Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

حضرت على رضي الله عنه ميفرمايد: "پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم ازدواج متعه (صيغه) و خوردن گوشت خرهاى اهلى را در روز خيبر نهى فرمودند" صحيح بخاري (1405, 4216).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > بیان مهر و خاتم نبوت

شماره مقاله : 10800              تعداد مشاهده : 384             تاریخ افزودن مقاله : 19/6/1390

بيان مهر و خاتم نبوت كه ميان شانه‏هاى پيامبر صلى الله عليه وسلم بود
عبيد الله بن موسى عبسى و فضل بن دكين از قول اسرائيل، از سماك نقل مى‏كردند كه مى‏گفته است از جابر بن سمرة شنيدم ضمن وصف پيامبر صلى الله عليه وسلم مى‏گفت مهر نبوت را در شانه رسول خدا ديدم كه به اندازه تخم كبوترى و همرنگ با بدن آن حضرت بود. همين عبيد الله بن موسى از قول حسن بن صالح، از سماك، از جابر بن سمرة نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است مهر نبوت را كه در پشت رسول خدا بود ديدم كه برجسته و مثل تخم كبوتر بود.
ابو داود سليمان طيالسى از شعبة، از سماك بن حرب، از جابر بن سمرة نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است مهر نبوت را كه بر پشت پيامبر صلى الله عليه وسلم بود ديدم به اندازه تخم مرغى بود.
ضحاك بن مخلد از عزرة بن ثابت، از علباء بن احمر، از ابو رمثه نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم به من فرمود: نزديك بيا و به پشت من دست بكش. نزديك شدم و به پشت ايشان دست كشيدم و انگشتان خود را بر مهر نبوت نهادم و آن را فشردم.
گفتيم: مهر نبوت چه بود؟ گفت: مقدارى موى جمع شده كنار دوش آن حضرت.
فضل بن دكين از زهير، از عروة بن عبد الله بن قشير، از معاوية بن قرّة، از پدرش نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است همراه گروهى از بنى مزينه به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم آمدم و بيعت كردم، بندهاى پيراهن پيامبر صلى الله عليه وسلم باز بود دست خود را وارد گريبان ايشان كردم و مهر نبوت را دست كشيدم.
احمد بن عبد الله بن يونس و خالد بن خداش از حماد بن زيد، از عاصم احول پسر عبد الله بن سرجس نقل مى‏كنند كه مى‏گفته است به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم آمدم و ميان ياران خود نشسته بود، برگشتم پشت سر آن حضرت ايستادم دانست چه مى‏خواهم، ردايش را از دوش انداخت، در قسمتى از كتف ايشان مهر نبوت را ديدم كه به اندازه مشت جمع كرده بود و بر اطراف آن خالهايى چون زگيل و ميخچه بود، آن گاه آمدم و روبروى پيامبر ايستادم و گفتم: اى رسول خدا، خداوند تو را بيامرزاد، فرمود: و تو را. يكى از مردم به عاصم گفت: رسول خدا براى تو استغفار فرمود؟ گفت: آرى براى شما هم استغفار مى‏فرمايد و اين آيه را خواند: آمرزش بخواه براى گناه خودت و براى مردان و زنان مؤمن. احمد بن عبد الله بن يونس روايت فوق را به همين ترتيب كه گفتيم آورده است، خالد بن خداش مى‏گويد عاصم گفت، مقابل پيامبر صلى الله عليه وسلم برگشتم و گفتم: اى رسول خدا لطفا براى من استغفار فرماييد، و فرمود: خداوندت بيامرزاد، بقيه مطالب را هر دو مشتركا نقل كرده‏اند.
عفان بن مسلم و ابو الوليد هشام طيالسى و سعد بن منصور همگى از عبيد الله بن اياد بن لقيط، از پدرش اياد، از ابو رمثه نقل مى‏كنند كه مى‏گفته است همراه پدرم پيش پيامبر صلى الله عليه وسلم رفتيم، پدرم به برجستگى‏يى كه مثل غده ميان كتف پيامبر صلى الله عليه وسلم بود نگاه كردم و گفت: من از پزشكان معروفم آيا اجازه مى‏دهيد آن را معالجه كنم؟ فرمود: همان كسى كه آن را آفريده است پزشك آن است.
يعقوب بن اسحاق حضرمى از حمّاد بن سلمة، از عاصم، از ابو رمثه نقل مى‏كند كه مى‏گفته است به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم رسيدم و ديدم ميان كتف ايشان غده‏يى به اندازه پشگل شتر يا تخم كبوتر است، گفتم: ما خانواده‏يى طبيب هستيم آيا اجازه مى‏دهيد آن را مداوا كنم؟ فرمود: نه كسى كه آن را آفريده است در صورت لزوم مداوا هم خواهد كرد.
قبيصة بن عقبة از سفيان، از اياد بن لقيط، از ابو رمثه نقل مى‏كند كه مى‏گفته است همراه پسرم به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم رسيدم فرمود: آيا پسرت را دوست مى‏دارى؟ گفتم:
آرى. فرمود: به شرط آنكه او در محبت تو از حق منحرف نشود و تو هم همچنان. و در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه وسلم به طرفى برگشت و متوجه شدم كه غده‏يى به اندازه سيبى در كتف آن حضرت است، گفتم: اى رسول خدا من بيماران را معالجه مى‏كنم، اجازه فرماى آن را بشكافم و معالجه كنم، فرمود: پزشكان آن همان كسى است كه آن را آفريده است.
عبد الله بن جعفر رقّى از عبيد الله بن عمرو، از عبد الملك بن عمير، از اياد بن لقيط، از ابو رمثه نقل مى‏كند كه مى‏گفته است همراه پسرم به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم رسيدم و گفتم:
پسر جان اين رسول خداست، همينكه پسرم آن حضرت را ديد از ترس و هيبت بر خود لرزيد، چون خواستم برگردم، گفتم: اى رسول خدا من مردى طبيب و از خاندان طبم و پدرم در دوره جاهلى از پزشكان مشهور بود، اجازه فرماى آنچه را ميان شانه‏هاى شماست بشكافم كه اگر غده چركين باشد خداوند پيامبر خود را شفا دهد. فرمود: براى آن طبيبى غير از خدا نيست. و آن به اندازه تخم كبوتر بود.
*
متن عربی:

ذكر خاتم النبوة الذي كان بين كتفي رسول الله، صلى الله عليه وسلم
أخبرنا عبيد الله بن موسى العبسي والفضل بن دكين قالا: أخبرنا إسرائيل عن سماك أنه سمع جابر بن سمرة وصف النبي، صلى الله عليه وسلم، فقال: ورأيت خاتمه عند كتفيه مثل بيضة الحمامة تشبه جسمه.
قال: أخبرنا عبيد الله بن موسى قال: أخبرنا حسن بن صالح عن سماك، حدثني جابر بن سمرة قال: رأيت الخاتم الذي في ظهر رسول الله، صلى الله عليه وسلم، سلعة مثل بيضة الحمامة.
أخبرنا سليمان أبو داود الطيالسي قال: أخبرنا شعبة عن سماك بن حرب سمع جابر بن سمرة يقول: نظرت إلى الخاتم على ظهر رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كأنه بيضة.
أخبرنا الضحاك بن مخلد، أخبرنا عزرة بن ثابت، أخبرنا علباء
بن أحمر عن أبي رمثة قال: قال لي رسول الله، صلى الله عليه وسلم: يا أبا رمثة ادن مني امسح ظهري، فدنوت فمسحت ظهره ثم وضعت أصابعي على الخاتم فغمزتها، قلنا له: وما الخاتم؟ قال: شعر مجتمع عند كتفيه.
أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا زهير عن عروة بن عبد الله بن قشير، حدثني معاوية بن قرة عن أبيه قال: أتيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في رهط من مزينة فبايعته وإن قميصه لمطلق ثم أدخلت يدي في جيب قميصه فمسست الخاتم.
أخبرنا أحمد بن عبد الله بن يونس وخالد بن خداش عن حماد بن زيد، أخبرنا عاصم الأحول بن عبد الله بن سرجس قال: أتيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وهو جالس في أصحابه، فدرت من خلفه فعرف الذي أريده، فألقى الرداء عن ظهره، فنظرت إلى الخاتم على بعض الكتف مثل الجمع، قال حماد: جمع الكف، وجمع حماد كفه وضم أصابعه، حوله خيلان كأنها الثآليل، ثم جئت فاستقبلته فقلت: غفر الله لك يا رسول الله! قال: ولك! فقال له بعض القوم: يستغفر لك رسول الله؟ فقال: نعم ولكم، وتلا الآية: واستغفر لذنبك وللمؤمنين والمؤمنات. هكذا قال أحمد بن عبد الله بن يونس، وأما خالد بن خداش فقال: ثم جئت حتى استقبله، فقلت: استغفر لي يا رسول الله، فقال: غفر الله لك، ثم أجمعا على آخر الحديث أيضا.
أخبرنا عفان بن مسلم وهشام أبو الوليد الطيالسي وسعد بن منصور قالوا: أخبرنا عبيد الله بن إياد بن لقيط، حدثني إياد بن لقيط عن أبي رمثة قال: انطلقت مع أبي نحو رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال: فنظر أبي إلى مثل السلعة بين كتفيه فقال: يا رسول الله إني كأطب الرجال ألا أعالجها لك؟ فقال: لا، طبيبها الذي خلقها.
أخبرنا يعقوب بن إسحاق الحضرمي، حدثني حماد بن سلمة عن عاصم عن أبي رمثة قال: أتيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فإذا في كتفه مثل بعرة البعير أو بيضة الحمامة، فقلت: يا رسول الله ألا أداويك منها؟ فإنا أهل بيت نتطبب، فقال: يداويها الذي وضعها.
أخبرنا قبيصة بن عقبة عن سفيان عن إياد بن لقيط عن أبي رمثة قال: أتيت النبي، صلى الله عليه وسلم، ومعي ابني فقال: أتحبه؟ قلت: نعم، قال: لا يحنى عليك ولا تحنى عليه، فالتفت فإذا خلف كتفيه مثل التفاحة، قلت: يا رسول الله إني أداوي فدعني حتى أبطها وأداويها، قال: طبيبها الذي خلقها.
أخبرنا عبد الله بن جعفر الرقي عن عبيد الله بن عمرو عن عبد الملك بن عمير عن إياد بن لقيط عن أبي رمثة قال: أتيت النبي، صلى الله عليه وسلم، ومعي ابن لي فقلت: يا ابني هذا نبي الله، فلما رآه أرعد من هيبته، فلما انتهيت قلت: يا رسول الله إني طبيب من أهل بيت أطباء وكان أبي طبيبا في الجاهلية معروفا ذلك لنا، فأذن لي في التي بين كتفيك فإن كانت سلعة بططتها فشفى الله نبيه، فقال: لا طبيب لها إلا الله. وهي مثل بيضة الحمامة.

از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

أبا الوليد بن أبي الجارود يقول: قال الشافعي: «إذا صح الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقلت قولا فأنا راجع عن قولي وقائل بذلك». و ابو ولید بن ابی جارود می گوید: شافعی فرمود: «هرگاه حدیث صحیحی از رسول خدا صلی الله علیه وسلم ثابت گشت و من (قبلا) سخنی گفته باشم، پس از سخن خود بازمی گردم و به حدیث عمل می کنم». منبع: "حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 14736
دیروز : 5614
بازدید کل: 8804895

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010