Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 پيامبر صلى الله عليه و سلم فرموده است:

"إذا دعي أحدكم إلى الوليمة فليأتها" (متفق عليه)،

يعنى: "اگر يكى از شما به وليمه (غذاى عروسى) دعوت شد بايد قبول كند".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > اسبها و دیگر چهارپایان آن حضرت

شماره مقاله : 10809              تعداد مشاهده : 561             تاریخ افزودن مقاله : 19/6/1390

اسبها و ديگر چهار پايان رسول خدا صلى الله عليه وسلم
محمد بن عمر واقدى از محمد بن يحيى بن سهل بن ابو حثمة، از پدرش نقل مى‏كند نخستين اسبى كه پيامبر صلى الله عليه وسلم صاحب شدند، اسبى بود كه آن را در مدينه از مردى از قبيله فزاره به ده وقيه خريدند، نام اين اسب ضرس- خشمگين و تندخو- بود و پيامبر صلى الله عليه وسلم آن را به سكب- نجيب تيزرو- تغيير نام دادند، نخستين جنگى كه اين اسب در آن شركت كرد جنگ احد بود كه در آن روز در لشكر مسلمانان فقط همين اسب و اسبى از ابو بردة بن نيار به نام ملاوح وجود داشت.
واقدى از عبد الحميد بن جعفر، از يزيد بن ابو حبيب نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم اسبى به نام سكب داشتند.

ابو بكر بن عبد الله بن ابو اويس، از سليمان بن بلال، از علقمة بن ابو علقمة نقل مى‏كند به من خبر رسيده است نام اسب رسول خدا سكب و تيزرو و پيشانى و دست و پاى آن سپيد بوده و خدا داناتر است.
سليمان بن حرب از سعيد بن زيد، از زبير بن خريّت، از ابو لبيد، از انس بن مالك نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم در مورد اسبى به نام سيحة شرط بندى فرمود و از همه جلوتر افتاد و پيامبر خوشحال شد.
محمد بن عمر واقدى از حسن بن عمارة، از حكم، از مقسم، از ابن عباس نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم اسبى به نام مرتجز داشته‏اند.
محمد بن عمر واقدى مى‏گويد از محمد بن يحيى بن سهل بن ابو حثمة درباره مرتجز سؤال كردم، گفت: همان اسبى است كه پيامبر صلى الله عليه وسلم او را از مردى عرب خريدند و خزيمة بن ثابت در مورد او گواهى داد، و آن مرد از بنى مرّة بود.
واقدى از ابىّ بن عباس بن سهل، از پدرش، از جدش نقل مى‏كند كه مى‏گفته است تا آنجا كه مى‏دانم پيامبر صلى الله عليه وسلم داراى سه اسب بودند: لزاز، ظرب، لحيف. لزاز را مقوقس به آن حضرت هديه كرد، لحيف را ربيعة بن ابو البراء به ايشان تقديم كرد و پيامبر صلى الله عليه وسلم در ازاى آن مقدارى از شتران زكات بنى كلاب را به او بخشيدند، ظرب را فروة بن عمير جذامى به ايشان تقديم كرد، تميم دارى هم اسبى به رسول خدا تقديم كرده كه موسوم به ورد بوده است و پيامبر صلى الله عليه وسلم آن را به عمر بخشيدند و عمر سوار بر آن در جهاد در راه خدا شركت مى‏كرد و مى‏ديد كه مايه پيروزى است.
حجين بن مثنّى از ليث بن سعد، از خالد بن يزيد، از سعيد بن ابو هلال، از ابو عبد الله واقد نقل مى‏كند كه مى‏گفته است به او خبر رسيده كه پيامبر صلى الله عليه وسلم شخصا برخاسته‏اند و چهره اسبى را با آستين پيراهن خود پاك فرموده‏اند و چون گفته‏اند با پيراهن خود اين كار را مى‏كنيد؟ فرموده‏اند: آرى در مورد اسب، جبرئيل به من سفارش كرده است.
على بن يزيد صدائى از عبد القدّوس، از عكرمة، از ابن عباس نقل مى‏كند به پيامبر صلى الله عليه وسلم استرى سياه و سپيد تقديم شد و آن نخستين استرى است كه ميان مسلمانان ديده شده است. گويد، پيامبر صلى الله عليه وسلم مرا پيش ام سلمه همسر خود فرستاد و مقدارى پشم و ليف خرما آوردم و من و رسول خدا براى آن ريسمان و افسارى بافتيم، آن گاه پيامبر صلى الله عليه وسلم به خانه رفت و عبايى آورد نخست آن را دو لا و سپس چهار لا فرمود و بر پشت حيوان انداخت و بسم الله فرمود و سوار شد، مرا هم پشت سر خود سوار كرد.
واقدى از موسى بن ابراهيم، از پدرش نقل مى‏كند نام استر پيامبر صلى الله عليه وسلم دلدل و آن نخستين استرى بود كه ميان مسلمانان ديده شد، آن را همراه خرى كه نامش عفير بود، مقوقس به پيامبر صلى الله عليه وسلم تقديم كرد و آن استر تا زمان معاويه زنده بود.
واقدى از معمر، از زهرى نقل مى‏كند دلدل را فروة بن عمرو جذامى تقديم كرد.
ابو بكر بن عبد الله بن ابو اويس از سليمان بن بلال، از علقمة بن ابو علقمة نقل مى‏كند كه مى‏گفته است به من خبر رسيده كه نام استر رسول خدا دلدل و سياه و سپيد بوده و در ينبع- اسم جايى است- نگه‏دارى مى‏شده است و همان جا سقط شده است.
واقدى از ابو بكر بن عبد الله بن ابى سبرة، از زامل بن عمرو نقل مى‏كند فروة بن عمرو به پيامبر صلى الله عليه وسلم استرى تقديم كرد كه نامش فضه بود و خرى به نام يعفور، استر را به‏ ابو بكر عطا فرمود، خر به هنگام بازگشت پيامبر صلى الله عليه وسلم از حجة الوداع سقط شد.
هاشم بن قاسم كنانى و ليث بن سعد از يزيد بن ابو حبيب، از ابو الخير، از عبد الله بن زرير غافقى، از على بن ابو طالب (ع) نقل مى‏كنند كه مى‏فرموده است به پيامبر صلى الله عليه وسلم استرى تقديم شد، گفتيم اجازه مى‏فرماييد كه ما هم خرها را با ماده اسبهاى خود جفت‏گيرى كنيم تا استر بياورند. فرمود: اين كار را اشخاص نادان انجام مى‏دهند.
ابو بكر بن عبد الله بن ابو اويس مدنى از سليمان بن بلال، از علقمة بن ابو علقمة نقل مى‏كند كه مى‏گفته است به من گفته‏اند اسم خر پيامبر صلى الله عليه وسلم يعفور بوده و خداوند داناتر است.
يعقوب بن اسحاق حضرمى و يزيد بن عطاء بزاز و ابو اسحاق از ابو عبيدة بن عبد الله بن مسعود، از پدرش نقل مى‏كردند كه مى‏گفته است پيامبران پشمينه پوشى مى‏كردند و بز مى‏دوشيدند و بر خر سوار مى‏شدند و رسول خدا صلى الله عليه وسلم هم خرى به نام عفير داشت.
محمد بن عبد الله اسدى و قبيصة بن عقبه گفتند سفيان ثورى، از جعفر، از پدرش- آيا منظور حضرت صادق سلام الله عليه است؟- نقل مى‏كردند نام استر پيامبر صلى الله عليه وسلم شهباء و نام خر آن حضرت يعفور بوده است.

شتران رسول خدا صلى الله عليه وسلم
واقدى از موسى بن محمد بن ابراهيم تيمى، از پدرش نقل مى‏كند قصوا ناقه پيامبر صلى الله عليه وسلم از شتران قبيله بنى حريس بود كه ابو بكر آن را همراه ناقه ديگرى و هر دو را به هشتصد درم خريده بود. پيامبر صلى الله عليه وسلم آن را از ابو بكر به چهار صد درم خريد و آن ناقه تا هنگامى كه تلف شد پيش پيامبر صلى الله عليه وسلم بود، و همان است كه پيامبر صلى الله عليه وسلم با آن هجرت فرمود و هنگامى كه پيامبر به مدينه رسيدند آن ناقه چهار ساله بود و به نامهاى قصواء و جدعاء و غضباء ناميده مى‏شد.
واقدى از ابن ابو ذئب، از يحيى بن يعلى، از ابن مسيب نقل مى‏كند نام اين ناقه غضباء و كناره گوشش بريده بوده است.
محمد بن عبد الله اسدى و قبيصة بن عقبة گويند، سفيان، از جعفر، از پدرش نقل مى‏كند نام اين ناقه قصواء بوده است، ابو بكر بن عبد الله بن ابو اويس هم از سليمان بن بلال‏ از علقمة بن ابو علقمه نقل مى‏كند كه نام ناقه رسول خدا صلى الله عليه وسلم قصواء بوده است.
عبد الوهاب بن عطاء عجلى از حميد طويل، از انس بن مالك نقل مى‏كند كه مى‏گفته است نام ناقه پيامبر صلى الله عليه وسلم غضباء بوده و در مسابقه هيچ شترى از آن جلو نمى‏افتاد تا اينكه مردى عرب با شترى معمولى و بچه سال با آن مسابقه داد و شترى مرد عرب مسابقه را برد، اين موضوع بر مسلمانان گران آمد و مى‏گفتند چگونه شد كه غضباء مسابقه را باخت، چون اين خبر به رسول خدا رسيد، فرمود: بر خداوند است كه هر چيزى كه از امور دنيايى ترقى كند آن را پست و خوار فرمايد.
معن بن عيسى از مالك بن انس، از ابن شهاب، از سعيد بن مسيب نقل مى‏كند كه مى‏گفته است قصوا ناقه رسول خدا در مسابقات همواره برنده مى‏شد، يك دفعه عقب ماند و اين بر مسلمانان دشوار آمد، پيامبر فرمود: وقتى مردم بخواهند چيزى را بيش از اندازه عزيز كنند خداوند آن را خوار مى‏فرمايد.
واقدى از ايمن بن نابل، از قدامة بن عبد الله نقل مى‏كند كه مى‏گفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم را در مراسم حج آن حضرت ديدم كه در حال سوار بودن بر ناقه قصوا رمى جمره فرمود.
واقدى از ثورى، از سلمة بن نبيط، از پدرش نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم را در مراسم حج در عرفات سوار بر شتر نر سرخ مويى ديدم.

ماده شتران شيرده رسول خدا صلى الله عليه وسلم
واقدى از معاوية بن عبد الله بن عبيد الله بن ابو رافع نقل مى‏كند كه مى‏گفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم تعدادى ماده شتر شيرده داشت كه يك مرتبه هم در منطقه غابة هدف غارت دشمن قرار گرفت. گويد، تعداد آنها بيست شتر بود و خانواده پيامبر صلى الله عليه وسلم از شير آنها تغذيه مى‏كردند و همه شب دو مشك بزرگ شير مى‏آوردند، برخى از آنها بسيار پر شير و دوشا بودند از جمله حنّاء، سمراء، عريس سعديّة، بغوم، يسيرة و دبّاء- نامهاى ناقه‏هاست.
محمد بن عمر واقدى از هارون بن محمد از پدرش، از نهبان آزاد كرده ام سلمة نقل مى‏كرد كه ام سلمه مى‏فرموده است بيشتر بلكه تمام خوراك ما در خدمت رسول خدا صلى الله عليه وسلم شير بود، رسول خدا صلى الله عليه وسلم چند ناقه دوشا داشت كه در منطقه غابه- بيشه نزديك‏ مدينه- بودند و هر يك از آنها را به يكى از زنان خود اختصاص داده بود، ناقه‏يى كه نامش عريس بود به من تعلق داشت و آنچه شير مى‏خواستيم فراهم بود، براى عايشه هم ناقه سمرا اختصاص داشت كه اگر چه پر شير بود ولى به اندازه ناقه من شير نداشت، ساربان آنها را به چراگاه جوانيه مى‏برد و شامگاه بر در خانه مى‏آورد و آنها را مى‏دوشيدند، ناقه مخصوص پيامبر صلى الله عليه وسلم هم پر شير بود و به اندازه ناقه من بلكه بيشتر شير مى‏داد.
واقدى از موسى بن عبيدة، از ثابت آزاد كرده ام سلمة، از ام سلمه نقل مى‏كند كه مى‏گفته است ضحاك بن سفيان كلابى ناقه‏يى دوشا به رسول خدا صلى الله عليه وسلم تقديم كرد كه نامش بردة بود، گويد شترى بهتر از آن نديده بودم به اندازه دو شتر شير مى‏داد و شامگاه آن را بر در خانه ما مى‏آوردند، هند و اسماء آن را به چرا مى‏بردند، گاهى در احد و گاهى در جماء. و آن را كه به خانه مى‏آوردند به اندازه يك چادر هم برگ و شاخه برايش مى‏آوردند و آن تمام شب را در علف به صبح مى‏آورد، پيامبر صلى الله عليه وسلم غالبا آن را براى ميهمانان خود مى‏دوشيد و آنان همگى كاملا سير مى‏شدند و اضافه آن را هم ميان ما تقسيم مى‏فرمود، صبحها هم شير خوبى مى‏داد.
واقدى از عبد السلام بن جبير، از پدرش نقل مى‏كند كه مى‏گفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم هفت ماده شتر دوشا در ناحيه ذى الجدر داشت، در ناحيه جماء هم چند شتر شيرى داشت و شير آنها را براى ما مى‏آوردند، ناقه‏يى به نام مهره ديگرى به نام شقراء و ديگرى به نام دبّاء.
مهره را سعد بن عبادة از ميان شتران بنى عقيل برگزيده و فرستاده بود، شقراء و دباء را پيامبر صلى الله عليه وسلم در بازار نبط از بنى عامر خريده بودند، برده، سمراء، عريس، يسيرة و حناء را همه شب مى‏دوشيدند، و شير آنها را مى‏آوردند. يسار غلام پيامبر صلى الله عليه وسلم ساربان آنها بود كه كشتندش- در شبيخون و غارت دشمن كشته شده است.
واقدى از سليمان بن بلال، از يحيى بن سعيد، از سعيد بن مسيب نقل مى‏كند در شبى كه يسار كشته شده بود و شير براى پيامبر نياوردند، آن حضرت فرمود: خداوند كسانى را كه امشب خاندان محمد صلى الله عليه وسلم را تشنه گذاشتند، تشنه كناد.

بزها و گوسپندهاى شيرى رسول خدا صلى الله عليه وسلم
محمد بن عمر واقدى از زكرياء بن يحيى، از ابراهيم بن عبد الله كه از فرزندزادگان عقبة بن‏ غزوان است نقل مى‏كند كه مى‏گفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم هفت گوسپند شيرى به نامهاى عجوة، زمزم، سقيا، بركة، ورسة، اطلال و اطراف داشتند.
واقدى از ابو اسحاق، از عباد بن منصور، از عكرمة، از ابن عباس نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم داراى هفت بز شيرى بودند كه ام ايمن آنها را مى‏چراند.
واقدى از عبد الملك بن سليمان، از محمد بن عبد الله بن حصين نقل مى‏كرد گوسپندان شيرى رسول خدا را در احد مى‏چراندند و همه شب آنها را به خانه‏يى كه پيامبر صلى الله عليه وسلم بود مى‏آوردند.
واقدى از ابو بكر بن عبد الله بن ابو سبرة، از مسلم بن يسار، از وجيهة كنيز آزاد كرده ام سلمه نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است از ام سلمه پرسيدم آيا رسول خدا صحرانشينى هم مى‏فرمود؟ گفت: به خدا سوگند تا آنجا كه من مى‏دانم نه، ولى ما هفت بز داشتيم كه چوپان گاهى آنها را در احد و گاهى در جماء به چرا مى‏برد و شبها آنها را پيش ما مى‏آوردند، شتران دوشايى هم در ذى الجدر و در غابة داشت كه شير آنها را هم پيش ما مى‏آوردند و شير گوسپند و شتر بيشترين خوراك ما بود.
اسود بن عامر و هيثم بن خارجة نقل مى‏كنند كه يحيى بن حمزة، از زيد بن واقد و نعمان نقل مى‏كردند از مكحول در مورد پوست حيوان حلال گوشت مرده سؤال كردند، گفت: پيامبر صلى الله عليه وسلم ميشى به نام قمر داشت روزى آن را نديد، فرمود: قمر چه شده است؟
گفتند: مرد. فرمود: پوست آن را چه كرديد؟ گفتند: مگر پوست مرده نيست. فرمود: دباغى كردن آن موجب طهارت آن است. هيثم در اين حديث از نعمان نام نبرده و حديث خود را از زيد از مكحول نقل مى‏كند.
واقدى از خالد بن الياس، از صالح بن نبهان، از پدرش از ابو الهيثم بن تيهان، از پيامبر صلى الله عليه وسلم نقل مى‏كند كه مى‏فرموده است در هر خانه كه ميشى وجود داشته باشد در آن خانه بركت است.
واقدى از خالد بن الياس، از ابو ثفال، از خالد، از پيامبر صلى الله عليه وسلم نقل مى‏كند كه فرموده است در هر خانه‏يى كه سه گوسپند باشد فرشتگان بر اهل آن خانه شب تا به صبح را دعا مى‏كنند.
*
متن عربی:
ذكر خيل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ودوابه
أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا محمد بن يحيى بن سهل بن أبي حشمة عن أبيه قال: أول فرس ملكه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فرس ابتاعه بالمدينة من رجل من بني فزارة بعشر أواق، وكان اسمه عند الأعرابي الضرس، فسماه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، السكب، فكان أول ما غزا عليه أحداً ليس مع المسلمين يومئذ فرس غيره، وفرس لأبي بردة بن نيار يقال له ملاوح.
أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا عبد الحميد بن جعفر عن يزيد بن أبي حبيب قال: كان لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، فرس يدعى السكب.
أخبرنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي أويس عن سليمان بن بلال عن علقمة بن أبي علقمة قال: بلغني، والله أعلم، أن اسم فرس النبي، صلى الله عليه وسلم، السكب وكان أغر محجلا طلق اليمين.
أخبرنا سليمان بن حرب، أخبرنا سعيد بن زيد عن الزبير بن الحريت عن أبي لبيد عن أنس بن مالك قال: راهن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، على فرس يقال لها سيحة، فجاءت سابقة، فهش لذلك وأعجبه.
أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا الحسن بن عمارة عن الحكم عن مقسم عن ابن عباس قال: كان لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، فرس يدعى المرتجز.
أخبرنا محمد بن عمر قال: سألت محمد بن يحيى بن سهل بن أبي حثمة عن المرتجز، فقال: هو الفرس الذي اشتراه، يعني رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من الأعرابي الذي شهد له فيه خزيمة بن ثابت، وكان الأعرابي من بني مرة.
أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا أبي بن عباس بن سهل عن أبيه عن جده قال: كان لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، عندي ثلاثة أفراس: لزاز، والظرب، واللحيف، فأما لزاز فأهداه له المقوقس، وأما اللحيف فأهداه له ربيعة بن أبي البراء فأثابه عليه فرائض من نعم بني كلاب، وأما الظرب فأهداه له فروة بن عمير الجذامي، وأهدى تميم الداري لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، فرسا يقال له الورد، فأعطاه عمر، فحمل عليه عمر، رضي الله عنه، في سبيل الله فوجده يباع.
أخبرنا حجين بن المثنى، أخبرنا الليث بن سعد عن خالد بن يزيد عن سعيد بن أبي هلال عن أبي عبد الله واقد أنه بلغه أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قام إلى فرس له فمسح وجهه بكم قميصه، فقالوا: يا رسول
الله أبقميصك؟ قال: إن جبريل عاتبني في الخيل.
أخبرنا علي بن يزيد الصدائي عن عبد القدوس عن عكرمة عن ابن عباس قال: أهدي لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، بغلة شهباء، فهي أول. شهباء كانت في الإسلام، فبعثني رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى زوجته أم سلمة، فأتيته بصوف وليف، ثم فتلت أنا ورسول الله، صلى الله عليه وسلم، لها رسناً وعذاراً، ثم دخل البيت فأخرج عباءة مطرفة فثناها ثم ربعها على ظهرها، ثم سمى وركب، ثم أردفني خلفه.
أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا موسى بن إبراهيم عن أبيه قال: كانت دلدل بغلة النبي، صلى الله عليه وسلم، أول بغلة رئيت في الإسلام، أهداها له المقوقس وأهدى معها حمارا يقال له عفير، فكانت البغلة قد بقيت حتى زمن معاوية.
أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا معمر عن الزهري قال: دلدل أهداها فروة بن عمرو الجذامي.
أخبرنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي أويس عن سليمان بن بلال عن علقمة ابن أبي علقمة قال: بلغني، والله أعلم، أن اسم بغلة النبي، صلى الله عليه وسلم، الدلدل، وكانت شهباء، وكانت بينبع حتى ماتت ثم.
أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي، أخبرنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي سبرة عن زامل بن عمرو قال: أهدى فروة بن عمرو إلى النبي، صلى الله عليه وسلم، بغلة يقال لها فضة، فوهبها لأبي بكر، وحماره يعفور فنفق منصرفه من حجة الوداع.
أخبرنا هاشم بن القاسم الكناني، أخبرنا ليث بن سعد عن يزيد بن أبي حبيب عن أبي الخير عن عبد الله بن زرير الغافقي عن علي بن أبي طالب أنه قال: أهديت لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، بغلة، فقلنا: يا رسول الله لو أنا أنزينا الحمر على خيلنا فجاءتنا بمثل هذه، فقال رسول الله، صلى
الله عليه وسلم، إنما يفعل ذلك الذين لا يعلمون.
أخبرنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي أويس المدني عن سليمان بن بلال عن علقمة بن أبي علقمة قال: بلغني، والله أعلم، أن اسم حمار النبي، صلى الله عليه وسلم، اليعفور.
أخبرنا يعقوب بن إسحاق الحضرمي، حدثني يزيد بن عطاء البزاز، أخبرنا أبو إسحاق عن أبي عبيدة بن عبد الله بن مسعود عن أبيه قال: كانت الأنبياء يلبسون الصوف، ويحلبون الشاء، ويركبون الحمر، وكان لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، حمار يقال له عفير.
أخبرنا محمد بن عبد الله الأسدي وقبيصة بن عقبة قالا: أخبرنا سفيان الثوري عن جعفر عن أبيه قال: كانت بغلة رسول الله، صلى الله عليه وسلم، تسمى الشهباء وحماره اليعفور.

ذكر إبل رسول الله، صلى الله عليه وسلم
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني موسى بن محمد بن إبراهيم التيمي عن أبيه قال: كانت القصواء من نعم بني الحريس ابتاعها أبو بكر وأخرى معها بثمانمائة درهم، فأخذها رسول الله، صلى الله عليه وسلم، منه بأربعمائة درهم، فكانت عنده حتى نفقت، وهي التي هاجر عليها؛ وكانت حين قدم رسول الله، صلى الله عليه وسلم، المدينة رباعية، وكان اسمها القصواء، والجدعاء، والعضباء.
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني بن أبي ذئب عن يحيى بن يعلى عن ابن المسيب قال: كان اسمها العضباء، وكان في طرف أذنها جدع.
أخبرنا محمد بن عبد الله الأسدي وقبيصة بن عقبة قالا: حدثنا سفيان عن جعفر عن أبيه قال: كانت ناقة رسول الله، صلى الله عليه وسلم، تسمى القصواء.
أخبرنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي أويس عن سليمان بن بلال عن علقمة ابن أبي علقمة قال: بلغني، والله أعلم، أن اسم ناقة النبي، صلى الله عليه وسلم، القصواء.
أخبرنا عبد الوهاب بن عطاء العجلي عن حميد الطويل عن أنس بن مالك قال: كانت لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، ناقة تسمى العضباء، وكانت لا تسبق، قال: فقدم أعرابي على قعود له فسابقها فسبقت، فشق ذلك على المسلمين، قالوا سبقت العضباء، قال: فبلغ ذلك رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال: إنه حق على الله أن لا يرتفع من الدنيا شيء إلا وضعه.
أخبرنا معن بن عيسى قال: أخبرنا مالك بن أنس عن ابن شهاب عن سعيد بن المسيب قال: كانت القصواء ناقة رسول الله، صلى الله عليه وسلم، تسبق كلما دفعت في سباق، فسبقت فكانت على المسلمين كآبة إن سبقت، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: إن الناس إذا رفعوا شيئا أو أرادوا رفع شيء وضعه الله.
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني أيمن بن نابل عن قدامة بن عبد الله قال: رأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في حجته يرمي على ناقة صهباء.
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني الثوري عن سلمة بن نبيط عن أبيه قال: رأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في حجة بعرفة على جمل أحمر.

ذكر لقاح رسول الله، صلى الله عليه وسلم
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني معاوية بن عبد الله بن عبيداللله بن أبي رافع قال: كانت لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، لقاح وهي التي أغار عليها بالغابة، وهي عشرون لقحة، وكانت التي يعيش بها أهل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يراح إليه كل ليلة بقربتين عظيمتين من لبن، فكان فيها لقائح لها غزر، الحناء، والسمراء، والعريس، والسعدية، والبغوم، واليسيرة، والدباء.
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني هارون بن محمد عن أبيه عن نبهان مولى أم سلمة قال: سمعت أم سلمة تقول: وكان عيشنا مع رسول الله، صلى الله عليه وسلم اللبن، أو قالت أكثر عيشنا، كانت لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، لقائح بالغابة، كان قد فرقها على نسائه فكانت لي منها لقحة تدعى العريس، وكنا منها فيما شئنا من اللبن، وكانت لعائشة، رضي الله عنها، لقحة تدعى السمراء غزيرة، ولم تكن كلقحتي، فقرب راعيهن اللقاح إلى مرعى بناحية الجوانية، فكانت تروح على أبياتنا فنؤتى بهما فتحلبان، فتوجد لقحته، تعني النبي، صلى الله عليه وسلم، أغزر منها بمثل لبنها أو أكثر.
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني موسى بن عبيدة عن ثابت مولى أم سلمة عن أم سلمة قالت: أهدى الضحاك بن سفيان الكلابي لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، لقحة تدعى بردة، لم أر من الإبل شيئا قط أحسن منها، وتحلب ما تحلب لقحتان غزيرتان، فكانت تروح على أبياتنا، يرعاها هند وأسماء، يعتقبانها بأحد مرة وبالجماء مرة، ثم يأوي بها إلى منزلنا معه ملء ثوبه مما يسقط من الشجر وما يهش من الشجر، فتبيت في علف حتى الصباح، فربما حلبت على أضيافه، فيشربون حتى ينهلوا غبوقا، ويفرق علينا بعد ما فضل، وحلابها صبوحا حسن.
أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا عبد السلام بن جبير عن أبيه قال: كانت لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، سبع لقائح، تكون بذي الجدر، وتكون بالجماء، فكان لبنها يؤوب إلينا، لقحة تدعى مهرة، ولقحة تدعى الشقراء، ولقحة تدعى الدباء، فكانت مهرة أرسل بها سعد بن عبادة من نعم بني عقيل، وكانت غزيرة، وكانت الشقراء والدباء ابتاعهما بسوق النبط من بني عامر، وكانت بردة والسمراء والعريس واليسيرة والحناء يحلبن ويراح إليه بلبنهن كل ليلة، وكان فيها غلام النبي، صلى الله عليه وسلم، يسار فقتلوه.
أخبرنا محمد بن عمر قال: فحدثني سليمان بن بلال عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب قال: لما أمسى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ولم يأته لبن لقاحه قال: عطش الله من عطش آل محمد الليلة.

ذكر منايح رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من الغنم
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني زكريا بن يحيى عن إبراهيم بن عبد الله من ولد عقبة بن غزوان قال: كانت منايح رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من الغنم سبعاً: عجوة، وزمزم، وسقيا، وبركة، وورسة، وإطلال، وإطراف.
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني أبو إسحاق عن عباد بن منصور عن عكرمة عن ابن عباس قال: كانت لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، سبع أعنز منايح ترعاهن أم أيمن.
أخبرنا محمد بن عمر قال: فحدثني عبد الملك بن سليمان عن محمد ابن عبد الله بن الحصين قال: كانت منايح رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ترعى بأحد وتروح كل ليلة على البيت الذي يدور فيه رسول الله، صلى الله عليه وسلم.
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني أبو بكر بن عبد الله بن أبي سبرة عن مسلم بن يسار عن وجيهة مولاة أم سلمة قالت: سئلت أم سلمة هل كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يبدو؟ قالت: لا، والله ما علمته، كانت لنا أعنز سبع، فكان الراعي يبلغ بهن مرة الجماء، ومرة أحداً، ويروح بهن علينا، فكانت لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، لقاح بذي الجدر، فتؤوب إلينا ألبانها بالليل، وتكون بالغابة فتؤوب إلينا ألبانها بالليل، وهو كان أكثر عيشنا من الإبل والغنم.
أخبرنا الأسود بن عامر والهيثم بن خارجة قالا: أخبرنا يحيى بن حمزة عن زيد بن واقد والنعمان عن مكحول أنه سئل عن جلد الميتة فقال: كانت لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، شاة تسمى قمر، ففقدها يوما، فقال: ما فعلت قمر؟ فقالوا: ماتت يا رسول الله، قال: فما فعلتم بإهابها؟ قالوا، ميتة قال دباغها طهورها: ولم يذكر الهيثم في حديثه النعمان، وقال في حديثه عن زيد عن مكحول.
أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا خالد بن إلياس عن صالح بن نبهان عن أبيه عن أبي الهيثم بن التيهان عن النبي، صلى الله عليه وسلم، قال: ما من أهل بيت عندهم شاة إلا وفي بيتهم بركة.
أخبرنا محمد بن عمر، حدثني خالد بن إلياس عن أبي ثفال عن خالد عن النبي، صلى الله عليه وسلم، قال: ما من أهل بيت تروح عليهم ثلاثة من الغنم إلا باتت الملائكة تصلي عليهم حتى تصبح.


از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com
 



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

ابن‌سعد رحمه الله در الطبقات الكبري می گوید: «هیچ کسی ترساتر از حسن بن علی و عمر بن عبدالعزیر سراغ ندارم؛ آنان، چنان ترسا بودند که گویا آتش جهنم، تنها برای آنها آفریده شده است». الطبقات الكبري (5/398)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2683
دیروز : 5614
بازدید کل: 8792842

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010