|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>صفویان > صورتبندی از یکپارچگی و اختلافات داخلی در دولت صفوی
شماره مقاله : 1280 تعداد مشاهده : 407 تاریخ افزودن مقاله : 4/11/1388
|
صورتبندی از یکپارچگی و اختلافات داخلی در دولت صفوی
نوشته: محمد یوسف ارباب شستان - سراوان دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران در دوره اسلامی
بدون تردید دولت صفوی یکی از مهمترین دولتهای حکومتگر در تاریخ نزدیک ایران است که اثرات تصمیمهای سیاسی و مذهبی آن تا به امروز در جامعه ایران مشاهده میشود. در این مقاله به یکی از سیاستهای این دولت در جامعه ایران پرداخته میشود.
شاه اسماعیل صفوی[930-892ه.ق.] با پشتوانهای که پدر و پدر بزرگش از اجداد خود به ارث برده بودند، توانست نظر طوایف مختلف ترکمان آناطولی را که به دلایل سیاسی و مذهبی امکان همزیستی با دولت عثمانی را نداشتند، به سوی خود جلب کند. هفت قبیلهی رملو، تکهلو، شاملو، ذوالقدر، افشار، قاجار و استاجلو به حمایت مستقیم او پرداختند و در قیام علیه آق قویونلوها و شروانشاه او را یاری کردند. شاه اسماعیل در سال 905ه.ق. به کمک قبایل یاد شده و تحت نظر مستقیم هفت تن از مریدان پدرش حیدر، که به اهل اختصاص مشهور شدند، توانست تاجگذاری کند و خود را شاه ایران بنامد. این هفت تن که موجبات قیام اسماعیل را فراهم ساختند، در دوران پادشاهی او به بزرگترین مقامهای کشوری و لشکری رسیدند.
شاه اسماعیل از چند جهت برای خود مشروعیت کسب کرد(اگرچه در ابتدا مردم ایران هیچگونه نقشی در قدرتگیری او نداشتند اما به سرعت با در پیگیری سیاست مذهبی خاص توانست نظر غیر سنیها را به خود جلب کند) شاه اسماعیل از جهتی مرشد صوفیان قزلباش(سرخ کلاه) بود و از طرفی با رسمی کردن مذهب تشیع، شیعیان امامیه را به نوعی وامدار خود ساخت. در داخل دولت در این دوره، به سبب شخصیت خاص شاه اسماعیل، اختلاف مهمی ظاهر نشد، و او تا آخر زندگی خود در سال 930ه.ق. توانست با وجود ضعفی که در عملکرد او بعد از جنگ چالدران بوجود آمده بود، تمام مدعیان داخلی قدرت را تحت امر خود در آورد؛ اگر چه این امر گاهی با تغییراتی در نظام حکومتی صورت میپذیرفت. برای نمونه شاه در موقعیت منصب"وکیل نفس نفیس همایون" که قایم مقام شاه بود و شاه قدرت دنیوی و اقتدار روحانی خود را به او تفویض کرده بود، از سال 914-913ه.ق. به بعد تغییر ظریفی داد؛ به طوری که دیگر بر مقام خاص وکیل به عنوان نایب شاه کمتر تاکید میشد و در حقیت وکیل به رییس دیوانسالاری یا به سخن دیگر"وزیر" تبدیل گشت. جنگ چالدران در دورهی حکومت شاهاسماعیل، از حیث لطمهای که به جایگاه روحانی و معنوی شاه وارد شد نقطه عطفی به شمار میرود. قبل از این ادعا میشد که او مورد حمایت ائمه و امام زمان است؛ اما این شکست سبب شد که قزلباشان دیگر آن اعتقاد پیشین را به وی نداشته باشند.
اما اوضاع و موقعیت قبایلی که صفویان را به قدرت رسانیده بودند در زمان پسر شاه اسماعیل، شاه طهاسب، که(به ویژه در ابتدای حکومت) از قدرت معنوی پدر برخوردار نبود، تفاوت های چشمگیری پیدا کرد.
طهماسب در زمان مرگ پدرش ده سال بیشتر نداشت. قزلباشان از این فرصت استفاده کردند و سهم بیشتری از قدرت را تصاحب نمودند. آنان زمام دولت را به دست گرفتند و برای یک دهه قدرت شاه را کاملا تصاحب کردند. این امر سبب نشد تا در میان خودشان از اتحاد و یکپارچگی لازم برخوردار باشند؛ بلکه بر عکس برای به دست آوردن هرچه بیشتر قدرت و محروم کردن دیگر قبایل با هم به ستیز پرداختند و اختلاف و دودستگی در میان قبایل قزلباش تنها با جنگ پایان یافت و در سال 932ه.ق. یعنی فقط بیست و پنج سال بعد از تشکیل دولت صفوی، جناحهای رقیب در قدرت روبهروی یکدیگر ایستادند و به مدت یک سال این درگیریها ادامه یافت و صدمات فراوانی برای کشور به دنبال داشت. دشمنان بیرونی نیز از این فرصت استفاده کردند و برخی نواحی خراسان را از دست صفویان خارج کردند. با کشته شدن دیو سلطان روملو بدست چوهاسلطان تکهلو در سال 933ه.ق. وی فرمانروای واقعی کشور شد و بیشتر اراضی ولایات را به اعضای قبیله خود یعنی تکهلو اختصاص داد. جنگ جام در یک سال بعد و ضعفی که چوهاسلطان از خود نشان داد، سبب تضعیف موقعیت او شد. اختلافات داخلی افزایش یافت و سرانجام با قتل عام قبیله تکهلو در سال 937 ه.ق. به دستور شاهطهماسب، از قدرت رانده شدند. بعد از آن، زمان تفوق شاملوها فرا رسید که سه سال به درازا انجامید و همانطور که چوهاسلطان در انتصاباتش تکهلوها را بر افراد سایر قبایل ترجیح میداد، جانشین او حسینخان نیز، بدون اینکه از سرنگونی سلف خویش عبرتی گرفته باشد مناصب بالای ولایات را به شاملوها اختصاص داد که سرانجام منجر به کشته شدن او در سال 943ه.ق. شد و یک دهه حکمرانی قزلباشان پایان یافت. شاه طهماسب تلاش کرد تا عنصر جدیدی را در سیستم حکومتی داخل کند و برای این هدف حملاتی را به گرجستان ترتیب داد؛ اما او در اجرای کامل این سیاست موفق نبود. طهماسب تا پایان پادشاهی خود طوری حکمرانی کرد که مانع از قدرگرفتن و بزرگ شدن دیگران در داخل دولت شد؛ اگر چه او در سالهای پایانی زندگی خود از حرمسرا خارج نشد و شاید حدود یک دهه از دید مردم و فرماندهان پنهان ماند. مرگ او اختلافات قبیله ای را یک بار دیگر شعله ور ساخت و کشمکش در میان پسران طهماسب در گرفت. استاجلوها از حیدرمیرزا حمایت کردند؛ اما طایفههای افشار، روملو و بقیه ترکمانها از اسماعیل میرزا طرفداری کردند(شاهزادهای که مدت بیست سال را در زندان قهقهه در کوههای سبلان گذرانده بود) و با کشتن حیدر میرزا عملاً نامزد خود را به پادشاهی رساندند. مدت حکومت اسماعیلمیرزا یکی از خونبارترین دورهها برای صفویان بود زیرا وی به هیچ کس رحم نکرد نه قزلباشان در دوره او امکان مانوری پیدا کردند و نه سایر شاهزادگان. او شروع به کشتن شاهزادگان و کسانی نمود که او را در رسیدن به قدرت یاری داده بودند. اگر مرگ به او مهلت میداد مطمئناً کسی از شاهزادگان صفوی را باقی نمیگذاشت و دولت صفوی را با یک بحران بی سابقه مواجه میساخت. بعد از مرگ مشکوک او، که بیشتر به قتل شبیه بود، قزلباشان برادر کمبینای او محمدمیرزا را بر تخت نشاندند. ضعف محمدشاه سبب قدرتگرفتن زن او مهدعلیا گشت؛ اما قزلباشان تحمل این امر را نداشتند و شاه را تهدید کردند؛ چون شاه نتوانست جلوی زنش را بگیرد، سرانجام قزلباشان بر سر او ریختند و او را کشتند و قدرت شاه را تصاحب کردند. بر تخت نشاندن عباس میرزا نیز کاملا در چارچوب اختلافات قبیلهای ترکمانها بود، استاجلوها عباسمیرزا را از هرات آورده و بعد از یک سری جریانات او را در قزوین بر تخت نشاندند.
در دورهی حکومت شاهعباس چون وی از ابتدا متوجه عواقب اختلاف بین قبایل بود به شدت از این کار جلوگیری کرد. در واقع شاهعباس از طرف دیگر بام به پایین افتاد و سیستمی را ایجاد کرد که سبب زوال دولت صفوی شد. وی برخی از فرزندان لایق خود را کشت و برخی دیگر را در حرمسرا نگه داشت و فعالیت عمومی آنها را ممنوع کرد. پیش از او ولیعهد در یکی از ایالات مرزی چون خراسان مسؤولیت داده میشد، تا با وظیفه آینده خود آشنا شود.
سیاستهای اقتصادی شاهعباس نیزسبب تضعیف قزلباشان شد، او با خالصه اعلام کردن زمینهای ایالات سبب شد تا توان حکومت مرکزی افزایش یابد و در نتیجه آن قدرت محلی قبایل قزلباش کاهش یافت؛ اما او در مجموع نتوانست زیربنای مناسبات قبیلهای را تغییر بدهد. شاهعباس برای کاهش قدرت نظامی قزلباشان و بی نیازی دولت به آنان عنصر جدیدی را در این حیطه وارد کرد. او توانست ارتشی به سبک جدید ایجاد کند و آن را کاملا به خود وابسته نماید؛ زیرا آنان مواجب خود را از شاه دریافت میکردند و دیگر به نظام قبایلی وابسته نبودند.
با رفتن شاهزادگان در حرمسرا به طور طبیعی در موازنه قدرت، عنصر جدیدی وارد شد و آن خواجگان حرمسرا بودند و ما تا انتهای دوره صفویه شاهد وجود و قدرت نمایی آنهاهستیم. برنامههای سیاسی و اقتصادی شاهعباس در دوره های قدرتمندی شاهان سبب افزایش بسیار زیاد قدرت و استبداد مطلقه میشد، اما در زمان ضعف شاهان، تبدیل به یکی از امور ویرانگر گشتند. یکی از عناصر مهم و تاثیرگذار در دورههایی از حکومت صفویه روحانیون بودند. شاهعباس با استبداد خود قدرتی برای روحانیت بجا نگذاشت، اما این نیروهای تاثیرگذار در انتهای دوره صفویه و مخصوصاً در زمان شاهحسین وضعیت ویژهای پیدا کردند، بطوری که سلسله صفویه را به سوی سقوط حتمی کشاندند. در این زمان کشمکش بین نخبگان داخل حکومت، دودمان حاکم، دستجات گوناگون حرمسرا و روحانیون برجسته درگرفت. و این امر سبب افزایش هزینههای دولت در کنار کاهش درآمد آن بود؛ به طوری که دودمان صفویه در اوایل سده هیجدهم میلادی به ورطه بحران همزمان اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک کشانده شد.
مشکلات بودجه، نزاع طبقه حاکم در میان خود و صلح طولانی با دولت عثمانی همگی از قابلیتهای نظامی ایران کاست. پیگرد مذاهب غیر شیعه(از مسلمانان سنی گرفته تا زرتشتیان، یهودان و مسیحیان) بافت اجتماعی جامعه را سست کرد. این امر سبب شد تا فرماندهان و صاحب منصبان گرجی، بازرگانان ارمنی جامعههای هندو و زرتشتی و از همه مهمتر گروههای قبیلهای سنی مذهب در حاشیه کشور در ایالتهای قفقاز، بلوچستان، خوزستان و افغانستان احساس بیگانگی کردند. ارتش کوچکی از قبایل افغانی به آسانی تمامی بنای دولت صفوی را در هم ریخت. هیچ ارتش ایالتی به یاری شاه صفوی نشتافت.
لاکهارت از محققین و صاحبنظران در تاریخ صفویه در باره اوضاع دربار شاه سلطانحسین میگوید:"وضع دربار به علت توطئهها و کشمکشهای خواجه سرایان بسیار آشفته بود و مهمترین دستهای که برای کسب قدرت میکوشید دسته مجتهدان بود و با نفوذترین آنها محمدباقر مجلسی نام داشت" و به علت این که شاه به فسق و فجور مشغول بود و تمایلی به مرتب کردن اوضاع مملکتی نشان نمیداد، مجتهدان و خواجه سرایان به آسانی توانستند وی را آلت دست خود قرار دهند. در زمینه سیاستهای مذهبی و تاثیر آن در اختلافات در کشور در کتاب "تاریخ ایران دوره صفویه" چنین آمده است:"مجلسی در کار دین چنان سختگیر و بی تساهل بود که مسیحیان، یهودیان، سنیان، صوفیان و فیلسوفان به یکسان آسیب دیدند. شاه دست او را باز گذاشته بود. این سیاست عدم تساهل و سختگیری مذهبی که بوسیله نوه و جانشین محمدباقر، میر محمد حسین نیز پیگیری شد، به جای اینکه مردم مملکت را یکپارچه و متحد سازد، موجب تشتت و بر همزدگی آنان میشد؛ چون مردم را به نفی همدیگر فرا میخواند. این نکته یکی از عواملی بود که بعدها در جای خود، ایمان مذهبی را به عنوان انگیزهای برای دفاع مردم از مملکت بی اثر ساخت."
شاید مهمترین سبب سقوط صفویه، اختلافات داخلی دربار بود. کروسینسکی که شاهد سقوط دولت صفوی بود و در زمان محاصره اصفهان حضور داشت، این وضع را به خوبی تبیین میکند، کروسینسکی میگوید:"در زمان پیش از شاه سلطانحسین، دربار نیز به دو گروه بخش شده بود؛ ولی شاهان پیشین دارای شخصیتی نیرومند و مستبد بودند و مانع از ایجاد مشکلات میشدند؛ اما شاه سلطانحسین برای فرمانبرداری آفریده شده بود تا برای فرمانروایی و با ساده لوحی و بی کفایتی خود از گشایش کارها و نیرنگهای سیاسی کاملا نا توان بود خواجگان حرمسرا که در پایان پادشاهی شاه سلیمان نیرو و نفوذ زیادی به دست آورده بودند، پیوسته از خشم شاه سلیمان در ترس بودند و از سوی دیگر نیرو ونفوذ وزیران تعادلی برپا میکرد؛ ولی در زمان پادشاهی شاه سلطانحسین این تعادل از میان رفته بود. خواجهها زمام کارها را کاملا در دست خود گرفته بودند، اختلاف نظر و دودستگی میان آنها به ویژه میان خواجههای سیاه و سفید، کشمکش بزرگی ایجاد می کرد. شاه سلطانحسین که تاج و تخت خود را مدیون آنها میدانست، نه تنها از حفظ تعادل میان آنها ناتوان و درمانده بود، بلکه خود فرمانبردار آنها گردید این فرمانبرداری شاه باعث میشد که هر بار تابع یکی از گروهها گردد."
همه دگرگونیهای زودهنگام و شتابزدگی در سیاست، خواه در اداره دولت یا فرماندهی سپاه و استانداران از همینجا ناشی میشد، هم سخنی خواجههای سیاه و سفید تنها برای یک چیز میبود و آن در دست داشتن قدرت و فرماندهی بود. از آن گذشته هر یک از آنان سیاست و نظریات شخصی داشتند، و برای اجرای آن ایادی و زیر دستانی داشتند و در رسیدن به هدف و حفظ حیثیت و ثروت و اعتبار خود از هیچ کاری فروگذار نمی کردند، چون مهار همه کارها در دست همین خواجهها بود، لذا افراد برای به دست آوردن هر گونه امتیاز و مقامی ناچار بودند به یکی از این دو گروه خواجه متوسل شوند.
هرگاه که یکی از این دو گروه یکی از ایادی خود را به مقام حکومت یا فرمانداری میرساند، گروه رقیب همه کوشش های خود را برای عزل و بر کناری او به کار میبرد تا ایادی خود را به جای او منصوب کند، از آنجا که ویرانگری همیشه آسانتر از انجام کار سودمند میباشد و آن هم در زمان یک شاه نالایق، پس هر گروه به آسانی به مقصود خود میرسید. حاکم ایالات هنوز کار را آغازنکرده بود که از مقام خود بر کنار میشد. این شتاب در برکناری باعث میشد که هر فرماندار بدون از دست دادن وقت بی درنگ تا میتوانست جیبهای خود را پر میکرد، چون میدانست که بزودی از کار خواهد افتاد و برای به دست آوردن مقام دیگر یا برای فرار از بازجویی نیاز به پول زیادی خواهد داشت، البته همه این کارها به هزینه مردم بیچاره، که این تغییرات آنها را هر بار ندارتر میکرد، انجام میشد.
همین فساد کاری در دستگاه دولت در سپاه با شدت بیشتری دیده میشد، برای لشکر کشی، پس از گزینش فرمانده لشکر بیدرنگ گروه رقیب دست به کار میشد تا یکی از ایادی خود را به جای او بگمارد... بدبختی مردم در اینجا بود که شورای خواجهها همواره طرفدار همان سرفرماندهان شکست خورده سپاه بودند. مرگ سیهزار سرباز برای آنها کوچکترین اهمیتی نداشت و مرگ یک فرمانده لایق و سزاوار و کاردان برای گروه خواجگان مخالف یک پیروزی شخصی بود، چون فرصتی برای انتصاب یکی از ایادی آنها فراهم میکرد. باری این نیم مردان با ثروت و زندگی مردم و قدرت حکومت چنین بی خیال بازی میکردند.
جای شگفتی است که چرا بزرگان کشور بدون چون و چرا این وضع خودکامه را بردبارانه تحمل میکردند و برای رهایی ازآن موقعیت، اعتبار و هیبت خود را به کار نمیبردند. باید به یاد داشت که رشک و حسودی میان آنان و دودستگی که خواجهها بر پا ساخته بودند هر گونه سازش و یگانگی میان آنان را ناممکن ساخته بود.
و این چنین بود که چون این وضع از هم پاشید، اثراتی بر جا گذاشت که ترمیم آنها حداقل یک قرن زمان لازم داشت، سلسلهای که طولانی شد، اوج گرفت، تحولات فرهنگی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی عمیقی ایجاد کرد، افول آن صد سال طول کشید و چون منهدم شد هشتاد سال طول کشید تا جامعه دوباره شروع به شکل گیری در مسیر ایران واحد نمود اگرچه هرگز نتوانست وضع سابق را با آن ویژگیها به دست بیاورد زیرا هم اوضاع داخلی بسیار تغییر کرده بود و هم شایستگی شاهان متفاوت بود.
آیا میشد از سقوط صفویان، این پیشامد که ایران را سالها به عقب برد و مناسبات داخلی و خارجی را کاملا بهم زد، جلوگیری کرد؟
منابع: ـــــــــــــــــــ 1- تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، اثر ابوالقاسم طاهری، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران چاپ سوم 1380. 2- علل سقوط شاه سلطان حسین، اثر دو سرسو ترجمه: ولی الله شادان، نشر کتابسرا، چاپ اول 1364. 3- تاریخ ایران دوره صفویان، پژوهش از دانشگاه کمبریج، مجموعه نویسندگان، ترجمه: یعقوب آژند، انتشارات جام تهران چاپ اول 1380. 4- ایران عصر صفوی، راجر سیوری، ترجمه: کامبیز عزیزی، تهران نشر مرکز، چاپ نهم 1380. 5- مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران... اثر جان فوران ترجمه: احمد تدین تهران، نشر مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ پنجم 1383. 6- انقراض سلسله صفویه، لارنس لاکهارت، ترجمه: اسماعیل دولتشاهی، تهران انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم 1380. 7- دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران، اثر: سید جواد طباطبایی، تهران انتشارات نگاه معاصر، چاپ سوم 1382. 8- در باب صفویان، اثر راجر سیوری، ترجمه ی رمضان علی روح الهی، تهران نشر مرکز چاپ اول 1380.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|