|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > بیان صفات جسمی آن حضرت
شماره مقاله : 10799 تعداد مشاهده : 567 تاریخ افزودن مقاله : 19/6/1390
|
بيات صفات جسمى رسول خدا صلى الله عليه وسلم يعلى و محمد پسران عبيد طنافسى و عبيد الله بن موسى عبسى و محمد بن عبد الله بن زبير اسدى از مجمع بن يحيى انصارى، از عبد الله بن عمران، از قول مردى از انصار نقل مىكنند كه او از على (ع) در حالى كه در مسجد كوفه حمايل شمشيرش را بر خود پيچيده بود، درباره صفات جسمى پيامبر صلى الله عليه وسلم سؤال كرد، فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وسلم سپيد چهره و رنگ رخسارش گلفام، چشمانش سياه و درشت، موهايش صاف و نرم و ريش آن حضرت انبوه، گونههايش كم گوشت و استخوانى و گردنش چون جام سيمين بود، زلف داشت، از زير گلو تا زير نافش رشته مويى باريك چون نى رسته بود و بر سينه و شكمش جز آن موى ديگرى وجود نداشت، دست و پايش درشت و استخوانى بود، به هنگام راه رفتن اندكى به جلو متمايل مىشد همچون كسى كه از سرازيريها فرود مىآيد و به هنگام برخاستن چابك و سريع بود، هر گاه به سويى برمىگشت با تمام بدن خود برمىگشت، دانههاى عرق بر چهرهاش چون مرواريد بود، عرق بدنش خوشبوتر از مشك تازه بود، نه كوتاه قامت بود و نه بلند و نه ناتوان و تنبل، نه پيش از او و نه بعد از او هيچ كس را چون او نديدهام، درود و سلام خدا بر او باد. يزيد بن هارون و يحيى بن عباد و حسن بن موسى از حماد بن سلمه، از عبد الله بن محمد بن عقيل، از محمد حنفية، از پدرش على عليه السلام نقل مىكنند كه مىفرموده است رسول خدا صلى الله عليه وسلم داراى سر بزرگ و چشمان درشت كه در سپيدى آن رگههاى سرخ وجود داشت و مژگان بلند برگشته و ريش انبوه و رنگ چهرهاش درخشان بود، به هنگام راه رفتن چنان حركت مىكرد كه گويى رو به بالا حركت مىكند و چون به سويى برمىگشت با تمام بدن برمىگشت و كف دست و پاهايش نسبتا استخوانى و درشت بود. فضل بن دكين و هاشم بن قاسم از قول مسعودى، از عثمان بن عبد الله بن هرمز، از نافع بن جبير بن مطعم، از على عليه السلام نقل مىكردند كه مىفرموده است پيامبر صلى الله عليه وسلم نه بلند قامت بود و نه كوته، سر آن حضرت درشت و بزرگ و ريش ايشان انبوه و دست و پايش ورزيده و رنگ چهرهاش گلفام و استخوان بندى بدنش درشت و مژگانش بلند و برگشته بود، هنگام راه رفتن اندكى به جلو خم مىشد گويى در سرازيرى حركت مىكند، پيش از او و بعد از او كسى را آن چنان نديدهام، سلام و درود خدا بر او باد. سعيد بن منصور از نوح بن قيس حدّانى، از خالد بن خالد تميمى، از يوسف بن مازن راسبى نقل مىكنند كسى به على (ع) گفت: پيامبر صلى الله عليه وسلم را براى ما توصيف كن، فرمود: قامتش بلند نبود ولى از افراد معمولى بلندتر مىنمود، چون همراه گروهى مىآمد از همگان برتر بود، چهرهاش سپيد و سخت درخشان بود، سر آن حضرت بزرگ و پيشانى ايشان روشن و تابان و مژگانش بلند و برگشته و دو كف دست و پايش درشت و ستبر بود، چون راه مىرفت تند حركت مىفرمود گويى از سرازيرى فرو مىآيد، عرق بر چهرهاش همچون دانههاى مرواريد بود، نه پيش از آن حضرت و نه پس از او كسى همچون او نديدهام. سعيد بن منصور و حكم بن موسى از عيسى بن يونس، از عمر آزاد كرده غفرة نقل مىكردند كه مىگفت ابراهيم بن محمد از فرزندزادگان على (ع) برايم نقل كرد هر گاه على (ع) پيامبر صلى الله عليه وسلم را وصف مىكرد چنين مىفرمود: رسول خدا صلى الله عليه وسلم نه بلند قامت كه بيش از معمول بلندتر باشد بود و نه كوته قامت بلكه معتدل و ميانه بود، موهاى آن حضرت نه كاملا پيچيده و نه كاملا صاف ولى در عين حال كه مختصر تابى داشت صاف بود، صورتش نه استخوانى لاغر و نه فربه و گوشت آلود بود، چهرهاش سپيد و مدور و آميخته با رگههاى سرخ (گلفام) بود، چشمانش سياه و درشت و مژگانش برجسته، شانههايش فراخ و ستبر، و خالى از موى بود، روى سينهاش موى نرمى رسته بود، دو كف دست و پاى ايشان ستبر و درشت بود، هنگام كه راه مىرفت گويى در سرازيرى حركت مىكرد و چون به سويى برمىگشت با تمام بدن برمىگشت، ميانه دو شانهاش مهر نبوت قرار داشت و او خاتم پيامبران و از همگان بخشندهتر و شجاعتر و راستگوتر و صريحتر و نسبت به پيمان و تعهد وفادارتر بود، بسيار ملايم و خوش برخورد بود، در عين حال هر كس او را مىديد نخست از او هيبت مىداشت و هر كس با او معاشر بود دوست مىداشتش، هر كس مىخواست آن حضرت را توصيف كند مىگفت پيش از آن حضرت و پس از ايشان كسى همچون ايشان نديدهام، درود و سلام خدا بر او باد. سعيد بن منصور از خالد بن عبد الله، از عبيد الله بن محمد بن عمر بن على (ع) از پدرش، از جدش نقل مىكرد كسى به على (ع) گفت: اى ابو الحسن پيامبر صلى الله عليه وسلم را براى ما توصيف كن، و على (ع) فرمود: پيامبر صلى الله عليه وسلم سپيد چهره بود و سپيدى آميخته با سرخى، مژگان بلند و برجسته و چشمانى درشت و سياه داشت، نه كوته قامت بود و نه بلند ولى از افراد كشيده قامت شمرده مىشد، داراى استخوان بندى درشت و بر سينهاش موى نرم بود، موهاى آن حضرت نه پيچيده بود و نه كاملا صاف، كف دست و پايش ستبر بود، هنگامى كه راه مىرفت به جلو متمايل مىشد گويى از سر بالاييها بالا مىرود، دانههاى عرق بر چهرهاش چون دانههاى مرواريد بود، پيش و بعد از آن حضرت كسى را آن چنان نديدهام، سلام و درود خدا بر او باد. محمد بن عمر واقدى از عبد الله بن محمد بن عمر بن على بن ابى طالب (ع)، از پدرش، از جدّش، از على (ع) نقل مىكند كه مىفرموده است هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وسلم مرا به يمن فرستاده بودند، روزى براى مردم سخنرانى مىكردم، يكى از دانشمندان دينى يهودى ايستاده بود و كتابى در دست داشت و به آن نگاه مىكرد، مرا صدا زد و گفت: ابو القاسم را براى ما توصيف كن. و من چنين گفتم: رسول خدا صلى الله عليه وسلم نه كوته قامت است و نه بيش از اندازه بلند، موهايش پيچيده و مجعد و كاملا آويخته و صاف هم نيست، بلكه موهايش سياه و ميان اين دو حالت است، سرش بزرگ و رنگ رخسارش سپيد آميخته با رگههاى سرخ است، اندامها و استخوانبندى بدنش درشت و كف دست و پايش ستبر است، رشته باريك مويى روى سينهاش رسته است، مژگانش برجسته و ابروهايش پيوسته و پيشانىاش گشاده است، شانههايش فراخ است و به هنگام راه رفتن چنان حركت مىكند كه گويى از فراز بلنديها پايين مىآيد، من نه قبلا و نه بعدا هيچ كس را چون او نديدهام. على (ع) گويد، در اين هنگام سكوت كردم، آن مرد به من گفت: ديگر بگو و صفات ديگرش چيست؟ گفتم: آنچه مىدانستم گفتم. او گفت: در چشمهايش رگههاى سرخ ديده مىشود و ريش او زيباست و دهانش و گوشهايش هم در كمال زيبايى است، به هر سو كه برمىگردد با تمام بدن برمىگردد. من گفتم: به خدا سوگند اينها همه نشانيهاى اوست، مرد يهودى گفت: چيز ديگرى هم هست. من گفتم: چه چيزى؟ گفت: كمى گوژپشت و خميده است. گفتم: اين همان چيزى است كه بيان كردم و گفتم به هنگام حركت گويى از فراز بلندى پايين مىآيد. دانشمند مذكور گفت: من اين نشانيها را در كتاب پدران خود ديدهام و چنين خواندهايم كه او از حرم خدا و منطقه امن الهى كه محل خانه خداست مبعوث مىشود و سپس به جاى ديگرى هجرت مىكند و آن جا را محل امن و حرم قرار مىدهد و حرمت آن منطقه همچون حرمت حرم الهى مىشود، و انصارى را كه پيامبر صلى الله عليه وسلم پيش ايشان هجرت مىكند مىشناسيم كه گروهى از فرزندزادگان عمرو بن عامرند و پرورش دهنده درختان خرمايند و مردم آن سرزمين هم يهودى هستند. على فرمود: آرى هموست و رسول خداست كه درود و سلام بر او باد. دانشمند يهودى گفت: آرى گواهى مىدهم كه او نبى و فرستاده خداوندست و براى همگان مبعوث شده است، درود و سلام خدا بر او باد من به آيين او زندگى مىكنم و مىميرم و به خواست خداوند متعال بر آن آيين در قيامت برانگيخته مىشود. گويد، او پيش على عليه السلام مىآمد و آن حضرت به او قرآن و شرايع اسلام را آموزش مىداد، آن گاه على (ع) از يمن بيرون آمد و آن دانشمند همچنان در يمن ماند و به روزگار خلافت ابو بكر در گذشت در حالى كه به پيامبر صلى الله عليه وسلم مؤمن بود. معن بن عيسى اشجعى از مالك بن انس و عبد الله بن مسلمة بن قعنب و خالد بن مخلد از سليمان بن بلال و هر دو از ربيعة بن ابو عبد الرحمن نقل مىكردند كه مىگفته است از انس بن مالك شنيده كه مىگفته است رسول خدا ميانه بالا بوده است نه بلند و نه كوتاه، سپيد بىنمك و گندمگون هم نبوده است، موهاى آن حضرت هم نه پيچيده و مجعد بوده است و نه كاملا صاف و آويخته. عفان بن مسلم و حسن بن موسى از حماد بن سلمة، از ثابت، از انس نقل مىكردند كه مىگفته است چهره و رنگ رخسار رسول خدا صلى الله عليه وسلم درخشان و گلفام بود و به هنگام راه رفتن با وقار حركت مىفرمود، هيچ ديبا و حريرى را لطيف و ملايمتر از كف دست او نديدهام و هيچ مشك و عنبرى به خوشبويى بدن آن حضرت نبوييدهام. يزيد بن هارون و محمد بن عبد الله انصارى از حميد، از انس نقل مىكردند كه مىگفته است هرگز حريرى و خزى را به نرمى كف دست رسول خدا نديدهام، و هرگز مشك و عنبرى به خوشبويى بدن رسول خدا صلى الله عليه وسلم نبوييدهام. سعيد بن منصور و خلف بن وليد هم از خالد بن عبد الله، از حميد، از انس بن مالك نقل مىكنند كه مىگفته است رنگ رخسار رسول خدا صلى الله عليه وسلم گندمگون بود و هيچ گاه مشك و عنبرى به خوشبويى بدن ايشان نبوييدهام، سلام و درود الهى بر او باد. يزيد بن هارون از جرير بن حازم، از قتادة، از انس نقل مىكند رسول خدا صلى الله عليه وسلم داراى پاهاى ستبر بود و زياد عرق مىكرد و پس از او هيچ كس را چنان نديدهام. فضل بن دكين از مندل، از حميد، از انس نقل مىكند كه مىگفت رسول خدا نه كوته قامت بود و نه بلند. عمرو بن عاصم از همّام، از قتادة، از انس بن مالك يا از مرد ديگرى از ابو هريره نقل مىكرد رسول خدا صلى الله عليه وسلم داراى كف دست و كف پاى برجسته و ضخيم و بسيار نيكو چهره بود، و پس از آن حضرت هيچ كس را چنان نديدهام. محمد بن اسماعيل بن ابو فديك و موسى بن داود از ابن ابو ذئب، از صالح بن ابو صالح آزاد كرده توأمة، از ابو هريره نقل مىكنند كه پيامبر صلى الله عليه وسلم را چنين توصيف مىكرد ستبر بازو و داراى مژگان برجسته و شانه فراخ كه با تمام بدن به طرفى رو مىكرد يا پشت مىفرمود. گويد، پدر و مادرم فداى او باد كه نه دشنام دهنده و نه ياوهگو و نه اهل هياهو در كوچه و بازار بود. ابو بكر بن عبد الله بن ابو أويس مدنى از سليمان بن بلال، از عبد الملك بن قدامة بن ابراهيم جمحى از قدامة بن موسى، از محمد بن سعد مسيب نقل مىكرد ابو هريره هر گاه كسى از اعراب و اشخاصى كه پيامبر صلى الله عليه وسلم را نديده بودند مىديد مىگفت: آيا پيامبر صلى الله عليه وسلم را براى شما توصيف كنم؟ و بعد مىگفت: پيامبر صلى الله عليه وسلم داراى پاهاى ستبر و مژههاى بلند و پهلوهاى سپيد بود با تمام بدن رو مىكرد يا پشت مىفرمود، پدر و مادرم فداى او باد كه نه قبلا و نه بعدا هيچ كس را چنان نديدهام. حسن بن موسى و موسى بن داود از ابن لهيعة، از ابو يونس، از ابو هريره نقل مىكنند كه مىگفته است هيچ چيز را زيباتر از رسول خدا نديدهام گويى در پيشانى آن حضرت خورشيد خانه داشت، و هيچ كس را نديدهام كه در راه رفتن از رسول خدا صلى الله عليه وسلم تندتر حركت كند، گويى زمين زير پاى او درنورديده مىشد، ما خود را به زحمت مىانداختيم كه پا به پاى آن حضرت حركت كنيم و ايشان ناراحت نبود. محمد بن عمر واقدى از عبد الملك، از سعيد بن عبيد بن سبّاق، از ابو هريره نقل مىكرد كه مىگفته است رسول خدا داراى كف دست و پاى ستبر و ساقهاى ورزيده و بازوهاى پهن بود و چهار شانه و سينه فراخ، و موهاى نسبتا صاف و مژگان بلند و برگشته و دهان و ريش بسيار زيبا و گوش نه بزرگ و نه كوچك داشت، ميانه بالا بود نه كوته و نه بلند، رنگ چهرهاش از همگان بهتر بود با تمام بدن رو مىكرد يا پشت مىفرمود، نه كسى چون او ديدهام و نه شنيدهام. احمد بن حجّاج خراسانى از عبد الله بن مبارك، از قول اسامة بن زيد و موسى بن مسلم آزاد كرده دختر قارظ از ابو هريره نقل مىكرد كه غالبا پيامبر صلى الله عليه وسلم را چنين توصيف مىكرد داراى مژگان بلند و برگشته و بر و بازوى سپيد بود و به هر طرف كه برمىگشت با تمام بدن برمىگشت، چشم من مانند او نديده است و نخواهد ديد. قدامة بن محمد مدنى از قول مادرش فاطمه دختر مضر، از قول پدر بزرگش خشرم بن بشّار نقل مىكرد مردى از بنى عامر به حضور ابو امامة باهلى آمد و گفت: تو مردى عربى و هر چه را توصيف كنى به طور كامل توصيف مىكنى، پيامبر صلى الله عليه وسلم را براى من چنان توصيف كن كه گويى خودم او را ديدهام. ابو امامه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وسلم مردى سپيد چهره بود و سپيدى آميخته با سرخى (گلفام)، چشمان سياه درشت و مژگان بلند برگشته داشت، استخوان بندى درشت داشت و چهار شانه بود، بر روى بازوان و سينهاش موى رسته بود و بر روى سينه يك رشته مود داشت، برخى از او بلندقامتتر و برخى از او كوتهقامتتر بودند، دو جامه سحولى بر تن داشت، از ارش تا سه چهار انگشت زير زانوانش بود، ردايش به هنگام حركت مزاحم او نبود كه آن را زير بغل خود جمع مىفرمود، هنگام راه رفتن با سنگينى و وقار حركت مىكرد گويى در سربالاييها حركت مىكرد، و چون به سويى برمىگشت با تمام بدن برمىگشت و ميان شانههايش آن حضرت مهر نبوت بود. مرد عامرى گفت: آن چنان وصف كردى كه اگر آن حضرت ميان همه مردم باشد او را خواهم شناخت. ابو داود سليمان طيالسى از شعبة، از سماك بن حرب نقل مىكرد كه مىگفت از جابر بن سمرة شنيدم مىگفت پيامبر صلى الله عليه وسلم داراى دهان نسبتا بزرگ و پاشنههاى ظريف بود. عبيد الله بن موسى و فضل بن دكين از اسرائيل، از سماك نقل مىكنند از جابر بن سمرة ضمن توصيف حضرت ختمى مرتبت شنيده است كه در پاسخ مردى كه از او پرسيده است آيا چهره رسول خدا صلى الله عليه وسلم دراز و مثل شمشير بود؟ گفته است: نه چهره رسول خدا چون ماه و خورشيد گرد بود. عفان بن مسلم و ابو الوليد هشام طيالسى از شعبة، از ابو اسحاق نقل مىكنند كه مىگفته است از براء شنيدم كه رسول خدا داراى قامت معتدل و چهار شانه بود، عفان اضافه مىكرد كه موهاى سر پيامبر صلى الله عليه وسلم تا لالههاى گوش آويخته بود و حله سرخ بر تن داشت. وكيع بن جراح از سفيان، از ابو اسحاق، از براء نقل مىكرد رسول خدا صلى الله عليه وسلم چهار شانه و ميانه بالا بود، نه كوته و نه بلند. فضل بن دكين از زهير، از ابو اسحاق نقل مىكرد مردى از براء پرسيد آيا چهره رسول خدا صلى الله عليه وسلم كشيده و كتابى (مثل شمشير دراز) بود؟ گفت: نه چهره آن حضرت مدور و چون ماه بود. هوذة بن خليفة از عوف، از يزيد فارسى نقل مىكرد كه مىگفت هنگامى كه ابن عباس زنده بود در بصره رسول خدا صلى الله عليه وسلم را در خواب ديدم، به ابن عباس گفتم: رسول خدا را خواب ديدم، او گفت: پيامبر صلى الله عليه وسلم مىفرمود: شيطان نمىتواند به شكل من متصور شود و هر كس مرا در خواب ببيند خودم را در خواب ديده است، اكنون مىتوانى كسى را كه در خواب ديدهاى براى من توصيف كنى؟ گفتم: آرى مردى ديدم ميانه بالا، رنگ چهرهاش گندمگون مايل به سپيدى بود، لب و دهان بسيار زيبايى داشت، چشمانش سياه درشت و گونههايش زيبا و ريش او انبوه بود و تا زير گلو ادامه داشت. عوف مىگويد: با همه اين اوصاف نمىدانم چگونه بود- در وصف من نمىگنجد-، ابن عباس به يزيد فارسى گفت: اگر در بيدارى هم آن حضرت را ديده بودى بيش از اين نمىتوانستى وصف كنى. عبيد الله بن موسى از اسرائيل، از عثمان بن مغيرة، از مجاهد، از ابن عباس نقل مىكند پيامبر صلى الله عليه وسلم مىفرمود: من عيسى و موسى و ابراهيم عليهم السلام را ديدهام، عيسى مردى بود داراى موهاى پيچيده و سرخ روى و سينه فراخ، موسى مردى تنومند و داراى موهاى صاف آويخته و به شكل مرد زطّ بود، گفتند: اى رسول خدا ابراهيم چگونه بود؟ فرمود: به پيامبر خودتان بنگريد. عفان بن مسلم از حمّاد بن سلمة، از داود بن ابو هند، از قول مردى از ابن عباس نقل مىكرد پيامبر صلى الله عليه وسلم به هر سو برمىگشت با تمام بدن برمىگشت و چون راه مىرفت بسيار با نشاط و بدون تنبلى حركت مىفرمود. يزيد بن هارون براى ما از جريرى نقل مىكرد كه مىگفته است همراه ابو طفيل بر گرد خانه كعبه طواف مىكرديم، گفت: هيچ كس از كسانى كه پيامبر صلى الله عليه وسلم را ديده باشد غير از من باقى نمانده است. گفتم: تو پيامبر صلى الله عليه وسلم را ديدهاى؟ گفت: آرى. گفتم: چگونه بود؟ گفت: سپيد نمكين و نه فربه و نه لاغر. خلف بن وليد ازدى از خالد بن عبد الله، از جريرى، از ابو طفيل نقل مىكرد كه جريرى به او گفته است آيا رسول خدا را ديدهاى؟ گفته است، آرى سپيد و داراى چهره نمكين بود. يزيد بن هارون از مسعر، از عبد الملك بن عمير، از ابن عمر نقل مىكرد كه مىگفته است هيچ كس را بخشندهتر و بزرگوارتر و شجاعتر و درخشانتر از پيامبر نديدهام، درود و سلام خدا بر او باد. محمد بن عمر واقدى از بكير، از مسمار، از زياد بنده سعد بن ابى وقاص نقل مىكند كه مىگفته است از سعد پرسيدم آيا رسول خدا خضاب مىفرمود؟ گفت: نه و علاقهيى هم به آن كار نداشت، چند موى سپيد در زير لب پايين و در جلو سر داشت به طورى كه اگر مىخواستم بشمرم، مىشمردم. گفتم: بقيه صفات جسمى آن حضرت چگونه بود؟ گفت: مردى ميانه بالا بود نه سپيد بىنمك بود و نه سيهچرده، موهايش نه پيچيده بود و نه كاملا صاف و آويخته، ريش او بسيار زيبا و پيشانى او بلند و داراى رگههاى سرخ بود، انگشتانش ضخيم و موهاى سر و ريش آن حضرت كاملا سياه بود. خالد بن مخلّد بجلى از عبد الله بن جعفر، از اسماعيل بن محمد بن سعد، از عامر بن سعد، از پدرش نقل مىكند كه مىگفته است پيامبر به طرف راست سلام مىداد و آن قدر چهرهاش را به طرف راست برمىگرداند كه سپيدى گونهاش ديده مىشد و سپس به طرف چپ سلام مىداد- ظاهرا منظور در نماز است كه هنوز هم در حجاز به شدت معمول و متداول است. فضل بن دكين از ابو الاحوص، از اشعث بن سليم نقل مىكند كه مىگفته است شنيدم پير مردى از بنى كنانه پيامبر صلى الله عليه وسلم را چنين توصيف مىكرد كه سپيد چهره و ميانه بالا و از زيباترين مردان بود. محمد بن عمر واقدى از فروة بن زبيد، از بشير آزاد كرده مأربىها، از جابر بن عبد الله نقل مىكرد پيامبر صلى الله عليه وسلم سپيد چهره آميخته به سرخى (گلفام) و داراى انگشتان ستبر و ميانه بالا بود، موهايش نه پيچيده و نه كاملا صاف بود او كه راه مىرفت مردم ناچار بودند از پى او با حالت دويدن حركت كنند، هرگز نظير او را نخواهى ديد. واقدى از شيبان، از جابر، از ابو طفيل نقل مىكرد كه مىگفته است روز فتح مكه پيامبر صلى الله عليه وسلم را ديدم شدت سپيدى چهره و سياهى موى آن حضرت را فراموش نمىكنم، برخى از او كوتاهتر و برخى بلندتر بودند، به مادرم خولة گفتم: اين كيست؟ گفت: همين رسول خداست كه درود و سلام خدا بر او باد. گويد، به ابو طفيل گفتم: جامهاش چگونه بود؟ گفت: به خاطر ندارم. محمد بن عمر واقدى از شيبان، از جابر، از ابو صالح، از ام هلال نقل مىكرد كه مىگفت هر گاه شكم رسول خدا را مىديدم به ياد كاغذهاى سپيدى كه روى يك ديگر تا داده باشند مىافتادم. عبيد الله بن موسى از موسى بن عبيدة، از ايوب بن خالد از قول كسى نقل مىكند كه ضمن توصيف پيامبر صلى الله عليه وسلم مىگفته است هيچ مردى را به آن زيبايى نديدهام گويى ماهپارهيى بود. فضل بن دكين از يوسف بن صهيب، از عبد الله بن بريده نقل مىكرد كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم از همگان داراى پاهاى زيباترى بود. فضل بن دكين از سفيان ثورى، از زبير، از ابراهيم نقل مىكرد پيامبر صلى الله عليه وسلم گاهى پاى چپ خويش را زير خود مىنهاد چنان كه خون در آن جمع مىشد و ظاهرا سياه ديده مىشد. عبيد الله بن موسى از اسرائيل، از جابر، از محمد بن على- ظاهرا مقصود محمد بن حنفيّه است يا حضرت امام محمد باقر ولى معمولا براى حضرت باقر كنيه ابو جعفر را در موارد ديگر به كار برده است- نقل مىكند كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم در حمله سخت متهور و دلير بود. وهب بن جرير از ابىّ، از حسن بصرى نقل مىكرد پيامبر صلى الله عليه وسلم بخشندهتر و شجاعتر و زيباروتر و سپيدچهرهتر و درخشانترين مردم بود. عبيد الله بن موسى از حسن بن صالح، از سماك، از عكرمة نقل مىكرد كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم موهاى سبيل خود را كوتاه مىفرمود و قبل از ايشان هم حضرت ابراهيم خليل چنان مىفرموده است. وكيع بن جرّاح از مسعر، از عوف نقل مىكند كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم هيچ گاه نمىخنديد مگر به صورت لبخند و تبسم و هرگز به سويى برنمىگشت مگر با تمام بدن. عفان بن مسلم از سعيد بن يزيد، از ابو سليمان، از قول مردى، از عايشه نقل مىكند كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم هيچ گاه به سويى برنمىگشت مگر با تمام بدن. هاشم بن قاسم از حسام بن مصكّ، از قتادة نقل مىكند خداوند هيچ گاه پيامبرى را مبعوث نمىفرمايد مگر اينكه خوش چهره و خوش صداست، چنان كه پيامبر شما را هم كه مبعوث فرمود خوش صورت و خوش صوت بود البته آواز نمىخواند ولى كلمات را با مدّى زيبا اداء مىفرمود. اسحاق بن يوسف ازرق از زكريا بن ابو زائدة، از سعد بن ابراهيم، از نافع بن جبير بن مطعم نقل مىكرد پيامبر صلى الله عليه وسلم مىفرموده است، من سالخورده گرديدهام در ايستادن در نماز و ركوع و سجود بر من پيشى نگيريد. ابو ضمرة انس بن عياض از هشام بن عروة، از پدرش، از عايشه نقل مىكند رسول خدا صلى الله عليه وسلم چيزى از نماز خود را نشسته نمىگزارد ولى چون سالخورده شد گاهى ميان قرائت به زمين مىنشست و سى چهل آيه را كه از سورههاى بزرگ باقى مىماند دو مرتبه برمىخاست و بقيه را تلاوت مىفرمود، بعد ركوع و سجده را انجام مىداد. فضل بن دكين از داود بن قيس فراء، از عبيد الله بن عبد الله بن اقرم خزاعى، از قول پدرش نقل مىكرد كه مىگفته است همراه پدرم در بيابانى بودم، كاروانى از كنار ما گذشت و شتران خود را كنار راه خواباندند، و وقت نماز بود معلوم شد پيامبر صلى الله عليه وسلم همراه آنهاست، نماز گزاردند، من هم با ايشان نماز گزاردم، گويى هم اكنون هم زير بغلهاى پيامبر صلى الله عليه وسلم را در حال سجده مىبينم. عبيد الله بن موسى از اسرائيل، از ابو اسحاق، از قول مردى از بنى تميم نقل مىكند كه مىگفته است شنيدم ابن عباس مىگفت پيامبر صلى الله عليه وسلم را در حال سجده ديدم و متوجه سپيدى زير بغل ايشان شدم. معن بن عيسى از ابن ابو ذيب، از شعبه، از ابن عباس نقل مىكرد هر گاه پيامبر صلى الله عليه وسلم سجده مىكرد سپيدى زير بغل آن حضرت آشكار و ديده مىشد. كثير بن هشام و فضل بن دكين از جعفر بن برقان، از يزيد بن اصمّ، از ميمونه نقل مىكند كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم هنگام سجده دستهاى خود را باز مىگذارد به طورى كه كسى كه پشت سر ايشان بود سپيدى زير بغل آن حضرت را مىديد. على بن عبد الله بن جعفر از عبد الرزاق بن همام بن نافع، از معمر، از منصور، از سالم بن ابو الجعد، از جابر بن عبد الله نقل مىكند چون پيامبر صلى الله عليه وسلم سجده مىكرد سپيدى زير بغل ايشان ديده مىشد. موسى بن داود از ابن لهيعة، از عبد الله بن مغيره، از ابو هيثم، از ابو سعيد خدرى نقل مىكرد كه مىگفته است گويى هم اكنون سپيدى زير بغل پيامبر صلى الله عليه وسلم در حالت سجده در نظرم است. يونس بن محمد مودب از شريك، از ابو اسحاق نقل مىكند براء براى ما كيفيت سجده پيامبر صلى الله عليه وسلم را توصيف مىكرد و به طور عملى دستهاى خود را به زمين نهاد و به حالت سجده در آمد و گفت: پيامبر صلى الله عليه وسلم چنين سجده مىفرمود. حكم بن موسى و مبشر بن اسماعيل حلبى از ابو بكر غسانى، از ابو الاحوص حكيم بن عمير، از جابر بن عبد الله نقل مىكردند كه مىگفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم قسمت بالاى پيشانى و رستنگاه موها را بر زمين مىنهاد و سجده مىفرمود. ابو غسان مالك بن اسماعيل نهدى از جميع بن عمر بن عبد الرحمن عجلى، از قول مردى در مكه، از قول پسر ابو هاله تميمى، از امام حسن بن على (ع) نقل مىكند كه مىفرموده است از دايى خود هند بن ابو هالة تميمى كه مردى وصف كننده بود خواستم صفات رسول خدا صلى الله عليه وسلم را براى من بيان كند و دوست مىداشتم چيزهايى را بگويد كه به آن دلبستگى داشتم و ميان من و آن حضرت مشترك بود، و او چنين گفت: پيامبر صلى الله عليه وسلم در نظر مردم سخت بزرگ و بزرگوار بود، چهرهاش چون ماه شب چهاردهم مىدرخشيد، از كوته قامت بلندتر و از بلند قامت كوتاهتر بود، سرش بزرگ و موهايش نسبتا صاف بود گاه كه موهايش زياد بود فرق مىگشود و گر نه آن را به حال خود مىگذاشت، مويش هيچ گاه از لاله گوش فروتر نبود مگر هنگامى كه زلف مىداشت، چهرهاش گلفام و درخشان و پيشانى آن حضرت گشاده و ابروانش نسبتا باريك و كشيده و به يك ديگر پيوسته نبود ميان آن رگى وجود داشت كه به هنگام خشم برجسته مىشد، بينى او نسبتا برجسته و پرتوى بر آن ديده مىشد كه مىپنداشتى بدون برآمدگى است، ريش آن حضرت انبوه و دهانش بزرگ و دندانهايش سپيد و ميان آنها اندكى فاصله بود، موهاى سينهاش نرم و گردنش در سپيدى چون گردن مجسمههاى مرمرين با درخشش نقره فام بود، همه اندامهايش معتدل و ورزيده بود، سينه و شكمش در يك سطح قرار داشت شانههايش فراخ و استخوانبندى آن حضرت درشت، قسمتهاى بدنش كه از زير جامه بيرون بود درخشنده و سپيد بود، از زير گلو تا روى نافش رشته مويى چون خطى رسته بود و روى سينهاش موى ديگرى نرسته بود ولى روى شانهها و ساقهاى دستش موى داشت و نيز بالاى سينهاش موهايى رسته بود، استخوانهاى ساعد ايشان دراز و كشيده و كف دست آن حضرت ضخيم و گشاده بود- اين صفت كنايه از بخشندگى هم هست- در عين حال دست و پايشان استخوانى و درشت و كف پاها گود و پوست آن صاف و بدون چروك بود، پشت پاى آن حضرت به سمت جلو متمايل مىشد گويى در سرازيرى حركت مىكرد و به هر سو كه برمىگشت با تمام بدن برمىگشت، نگاهش غالبا به سمت پايين بود و به زمين بيشتر مىنگريست تا به آسمان، از اصحاب خود سبقت مىگرفت و هر كس را كه مىديد به سلام دادن پيشى مىگرفت. امام حسن (ع) مىگويد، به دايى خود گفتم: چگونگى گفتار رسول خدا را برايم وصف كن، گفت: همواره انديشمند و اندوهگين به نظر مىرسيد گويى هيچ راحت نداشت، جز در مورد لزوم صحبت نمىفرمود، سكوت او ممتد بود و به هنگام گفتار تمام دهان را نمىگشود، گفتارش جامع همه معانى بود و آشكار، حق و باطل را روشن مىفرمود، نرم گفتار بود و پرگوى نبود و در گفتار خود نسبت به هيچ كس ستم روا نمىداشت، نعمت را هر چه هم كوچك بود بزرگ مىشمرد، خوراكيها را نكوهش نمىكرد و بيش از حد ستايش هم نمىفرمود، دنيا و امور مربوط به آن او را خشمگين نمىساخت، اگر چيزى با حق معارضه داشت از پاى نمىنشست تا حق را يارى كند، براى خود هرگز خشمگين نمىشد و به فكر انتقام كشيدن نبود، هر گاه به چيزى اشاره مىكرد با تمام كف دست خود اشاره مىفرمود، و به هنگام تعجب و شگفتى آن را وارونه مىفرمود گاه به هنگام صحبت با دست راست خود انگشت ابهام دست چپ خويش را مىگرفت، هر گاه خشمگين مىشد روى برمىگرداند و غيرتمند بود و به هنگام خشنودى چشم فرو مىبست، بيشتر خندهاش به صورت تبسم بود و بدون اينكه قهقه بزند دندانهاى چون تگرگش آشكار مىشد. امام حسن (ع) مىگويد: مدتى اين موضوع را از امام حسين (ع) پوشيده داشتم وقتى با او صحبت كردم معلوم شد او پيش از من درباره همين موضوع از هند سؤال كرده است و از پدرمان هم درباره چگونگى ورود و خروج رسول خدا صلى الله عليه وسلم و كيفيت نشستن ايشان و صفات جسمى آن حضرت پرسشهايى كرده و جواب كافى گرفته است. امام حسين (ع) مىگويد: از پدرم در مورد امور داخلى زندگانى پيامبر صلى الله عليه وسلم پرسيدم، فرمود: هر گاه اراده مىفرمود به خانه مىرفت، و وقت خود را در خانه به سه بخش تقسيم مىكرد، بخشى براى عبادت خداوند و بخشى براى انجام كارهاى خانوادهاش و بخشى براى خودش، و از بخش مخصوص به خود قسمتى را به مردم اختصاص مىداد و عام و خاص را مىپذيرفت و چيزى از آنان مضايقه نمىداشت. در اين مورد اهل فضل و تقوى را بر ديگران ترجيح مىداد، و نيازهاى ايشان را برمىآورد، برخى يك حاجت برخى دو حاجت و برخى چند حاجت داشتند، پيامبر صلى الله عليه وسلم سرگرم پاسخ دادن و برآوردن نيازهاى ايشان مىشد و در اين هنگام مسائلى را كه به صلاح ايشان و عموم مسلمانان بود مطرح مىكرد و مىفرمود حاضران به افراد غايب ابلاغ كنند و نياز اشخاصى را كه به من دسترسى ندارند بيان كنيد كه هر كس نياز نيازمندى را به صاحب قدرتى برساند كه خود او نتواند بيان كند، خداوند در قيامت او را پايدار و استوار مىفرمايد، در محضر آن حضرت چيزى جز اين صحبت نمىشد و از هيچ كس موضوع ديگرى پذيرفته نمىشد، معمولا گروه گروه براى كسب فيض به حضورش مىآمدند و در حالى بيرون مىرفتند كه كامشان از شهد علم شيرين شده و خود راهنماى ديگران مىشدند. امام حسين (ع) مىگويد: از پدرم پرسيدم برنامه بيرون از منزل رسول خدا چگونه بود؟ گفت: پيامبر صلى الله عليه وسلم جز در مواردى كه مردم را كمك كند و دلهاى ايشان را به يك ديگر نزديك كند و موجب تفرقه نشود صحبتى نمىفرمود، معمولا بزرگ هر قومى را گرامى مىداشت و همو را بر آنها سالارى مىداد، بدون آنكه نسبت به كسى ترشرويى و بدخلقى كند مردم را از اعمال زشت بر حذر مىداشت، و از آنان كه بدكردار بودند، پرهيز مىفرمود، نسبت به ياران خود تفقد مىكرد، از مردم درباره كارهاى معمول ميان مردم سؤال مىكرد، كارهاى پسنديده را مىستود و تقويت مىفرمود و كارهاى زشت و نكوهش مىكرد و خوار مىشمرد، كردارش همواره پسنديده و يك نواخت بود، همواره مواظب بود كه مردم غافل نشوند، در همه حال محضرش سودمند و آماده بود، هرگز در مورد حق قصور نمىشد و پا را از حق و آنچه دين مقرر داشته است فراتر نمىنهاد، برگزيدگان و نيكان در نظر آن حضرت برگزيده بودند، برترين اصحاب در نظرش خيرخواهترين ايشان بود و كسانى كه مواسات و يارى دادن به مردم را بيشتر رعايت مىكردند از نظر پيامبر صلى الله عليه وسلم گرامىتر بودند. امام حسين (ع) گويد: از پدرم درباره كيفيت نشستن رسول خدا صلى الله عليه وسلم پرسيدم، فرمود: پيامبر صلى الله عليه وسلم هيچ گاه بدون آوردن نام خدا در جايى نمىنشست و از جايى برنمىخاست، جايگاه معينى براى خود تعيين نكرده بود و از اين كار منع مىفرمود، چون به گروهى كه نشسته بودند مىرسيد همان جا كه رسيده بود- پايين مجلس- مىنشست و به اين كار ديگران را هم دستور مىفرمود، به تمام همنشينان خود توجه مىداشت به طورى كه هيچ كس احساس نمىكرد كه كسى در نظر پيامبر صلى الله عليه وسلم از او گرامىتر است، هر كس براى عرض حاجتى او را مىنشاند يا بر پا نگه مىداشت، تحمل مىفرمود تا خود او برگردد، هر كس نيازى داشت او را رد نمىفرمود مگر آنكه نيازش را برآورد يا با گفتارى ملايم توضيح دهد، گشادهرويى و خوش خلقى پيامبر چنان مردم را فرا گرفته بود كه او را چون پدر خود مىدانستند، همگان در قبال حق در نظرش يكسان بودند، محضر و مجلس او سراسر حلم و حيا و صبر و امانت بود، كسى با صداى بلند صحبت نمىكرد و حرمت همگان محفوظ بود و سخن نامربوط گفته نمىشد، لغزش و اشتباه كسى فاش نمىشد، فضيلت آنان به نسبت تقواى ايشان بستگى داشت، همگان فروتن بودند، سالخوردگان را احترام مىكردند و به كودكان مهر مىورزيدند، نيازمند را بر خود ترجيح مىدادند، و افراد غريب را ميان خود مىگرفتند و با آنان مهربان بودند. امام حسين (ع) گويد: در مورد روش رسول خدا با همنشينان خود پرسيدم، فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وسلم همواره خندهرو و خوش برخورد و ملايم بود، درشت و تندخو و پرهياهو و دشنام دهنده و خردهگير نبود، هيچ ناپسندى انجام نمىداد و هيچ كس از او نوميد نمىشد، سه چيز را به طور كلى رها كرده بود ستيزهگرى و پرگويى و سخن گفتن در كارى كه به آن حضرت مربوط نبود، مردم را هم از سه چيز رها كرده بود، هيچ گاه كسى را نكوهش و سرزنش نمىفرمود، به جستجوى معايب ايشان نمىپرداخت و فقط در مواردى كه اميد ثواب و پاداش بود تذكر مىفرمود، هر گاه رسول خدا صلى الله عليه وسلم صحبت مىكرد همگان چنان ساكت بودند كه گويى بر سرايشان مرغ و پرنده نشسته است، و چون سكوت مىفرمود آنها صحبت مىكردند و هيچ گاه در محضرش ستيزه و بگو مگو نمىكردند، هر كس صحبت مىكرد گوش فرا مىدادند تا تمام شود، اگر اصحاب از چيزى مىخنديدند يا تعجب مىكردند، پيامبر صلى الله عليه وسلم هم لبخند مىزد و تعجب مىفرمود، در مورد اشخاص غريب و نيازمند تحمل مىفرمود هر چند درشت سخن مىگفتند و گاه اتفاق مىافتاد كه اصحاب، شخص فقير را مىخواستند و نيازش را برمىآوردند تا مزاحم پيامبر صلى الله عليه وسلم نباشد، به مسلمانان مىفرمود هر گاه مىبينيد نيازمندى نيازى دارد، حاجتش را برآوريد و از او پذيرايى كنيد، هرگز خواهان مدح و ستايش نبود مگر آنكه كسى مىخواست به آن وسيله درصدد جبران چيزى باشد، سخن هيچ كس را قطع نمىكرد مگر آنكه از حد درگذرد- مثلا غيبت كند- كه در آن صورت او را نهى مىكرد يا خود برمىخاست. امام حسين (ع) گويد: پرسيدم سكوت آن حضرت چگونه بود؟ فرمود: سكوت رسول خدا شامل چهار مرحله بود حلم و حذر و تقرير و تفكر، تقرير آن حضرت بر اين بود كه به همگان به نسبت مساوى بنگرد و به طور مساوى مطالب ايشان را بشنود، تفكر او بيشتر در مورد امور پايدار و ناپايدار بود، حلم او با صبر و شكيبايى همراه بود و كمتر چيزى آن حضرت را خشمگين و دلگير مىساخت، و حذر و مواظبت شديد او در چهار مورد بود، كار نيكو كردن كه سرمشق ديگران باشد، و ترك كار ناپسند كه عملا از آن نهى فرموده باشد، و كوشش و انديشيدن در امورى كه كار امت را رو براه كند، و قيام در مواردى كه خير دنيا و آخرت امت را در بر داشته باشد. * متن عربی:
ذكر صفة خلق رسول الله، صلى الله عليه وسلم أخبرنا يعلى ومحمد ابنا عبيد الطنافسيان وعبيد الله بن موسى العبسي ومحمد ابن عبد الله بن الزبير الأسدي عن مجمع بن يحيى الأنصاري عن عبد الله ابن عمران عن رجل من الأنصار أنه سأل علياً وهو محتبٍ بحمائل سيفه في مسجد الكوفة عن نعت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وصفته، فقال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أبيض اللون، مشرباً حمرة، أدعج العين، سبط الشعر، كث اللحية، سهل الخد، ذا وفرة، دقيق المسربة، كأن عنقه إبريق فضة، له شعر من لبته إلى سرته يجري كالقضيب، ليس في بطنه ولا صدره شعر غيره، شثن الكف والقدم، إذا مشى كأنما ينحدر من صبب، وإذا قام كأنما ينقلع من صخر، إذا التفت التفت جميعاً، كأن عرقه في وجهه اللؤلؤ، ولريح عرقه أطيب من المسك الأذفر، ليس بالقصير ولا بالطويل، ولا بالعاجز ولا اللئيم، لم أر قبله ولا بعده مثله، صلى الله عليه وسلم. أخبرنا يزيد بن هارون ويحيى بن عباد والحسن بن موسى قالوا قال: أخبرنا حماد بن سلمة عن عبد الله بن محمد بن عقيل عن محمد بن علي عن أبيه علي بن أبي طالب، كرم الله وجهه، قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ضخم الهامة، عظيم العينين، أهدب الأشفار مشرب العينين حمرة، كث اللحية، أزهر اللون، إذا مشى تكفأ كأنما يمشي في صعد، وإذا التفت التفت جميعاً، شثن الكفين والقدمين. أخبرنا الفضل بن دكين وهاشم بن القاسم قالا: أخبرنا المسعودي، أخبرنا عثمان بن عبد الله بن هرمز عن نافع بن جبير بن مطعم عن علي ابن أبي طالب، كرم الله وجهه، قال: لم يكن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بالطويل ولا بالقصير، ضخم الرأس واللحية، شثن الكفين والقدمين، مشرب اللون حمرة، ضخم الكراديس، طويل المسربة، إذا مشى تكفأ تكفؤاً كأنما ينحط من صببٍ، لم أر قبله ولا بعده مثله، صلى الله عليه وسلم. أخبرنا سعيد بن منصور، أخبرنا نوح بن قيس الحداني، حدثني خالد بن خالد التميمي عن يوسف بن مازن الراسبي أن رجلاً قال لعلي بن أبي طالب: انعت لنا النبي، صلى الله عليه وسلم، صفة لنا، قال: كان ليس بالذاهب طولاً وفوق الربعة، إذا جاء مع القوم غمرهم، أبيض شديد الوضح، ضخم الهامة، أغر، أبلج، أهدب الأشفار، شثن الكفين والقدمين، إذا مشى تقلع كأنما ينحدر من صبب، كأن العرق في وجهه اللؤلؤ، لم أر قبله ولا بعده مثله. أخبرنا سعيد بن منصور والحكم بن موسى قالا: أخبرنا عيسى بن يونس عن عمر مولى غفرة قال: حدثني إبراهيم بن محمد من ولد علي قال: كان علي إذا نعت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يقول: لم يكن بالطويل الممغط، ولا بالقصير المتردد، كان ربعة من القوم، ولم يكن بالجعد القطط ولا السبط، كان جعداً رجلاً، ولم يكن بالمطهم ولا المكلثم وكان في وجهه تدوير أبيض مشرب أدعج العينين، أهدب الأشفار، جليل المشاش والكتد أجرد، ذا مسربةٍ، شثن الكفين والقدمين، إذا مشى تقلع كأنما يمشي في صبب، وإذا التفت التفت معاً بين كتفيه خاتم النبوة، وهو خاتم النبيين، أجود الناس كفاً وأجرأ الناس صدراً، وأصدق الناس لهجة، وأوفى الناس بذمة، وألينهم عريكة، وأكرمهم عشرة، من رآه بديهة هابه، ومن خالطه معرفة أحبه، يقول ناعته: لم أر قبله ولا بعده مثله، صلى الله عليه وسلم. أخبرنا سعيد بن منصور، أخبرنا خالد بن عبد الله عن عبيد الله بن محمد ابن عمر بن علي بن أبي طالب عن أبيه عن جده قال قيل لعلي: يا أبا حسن انعت لنا النبي، صلى الله عليه وسلم، قال: كان أبيض مشرب بياضه حمرةً، أهدب الأشفار، أسود الحدقة، لا قصيراً ولا طويلاً، وهو إلى الطول أقرب، عظيم المناكب، في صدره مسربة، لا جعد ولا سبط، شثن الكف والقدم، إذا مشى تكفأ كأنما يمشي في صعد، كأن العرق في وجهه اللؤلؤ، لم أر قبله ولا بعده مثله، صلى الله عليه وسلم. أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي، حدثني عبد الله بن محمد بن عمر ابن علي بن أبي طالب عن أبيه عن جده عن علي قال: بعثني رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى اليمن، فإني لأخطب يوماً على الناس وحبر من أحبار اليهود واقف في يده سفر ينظر فيه، فنادى إلي فقال: صف لنا أبا القاسم! فقال علي، رضي الله عنه: رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ليس بالقصير ولا بالطويل البائن، وليس بالجعد القطط ولا بالسبط، هو رجل الشعر أسوده، ضخم الرأس، مشرب لونه حمرة، عظيم الكراديس، شثن الكفين والقدمين، طويل المسربة، وهو الشعر الذي يكون في النحر إلى السرة، أهدب الأشفار، مقرون الحاجبين، صلت الجبين، بعيد ما بين المنكبين، إذا مشى يتكفأ كأنما ينزل من صبب، لم أر قبله مثله ولم أر بعده مثله، قال علي ثم سكت، فقال لي الحبر: وماذا؟ قال علي: هذا ما يحضرني، قال الحبر: في عينيه حمرة، حسن اللحية حسن الفم، تام الأذنين، يقبل جميعاً ويدبر جميعاً، فقال علي: هذه والله صفته! قال الحبر: وشيء آخر، فقال علي: وما هو؟ قال الحبر: وفيه جنأ، قال علي: هو الذي قلت لك كأنما ينزل من صبب، قال الحبر: فإني أجد هذه الصفة في سفر آبائي ونجده يبعث من حرم الله وأمنه وموضع بيته ثم يهاجر إلى حرم يحرمه هو ويكون له حرمة كحرمة الحرم الذي حرم الله، ونجد أنصاره الذين هاجر إليهم قوماً من ولد عمرو بن عامر أهل نخل وأهل الأرض قبلهم يهود، قال قال علي: هو هو! وهو رسول الله، صلى الله عليه وسلم! فقال الحبر: فإني أشهد أنه نبي الله وأنه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى الناس كافة، فعلى ذلك أحيا وعليه أموت وعليه أبعث إن شاء الله، قال: فكان يأتي علياً فيعلمه القرآن ويخبره بشرائع الإسلام، ثم خرج علي والحبر هنالك حتى مات في خلافة أبي بكر وهو مؤمن برسول الله، صلى الله عليه وسلم، يصدق به. أخبرنا معن بن عيسى الأشجعي، أخبرنا مالك بن أنس، أخبرنا عبد الله بن مسلمة بن قعنب وخالد بن مخلد عن سليمان بن بلال كلاهما عن ربيعة بن أبي عبد الرحمن أنه سمع أنس بن مالك يقول: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ربعة من الرجال ليس بالطويل البائن ولا بالقصير، وليس بالأبيض الأمهق ولا بالآدم، وليس بالجعد القطط ولا بالسبط. أخبرنا عفان بن مسلم والحسن بن موسى، قالا: أخبرنا حماد بن سلمة عن ثابت عن أنس قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أزهر اللون إذا مشى تكفأ، وما مسست ديباجة ولا حريرة ولا شيئاً قط ألين من كف رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ولا شممت مسكة ولا عنبرة ما أطيب من ريحه. أخبرنا يزيد بن هارون ومحمد بن عبد الله الأنصاري قالا: أخبرنا حميد قال قال أنس: ما مسست قط حريرة ولا خزة ألين من كف رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ولا شممت رائحة قط مسكة ولا عنبرة أطيب رائحة من رسول الله، صلى الله عليه وسلم. أخبرنا سعيد بن منصور وخلف بن الوليد قالا: أخبرنا خالد بن عبد الله عن حميد عن أنس بن مالك قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أسمر وما شممت مسكة ولا عنبرة أطيب ريحاً من رسول الله، صلى الله عليه وسلم. أخبرنا يزيد بن هارون قال: أخبرنا جرير بن حازم عن قتادة عن أنس قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ضخم القدمين كثير العرق، لم أر بعده مثله. أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا مندل عن حميد عن أنس قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ليس بالقصير ولا بالطويل. أخبرنا عمرو بن عاصم، أخبرنا همام، أخبرنا قتادة عن أنس بن مالك أو عن رجل عن أبي هريرة قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ضخم الكفين، ضخم القدمين، حسن الوجه، لم أر بعده مثله. أخبرنا محمد بن إسماعيل بن أبي فديك وموسى بن داود عن ابن أبي ذيب عن صالح بن أبي صالح مولى التوأمة عن أبي هريرة أنه كان ينعت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، شبح الذراعين، أهدب أشفار العينين، بعيد ما بين المنكبين، يقبل جميعاً ويدبر جميعاً، بأبي وأمي لم يكن فاحشاً ولا متفحشاً ولا صخابا في الأسواق. أخبرنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي أويس المدني عن سليمان بن بلال عن عبد الملك بن قدامة بن إبراهيم الجمحي عن قدامة بن موسى عن محمد ابن سعيد المسيب أن أبا هريرة كان إذا رأى أحداً من الأعراب أو أحداً لم ير النبي، صلى الله عليه وسلم، قال: ألا أصف لكم النبي، صلى الله عليه وسلم؟ كان شثن القدمين، هدب العينين، أبيض الكشحين، يقبل معاً ويدبر معاً فدى له أبي وأمي! ما رأيت مثله قبله ولا بعده. أخبرنا الحسن بن موسى وموسى بن داود عن ابن لهيعة عن أبي يونس عن أبي هريرة قال: ما رأيت شيئاً أحسن من رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كأن الشمس تجري في جبهته، وما رأيت أحداً أسرع في مشيته من رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كأنما الأرض تطوى له، إنا نجهد أنفسنا وإنه لغير مكترث. أخبرنا محمد بن عمر، حدثني عبد الملك عن سعيد بن عبيد بن السباق عن أبي هريرة قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، شثن القدمين والكفين، ضخم الساقين، عظيم الساعدين، ضخم المنكبين، بعيد ما بين المنكبين، رحب الصدر، رجل الرأس، أهدب العينين، حسن الفم، حسن اللحية، تام الأذنين، ربعة من القوم، لا طويلاً ولا قصيراً، أحسن الناس لوناً، يقبل معاً ويدبر معاً، لم أر مثله ولم أسمع بمثله. أخبرنا أحمد بن الحجاج الخراساني قال: أخبرنا عبد الله بن المبارك قال: أخبرنا أسامة بن زيد، وأخبرني موسى بن مسلم مولى ابنة قارظ عن أبي هريرة أنه ربما كان حدث عن النبي، صلى الله عليه وسلم، فيقول حدثنيه: أهدب الشفرين، أبيض الكشحين، إذا أقبل أقبل جميعاً، وإذا أدبر أدبر جميعاً، لم تر عيني مثله ولن تراه. أخبرنا أحمد بن الحجاج عن عبد الله بن المبارك عن عمرو بن الحارث عن أبي يونس عن أبي هريرة قال: ما رأيت شيئاً أحسن من رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كأن الشمس تجري في جبهته، وما رأيت أحداً أسرع مشياً من رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كأن الأرض تطوى له، وإنا لنجهد أن ندركه وإنه لغير مكترث. أخبرنا قدامة بن محمد المدني، حدثتني أمي فاطمة بنت مضر عن جدها خشرم بن بشار أن رجلاً من بني عامر أتى أبا أمامة الباهلي فقال: يا أبا أمامة إنك رجل عربي إذا وصفت شيئاً شفيت منه، فصف لي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حتى كأني أراه، فقال أبو أمامة: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، رجلاً أبيض تعلوه حمرة، أدعج العينين، أهدب الأشفار، ضخم المناكب، أشعر الذراعين والصدر، شثن الأطراف، ذا مسربة، في الرجال أطول منه، وفي الرجال أقصر منه، عليه سحوليتان، إزاره تحت ركبتيه بثلاث أصابع أو أربع، إذا تعطف بردائه لم يحط به، فهو متأبطه تحت إبطه، إذا مشى تكفأ حتى يمشي في صعود، وإذا التفت التفت جميعاً، بين كتفيه خاتم النبوة، قال العامري: قد وصفت لي صفة لو كان في جميع الناس لعرفته. أخبرنا سليمان أبو داود الطيالسي، أخبرنا شعبة عن سماك بن حرب قال: سمعت جابر بن سمرة يقول: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ضليع لفم منهوس العقب. أخبرنا عبيد الله بن موسى والفضل بن دكين قالا: أخبرنا إسرائيل عن سماك أنه سمع جابر بن سمرة ووصف النبي، صلى الله عليه وسلم، فقال له الرجل: أوجهه مثل السيف؟ فقال جابر: مثل الشمس والقمر مستدير! أخبرنا عفان بن مسلم وهشام أبو الوليد الطيالسي قالا: أخبرنا شعبة عن أبي إسحاق، سمعت البراء يقول: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، مربوعاً بعيد ما بين المنكبين، قال عفان في حديثه: يبلغ شعره شحمة أذنيه، عليه حلة حمراء. أخبرنا وكيع بن الجراح عن سفيان عن أبي إسحاق عن البراء أنه وصف رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال: بعيد ما بين المنكبين، ليس بالقصير ولا بالطويل. أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا زهير عن أبي إسحاق أن رجلاً سأل البراء: أليس كان وجه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، مثل السيف؟ قال: لا، مثل القمر! أخبرنا هوذة بن خليفة، أخبرنا عوف عن يزيد الفارسي قال: رأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في النوم زمن ابن عباس على البصرة، قال فقلت لابن عباس: إني قد رأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال ابن عباس: فإن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كان يقول إن الشيطان لا يستطيع أن يتشبه بي فمن رآني في النوم فقد رآني، فهل تستطيع أن تنعت هذا الرجل الذي قد رأيت؟ قال: نعم أنعت لك رجلاً بين الرجلين، جسمه ولحمه أسمر إلى البياض، حسن المضحك، أكحل العينين، جميل دوائر الوجه، قد ملأت لحيته ما لدن هذه إلى هذه، وأشار بيده إلى صدغيه حتى كادت تملأ نحره. قال عوف: ولا أدري ما كان مع هذا من النعت، قال فقال ابن عباس: لو رأيته في اليقظة ما أستطعت أن تنعته فوق هذا. أخبرنا عبيد الله بن موسى عن إسرائيل عن عثمان بن المغيرة عن مجاهد عن بن عباس قال: قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إني رأيت عيسى وموسى وإبراهيم، فأما عيسى فجعد أحمر عريض الصدر، وأما موسى فآدم جسيم سبط كأنه من رجال الزط. فقالوا له: إبراهيم؟ فقال: أنظروا إلى صاحبكم، يعني رسول الله، صلى الله عليه وسلم، نفسه. أخبرنا عفان بن مسلم، أخبرنا حماد بن سلمة عن داود بن أبي هند، حدثني رجل عن ابن عباس أن النبي، صلى الله عليه وسلم، كان لا يلتفت إلا جميعاً وإذا مشى مشى مجتمعاً ليس فيه كسل. أخبرنا يزيد بن هارون قال: أخبرنا الجريري قال: كنت أطوف مع أبي طفيل بالبيت فقال: ما بقي أحد رأى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، غيري، قال قلت: رأيته؟ قال: نعم، قلت: كيف كان صفته؟ فقال: كان أبيض مليحاً مقصداً. أخبرنا خلف بن الوليد الأزدي، أخبرنا خالد بن عبد الله عن الجريري عن أبي الطفيل قال قلت له: رأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم؟ قال: نعم، كان أبيض مليح الوجه. أخبرنا يزيد بن هارون قال: أخبرنا مسعر عن عبد الملك بن عمير عن ابن عمر قال: ما رأيت أحداً أجود ولا أنجد ولا أشجع ولا أوضأ من رسول الله، صلى الله عليه وسلم. أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي قال: حدثني بكير عن مسمار عن زياد مولى سعد قال: سألت سعد بن أبي وقاص هل خضب رسول الله، صلى الله عليه وسلم؟ فقال: لا ولا هم به، قال: كان شبيه في عنفقته وناصيته، ولو أشاء أعدها لعددتها، قلت: فما صفته؟ قال: كان رجلاً ليس بالطويل ولا بالقصير ولا بالأبيض الأمهق ولا بالآدم ولا بالسبط ولا بالقطيط، وكانت لحيته حسنة، وجبينه صلتاٍ مشرباً بحمرة، شثن الأصابع، شديد سواد الرأس واللحية. أخبرنا خالد بن مخلد البجلي، أخبرنا عبد الله بن جعفر عن إسماعيل بن محمد بن سعد عن عامر بن سعد عن أبيه قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يسلم عن يمينه حتى يرى بياض خده، ثم يسلم عن يساره حتى يرى بياض خده. أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا أبو الأحوص عن أشعث، يعني ابن سليم، قال: سمعت شيخاً من بني كنانة يقول: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ووصفه فقال: أبيض مربوعاً كأحسن الرجال وجهاً. أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني فروة بن زبيد عن بشير مولى المأربين عن جابر بن عبد الله قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أبيض مشرباً بحمرة، شثن الأصابع، ليس بالطويل ولا بالقصير، ولا بالسبط ولا بالجعد، إذا مشى هرول الناس وراءه، ولا ترى مثله أبداً. أخبرنا محمد بن عمر، حدثني شيبان عن جابر عن أبي الطفيل قال: رأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يوم فتح مكة، فما أنسى شدة بياض وجهه، وشدة سواد شعره، إن من الرجال لمن هو أطول منه ومنهم من هو أقصر منه، يمشي ويمشون، قلت لخولة أمي: فمن هذا؟ قالت: هذا رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قلت: ما كانت ثيابه؟ قالت: ما أحفظ ذلك الآن. أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا شيبان عن جابر عن أبي صالح عن أم هلال قالت: ما رأيت بطن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قط إلا ذكرت القراطيس المثنية بعضها على بعض. أخبرنا عبيد الله بن موسى قال: أخبرنا موسى بن عبيدة، أخبرني أيوب ابن خالد عمن أخبره أنه ذكر النبي، صلى الله عليه وسلم، في حديث رواه قال: فما رأيت رجلاً مثله متجرداً كأنه فلقة قمر. أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا يوسف بن صهيب عن عبد الله بن بريدة أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كان أحسن البشر قدماً. أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا سفيان الثوري عن الزبير عن إبراهيم قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يفترش رجله اليسرى حتى يرى ظاهرها أسود. أخبرنا عبيد الله بن موسى عن إسرائيل عن جابر عن محمد بن علي قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، شديد البطش. أخبرنا وهب بن جرير، يعني ابن حازم، أخبرنا أبي، سمعت الحسن قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أجود الناس، وأشجع الناس، وأحسن الناس، أبيض أزهر. حدثنا عبيد الله بن موسى قال: أخبرنا حسن بن صالح عن سماك عن عكرمة قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يقص من شاربه، قال وقال عكرمة: وكان إبراهيم خليل الرحمن من قبله يقص من شاربه. أخبرنا وكيع بن الجراح عن مسعر عن عوف قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لا يضحك إلا تبسماً ولا يلتفت إلا جميعاً. أخبرنا عفان بن مسلم، أخبرنا سعيد بن يزيد. أخبرنا أبو سليمان عن رجل عن عائشة، رضي الله عنها، قالت: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لا يلتفت إلا جميعاً. أخبرنا هاشم بن القاسم، أخبرنا الحسام بن مصك عن قتادة قال: ما بعث الله نبيا قط إلا بعثه حسن الوجه، حسن الصوت، حتى بعث نبيكم، فكان حسن الوجه، حسن الصوت، ولم يكن يرجع، وكان يمد بعض المد. أخبرنا إسحاق بن يوسف الأزرق، أخبرنا زكريا بن أبي زائدة عن سعد بن إبراهيم عن نافع بن جبير بن مطعم أن النبي، صلى الله عليه وسلم، قال: إني قد بدنت فلا تبادروني بالقيام في الصلاة والركوع والسجود. أخبرنا أنس بن عياض أبو ضمرة عن هشام بن عروة عن أبيه عن عائشة، رضي الله عنها، قالت: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لا يصلي شيئاً من صلاته وهو جالس، فلما دخل في السن جعل يجلس حتى إذا بقي من السورة أربعون آية أو ثلاثون آية قام فقرأها ثم سجد. أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا داود بن قيس الفراء، أخبرنا عبيد الله بن عبد الله بن أقرم الخزاعي، حدثني أبي أنه كان مع أبيه بالقاع من عزة فمر بنا ركب فأناخوا ناحية الطريق، فقال لي أبي: وأقيمت الصلاة فإذا فيهم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فصليت معهم فكأني أنظر إلى عفرتي إبطي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إذا سجد. أخبرنا عبيد الله بن موسى، أخبرنا إسرائيل عن أبي إسحاق عن رجل من بني تميم قال: سمعت ابن عباس يقول: رأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ساجدا مخويا فرأيت بياض إبطيه. أخبرنا معن بن عيسى، أخبرنا ابن أبي ذيب عن شعبة عن ابن عباس أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كان إذا سجد يرى بياض إبطيه. أخبرنا كثير بن هشام والفضل بن دكين قالا: أخبرنا جعفر بن برقان، أخبرنا يزيد بن الأصم عن ميمونة قالت: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إذا سجد جافى يديه حتى يرى من خلفه بياض إبطيه. أخبرنا علي بن عبد الله بن جعفر قال: أخبرنا عبد الرزاق بن همام ابن نافع قال: أخبرنا معمر عن منصور عن سالم بن أبي الجعد عن جابر بن عبد الله أن النبي، صلى الله عليه وسلم، كان إذا سجد يرى بياض إبطيه. أخبرنا موسى بن داود، أخبرنا بن لهيعة عن عبد الله بن المغيرة عن أبي الهيثم عن أبي سعيد الخدري قال: كأني أنظر إلى بياض كشح النبي، صلى الله عليه وسلم، وهو ساجد. أخبرنا محمد بن عبيد الأسدي، أخبرنا سفيان عن منصور عن إبراهيم قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إذا سجد يرى بياض إبطيه. أخبرنا يونس بن محمد المؤدب، أخبرنا شريك عن أبي إسحاق قال: وصف لنا البراء فاعتمد على كفيه ورفع لي عجيزته وقال: هكذا كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يسجد. أخبرنا الحكم بن موسى، أخبرنا مبشر بن إسماعيل الحلبي عن أبي بكر الغساني عن أبي الأحوص حكيم بن عمير عن جابر بن عبد الله قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يسجد في أعلى جبهته مع قصاص الشعر. أخبرنا مالك بن إسماعيل أبو غسان النهدي، أخبرنا جميع ابن عمر بن عبد الرحمن العجلي، حدثني رجل بمكة عن ابن لأبي هالة التميمي عن الحسن بن علي قال: سألت خالي هند بن أبي هالة التميمي، وكان وصافاً عن حلية رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وأنا أشتهي أن يصف لي منها شيئاً أتعلق به، فقال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فخماً مفخماً يتلألأ وجهه تلألؤ القمر ليلة البدر، أطول من المربوع، وأقصر من المشذب، عظيم الهامة، رجل الشعر إن انفرقت عقيصته فرق وإلا فلا، يجاوز شعره سحمة أذنيه إذا هو وفره، أزهر اللون، واسع الجبين، أزج الحواجب سوابغ في غير قرن، بينهما عرق يديره الغضب، أقنى العرنين، له نور تعلوه يحسبه من لم يتأمله أشم، كث اللحية، ضليع الفم، مفلج الأسنان، دقيق المسربة، كأن عنقه جيد دمية في صفاء الفضة، معتدل الخلق، بادن متماسك، سواء البطن والصدر، عريض الصدر، بعيد ما بين المنكبين، ضخم الكراديس، أنور المتجرد، موصول ما بين اللبة والسرة بشعر يجري كالخط، عاري الثديين والبطن مما سوى ذلك، أشعر الذراعين والمنكبين وأعالي الصدر، طويل الزندين، رحب الراحة، سبط القصب، شن الكفين والقدمين، سائل الأطراف، خمصان الأخمصين، مسيح القدمين ينبو عنهما الماء، إذا زال زال قلعاً، يخطو تكفؤاً، ويمشي هوناً ذريع المشية، إذا مشى كأنما ينحط من صبب، وإذا ألتفت التفت جميعاً، خافض الطرف، نظره إلى الأرض أطول من نظره إلى السماء، يعني جل نظره الملاحظة، يسبق أصحابه، يبدر من لقي بالسلام، قال قلت: صف لي منطقه، قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، متواصلا للأحزان، دائم الفكرة، ليست له راحة، لا يتكلم في غير حاجة، طويل السكت، يفتتح الكلام، ويختمه بأشداقه، ويتكلم بجوامع الكلام، فضل لا فضول ولا تقصير، دمثا ليس بالجافي ولا المهين، يعظم النعمة وإن دقت لا يذم منها شيئا، لا يذم ذواقاً ولا يمدحه، لا تغضبه الدنيا وما كان لها فإذا تعوطي الحق لم يعرفه أحد، ولم يقم لغضبه شيء حتى ينتصر له، لا يغضب لنفسه ولا ينتصر لها، إذا أشار أشار بكفه كلها وإذا تعجب قلبها، وإذا تحدث أتصل بها، يضرب براحته اليمنى باطن إبهامه اليسرى، وإذا غضب أعرض وأشاح، وإذا فرح غض طرفه، جل ضحكه التبسم، ويفتر عن مثل حب الغمام، قال: فكتمتها الحسين بن علي زماناً، ثم حدثته فوجدته قد سبقني إليه فسأله عما سألته عنه ووجدته قد سأل أباه عن مدخله ومجلسه ومخرجه وشكله فلم يدع منه شيئاً. قال الحسين: سألت أبي عن دخول النبي، صلى الله عليه وسلم، فقال: كان دخوله لنفسه مأذونا له في ذلك، فكان إذا أوى إلى منزله جزأ دخوله ثلاثة أجزاء، جزءا لله، وجزءا لأهله، وجزءا لنفسه، ثم جزءا جزؤه بينه وبين الناس، فيسرد ذلك على العامة بالخاصة، ولا يدخر عنهم شيئا، وكان من سيرته في جزء الأمة إيثار أهل الفضل ناديه وقسمه على قدر فضلهم في الدين، فمنهم ذو الحاجة، ومنهم ذو الحاجتين، ومنهم ذو الحوائج، فيتشاغل بهم ويشغلهم فيما أصلحهم والأمة من مسألته عنهم وإخبارهم بالذي ينبغي لهم ويقول: ليبلغ الشاهد الغائب وأبلغوني حاجة من لا يستطيع إبلاغي حاجته، فإنه من أبلغ سلطاناً حاجة من لا يستطيع إبلاغها إياه ثبت الله قدميه يوم القيامة. لا يذكر عنده إلا ذلك ولا يقبل من أحد غيره، يدخلون روادا ولا يفترقون إلا عن ذواق، ويخرجون أدلة. قال: فسألته عن مخرجه كيف كان يصنع فيه، فقال كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يخزن لسانه إلا مما يعينهم ويؤلفهم ولا يفرقهم، أو قال ينفرهم، ويكرم كريم كل قوم ويوليه عليهم، ويحذر الناس ويحترس منهم من غير أن يطوي عن أحد بشره ولا خلقه، ويتفقد أصحابه ويسأل الناس عما في الناس، ويحسن الحسن ويقويه، ويقبح القبيح ويوهنه، معتدل الأمر غير مختلف، لا يغفل مخافة أن يغفلوا، لكل حال عنده عتاد، لا يقصر عن الحق ولا يجوزه الدين، يلونه من الناس خيارهم، أفضلهم عنده أعمهم نصيحة، وأعظمهم عنده منزلة أحسنهم مؤاساة ومؤازرة. قال: فسألته عن مجلسه، فقال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لا يجلس ولا يقوم إلا على ذكر، لا يوطن الأماكن وينهى عن إيطانها، وإذا انتهى إلى قوم جلس حيث انتهى به المجلس ويأمر بذلك، يعطي كل جلسائه بنصيبه، لا يحسب جليسه أن أحداً أكرم عليه منه، من جالسه أو قاومه في حاجة صابرة حتى يكون هو المنصرف، ومن سأله حاجة لم يرده إلا بها أو بميسور من القول، قد وسع الناس منه بسطة وخلقه، فصار لهم أبا وصاروا في الحق عنده سواء، مجلسه مجلس حلم وحياء وصبر وأمانة لا ترفع فيه الأصوات ولا تؤبن فيه الحرم ولا تنثى فلتاته متعادلين يتفاضلون فيه بالتقوى، متواضعين يوقرون فيه الكبير ويرحمون فيه الصغير، ويؤثرون ذا الحاجة، ويحفظون أو يحوطون الغريب. قال قلت: كيف كانت سيرته في جلسائه؟ قال كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، دائم البشر، سهل الخلق، لين الجانب، ليس بفظ ولا غليظ ولا صخاب ولا فحاش ولا عياب، يتغافل عما لا يشتهي، ولا يدنس منه ولا يجنب فيه، قد ترك نفسه من ثلاث: المراء، والإكثار، ومما لا يعنيه، وترك الناس من ثلاث، كان لا يذم أحدا ولا يعيره، ولا يطلب عورته، ولا يتكلم إلا فيما رجا ثوابه، إذا تكلم أطرق جلساؤه كأنما على رؤوسهم الطير، فإذا سكت تكلموا ولا يتنازعون عنده، من تكلم أنصتوا له حتى يفرغ حديثهم عنده، حديث أوليتهم يضحك مما يضحكون منه، ويتعجب مما يتعجبون منه، ويصبر للغريب على الجفوة في منطقه ومسألته حتى إذا كان أصحابه ليستجلبونهم، ويقول: إذا رأيتم طالب الحاجة يطلبها فأردفوه، ولا يقبل الثناء إلا من مكافئ، ولا يقطع عن أحد حديثه حتى يجوز فيقطعه بنهي أو قيام. قال: فسألته كيف كان سكوته، قال: كان سكوت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، على أربع على الحلم، والحذر، والتقرير، والتفكر. فأما تقريره ففي تسوية النظر والإستماع من الناس، وأما تذكره أو تفكره ففيما يبقى ويفنى، وجمع الحلم والصبر وكان لا يغضبه شيء ولا يستنفره، وجمع له الحذر في أربع: أخذه بالحسنى ليقتدى به، وتركه القبيح ليتناهى عنه، واجتهاده الرأي فيما أصلح أمته، والقيام فيما جمع لهم الدنيا والآخرة.
از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|