دارا بن دارا
چون داراء اکبر از دنیا نقل کرد، داراء اصغر بر تخت نشست، مردى با حشمت و بزرگ بود، او را ملک یونان خراج دادى، بر قرارى که پدر او داراء اکبر را.
چون سکندر فیلقوس در رسید، ملک روم را بکلى (در) ضبط آورد، و آن خراج باز گرفت، و نزدیک دارا نفرستاد. دارا رسولى نزدیک او فرستاد، و چوگان و گوى و یک قفیز کنجد. بمعنى آنکه: عدد لشکر من بمثل این کنجد بیرون از شمار است. چون رسول به اسکندر رسید بفال گرفت: که این گوى زمین است، و چوگان نصرت من در آن باشد و کنجد چرب و لطیف. و رسول خود با رسول دارا بفرستاد، و یک قفیز شنبلدان فرستاد. یعنى آنچه عدد لشکر من بیش است همه تلخ اند و تیز. برین جواب دارا لشکر ساخت، با سیصد هزار مرد عزم روم کرد، و سکندر نیز لشکر ساخت با هشتصد هزار مرد ببلاد جزیره آمد، بروایتى شش ماه و بروایتى یک سال با هم جنگ کردند سکندر دو پهلوان را که از لشکر دارا بودند، در خفیه مالى فراوان وعده کرد، تا در مصاف دارا را زخم زنند. پس در آمدند و زخم کردند، از اسپ در افتاد، سکندر را اعلام دادند به تعجیل نزدیک او آمد، و از اسپ فرود آمد و بنشست، و سر دارا را از خاک برگفت، و روى او را از خاک پاک کرد، شکر ایزد تعالى گفت، که این حرکت از من و از لشکر من نبود، اکنون التماس تو چیست؟
دارا گفت: سه چیز التماس منست: یکى آنکه دختر من روشنک را در حباله خود آرى. دوم آنکه کشندگان مرا بکشى. سیوم آنکه: دین مرا خوار نکنى و اکابر عجم را عزیز دارى هر سه التماس دارا قبول کرد و در گذشت.
به نقل از کتاب: طبقات ناصرى، مؤلف: ابو عمر عثمان بن محمد المنهاج سراج الجوزجانى (م بعد 658)، تحقیق: عبد الحى حبیبى قندهارى، تهران، دنیاى کتاب، چ اول، 1363ش.