|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > در تعصبات شيعه
شماره مقاله : 10988 تعداد مشاهده : 322 تاریخ افزودن مقاله : 12/9/1390
|
در تعصبات شيعه
نوشتهي: شاه ولى الله دهلوى هندى رحمه الله
بدانکه معني تعصب آنست که انکار کنند بر مخالف چيزي را که نزد خود ثابت است بدليل قطعي و الزام دهند مخالف را بر چيزي که نزد خود نيز منکر است بدليل قطعي و مخالف نيز در نفي و اثبات موافق خود باشد و الا دليل الزامي باشد نه تعصب و چون حقيقت غلو نيز همين است که اثبات منفي و نفي ثابت نمايند بجهت افراط محبت پس داخل در تعصب است و در همين فصل مذکور کرده شد و عنوان کلام در هر دو قسم تعصب است فقط.
تعصب اول آنکه براهين روشن مثل آفتاب از کتاب و سنت پيغمبر صلي الله عليه و سلم که بطريق تواتر از طريق اهل سنت مروي شده از حضرات اهل بيت و جناب مستطاب پيغمبر چون بر ايشان عرض کرده شود انکار مطلق نمايند و روايات ضعيفه واهيه را که از رجال مجروح و مطعون و غير معتبر نزد خود هم موافق طريق قوم از راه اماميه رسيده قبول کنند و گويند که آنچه امامي او را روايت کند موجب علم و عمل است که در اسناد او مجاهيل و ضعفا و وضاعين و کذابين واقع شوند و آنچه اهل سنت روايت کنند که بواسطه رجال سقات آنها رسيده باشد واجب الرد و الانکار است حالانکه درباب اخبار از جميع علماء ايشان منقول شد که موثق مقدم و بهتر و معتبرتر امت از ضعيف و اخبار ثقات اهل سنت بلا شبهه نزد ايشان موثق اند و نيز آيات خفيه را که هرگز موافق قواعد اصول و عربيت بر مدعاي ايشان دلالت نمي کند نص و صريح انگارند و نصوص صريحه را که بر مذهب اهل سنت دلالت واضح دارند متشابه مفاد کنند حالانکه طريق امتحان بارها با علماء ايشان مسلوک شده باين وضع که بعض کافران ذمي را که غرضي بهيچ و علاقه با اهل آن ندارند بعد از تعليم لغت عرب يا ترجمه تحت اللفظ آن آيات شنوانيده استفسار واقع که شما ازين کلام چه فهميديد گواهي بر مدعاي اهل سنت داده اند و مدعاي شيعه را هرگز باورنه کرده و از آيه نفهميده.
تعصب دوم آنکه پيغمبر خاتم المرسلين و حضرت امير را برابر دانند حالانکه افضليت پيغمبر بر جميع مخلوقات نزد ايشان هم متواتر است .
تعصب سوم آنکه هر که محبت علي در دل دارد ولو يهودي و نصراني و هندو باشد داخل بهشت است و هرکه دوستي صحابه در دل دارد گو متقي و عابد و محب اهل بيت هم باشد داخل دوزخ است چنانچه رضي الدين لغوي از جمله شيعه حکم کرده است به بهشتي بودن زنينا بن اسحاق نصراني برين چند بيت که گفته است حالانکه ابوبکر و عمر رضي الله عنهما را بد نگفته.
شعر:
عدي و تيم لا احاول ذکرهم * بسوء ولکني محب لهاشم
وما يعتريني في علي و اهله * اذا ذکروا في الله لومه لائم
يقولون ما بال النصاري بحبهم * و اهل النهي من اعرب و اعاجم
فقلت لهم اني لا حسب حبهم * سري في قلوب الخلق حتي البهائم
و ابن فضلون يهودي را جميع علماء اين فرقه بخوبي ياد کنند براي دو سه بيتي که گفته است
شعر:
رب هب لي من المعيشه سؤلي * واعف عني بحق آل الرسول
واسقني شربه بکف علي * سيد الاولياء بعل بتول
حالانکه حب حضرت علي و اهل بيت و مدح گوئي و منقبت خواني اين بزرگواران بالاجماع عبادت است و قبول جميع عبادات را ايمان شرط است قوله تعالي «فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ «94» «الانباء» چون محبت پيغمبر صلي الله عليه و سلم بدون ايمان بما جاء به تأثير در کافران نه کرده باشد محبت حضرت امير و اهل بيت که بلا شبهه تابع آنجناب اند در وجوب محبت و تعظيم در حق کافر چه خواهد کرد و نيز نجات کفار از دوزخ و دخول آنها در بهشت نزد خود شيعه در عقايد باطل و محال است هر چند اعمال خير بجا آرند و دخول اهل ايمان اگر چه معاصي و سيئات داشته باشند نزد ايشان هم در بهشت قطعي است و دوستي صحابه نهايت کار معصيت و گناه کبيره خواهد بود اهل سنت بسبب دوستي آنها چرا محروم از بهشت باشند حالانکه بلاشبهه محبت اهل بيت دارند و چون محبت اهل بيت کافران را از دوزخ خلاص کند و در بهشت درآرد اهل سنت را که بسبب دوستي صحابه مرتكب گناه اند و بس چرا از دوزخ خلاص نکند و در بهشت داخل نه سازد.
تعصب چهارم آنکه گويند با محبت علي هيچ معصيت ضرر نمي کند حالانکه نصوص قرآن بخلاف آن ناطق است «من يعمل سوءاً يجز به»الايه. و اخبار صحيحه از حضرات ائمه نيز بر خلاف آن شاهد کما مرّ مرارا.
تعصب پنجم آنکه بسبب فرط بغض صحابه تمام امت محمديه را امه ملعونه نامند و نص قرآني را که «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آَمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ «110»«آل عمران» است مطروح سازند و روايت حضرت امام حسن عسکري در تفسيري که ابن بابويه به سند صحيح از آنجناب روايت کرده فراموش نمايند و لفظ آن روايت اينست که «اما علمت ان فضل امه محمد علي سائر الامم کفضلي علي خلقي» و نيز آيه «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ «143»«البقره» را گوش ننهند.
تعصب ششم آنکه از قرآن مجيد که بلاشبهه از حضرت ائمه نزد ايشان منقول بالتواتر است و هميشه آنحضرات او را به نيت عبادت در نماز و خارج نماز تلاوت مي فرمودند و امام حسن عسکري و ديگر ائمه او را تفسير کرده اند و در کلام خود استشهاد باآيات و الفاظ آن مي آوردند تبرا نمايند و گويند که اين قرآن منزل نيست محرف عثمان است بجهت آنکه خدمت جمع و ترويج آن عثمان رضي الله عنه بجا آورده سبحان الله اين چه مرتبه از بغض و عناد است که بکجا رسانيده.
تعصب هفتم لعن عمر رضي الله عنه را ترجيح دهند بر ذکر الهي و تلاوت قرآن مجيد حالانکه در هيچ شريعت بد گفتن بدان ثواب ندارد چه جاي آنکه از ذکر خدا که بااجماع ملل و نحل افضل اشغال و اعمال است بهتر باشد قوله تعالي «اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ «45»
«العنکبوت».
تعصب هشتم لعن کبراء صحابه و ازواج مطهرات رسول عليه و عليهم الصلوات و التسليمات را عبادت عظمي دانند و مثل صلوات خمس مداومت و مواظبت بران فرض انگارند و ابوجهل و فرعون و نمرود را که بلاشبهه اعداء خدا و دشمنان پيغمبران خدا بوده اند گاهي سب نکنند و بد نگويند و در کتب ايشان مسطور است که لعن شيخين رضي الله عنهما هر صبح برابر هفتاد حسنه است و لعن ابوجهل و فرعون و نمرود را برابر نيم دانگ حسنه هم نشمارند.
تعصب نهم حضرت رقيه و حضرت ام کلثوم را بجهت ازدواج ايشان با عثمان رضي الله عنه از اولاد پيغمبر صلي الله عليه و سلم خارج نمايند و گويند که اينها دختران آن حضرت نبوده اند بلکه بعضي ايشان گويند که دختران حضرت خديجه نيز نبودهاند تا مشارکت مادري هم با حضرت زهرا رضي الله عنهما حاصل نشود حالانکه صريح خلاف نص قرآني است قوله تعالي «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا «59»«الاحزاب» و در نهج البلاغه مذکور است که حضرت امير در مقام عتاب بر تغير سيرت شيخين عثمان رضي الله عنه را گفت قد بلغت من صهره ما لمينالا يعني الشيخين و شيخ الطايفه ابو جعفر طوسي در تهذيب از امام جعفر صادق رضي الله عنه روايت ميکند که کان يقول في دعائه اللهم صل علي رقيه بنت نبيک اللهم صل علي امکلثوم بنت نبيک و کليني نيز روايت کرده است که تزويج رسول الله صلي عليه و سلم خديجه و هو ابن بضع و عشرين سنه فولد له منها قبل مبعثه عليه السلام القاسم و رقيه و زينب و ام کلثوم و ولد له بعد المبعث الطيب و الطاهر و فاطمه و در روايت ديگر آورده انه لم يولد له بعد المبعث الا فاطمه عليها السلام و ان الطيب و الطاهر ولدا قبل المبعث انتهي و ملا خليل قزويني در شرح تفصيل اين ماجرا نموده.
تعصب دهم آنکه گويند ابوبکر و عمر و عثمان رضي الله عنهم از منافقان بوده اند حالانکه نزد خود ايشان ثابت است که آنجناب در آخر حيات خود که منافق از مؤمن متميز شده بود بموجب نص قرآني «مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآَمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ «179»«آل عمران» ابوبکر رضي الله عنه را امام نماز فرمود و منافق را بالاجماع امام نماز کردن جايز نيست و حضرت امير به او و عمر و عثمان رضي الله عنهم هميشه اقتدا نماز ميکرد و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار همه نيز باين هر سه اقتدا مي نمودند.
تعصب يازدهم آنکه تيمي و عدوي يعني ابوبکر و عمر رضي الله عنهما را دو بت بود که پنهان در خانهاي خود داشتند و عبادت آن بتان مي کردند حالانکه نزد خود ايشان ثابت است که محمد بي ابي بکر را حضرت امير متبني فرمود و اراده انکاح دختر خود با او داشت پس درين صورت که ابوبکر مشرک بود نکاح اسماء بنت عميس که بلاشبهه مومنه بود با وي صحيح نشد و محمد بن ابي بکر ولد الزنا برآمد و اراده نکاح دختر خود با او نمودن چه قسم صحيح شود و نيز عمر رضي الله عنه را دختر خود نکاح فرمود اگر مشرک بود اين نکاح چه قسم درست شد و با بت پرستان اين معاملات از معصوم چگونه راست آمد قوله تعالي «وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آَيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «221»«الايه. البقره».
تعصب دوازدهم آنکه گويند که آيات وارده در فضايل اصحاب از مهاجر و انصار خصوصاً در حق ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و عائشه رضي الله عنهم همه متشابهات اند غير مفهوم المعني ذکره ابن شهر اشوب السروي المازندراني و غيره من علمائهم.
تعصب سيزدهم گويند که اهل سنت افراط ميکنند در بغض حضرت علي و ذريت طاهره او رضي الله عنهم ذکره ابن شهر اشوب و بهمين سبب ايشان را بنواصب ملقب کنند حالانکه خود ايشان در کتب خود از کتب اهل سنت خصوصا از بيهقي و ابوالشيخ و ديملي نقل کرده اند قال رسول الله صلي عليه و سلم «لايومن احدکم حتي اکون احب اليه من نفسه و يکون عترتي احب اليه من نفسه» و عن ابن عباس قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم «احبوا الله لما يغذوکم من نعمه و احبوني لحب الله و احبوا اهل بيتي لحبي» الي غير ذلک و نيز ميدانند که اهل سنت حب امير و ذريه طاهره او را از فرايض ايمان مي شمارند حضرت شيخ فريد الدين احمد بن محمد نيشابوري معروف بعطار در اشعار عربي ميفرمايند.
فلا تعدل باهل البيت خلقا * فاهل البيت هم اهل السعاده
فبغضهم من الانسان خسر * حقيقي و حبهم عباده
اين اشعار را شيخ بهاء الدين آملي در کشکول خود نقل نموده باز از شيخ موصوف نقل ميکنند که مي فرمود من آمن بمحمد و لم يومن باهل بيته فليس بمومن.
و محبت ابوحنيفه و پرخاش او با اعمش وقتي که قصه خطبه بنت ابوجهل را که از حضرت امير بوقوع آمده بود و آنجناب صلي الله عليه و سلم بر وي عتاب فرموده بود روايت ميکرد مشهور و معروف است ابوحنيفه با او گفت که هر چند اين قصه صحيح است ليکن ترا چه لايق است که اين قصه را بي ادبانه بحضور مردم روايت کني مسئله ديني بران قصه موقوف نيست و شريک بن عبدالله و ابن شبرمه و ابن ابي ليلي همه با ابوحنيفه متفق شده بخانه اعمش رفتند و او را بر روايت اين قصه ملامت کردند اعمش گفت که من از شما پيش قدمم در محبت علي ليکن حديث را چنانچه شنيده ام روايت کردم کارم همين است باز دفتري از مناقب امير المومنين روايت کرد تا آنکه همه ازو خوش شدند و به خانه هاي خود مراجعت کردند و صحبت و تلمذ و اخذ علم و طريقه که ابوحنيفه را با امام محمد باقر و با امام جعفر صادق عليهما السلام و با زيد ابن علي بن الحسين رضي الله عنه ثابت است مستغني است از بيان و پدر ابوحنيفه که ثابت نام داشت در صغر سن همراه پدر خود زيارت امير المومنين حاصل نموده و حضرت امير رضي الله عنه در حق او دعاي برکت اولاد فرمود و بموجب برکت دعاي او ابوحنيفه فقيه عاليقدر ببارآمد.
و محبت امام شافعي خود با اين خاندان و اشعار ايشان درين باب در کتب شيعه مسطور و مشهور است آنچه اشعار بنام ايشان در کتب شيعه ديده شد ثبت ميافتد مع ذلک.
شعر:
يااهل بيت رسول الله حبکم * فرض من الله في القرآن انزله
يکفيکم من عظيم الفخر انکم * من لم يصل عليکم لاصلوه له
مذهب شافعي همين است که درود را در نماز فرض ميدانند و صيغه صلوه البته مشتمل بر ذکر آل مي باشد و ايضا له.
شعر:
الام الام و حتي متي * اعاتب في حب هذا الفتي
فهل زوجت فاطم غيره * و في غيره هل اتي
شعر:
قالو ترفضت قلت کلا * ما الرفض ديني و لا اعتقادي
لکن تواليت من غير شک * خير امام و خير هادي
ان کان حب الوصي رفضا * فانني ارفض العبادي
و ايضا له.
شعر:
يا رب بالقدم التي او طأتها * من قاب قوسين المحل الاعظما
و بحرمه القدم التي جعلت له * کتف المويد بالرساله سلما
ثبت علي متن الصراط تکرما * قدمي و کن لي محسنا و مکرما
و اجعلهما زخرا فمن کانا له * امن العذاب و لا يخاف جهنما
و ايضاً له.
شعر:
و اذا ذکروا عليا او بنيه * و جاؤا بالروايات العليه
يقال تجاوزوا يا قوم عنه * فهذا من حديث الرافضيه
برئت الي الميهمن من اناس * يرون الرفض حب الفاطميه
و ايضا له.
شعر:
اذا فتشوا قلبي اصابوا به * سطرين قد خطا بلا کاتب
العلم و التوحيد في جانب * و حب اهل البيت في جانب
اين همه اشعار در کتب معتبره شيعه بنام امام شافعي موجود است لهذا بر اين قدر اکتفا رفت.
و امام مالک خود از ياران خاص حضرت صادق عليه السلام بود و طول العمر با وي صحبت داشت و اخذ علم نمود و از شاگردان عمده اوست بالاجماع و چون حضرت امام علي رضا در نيشابور داخل شد بر استري سوار بود و شقيق بلخي که از اعاظم صوفيه اهل سنت است پيش امام ميرفت و جلوداري ميکرد و جماعه ديگر از صوفيه اهل سنت به چادرهاي خود بر امام سايه کرده بودند و حافظ ابوذرعه رازي و محمد بن اسلم طوسي با جميع طلبه علم و کتاب حديث از مدارس و رباطاب خود براي زيارت امام بر آمدند و غوغاي عظيم در شهر برخاست و مردم براي ديدار مبارکش هجوم آوردند محدثين اهل سنت عرض داشتند که اگر يک دو حديث بسند آباي خود که سلسله الذهب است اين وقت که مجمع خلق الله است روايت فرمائي کمال منت خواهي نهاد امام بسند آباء خود روايت اين حديث فرمود «لا اله الا الله حصني فمن قالها دخل حصني و من دخل حصني امن من عذابي» دران وقت از محدثين اهل سنت و طلبه علم ايشان بيست هزار کس ارباب محابر شمرده شدند و امام احمد ابن حنبل چون اين سند را ذکر ميکرد ميگفت لو قرا هذا علي مجنون لافاق او علي مريض لبرا کذا ذکره ابن الاثير في الکامل و ذکره صاحب الفصول من الاماميه ايضا في تاريخ الائمه و از سعيد بن المسيب روايت مشهور است که کان عنده رجل من قريش فاتاه علي بن الحسين رضي الله عنه فقال له الرجل القرشي يا ابا عبدالله من هذا قال سعيد هذا الذي لا يسع مسلما ان يجهله هو علي بن حسين بن علي بن ابي طالب رضي الله عنهم اجمعين و جميع سلاسل صوفيه اهل سنت در طريقت منتهي مي شوند بائمه پس اينها پيران جميع طوايف اهل سنت اند و معلوم است که نزد اهل سنت عظمت و مقدار پير در چه مرتبه است و بچه حد محبت پيران مي کند و بغض و اهانت او را ارتداد طريقت ميدانند و حالا به نظر انصاف بايد ديد که مدار اهل سنت نيست الا بر شريعت و طريقت و همين دو امر را موقع رياست و بزرگي مي شمارند و کبراء شريعت فقها اربعه اند و کبراء طريقت اصحاب خانوادهاي صوفيه و هر فرقه را رجوع به اهل بيت است و ذله برداري از خوان فيض ايشان پس بغض اهل سنت را نسبت به اهل سنت نمودن مثل انکار محسوسات و دعواي اجتماع اضداد است که هيچ عاقل آن را باور نميکند و اينها را نواصب لقب دادن ازان باب است که نور را ظلمت و آفتاب را تاريك گويند بالقطع از روي تاريخ معلوم است که اهل سنت هميشه با نواصب مقابله نمودهاند و جواب هزيانات آن اشقيا داده و پرخاش ها نموده کثير غره که شاعر مشهور است در مقابله آن ملاعين به تنگ آمده از مضامين شعريه در گذشت نوبت بلعن بر دعاي بد رسانيده شعر او مشهور است.
شعر:
لعن الله من يسب حسينا * و اخاه من سوقه و امام
و رمي الله يسب عليا * بصدام و اولق و جذام
و في الواقع محبت اهل سنت را شيعه نمي توانند دانست مگر چندي براي امتحان مذهب نواصب را اختيار کنند باز به بينند که اينها در مقابله چه ميکنند بنگر که دست من بگريبان چه ميکند.
تعصب چهاردهم گويند اهل سنت قتل علي رضي الله عنه را فسق نميدانند و از قاتل او که ابن ملجم است عليه اللعنه بخاري در صحيح خود روايت کرده است و او را تعديل و توثيق نموده و اين کذبي است که نهايت ندارد و افترائي است مبني بر فرط وقاحت و بيحيائي زيرا که بخاري کتابي نيست که نادر الوجود و عزيز و کمياب باشد هزاران نسخه در شهر اسلام يافته ميشود و رجال وي معدود و مضبوط اند و اهل سنت قتل نفس مومنه را اکبر الکبائر بعد الشرک بالله در عقايد خود مي نويسند علي الخصوص قتل اين نفس مقدسه را بموجب حديث نبوي صلي الله عليه وسلم کفر ميدانند و حديث اشقي الاخرين در حق آن ملعون در جميع کتب اهل سنت مروي است چه امکان که در کتابي از کتب اهل سنت از وي روايتي ماخوذ باشد چه جاي بخاري روي الطبراني عن ابن عمر رضي الله عنه عن النبي صلي الله عليه و شلم قال «اشقي الناس ثلاثه عاقر ناقه ثمود و ابن آدم الذي قتل اخاه و قاتل علي بن ابي طالب» و اين افترا را هم ابن شهراشوب در مثالب خود بر بخاري ذکر نموده و ازين جا قياس بايد کرد که روايات اين صاحبان و اقوال اينها در حق اهل سنت در چه مرتبه بيصرفه گي دارد.
تعصب پانزدهم آنکه از راه کمال بغض و عناد اهل سنت که خود را بسنت پيغمبر صلي الله عليه و سلم نسبت نموده اند علماء ايشان سنت پيغمبر صلي الله عليه و سلم را لعنت کنند و کافر شوند و گويند که ما را کفر قبول و خوب گفتن سنت پيغمبر صلي الله عليه وسلم قبول نيست و درينجا مثل مشهور است آمد که غارت علي الضره و قتلت بعلها معاذ الله من ذلک صاحب ابن عباد که از وزراي سلاطين ديالمه بود ودرين فرقه مثل او داعي نگذشته در شعر خود ميگويد.
شعر:
حب علي بن ابي طالب * هو الذي يهدي الي الجنه
ان کان تفضيلي له بدعه * فلعنه الله علي السنه
تعصب شانزدهم آنکه بر اهل سنت بابت بعضي روايات مثل روايت سهو از پيغمبر صلي الله عليه وسلم و قضا شدن نماز در ليله التعريس زبان طعن برگشايند و سقط و ناسزا گويند چنانچه ابن مطهر حلي در روايت اين دو حديث خيلي بر اهل سنت زبان درازي کرده حالانکه خود اين فرقه در کتب صحيحه خود همان احاديث را روايت کرده اند و تصحيح نموده من ذلک خبر ذي اليدين ان رسول الله صلي الله عليه و سلم صلي الظهر او العصر رکعتين فقال ذواليدين اقصرت الصلوه ام نسيت يا رسول الله صلي الله عليه و سلم فسال رسول الله صلي الله عليه و سلم من خلفه اصدق ذواليدين قالوا نعم صليت رکعتين فبنا علي صلوته و اتم اربعا و سجد للسهو سجدتين ثم تشهد و ثم و خبر ليله التعريس و هو انه صلي الله عليه وسلم عرس في منصرفه من خيبر فنزل قبل طلوع الصبح فرقد فغلبت عياه فلم يستيقظ حتي وقع عليه حر الشمس ثم استيقظ وتوضأ و صلي قضاء الصبح و قال هذا وادي الشيطان ابن مطهر گويد که خبر اول دلالت ميکند بر سهو پيغمبر صلي الله عليه وسلم درعبادات و خبر ثاني بر تسلط شيطان بر آنجناب و هر دو قادح در نبوت اند پس اهل سنت اين افترا کرده اند حالانکه خبر اول را ابوجعفر طوسي در تهذيب از حسين بن سعيد عن ابي عبدالله عليه السلام باسناد صحيح روايت کرده و کليني نيز از سماعه از ابي عبدالله عليه السلام روايت نموده و بااسناد ديگر نيز از سعيد اعرج عن ابي عبدالله عليه السلام روايت کرده و قال الي آخره ان ربکم عز و جل هو الذي ان شاء رحمته للامه الا تري ان رجلا يوضع مثل العير و قيل ما تقبل صلوتک فمن دخل عليه اليوم مثل هذا قال قد سن رسول الله صلي الله عليه وسلم و صارت اسوه و خبر ثاني را طوسي در تهذيب از حسين بن سعيد .. ابي عبدالله عليه السلام روايت نموده و کليني در کافي از حمزه ابن طيار عن ابي عبدالله روايت کرده و زاد في آخره قال الله تعالي انا انمتک و انا ايقظتک فاذا قمت فصل ليعلموا اذا اصابهم كيف يصنعون ليس كما يقولون اذا نام عنها هلك و آنچه گفته است كه هر دو امر قادح در نبوت اند صريح غلط است زيرا كه سهو مثل نسيان و نوم از نوع احكام بشريه است آري سهو در امور تبليغيه بر انبيا عليهم السلام روا نيست كه بجاي امر نهي و بجاي نهي امر تبليغ نمايد قوله تعالي حكايه عن موسي عليه السلام «قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا «73»«الكهف» و قوله تعالي في حق آدم عليه السلام «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آَدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا «115»«طه» و قوله تعالي في حق نبينا صلي الله عليه و سلم «إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا «24»«الكهف» و تسلط شيطان هرگز بر حضرت صلي الله عليه و سلم دران وادي واقع نشده بلكه بر بلال واقع شده زيرا كه آنجناب بلال را داروغه محافظت وقت نموده خود بااطمينان تمام بخواب رفتند درين وقت شيطان قاپو يافت و بلال را مغلوب كرد تا باين بهانه نماز پيغمبر صلي الله عليه وسلم و ديگر مسلمين نيز قضا كند و اگر بر گماشته يابر وكيل شخصي غاصب يا ظالم مسلط شود نمي توان گفت بران شخص مسلط شد اگرچه نقصاني باو هم برسيد.
تعصب هفدهم آنكه گويند كه اگر شخصي و تعالي جدك در نماز گويد نمازش فاسد شود حال آنكه در قرآن مجيد «وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدًا «3»«الجن» واقع شده و اين سوره را در نماز هم نزد ايشان توان خواند از سور ممنوعه نيست بعضي از علماء شيعه كه با ايشان مطارحه اين مسئله شد در جواب گفتند كه تعالي قول جن نقل نموده است چنانچه ديگر كلمات كفر هم در ان قرآن از زبان كافران نقل فرموده «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «30»«التوبه» گفته شد كه هر جا نقل قول كفره واقع شده تكذيب و رد ان قول نيز در عقب آن پيوسته آمده چنانچه بعد از تتبع قرآن مجيد واضح ميشود و اينجا اصلا رد و تكذيب اين قول مذكور نيست مع هذا اگر از تمسك باين آيه دست بردار شويم قول امير المومنين رضي الله عنه را چه خواهند گفت كه در نهج البلاغه در خطبه آنجناب رضي الله عنه مذكور است الحمد لله الفاشي حمده و الغالب جنده المتعالي جده الي آخر الخطبه.
تعصب هژدهم گويند اهل سنت بدترند از يهود و نصاري ذکره ابن المعلم و غيره سبحان الله ايمان ايشان بخدا و رسول و ملايکه و قرآن و جميع کتب الهيه و روز آخرت و محبت ايشان با رسول و خاندان رسول صلي الله عليه وسلم و جميع عبادات ايشان از بدنيات و ماليات و فاتحه و در ودي که بنام اين بزرگواران ميکنند همه بر بادرفته و مردود است و کفر و عناد يهود و نصاري و انکار و عداوت ايشان با پيغمبر و بد گفتن آنها در حق ملائکه خصوصا جبرائيل عليه السلام همه مقبول اين طايفه شد آري هر گنده پزي را گنده خوري است و اين حرف ايشان چه بسيار ماناست بقول همين فرقه يعني يهوديان که در عهد آنجناب کفار بت پرست را بهتر از صحابه رسول ميدانستند گويا شيعه باين طعن ايشان در حق صحابه خشنود شده در جلد وي اين خدمت عمده اين ترجيح و تفضيل بآنها ارزاني فرمودهاند آري قدر سگ را سگبان مي شناسند قوله تعالي «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آَمَنُوا سَبِيلًا «51» «النساء».
تعصب نزدهم آنکه گويند غلاه و کيسانيه و اسماعيليه و ديگر فرق رفضه تکذيب ائمه نموده و منکر امامت آنها بوده اند و در حق آنها بد گفته آخر کارهمه آنها بمحبت علي در بهشت درآيند و اهل سنت با آنکه همه را دوست دارند و امام خود از شريعت و طريقت شمارند و هيچ کس را از ميان شان تحقير نکنند بلکه همه را تعظيم پيش آيند بسبب دوستي چند شخص در دوزخ جاويد باشند خدا داند در حق اهل سنت محبت علي چرا تاثير نميکند و در حق کيسانيه و اسماعيليه انکار و تکذيب امامان چرا تاثير نه کرد.
تعصب بيستم بر اخبار صحيحه که نزد شيعه بطريق صحيحه ثابت است و از راه شامت تحت آن روايات مضمون آنها موافق مذهب اهل سنت واقع شده عمل جايز ندارند و واجب الطرح و الاسقاط انگارند زيرا که موافقت با اهل سنت لازم خواهد آمد مثل روايات نجاست مني و مذي و نقص و ضو بخرج آن و روايات سجده سهو که ابو جعفر طوسي و غيره تصحيح آن نموده اند و روايات غسل در غدير كبير كما ذكره و ابن المعلم و استنجا بكلوخ بعد از قضاء حاجت كبري كه باعتراف شان سنت پيغمبر است بلا شبهه نص عليه صاحب الجامع و شيخ الطايفه قاعده مقرر كرده كه بعضي روايات صحيحه كه در كليني است يا شيخ او محمد بن نعمان آورده يا شيخ الشيخ از محمد بن بابويه قمي آورده يا خود آن شيخ الطايفه روايت كرده و تصحيح آن نموده هر گاه عامه بدان روايات عمل كردن گيرند آنها را متروك العمل بايد ساخت الهي تا كجا از خست الشركاء اهل سنت تحاشي خواهند كرد هر چند دست و پا بزنند آخر بعض اجزاء كلمه و بعض الفاظ قرآن خو مشترك بين الفريقين خواهد ماند و اين قاعده ديگر اجماعي علماء ايشان است كه چون در مسئله دو روايت وارد شود بايد ديد هر چه موافق مذهب اهل سنت باشد بر نقيض آن عمل بايد كرد كه زيرا كه رشد و هدايت در همانست.
تعصب بيست و يكم در بسياري از كتب ايشان واقع است كه اهل سنت نجس تراند از يهود و نصاري اگر ببدن ايشان چيزي برسد آنرا بايد شست حالانكه آلودگي بگوه انسان را منجس نمي دانند شايد اهل سنت را از دايره انسانيت بلكه فضاء بودن انسان نيز خارج كردند آري المرء يقيس علي نفسه.
تعصب بيست ودوم آنكه بجاي بسم الله شروع كردن هر كاري از خوردن و آشاميدن و پوشيدن و سوار شدن و نشستن و برخاستن به لعن ابوبكر و عمر رضي الله عنهما ميمون و مبارك دانند و نيز گويند كه اگر لعن ابوبكر و عمر رضي الله عنهما را در تعويذي نوشته بسوزند و دود آن به صاحب تب برسد شفا يابد ظريفي از اهل سنت اين مسايل را شنيده گفت كه في الواقع نام ابوبكر و عمر رضي الله عنهما همين تاثير دارد در ضمن لعن مذكور شود كه اين بركات از وي حاصل شوند و الا نه فرعون و هامان را چرا اين خاصيت نباشد و نيز گويند كه هر گاه بر طعامي هفتاد بار لعن ابوبكر و عمر رضي الله عنهما دم كنند بركت بسيار دران پيدا شود و در كافي كليني موجوداست كه مبغوض ترين نامهاي زنان نزد خدا حميراست زيرا كه لقب ام المومنين عائشه صديقه است كه حضرت پيغمبر صلي الله و سلم او را باين لقب ياد فرموده حالانكه نام زن ابولهب را كه حق تعالي در نص قرآني نكوهش او نازل فرموده بد كمالند و نيز روايت كنند كه حضرت امير پسران خود را ابوبكر و عمر و عثمان نام نهاده بود و باليقين معلومست كه بر ذمه پدر حق پسر است كه نام نيك براي او مقرر نمايد ولي چون نام ابوبكر و عمر و عثمان رضي الله عنهم بدي نداشته باشد لقب عائشه رضي الله عنها چرا بد باشد كه عائشه در بغض و عداوت حضرت امير زياده بران سه كس بوده است و رتبه لقب در اختصاص كمتر از رتبه نام است زيرا كه تعين و تشخيص در وضع اصلي علم معتبر است و لقب در اصل از صفات مي باشد و بطريق غلبه استعمال اختصاصي پيدا ميكند و بديهي است كه آنچه مختص بالذات باشد اقوي است از آنچه بالعرض مختص گردد.
تعصب بيست و سوم لعن حفصه را نيز همراه لعن عائشه رضي الله عنهما از عبادات بلكه از فرايض پنج وقت شمارند و بعد از صلوات مكتوبات بجاي وظيفه و تسبيح همين ورد را بهترين اوراد انگارند حال آنكه حفصه رضي الله عنها گاهي مصدر امري نشده كه موجب بدگوئي او باشد نزد ايشان نيز و گناهي ندارد غير از دختر بودن عمر رضي الله عنه «قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَ« وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «164»«الانعام»و اگر اين انتساب بعمر رضي الله عنه موجب وجوب لعن او باشد محمد بن ابي بكر را چرا از دست بايد داد و زير لعن نبايد گرفت و اگر رفاقت و صحبت حضرت امير در حق او مانع لعن است زوجيت و صحبت پيغمبر چرا در حق حفصه رضي الله عنها مانع نميشود.
تعصب بيست و چهارم مقداد شيخ اين فرقه گفته است كه عمر بن الخطاب رضي الله عنه زنا كرده بود با مادر معاويه حالانكه شريف مرتضي در تنزيه الانبيا و الائمه و ديگر علماء اماميه بالقطع حكم كرده اند بانكه عمر و ديگر خلفا پاسداري ظواهر شريعت و ترويج شعاير دين و تقوي و زهد را خيلي رعايت ميكردند تا در نظر مردم از لياقت منصب امامت نيفتند و علي الخصوص عمر را رضي الله عنه درين باب كدوكاوش و احتياط و پرهيز تمام بود.
تعصب بيست و پنجم انكه گويند كه آنحضرت صلي الله عليه و سلم طلاق عائشه رضي الله عنها بلكه جميع ازواج خود را بحضرت علي تفويض فرموده بود كه هر گاه خواهد طلاق دهد هر كرا خواهد حالانكه خداي تعالي پيغمبر را مالك طلاق اين ازواج نداشته بود تا بتفويض ديگري چه رسد قوله تعالي «لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيبًا «52»«الا حزاب» و اين فضيلت ازواج را ازان حاصل شد كه دنيا را طلاق داده آخرت را اختيار نمودند و صحبت پيغمبر را بر متاع زندگاني و عيش و كامراني ايثار فرمودند حق تعالي خواست كه ايشان را از پيغمبر در دنيا و آخرت جدا نسازد و مراره و تلخي طلاق نچشاند چنانچه در شرح آيت تخيير بتفصيل در كتب و تفاسير شيعه نيز ثابت قدمي اينها مذكور و مسطور است و پيش قدم همه ازواج درين ايثار و اختيار عائشه بود رضي الله عنها بالاجماع پس ممكن نيست كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم اورا طلاق ميداد تا بتفويض طلاق او بدست ديگري چه برسد و اگر بالفرض تفويض طلاق هم واقع مي شد باز شيعه را چه فايده زيرا كه تا حين حيات آنجناب ايقاع طلاق رو نداد و بعد از وفات تفويض و توكيل باطل شد اذ الوكاله تبطل بموت الموكل بالاجماع در وقتي كه عائشه رضي الله عنها را با حضرت امير رضي الله عنه مقابله و مقاتله واقع شد حضرت امير مالك طلاق او نبود و نيز بديهي است كه ايقاع طلاق بعد از موت معني ندارد و چون تعصبات اين فرقه روزبروز در تجدد و تزايد است هرگز استيعاب و احاطه آنها امكان ندارد لا جرم بنابر نمونه اين قدر را مذكور كرده اقتصار نموده آمديم و درين باب مقصود در هرسه فصل همين عرض نمونه است نه احاطه و استيعاب و الله الملهم للحق و الصواب.
به نقل از کتاب ارزشمند: نصيحة المؤمنين و فضيحة الشياطين معروف به تحفه اثنا عشریه نوشتهي: شاه ولى الله دهلوى هندى رحمه الله سال تأليف: سنه 1366 هجري
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|