود و در اين مورد كسى نبايد با او ستيزه كند و هر كس ادعايى كند حق با او نيست، بلكه حق عوسجه است، اين فرمان را عقبه نوشت و گواه آن بود. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود اين فرمان براى طايفه بنى شنخ كه از جهينةاند نوشته شود: به نام خداوند بخشنده مهربان، اين سندى است كه محمد نبى صلى الله عليه وسلم به طايفه بنى شنخ از جهينه عطا كرده است كه آنچه از منطقه صفينة را كشاورزى كنند و خانه بسازند از ايشان است و هر كس در اين مورد ادعايى كند حق با ايشان است و او حقى ندارد. اين سند را علاء بن عقبة نوشت و گواه آن بود. گويند، رسول خدا دستور فرمود براى بنى جرمز بن ربيعه كه از قبيله جهينه بودند بنويسند كه ايشان در سرزمينهاى خود در امان هستند و آنچه فتح كنند از ايشان خواهد بود. اين نامه را مغيره نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى عمرو بن معبد جهنى و بنى حرقه كه از جهينه بودند و بنى جرمز دستور داد فرمانى نوشته شود كه كسانى كه مسلمان شوند و نماز بگزارند و زكات بپردازند و از خدا و رسول فرمانبرى كنند و از غنايم خمس و سهم پيامبر صلى الله عليه وسلم را بدهند و اقرار به اسلام داشته باشند و از مشركان دورى جويند در امان خدا و رسول خواهند بود و اينكه طلب خود را از مسلمانان بدون ربا و به اندازه مبلغ اصلى وام دريافت دارند و رباى در رهن هم باطل است و در مورد غلات زكات معادل يك دهم محصول است و هر كس هم به آنها ملحق شود همين حكم درباره اوست. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود براى بلال بن حارثى مزنى اين فرمان نوشته شود كه منطقه نخل و دهكدهاش و نخلستانهاى اطراف آن در اختيار اوست و وسايل و ابزارى كه موجب بهبود كشاورزى گردد در اختيارش قرار گيرد و در صورتى كه در اسلام خود راست گفتار باشد مضّه و جزع و غيلة هم از آن او خواهد بود. اين فرمان را معاويه نوشت. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى بديل و بسر و بزرگان بنى عمرو چنين نوشت: من نسبت به مال شما سوء نظرى ندارم و در برابر شما لشكرى را قرار نمىدهم گرامىترين و نزديكترين مردم تهامه در نظر من شما هستيد و كسانى كه از مطيبين باشند و از شما پيروى كنند، من براى كسانى از شما كه هجرت كنند، همان شرايط را پيشنهاد مىكنم كه براى خودم. هر چند آن كس در سرزمين خود از جايى به جايى برود يا ساكن مكه باشد يا براى حج و عمره حركت كند و بهر حال پس از اينكه با شما آهنگ صلح كردهام به سوى شما لشكركشى نخواهم كرد و شما از سوى من هيچ گونه بيمى نداشته باشيد. و بعد علقمة بن علاثة و دو پسر هوذة مسلمان شدند و آن دو هجرت كردند و از طرف خود و كسانى كه از طايفه عكرمه و پيرو ايشانند بيعت كردند و همه ما در مقابل امور حلال و حرام يكسان هستيم و به خدا سوگند كه من به شما دروغ نمىگويم و پروردگار شما را دوست مىدارد. گويد، علت آنكه در اين نامه سلام نوشته نشده اين است كه پيش از نزول حكم سلام اين فرمان صادر شده است. نسب علقمة بن علاثه چنين است: علقمة بن علاثه بن عوف بن احوص بن جعفر بن كلاب، و منظور از دو پسر هوذه، عدّاء و عمرو پسران خالد بن هوذه از قبيله بنى عمرو بن ربيعة بن عامر بن صعصعهاند، و مقصود از طايفه عكرمه، طايفه عكرمة بن خصفة بن قيس بن عيلان است و مقصود از مطيبين خاندانهاى بنى هاشم و بنى زهره و بنى حارث بن فهر و تيم بن مره و اسد بن عبد العزى است. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود براى عدّاء بن خالد بن هوذه و پيروان او نوشته شود كه سرزمينهاى ميان مصباعة تا زجّ و لوّابة در اختيارشان گذاشته شود و منظور منطقه لوّابة خرّار است. و اين دستور را خالد بن سعيد نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود نامهيى به مسيلمه كذاب نوشته شود و او را به اسلام دعوت فرمود و نامه را همراه عمرو بن اميه ضمرى براى او فرستاد. مسيلمه پاسخ نامه را نوشت و مدعى شد كه او هم پيامبرى مثل رسول خداست و از پيامبر خواست كه سرزمينهاى اسلامى را با او تقسيم كند و متذكر شد كه قريش عدالت و دادگرى نمىكنند. پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود پاسخ او را نوشتند و به مسلمانان گفت او را لعنت كنيد كه خدايش لعنت كناد، و در نامه چنين نوشتند: نامه سراپا دروغ و افتراى تو رسيد، همانا زمين از آن خداست كه به هر يك از بندگان خود بخواهد آن را ارث مىدهد و سرانجام خوب و نيكو از پرهيزگاران است و سلام بر هر كس كه از هدايت پيروى كند. گويد، اين پاسخ را وسيله سائب به عوّام برادر زبير بن عوّام فرستادند. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى سلمة بن مالك بن ابو عامر سلمى كه از بنى حارثه بود، اين فرمان را صادر كرد كه سرزمين مدفوّ را به او بخشيده است و ادعاى كسى در آن مورد پذيرفته نيست و حق اوست. گويند، رسول خدا براى عباس بن مرداس سلمى فرمانى صادر كرد كه مدفوّ را به او بخشيده است و اگر كسى مدعى شود حقى ندارد. اين فرمان را علاء بن عقبه نوشت و گواه آن بود. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى هوذة بن نبيشة سلمى كه از خاندان بنى عصيّة است فرمانى صادر فرمود كه منطقه جفر و اطراف آن در اختيار او باشد. گويند، رسول خدا براى اجبّ كه مردى از بنى سليم بود فرمانى صادر فرمود كه فالس را در اختيار او گذاشتند، و اين فرمان را ارقم نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور داد اين فرمان براى راشد بن عبد السلمى صادر شود كه از منطقه رهاط به اندازه پرتاب دو تير يا دو سنگ از آن اوست و كسى در اين مورد نبايد ادعايى كند و حق اوست. و فرمان را خالد بن سعيد نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى خاندان حرام بن عبد عوف كه از قبيله بنى سليم هستند اين فرمان را صادر فرمود كه منطقه اذام علاوه بر آنچه از شواق در اختيار ايشان است در اختيارشان گذاشته شود و بر هيچ كس جايز نيست كه بر آنها ستم كند و آنان هم نبايد بر هيچ كس ستم كنند. و فرمان را خالد بن سعيد نوشت. گويند، رسول خدا دستور فرمود اين نامه براى نعيم بن مسعود نوشته شود: به نام خداوند بخشاينده مهربان، اين پيمان نامه نعيم بن مسعود بن رخيله اشجعى است كه در مورد يارى دادن و خير خواهى بسته است و تا هنگامى كه كوه احد پا برجاست و دريا پشم را خيس مىكند به قوت خود باقى است. و على (ع) نامه را نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم اين فرمان را براى زبير بن عوام صادر فرمود: به نام خداوند بخشاينده مهربان، اين نامهيى از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى زبير بن عوّام است كه من مناطق بالا و پايين شواق را به او دادم و نبايد كسى نسبت به او ادعايى داشته باشد. و نامه را على (ع) نوشت. گويند، پيامبر دستور فرمود براى جميل بن رزام عدوى بنويسند كه پيامبر زمين رمداء را به او بخشيده است و كسى در آن مورد نبايد مدعى او شود. اين فرمان را على (ع) نوشت. همچنين دستور فرمود نوشته شود منطقه ارام و كسّة از حصين بن نضله اسدى است و نبايد كسى در اين مورد ادعايى كند. و نامه را مغيرة بن شعبه نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم اين نامه را براى بنى غفار نوشت كه ايشان از مسلمانانند و همه احكامى كه براى مسلمانان است براى ايشان هم جارى است و اگر كسى شروع به ظلم و ستم به ايشان بكند حق ايشان است كه يارى داده شوند و پيامبر صلى الله عليه وسلم آنان را در پناه خدا و حمايت مسلمانان قرار داد و جان و مال ايشان محفوظ است و چون پيامبر از ايشان يارى بخواهد بايد يارى دهند و دعوت او را بپذيرند مگر در موارد جنگهاى دينى كه آنان را معاف فرمود و اين پيمان هميشگى است و در عين حال مشروط به آن است كه بنى غفار مرتكب گناه نشوند. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى بنى ضمرة بن بكر بن عبد مناف بن كنانة دستور فرمود چنين نوشته شود كه نسبت به جان و اموال خود در امانند و هر كس به ايشان ظلم كند مسلمانان آنان را يارى مىدهند و بر عهده ايشان است كه پيامبر را يارى دهند و اين پيمان هميشگى است مگر در موارد جنگهاى دينى و در موارد ديگر، و در صورتى كه پيامبر را يارى كنند در ذمه خدا و رسول خواهند بود و نسبت به نيكان و پرهيزگاران ايشان، مسلمانان بايد آنها را يارى دهند. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى هلال فرماندار بحرين دستور داد كه چنين نويسند: به سلامت باشى، من خداى يگانهيى را كه جز او خدايى نيست و شريك ندارد مىستايم و تو را به خداى يگانه و يكتا فرا مىخوانم، به خدا ايمان بياور و فرمانبردار باش و همراه جماعت مسلمانان باش كه براى تو بهتر است، و سلام بر هر كس كه از هدايت پيروى كند. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى اسيبخت بن عبد الله فرمانرواى هجر چنين نوشت: اقرع نامه تو را كه ضمن آن براى قوم خود شفاعت كرده بودى آورد، من شفاعت تو را پذيرفتم و آنچه فرستادهات گفت، تصديق كردم، در مورد آنچه خواستى بر تو مژده باد كه پذيرفتم و دوست مىدارم كه واقعا آن را بدانم و تو به ديدار من بيايى. اگر پيش ما بيايى تو را گرامى مىدارم و اگر هم نيايى و در جاى خود بنشينى باز هم تو را گرامى مىدارم، من هديه كسى را طالب نيستم در عين حال اگر تو براى من هديهيى بفرستى، خواهم پذيرفت. كارگزاران من كردارهاى تو را ستودهاند و سفارش مىكنم كه بهتر از اين مواظب نماز و زكات و محبت نسبت به مؤمنان باشى. من قوم تو را فرزندان عبد الله نامگذارى كردم آنان را هم به نماز گزاردن و نيك رفتارى دستور ده و بر تو و بر قوم مؤمن تو مژده باد. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى مردم هجر چنين نوشت: شما را به پرهيزگارى و ترس از خدا سفارش مىكنم و سخت بر خود باشيد كه پس از آنكه هدايت شدهايد گمراه نشويد و پس از آنكه نيك بخت شدهايد بدبخت نشويد. نمايندگان شما پيش من آمدند و من فقط كارهايى را كه مايه خوشنودى ايشان شد، پيشنهاد كردم و حال آنكه اگر مىخواستم چنان كه بايد و شايد عمل كنم مىبايست شما را از هجر بيرون كنم و اكنون بر آنهايى كه آمدند نيكى و احسان كردم و شفاعت ايشان را درباره آنها كه نيامدند، پذيرفتم و نعمت خدا را بر خود فراياد آوريد. اعمال شما را به من خبر دادند هر كس از شما كه نكوكارى كند، من گناه گنهكاران را به حساب او نمىگذارم و چون فرماندهان پيش شما آمدند از ايشان فرمانبرى كنيد و در مورد اجراى فرمان خدا و در راه خدا آنها را يارى دهيد و هر كس از شما كه كار پسنديده انجام دهد در پيشگاه خدا و در نظر من گمراه نخواهد بود. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود براى منذر بن ساوى چنين نوشتند و نامه را همراه علاء بن حضرمى فرستادند: همانا فرستادگان من تو را ستودهاند تا هنگامى كه تو نكوكار باشى من هم با تو نيكى خواهم كرد و براى كارهاى پسنديدهات پاداش مىدهم و به هر حال براى خدا و رسول خدا خير خواه باش و درود بر تو باد. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم نامه ديگرى براى منذر بن ساوى فرستاد كه در آن نوشته شده بود: من قدامة و ابو هريره را پيش تو گسيل داشتم آنچه جزيه از سرزمين تو جمع شده است به ايشان بپرداز و السلام. و اين نامه را ابىّ نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور داد براى علاء بن حضرمى چنين نوشتند: من كسى پيش منذر بن ساوى فرستادم كه آنچه از جزيه فراهم آمده است بگيرد، او را وادار كن در اين مورد عجله كند و آنچه از زكات و صدقات كه پيش تو جمع شده است، همراه آن بفرست، و السلام. اين نامه را هم ابىّ نوشت. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى ضغاطر كه از اسقفهاى مسيحى بود چنين مرقوم فرمود: سلام بر هر كس كه ايمان آورده است، عيسى بن مريم روح خدا و كلمه اوست كه به مريم آن را القاء فرموده است، من به خدا و آنچه بر ما نازل شده است و آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده است و به آنچه كه بر موسى و عيسى و ديگر پيامبران از سوى پروردگارشان وحى شده است ايمان دارم و ميان هيچ يك از پيامبران فرق نمىگذاريم و ما تسليم فرمان خداييم و سلام بر هر كس كه از هدايت او پيروى كند. اين نامه را همراه دحية بن خليفة كلبى فرستاد. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى بنى جنبة كه يهوديان مقيم مقنا هستند و براى مردم مقنا كه نزديك ايلة است دستور فرمود چنين نويسند: فرستادگان شما پيش من آمدند و اكنون نزد شما برمىگردند، چون اين نامه به دست شما رسيد، شما در امان خواهيد بود و در ذمه خدا و رسول خدا خواهيد بود، رسول خدا كارهاى زشت و گناهانى را كه مرتكب شدهايد مىبخشد و به هر حال در پناه پيمان خدا و رسوليد. بر شما ستمى نخواهد بود و بر شما حمله و غارت نخواهند آورد و رسول خدا شما را در پناه خود خواهد داشت و همچنان كه از خويشتن دفاع مىكند از شما دفاع خواهد كرد. اكنون پارچهها و بردگان و سلاح و اسبهاى شما متعلق به رسول خداست مگر آنچه كه رسول خدا يا نماينده او آن را معاف دارد و پس از اين بر عهده شماست كه يك چهارم از محصول خرماى خود و يك چهارم از در آمد صيد ماهى و يك چهارم از هر چه زنها مىبافند بپردازيد و از هر گونه ماليات ديگرى معاف هستيد. اگر اين مطالب را شنيديد و اطاعت كرديد بر عهده رسول خدا خواهد بود كه نيكوكاران شما را گرامى دارد و از گناه گناهكاران شما درگذرد و بر عهده مسلمانان و مؤمنان است كه بدانند اگر نسبت به مردم مقنا نيكى كنند به خود نيكى كردهاند و اگر نسبت به آنان بد كنند به خود بد كردهاند. و براى شما امير و فرمانده تعيين نمىشود مگر از خود شما يا از خاندان رسول خدا، و السلام. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى يحنّة بن روبة و مردم ايله و ساكنان كوهپايههاى آن چنين مرقوم فرمود: به سلامت باشيد، من براى شما خداوندى را كه خدايى غير از او نيست مىستايم. من با شما جنگ نكردم تا آنكه براى شما نامه بنويسم اكنون مسلمان شويد يا جزيه بپردازيد و از خداى و رسولش و فرستادگان رسول پيروى و فرمانبردارى كنيد. فرستادگان مرا گرامى دار و جامههاى نيكو غير از جامه جنگى به ايشان بده و زيد را هم جامهيى نيكو بپوشان تا هنگامى كه فرستادگان من از شما راضى باشند، من هم راضى خواهم بود. ميزان جزيه هم معلوم است، اگر مىخواهيد كه زمين و دريا در امان باشد از خدا و رسول خدا اطاعت كنيد و در اين صورت محفوظ خواهيد بود و لازم نيست هيچ ماليات ديگرى غير از آنچه حق خدا و رسول است به عرب و عجم بپردازيد و اگر فرستادگان مرا نپذيرى و آنان را راضى نگردانى هيچ عذر و بهانهيى از شما نخواهم پذيرفت و با شما جنگ خواهم كرد و در آن صورت كودكان را اسير و مردان را خواهم كشت و من به حق فرستاده و رسول خدايم، به خداوند و كتابها و رسولان او ايمان دارم و به مسيح بن مريم ايمان دارم و معتقدم كه او كلمه خداست و او را رسول خدا مىدانم و پيش از آنكه بدبختى شما را فرو گيرد، تسليم شويد و من به فرستادگان خود درباره شما سفارش كردهام، به حرمله سه خروار جو بده كه او براى شما شفاعت كرد و اگر به خاطر خدا و اين موضوع نبود من با شما مكاتبه نمىكردم تا آنكه ناگاه خود را در مقابل سپاه ببينى، اگر از فرستادگان من اطاعت كنيد خداوند و محمد صلى الله عليه وسلم و مسلمانان شما را پناه مىدهند. فرستادگان من عبارتند از شرحبيل، ابىّ، حرملة و حريث بن زيد طائى و آنها هر حكم و فرمانى صادر كنند من به آن راضى هستم و در آن صورت در پناه پيمان خدا و محمد صلى الله عليه وسلم كه رسول خداست خواهيد بود و اگر فرمانبردار باشيد درود بر شما باد و مردم سرزمين مقنا را به ديار خود بفرستيد. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى گروهى كه در كوهستان تهامه جمع بودند و حق عبور قبايل كنانة و مزينه و حكم و قارة را غصب كرده و بسته بودند و گروهى از بردگان كه همراه ايشان بودند و پس از ظهور اسلام و پيروزى رسول خدا نمايندگانى به حضور آن حضرت فرستاده بودند، چنين مرقوم فرمود: به نام خداوند بخشاينده مهربان، اين نامهيى از محمد رسول خداست براى بندگان آزاده خداوند كه اگر ايشان ايمان آورند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند، بردگان ايشان هم همگى آزاده و مولاى ايشان محمد صلى الله عليه وسلم است. هر كس از هر قبيله كه پيش آنهاست نبايد او را برگردانند، هر خونى كه ريخته و هر مالى كه گرفته باشند از خود ايشان است و هر طلبى كه از مردم دارند بايد به ايشان برگردانده شود هيچ ستم و ظلمى بر ايشان روا نيست و آنان در پناه خدا و در پناه محمدند، و السلام عليكم. اين نامه را ابىّ بن كعب نوشته است. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم دستور فرمود اين نامه نوشته شود: به نام خداوند بخشاينده مهربان، اين نامهيى از محمد رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى بنى غادياست كه آنها در ذمه خواهند بود و بايد جزيه بپردازند و هيچ گونه ستمى بر ايشان نخواهد بود و آنها را تبعيد هم نخواهند كرد- مجبور به كوچيدن به منطقه ديگر نمىكنند. اين نامه را خالد بن سعيد نوشت و مىگويند ايشان يهودى بودند. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم اين نامه را نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان اين نامهيى از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خداست براى بنى عريض و خواربارى كه رسول خدا براى ايشان تعيين كرده است ده خروار گندم ده خروار جو و پنجاه خروار خرما كه همه ساله به هنگام برداشت محصول بدون تأخير بايد به آنها پرداخت شود و نبايد به ايشان ستم شود. اين نامه را خالد بن سعيد نوشت. بنى عريض گروهى از يهودند. اسماعيل بن ابراهيم اسدى بن عليّة از جريرى، از ابو العلاء نقل مىكند كه مىگفته است همراه مطرّف در بازار شتر فروشان بودم مرد عربى آمد كه همراه خود قطعه چرمى داشت و گفت: چه كسى از شما مىتواند بخواند؟ گفتم: من. گفت: اين را بگير و بخوان كه رسول خدا براى من نوشته است و در آن چنين نوشته بود: به نام خداوند بخشاينده مهربان اين نامه از محمد نبى صلى الله عليه وسلم است براى زهير بن اقيس كه خاندانى از قبيله عكل هستند كه اگر ايشان شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى محمد صلى الله عليه وسلم بدهند و از مشركان كناره گيرند و در غنايم خود خمس و سهم پيامبر را منظور دارند در امان خدا و رسول خدايند. كسى به او گفت: آيا از رسول خدا صلى الله عليه وسلم چيزى شنيدهاى كه براى ما حديث كنى؟ گفت: آرى. گفتند: خدايت رحمت كناد براى ما بگو. گفت: از آن حضرت شنيدم كه مىفرمود هر كس مىخواهد بسيارى از كينهها و خشمها از سينهاش زدوده شود و اين كار او را خوشنود و شاد مىسازد، ماه رمضان و سه روز از هر ماه را روزه بگيرد. كسى به او گفت: آيا خودت اين را از پيامبر صلى الله عليه وسلم شنيدى؟ گفت: چنين مىبينم كه مىترسيد من به رسول خدا دروغ ببندم به خدا سوگند كه ديگر حديثى براى شما نمىگويم. هشام بن محمد بن سائب از لوط بن يحيى ازدى نقل مىكرد پيامبر صلى الله عليه وسلم براى ابو ظبيان ازدى كه از طايفه غامد بود، نامهيى مرقوم فرمود و او و قومش را به اسلام دعوت كرد. ابو ظبيان همراه تنى چند از قوم خود به مكه آمد و دعوت آن حضرت را پذيرفت. از جمله همراهان او كه به مكه آمدند، مخنف و عبد الله و زهير پسران سليم بودند و عبد شمس بن عفيف بن زهير. در مدينه هم از آنان جحن بن مرّقع و جندب بن زهير و جندب بن كعب آمدند. بعد هم چهل نفر ديگر همراه حكم از طايفه مغفل در مكه به حضور پيامبر آمدند و رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى ابو ظبيان فرمانى نوشت و او از اصحاب رسول خداست و تا زمان خلافت عمر زنده بود. هشام بن محمد بن سائب از قول جميل بن مرثد نقل مىكند مردى از قبيله أجاء كه نامش حبيب بن عمرو بود، پيش پيامبر صلى الله عليه وسلم آمد. رسول خدا براى او اين نامه را مرقوم فرمود: اين نامهيى است از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى حبيب بن عمرو كه از قبيله أجاء است و براى مسلمانان قوم او كه هر كس نماز را بر پا دارد و زكات را بپردازد، زمين و آبش از آن اوست، چه مسكونى و چه زراعى، و پيمان خدا و رسول اوست. هشام بن محمد از قول مردى از خاندان بنى بحتر كه از قبيله طيئ هستند، نقل مىكرد وليد بن جابر بن ظالم بن حارثة بن عتاب بن ابى حارثة بن جدى بن تدول بن بحتر به حضور رسول خدا آمد و مسلمان شد و پيامبر صلى الله عليه وسلم براى او فرمانى نوشت كه نزد افراد خانوادهاش در جبلين محفوظ است. على بن محمد قرشى از ابو معشر، از يزيد بن رومان و محمد بن كعب و از يزيد بن عياض بن جعدبة ليثى، از زهرى و از ديگران نقل مىكرد پيامبر صلى الله عليه وسلم براى سمعان بن عمرو بن قريط بن عبيد بن ابو بكر بن كلاب همراه عبد الله بن عوسجة عرنى نامهيى فرستاد. او به عنوان تحقير، نامه پيامبر صلى الله عليه وسلم را به سطل آب خود دوخت و به همين جهت به بنى راقع معروف شدند. بعدها سمعان مسلمان شد و به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم آمد و اين بيت را مىخواند: همچنان كه ورد را امان دادى از گناه من درگذر اكنون كه به حضورت آمدهام گناهكارتر از ورد نيستم. على بن محمد از حماد بن سلمه، از حجاج بن ارطاة، از ابو اسحق همدانى نقل مىكرد نامهيى از پيامبر صلى الله عليه وسلم براى عرنى رسيد و او آن را به سطل خود دوخت. دخترش به او گفت: مصيبت درهم كوبندهيى به تو خواهد رسيد، نامه سالار و سرور عرب براى تو مىرسد و تو آن را به سطل خود مىدوزى؟ اتفاقا لشكرى از مسلمانان بر او گذشتند و همه چيز او را حلال دانستند و غارت كردند. او مسلمان شد و نزد رسول خدا آمد و اين خبر را گفت. پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: به آنچه از مال خودت پيش از آنكه مسلمانان آن را تقسيم كنند دستيابى از آن خودت باشد كه به آن سزاورترى. على بن محمد از عمرو بن عبد الرحمن زهرى، از زامل بن عمرو جذامى نقل مىكرد فروة بن عمرو جذامى از طرف روميان فرماندار عمان يا معان بود كه از شهرهاى بلقاست. مسلمان شد و خبر اسلام خود را براى رسول خدا نوشت و همراه مردى از خويشاوندان خود به نام مسعود بن سعد فرستاد و اسبى و استرى سپيد و خرى و جامههاى لطيف و قبايى زردوزى شده هم به عنوان هديه تقديم داشت. رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى او چنين مرقوم فرمود: از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا به فروة بن عمرو، فرستادهات پيش ما آمد و پيام تو را و اخبار منطقه شما و اسلام تو را گزارش داد و مژده داد كه خداى تو را به هدايت خويش رهنمايى فرموده است و منوط به آن است كه نيكوكار و فرمانبردار خدا و رسولش باشى و نماز را بر پا دارى و زكات را بپردازى. و به بلال دستور فرمود تا به مسعود بن سعد فرستاده او دوازده و نيم وقيه نقره پاداش دهد. گويد، خبر مسلمانى فروة به اطلاع پادشاه روم رسيد، او را فراخواند و به او گفت: از آيين خود برگرد تا تو را همچنان به پادشاهى بگماريم. گفت: از دين محمد صلى الله عليه وسلم دست برنمىدارم و تو خود مىدانى كه عيسى مژده ظهورش را داده است ولى از پادشاهى خود مىترسى كه آن را از دست دهى. مدتى او را زندانى كرد و سپس او را كشت و بردار كشيد. على بن محمد از سعيد بن ابو عروبة، از قتاده، از قول مردى از بنى سدوس نقل مىكرد كه مىگفته است رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى قبيله بكر بن وائل مرقوم فرمود، مسلمان شويد تا در سلامت باشيد. قتاده مىگويد: كسى را نيافتند كه آن را بخواند تا اينكه مردى از بنى ضبيعة بن ربيعة آمد و آن نامه را خواند و ايشان را بنى كاتب ناميدند. كسى كه نامه پيامبر صلى الله عليه وسلم را براى ايشان آورده بود ظبيان بن مرثد سدوسى بود. على بن محمد از معتمر، از مردى از اصحاب او به نام عطاء، از عبد الله بن يحيى بن سلمان نقل مىكند كه مىگفته است يكى از پسران سعير بن عدّاء نامهيى از رسول خدا صلى الله عليه وسلم را به او نشان داده است و متن آن چنين بوده است: از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا به سعير بن عداءّ من ناحيه رحيح را در اختيار تو گذاشتم و آنچه از مصرف راهگذران هم بيشتر بود از آن تو است. على بن محمد از يزيد بن عياض، از زهرى نقل مىكند رسول خدا صلى الله عليه وسلم اين نامه را براى حارث و مسروح و نعيم بن عبد كلال از قبيله حمير مرقوم فرمود: به سلامت باشيد، مشروط بر آنكه به خدا و رسول او ايمان آوريد و اقرار كنيد كه خداوند يكتاست و شريك ندارد، موسى را با آيات خويش مبعوث فرمود و عيسى را با كلمات خود بيافريد، يهوديان مىگويند عزير پسر خداست و مسيحيان به تثليث معتقدند و مىگويند عيسى پسر خداست. گويد، اين نامه را همراه عياش بن ابى ربيعة مخزومى گسيل فرمود و به او گفت: چون به سرزمين ايشان رسيدى شبانه وارد مشو، صبر كن صبح شود وضويى پاكيزه بساز و دو ركعت نماز بگزار و از خداى رستگارى و پذيرش دعوت خود را بخواه و به خدا پناه ببر و نامه مرا به دست راست خود بگير و با همان دست به دست راست ايشان بده كه ايشان خواهند پذيرفت و در آن هنگام براى ايشان سوره لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا 98: 1 را بخوان و چون از خواندن آن فارغ شدى، بگو محمد صلى الله عليه وسلم ايمان آورده است و من هم از نخستين مؤمنانم، هيچ دليل و برهانى نخواهند آورد مگر اينكه درهم كوبيده خواهد شد و هيچ كتاب زراندودى نخواهند آورد مگر آنكه پرتو آن از ميان مىرود، و آنها براى تو چيزهايى خواهند خواند، چون فارغ شدند بگو ترجمه كنيد و بگو خداى مرا بسنده و كافى است، من به كتابهايى كه خداوند نازل كرده است ايمان آورده و مأمورم كه ميان شما دادگرى كنم، خداى پروردگار ما و شماست اعمال ما براى ما و اعمال شما براى شماست خصومتى ميان ما و شما نيست و خداوند ميان ما و شما را جمع مىفرمايد و بازگشت به سوى اوست. و چون مسلمان شدند سه چوبدستى آنان را كه هر گاه مىآورند در مقابل آنها سجده مىكنند بخواه، و آن چوبدستها يكى از شوره گز است كه با سيم و زر آراستهاند، ديگرى چوبدستى بند بند و شبيه خيزران است و سومى چوبدستى سياه يك دست و شبيه آبنوس است، آن هر گاه هر سه چوبدستى را بيرون ببر و در بازارشان بسوزان. عياش مىگويد: بيرون آمدم و همچنان كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمان داده بود رفتار كردم و چون وارد شدم ديدم مردم بهترين جامه و زيور را پوشيدهاند، پيش رفتم تا ايشان را ببينم به جايى رسيدم كه بر در سه خانه كه تو در تو بود و پردههاى ضخيم افكنده بود منتهى شد، پرده را كنار زدم و كنار در خانه ميانى رسيدم و وارد شدم و در حياط خانه به جمعى برخوردم و گفتم من فرستاده رسول خدايم و آنچه رسول فرموده بود بجاى آوردم و همچنان شد كه فرموده بود. با همين اسناد نقل كردهاند رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى افراد قبيله عبد القيس چنين مرقوم فرمود: از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا به اكبر بن عبد القيس ايشان با وجود گناهانى كه در دوره جاهلى انجام دادهاند در امان خدا و امان رسول خدايند و بر عهده ايشان است كه به آنچه عهد كردهاند وفا كنند و براى آنهاست كه كسى خواربار را از ايشان قطع نكند و ايشان را از آبهاى باران كه جمع مىشود محروم نسازند و از استفاده آنها از ميوههاى رسيده به ميزان سد جوع و حق عبور جلوگيرى نكنند و علاء بن حضرمى در خشكى و دريا و شهر و صحراى آنجا امين و مورد اعتماد رسول خداست. اهل بحرين و قبيله عبد القيس در پناه اويند و بايد او را در مقابل ستمگران يارى دهند و در جنگهايى كه صورت گيرد او را نصرت دهند. در اين مورد عهد و ميثاق الهى بر عهده ايشان است و نبايد هيچ گونه تغيير و تبديلى در اين بدهند و نبايد آهنگ تفرقه كنند و ايشان در مورد غنايم و دادگرى و حكم و روش پسنديده مانند لشكريان مسلمانان هستند، و اين فرمان براى طرفين به قوت خود باقى است و خدا و رسولش گواه برآنند. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى مهتران و بزرگان حضرموت نامه مرقوم فرمود، همچنين براى قبايل زرعه و قهد و بسىّ و بحيرى و عبد كلال و ربيعه و حجر نيز نامه مرقوم فرمود و شاعرى برخى از مهتران ايشان را ستوده و چنين گفته است: همانا بهتر از همه مردم قهدند و پس از ايشان عبد كلال از همگان بهترند. شاعر ديگرى زرعة را ستوده و چنين سروده است: همانا پس از محمد صلى الله عليه وسلم زرعه بهترين مردم است اگر قبيله بحيرى اسلام مىآورد. گويند، و پيامبر صلى الله عليه وسلم براى نفاثة بن فروة دئلى پادشاه سماوه نامهيى مرقوم فرموده است. و گويند، همچنين براى قبيله عذرة بر روى استخوانى نامه نوشت و آن را همراه مردى از بنى عذرة گسيل داشت، ورد بن مرداس كه از قبيله سعد هذيم بود بر او حمله كرد و آن استخوان را گرفت و شكست. ورد بعدا مسلمان شد و همراه زيد بن حارثه در جنگ وادى القرى يا جنگ قردة به شهادت رسيد. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى مطرّف بن كاهن باهلى چنين مرقوم فرمود: اين نامه و فرمانى است از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى مطرف بن كاهن و براى ساكنان بيشه كه از قبيله باهلهاند كه هر كس زمين موات خشكى را زنده كند و در آن محل نگهدارى چهار پايان و جاى استراحت شبانه ايجاد كند آن زمين از اوست، و بر آنان است كه در هر سى گاو يك گاو ميانسال زكات دهند و در هر چهل گوسپند يك گوسپند يك ساله و در هر پنجاه شتر يك گوسپند بپردازند و پرداخت كننده زكات بايد آن را در چراگاه بپردازد- مجبور نيست بيايد و در محل ديگرى بپردازد- و ايشان در امان خدايند. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى نهشل بن مالك وائلى كه از قبيله باهلة بود، اين نامه را مرقوم فرمود: باسمك اللّهمّ اين نامه محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى نهشل بن مالك و همراهان او از بنى وائل است، هر كس از ايشان كه مسلمان شود و نمازگزارد و زكات بپردازد و از خداى و رسولش اطاعت كند و از غنايم خمس و سهم رسول را بپردازد و از خداى و رسولش اطاعت كند و از غنايم خمس و سهم رسول را بپردازد و مقر به اسلام خود باشد و از مشركان دورى جويد در امان خداست و پيامبر از هر گونه ستمى نسبت به او بيزار است و براى آنهاست كه مأمور زكات براى دريافت آن مراجعه كند و ده يك از ايشان گرفته شود و فرماندارشان از خودشان باشد، اين نامه را عثمان بن عفان نوشت. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى قبيله ثقيف عهد نامهيى مرقوم فرمود كه به شرط رعايت مواد آن در پناه امان خدا و پيامبر خواهند بود. اين نامه را خالد بن سعيد نوشت و حسن و حسين (ع) گواه بودند، پيامبر اين نامه را به نمير بن خرشة تسليم فرمود. گويند، نمايندگان ثقيف از پيامبر صلى الله عليه وسلم استدعا كردند كه منطقه وجّ را براى ايشان حرم قرار دهد و اين فرمان براى ايشان صادر شد، اين فرمانى است از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى مؤمنان كه درختان و شكارهاى منطقه وج نبايد قطع و شكار شود، هر كس اين كار را انجام دهد او را بايد بگيرند و به حضور پيامبر آورند و اين فرمان محمد بن عبد الله رسول خداست كه خالد بن سعيد آن را نوشته است و نبايد هيچ كس خلاف آن رفتار و نسبت به عدم اجراى دستور رسول خدا به خود ستم كند. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى سعيد بن سفيان رعلى اين فرمان را صادر فرمود: اين فرمان است كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم درختان خرماى سوارقية و قصر آن را به سعيد بن سفيان رعلى عطا كرده است و هيچ كس در آن مورد نبايد مدعى شود و هر كس هم مدعى شود، حقى ندارد و حق اوست و اين را خالد بن سعيد نوشت. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى عتبة بن فرقد اين فرمان را صادر فرمود: بر طبق اين نامه، پيامبر صلى الله عليه وسلم به عتبة بن فرقد مقدار زمينى براى ساختن خانه در مكه در طرف مروه عطا فرمود و نبايد هيچ كس در آن مورد مدعى شود و هر كس هم مدعى شود، حقى ندارد و حق اوست. و اين نامه را معاويه نوشت. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى سلمة بن مالك سلمى اين فرمان را صادر فرمود: بر طبق اين نامه، رسول خدا صلى الله عليه وسلم منطقه ميان ذات الحناظى و ذات الاساود را در اختيار سلمه مىگذارد و كسى نبايد در اين مورد مدعى او شود. على بن ابى طالب (ع) و حاطب بن ابى بلتعه گواهند. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى بنى جناب كه از قبيله كلب هستند، اين فرمان را صادر فرمود: اين نامهيى است از رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى بنى جباب و همپيمانان ايشان و كسانى كه ايشان را يارى مىدهند كه نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند و به ايمان تمسك جويند و به عهد و پيمان وفادار باشند و بر ايشان است كه در قبال هر پنج شتر چرا كننده يك گوسپند ماده سالم بپردازند و در مورد شتران باركش كه خواربار حمل مىكنند از زكات معافند، در مورد زكات محصول زمينهاى ديم و زمينهايى كه بايد آب بدهند، ميزان زكات همان است كه امين- كارگزار زكات- تعيين كند و اين وظيفهيى است كه چيزى بر آن افزوده نمىشود. سعد بن عبادة و عبد الله بن انيس و دحية بن خليفه كلبى گواهند. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم اين فرمان را صادر فرمود: اين نامهيى است از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى مهرى بن ابيض و كسانى از قبيله مهرة كه ايمان آوردهاند، نسبت به ايشان هيچ گونه ظلم و ستمى نخواهد شد و بر آنان غارت برده نمىشود و هيچ كار دشوارى بر ايشان تحميل نخواهد شد و بر عهده ايشان است كه دستورهاى اسلام را انجام دهند، و هر كس دين خود را مبدل سازد، چنان است كه با خدا جنگ كرده است و هر آن كس ايمان آورد، در پناه خدا و رسولش خواهد بود، اشياء گمشده بايد به صاحبش مسترد شود و زكات دامها بايد پرداخت شود، لغت تفث به معنى كار زشت است و لغت رفث به معنى جماع و گناه است. و اين نامه را محمد بن مسلمه نوشته است. گويند، رسول خدا اين فرمان را براى خثعم صادر فرمود: اين فرمانى است از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى افراد قبيله خثعم كسانى كه در بيشه و صحراهاى آن زندگى مىكنند، هر خونى كه در جاهليت ريختهايد از گردن شما برداشته است، هر كس از شما كه با رغبت يا زور مسلمان شده و در دست او زمينى است كه به طور ديم يا آبى محصول مىدهد، در سالهاى سخت و قحطى بر اوست كه محصول خود را بردارد و بخورد و بفروشد و پراكنده سازد- احتكار نكند-، در مورد زمينهاى ديمى يك دهم و در مورد زمينهاى آبى يك بيستم بايد زكات بدهند. جرير بن عبد الله و كسانى كه با او بودند گواه اين فرمان بودند. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى نمايندگان قبيله ثماله و حدّان چنين مرقوم فرمود: اين فرمانى است از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى ساكنان كنار دريا و صحراهاى اطراف صحار كه لازم نيست براى نخلستانهاى ايشان قبلا مقوّم فرستاده و وزن شود تا آن گاه كه محصول خود را جمع و انبار كنند، و بايد در مقابل هر ششصد صاع خرما شصت صاع زكات بپردازند. اين فرمان را ثابت بن قيس بن شماس نوشت و سعد بن عباده و محمد بن مسلمه گواه بودند. گويند، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى قبيله بارق كه از ازد هستند، اين فرمان را صادر فرمود: اين فرمانى است از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى قبيله بارق كه هيچ كس حق ندارد درختان ميوه ايشان را قطع كند يا محصول آن را بچيند و در بهار يا تابستان بدون اجازه ايشان در مراتع آنها دامهاى خود را به چرا برد، ضمنا هر يك از مسلمانان كه در سالهاى سخت از كنار ايشان بگذرد بر آنهاست كه سه روز او را ميهمان كنند و هنگامى كه ميوههاى ايشان برسد رهگذران حق دارند كه از ميوههاى فروريخته پاى درختان به مقدار خوراك خود استفاده كنند بدون اينكه اندوخته كنند يا با خود ببرند. ابو عبيدة بن جراح و حذيفة بن يمان گواهند. و نامه را ابىّ بن كعب نوشته است. گويند، چون وائل بن حجر خواست به سرزمين خود برگردد، به رسول خدا گفت به وسيله من براى قوم من نامهيى بنويسيد و پيامبر صلى الله عليه وسلم به معاويه فرمود چنين بنويس: براى بزرگان عياهله، بر ايشان است كه نماز بگزارند و زكات بپردازند در نخستين نصاب شتر يا دامهاى ديگر بايد يك گوسپند پرداخت شود و آنچه ميان دو نصاب است از صاحب آن است، نبايد دامها را با يك ديگر مخلوط كرد و نبايد آنها را پنهان نگه داشت، ازدواج خواهر در مقابل اينكه خواهر بدهند صحيح نيست- كسى خواهرش را به همسرى مردى در آورد مشروط بر اينكه او خواهرش را به او بدهد- و جمع كنندگان زكات نبايد پرداخت كنندگان زكات را از محل خود به جاى ديگر احضار كنند، پرداخت كنندگان زكات هم حق ندارند مال خود را در جمع با مال ديگرى محاسبه كنند- يعنى مثلا اگر كسى هفت شتر دارد بگويد برادرم دو شتر دارد جمع شتران ما نه شتر مىشود و هيچ كدام پنج شتر نداريم كه زكات بپردازيم- و بر آنهاست كه لشكرهاى مسلمانان را يارى دهند، و بر مقدار ده خروار زكات واجب است، و هر آن كس كه زكات بپردازد مال و ثروتش بيشتر و افزون خواهد شد. وائل به رسول خدا گفت در مورد سرزمينهايى كه در تصرف من بوده است چيزى بنويس و بزرگان حمير و حضر موت هم در اين باره گواهى دارند و رسول خدا فرمود تا براى او چنين نوشته شود: اين فرمان است از محمد نبى صلى الله عليه وسلم براى وائل بن حجر سالار حضرموت، اگر مسلمان شوى و تا هنگامى كه مسلمان باشى سرزمينها و حصارهايى كه در تصرف تو است همچنان در اختيار تو خواهد بود و بايد يك دهم از محصول خود را به تقويم ارزيابى دو نفر عادل بپردازى و مقرر مىداريم كه بر تو تا اين دين برپاست ستمى نشود و پيامبر و مؤمنان تو را يارى دهند. گويند، اشعث و اشخاص ديگرى از قبيله كندة با وائل بن حجر در مورد زمينهاى حضرموت نزاع كردند، حتى در محضر رسول خدا مدعى آن شدند و در آن هنگام پيامبر صلى الله عليه وسلم نامه فوق را براى وائل بن حجر صادر فرمود. گويند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى اهل نجران اين فرمان را صادر فرمود: اين فرمانى است از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خدا براى اهل نجران، كه بر عهده ايشان است كه در مقابل تمام محصول كشاورزى و طلا و نقره و بردگان و مزارع سر سبز خود فقط دو هزار حلّه كه قيمت هر يك معادل چهل درم باشد بپردازند. هزار حله در ماه رجب و هزار حله در ماه صفر، اگر ارزش حلهها كمتر يا بيشتر از چهل درم باشد، محاسبه خواهد شد و اگر ضمن سال اسب يا زره يا كالاى ديگرى از ايشان گرفته شود، حساب خواهد شد، مدت توقف و اقامت فرستادگان من در نجران بيست روز يا كمتر خواهد بود و نبايد ايشان را بيش از يك ماه معطل كنند و در صورتى كه در يمن جنگى پيش آيد بر عهده ايشان است كه سى زره و سى اسب و سى شتر به عاريه بدهند و آنچه فرستادگان من در اين مورد عاريه بگيرند، ضمانت شده است و بايد آن را به اهالى نجران برگردانند و اگر از ميان برود بايد بهاى آن را بپردازند، و براى مردم نجران و ساكنان اطراف آن امان خواهد بود و ايشان جانشان و آيين و سرزمين و اموالشان و صومعهها و سنتهاى دينى و حاضر و غائب ايشان همگى در پناه خدا و رسول خدايند، هيچ اسقف و كشيش و راهبى از مقام خود عزل نمىشود و هر چه در دست ايشان است از كم و بيش از آن خودشان است، هيچ يك از خونهاى جاهليت و هيچ ربايى اعتبار ندارد و هر كس از ايشان حقى بخواهد بر عهده ايشان است كه با دادگرى حل كنند، نبايد بر كسى ستم كنند و نبايد بر ايشان ستم شود، و هر كس از ايشان ربا بخورد پيمان من از او برداشته شده است و نبايد هيچ يك از ايشان به گناه ديگرى گرفته شود، و تا هنگامى كه نكوكار و خيرانديش باشند، اين عهد نامه به قوت خود باقى است و در پناه خدا و رسول خدا قرار خواهند داشت و بر آنان ستمى نخواهد شد تا آنكه خداى فرمان خود را در اين مورد بياورد. ابو سفيان بن حرب و غيلان بن عمرو و مالك بن عوف نصرى و اقرع بن حابس و مستورد بن عمرو كه از قبيله بلّى است و مغيرة بن شعبه و عامر خدمتگزار ابو بكر گواهند. محمد بن عمر واقدى از قول پير مردى، از اهل دومة نقل مىكند كه مىگفته است رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى اكيدر نامهيى نوشته است، واقدى مىگويد نامه را پيش من آورد و من براى خود نسخهيى از آن برداشتم و چنين بود: اين نامهيى از محمد صلى الله عليه وسلم رسول خداست براى اكيدر، اكنون كه اسلام آورده و بتها را كنار گذاشته و همراه خالد بن وليد شمشير خدا در دومة الجندل و اطراف آن در قلع و قمع شرك يارى كرده است سرزمينهاى اطراف كه داراى آب است و سرزمينهاى باير و ناشناخته و اسلحه و اسب و حصارها و نخلستانهاى شما و آبهاى روان و گوارا از خود شماست و پس از آنكه خمس غنايم را بپردازيد، دامهاى شما از چرا باز داشته نمىشود و به اموال شما كه در حد نصاب نباشد زكات تعلق نمىگيرد. در هيچ نقطه از كشاورزى شما جلوگيرى نخواهد شد و فقط از شما يك دهم محصول خرماى نخلستانهاى كهن گرفته خواهد شد، نماز را در اول وقت بگزاريد و زكات را به اندازه و به موقع بپردازيد، بر عهده شماست كه به اين عهد و پيمان عمل كنيد و متقابلا صدق و وفا خواهيد ديد، خداوند و كسانى از مسلمانان كه حضور دارند گواهند. گويد، مردم دومة و ايلة و تيماء همينكه ديدند اعراب مسلمان شدند از پيامبر صلى الله عليه وسلم ترسيدند، و به همين جهت يحنة بن رؤبة كه پادشاه ايله بود ترسيد كه پيامبر صلى الله عليه وسلم همان طور كه كسى را به سراغ اكيدر فرستادند، به سراغ او هم بفرستند. همراه گروهى از اهل شام و يمن و ساكنان كنار دريا و گروهى از قبايل جربا و اذرح به حضور پيامبر آمدند و آن حضرت با ايشان صلح فرمود و جزيهيى مقطوع معلوم فرمود و براى ايشان نامهيى نوشت كه چنين است: به نام خداوند بخشنده مهربان، اين امان نامهيى است از محمد نبى، رسول خدا براى يحنّة بن رؤبة و مردم ايله و براى كشتيها و كاروانهاى ايشان در دريا و خشكى و همه آنان در پناه خدا و رسول خدايند، همچنين براى همراهان ايشان از مردم شام و يمن و جزاير و هر كس فتنهانگيزى كند مال او جانش را حفظ نخواهد كرد و خون او بر هر كس كه او را بگيرد حلال است و فدية هم پرداخت نخواهد شد، روا نيست كه ايشان را از آبى كه مىخواهند كنار آن جمع شوند منع كنند و نبايد آنان را از راههاى دريايى و خشكى باز داشت. اين نامه را جهيم بن صلت و شرحبيل بن حسنه به فرمان رسول خدا نوشتند. محمد بن عمر واقدى از يعقوب بن محمد ظفرى، از عاصم بن عمر بن قتاده، از عبد الرحمن بن جابر، از پدرش نقل مىكند كه مىگفته است روزى كه يحنّة بن رؤبه به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم آمد، ديدم كه صليبى زرين بر گردن دارد و موهاى جلو پيشانى را گره زده بود و چون رسول خدا را ديد سر فرود آورد و با سر خود اشاره و تعظيم كرد و پيامبر صلى الله عليه وسلم اشاره فرمود كه سرت را بلند كن و با او صلح كرد و بردى يمنى بر او پوشاندند و دستور فرمود در خانه بلال او را منزل دهند. او مىگفت: اكيدر را هم وقتى خالد به حضور پيامبر آورد ديدم كه صليبى زرين بر گردن و جامه ديبا بر تن داشت. محمد بن عمر مىگويد، از نامهيى كه پيامبر صلى الله عليه وسلم براى مردم اذرح نوشته بود نيز رونوشتى تهيه كردم و آن نامه چنين بود: به نام خداوند بخشنده مهربان اين نامهيى از محمد نبى صلى الله عليه وسلم است براى مردم اذرح كه ايشان در امان خدا و امان رسول خدايند و بر عهده ايشان است كه ساليانه يكصد دينار در ماه رجب به طور كامل و با خرسندى بپردازند و خداى كفيل ايشان است و بايد نسبت به مسلمانان نكوكار و خير خواه باشند و هر كس از مسلمانان از ترس و بيم دشمن به ايشان پناه ببرد بايد با او نكوكارى كنند، و ايشان فعلا در امان هستند تا آنكه پيامبر صلى الله عليه وسلم پيش از خروج از تبوك براى ايشان دستورى صادر كند. گويد، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى اهل ايله كه سيصد نفر بودند ساليانه سيصد دينار جزيه تعيين فرمود. گويد، پيامبر صلى الله عليه وسلم براى اهل جرباء و اذرح فرمانى صادر فرمود كه چنين بود: اين نامهيى از محمد صلى الله عليه وسلم نبى است براى اهل جربا و اذرح كه ايشان در امان خدا و امان محمدند و بر عهده ايشان است كه در هر ماه رجب صد دينار كامل بپردازند و خداوند كفيل بر ايشان است. گويد، رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى اهل مقنا فرمانى صادر فرمود كه ايشان در امان خدا و امان محمدند و بر عهده ايشان است كه يك چهارم پارچههاى بافته شده و يك چهارم ميوههايشان را بپردازند. محمد بن عمر واقدى از ابن ابى ذئب، از قول صالح غلام تومه نقل مىكرد پيامبر صلى الله عليه وسلم با اهل مقنا صلح فرمود مشروط بر آنكه ايشان يك چهارم ميوهها و يك چهارم بافتههاى خود را بپردازند. واقدى مىگويد، مردم مقنا يهوديان ساكن كنار دريا بودند و مردم جربا و اذرح هم يهودى هستند. * متن عربی: ذكر بعثة رسول الله، صلى الله عليه وسلم، الرسل بكتبه إلى الملوك يدعوهم إلى الإسلام وما كتب به رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لناس من العرب وغيرهم
قال: أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي قال: حدثني معمر بن راشد ومحمد بن عبد الله عن الزهري عن عبيد الله بن عبد الله بن عتبة عن ابن عباس قال: وحدثنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي سبرة عن المسور بن رفاعة قال: وحدثنا عبد الحميد بن جعفر عن أبيه قال: وحدثنا عمر بن سليمان بن أبي حثمة عن أبي بكر بن سليمان بن أبي حثمة عن جدته الشفاء قال: وحدثنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي سبرة عن محمد بن يوسف عن السائب بن يزيد عن العلاء بن الحضرمي قال: وحدثنا معاذ بن محمد الأنصاري عن جعفر ابن عمرو بن جعفر بن عمرو بن أمية الضمري عن أهله عن عمرو بن أمية الضمري، دخل حديث بعضهم في حديث بعض، قالوا: إن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لما رجع من الحديبية في ذي الحجة سنة ست أرسل الرسل إلى الملوك يدعوهم إلى الإسلام وكتب إليهم كتباً، فقيل: يا رسول الله، إن الملوك لا يقرأون كتاباً إلا مختوماً فاتخذ رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يومئذ خاتماً من فضة، فصه منه، نقشه ثلاثة أسطر: محمد رسول الله، وختم به الكتب، فخرج ستة نفر منهم في يوم واحد، وذلك في المحرم سنة سبع، وأصبح كل رجل منهم يتكلم بلسان القوم الذين بعثه إليهم، فكان أول رسول بعثه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، عمرو ابن أمية الضمري إلى النجاشي وكتب إليه كتابين يدعوه في أحدهما إلى الإسلام ويتلو عليه القرآن، فأخذ كتاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فوضعه على عينيه، ونزل من سريره فجلس على الأرض تواضعاً ثم أسلم وشهد شهادة الحق وقال: لو كنت أستطيع أن آتيه لأتيته، وكتب إلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بإجابته وتصديقه وإسلامه، على يدي جعفر بن أبي طالب، لله رب العالمين؛ وفي الكتاب الآخر يأمره أن يزوجه أم حبيبة بنت أبي سفيان بن حرب، وكانت قد هاجرت إلى أرض الحبشة مع زوجها عبيد الله بن جحش الأسدي فتنصر هناك ومات، وأمره رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في الكتاب أن يبعث إليه بمن قبله من أصحابه ويحملهم، ففعل، فزوجه أم حبيبة بنت أبي سفيان وأصدق عنه أربعمائة دينار، وأمر بجهاز المسلمين وما يصلحهم، وحملهم في سفينتين مع عمرو بن أمية الضمري، ودعا بحق من عاج فجعل فيه كتابي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وقال: لن تزال الحبشة بخير ما كان هذان الكتابان بين أظهرها. قالوا: وبعث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، دحية بن خليفة الكلبي، وهو أحد الستة، إلى قيصر يدعوه إلى الإسلام وكتب معه كتاباً وأمره أن يدفعه إلى عظيم بصرى ليدفعه إلى قيصر، فدفعه عظيم بصرى إليه وهو يومئذ بحمص، وقيصر يومئذ ماش في نذر كان عليه: إن ظهرت الروم على فارس أن يمشي حافياً من قسطنطينية إلى إيلياء، فقرأ الكتاب وأذن لعظماء الروم في دسكرة له بحمص فقال: يا معشر الروم هل لكم في الفلاح والرشد، وأن يثبت لكم ملككم وتتبعون ما قال عيسى بن مريم؟ قالت الروم: وما ذاك أيها الملك؟ قال تتبعون هذا النبي العربي، قال: فحاصوا حيصة حمر الوحش وتناحزوا ورفعوا الصليب، فلما رأى هرقل ذلك منهم يئس من إسلامهم وخافهم على نفسه وملكه فسكنهم ثم قال: إنما قلت لكم ما قلت أختبركم لأنظر كيف صلابتكم في دينكم، فقد رأيت منكم الذي أحب، فسجدوا له. قالوا: وبعث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، عبد الله بن حذافة السهمي، وهو أحد الستة، إلى كسرى يدعوه إلى الإسلام وكتب معه كتاباً قال عبد الله: فدفعت إليه كتاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقريء عليه، ثم أخذه فمزقه، فلما بلغ ذلك رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال: اللهم مزق ملكه! وكتب كسرى إلى باذان عامله علىاليمن أن ابعث من عندك رجلين جلدين إلى هذا الرجل الذي بالحجاز فليأتياني بخبره، فبعث باذان قهرمانه ورجلاً آخر وكتب معهما كتاباً، فقدما المدينة فدفعا كتاب باذان إلى النبي، صلى الله عليه وسلم، فتبسم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ودعاهما إلى الإسلام وفرائصهما ترعد وقال: ارجعا عني يومكما هذا حتى تأتياني الغد فأخبركما بما أريد، فجاءاه من الغد، فقال لهما: أبلغا صاحبكما أن ربي قد قتل ربه كسرى في هذه الليلة لسبع ساعاتٍ مضت منها؛ وهي ليلة الثلاثاء لعشر ليال مضين من جمادى الأولى سنة سبع؛ وأن الله، تبارك وتعالى، سلط عليه ابنه شيرويه فقتله؛ فرجعا إلى باذان بذلك فأسلم هو والأبناء الذين باليمن. قالوا: وبعث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حاطب بن أبي بلتعة اللخمي، وهو أحد الستة، إلى المقوقس صاحب الإسكندرية عظيم القبط يدعوه إلى الإسلام وكتب معه كتاباً، فأوصل إليه كتاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقرأه وقال له خيراً، وأخذ الكتاب فجعله في حق من عاج وختم عليه ودفعه إلى جاريته، وكتب إلى النبي، صلى الله عليه وسلم: قد علمت أن نبياً قد بقي وكنت أظن أنه يخرج بالشأم، وقد أكرمت رسولك، وبعثت إليك بجاريتين لهما مكان في القبط عظيم، وقد أهديت لك كسوة وبغلة تركبها، ولم يزد على هذا ولم يسلم، فقبل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، هديته، وأخذ الجاريتين مارية أم إبراهيم ابن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وأختها سيرين، وبغلة بيضاء لم يكن في العرب يومئذ غيرها وهي دلدل، وقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: ضن الخبيث بملكه ولا بقاء لملكه؛ قال حاطب: كان لي مكرماً في الضيافة وقلة اللبث ببابه، ما أقمت عنده إلا خمسة أيام. قالوا: وبعث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، شجاع بن وهب الأسدي، وهو أحد الستة، إلى الحارث بن أبي شمر الغساني يدعوه إلى الإسلام وكتب معه كتاباً، قال شجاع: فأتيت إليه وهو بغوطة دمشق، وهو مشغول بتهيئة الإنزال والألطاف لقيصر، وهو جاء من حمص إلى إيلياء، فأقمت على بابه يومين أو ثلاثة فقلت لحاجبه: إني رسول رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إليه، فقال: لا تصل إليه حتى يخرج يوم كذا وكذا، وجعل حاجبه، وكان رومياً أسمه مرى، يسألني عن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فكنت أحدثه عن صفة رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وما يدعو إليه، فيرق حتى يغلبه البكاء ويقول: إني قد قرأت الإنجيل فأجد صفة هذا النبي، صلى الله عليه وسلم، بعينه فأنا أومن به وأصدقه وأخاف من الحارث أن يقتلني، وكان يكرمني ويحسن ضيافتي، وخرج الحارث يوماً فجلس ووضع التاج على رأسه، فأذن لي عليه، فدفعت إليه كتاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقرأه ثم رمى به وقال: من ينتزع مني ملكي؟ أنا سائر إليه ولو كان باليمن جئته، علي بالناس! فلم يزل يفرض حتى قام، وأمر بالخيول تنعل، ثم قال أخبر صاحبك ما ترى، وكتب إلى قيصر يخبره خبري وما عزم عليه، فكتب إليه قيصر: ألا تسير إليه واله عنه ووافني بايلياء، فلما جاءه جواب كتابه دعاني فقال: متى تريد أن تخرج إلى صاحبك؟ فقلت غداً فأمر لي بمائة مثقال ذهب، ووصلني مرى، وأمر لي بنفقة وكسوة وقال: أقريء رسول الله، صلى الله عليه وسلم، مني السلام، فقدمت على النبي، صلى الله عليه وسلم، فأخبرته فقال: باد ملكه! وأقرأته من مرى السلام وأخبرته بما قال: فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: صدق! ومات الحارث بن أبي شمر عام الفتح. قالوا: وكان فروة بن عمرو الجذامي عاملاً لقيصر على عمان من أرض البلقاء، فلم يكتب إليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فأسلم فروة وكتب إلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بإسلامه وأهدى له، وبعث من عنده رسولاً من قومه يقال له مسعود بن سعد، فقرأ رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كتابه وقبل هديته، وكتب إليه جواب كتابه، وأجاز مسعوداً بأثنتي عشرة أوقية ونشٍ وذلك خمسمائة درهم. قالوا: وبعث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، سليط بن عمرو العامري، وهو أحد الستة، إلى هوذة بن علي الحنفي يدعوه إلى الإسلام وكتب معه كتاباً، فقدم عليه وأنزله وحباه، وقرأ كتاب النبي، صلى الله عليه وسلم، ورد رداً دون رد، وكتب إلى النبي، صلى الله عليه وسلم، ما أحسن ما تدعو إليه وأجمله، وأنا شاعر قومي وخطيبهم، والعرب تهاب مكاني، فاجعل لي بعض الأمر أتبعك؛ وأجاز سليط بن عمرو بجائزة وكساه أثواباً من نسج هجر، فقدم بذلك كله على النبي، صلى الله عليه وسلم، وأخبره عنه بما قال، وقرأ كتابه وقال: لو سألني سيابةً من الأرض ما فعلت، باد وباد ما في يديه! فلما انصرف من عام الفتح جاءه جبريل فأخبره أنه قد مات. قالوا: وبعث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، عمرو بن العاص في ذي القعدة سنة ثمانٍ إلى جيفر وعبدٍ ابني الجلندى، وهما من الأزد، والملك منهما جيفر، يدعوهما إلى الإسلام، وكتب معه إليهما كتاباً وختم الكتاب، قال عمرو: فلما قدمت عمان عمدت إلى عبدٍ، وكان أحلم الرجلين وأسهلهما خلقاً، فقلت: إني رسول رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إليك وإلى أخيك، فقال: أخي المقدم علي بالسن والملك، وأنا أوصلك إليه حتى يقرأ كتابك؛ فمكثت أياماً ببابه، ثم انه دعاني فدخلت عليه فدفعت إليه الكتاب مختوماً، ففض خاتمه وقرأه حتى انتهى إلى آخره ثم دفعه إلى أخيه فقرأه مثل قراءته، إلا أني رأيت أخاه أرق منه، فقال: دعني يومي هذا وارجع الي غداً؛ فلما كان الغد رجعت إليه، قال: إني فكرت فيما دعوتني إليه، فإذا أنا أضعف العرب إذا ملكت رجلاً ما في يدي، قلت: فإني خارج غداً، فلما أيقن بمخرجي أصبح فأرسل إلي، فدخلت عليه فأجاب إلى الإسلام هو وأخوه جميعاً وصدقا بالنبي، صلى الله عليه وسلم، وخليا بيني وبين الصدقة وبين الحكم فيما بينهم، وكانا لي عوناً على من خالفني، فأخذت الصدقة من أغنيائهم فرددتها في فقرائهم، فلم أزل مقيماً فيهم حتى بلغنا وفاة رسول الله، صلى الله عليه وسلم. قالوا: وبعث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، منصرفه من الجعرانة العلاء بن الحضرمي إلى المنذر بن ساوي العبدي وهو بالبحرين يدعوه إلى الإسلام وكتب إليه كتاباً، فكتب إلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بإسلامه وتصديقه، وإني قد قرأت كتابك على أهل هجر فمنهم من أحب الإسلام وأعجبه ودخل فيه، ومنهم من كرهه، وبأرضي مجوس ويهود فأحدث إلي في ذلك أمرك؛ فكتب إليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم: إنك مهما تصلح فلن نعزلك عن عملك، ومن أقام على يهودية أو مجوسيةٍ فعليه الجزية؛ وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى مجوس هجر يعرض عليهم الإسلام، فإن أبوا أخذت منهم الجزية، وبأن لا تنكح نساؤهم ولا تؤكل ذبائحهم، وكان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بعث أبا هريرة مع العلاء بن الحضرمي وأوصاه به خيراً. وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، للعلاء فرائض الإبل والبقر والغنم والثمار والأموال، فقرأ كتابه على الناس وأخذ صدقاتهم. قال: أخبرنا الهيثم بن عدي الطائي قال: أنبأنا مجالد بن سعيد وزكرياء بن أبي زائدة عن الشعبي قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يكتب كما تكتب قريش باسمك اللهم، حتى نزلت عليه: اركبوا فيها باسم الله مجراها ومرساها؛ فكتب بسم الله، حتى نزلت عليه: قل ادعوا الله أو أدعوا الرحمن؛ فكتب بسم الله الرحمن، حتى نزلت عليه: إنه من سليمان وإنه بسم الله الرحمن الرحيم؛ فكتب بسم الله الرحمن الرحيم. قال: أخبرنا الهيثم بن عدي قال: أخبرنا دلهم بن صالح وأبو بكر الهذلي عن عبد الله بن بريدة عن أبيه بريدة بن الحصيب الأسلمي قال: حدثنا محمد بن إسحاق عن يزيد بن رومان والزهري قال: وحدثنا الحسن ابن عمارة عن فراس عن الشعبي، دخل حديث بعضهم في حديث بعض، أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال لأصحابه: وافوني بأجمعكم بالغداة؛ وكان، صلى الله عليه وسلم، إذا صلى الفجر حبس في مصلاه قليلاً يسبح ويدعو، ثم التفت إليهم فبعث عدةً إلى عدة وقال لهم: انصحوا لله في عباده فإنه من أسترعي شيئاً من أمور الناس ثم لم ينصح لهم حرم الله عليه الجنة، انطلقوا ولا تصنعوا كما صنعت رسل عيسى بن مريم فإنهم أتوا القريب وتركوا البعيد فأصبحوا، يعني الرسل، وكل رجلٍ منهم يتكلم بلسان القوم الذين أرسل إليهم، فذكر ذلك للنبي، صلى الله عليه وسلم، فقال: هذا أعظم ما كان من حق الله عليهم في أمر عباده. قال: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى أهل اليمن كتاباً يخبرهم فيه بشرائع الإسلام وفرائض الصدقة في المواشي والأموال ويوصيهم بأصحابه ورسله خيراً وكان رسوله إليهم معاذ بن جبل ومالك بن مرارة، ويخبرهم بوصول رسولهم إليه وما بلغ عنهم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى عدة من أهل اليمن سماهم، منهم الحارث بن عبد كلال، وشريح بن عبد كلال، ونعيم بن عبد كلال، ونعمان قيل ذي يزن، ومعافر، وهمدان وزرعة ذي رعين، وكان قد أسلم من أول حمير، وأمرهم أن يجمعوا الصدقة والجزية فيدفعوهما إلى معاذ بن جبل ومالك بن مرارة، وأمرهم بهما خيراً، وكان مالك بن مرارة رسول أهل اليمن إلى النبي، صلى الله عليه وسلم، بإسلامهم وطاعتهم، فكتب إليهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أن مالك بن مرارة قد بلغ الخبر وحفظ الغيب. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى بني معاوية من كندة بمثل ذلك. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى بني عمرو من حمير يدعوهم إلى الإسلام، وفي الكتاب: وكتب خالد بن سعيد بن العاص. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى جبلة بن الأيهم ملك غسان يدعوه إلى الإسلام، فأسلم وكتب بإسلامه إلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وأهدى له هدية ولم يزل مسلماً حتى كان في زمان عمر بن الخطاب، فبينما هو في سوق دمشق إذ وطيء رجلاً من مزينة، فوثب المزني فلطمه، فأخذ وانطلق به إلى أبي عبيدة بن الجراح، فقالوا: هذا لطم جبلة، قال: فليلطمه، قالوا: وما يقتل؟ قال: لا، قالوا: فما تقطع يده؟ قال: لا، إنما أمر الله، تبارك وتعالى، بالقود، قال جبلة: أو ترون أني جاعل وجهي نداً لوجه جدي جاء من عمق! بئس الدين هذا! ثم ارتد نصرانياً وترحل بقومه حتى دخل أرض الروم، فبلغ ذلك عمر فشق عليه وقال لحسان بن ثابت: أبا الوليد، أما علمت أن صديقك جبلة بن الأيهم أرتد نصرانياً؟ قال: إنا لله وإنا إليه راجعون، ولم؟ قال: لطمه رجل من مزينة، قال: وحق له، فقام إليه عمر بالدرة فضربه بها. قالوا وبعث رسول الله، صلى الله عليه وسلم، جرير بن عبد الله البجلي إلى ذي الكلاع بن ناكور بن حبيب بن مالك بن حسان بن تبع وإلى ذي عمرو يدعوهما إلى الإسلام فأسلما وأسلمت ضريبة بنت أبرهة بن الصباح امرأة ذي الكلاع، وتوفي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وجرير عندهم، فأخبره ذو عمرو بوفاته، صلى الله عليه وسلم، فخرج جرير إلى المدينة. قالوا وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لمعدي كرب بن أبرهة أن له ما أسلم عليه من أرض خولان. قالوا وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لأسقف بني الحارث ابن كعب وأساقفة نجران وكهنتهم ومن تبعهم ورهبانهم أن لهم على ما تحت أيديهم من قليل وكثير من بيعهم وصلواتهم ورهبانيتهم، وجوار الله ورسوله لا يغير أسقف عن أسقفيته، ولا راهب عن رهبانيته، ولا كاهن عن كهانته، ولا يغير حق من حقوقهم، ولا سلطانهم، ولا شيء مما كانوا عليه ما نصحوا وأصلحوا فيما عليهم غير مثقلين بظلم ولا ظالمين، وكتب المغيرة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لربيعة بن ذي مرحب الحضرمي وإخوته وأعمامه أن لهم أموالهم ونحلهم ورقيقهم وآبارهم وشجرهم ومياههم وسواقيهم ونبتهم وشراجعهم بحضرموت، وكل مال لآل ذي مرحب، وأن كل رهن بأرضهم يحسب ثمره وسدره وقضبه من رهنه الذي هو فيه، وأن كل ما كان في ثمارهم من خير فإنه لا يسأله أحد عنه، وأن الله ورسوله براء منه، وأن نصر آل ذي مرحب على جماعة المسلمين، وأن أرضهم بريئة من الجور، وأن أموالهم وأنفسهم وزافر حائط الملك الذي كان يسيل إلى آل قيس وأن الله ورسوله جار على ذلك، وكتب معاوية. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لمن أسلم من حدسٍ من لخم وأقام الصلاة وآتى الزكاة، وأعطى حظ الله وحظ رسوله، وفارق المشركين، فإنه آمن بذمة الله وذمة رسوله محمد، ومن رجع عن دينه فإن ذمة الله وذمة محمد رسوله منه بريئة، ومن شهد له مسلم بإسلامه فإنه آمن بذمة محمد وإنه من المسلمين، وكتب عبد الله بن زيد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لخالد بن ضماد الأزدي أن له ما أسلم عليه من أرضه على أن يؤمن بالله لا يشرك به شيئاً، ويشهد أن محمداً عبده ورسوله، وعلى أن يقيم الصلاة، ويؤتي الزكاة، ويصوم شهر رمضان، ويحج البيت، ولا يأوي محدثاً، ولا يرتاب، وعلى أن ينصح لله ولرسوله، وعلى أن يحب أحباء الله، ويبغض أعداء الله، وعلى محمد النبي أن يمنعه مما يمنع منه نفسه وماله وأهله، وأن لخالد الأزدي ذمة الله وذمة محمد النبي إن وفى بهذا، وكتب أبي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لعمرو بن حزم حيث بعثه إلى اليمن عهداً يعلمه فيه شرائع الإسلام وفرائضه وحدوده، وكتب أبي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لنعيم بن أوس أخي تميم الداري أن له حبري وعينون بالشام قريتها كلها سهلها وجبلها وماءها وحرثها وأنباطها وبقرها، ولعقبه من بعده لا يحاقه فيها أحد، ولا يلجه عليهم بظلم، ومن ظلمهم وأخذ منهم شيئاً فإن عليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين، وكتب علي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، للحصين بن أوس الأسلمي أنه أعطاه الفرغين وذات أعشاش لا يحاقه فيها أحد، وكتب علي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني قرة بن عبد الله بن أبي نجيح النبهانيين أنه أعطاهم المظلة كلها أرضها وماءها وسهلها وجبلها حمى يرعون فيه مواشيهم، وكتب معاوية. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني الضباب من بني الحارث بن كعب أن لهم سارية ورافعها، لا يحاقهم فيها أحد ما أقاموا الصلاة، وآتوا الزكاة، وأطاعوا الله ورسوله، وفارقوا المشركين وكتب المغيرة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ليزيد بن الطفيل الحارثي أن له المضة كلها، لا يحاقه فيها أحد ما أقام الصلاة، وآتى الزكاة، وحارب المشركين، وكتب جهيم بن الصلت. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني قنان بن ثعلبة من بني الحارث أن لهم مجسا وأنهم آمنون على أموالهم وأنفسهم، وكتب المغيرة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لعبد يغوث بن وعلة الحارثي أن له ما أسلم عليه من أرضها وأشيائها، يعني نخلها، ما أقام الصلاة، وآتى الزكاة، وأعطى خمس المغانم في الغزو، ولا عشر ولا حشر، ومن تبعه من قومه، وكتب الأرقم بن أبي الأرقم المخزومي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني زياد بن الحارث الحارثيين أن لهم جماء وأذنبة، وانهم آمنون ما أقاموا الصلاة، وآتوا الزكاة، وحاربوا المشركين، وكتب علي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ليزيد بن المحجل الحارثي أن لهم نمرة ومساقيها ووادي الرحمن من بين غابتها، وأنه على قومه من بني مالك وعقبة لا يغزون ولا يحشرون، وكتب المغيرة بن شعبة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لقيس بن الحصين ذي الغصة أمانة لبني أبيه بني الحارث ولبني نهد أن لهم ذمة الله وذمة رسوله، لا يحشرون ولا يعشرون ما أقاموا الصلاة، وآتوا الزكاة، وفارقوا المشركين، وأشهدوا على إسلامهم وأن في أموالهم حقاً للمسلمين، قال: وكان بنو نهد حلفاء بني الحارث. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني قنان بن يزيد الحارثيين أن لهم مذوداً وسواقيه ما أقاموا الصلاة، وآتوا الزكاة، وفارقوا المشركين، وأمنوا السبيل، وأشهدوا على إسلامهم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لعاصم بن الحارث الحارثي أن له نجمة من راكس لا يحاقه فيها أحد، وكتب الأرقم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني معاوية بن جرول الطائيين لمن أسلم منهم، وأقام الصلاة، وآتى الزكاة، وأطاع الله ورسوله وأعطى من المغانم خمس الله وسهم النبي، صلى الله عليه وسلم، وفارق المشركين، وأشهد على إسلامه، أنه آمن بأمان الله ورسوله، وأن لهم ما أسلموا عليه والغنم مبيتةً، وكتب الزبير بن العوام. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لعامر بن الأسود ابن عامر بن جوين الطائي أن له ولقومه طيء ما أسلموا عليه من بلادهم ومياههم ما أقاموا الصلاة، وآتوا الزكاة، وفارقوا المشركين، وكتب المغيرة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني جوين الطائيين لمن آمن منهم، بالله، وأقام الصلاة، وآتى الزكاة، وفارق المشركين، وأطاع الله ورسوله، وأعطى من المغانم خمس الله وسهم النبي، وأشهد على إسلامه، فإن له أمان الله ومحمد بن عبد الله، وأن لهم أرضهم ومياههم، وما أسلموا عليه، وغدوة الغنم من ورائها مبيتة، وكتب المغيرة. قال: يعني بغدوة الغنم قال: تغدو الغنم بالغداة فتمشي إلى الليل، فما خلفت من الأرض وراءها فهو لهم، وقوله مبيتة يقول: حيث باتت. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني معن الطائي أن لهم ما أسلموا عليه من بلادهم ومياههم، وغدوة الغنم من ورائها مبيتة، ما أقاموا الصلاة، وآتوا الزكاة، وأطاعوا الله ورسوله، وفارقوا المشركين، وأشهدوا على إسلامهم، وأمنوا السبيل، وكتب العلاء وشهد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم: بسم الله الرحمن الرحيم من محمد النبي إلى بني أسد. سلام عليكم فإني أحمد إليكم الله الذي لا إله إلا هو. أما بعد، فلا تقربن مياه طيءٍ وأرضهم فإنه لا تحل لكم مياههم ولا يلجن أرضهم إلا من أولجوا وذمة محمدٍ بريئة ممن عصاه وليقم قضاعي ابن عمرٍو، وكتب خالد بن سعيد. قال: وقضاعي بن عمرو من بني عذرة وكان عاملاً عليهم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كتاباً لجنادة الأزدي وقومه ومن تبعه، ما أقاموا الصلاة، وآتوا الزكاة، وأطاعوا الله ورسوله، وأعطوا من المغانم خمس الله وسهم النبي، صلى الله عليه وسلم، وفارقوا المشركين، فإن لهم ذمة الله وذمة محمد بن عبد الله، وكتب أبي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى سعد هذيم من قضاعة وإلى جذام كتاباً واحداً يعلمهم فيه فرائض الصدقة، وأمرهم أن يدفعوا الصدقة والخمس إلى رسوليه أبي وعنبسة أو من أرسلاه، قال: ولم ينسبا لنا. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني زرعة وبني الربعة من جهينة أنهم آمنون على أنفسهم وأموالهم، وأن لهم النصر على من ظلمهم أو حاربهم إلا في الدين والأهل، ولأهل باديتهم من بر منهم واتقى ما لحاضرتهم والله المستعان. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني جعيل من بلي أنهم رهط من قريش، ثم من بني عبد مناف، لهم مثل الذي لهم وعليهم مثل الذي عليهم، وأنهم لا يحشرون ولا يعشرون، وأن لهم ما أسلموا عليه من أموالهم، وأن لهم سعاية نصر وسعد بن بكر وثمالة وهذيل، وبايع رسول الله، صلى الله عليه وسلم، على ذلك عاصم بن أبي صيفي، وعمرو ابن أبي صيفي، والأعجم بن سفيان، وعلي بن سعد، وشهد على ذلك العباس بن عبد المطلب، وعلي بن أبي طالب، وعثمان بن عفان، وأبو سفيان بن حرب، قال: وإنما جعل الشهود من بني عبد مناف لهذا الحديث لأنهم حلفاء بني عبد مناف، ويعني لايحشرون من ماء إلى ماء في الصدقة، ولايعشرون يقول في السنة إلا مرة، وقوله إن لهم سعاية يعني الصدقة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لأسلم من خزاعة لمن آمن منهم، وأقام الصلاة، وآتى الزكاة، وناصح في دين الله، أن لهم النصر على من دهمهم بظلم، وعليهم نصر النبي، صلى الله عليه وسلم، إذا دعاهم، ولأهل باديتهم ما لأهل حاضرتهم، وانهم مهاجرون حيث كانوا، وكتب العلاء بن الحضرمي وشهد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لعوسجة بن حرملة الجهني: بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما أعطى الرسول عوسجة ابن حرملة الجهني من ذي المروة، أعطاه ما بين بلكشة إلى المصنعة إلى الجفلات إلى الجد جبل القبلة لا يحاقه أحد، ومن حاقه فلا حق له وحقه حق. وكتب عقبة وشهد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني شنخ من جهينة: بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما أعطى محمد النبي بني شنخٍ من جهينة، أعطاهم ما خطوا من صفينة وما حرثوا، ومن حاقهم فلا حق له وحقهم حق. كتب العلاء بن عقبة وشهد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني الجرمز بن ربيعة وهم من جهينة أنهم آمنون ببلادهم، ولهم ما أسلموا عليه، وكتب المغيرة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لعمرو بن معبد الجهني وبني الحرقة من جهينة وبني الجرمز من أسلم منهم، وأقام الصلاة وآتى الزكاة، وأطاع الله ورسوله، وأعطى من الغنائم الخمس وسهم النبي الصفي، ومن أشهد على إسلامه، وفارق المشركين، فإنه آمن بأمان الله وأمان محمد، وما كان من الدين مدونة لأحد من المسلمين قضي عليه برأس المال وبطل الربا في الرهن، وأن الصدقة في الثمار العشر، ومن لحق بهم فإن له مثل ما لهم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبلال بن الحارث المزني أن له النخل وجزعة شطره ذا المزارع والنخل، وأن له ما أصلح به الزرع من قدس، وأن له المضة والجزع والغيلة إن كان صادقاً، وكتب معاوية. فأما قوله جزعة فإنه يعني قرية، وأما شطره فإنه يعني تجاهه، وهو في كتاب الله عز وجل: فول وجهك شطر المسجد الحرام؛ يعني تجاه المسجد الحرام، وأما قوله من قدس، فالقدس الخرج وما أشبهه من آلة السفر، وأما المضة فاسم الأرض. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى بديل وبسر وسروات بني عمرو: أما بعد فإني لم آثم مالكم ولم أضع في جنبكم، وإن أكرم أهل تهامة علي وأقربهم رحماً مني أنتم ومن تبعكم من المطيبين، أما بعد فإني قد أخذت لمن هاجر منكم مثل ما أخذت لنفسي ولو هاجر بأرضه إلا ساكن مكة إلا معتمراً أو حاجاً فإني لم أضع فيكم منذ سالمت وأنكم غير خائفين من قبلي ولا محصرين، أما بعد فإنه قد اسلم علقمة بن علاثة وابنا هوذة وهاجرا وبايعا على من تبعهم من عكرمة وأن بعضنا من بعضٍ في الحلال والحرام وأني والله ما كذبتكم وليحبنكم ربكم. قال: ولم يكتب فيها السلام لأنه كتب بها إليهم قبل أن ينزل عليه السلام، وأما علقمة بن علاثة فهو علقمة بن علاثة بن عوف بن الأحوص بن جعفر بن كلاب، وابنا هوذة العداء وعمرو ابنا خالد بن هوذة من بني عمرو بن ربيعة بن عامر بن صعصعة، ومن تبعهم من عكرمة فإنه عكرمة بن خصفة ابن قيس بن عيلان، ومن تبعكم من المطيبين فهم بنو هاشم، وبنو زهرة، وبنو الحارث بن فهر، وتيم بن مرة، وأسد بن عبد العزى. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، للعداء بن خالد بن هوذة ومن تبعه من عامر بن عكرمة أنه أعطاهم ما بين المصباعة إلى الزح ولوابة يعني لوابة، الخرار وكتب خالد بن سعيد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى مسيلمة الكذاب لعنه الله، يدعوه إلى الإسلام، وبعث به مع عمرو بن أمية الضمري، فكتب إليه مسيلمة جواب كتابه، ويذكر فيه أنه نبي مثله، ويسأله أن يقاسمه الأرض، ويذكر أن قريشاً قوم لا يعدلون، فكتب إليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وقال: العنوه لعنه الله! وكتب إليه: بلغني كتابك الكذب والافتراء على الله وإن الأرض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين والسلام على من أتبع الهدى. قال: وبعث به مع السائب بن العوام أخي الزبير بن العوام. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لسلمة بن مالك بن أبي عامر السلمي من بني حارثة أنه أعطاه مدفوا، لا يحاقه فيه أحد، ومن حاقه فلا حق له وحقه حق. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، للعباس بن مرداس السلمي أنه أعطاه مدفوا، فمن حاقه فلا حق له، وكتب العلاء بن عقبة وشهد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لهوذة بن نبيشة السلمي ثم من بني عصية أنه أعطاه ما حوى الجفر كله. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، للأجب، رجل من بني سليم، أنه أعطاه فالساً، وكتب الأرقم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لراشد بن عبد السلمي أنه أعطاه غلوتين بسهم، وغلوةً بحجر برهاط، لا يحاقه فيها أحد، ومن حاقه فلا حق له وحقه حق، وكتب خالد بن سعيد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لحرام بن عبد عوف من بني سليم أنه أعطاه إذا ما وما كان له من شواق، لا يحل لأحد أن يظلمهم ولا يظلمون أحداً وكتب خالد بن سعيد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم: بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما حالف عليه نعيم بن مسعود بن رخيلة الأشجعي، حالفه على النصر والنصيحة ما كان أحد مكانه ما بل بحر صوفةً. وكتب علي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بسم الله الرحمن الرحيم. هذا كتاب من محمد رسول الله للزبير بن العوام أني أعطيته شواق أعلاه وأسفله لا يحاقه فيه أحد. وكتب علي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لجميل بن رزام العدوي أنه أعطاه الرمداء لا يحاقه فيها أحد، وكتب علي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لحصين بن نضلة الأسدي أن له أراماً وكسة، لا يحاقه فيها أحد، وكتب المغيرة بن شعبة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني غفار أنهم من المسلمين لهم ما للمسلمين وعليهم ما على المسلمين، وأن النبي عقد لهم ذمة الله ذمة رسوله على أموالهم وأنفسهم، ولهم النصر على من بدأهم بالظلم، وأن النبي إذا دعاهم لينصروه أجابوه وعليهم نصره إلا من حارب في الدين، ما بل بحر صوفةً، وأن هذا الكتاب لا يحول دون إثم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني ضمرة بن بكر ابن عبد مناة بن كنانة أنهم آمنون على أموالهم وأنفسهم، وأن لهم النصر على من دهمهم بظلم، وعليهم نصر النبي، صلى الله عليه وسلم، ما بل بحر صوفة، إلا أن يحاربوا في دين الله، وأن النبي إذا دعاهم أجابوه، عليهم بذلك ذمة الله ورسوله، ولهم النصر على من بر منهم واتقى. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى الهلال صاحب البحرين: سلم أنت فإني أحمد إليلك الله الذي لا إله إلا هو لا شريك له وأدعوك إلى الله وحده تؤمن بالله وتطيع وتدخل في الجماعة فإنه خير لك والسلام على من اتبع الهدى. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى أسيبخت بن عبد الله صاحب هجر: إنه قد جاءني الأقرع بكتابك وشفاعتك لقومك واني قد شفعتك وصدقت رسولك الأقرع في قومك فأبشر فيما سألتني وطلبتني بالذي تحب ولكني نظرت أن أعلمه وتلقاني. فإن تجئنا أكرمك وإن تقعد أكرمك، أما بعد فإني لا أستهدي أحداً وان تهد إلي أقبل هديتك وقد حمد عمالي مكانك. وأوصيك بأحسن الذي أنت عليه من الصلاة والزكاة وقرابة المؤمنين، وإني قد سميت قومك بني عبد الله فمرهم بالصلاة وبأحسن العمل وأبشر، والسلام عليك وعلى قومك المؤمنين. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى أهل هجر: أما بعد فإني أوصيكم بالله وبأنفسكم ألا تضلوا بعد أن هديتم ولا تغووا بعد أن رشدتم، أما بعد فإنه قد جاؤني وفدكم فلم آت إليهم إلا ما سرهم ولو أني اجتهدت فيكم جهدي كله أخرجتكم من هجر فشفعت غائبكم وأفضلت على شاهدكم فاذكروا نعمة الله عليكم. أما بعد فإنه قد أتاني الذي صنعتم وانه من يحسن منكم لاأحمل عليه ذنب المسيء فإذا جاءكم أمرائي فأطيعوهم وانصروهم على أمر الله وفي سبيله، وانه من يعمل منكم صالحة فلن تضل عند الله ولا عندي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى المنذر بن ساوى: أما بعد فإن رسلي قد حمدوك وانك مهما تصلح أصلح إليك وأثبك على عملك وتنصح لله ولرسوله والسلام عليك. وبعث بها مع العلاء بن الحضرمي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى المنذر بن ساوى كتاباً آخر: أما بعد فإني قد بعثت إليك قدامة وأبا هريرة فادفع إليهما ما اجتمع عندك من جزية أرضك والسلام. وكتب أبي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى العلاء بن الحضرمي: أما بعد فإني قد بعثت إلى المنذر بن ساوى من يقبض منه ما اجتمع عنده من الجزية فعجله بها وابعث معها ما اجتمع عندك من الصدقة والعثور والسلام. وكتب أبي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى ضغاطر الأسقف: سلام على من آمن. أما على أثر ذلك فإن عيسى بن مريم روح الله وكلمته ألقاها إلى مريم الزكية وإني أومن بالله وما أنزل إلينا وما أنزل إالى إبراهيم وإسماعيل وإسحاق ويعقوب والأسباط وما أوتي موسى وعيسى وما أوتي النبيون من ربهم لا نفرق بين أحدٍ منهم ونحن له مسلمون، والسلام على من اتبع الهدى. قال: وبعث به مع دحية بن خليفة الكلبي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى بني جنبة وهم يهود بمقنا وإلى أهل مقنا، ومقنا قريب من أيلة: أما بعد فقد نزل علي أيتكم راجعين إلى قريتكم فإذا جاءكم كتابي هذا فإنكم آمنون لكم ذمة الله وذمة رسوله وان رسول الله غافر لكم سيئاتكم وكل ذنوبكم وان لكم ذمة الله وذمة رسوله لا ظلم عليكم ولا عدًى وان رسول الله جاركم مما منع منه نفسه فإن لرسول الله بزكم وكل رقيقٍ فيكم والكراع والحلقة إلا ما عفا عنه رسول الله أو رسول رسول الله وان عليكم بعد ذلك ربع ما أخرجت نخلكم وربع ما صادت عروككم وربع ما اغتزل نساؤكم وانكم برئتم بعد من كل جزيةٍ أو سخرةٍ فإن سمعتم وأطعتم فإن على رسول الله أن يكرم كريمكم ويعفو عن مسيئكم. أما بعد فإلى المؤمنين والمسلمين من أطلع أهل مقنا بخير فهو خير له ومن أطلعهم بشرٍ فهو شر له وأن ليس عليكم أمير إلا من أنفسكم أو من أهل رسول الله والسلام. أما قوله أيتكم يعني رسلهم، ولرسول الله بزكم يعني بزهم الذي يصالحون عليه في صلحهم ورقيقهم، والحلقة ما جمعت الدار من سلاح أو مال، وأما عروككم، فالعروك خشب تلقى في البحر يركبون عليها فيلقون شباكهم يصيدون السمك. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى يحنة بن روبة وسروات أهل أيلة: سلم أنتم فإني أحمد إليكم الله الذي لا إله إلا هو فإني لم أكن لأقاتلكم حتى أكتب إليكم فأسلم أو أعط الجزية وأطع الله ورسوله ورسل رسوله وأكرمهم وأكسهم كسوةً حسنة غير كسوة الغزاء. واكس زيداً كسوةً حسنةً فمهما رضيت رسلي فإني قد رضيت وقد علم الجزية، فإن أردتم أن يأمن البر والبحر فأطع الله ورسوله ويمنع عنكم كل حق كان للعرب والعجم إلا حق الله وحق رسوله وإنك ان رددتهم ولم ترضهم لا آخذ منكم شيئاً حتى أقاتلكم فأسبي الصغير وأقتل الكبير فإني رسول الله بالحق أو من بالله وكتبه ورسله وبالمسيح بن مريم أنه كلمة الله واني أومن به أنه رسول الله وأت قبل أن يمسكم الشر فإني قد أوصيت رسلي بكم وأعط حرملة ثلاثة أوسقٍ شعيراً وان حرملة شفع لكم واني لولا الله وذلك لم أراسلكم شيئاً حتى ترى الجيش وانكم إن أطعتم رسلي فإن الله لكم جار ومحمد ومن يكون منه وان رسلي شرحبيل وأبي وحرملة وحريث بن زيدٍ الطائي فإنهم مهما قاضوك عليه فقد رضيته وان لكم ذمة الله وذمة محمد رسول الله، والسلام عليكم إن أطعتم، وجهزوا أهل مقنا إلى أرضهم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لجماعٍ كانوا في جبل تهامة قد غصبوا المارة من كنانة ومزينة والحكم والقارة ومن اتبعهم من العبيد، فلما ظهر رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وفد منهم وفد على النبي، صلى الله عليه وسلم، فكتب لهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بسم الله الرحمن الرحيم. هذا كتاب من محمد النبي رسول الله لعباد الله العتقاء انهم إن آمنوا وأقاموا الصلاة وآتوا الزكاة فعبدهم حر ومولاهم محمد ومن كان منهم من قبيلةٍ لم يرد إليها وما كان فيهم من دمٍ أصابوه أو مالٍ أخذوه فهو لهم وما كان لهم من دينٍ في الناس رد إليهم ولا ظلم عليهم ولا عدوان وان لهم على ذلك ذمة الله وذمة محمدٍ والسلام عليكم. وكتب أبي بن كعب. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بسم الله الرحمن الرحيم. هذا كتاب من محمدٍ رسول الله لبني غاديا أن لهم الذمة وعليهم الجزية ولا عداء ولا جلاء، الليل مد والنهار شد. وكتب خالد بن سعيد، قالوا: وهم قوم من يهود، وقوله مد، يقول: يمده الليل ويشده النهار لا ينقضه شيء. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بسم الله الرحمن الرحيم. هذا كتاب من محمدٍ رسول الله لبني عريضٍ طعمة من رسول الله عشرة أوسقٍ قمحا وعشرة أوسقٍ شعيراً في كل حصادٍ وخمسين وسقاً تمراً يوفون في كل عامٍ لحينه لا يظلمون شيئاً. وكتب خالد بن سعيد، قال: وبني عريض قوم من يهود. أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم الأسدي بن علية عن الجريري عن أبي العلاء قال: كنت مع مطرف في سوق الإبل فجاء أعرابي بقطعة أديم أو جراب فقال: من يقرأ؟ أو قال: أفيكم من يقرأ؟ فقلت نعم: أنا أقرأ، فقال دونك هذا فإن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كتبه لي، فإذا فيه: بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد النبي لبني زهير بن أقيشٍ حيٍ من عكلٍ أنهم إن شهدوا أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله وفارقوا المشركين وأقروا بالخمس في غنائمهم وسهم النبي وصفيه فإنهم آمنون بأمان الله ورسوله. فقال له القوم أو بعضهم: أسمعت من رسول الله شيئاً تحدثناه؟ قال: نعم، قالوا: فحدثنا رحمك الله، قال: سمعته يقول: من سره أن يذهب كثير من وحر الصدر فليصم شهر الصبر وثلاثة أيامٍ من كل شهرٍ، فقال له القوم أو بعضهم: أسمعت هذا من رسول الله؟ قال: أراكم تخافون أن أكذب على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، والله لا أحدثكم حديثاً اليوم. قال: أخبرنا هشام بن محمد بن السائب الكلبي، أخبرنا لوط بن يحيى الأزدي قال: كتب النبي، صلى الله عليه وسلم، إلى أبي ظبيان الأزدي من غامد يدعوه ويدعو قومه إلى الإسلام، فأجابه في نفر من قومه بمكة، منهم: مخنف، وعبد الله، وزهير بنو سليم، وعبد شمس بن عفيف ابن زهير، هؤلاء بمكة، وقدم عليه بالمدينة الجحن بن المرقع، وجندب بن زهير، وجندب بن كعب، ثم قدم بعد مع الأربعين الحكم من مغفل، فأتاه بمكة أربعون رجلاً وكتب النبي، صلى الله عليه وسلم، لأبي ظبيان كتاباً وكانت له صحبة، وأدرك عمر بن الخطاب. أخبرنا هشام بن محمد بن السائب قال: حدثني جميل بن مرثد قال: وفد رجل من الأجئيين يقال له حبيب بن عمرو على النبي، صلى الله عليه وسلم، فكتب له كتاباً: هذا كتاب من محمدٍ رسول الله لحبيب ابن عمرٍو أخي بني أجإ ولمن أسلم من قومه وأقام الصلاة وآتى الزكاة أن له ماله وماءه، ما عليه حاضره وباديه، على ذلك عهد الله وذمة رسوله. قال: أخبرنا هشام بن محمد قال: حدثني رجل من بني بحتر من طيء قال: وفد على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، الوليد بن جابر بن ظالم بن حارثة بن عتاب بن أبي حارثة بن جدي بن تدول بن بحتر فأسلم وكتب له كتاباً هو عند أهله بالجبلين. قال: أخبرنا علي بن محمد القرشي عن أبي معشر عن يزيد بن رومان ومحمد بن كعب وعن يزيد بن عياض بن جعدبة الليثي عن الزهري وعن غيرهم قالوا: كتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى سمعان بن عمرو ابن قريط بن عبيد بن أبي بكر بن كلاب مع عبد الله بن عوسجة العرني فرقع بكتابه دلوه، فقيل لهم بنو الراقع، ثم أسلم سمعان وقدم على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وقال: أقلني كما أمنت ورداً ولم أكن بأسوأ ذنباً إذ أتيتك من ورد قال: أخبرنا علي بن محمد عن حماد بن سلمة عن الحجاج بن أرطأة عن أبي إسحاق الهمداني أن العرني أتاه كتاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فرقع به دلوه، فقالت له ابنته: ما أراك إلا ستصيبك قارعة، أتاك كتاب سيد العرب فرقعت به دلوك! فمر به جيش لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، فاستباحوا كل شيء له، فأسلم وأتى النبي، صلى الله عليه وسلم، فأخبره، فقال له رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ما أصبت من مالٍ قبل أن يقسمه المسلمون فأنت أحق به. قال: أخبرنا علي بن محمد عن عمرو بن عبد الرحمن الزهري عن زامل ابن عمرو الجذامي قال: كان فروة بن عمرو الجذامي عاملاً للروم على عمان من أرض البلقاء، أو على معان، فأسلم وكتب إلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بإسلامه وبعث به مع رجل من قومه يقال له مسعود ابن سعد وبعث إليه ببغلة بيضاء وفرس وحمار، وأثواب لين، وقباء سندس مخوص بالذهب، فكتب إليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم: من محمدٍ رسول الله إلى فروة بن عمرٍو. أما بعد فقد قدم علينا رسولك وبلغ ما أرسلت به وخبر عما قبلكم وأتانا بإسلامك وأن الله هداك بهداه إن أصلحت وأطعت الله ورسوله وأقمت الصلاة وآتيت الزكاة. وأمر بلالاً فأعطى رسوله مسعود بن سعد أثنتي عشرة أوقية ونشأ. قال: وبلغ ملك الروم إسلام فروة فدعاه فقال له: رجع عن دينك نملكك، قال: لا أفارق دين محمد وانك تعلم أن عيسى قد بشر به ولكنك تضن بملكك، فحبسه ثم أخرجه فقتله وصلبه. قال: أخبرنا علي بن محمد عن سعيد بن أبي عروبة عن قتادة عن رجل من بني سدوس قال: كتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى بكر بن وائل: أما بعد فأسلموا تسلموا. قال قتادة: فما وجدوا رجلاً يقرؤه حتى جاءهم رجل من بني ضبيعة بن ربيعة فقرأه، فهم يسمون بني الكاتب وكان الذي أتاهم بكتاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ظبيان بن مرئد السدوسي. قال: أخبرنا علي بن محمد عن معتمر عن رجل من أصحابه يقال له عطاء عن عبد الله بن يحيى بن سلمان قال: أراني ابن لسعير بن عداء كتاباً من رسول الله، صلى الله عليه وسلم: من محمد رسول الله إلى السعير بن عداء أني قد أخفرتك الرحيح وجعلت لك فضل بني السبيل. قال: أخبرنا علي بن محمد عن يزيد بن عياض عن الزهري قال: كتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى الحارث ومسروح ونعيم بن عبد كلال من حمير: سلم أنتم ما آمنتم بالله ورسوله وأن الله وحده لا شريك له بعث موسى بآياته وخلق عيسى بكلماته. قالت اليهود عزير ابن الله وقالت النصارى الله ثالث ثلاثةٍ عيسى ابن الله. قال: وبعث بالكتاب مع عياش بن أبي ربيعة المخزومي وقال: إذا جئت أرضهم فلا تدخلن ليلاً حتى تصبح ثم تطهر فأحسن طهورك وصل ركعتين وسل الله النجاح والقبول واستعذ بالله وخذ كتابي بيمينك وأدفعه بيمينك في أيمانهم فإنهم قابلون واقرأ عليهم: لم يكن الذين كفروا من أهل الكتاب والمشركين منفكين؛ فإذا فرغت منها فقل آمن محمد وأنا أول المؤمنين، فلن تأتيك حجة إلا دحضت ولا كتاب زخرف إلا ذهب نوره، وهم قارئون عليك فإذا رطنوا فقل ترجموا وقل حسبي الله آمنت بما أنزل الله من كتاب وأمرت لأعدل بينكم، الله ربنا وربكم لنا أعمالنا ولكم أعمالكم لا حجة بيننا وبينكم، الله يجمع بيننا وإليه المصير؛ فإذا أسلموا فسلهم قضبهم الثلاثة التي إذا حضروا بها سجدوا، وهي من الأثل قضيب ملمع ببياضٍ وصفرةٍ وقضيب ذو عجرٍ كأنه خيزران والأسود البهيم كأنه من ساسم، ثم أخرجها فحرقها بسوقهم، قال عياش: فخرجت أفعل ما أمرني رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حتى إذا دخلت إذا الناس قد لبسوا زينتهم، قال: فمررت لأنظر إليهم حتى انتهيت إلى ستور عظام على أبواب دور ثلاثة، فكشفت الستر ودخلت الباب الأوسط، فانتهيت إلى قوم في قاعة الدار فقلت: أنا رسول رسول الله، وفعلت ما أمرني، فقبلوا، وكان كما قال، صلى الله عليه وسلم. قالوا بالإسناد الأول: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى عبد القيس: من محمدٍ رسول الله إلى الأكبر بن عبد القيس أنهم آمنون بأمان الله وأمان رسوله على ما أحدثوا في الجاهلية من القحم وعليهم الوفاء بما عاهدوا ولهم أن لا يحبسوا عن طريق الميرة ولا يمنعوا صوب القطر ولا يحرموا حريم الثمار عند بلوغه والعلاء بن الحضرمي أمين رسول الله على برها وبحرها وحاضرها وسراياها وما خرج منها وأهل البحرين خفراؤه من الضيم وأعوانه على الظالم وأنصاره في الملاحم عليهم بذلك عهد الله وميثاقه لا يبدلوا قولاً ولا يريدوا فرقةً ولهم على جند المسلمين الشركة في الفيء والعدل في الحكم والقصد في السيرة حكم لا تبديل له في الفريقين كليهما والله ورسوله يشهد عليهم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى أقيال حضرموت وعظمائه، كتب إلى زرعة وقهد والبسي والبحيري وعبد كلال وربيعة وحجر؛ وقد مدح الشاعر بعض أقيالهم فقال: ألا ان خير الناس كلهم قهد ... وعبد كلال خير سائرهم بعد وقال آخر يمدح زرعة: ألا ان خير الناس بعد محمد ... لزرعة ان كان البحيري أسلما قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى نفاثة بن فروة الدئلي ملك السماوة، قالوا: وكتب إلى عذرة في عسيب وبعث به مع رجل من بني عذرة فعدا عليه ورد بن مرداس أحد بني سعد هذيم فكسر العسيب وأسلم واستشهد مع زيد بن حارثة في غزوة وادي القرى أو غزوة القردة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لمطرف بن الكاهن: الباهلي هذا كتاب من محمدٍ رسول الله لمطرف بن الكاهن ولمن سكن بيشة من باهلة أن من أحيا أرضاً مواتاً بيضاء فيها مناخ الأنعام ومراح فهي له، وعليهم في كل ثلاثين من البقر فارض وفي كل أربعين من الغنم عتود وفي كل خمسين من الإبل ثاغية مسنة وليس للمصدق أن يصدقها إلا في مراعيها وهم آمنون بأمان الله. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لنهشل بن مالك الوائلي نه باهلة: باسمك اللهم هذا كتاب من محمد رسول الله لنهشل بن مالكٍ ومن معه من بنيٍ وائل لمن أسلم وأقام الصلاة وآتى الزكاة وأطاع الله ورسوله وأعطى من المغنم خمس الله وسهم النبي وأشهد على إسلامه وفارق المشركين فإنه آمن بأمان الله وبريء إليه محمد من الظلم كله وأن لهم أن لا يحشروا ولا يعشروا وعاملهم من أنفسهم. وكتب عثمان بن عفان. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لثقيف كتاباً أن لهم ذمة الله وذمة محمد بن عبد الله على ما كتب لهم، وكتب خالد بن سعيد وشهد الحسن والحسين، ودفع النبي، صلى الله عليه وسلم، الكتاب إلى نمير ابن خرشة، قالوا: وسأل وفد ثقيف رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أن يحرم لهم وجاً، فكتب لهم: هذا كتاب من محمد رسول الله إلى المؤمنين، ان عضاه وجٍ وصيده لا يعضد فمن وجد يفعل ذلك فإنه يؤخذ فيبلغ النبي وهذا أمر النبي محمد بن عبد الله رسول الله. وكتب خالد بن سعيد: بأمر النبي محمد بن عبد الله فلا يتعدينه أحد فيظلم نفسه فيما أمر به محمد رسول الله. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لسعيد بن سفيان الرعلي: هذا ما أعطى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، سيد بن سفيان الرعلي، أعطاه نخل السوارقية وقصرها لا يحاقه فيها أحد ومن حاقه فلا حق له وحقه حق. وكتب خالد بن سعيد. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لعتبة بن فرقد: هذا ما أعطى النبي، صلى الله عليه وسلم، عتبة بن فرقد، أعطاه موضع دارٍ بمكة يبنيها مما يلي المروة فلا يحاقه فيها أحد ومن حاقه فإنه لا حق له وحقه حق، وكتب معاوية. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لسلمة بن مالك السلمي: هذا ما أعطى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، سلمة ابن مالك السلمي، أعطاه ما بين ذات الحناظي إلى ذات الأساود لا يحاقه فيها أحد. شهد علي بن أبي طالب وحاطب بن أبي بلتعة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبني جناب من كلب: هذا كتاب من محمدٍ النبي رسول الله لبني جنابٍ وأحلافهم ومن ظاهرهم على إقام الصلاة وإيتاء الزكاة والتمسك بالإيمان والوفاء بالعهد وعليهم في الهاملة الراعية في كل خمسٍ شاة غير ذات عوارٍ والحمولة المائرة لهم لاغية والسقي الرواء والعذي من الأرض يقيمه الأمين وظيفةً لايزاد عليهم. شهد سعد بن عبادة وعبد الله بن أنيس ودحية بن خليفة الكلبي. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم: هذا كتاب من محمدٍ رسول الله لمهري بن الأبيض على من آمن من مهرة أنهم لا يؤكلون ولا يغار عليهم ولا يعركون وعليهم إقامة شرائع الإسلام فمن بدل فقد حارب الله ومن آمن به فله ذمة الله وذمة رسوله، اللقطة مؤداة والسارحة منداة والتفث السيئة والرفث الفسوق، وكتب محمد بن مسلمة الأنصاري. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لخثعم: هذا كتاب من محمد رسول الله لخثعم من حاضر ببيشة وباديتها أن كل دمٍ أصبتموه في الجاهلية فهو عنكم موضوع ومن أسلم منكم طوعاً أو كرهاً في يده حرث من خبارٍ أو عزاز تسقيه السماء أو يرويه اللثى فزكا عمارةً في غير أزمةٍ ولا حطمةٍ فله نشره وأكله وعليهم في كل سيحٍ العشر وفي كل غربٍ نصف العشر. شهد جرير بن عبد الله ومن حضر. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لوفد ثمالة والحدان: هذا كتاب من محمدٍ رسول الله لبادية الأسياف ونازلة الأجواف مما حازت صحار ليس عليهم في النخل خراص ولا مكيال مطبق حتى يوضع في الفداء وعليهم في كل عشرة أوساقٍ وسق. وكاتب الصحيفة ثابت بن قيس بن شماس، شهد سعد بن عبادة ومحمد بن مسلمة. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لبارق من الأزد: هذا كتاب من محمدٍ رسول الله لبارقٍ أن لا تجد ثمارهم وأن لا ترعى بلادهم في مربعٍ ولا مصيفٍ إلا بمسألة من بارق ومن مر بهم من المسلمين في عركٍ أو جدبٍ فله ضيافة ثلاثة أيام. فإذا أينعت ثمارهم فلابن السبيل اللقاط يوسع بطنه من غير أن يقتثم. شهد أبو عبيدة بن الجراح وحذيفة بن اليمان، وكتب أبي بن كعب. قال: الجدب أن لا يكون مرعى، والعرك أن تخلي إبلك في الحمض خاصة فتأكل منه حاجتها، ويقتثم يحمل معه. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لوائل بن حجر لما أراد الشخوص إلى بلاده، قال: يا رسول الله أكتب لي إلى قومي كتاباً، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أكتب له يا معاوية إلى الأقيال العباهلة ليقيموا الصلاة ويؤتوا الزكاة، والصدقة على التيعة السائمة لصاحبها التيمة لا خلاط ولا وراط ولا شغار ولا جلب ولا جنب ولا شناق وعليهم العون لسرايا المسلمين وعلى كل عشرةٍ ما تحمل العراب من أجبأ فقد أربى. وقال: وائل يا رسول الله أكتب لي بأرضي التي كانت في الجاهلية، وشهد له أقيال حمير وأقيال حضرموت، فكتب له: هذا كتاب من محمدٍ النبي لوائل بن حجرٍ قيل حضرموت وذلك أنك أسلمت وجعلت لك ما في يديك من الأرضين والحصون وأنه يؤخذ منك من كل عشرةٍ واحد ينظر في ذلك ذوا عدلٍ وجعلت لك أن لا تظلم فيها ما قام الدين والنبي والمؤمنون عليه أنصار. قالوا: وكان الأشعث وغيره من كندة نازعوا وائل بن حجر في واد حضرموت فادعوه عند رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فكتب به رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لوائل بن حجر. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لأهل نجران: هذا كتاب من محمدٍ النبي رسول الله لأهل نجران أنه كان له عليهم حكمه في كل ثمرةٍ صفراء أو بيضاء أو سوداء أو رقيقٍ فأفضل عليهم وترك ذلك كله على ألفي حلة حلل الأواقي في كل رجبٍ ألف حلة وفي كل صفرٍ ألف حلة كل حلةٍ أوقية فما زادت حلل الخراج أو نقصت على الأواقي فبالحساب وما قبضوا من دروعٍ أو خيلٍ أو ركابٍ أو عرضٍ أخذ منهم فبالحساب وعلى نجران مثواة رسلي عشرين يوماً فدون ذلك ولا تحبس رسلي فوق شهرٍ وعليهم عارية ثلاثين درعاً وثلاثين فرساً وثلاثين بعيراً إذا كان باليمن كيد وما هلك مما أعاروا رسلي من دروعٍ أو خيلٍ أو ركابٍ فهو ضمان على رسلي حتى يؤدوه إليهم ولنجران وحاشيتهم جوار الله وذمة محمدٍ النبي رسول الله على أنفسهم وملتهم وأرضهم وأموالهم وغائبهم وشاهدهم وبيعهم وصلواتهم لا يغيروا أسقفاً عن أسقفيته ولا راهباً عن رهبانيته ولا واقفاً عن وقفانيته وكل ما تحت أيديهم من قليلٍ أو كثيرٍ وليس رباً ولا دم جاهليةٍ ومن سأل منهم حقاً فبينهم النصف غير ظالمين ولا مظلومين لنجران ومن أكل رباً من ذي قبل فذمتي منه بريئة ولا يؤاخذ أحد منهم بظلم آخر وعلى ما في هذه الصحيفة جوار الله وذمة النبي أبدا حتى يأتي الله بأمره إن نصحوا وأصلحوا فيما عليهم غير مثقلين بظلمٍ. شهد أبو سفيان بن حرب وغيلان بن عمرو ومالك بن عوف النصري والأقرع بن حابس والمستورد بن عمرو أخو بلي والمغيرة بن شعبة وعامر مولى أبي بكر. قال: أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي قال: حدثني شيخ من أهل دومة أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كتب لأكيدر هذا الكتاب، وجاءني بالكتاب فقرأته وأخذت منه نسخته: بسم الله الرحمن الرحيم. هذا كتاب من محمدٍ رسول الله لأكيدر حين أجاب إلى الإسلام وخلع الأنداد والأصنام مع خالد بن الوليد سيف الله في دومة الجندل وأكنافها أن له الضاحية من الضحل والبور والمعامي وأغفال الأرض والحلقة والسلاح والحافر والحصن ولكم الضامنة من النخل والمعين من المعمور وبعد الخمس لا تعدل سارحتكم ولا تعد فاردتككم ولا يحظر عليكم النبات ولا يؤخذ منكم إلا عشر الثبات، تقيمون الصلاة لوقتها وتؤتون الزكاة بحقها، عليكم بذاك العهد والميثاق ولكم بذلك الصدق والوفاء، شهد الله ومن حضر من المسلمين. قال محمد بن عمر: الضحل الماء القليل، والمعامي الأعلام من الأرض ما لا حد له، والضامنة ما حمل من النخل، وقوله لا تعدل سارحتكم، يقول: لا تنحى عن الرعي، والفاردة ما لاتجب فيه الصدقة، والأغفال ما لا يقال على حده من الأرض، والمعين الماء الجاري، والثبات النخل القديم الذي قد ضرب عروقه في الأرض وثبت، قال: وكانت دومة وأيلة وتيماء قد خافوا النبي لما رأوا العرب قد أسلمت: قال: وقدم يحنة بن روبة على النبي، صلى الله عليه وسلم، وكان ملك أيلة وأشفق أن يبعث إليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كما بعث إلى أكيدر، وأقبل ومعه أهل الشأم وأهل اليمن وأهل البحر ومن جربا وأذرح فأتوه فصالحهم وقطع عليهم جزية معلومة وكتب لهم كتاباً: بسم الله الرحمن الرحيم. هذا أمنة من الله ومحمدٍ النبي رسول الله ليحنة بن روبة وأهل أيلة لسفنهم وسيارتهم في البر والبحر لهم ذمة الله وذمة محمدٍ رسول الله ولمن كان معهم من أهل الشأم وأهل اليمن وأهل البحر ومن أحدث حدثاً فإنه لا يحول ماله دون نفسه وأنه طيبة لمن أخذه من الناس وأنه لا يحل أن يمنعوا ماءً يردونه ولا طريقاً يريدونه من برٍ وبحرٍ، هذا كتاب جهيم بن الصلت وشرحبيل بن حسنة بإذن رسول الله. أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني يعقوب بن محمد الظفري عن عاصم ابن عمر بن قتادة عن عبد الرحمن بن جابر عن أبيه قال: رأيت على يحنة ابن روبة يوم أتى النبي، صلى الله عليه وسلم، صليباً من ذهب وهو معقود الناصية، فلما رأى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كفر وأومأ برأسه، فأومأ إليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أن ارفع رأسك، وصالحه يومئذ وكساه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، برد يمنة وأمر بإنزاله عند بلال، قال: ورأيت أكيدر حين قدم به خالد وعليه صليب من ذهب وعليه الديباج ظاهراً. قال: ثم رجع الحديث إلى الأول، قال محمد بن عمر: ونسخت كتاب أهل أذرح فإذا فيه: بسم الله الرحمن الرحيم. هذا كتاب من محمدٍ النبي لأهل أذرح أنهم آمنون بأمان الله ومحمد وأن عليهم مائة دينارٍ في كل رجبٍ وافيةً طيبةً والله كفيل عليهم بالنصح والإحسان للمسلمين ومن لجأ إليهم من المسلمين من المخافة والتعزيز إذا خشوا على المسلمين وهم آمنون حتى يحدث إليهم محمد قبل خروجه، يعني إذا أراد الخروج، قال: ووضع رسول الله، صلى الله عليه وسلم، الجزية على أهل أيلة ثلاثمائة دينار كل سنة، وكانوا ثلاثمائة رجل. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لأهل جربا وأذرح: هذا كتاب من محمدٍ النبي لأهل جربا وأذرح أنهم آمنون بأمان الله وأمان محمدٍ وأن عليهم مائة دينارٍ في كل رجبٍ وافيةً طيبةً والله كفيل عليهم. قالوا: وكتب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لأهل مقنا أنهم آمنون بأمان الله وأمان محمدٍ وأن عليهم ربع غزولهم وربع ثمارهم. قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: أخبرنا ابن أبي ذئب قال: أخبرنا صالح مولى التؤمة أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، صالح أهل مقنا على أخذ ربع ثمارهم وربع غزولهم. قال محمد بن عمر: وأهل مقنا يهود على ساحل البحر وأهل جربا وأذرح يهود أيضاً. وقوله طيبة، يعني من الخلاص أي ذهب خالص، وقوله خروجه، يعني إذا أراد الخروج.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|