نوح بن نصر
دو پسر داشت: عبد الملک و منصور. جلوس امیر نوح بن نصر به تخت امارت عجم در پنجم شعبان سنه احدى و ثلثین و ثلثمائه بود. و مدت ملک او دوازده سال و سه ماه بود، و أمیر المؤمنین المتقى باللّه نوح نصر را عهد و لوا فرستاد، و ولایت عجم و خراسان بتمام چنانچه پدر داشت، بر وى مقرر فرمود و امیر نوح وزارت و نیابت و تدبیر امور خود بامام شمس الائمه ابى الفضل محمد بن الحکم السرخسى صاحب مختصر کافى رحمة الله علیه فرمود. و این امام علامه کارهاء ملک بر قاعده عقل و علم و انصاف، و جاده شرع و معاملت آغاز کرد، چنانچه یک نکته نگذاشت، تا امیر نوح بسبب عصیان عبد الله بن اشکان خوارزمشاه بمرو آمد در شهور سنه اثنتین و ثلث مائه، و آن مهم بکفایت رسانید. باز در شهور سنه خمس و ثلثین و ثلثمائه به سبب عصیان عم خود ابو اسحاق که به بغداد گریخته بود، و از أمیر المؤمنین المستکفى باللّه بر خراسان عهد ولوا ستده و آمده. و ولایات جبال و خراسان در ضبط آورده. تا امیر نوح براى دفع او بمرو آمده، جمله امرا و حشم و ارباب سیف، از علم و عدل شمس الائمه تنگ آمده بودند. و از وزارت او سیر آمده. بر ان سبب که دست متعدیان و ظالمان تمام بر بسته بود، در طلب محالات ایشان را بکلى دفع کرده. به هیچ وجه دست آن جماعت در حصول مرادات هوا و ظلم در نمىشد. امیر نوح به حشم و سپاه از براى دفع عم خود امیر اسحاق محتاج گشته بود، و لشکر روى به مخالفت و موافقت عم او آورده.
جماعتى از لشکرکشان ظالم علم دشمن، بنزدیک امیر نوح در رفتند که همه استرادت حشم و تشویش مملکت، و تفرقه امور دولت از دست وزیر شمس- الائمه حاکمست ، او را بدست ما بازده، و الا جمله با عم تو منضم شویم امیر نوح بضرورت آن امام را بدست جماعت ظالم باز داد، او را بیرون آوردند، و بر در سراى امارت، دو سر درخت سپیدار بلند بود فرو کشیدند و هر دو پاى مبارک او بر شاخ آن درخت بستند و بگذاشت تا درخت سر بالا بر دو آن بزرگ بدو پاره شد. و این حادثه در سنه خمس و ثلاثین و ثلثمائه بود و امیر نوح نصر در شهور سنه ثلاث و اربعین و ثلث مائه برحمت حق پیوست و او را امیر عمید لقب شد.
به نقل از کتاب: طبقات ناصرى، مؤلف: ابو عمر عثمان بن محمد المنهاج سراج الجوزجانى (م بعد 658)، تحقیق: عبد الحى حبیبى قندهارى، تهران، دنیاى کتاب، چ اول، 1363ش.