Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

وكان من دعاء النبي:"أسألك الرضا بعد القضاء". 
پيامبر ـ صلى الله عليه وسلم ـ در دعاهايش مدام چنين مي فرمود: " از تو خرسندي پس از مصيبت را مي خواهم."

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

اسلام معاصر>اشخاص>یاسین، شیخ احمد

شماره مقاله : 1326              تعداد مشاهده : 1126             تاریخ افزودن مقاله : 7/11/1388

تولد و نشو و نماي شيخ
 شیخ احمد یاسینشيخ احمد ياسين در روستاي الجوره فلسطين در سال 1936 به دنيا آمد. خانواده ايشان در آن روز، در مزرعه خود واقع در دو کيلومتري شمال روستا، مشغول کشاورزي بودند. کشاورزان در آن دوره هنگام رسيدن ميوه ها و سبزيجات بيشتر اوقات خود را در مزارعشان مي گذراندند. در واقع هدف از اين کار مواظبت از ميوه ها و نظارت بر جمع آوري آنها بود. 
در شب آن روز، مادر شيخ اگر چه از شدت درد زايمان به خود مي پيچيد، اما به گونه اي تحمل کرد که فرزندانش متوجه درد و ناراحتي مادرشان نشدند. از آنجا که فرياد کشيدن زن هنگام زايمان، خلاف حجب و حيا بود، او هم از خوف آن که مبادا ديگران صدايش را بشنوند، دم بر نياورد. شوهرش به او کمک کرد، و ديگر نيازي به قابله پيدا نکرد. فردا صبح، پدر، فرزند بزرگ خود را که بعداً ابو نسيم نام گرفت، بيدار کرد و از او خواست براي خريد بعضي مايحتاج و لوازم ضروري به روستا برود. معمولاً چنين کارهاي برعهده سرپرست خانواده بود، به همين خاطر پسرش که نمي دانست خداوند برادري به او عطا کرده است، علت اين کار را از پدرش پرسيد. پدر به او گفت: "مادرت وضع حمل کرده و خداوند پسر بچه اي به او عطا فرموده است." همچنان که شتاب و عجله از عادت کودکان است، پسر از پدرش پرسيد که چه اسمي براي اين نوزاد در نظر گرفته اند؟ پدر به او گفت: "مادرت دوست دارد اسم او را احمد بگذارد." دليل اين که مادر شيخ چنين اسمي را براي او برگزيد اين است که شبي در خواب ديد خداوند پسري به او عطا فرموده است و از او خواسته بود که نامش را احمد بگذارد. به همين خاطر مادر شيخ در نام گذاري بچه اش به اين اسم ترديدي به خود راه نداد؛ اما پدر شيخ به خاطر اختلافي که با شخصي به اسم احمد پيدا کرده بود، دوست داشت اسم ديگري بر فرزندشان بگذارند. 
پدر شيخ فرد محترمي در روستا بود و نه تنها در خانواده بلکه در کل روستا شان و مقام خاصّي داشت و به مقام بالاتر از کدخداي روستا، يعني: اعظوي ارتقا يافت. دارنده اين مقام، نماينده روستا در اجتماعات و در ميان گروه هاي سياسي و اجتماعي مهم بود. 
ايشان در مناطق مختلف روستا بيش از 95 دونُم زمين داشت. اين زمين ها در عسقلان، بئر ابوجرموع و در منطقه صور قرار داشت و به زير کشت پرتقال و انگور رفته بود. 
ابو نسيم مي گويد: وضعيت اقتصادي بسيار خوبي داشتيم و تقريباً از ثروتمندترين افراد روستاي الجوره بوديم. پرتقال هاي خود را براي فروش به شهر مجدل مي برديم و هر سبد پرتقال را با يک قِرْش و نيم به فروش مي رسانديم.
پدر شيخ با چهار زن ازدواج کرد. از زن اوّلي تنها صاحب يک دختر شد و هنگامي که مادرش از دنيا رفت پدر شيخ او را به ازدواج مردي درآورد و دختر آن مرد را به همسري گرفت. زن اوّل ، مسن تر از پدر شيخ بود به دليل اينکه قبل از اين ازدواج، همسر برادر بزرگ پدر شيخ بود. زيرا مردم طبق عادت خود که مي ترسيدند زن سهم خود را از زمين بخواهد او را به ازدواج برادر متوفي در مي آوردند. اين امر به خاطر محافظت از املاک خانوادگي بود. اين عادت مردم آن روز بود که در واقع به انتشار ازدواج فاميلي انجاميد، کاري که برخلاف سنت مطهر پيامبر بزرگ اسلام بود که مردم را به ازدواج با بيگانگان فرامي خواند. البته اين مسأله علت اصلي ازدواج با همسر برادر متوفي نبود بلکه يکي از دلايل گسترش اين نوع ازدواج بود. اما مردم آن زمان چنين روشي را پيش گرفتند تا بدين وسيله از نابودي ثروتهاي خانوادگي از طريق تقسيم ماترک خانواده يا پدر ميان دختران، جلوگيري کنند. 
هنگامي که شيخ احمد ياسين متولد شد، از سلامتي خوب و رشد طبيعي برخوردار بود. ايشان کودکي فعّال، باهوش، شاداب و پر تحرّک بود. زماني که پدر ايشان زندگي را بدرود گفت، سه سال از عمر شيخ نگذشته بود. مرگ پدر تغيير چشمگيري در شيوه زندگي خانواده ايجاد کرد. بدين صورت که مسئوليت امرار معاش بر دوش پسر ارشد خانواده، ابونسيم افتاد که در آن زمان 11 سال بيشتر نداشت. 
مرگ زود هنگام پدر، احمد را مجبور کرد که براي امرار معاش با برادرانش همکاري کند. فلسطين در آن زمان مملو از اردوگاه هاي ارتش انگليس اشغالگر بود. در آن زمان که جنگ جهاني دوم در اوج خود بود، انگلستان اين اردوگاه ها را در منطقه به منظور آغاز مخالفت با حضور آلمان در خاور عربي و شمال آفريقا ايجاد کرده بود. علاوه بر انگستان تعداد ديگري از کشورهاي متحدين و در راس آنها استراليا در منطقه حضور داشتند. نيروهاي استراليا کمکهاي زياد و حقوق بالايي را دريافت مي کردند. در اين دوره صنايع محلي و کشاورزي فلسطين فعال شدند. زيرا راههاي مواصلاتي اين منطقه به اروپا به علت حضور ناوگان آلمان و زيردريايي ها که کشتيهاي متحدين را تعقيب مي کردند، بسته بود و در نتيجه نيروهاي متحدين مجبور شدند از توليدات محلّي استفاده کنند.
در اين دوره، اوضاع فلسطين آرام بود و خبري از جنگ و درگيري در آن نبود. از اين رو مردم توليدات خود را به اردوگاه هاي ارتش انگلستان و متحدين مي فروختند. به علت اينکه فلسطين به منطقه محل استراحت سربازان و افسران خارجي نزديک تر بود، کودکان و بچّه هاي فلسطيني به راحتي شيريني و ميوه به داخل اين اردوگاه ها مي بردند و به نيروهاي موجود در آن مي فروختند. 
شيخ پس از فوت پدرش علاقه زيادي براي مشارکت در تامين درآمد خانواده داشت، به همين خاطر تصميم گرفت که به برادرانش کمک کند. وي شيريني و ميوه به داخل اردوگاه هاي متّحدين مي برد و مي فروخت. همه از جمله بستگان و حتّي سربازان موجود در اردوگاه شيخ را بسيار دوست داشتند. آنها به خاطر خوش طينتي و با نشاط بودن شيخ او را دوست داشتند.  
عمه ايشان با مقايسه شيخ و برادرش بدر (که يکي از چپگرايان نوار غزه به شمار مي آيد) در مورد تضاد فکري و ديني ميان آن دو مي گويد: خانواده شيخ دو جفت کفش براي شيخ و برادرش خريدند. هر دو برادر از شدّت خوشحالي استحمام کردند و با پوشيدن لباس تميز به مسجد رفتند. در مسجد آنچه که اصلاً قابل پيش بيني نبود، اتفاق افتاد. ماجرا از اين قرار بود که بدر هنگام خروج از مسجد متوجّه شد که کفش هايش نيست و لذا گريه کنان به خانه بازگشت. امّا کفش هاي شيخ، دست نخورده سر جاي خودش بود! همچنانکه کودکان معمولاً کفش هاي تازه را دوست دارند و بسيار به آنها توجّه مي کنند و نمي گذراند حتي ذره اي گرد و غبار روي آنها بنشيند، بدر هم خيلي کفش هايش را دوست داشت. عمّه شيخ قبل از وفاتش مي گويد: ريشه هاي اين حادثه بر روحيه بدر تاثير گذاشت و موجب شد که از مسجد و فعّاليت هاي آن از جمله نماز و خواندن قرآن متنفّر شود. اين امر بر رفتار و انديشه بدر تاثير گذاشت، به گونه اي که وي بعدها به يکي از ارکان چپ گرايان در نوار غزّه تبديل شد؛ درست برعکس شيخ که به يکي از شاخص ترين افراد دعوت اسلامي نه تنها در نوار غزه بلکه در کلّ فلسطين (اگر نگوييم در همه جهان) تبديل شد. شيخ که سّن و سالي از او نگذشته بود، افراد خانواده و بستگانش او را ‹‹احمد َسعًده›› صدا مي کردند. البته اين کنيه پس از مرگ پدرش و در انتساب به مادرش، سعده عبدالله الهبيل، به او داده شد. نويسنده کتاب «شيخ احمد ياسين الظاهره المعجزه و اسطوره التّحدّي» مي گويد: علّت اين که شيخ را احمد سعده صدا مي کردند اين بود که با ديگر کساني که در ميان بستگان شيخ، همين اسم را داشتند، اشتباه نشود.
شيخ هنگامي که به سنّ مدرسه رسيد در مدرسه ابتدايي الجوره ثبت نام کرد. اين مدرسه در نزديکي مقام حسن مجتبي (رض) در شمال غربي روستا واقع بود. شيخ احمد در اوّلين روزهاي زندگي تحصيلي خود بسيار کوشا و زرنگ بود. به نحوي که در مقطع ابتدايي هميشه جز پنج نفر اوّل بود. 
در اين روزها جنگ جهاني دوم واپسين نفس هاي خود را مي کشيد و مسأله فلسطين دوباره مطرح شد و در اثناي جنگ وقتي انگلستان سياست آرام سازي و برخورد مثبت با عرب ها را اتخاذ کرد، آرامش منطقه را فراگرفت و مسأله فلسطين دوباره به عنوان عامل مؤثّري در سياستها و معادلات منطقه، خود را نشان داد. 
امّا انگلستان دوباره به سياست بازي با مواضع و الفاظ و يک بام و دو هوا در مورد عرب ها بازگشت؛ يعني از يک سو در نتيجه فشار داخلي از ناحيه يهوديان انگلستان و مجلس عوام و فشار خارجي از ناحيه حکومت آمريکا که لابي صهيونيستي آشکارا بر آن فشار مي آورد، سياست حمايت مطلق از يهوديان را در پيش مي گرفت و از سوي ديگر، در صدد آرام سازي عرب ها بود، زيرا به اين نتيجه رسيده بود که مواضع بسياري از کشورهاي عربي با قضيه فلسطين گره خورده است. و لذا نمي خواست از يک طرف با آلمان بجنگد و از طرف ديگر کشورهاي عربي را عليه خود بشوراند و معادله جنگ به نفع آلمان رقم بخورد؛ زيرا اگر کشورهاي عربي عليه انگلستان قيام، و از دول محور پشتيباني مي کردند، ديگر پايگاه هاي انگلستان در اين کشورها در امان نبودند و نمي توانستند مأمورّيت خود را به نحو احسن انجام دهند. 
پس از جنگ، انگلستان سياست جديدي را در پيش گرفت که عبارت بود از نقض وعده هايي که در کتاب سفيد در سال 1939م تقبّل کرده بود. انگلستان در اين کتاب متعهد شده بود که پس از 5 سال مانع مهاجرت يهوديان به فلسطين شود و با جلوگيري از فروش زمين ها، مقدّمات تشکيل دولت فلسطين مورد رضايت طرفين را فراهم کند. امّا تحت فشار آمريکا 100 هزار يهودي را در داخل اراضي عربي فلسطين اسکان داد. در پي اين اقدام انگلستان، عربها بار ديگر برآشفتند و بدين ترتيب کمشکش ميان دو طرف از سال 1946 شروع شد و همگام با نزديک شدن به موعد انگلستان مبني بر ترک فلسطين، اين کشمکش ها بالا گرفت. 
اين کشمکش ها دامن گير ساکنان فلسطين نيز شد و آناني که قادر به حمل سلاح بودند، با خريدن سلاح هايي آنها را پيش خود نگه داشتند. حمل سلاح در آن زمان افتخاري ملّي و خانوادگي و قبيله اي به حساب مي آمد. مردان براي خريد سلاح و مشارکت در اين درگيري ها زيور آلات زنان خود را فروختند و کساني که زيور آلاتي براي خريد اسلحه نمي يافتند، يا قطعه اي از اراضي خود را مي فروختند و يا اينکه از همسايه ها قرض مي گرفتند.
وقتي ارتش هاي عربي براي کمک به فلسطينيان وارد فلسطين شدند، شيوه اي در پيش گرفتند که مورد قبول فلسطينيان واقع نشد. ارتش هاي عرب، اسلحه ها را از افراد غيور و مبارز فلسطيني گرفتند و بخشي از آن را ميان کساني که مناسب مي ديدند، توزيع کرده و بقيه را نزد خود نگه داشتند. اين امر در اغلب موارد موجب رنجش و بروز شکاف ميان مبارزان عرب و اهالي فلسطين شد. شيخ احمد ياسين درآن زمان سنّ کمي داشت و اگر چه رخدادهاي اطراف خود را کاملاً درک نمي کرد، امّا با مشاهده تکاپوي نظامي جوانان که نارجنک به خود بسته و سلاح به دست گرفته بودند، همچون ديگر کودکان هم سن و سال خود، دچار شور و حماسه دروني مي شد. در اين هنگام همراه با فراگير شدن جنگ، بحران روحي عرب ها نير افزايش يافت و ارتش مصر در اجراي قطعنامه اتحاديه عرب مبني بر پيوستن به ارتش هاي عربي، در سال 1947 وارد جنگ شد. ارتش مصر بدون هيچ مانع بزرگي به پيشروي در داخل فلسطين ادامه داد تا اينکه به شهر«مجدل» رسيد. با اين که ارتش مصر همچنان پيشروي مي کرد اما در عين حال خود را براي دفاع از اراضي و شهرهاي تحت تصرف شان آماده مي کردند. در همين راستا با بزرگان و افراد سرشناس فلسطين در منطقه جلسه اي را تشکيل داد و از آنها خواست که به مردم توصيه کنند به به تپه هاي شني کنار دريا بروند و شهرها را که تحت بمباران هواپيما ها و توپخانه صهيونيست ها بودند، تخليه کنند. ارتش مصر نيز در اطراف و مرکز شهرها مستقر شد. در اين اجتماع کد خدا عبد حسن سؤال کرد، چرا به تپه هاي شني برويم آيا اين به خاطر کمي مردان است يا کمبود سلاح؟ امّا کسي به او جواب نداد. کارها همين طور بدتر مي شد و نبردها شدّت مي يافت تا اينکه به شهر َعسقلان کشيده شد. در اين هنگام خانواده شيخ موقتاً روستاي الجوره را ترک کرده و به شهر غزّه در مجاورت آن نقل مکان کردند. خانواده شيخ هنگام ترک روستا به دو گروه تقسيم شدند: گروه اوّل شامل ابو نسيم و برخي از افراد خانواده بود. اين گروه برخي از انعام و خوردنيها و حبوبات را در قايقي گذاشتند و به سوي منطقه الشاطيء کنوني در نوار غزّه حرکت کردند. گروه دوم شامل شيخ و ابو علي و مادرشان بود، آنها پياده از ساحل دريا گذشتند و وارد غزّه شدند. در اين مسافرت شيخ “نمد“ پوشيده بود که از موي بز و پشم زبر و بافته شده بود. فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود. خانواده شيخ هنگام بستن بار سفر، توشه زيادي با خود نبردند و در طول راه از ميوه باغ ها و باغچه هاي سبزي مي خوردند، تا اينکه به شهر غزّه رسيدند و در آنجا در نزديکي مجتمع مسکوني ابو حصيره سکني گزيدند. پس از آن به بيشه هاي منطقه شيخ عجلين نقل مکان کردند. با حمله قايق هاي اسرائيلي به کليه پناهندگان الشاطي، خانواده شيخ شبانه تصميم به ترک آنجا گرفتند و به سمت جنوب وادي غزّه حرکت کردند، جايي که از لحاظ امنيتي مناسب تر بود، پس از رسيدن به آنجا در منطقه کروم ابومدين ساکن شدند. در اين منطقه شعبه اي از وکالت الغوث (نمايندگي سازمان ملل در امور آوارگان فلسطيني) وجود داشت که کمک ها و چادر در بين پناهندگان توزيع مي کرد. 
در اين دوره سازمان کمک رساني سازمان ملل "آنروا" موادّ غذايي فراوان، متنوّع و مرغوبي را در ميان پناهندگان توزيع مي کرد. با وجود اينکه، اين کارها مأموريت اصلي وکالت الغوث بود، امّا هدف اين نماد نه، خدمت به پناهندگان فلسطيني بلکه ماندگار ساختن مردم در منطقه جديد و ممانعت از بازگشت آنان به خانه ها و اراضي اوّليه خود در داخل فلسطين اشغالي بود.  
خانواده شيخ پس از گذشت حدود 6 يا 7 ماه در اين منطقه سر و سامان گرفت و برادران شيخ در حرفه هاي مختلف مشغول به کار شدند. ابو نسيم، برادر برزگ شيخ، به کار صيد ماهي مي پرداخت و ابو علي، برادر دوم وي به حرفه بافندگي روي آورد. در اين هنگام شيخ با سن کمي که داشت، مْصّر بود که بيکار ننشيند. به همين خاطر تصميم گرفت در تأمين درآمد خانواده سهيم شود. با وجودي که سنّ وي اقتضا نمي کرد امّا به مدّت شش ماه در رستوران آل ابو حصيره کار کرد. اين رستوران در کنار ساحل دريا قرار داشت شکل آن و وسايل موجود در آن ابتدايي بود و تنها کلبه اي با چند عدد ميز و صندلي بود که مشتريان روي آنها مي نشستند. آشپزخانه اين رستوران هم اتاقکي چوبي بود.
شيخ از برادرانش خواست تا او را در احداث رستوراني در نزديکي رستوران ابو حصيره کمک کنند. برادرانش به او پاسخ مثبت دادند و وسايل مورد نياز يک رستوران را براي او خريداري کردند. شيخ به مدّت چند ماه در اين رستوران کار کرد و خدماتي به مشتريان ارائه مي کرد. وي در طول اين مدّت سودهاي اندکي بدست آورد. امّا چند ماه از احداث رستوران نگذشته بود که احساس لطيف مطالعه و گرايش به کتابهاي تحصيلي به او دست داد. بنابراين تصميم گرفت دوباره به مدرسه برگردد. در اين هنگام مدارس، ثبت نام از دانش آموزان را تازه شروع کرده بودند. شيخ از ابو نسيم خواست که وسايل مدرسه را براي او بخرد. ابو نسيم نيز که نمي خواست فرصت يادگيري و آموزش را که خود و برادرش ابوعلي از دست داده بودند، از شيخ بگيرد خواسته او را برآورده ساخت. ابو نسيم که خود را سرپرست خانواده مي دانست، بسيار با شيخ مهربان بود و وي را در مدرسه راهنمايي کرمل ثبت نام کرد. شيخ در اين مدرسه، دوباره حيات تحصيلي خود را پس از وقفه اي به مدّت بيش از يک سال آغاز کرد. 
نويسنده کتاب «الشيخ احمد ياسين الظاهره المعجزه» مي گويد: اوّلين مدرسه اي که شيخ در آن تحصيل کرد، مدرسه امام شافعي بزرگترين مدرسه غزّه بود. در اين مدرسه دو شيفت تدريس مي شد که در شيفت صبح دانش آموزان شهر غزّه و در شيفت بعد از ظهر دانش آموزان پناهندگان، سر کلاس درس حاضر مي شدند. اما به خاطر مسافت نسبتاً زياد ميان اردوگاه الشاطي و مدرسه امام شافعي، به احتمال بيش تر و همانگونه که برادر بزرگ تر شيخ هم ياد آور شده، وي در مدرسه کرمل تحصيل کرده است. زيرا که اين مدرسه به اردوگاه نزديک تر بود. 
شيخ مقطع ابتدايي خود را در سال 1952م ميلادي به اتمام رساند و مقطع راهنمايي را هم در همان مدرسه در سال 1955م به پايان رساند . پس از گذراندن راهنمايي، وارد دبيرستان فلسطين شد. اين دبيرستان در فاصله يک کيلومتري منزل شيخ قرار داشت و تقريباً از مهم ترين دبيرستان هاي نوار غزّه بود. زندگي سياسي در آن برهه و طرح هاي سياسي براي اسکان آوارگان و حلّ مشکل قضيه فلسطين در اوج خود بود. دبيرستان ها در اين برهه به صورت مکان بازتاب اوضاع اجتماعي غزّه در آمده بودند به گونه اي که جنبش هاي سياسي و ديني از دبيرستان ها سر در مي آوردند. جنبش اخوان المسلمين از فعّال ترين جنبش هاي نوار غزّه بود. اخوان المسلمين بخش بزرگي از دانش آموزان را در خود جاي داده بود. تا حدي که بيشتر مبصران کلاس ها که در مبا رزات انتخاباتي برنده مي شدند، از اعضاي جنبش اسلامي بودند. 
شيخ سال هاي نخستين جواني خود را در اين فعّاليت شديد فکري و سياسي گذراند و براي حضور در اجتماعات هيأت هاي اخوان المسلمين که به نوار غزّه مي آمدند، دائماً به مسجد ابو خضره مي رفت. شيخ اباصيري و شيخ غزّالي حضور و نقش قابل توجّهي در اين برهه از زمان داشتند . 
جنبش اسلامي برنامه هاي سازمان يافته تربيتي، فرهنگي و ورزشي براي جوانان داشت. جوانان ميان فعّاليت ورزشي خود با فعّاليت فرهنگي شان ارتباط ايجاد مي کردند و به دليل قرار داشتن منزل شيخ در کنار ساحل دريا (که بعدها تبديل به اردوگاه الشاطي شد) الشاطي مهمترين ورزشگاه ها را در خود جاي داده بود.
اين فعّاليت ها توجّه شيخ را به جنبش اسلامي که مشتاقانه به عضويت آن درآمده بود، جلب کرد و در سال 1955م پس از گذراندن مقطع راهنمايي براي مطمئن شدن از صلاحيت و تقوا و پاکي نيتش در خدمت به اسلام و مسلمانان با جنبش بيعت کرد و همراه با عبدالرحمن بارود، که بعدها شاعر شد و مدرک دکتري رشته ادبيات عرب را در مصر بدست آورد در يک اُسره وارد شدند. 
پيوستن ايشان به جنبش اسلامي بر اساس ايمان عميق به دين اسلام و شور و شوق غيرقابل وصف وي براي فعّال سازي جامعه و آشنا کردن مردم با اسلام بود. ايشان مي ديد که بسياري از افراد جامعه از راهي که خداوند براي بندگانش اختيار کرده است، برگشته اند و در نهايت به حزب کمونيست فلسطين و جريانهاي ملّي گراي دين ستيز پيوسته اند. لذا تلاش کرد که عنصري اساسي و سالم در بافت رو به رشد باشد و لذا وارد مسير صحيح شد؛ مسيري که وي را به خشنودي مردم، و قبل از آن به خشنودي پروردگار مي رساند. 

 حادثه معلوليت شيخ
ساحل دريا محل مناسبي براي جوانان جهت انجام آسوده فعّاليت هاي ورزشي و تمرينات بود. در الشاطي قهوه خانه و هتل وجود نداشت. به همين خاطر منطقه اي مشاع و عمومي متعلّق به ساکنان نوار غزّه به شمار مي رفت. بدين وسيله جوانان مسلمان با آزادي کامل و بدون هيچ گونه مزاحمت به آنجا مي رفتند و به فعّاليت مي پرداختند. 
مهمترين ورزشي که جوانان جنبش اسلامي به آن مي پرداختند، شنا بود. و بيشتر اوقات از صخره هاي ساحل دريا به عنوان جايگاهي براي پريدن به داخل آب صاف و آرام دريا استفاده مي کردند. ورزش هاي ديگري براي تقويت جسم وجود داشت، از جمله اين ورزش ها مي توان به اين ورزش اشاره کرد: تعدادي از جوانان با حالتي ورزشي به شکل رکوع خم مي شدند و ديگران صف مي کشيدند و بر روي پشت او مي پريدند به اين شکل که دست هايشان را روي پشت او مي گذاشتند و با تکيه بر آن مي پريدند. مربّي جوانان غالباً مرحوم عبدالله صيام فرمانده يکي از نبرد "خلده" بيروت در سال 1982م بود. 
اين حادثه در سال 1952م براي شيخ اتفاق افتاد. در همان سال دفاتر اخوان بازگشايي شد و فعّاليت هاي آن به خصوص پس از انقلاب مصر، که در آغاز با جنبش اسلامي رابطه خوبي داشت، در اوج خود بود. به نظر مي رسد اين رابطه خوب نقشه اي بود که از سوي عبد الناصر براي محدود ساختن فعّاليت هاي اخوان و پيشگيري از پيوستن اين گروه به مخالفان، در صورت انحراف از مسير صحيح اداره کشور، طرّاحي شده بود. 
در روز حادثه، شيخ احمد طبق معمول کتابش را براي مطالعه به الشاطي برد. زيرا الشاطي، تنها جايي براي ورزش کردن نبود بلکه محّل مطالعه نيز بود. زيرا خانه هايي که سازمان کمک رساني سازمان ملل "آنروا" ساخته بود، اعضاي خانواده به سختي مي توانستند درآن بخوابند و اگر کسي مي خواست غير از خوردن و خواب کاري انجام دهد، به ناچار مي بايست يا به خيابان و يا به الشاطي مي رفت. شيخ طبق عادت خود از خانه خارج شد و دوستانش فواد عيسي [و] ابو ديه را ديد که در انتظار او هستند. همراه آنها به سمت الشاطي به راه افتاد. البته خانواده شيخ نمي دانستند که فعّاليت هاي ورزشي وي سازمان يافته و تحت نظارت يک سازمان فعّال آن زمان صورت مي گيرد. شيخ و دوستانش به آنجا رسيدند و تمرينات ورزشي خود را شروع کردند. اخلاق اسلامي به خوبي در فعّاليت هاي آن ها نمايان بود. همه به رقابت مي پرداختند و تلاش مي کردند تا افرادي را که بيشتر از ديگران توان تحمّل دارد، بشناسند. اين تمرين که در اجراي آن با هم رقابت مي کردند، عبارت بود از اينکه روي سر خود مي ايستادند و پاها را به شکل مستقيم به طرف آسمان بلند مي کردند و بوسيله دست خود را نگه مي داشتند. هر کسي بيشتر از ديگري صبر مي کرد معنايش اين بود که قدرتش بيشتر است.
هنگام شروع رقابت شيخ جلو رفت و گفت : يک ساعت کامل مي توانم بدون خستگي اين کار را انجام دهم! اين حرکت يکي از حرکت هاي ژيمناستيک بود که جوانان براي اثبات نرمي بدن خود آن را انجام مي دادند. شيخ جلو رفت و تمرين را اجرا کرد و مدّتي بر چنين وضعيتي مکث کرد. ايشان از آنجا عواقب وخيم دست زدن به کارهاي بالاتر از حّد توان را به خوبي در نيافته بود، بيشترين وقت ممکن خود را در حالت ياد شده نگه داشت و از اثبات عهد خود (يک ساعت) صرف نظر نکرد تا اينکه ناگهان روي زمين افتاد. دوستانش سعي کردند که او را روي پا نگه دارند، امّا بدنش به کلي سفت و خشک شده بود و نمي توانست روي پاي خود بايستد و يا بنشيند. دوستش عبد الله يونس، که به نظر مي رسد بعدها به جرگه جنبش اسلامي درآمد، و سنّش در آن زمان حدود 16 سال بود، او را به خانه برد برادران شيخ بدن او را مالش دادند، امّا اين کار مفيد واقع نشد در نتيجه او را به کلينيک وکالت الغوث بردند که در شرق اردوگاه در منطقه الرّماد قرار داشت. هنگامي که تحت معاينه قرار گرفت مشخّص شد که تيره پشت شيخ آسيب ديده است و مهره هاي گردنش نيز فرو رفته است. شيخ به مدّت دو ماه کامل چنين وضعيتي داشت. وي در طول اين مدت اصلاً نمي توانست حرکت کند و خوردن، خوابيدن و قضاي حاجتش همگي با کمک خانواده اش (برادران و مادرش) صورت مي گرفت. اين حادثه سبب شد که مادر شيخ بيشتر از ديگر برادران شيخ به او مهر بورزد و در نتيجه بيش از ديگران بر لزوم درمان او اصرار ورزد. الحمدلله شيخ توانست پس از مالشِ مستمر و طولاني، حرکت کند. امّا با اين وجود راه رفتن و کلّيه حرکات او غير طبيعي بود و نمي توانست مانند ديگر دوستانش قدم بردارد. هنگام راه رفتن پاهايش را مي کشيد و به دنبال هر قدمي را که بر مي داشت گرد و خاک بلند مي شد. 
اين حادثه تاثيري بر عزم واراده شيخ نداشت و او را زمين گير نکرد، بلکه او هموراه تلاش مي کرد تا بر اين مشکل که شبيه به بيماري دائمي بود، غلبه کند. شيخ ضعف را مبناي حرکت به سوي توانمندي قرار داده است، چنانچه تحصيلات خود را همچنان پي گرفت و مقطع راهنمايي را در سال 1955م و دبيرستان را در سال 1958م ادامه داد . 
شيخ توانست وارد دانشگاه شود، اولاً به علّت مشکلات مادي، درآمد اندک خانواده و اينکه برادرانش توانايي تامين مخارج هنگفت دانشگاه را نداشتند؛ دوم اينکه بسياري از خانواده ها کسب مدرک ديپلم را پايان دوره تحصيل مي دانستند. به ويژه که دارندگان اين مدرک، مي توانستند بلافاصله در شغل معلّمي در نوار غزّه و حتي براي سنوات مشخّصي در مصر کار کنند. به علاوه شيخ با وضعيتي که داشت نمي توانست مسافرت و يا به دور از خانواده زندگي کند، زيرا به مراقبت دائم نياز داشت. بنابراين ترجيح داد که در نوار غزّه بماند و به حرفه معلمي بپردازد تا بدين وسيله از رنج و زحمت برادرانش بکاهد و زندگي جديدي تشکيل دهد و سرو سامان بگيرد. شيخ بر اين نکته پافشاري مي کرد که دانشگاه به صورت تنها منبع علم آموزي در نيايد. به همين خاطر هميشه کتاب مي خريد و به مطالعه آنها مي پرداخت. پيوستن ايشان به جنبش اسلامي او را براي مطالعه گسترده ترمنابع ديني تشويق کرد، چرا که فعّاليت چاپ و نشرکتابهاي اسلامي در آن زمان خيلي پايين بود و کتاب ها و منابع اسلامي موجود هم صرفاً در دسترس علماي قديمي قرار مي گرفت.
شيخ از هنگامي که اين حادثه برايش اتفاق افتاد (تقريبا کلاس ششم ابتدايي بود که براي او رخ داد) زندگي و تحصيلات خود را به شکل طبيعي ادامه داد. وضعيت جسماني او به گونه اي بود که روي انگشتان پايش راه مي رفت و به زور قدم بر مي داشت. در هر قدمي براي حفظ توازن بدنش به اندازه ممکن پايش را روي زمين محکم مي گذاشت لذا در هر قدم، گرد و خاک بلند مي شد و اگر روي زمين سختي راه مي رفت، مي افتاد. 
انگشتان دست شيخ همراه با کف دستش خشک و سفت شده بود و با دشواري مي توانست قلم به دست گيرد. 
اگر چنين حادثه اي براي جواني ديگر اتفّاق افتاده بود، به علّت ترس از مواجهه با جامعه، شرم و حيا و خود کم بيني هرگز به مدرسه نمي رفت و خود را به مخاطره نمي انداخت. زيرا شيوه راه رفتنش، تمسخر و استهزاي جوانان بي بندوبار و هرزه آن زمان، که از قضا کم هم نبودند‌، را بر مي انگيخت. امّا شيخ با اعتماد به نفس و تکيه بر قدرت مشکل زداي خويش به رفتن به مدرسه ادامه داد. او يقيناً در راه رفتن و يا بازگشت از مدرسه با تمسخر و استهزا مواجهه مي شد امّا همه اينها را به خاطر رغبتي که به ادامه زندگي طبيعي خود داشت، تحمّل مي کرد و بي اعتنا به اين گونه ناملايمات، زندگي طبيعي خود را پي گرفت و مانند ديگر افراد در ساختن جامعه مشارکت کرد. يقيناً فشار جامعه و تمسخراتي که شيخ با آن روبرو شد، در عزم و اراده او خللي وارد نکرد، دليل آن هم اين است که توانست کليه سال هاي تحصيلي را با موفّقّيت پشت سر بگذارد و بالأخره در سال 1958م يعني شش سال پس از وقوع حادثه، به اخذ مدرک ديپلم نايل آيد .
گرفتن ديپلم، پايان مقطع مهمي در زندگي جوانان بود. جوانان پس از گذراندن اين مقطع دو راه فراروي خود داشتند: يا به دانشگاه مي رفتند و يا به شغل معلّمي روي مي آوردند. در آن زمان تعداد معلّمان نوار غزّه کم بود. برعکس، تعداد دانش آموزاني که به مدرسه روي مي آوردند چه در مدارس وکالت الغوث و چه در مدارس دولتي زياد بود. 

شغل معلمي
هنگامي که شيخ مقطع دبيرستان را به اتمام رساند راه رفتن به مصر را به خاطر وضعيت جسماني و مادّي اش فراروي خود مسدود ديد و لذا در پي يافتن کار بر آمد. مجال براي کار کردن چه در مدارس وکالت الغوث و چه در مدارس دولتي وجود داشت. وي با توجّه به شرايط وسوسه انگيز مدارس وکالت الغوث از جمله حقوق بالا آن و تعطيلات تابستاني زياد، ابتدا به آن مدارس مراجعه کرد. احمد بن يوسف در کتاب خود «الشيخ احمد ياسين الظاهره المعجزه و اسطوره التحدي» مي گويد: "منهج و طرز تفکر شيخ به او اجازه تدريس در مدارس اونروا را نمي داد زيرا خليل عويضه مدير آموزش وکالت الغوث و معاون وي فريد ابو ورده، هر دو کمونيست بودند. کمونيست ها و هوادارانشان بر مدارس اونروا را نظارت داشتند و بيشتر بازرسان مانند بديع قفه و اوليت طويل از آنها بودند. تحت چنين شرايطي، شيخ (که تقوا و ورعش در ميان دوستان و آمد و شد او به مسجد زبانزد خاص و عام بود) و امثال او مجالي براي تدريس در چنين مدارسي که کمونيست ها بر آن نظارت مي کردند، نداشتند. به همين خاطر راهي جز تدريس در مدارس دولتي فراروي شيخ باقي نماند." 
شيخ مانند ديگر ديپلمه ها که علاقه مند به شغل تدريس بودند، درخواستي به رئيس آموزش که بر انتخاب معلمان نظارت مي کرد، تقديم کرد. از آنجا که پذيرفته شدن در شغل معلّمي، علاوه بر داشتن توان علمي، مستلزم برخورداري از شرايط ديگري نيز بود، مدتي بعد از سوي کميته ويژه براي مصاحبه فرا خوانده شد. شيخ در روز مصاحبه لنگ لنگان داشت به سمت محل مصاحبه مي رفت که در مسير به يکي از جوانان مسلمان هم سن خودش برخورد کرد، او از شيخ سوال کرد که اي برادر اي احمد کجا مي روي؟ شيخ به او گفت: براي مصاحبه با کميته نظارت بر انتخاب معلمان مي روم. دوستش که نتيجه را از قبل مي دانست، خواست مشقت راه را از او بکاهد، لذا به او گفت آيا فکر مي کني که اين کميته تو را انتخاب خواهد کرد؟. آخر، وضعيت جسماني شيخ به تنهايي کافي بود که حتي اگر از مشهورترين و بارزترين افراد مراجعه کننده به کميته هم مي بود، رد مي شد. 
انتخاب معلمان در آن دوره با توصيه و سفارش کميته صورت مي گرفت به همين خاطر راضي ساختن کميته ضروري بود و شيخ هم اين گام ها را برنمي داشت تا اينکه کميته را با دادن رشوه به اين و آن راضي کند. لذا اين جوان که مي خواست مشقت سفر را از او بکاهد، به او نصيحت کرد که: «از همان راهي که آمده اي برگرد زيرا نتيجه مصاحبه معلوم و مشخّص است!»
شيخ پاسخي به اين جوان داد که برخواسته از ايمان عميقش بود و به او گفت: اي برادر آيا فکر مي کني من به کميته مي روم تا به من ترحّم کند؟! نه به خدا، من مسلمانم و به خدا اعتماد دارم اگر خداوند اراده کند که من انتخاب شوم، انسان ها نخواهند توانست روزي مرا قطع کنند. آيا کلام خداوند را نخوانده اي که مي فرمايد: 
"و في السماء رزقکم و ما توعدون فورب السّماء و الارض انّه لحّق مثلما انّکم تنطقون" (در آسمان روزي شما است و نيز چيزهايي که بدان وعد و وعيد داده مي شويد.) سپس به او گفت که آيا اين حديث پيامبر را ديده اي ((بدان که اگر تمام انسان ها با يکديگر متحد شوند تا به تو نفعي برسانند، از عهده انجام چنين کاري برنخواهند آمد مگر اين که خداوند اين کار را تقدير کرده باشد و اگر همه آنان جمع شوند تا به تو ضرري برسانند بجر آنچه تقدير خداست نمي توانند کاري انجام دهند.)) به خدا سوگند من مطمئنم که خدا مرا ناکام نخواهد ساخت، زيرا من به او پشت بسته ام و در راه او گام بر مي دارم!
شيخ به راه خود ادامه داد و منتظر نوبت خود شد تا اين که وارد کميته شد. اعضاي اين کميته عبارت بودند از:
1_ بشير الرئيس، رئيس اداره آموزش و پرورش
2_ محمود شهاب، معاون فرهنگي فرماندار کل و رئيس هيأت آموزشي مصر در نوار غزه و ناظر دبيرستان فلسطين. 
3_ رامز فاخره ، بازرس زبان عربي که بعدها رئيس آموزش و پرورش شد. 
شيخ در بين متقاضيان تدريس زبان عربي جز ده نفر اول بود. اعضاي اگر چه کميته به تواناييهاي ممتاز و درجات علمي او واقف شدند، امّا با اين وجود در نامه اي که به فرماندار کل نوشتند، مسئله لنگيدنش را متذکر شدند. 
همين امر به تنهايي براي حذف نام شيخ از ليست متقاضيان شغل معلّمي کافي بود، امّا خداوند نسبت به شيخ از انسان ها مهربان تر بود و تقدير به گونه اي ديگر رقم خورد! که فرماندار کل، "ژنرال احمد سالم" بچه اي کوچک داشت که مي لنگيد. اين ملاحظه بر فرماندار کل اثر گذاشت و با صدايي بلند به ارائه دهنده ليست با لهجه مصري گفت: و ((ايه يعني اعرج !يعني ما يشتغلش يعني يموت من الجوع)) و با قلم قرمزش جلو اسم شيخ واژه «قبول» را نوشت و بر انتخاب وي صحّه گذاشت. و سپس به گزينش ديگران پرداخت. فرماندار کل چنين کاري را انجام داد تا تأکيد کند که چنين شخصي بايد پذيرفته شود. و کلمه «قبول» که در جلو اسم ايشان نوشت بدين خاطر بود که فرماندار کل به انتخاب او علاقه دارد، تا اينکه راه کساني که نمي خواستند ايشان وارد عرصه تدريس شود، مسدود شود. اين چنين شيخ با حقوق ماهيانه 10 جْنَيه مصري به عنوان معلّم در دبستان الرمال که مرحوم محمّد محمود الشوا مدير آن بود، انتخاب شد. در طول مدّت سه ماه تدريس آزمايشي که اداره آموزش براي معلّمان تعيين کرده بود، خانواده ايشان به وي کمک مي کردند و هنگامي که شيخ حقوقش را دريافت کرد خواست که مبلغ پول دريافتي در اين مدت را به آنها بازگرداند ، امّا برادرانش نپذيرفتند. 

ادامه فعاليت
  شيخ کار آموزشي خود را در مدرسه آغاز کرد. خانواده و دوستان او مي ترسيدند که وضعيت نابسامان او باعث تمسخر استادان و دانش آموزان شود. اين امر البته در يک جامعه بيگانه با مکتب اسلام که منادي احترام ديگران است، کاملاً طبيعي و عادي بود. امّا شيخ از همان روز اوّل توانست احترام اساتيد و دانش آموزان را نسبت به خود جلب کند. خداوند او را ياري نمود و او هم بلافاصله در مدرسه کار تبليغ دين را آغاز کرد. يکي از شاگردانش مي گويد: شيخ در کنار درس، به ما نماز خواندن وضو گرفتن ياد مي داد. او اولين کسي بود که به من خواندن سوره فاتحه وخواندن تشهّد را ياد داد. او ما را در مسجد دور هم جمع مي کرد و به ما قرآن خواندن ياد مي داد و به توضيح احاديث مي پرداخت.
شيخ به دانش آموزان ناسازگار و بد خلق بيشتر عنايت مي ورزيد. زيرا او دريافته بود که اينها سرشت پاکي دارند ليکن سوء برخورد يا تربيت غلط، آنها را به سوي انحراف از هنجارهاي عموي سوق داده بود. خلاصه اينکه شيخ به راستي توانست احترام همه را جلب کند و نقص سلامتي و جسماني او که براي ديگران مانع بزرگ و مشکل عمده اي بود براي او انگيزه اي شد تا آنرا پشت سر بگذارد وبه فراموشي بسپارد. مي توان گفت علتي که بر احترام او نزد شاگردان افزود، اين بود که شيخ ارتباط خود را با آنها محکم ساخت بطور يکه اين رابطه به تدريس ومدرسه محدود نمي شد. ايشان در (( مسجد الکنز )) واقع در محلّه (( رمال )) با آنها رابطه برقرار نمود، شيخ دانش آموزان خود را در فضاي خانه خدا، جايي که به دور از شلوغي و آلودگي و عوامل تحريک کننده به زائران صفاي روح مي بخشد، ملاقات مي کرد. دانش آموزان، او را معلّمي وفادار مي دانستند که بر ديگر اعضاي هيئت تدريس برتري دارد، زيرا او به درس هايي که طبيعتاً در مدرسه آموخته مي شد، اکتفا نمي کرد بلکه دو بار در هفته بعد از نماز عصر بدون هيچ چشمداشتي و صرفاًبه خاطر رضاي خدا براي آنها کلاسهاي تقويتي زبان عربي مي گذاشت؛ و اين امر هم در نظر مدرسه و هم در نظر اولياي دانش آموزان يک نمونه کاملاً بديع بود. اين اقدامات، نقطه آغازين احترام اولياي دانش آموزان نسبت به اين معلّم بود. شيخ احمد ـ که اکنون به دليل متانت شخصّيتي و رفتار موقّرش در مدرسه، آرام آرام به اين عنوان خوانده مي شد ـ کار تدريس را به عرصه اي براي دعوت ديني تبديل کرده بود. تعداد زيادي از شاگردانش در اين مدرسه، بعدها سران جنبش و رهبران دعوت تحت نظارت شيخ احمد را تشکيل دادند. طبيعي است که شيخ در اين راه با دشواريهاي فراواني روبرو شد، به خصوص مشکلاتي که مخالفانش از آغاز کار براي او ايجاد کردند. اين دوره شاهد تحرک ملموس و قابل توجّه کمونيست ها بود که اسلامگرايان هم خود در تقويت آن سهيم بودند، زيرا به دلايل فشارهاي سياسي پي در پي، تعقيب، و قطع رزق و روزي مجبور به ترک نوار غزّه و مهاجرت به خارج و به ويژه به کشورهاي حوزه خليج شدند در نتيجه ميدان را در اختيار کمونيستها و ملي گراها گذاشتند و آنها هم هرچه را خواستند به راحتي پياده کردند و انديشه هاي مسموم خود را به هر نحوي که دوست داشتند در ميان مردم پخش کردند تا اندازه اي که افراد نماز خوان در اين دوره، پنهاني نمازشان را مي خواندند مبادا مورد تمسخر و استهزاي ساکنان محل يا همکاران و همکلاسان خود قرار گيرد! اوّلين مشکلي که شيخ با آن مواجه شد اين بود که يکي از اولياي امور که يک افسر نيروي انتظامي بود، به مدرسه آمده و ضمن ابراز ناخرسندي و انزجار از اينکه شيخ برخلاف رسوم اجتماعي و برنامه هاي خانوادگي مورد نظر او و ديگر همفکران دين گريزش، فرزند وي را به شرکت در فعّاليت هاي مسجد دعوت کرده بود به آنها علومي ديني ياد داده بود، از وي نزد مدير مدرسه استاد ( محمد الشوا ) شکايت نموده بود. نمود و مطرح کرد. استاد الشوا که مرد فرد ديندار و مربّي گرانقدري بود و از شخصّيت شيخ احمد بسيار خوشش مي آمد، به افسر پاسخ داد: (( من از داشتن چنين معلّمي بسيار خرسندم، و براي اين کارش به او لوح تقدير خواهم داد، کجاست امروز معلمي که درس ديني را به طور عملي در مسجد تدريس کند؟ کاش در همه مدارس نوارغزّه معلّماني همانند وي پيدا مي شدند! )) و بدين ترتيب افسر حرفي براي گفتن نداشت و با نگراني از شکل گيري يک توطئه عليه اخلاق فرزندش، مدرسه را ترک کرد! اندکي پس از اين جريان، پزشک کمونيستي نزد همان مدير حضور يافت و تلاش کرد تا او را عليه شيخ احمد ياسين و عملکردش بشوراند و چنين گفت: ((نماز خواندن بچّه ها، قبول! مسجد رفتنشان هم قبول! امّا روزه گرفتن روزه دوشنبه ها و پنجشنبه ها کار شاقّي است و ما آن را نمي پذيريم !)) پاسخ مدير اين بار هم همان پاسخي بود که به فتنه گر قبلي داد . 
سخنان پزشک کمونيست، نشانگر موفّقيت شيخ بود؛ چه ديني که او در کنار زبان عربي آموزش مي داد تنها سخنراني خشک و خالي مسجد و کلاس درس که سريعاً فراموش مي شوند، نبود؛ بلکه او به وسيله پايبندي به مبادي رفتار اسلامي و تعّهد فکري و عملي به برنامه متين خداوند، گفته ها و انديشه ها را به صحنه عمل کشاند و به برگزاري نمازهاي پنج گانه نيز اکتفا نکرد، بلکه فراتر از اين سطح تربيت ديني را به روزه گرفتن در روزهاي دوشنبه و پنچشنبه هم رسانده بود که در آن دوره از و در ميان آن قشر از جامعه، يعني قشر دانش آموز يک پديده شگفت آور بود. چه بسا همين راز مخالفت ولي دانش آموز با اين رفتار جديد بود! وي مي خواست با اين پديده از همان ابتداي آن مبارزه کند تا مبادا به عادت يا روند تبديل شود و دانش آموزان و افراد جامعه از آن پيروي کنند، که در اين صورت خطري جدي براي نيروهاي کافر و منکر وجود خداوند، مانند اين پزشک و همفکران او به حساب خواهد آمد. 

ازدواج 
پس از اينکه شيخ از لحاظ مادي روي پاي خود ايستاد و استقلال يافت برادرش ((ابونسيم )) مساله ازدواج احمد را با برادر بزرگترش مطرح کرد. تصميم خانواده بر اين شد که دختر يکي از نزديکان را به عقد وي در بياورند اما شيخ به دختري ديگري تمايل نشان داد و بالاخره زير بار فشار خانواده رفت و به خواستگاري دختر مورد نظر رفتند، اما پاسخ پدر دختر چنين بود که مي بايست با فرزندش که در عربستان زندگي مي کند مشورت کند. شيخ اين کار را يک پاسخ منفي مودبانه تلقّي و به همين دليل بر موضع اوليه اش در رّد اين ازدواج پافشاري کرد و در نتيجه همگي به سراغ آقاي حسن ياسين رفتند و از دخترش حليمه خواستگاري کردند. خانواده عروس هم موافقت کردند و در آغاز دهه شصت ازدواج انجام گرفت. البته دختر قبلي از لحاظ زيبايي و فراست بهتر بود، امّا براي شيخ مسأله حيثيت و انتخاب مطرح بود. زندگي شيخ احمد با همسرش آرام بود. يک خانه مستقل در (( اردوگاه الشاطي )) اجاره کردند. همسر شيخ، زني مهربان، زحمتکش و مطيع بود. مادر شيخ نزد او زندگي مي کرد. اين انتخاب مادر بود که مي خواست در کنار شيخ باشد به خاطر وضعيت جسماني شيخ يا احتمالاً به خاطر مهرباني هاي شيخ و قدرداني اش از مادر و به جاي آوردن حقوقش بود که دين اسلام بر آن تاکيد ورزيد مانند احترام، محبّت و قدرداني. هر موقعي که برادران شيخ ((ابونسيم)) و ((ابو علي)) از مادر دعوت مي کردند که به ديدار آنها برود و پيش آنها مدّتي بماند، پس از گذشت اندکي براي شيخ پيغام مي فرستاد که بيايد و او را به خانه خود ببرد. مادر شيخ درجواب ديگر پسرهايش مي گفت: (( به زندگي نزد احمد و خانواده اش و بچه هايش عادت کرده ام و نمي توانم آ نها را ترک کنم)). شيخ احمد از همسرش صاحب فرزندي بنام ((عائد)) (عائد به معناي کسي است که در حال بازگشت است و شيخ نيز به اين خاطر که به وطن باز مي گردند وي را به اين اسم ناميد.) شد. امّا اين کودک پس از مدّتي فوت کرد. سپس دومي به دنيا آمد و نام او را هم ((عائد)) گذاشت واين يکي هم وفات يافت وبعد از آن دختري به دنيا آورد و دوباره نامش را ((عائده)) نهادند. اين يکي زنده ماند و در سال 1978 ازدواج کرد. سپس فرزندش (محمّد) به دنيا آمد و به اين دليل کنيه شيخ ((ابومحمّد)) است. پس از او دو فرزند ديگر به نام عبدالحميد و عبد الغني به دنيا آمدند. شيخ هفت دختر دارد که ((عائده)) بزرگترين آنها بود. رابطه شيخ با فرزندان و همسرش صميمي و لبريز از محبّت است. روابط اجتماعي و ديني شيخ، فشار سنگيني بر دوش همسرش گذاشت؛ همسري که شبانه روز زحمت مي کشيد و از ميهمانان شيخ پذيرايي مي کرد. موقعي که شيخ متوجّه شد، فرزندانش نمي توانند آن گونه که مطلوب خود اوست، ادامه تحصيل دهند، آنها را به سوي کارهاي مفيد ديگر هدايت نمود تا بتوانند زندگي شرافتمندانه اي داشته باشند. از اين رو (( عبدالحميد )) را به کار مکانيک فرستاد، امّا ((محمد)) چاره اي جز روي آوري به صنعت (( آجرکاري )) نداشت تا بتواند در زمان اسارت پدر مخارج خانواده را تامين کند. 

وضعيت جنبش اسلامي در نوار غزه و نقش شيخ در آن:
جنبش (( اخوان المسلمين )) متأثّر از شرايط خاستگاه جنبش در مصر بود. موقعي که جنبش ما در مصر زير فشار تصميماتي که آنجا گرفته شد، قرار مي گرفت، جنبش اسلامي نوار غزّه هم متأثّر مي شد؛ زيرا نوار غزّه تحت پوشش حکومت نظامي مصر بود. وقتي انقلاب (( 23 ژوئيه 1952م.) به رهبري جمال عبد الناّصر و با مشارکت جنبش اخوان و افسران آن آغاز گرديد. وي متوجّه شد جنبش اسلامي در ميان توده مردم جاي دارد لذا در صدد بر آمد که آن را بي طرف سازد. لذا رابطه حکومت با جنبش، رابطه اي حسنه شد به اين دليل که رژيم عبدا لناصر مي خواست پايه هاي حاکميت خود را محکم سازد. امّا اين روابط حسنه ادامه نيافت و بزودي با منفي ارزيابي شدن امضاي توافقنامه عقب نشيني ميان انگلستان و حکومت مصر از سوي اخوان المسلمين و مخالفت اخوان با اين توافقنامه، روابط به تيرگي گراييد. در اين مرحله عبدالناصر عليه اين جنبش که به ديده دشمن به آن مي نگريست دست به توطئه زد، به ويژه پس از آغاز عمليات فدايي عليه پايگاههاي نظامي انگليس در ((کانال سوئز)) و شهرهاي اسماعليه و بندر پور سعيد، که خطري جدّي براي قرارداد امضا شده از جانب نظام عبدالنّاصر بود. از اين رو عبدالناصر تله اي براي جنبش آماده کرد و در سال 1954 به آن جامعه عمل پوشاند و آن موقعي بود که سناريوي ترور او را در منطقه ((منيشه )) هنگام سخنرانيش طرّاحي کرد و سپس ضارب را دستگير و او را به عنوان عضوي از جنبش اخوان المسلمين معرّفي کردند و به دنبال آن موج گسترده اي از دستگيري ها آغاز شد که رهبران و اعضاي اخوان را در بر گرفت. سپس رژيم، طي حکمي جنبش را غير قانوني و فعّاليت هايش را ممنوع اعلام کرد. بر اساس اين دستور فعّاليت هاي جنبش در غزّه که تعداد شعبه هاي آن به يازده شعبه مي رسيد، ممنوع گشت و بدين ترتيب با يک فرمان ساده از سوي دولت مصر، بزرگترين جنبش اسلامي در نوار غزّه منحل شد، چرا که جنبش اسلامي از لحاظ تعداد و پايگاه اجتماعي يکي از بزرگترين جنبش ها بود و در آن مقطع، حدود هزار نفر عضو داشت. اين تصميم با عث گرديد که گروه اخوان به فعّاليت هاي زير زميني روي بياورد، به طوري که جلسات گروهها، تمرينات ورزشي، آموزشهاي نظامي و ديگر فعّاليت ها به دور از چشم مردم و عوامل سازمانهاي امنيتي رژيم نظامي مصر در نوار غزّه انجام مي گرفت. با اين وجود تعقيب ها شدّت گرفته و تعداد زيادي از رهبران و اعضاي اخوان در نوار غزّه تحت پيگرد قرار گرفتند و خيل عظيمي از آنها با فشارهاي بي حدّ و مرز روبرو شدند. شيخ ((حماد حسنات )) در اين زمينه نقل مي کند که شبانه روز تحت پيگرد بود به حدي که عامل امنيتي مصري آشکارا او را تعقيب مي کرد تا اينکه هر دو با هم آشنا شدند. ايشان مي افزايد: هيچگاه به ديدن کسي نمي رفتم مگر اينکه مامور امنيتي مراقب من بود وبا من در قهوه خانه مي نشست و در حقيقت هم چون اسيري در دام اين مرد بودم. يکي از برادران قديمي (( اخوان )) در توصيف رنج و عذابي که اعضاي اخوان در نوار غزه مي کشيدند، مي گويد: (( هنگامي که استاد حماد حسنات از زندان آزاد شد از بيم جاسوسان امنيتي شبانه به ديدنش رفتم. با اين وصف متوجّه شدم که مأمور امنيتي پشت پنجره مشغول شنود حرفهاي ماست شنود مي کرد، وقتي از خانه اش بيرون آمدم او راه عبورم را سد کرد و نور چراغ خود را در چشمان من انداخت و از من پرسيد: کجا بودي؟)) سپس اضافه مي کند: من اين مرد را خوب مي شناختم او يکي از ساکنان اردوگاه (( نصيرات )) از خانواده (( فيراني )) بود. به ياد مي آورم که پس از شکست 1967 م مهاجرت کرد و در (امان ) سکني گزيد. يکبار در آنجا که مادرم را ديده بود به او گفته بود: (( به پسرت بگو که مرا ببخشد چون من او را تعقيب مي کردم )) در اين دوره دولت مصر در دام يک بازي سياسي براي پايان دادن به مسأله فلسطين تحت عنوان طرح اسکان افتاد ( ريشه هاي اين طرح به سال 1952 برمي گردد زماني که سازمان ملل متّحد (250) ميليون دلار به وکالت الغوث (نمايندگي سازمان ملل در امور آوارگان فلسطيني) اختصاص داد، وکالت الغوث با دولت مصر تماس گرفت و مسؤوليت مشترک اجراي تحقيقات و مطالعات درباره طرح آبياري و اسکان در صحراي سينا را به مجلس دائمي توسعه فراوردهاي ملّي مصر واگذار کرد. خلاصه اين طرح بدين قرار بود که قسمتي از آب رود نيل براي آبياري بخشي از زمينهاي صحراي سينا در نزديکي کانال سوئز انتقال يابد. سپس اين آب براي به زير کشت بردن زميني به مساحت حدود 18 ميليون هکتار استفاده شود. به موجب اين طرح 10 هزار خانواده در بخش کشاورزي و 750 خانواده در بخش فعّاليت هاي خدماتي و 700 خانواده در بخش مهارتها و صنايع لازم در صحراي سينا سکونت داده مي شدند. اجراي اين طرح حدود 5 سال طول مي کشيد و طي آن يک چهارم آوارگان فلسطيني که در نوار غزّه به سر مي بردند و تعداد آنها بيش از 214 هزار نفر بود اسکان مي يافتند. بر اساس پيش بيني کارشناسان، در عرض 25 سال تمام آوارگان اسکان داده مي شدند. فلسطينيان اين طرح را آغاز مسأله فلسطينين و پاکسازي فلسطيني هاي شاهد اخراج مردم فلسطين از سرزمين شان را آغاز کار قلمداد کردند؛ بنابراين طرح فوق با مخالفت شديد سازمان هاي مختلف نوار غزّه و محافل مردمي روبرو شد. از اين رو نيروهاي سياسي کار خود را آغاز کردند و دست به انتشار اطّلاعيه هاي سرّي تحريک آميز، تشکيل جلسات و ايراد سخنراني زدند که در نهايت به تظاهرات خشونت آميز انجاميد. اين تظاهرات در ماه مارس سال 1995 م، پس از يورش خانمان سوز ارتش صهيونيستي به نوار غزّه در ماه فوريه برپا شد. حمله صهيونيستها به نوار غزّه بوسيله دو گشت نظامي اسرائيل با عبور از مرزهاي نوار غزّه شروع شد. اولين گشت با به بکارگيري سلاح هاي آتش زا، توپ هاي مورتار و نارنجک هاي دستي به پايگاهي مصري در نزديکي ايستگاه راه آهن غزّه مورتار و نارنجک هاي دستي هجوم برد و يک بناي سنگي و چهار کلبه روستايي و آب انباري را تخريب کردند. در اين حمله 14 سرباز مصري، کودک و شهروند غير نظامي به قتل رسيدند و 16 سرباز وافراد غيرنظامي زخمي شدند. در همان زمان گشت دوم در جاده عمومي غزّه در نزديکي منطقه پليس نظامي در 6 کيلومتري جنوب شهر غزّه اقدام به نصب کمين کرد. و سيم نازکي را در وسط جاده پهن کردند که به گالونهاي نفت که پر از مواد منفجره بود. يک کاميون که حامل يک افسر و 35 سرباز داوطلب فلسطيني بود در اين کمين افتاد و به محض برخورد با سيم منفجر شد و ماشين آتش گرفت و فوراً سربازان اسرائيلي بوسيله مسلسل و نارنجک دستي ماشين را زير آتش گرفتند. تنها دو يا سه نفر از سربازان توانستند به شليک آنها پاسخ بدهند. اين عمليات منجر به کشته شدن يک افسر و 22 سرباز و زخمي شدن 12 سرباز فلسطيني شد. بدين ترتيب ميزان تلفات در طرف عربي به 38 کشته و 29 زخمي رسيد. 
اين حادثه، آشکارا بي اعتنايي و بي توجّهي دولت مصر به زندگي مردم نوار غزه را هويدا ساخت، لذا اين حادثه و موضع خيانت آميز دولت مصر در ارتباط با طرح اسکان، تظاهراتي را در تمامي شهر ها و روستاهاي نوار غزّه به دنبال داشت که توده هاي مختلف مردم، تحصيلکرده و غيرتحصيلکرده، پير وجوان و حتّي زن ها در آن شرکت کردند و دريافتند که خود بايد از آرمانشان دفاع کنند چرا که دولتهاي عرب در صدد انجام چنين کاري نيستند و نه تنها نمي خواهند از آنها دفاع کنند، بلکه براي پايان دادن به مساله فلسطين؛ سازمان هاي بين المللي دست به يکي کرده اند. از اين رو تظاهرات خشونت آميز و فراگير بود و حکومت مصر براي مقابله با تظاهرکنندگان به سوي آنها آتش گشود و تعداد زيادي کشته و زخمي بر جاي گذاشت. تظاهرکنندگان شعارات معني داري مانند «ما را مسلّح کنيد ... ما را مسلّح کنيد» و «نه شهرک سازي و نه اسکان، اي مزدوران آمريکا» سر مي دادند. 
همان طوري که استاد «محمّد شمعه» بيان مي کند تظاهرات ابتدا از مدرسه فلسطين شروع شد و فشار آن بر دولت مصر ادامه يافت تا اينکه بالاخره دولت مصر ناچار شد از طرح اسکان صرف نظر کند و از اجراي آن دست بکشد. اخوان المسلمين در اين تظاهرات چه در برپايي و سازماندهي آن و چه در تشويق مردم براي مشارکت در آن و يا رهبري تظاهرات در خيابانها نقش بسزايي ايفا کرد. در آن زمان جنبش اسلامي از بز رگترين جنبشهاي سياسي نوار غزّه بود و تاثير آن از لحاظ تعداد اعضا و تشکيلات با تاثير ديگر جنبشهاي موجود در نوار غزّه قابل مقايسه نبود. بنابراين جنبش اسلامي در آن دوره موجب خشم و نگراني حکومت مصر شده بود و به همين خاطر اين حکومت موج جديدي از تعقيب ها و دستگيرهاي گسترده را عليه رهبران و اعضاي آن آغاز کرد و در همان زمان اعضاي کميته منتخب اخوان را که سازماندهي تظاهرات و رهبري آن را عهده دار بودند، بازداشت کرد. اين کميته منتخب متشکل از آقايان: فتحي بلعاوي، فائق بسيسو، عبدالرحمن بارود، محمد يوسف نجار، محمود مقداد، عبدالمجيد اسمر، کمال عدوان، رجب عطار، احمد رجب عبدالمجيد، احمد عدوان، و سلامه عمصي بود که همگي از چهره هاي سرشناس اخوان مسلمين در نوار غزّه بودند. سپس مقامات مصري به تعقيب و پيگرد ديگر رهبران و اعضاي فعّال اخوان پرداختند. اين وضعيت تازه، بر شکل تشکيلات و فعّاليت ها و توانايي آن در انجام برنامه هايش، تأثيري منفي گذاشت. به نحوي که بيشتر فعّاليت هاي اخوان متوقّف شد و کليه فعالان آن بازداشت شدند. 
اين شرايط باعث شد که گروهي از رهبران اخوان به فکر سفر و مهاجرت به خارج بيافتند تا هم روحيه خويش را تجديد کنند و هم بتوانند زمينه هاي جديدي براي دعوت در خارج از نوار غزه فراهم کنند. بدين ترتيب تعدادي از رهبران اخوان مانند فتحي بلعاوي، صلاح حلف (ابو اياد )، سليم زعنون، عوني قيشاوي، زهدي ساق الله، سليمان ابوکرش، کمال وحيدي، و بسياري ديگر از افراد بانفوذ تشکيلات، مانند دکتر عبد الرحمن بارود از نوار غزّه مهاجرت کردند. امّا رهبران ديگري که در نوار غزّه ماندند کفايت و مهارت تشکيلاتي لازم براي از سرگيري فعّاليت هاي اسلامي در شرايط دشوار ناشي از تضييقات دستگاه امنيتي دولت مصر را نداشتند؛ و از اين رو فعّاليت هاي اخوان در اين مرحله محدود بود به فعّاليت شمار اندکي از افراد اين جماعت آن هم تحت نظارت دولت مصر، و لذا تقريباً در حدّ صفر!

نقش شيخ:
شيخ احمد ياسين در چنين شرايطي فعّاليت هاي خود را آغاز کرد. ايشان به تازگي به صفوف اخوان ملحق شده بود و چهره اي گمنام بود و از آنجا که دور از مرکز شهر و مراکز اخوان المسلمين بود، جزو رهبران فعّال و کارگزاران اخوان به شمار نمي آمد. ايشان فعّاليت خود را در اردوگاه الشاطي آغاز نمود. شايد دليل مصون ماندن شيخ از ديد دستگاه امنيتي مصر معلوليت وي بود، اين وضعيت شيخ سبب شد تا آنها از مردي که توان حرکت نداشت، چندان بيم و واهمه اي نداشته باشند و گمان برند وي توانايي انجام هيچ گونه فعّاليت تشکيلاتي را ندارد تا تحت نظارت قرار گيرد. 
شيخ از اين فضا، به خوبي استفاده کرد و در چار چوب مستقل و آزاد، فعّاليت خود را آغاز کرد اغلب رهبران اخوان نيز از فعّاليت هاي تربيتي و معنوي او در ميان جوانان و دانش آموزان بي خبر بودند و در مقاطع بعدي به اين امر پي بردند. مدّتي بعد شيخ فعّاليت هاي خود را با آموزش جوانان در حلقه هاي تدريس قرآن در اردوگاه الشاطي شروع کرد و کم کم از مسجد کنز فاصله گرفت تا حسّاسيت دستگاههاي اطّلاعاتي را بر نينگيزد.
در همين راستا، حلقه هاي درس، روي ماسه ها در کنار مسجد شمالي فعلي در اردوگاه الشاطي تشکيل شد. اين حلقه ها تنها محدود به تلاوت قرآن مجيد بود و تعداد زيادي از جوانان در آن شرکت مي کردند و آنها هم به نوبه خود تعداد ديگري را هم به سمت اين حلقه ها جلب مي کردند و بدين ترتيب هر روز بر تعداد شرکت کنندگان آن افزوده مي شد. 
نظر شيخ چنين بود که افزايش دائمي تعداد جوانان، نيازمند داشتن يک پايگاه است و به همين دليل به فکر ساختن مسجدي در نزديکي محل اقامت خود افتاد که بعدها مسجد شمالي ناميده شد. شيخ مبلغ پنج جنَيه را که معادل نصف درآمد ماهانه اش بود، براي ساختن مسجد اختصاص داد و اقدام به جمع آوري کمکهاي اهالي اردوگاه الشاطي براي بنا نهادن مسجد نمود. در ابتدا مسجد شکل بسيار ساده اي داشت به طوري که سقف آن از حلبي و آجر درست شده بود، امّا براي جلسات و فعّاليت هاي روزانه کفايت مي کرد. فعّاليت هاي شيخ در مدرسه و مسجد خلاصه نمي شد بلکه در خانه هم مشغول فعّاليت بود. همفکران شيخ و از جمله محمّد شمعه، احمد بحر، و داوود ابو خاطر مي گويند: خانه شيخ مانند کندوي زنبور بود که پيوسته مردم بدانجا رفت و آمد داشتند. شيخ در کار دعوت، مردي با ظرافت و درايت ودر عمل بسيار هوشمند بود. او هم چنين سخنور چيره دستي بود که دلهاي شنوندگان را به وجد مي آورد. استاد محمد شمعه ديدار اوّل خود باشيخ را چنين توصيف مي کند: جوانان پيوسته به خانه شيخ احمد در اردوگاه الشاطي مي آمدند تا از بيانات او استفاده کنند. آنها گرد شيخ حلقه زده و سوالاتشان را مطرح مي کردند. مجلس او هيچ وقت خالي از ميهمانان ومريدان و برادراني که بتازگي مي آمدند و با او آشنا مي شدند، نبود. من خود از جمله کساني بودم که بوسيله دوستان وهمکاران با او آشنا شدم. دوستانم به من گفتند آيا شيخ احمد ياسين را مي شناسي؟ گفتم خير، نمي شناسم. گفتند: آيا مي تواني امشب با ما بيايي و با او آشنا شوي؟ آن شب به همراه آنها نزد شيخ رفتم و ديدم که در خانه بسيار ساده و بي آلايشي نشسته بود. او را شخصيتي جذّاب و شگفت انگيز يافتم. اوّلين بار که به سخنان او گوش دادم، محبّت او به دلم نشست و احساس کردم که يک شخصيت متين و قوي دارد و براحتي مي تواند دلهاي مردم را تسخير کند. او به مهمانانش توجّه و عنايت خاصّي داشت، تا اندازه اي که مهمان فکر مي کرد از خيلي وقت پيش همديگر را مي شناسند. شيخ معمولاً به ميهمانان تازه بيشتر توجّه مي کرد و با آنها زياد شوخي مي کرد تا تعارفات رسمي از بين برود. 
همين شخصيت شيخ بود که بوسيله آن توانست دلهاي جوانان را بربايد. همه در مجلس او احساس مي کردند که مورد عنايت و توجّه شيخ هستند. به هيچ کس بي توجهي نمي کرد، از آن روز مهر او در دلم نشست و پيوسته نزد او مي رفتم.  
استاد داود ابوخاطر درباره اوّلين ديدار خود با شيخ مي گويد: به راستي در اوّلين ديدار مهر او به دلم نشست. او با خوشرويي و گرمي از من استقبال مي کرد، گويي که از خيلي وقت پيش همديگر را مي شناختيم. اين ديدار، ديدار بسيار گرم و دوستانه اي بود. در ذهنم اينگونه نقش بسته بود که ايشان فردي خارق العاده و در عين حال متواضع و خير خواه است. با آغوشي آکنده از محبّت مرا پذيرفت و چنان صميمانه با هم به گفتگو نشستيم که گويي از قبل همديگر را مي شناختيم. يکي از تربيت شدگان مکتب شيخ در گفتگو با نگارنده مي گويد: شيخ به راستي به دنبال پرورش مردان واقعي بود. جوانان را در دور خود جمع مي کرد، به آنان قرآن ياد مي داد و براي تشويق آنها مسابقه هاي مختلف برگزار مي کرد و از کمک هايي که از نيکو کاران اردوگاه الشاطي جمع آوري مي کرد، به برگزيدگان جوائزي اهدا مي کرد. 
شيخ جوانان را تشويق به يادگيري فنّ خطابه مي کرد تا وي را که به لحاظ جسمي، ضعيف و فرسوده بود، در انجام اين مهم ياري رسانند. ايشان بسياري از اوقات جوانان را غافلگير مي کردند و مي گفتند: فلاني پا شو و درباره موضوعي براي ما سخن بگو. يکي از اين جوانان براي اولين بار که سخنراني مي کرد، دست و پايش مي لرزيد امّا پس از چند بار سخنراني، چنان مهارت پيدا کرد که مي توانست بدون هيچ گونه مشکل و دشواري در حضور جمع سخنراني کند. 
شيخ احمد ياسين پس از نماز جمعه حلقه هاي درس را تشکيل مي داد و در ماه مبارک رمضان هر روز پس از نماز صبح تدريس مي کرد . ابو أکرم مي گويد که شيخ از هيچ چيز به آساني نمي گذشت و در زير باران لنگ لنگان به مسجد مي آمد و با فقرا همنشيني مي کرد.
در مدرسه جوانان دور ايشان حلقه مي زدند. شيخ در مدرسه مسابقات حفظ قرآن برگزار مي کرد و جوايزي هم براي آن در نظر گرفته بود که ميان برگزيدگان توزيع مي نمود. دانش آموزان شيخ، براي گوش دادن به سخنا‌‌ن او به خانه و مسجدش مي رفتند. شيخ همچنين براي ايراد موعظه و سخنراني به مساجد نوار غزّه از شمال تا جنوب مي رفتند. روابط اجتماعي ايشان بسيار زياد و قوي بود، به طوري که به کليه آشنايان و دوستان خود سر مي زد و در سختي ها و شادي هاي آنها شريک بود. 
در کنار مسجد “ارودگاه شمالي“ شيخ مساجد ديگري چون مسجد غربي و الوحده و الأبيض را به پايگاههاي ديگري براي خودش تبديل کرده بود. ايشان در ابتدا فعاليت تبليغي خود را در مسجد متمرکز مي کرد و سپس آن را به يکي از جواناني که در امر دعوت به سوي خدا و دين مبين اسلام از شيخ متأثر شده بود، مي سپرد. يکي از اين جوانان بيان مي کند که چگونه شيخ احمد وضعيت خاصّ وي بر او تأثير گذاشت و از خواب غفلت بيدارش کرد: ((در حقيقت هر جواني از جوانان جنبش اسلامي که به شيخ مي نگريست، پيش خود احساس شرمندگي مي کرد و به فکر فرو مي رفت که مني که خداوند بلند مرتبه مرا نيرو، سلامت و توان راه رفتن عطا فرموده، چگونه. اين جوان مي افزايد که شيخ احمد، نور هدايتي در سر راه جوانان بود و شبها اندکي از آنچه شيخ انجام مي دهد، انجام نمي دهم ؟! نمي خوابيد، خانه اش هميشه مملوّ از مردم بود و چه زمان اقامت در منزل و چه در بيرون آن به فعّاليت مشغول بود، جوانان او را پدري مهربان و الگوي حسنه براي خود مي پنداشتند و به سخنانش گوش فرا مي دادند)).
شيخ فعّاليت ورزشي را به عنوان يکي از راههاي تبليغ دين برگزيد و در همين راستا باشگاه کوچکي را در نزديکي مسجد شمالي بنا نهاد. اين باشگاه، مرکز ورزشي جوانان مسلمان بود که در آن تحت نظر مرّبيان جوان و کار آزموده به تمرين فوتبال، ژيمناستيک، پرش و ديگر ورزشهايي از اين قبيل مشغول مي شدند. شيخ احمد ياسين گاه براي رفتن به کنار دريا به گردشهاي دسته جمعي ترتيب مي داد، گاه براي صرف يک وعده غذا سفره هاي دسته جمعي مي گسترد و گاه در ساحل دريا ورزشگاههاي موقّتي درست مي کرد و هنگامي که جوانان فلسطيني از ديگر مناطق فلسطين به نوار غزّه مي آمدند، اردوگاههاي تابستاني موقّت در کنار ساحل دريا مي ساخت و در آنجا به وعظ و ارشاد مي پرداخت. 
شيخ احمد ياسين در خلال فعاليتي که در خانه و مسجد (به عنوان مرکز فعاليتهاي تبليغي) داشتند، توانستند گروهي از جوانان فعّال مناطق نوار غزّه را براي تبليغ اسلام پرورش دهند. ايشان پس از اينکه اين جوانان را براساس منهج اخوان به درستي تربيت مي کرد، آنها را به مساجد مناطق نوار غزه مي فرستاد. اين جوانان نيز با تلاشهاي تبليغي خود، نسل هاي ديگر را تربيت کردند و دين اسلام را در کليه مناطق نوار غزه منتشر ساختند و بدين ترتيب، هسته هاي دعوتگري احيا و فراخواني مردم به سوي خدا از سر گرفته شد. همه اين کارها بدور از هر گونه تماس با شوراي رهبران اصلي دعوت اسلامي و به عبارت بهتر، بدون دخالت آن شورا تحقّق يافت. زيرا ارزيابي شورا اين بود که برقراري، تماس نزديک با شيخ، باعث جلب نظرها به سمت ايشان و در نتيجه ممانعت دستگاه امنيتّي مصر از فعّاليت وي مي شد. شيخ اسماعيل خالدي، رهبر دعوت، شمار اندکي از اعضاي اخوان را سازماندهي کرده بود. که فعاليت آنها تقريباً راکد بود. به همين خاطر منزلت شيخ در ميان مبلّغان ارتقاء يافت و در اثناي کار و فعاليت شخصيت خود را بيشتر نمايان ساخت. زيرا دعوت او به صورت دعوت اصلي رهبريش به صورت رهبري اصلي حرکت اسلامي در آمد. از اين رو انتخاب شيخ به عنوان رهبر کلّ حرکت اسلامي پس از جنگ سال 1967 با اجماع کليه مبلّغان، امري طبيعي بود.
 
شيخ ياسين و هدف قرار گرفتن ايشان در اين دوره توسط حکومت مصر
 شيخ زماني کارش بالا گرفته بود که جنبش اسلامي با مشکلات بيشماري روبرو بود. با اين وجود وي بدون هيچ ترس و واهمه اي، به نحو سنجيده با شرايط پيش آمده برخورد مي کرد. 
شيخ براي انجام کارهايش عمدتاً به حمايت توده ها دل مي بست، زيرا همراهي توده ها اهرم فشاري بود بر سر حکومت، و شيخ هم هموراه روي همين عامل حساب باز مي کرد و اغلب اوقات نيز کامياب مي شد. به عنوان مثال به مناسبت عقب نشيني يهود از صحراي سينا و نوار غزه در سال 1956(هفتم الي چهاردهم ماه مارس) جشن ها پيروزي ميان دانش آموزان برگزار مي شد و ‌در اثناي اين جشن ها دانش آموزان مدارس به رقص، شادماني و ورزش هايي چون ژيمناستيک و ورزش هاي سنگين مي پرداختند. در اين ميان، چهار دختر از همسايگان شيخ احمد براي رقص و پايکوبي در اين جشن انتخاب شدند. از آنجا که اين امر مخالف شؤونات اسلامي است، شيخ با اولياي دختران تماس گرفت و آنان را به عدم موافقت با رقص دخترانشان جلو چشم مردم تشويق نمود که در نتيجه اولياي آنان تذکرّ شيخ را پذيرفتند و دخترانشان را از اين کار بازداشتند. اين جريان به رئيس آموزش و پرورش آن زمان «بشير الريس» رسيد و او هم براي تنبيه دختران و خانواده شان، دستور داد که آنها را از مدرسه اخراج کنند. خانواده دختران اين موضوع را به اطّلاع شيخ رساند. شيخ و اولياي دختران، طي تماس تلفني با سرلشکر جمال صابر معاون فرماندار نظامي و مدير امور آموزشي تهديد کردند که در اعتراض به اخراج قلدرمآنه دختران از مدرسه، فردا تظاهرات گسترده اي در اردوگاه الشاطيء به راه مي اندازند. سرلشکر جمال صابر اين مسأله را به اطلاع فرماندار کل رساند. فرماندار کل هم طي تماسي تلفني، بشير الريس را نکوهش کرد و دستور داد که دختران فوراً به مدرسه بازگردانده شوند و در جشن مشارکت نکنند.!
شيخ در برابر فشارهاي سنگين دستگاه امنيتّي مصر بر جماعت اخوان المسلمين ساکت نمي نشست و در حدّ توان با اين اقدامات مبارزه مي کرد. عدم شهرت وي به عنوان پيشوا و رهبر اخوان به ايشان کمک مي کرد، امّا با اين وجود بارها بازداشت شد. 
شيخ نخستين بار در دهه پنجاه به اتّهام عضويت در جنبش اخوان بازداشت شد. جريان از اين قرار بود که افسر اسماعيل شراب که چپگرا، کمونيست، فرد مغرور، خود پرست و يکي از مخالفان سرسخت جريان هاي اسلامي در نوار غزّه بود، خانه شيخ احمد را محاصره و درباره فعاليت هاي شيخ از برادر بزرگترش ابونسيم سؤالاتي را مطرح کرد. ابو نسيم در جواب گفت:" برادرم در مدرسه راهنمائي رمال تدريس مي کند. بعد از اين سراغ شيخ رفت و او را دستگير و روانه بازداشتگاه کرد. وضعيت سلامتي شيخ بسيار ناگوار بود. امّا از خوش شانسي وي سرباز نگهبان آن شب ابوفايز نام داشت و از اعضاي اخوان بود. ابو فايز از افسر درخواست کرد که به خاطر سرماي جانسوز فصل زمستان يک پتوي اضافي به شيخ مريض بدهد ولي درخواستش رد شد. اگر افسر به عضويت ابو فايز در جنبش اخوان پي مي برد، ممکن بود که وي را اخراج کند امّا بالاخره سرباز توانست بدور از چشمان افسر، خود يک پتوي اضافه تهيه کند و آن را به دست شيخ برساند. بار دوم که شيخ دستگير شد در سال 1966م بود، يعني زماني که اخوان المسلمين در مصر مورد اذيت و آزار و تعقيب قرار گرفتند و دانشمند والامقام علّامه سيد قطب به دست رژيم مصر اعدام شد. در اين ميان رهبران و اعضاي جنبش اخوان المسلمين در نوار غزّه تحت تعقيب قرار گرفتند و چهار تن از اعضاي هيات اداري همراه با دو نفر ديگر دستگير شدند. شيخ احمد ياسين جزو اين افراد بود. دولت مصر مي خواست آنان را به اتّهام توطئه براي براندازي نظام، همان اتهامي که به رهبران اخوان در مصر وارد شده بود، به زندان نظامي مصر انتقال دهد. اما جالب اينجاست که اگر ايراد اين اتّهام به اخوان مصر به هر حال قابل توجيه بود امّا به عللي همچون وجود موانع سياسي، جدايي مرزها، طول مسافت و کم اهميتي اخوان فلسطين به هيچ وجه درباره آنها صدق نمي کرد و قابل توجيه نبود. به علاوه شيخ شانس ديگري هم داشت و آن اين که به گفته يکي از مأموران پليس زندان، از بيم اين که در بين راه تاب نياورد و از بين برود، به مدّت دو هفته در زندان غزّه باقي ماند و به مصر منتقل نشد. شيخ حماد الحسنات که جزو بازداشت شدگان بود، مي گويد:" وقتي مدّت بازداشت شيخ نزديک به يک ماه شد، برادرش ابونسيم به زندان مراجعه کرد تا او را به قيد ضمانت آزاد کند. "نوح قاعود" افسر زندان و مسؤول کلانتري بر سر او داد کشيد و گفت:" تو هنوز نمي داني چطور برادرت را تربيت کني؟) استاد احمد يوسف مي گويد: " وقتي قرار شد شيخ احمد دستگير شود، عدّه اي از سربازان براي احضار وي به خانه اش رفتند و شيخ که نمي توانست راه برود لنگ لنگان قدم بر مي داشت، مردم با مشاهده اين صحنه، به استهزا و تحقير سربازان پرداختند و مي گفتند:" اين مرد عاجز وفلج چه جرمي مرتکب شده است؟ مسوولان امنّيتي از او تعهد گرفتند که ديگر در مساجد سخنراني نکند. سپس آزاد شد، اما وقتي روز جمعه وارد مسجد شد، مردم به طرف او هجوم آورند و او را بر دوش گرفته و روي منبر نشاندند و از او خواستند تا خطبه نماز جمعه را براي آنها بخواند. شيخ علي رغم دردسرساز بودن اين کار، چاره اي جز قبول درخواست مردم نداشت و خطر را پذيرفت و بر بالاي منبر ايستاد. شيخ پس از حمد و سپاس و ثناي خداوند اين آيه را تلاوت کرد: "إنِ الله يدافع عَن الَذين آمنوا إِن الله لا يحِب کل خوان کفور اذن للذين يقاتِلون بِانَهْم ظَلَموا و اِن الله عُلي نَصرهم لِقَدير الذين اُخرِجو مِنً ديارِهم بِغير حق الا ان يقولوا ربنا الله" (خداوند از مؤمنان حمايت مي کند چرا که مسلماً خداوند خيانت پيشگان کافر را دوست ندارد. اجازه به کساني داده مي شود که به آنان جنگ تحميل مي گردد چرا که بديشان ستم رفته است و خداوند توانا است بر اين که ايشان را پيروز کند. همان کساني که به ناحق از خانه و کاشانه خود اخراج شده اند و تنها گناهشان اين بوده است که مي گفتند پروردگار ما خداست!) شيخ به شرح آيات و احاديث پرداخت. مردم متأثّر شده و اشک هايشان جاري شد. اگر شيخ اوضاع را کنترل نمي کرد، چيزي نمانده بود که پس از نماز انقلابي صورت گيرد! اين کار اداره آگاهي را برانگيخت و آنان را عليه شيخ که ديروز تعهّدنامه امضا کرده بود، به خشم آورد. مسؤول آگاهي حکم دستگيري او را صادر و سربازي را مأمور آن کرد. ليکن سرباز از اجراي فرمان مسؤول آگاهي سرپيچي کرد و گفت: "به خدا سوگند حتّي اگر فرمان اخراج مرا صادر بکني، من نمي روم. از من مي خواهي که ريشخند و تحقير مردم را به جان بخرم؟) حماد الحسنات مي گويد: " پس از اين که ما را آزاد کردند براي نظارت بر هر کدام از ما يک مأمور اطلاعات تعيين کردند به نحوي که مانند سايه همراهمان به محل کار مي آمد و با ما به خانه باز مي گشت و تنها وارد منزل نمي شد.
نظارت بر رفتار اين افراد به طور علني صورت مي گرفت. فرد تحت نظارت، همراه مأمور اطّلاعات قدم مي زد و با هم درباره مسائل مختلف گفتگو مي کردند. چنين وضعيتّي تا سال 1967 م ادامه يافت. واقعيت اين بود که دولت مي خواست بر اخوان فشار آورد و به آنها بفهماند که هميشه زير چشمان دولت قرار دارند و به اين علت علناً و آشکارا آنها را تعقيب مي کرد. 
يکي از برادران درباره اين دوره مي گويد:" يکي از اعضاي اخوان در امارات متّحده عربي کارمند بود و مي خواست براي ديدار با خانواده اش به نوار غزّه بازگردد، امّا مقامات دولتي از مسافرت وي جلوگيري مي کردند. اين مرد که سفر به خارج جزو فعّاليت هاي تجاريش بود، افراد مشهور و بانفوذ جامعه را واسطه کرد. امّا همه اين تلاشها بي نتيجه ماند و سودي نبخشيد. هر بار جواب اين بود: "اين از اعضاي اخوان المسلمين است"! 
از شانس خوب وي فکر تازه اي به ذهن يکي از برادرانش خطور کرد. وي فهميده بود به علت گزارش دستگاه هاي اطلاعاتي مقامات دولتي با سفر اين فرد مخالفت مي کنند. لذا او را متقاعد ساخت تا رفتار خود را تغيير دهد و به ديدن برادران ديني اش نرود و در جلسات آنها شرکت نکند و به جاي آن به قهوه خانه و سينما برود تا اين گونه نظر آنها را در مورد خودش تغيير دهد. اين کار عملاً صورت گرفت و اين بار ميانجيگري ها به ثمر رسيد و به وي اجازه دادند تا به محلّ کار خود سفر کند. شايد اين همان جرياني باشد که شيخ حماد حسنات براي نويسنده تعريف کرده بود. ايشان گفت:" از نکته هاي جالب اين دوره، اين که يکي از مأموران اطّلاعاتي، مسلماني را زير نظر گرفته بود. وقتي جوان متوجه شد که مأموري او را تعقيب مي کند، تصميم گرفت او را فريب دهد و به همين دليل رفتار خود را تغيير داد. مثلاً به قهوه خانه مي رفت و تخته نرد بازي مي کرد و به سينما مي رفت و خلاصه اين که وي کارهايي انجام مي داد که مأمور اطّلاعات فکر نمي کرد جوانان متعّهد اهل چنين کارهايي باشند. مأمور اطّلاعات هم در گزارش خود که براي مسؤولان فرستاد، نوشته بود: " رفتار و اخلاق او بهبود يافته است و مرتّباً به قهوه خانه ها و سينماها سر مي زند"! وضعّيت آن دوره به حدّي وخيم بود که افراد متدين و مذهبي فرزندان خود را از رفتن به مسجد منع مي کردند و به آنها توصيه مي کردند که به دور از مسلمانان باشند. در اين زمينه آقاي حسنات مي گويد: "هنوز هم به ياد دارم که يکي از افراد متدين به فرزند خود که به فعّاليت هاي اسلامي گرويده بود مي گفت: دلم مي خواهد ترا در قهوه خانه ببينم که تخته نرد بازي مي کني." 
آقاي حسنات مي افزايد:" اين سخنان فردي بود که خود نماز مي خواند و مردم را هم به اقامه آن تشويق مي کرد. اما او مي ترسيد فرزند خود را از دست دهد. به اين علت به ندرت ديده مي شد که فردي کم تر از سي يا بيست سال در مسجد حضور يابد. او مي گويد:" تعداد بسيار کمي از افراد مسن وارد مسجد مي شدند چون کسي نمي توانست آنها را به فعاليت هاي ضد حکومتي متهم سازد. جوانان مسلمان، شرايط سختي را تحمّل مي کردند تا بتوانند رسالت اسلام را حفظ کنند. تعداد زيادي زير فشار شکنجه تن به شکست دادند. اگر از افراد آن دوره سوال شود اطلاعات زيادي درباره زندگي مردم به دست خواهد آمد. تبليغات سوء رژيم ناصر عليه جنبش اخوان پس از ضربه سال 1965م شدّت گرفت. جمال عبدالناصر جماعت اخوان را به جاسوسي براي آمريکا و توطئه براي براندازي نظام متهم کرد. وي مدعي شد که اعضاي اخوان انواع کلت و سلاح هاي سرد را در جلد قرآن ها مخفي مي کنند. بدين صورت که يک چاله به اندازه سلاح ايجاد کرده و سلاح را در آنجا جاسازي مي کردند. اين تبليغات نمايانگر توهّمات محض دستگاه هاي امنيتّي عبدالنّاصر و بي پايه و اساس بود. اخوان المسلمين تنها به عنوان يک تشکل مورد حمله قرار نگرفت بلکه به عنوان يک انديشه تحت فشار و اقدامات سرکوبگرانه قرار داشت و فرقي نمي کرد که در مصر باشد و يا نوار غزّه. دولتمردان مصري کتاب هاي آنها را از بازارها و مدارس جمع آوري کردند و در انظار عموم به آتش کشيدند. استاد محمّد سمعه مي گويد:" در سال 1965م در يکي از مدارس سازمان کمک رساني بين المللي معلّم بودم. دو مأمور اطّلاعاتي به مدرسه آمدند و کتاب هاي سيد قطب را از کتابخانه مدرسه جمع آوري کردند. يکي از اين کتاب ها درباره زندگي پيامبر اسلام بود که سيد قطب آن را با مشارکت عبد الحميد جوده السّحّار تاليف کرده بود. مأموران همه اين کتاب ها را در حياط مدرسه آتش زدند. 
عبد النّاصر در تمام سخنراني هايش اخوان را مورد انتقاد شديد قرار مي داد. بر کسي پوشيده نيست که محبوبيت عبد الناصر در آن دوره در اوج خود بود و مردم به حرف هايش گوش فرا مي دادند و هر چه مي گفت آن را باور مي کردند تا حدّي که مردم واقعاً حرکت هاي اسلامي را جاسوسان آمريکا تلقّي مي کردند. يک نفر در يک باشگاه ورزشي طي يک سخنراني به مردم گفت: " قبل از اين که با يهوديان تصفيه حساب کنيم بايد اخوان المسلمين را از بين ببريم". فضا و محيط حاکم بر فعّاليت هاي دعوتگري شيخ، چنان ملال آور و آکنده از تشنّج و مخاطره بود که آزادي فکري و عملي و امکان ادامه فعّاليت از مبلّغان سلب شده بود. زيرا فشار دولت، عرصه فعّاليت هاي فکري و عملي را بر اخوان تنگ کرده بود. 
 
چهارچوب سازماني که شيخ بنا نهاد
شيخ گروه هاي کوچکي از اخوان را تشکيل داد. تعداد هر يک از اين گروه ها سه نفر بيش نبود. اين افراد مناهج اسلامي اخواني را تشريح مي کردند. جلسات به صورت هفتگي تشکيل مي شد و حداقل يک ساعت طول مي کشيد. البته شرط اساسي اين بود که اين افراد از شرايط مناسب و مشابه همديگر برخوردار باشند و در يک منطقه مسکوني ساکن باشند. تا اينکه گرد آمدن آنها در يک خانه موجب جلب توجّه و ايجاد شبهه نشود. در آن دوره نوار غزّه به پنج منطقه تقسيم شده بود و هر کدام از اين مناطق تحت نظر يک هيأت اداري متشکل از پنج نفر (از هر منطقه يک نفر انتخاب مي شد) اداره مي شد. 
مسئوليت جنبش در نوار غزّه در آن دوره، بر عهده استاد اسماعيل خالدي بود، او در سال 1968م غزّه را ترک کرد و به خارج رفت. در اين دوره ارتباط با رهبري جنبش در خارج نوار غزّه به طور کلّي قطع شده بود. به اين دليل هيأت اداري، سياستهاي کاري را در داخل نوار غزّه برنامه ريزي مي کرد. البته اين سياست ها به اجتهادهاي شخصي افراد هيأت بستگي داشت و فعّاليت ها با توجّه به فضاي کشور و شرايط جنبش در غزّه و مصر يا شدّت مي گرفت و يا متلاشي مي شد. 

جنگ 1967 و وقايع پس از آن
 حکومت مصر دستور عقب نشيني نيروهاي ويژه بين المللي را از مرزهاي مصر و فلسطين اشغالي صادر کرد، تا اين که شرايط براي جنگ آماده شود. عملاً نيز چنين شد و نيروهاي ويژه بين المللي از نوار غزّه خارج شدند. در اين هنگام رسانه هاي تبليغاتي مصر و رژيم جمال عبد النّاصر حمله نظامي خود را با تهديدات آغاز کردند و راديو صداي عرب به مجري گري "احمد سعيد" نيز به سکويي تبليغاتي تبديل شده بود که با زيرکي و مهارت خاص، اهالينوار غزّه را تحريک مي کرد. تصاوير تبليغاتي مصر در آن زمان با عنوان اين مطلب که "اسرائيل" در برابر نيروهاي مصري تاب مقاومت ندارد، اهالينوار غزه را ترغيب مي کردند و تلويزيون مصر نيز تصاويري از تحرکات نيروهاي مصري، که در خيابان هاي قاهره براي رفتن به سيناء رژه مي رفتند، نشان مي داد. مردم مصر به اين باور رسيده بودند که جنگ هاي ارتش مصر بيش تر به علت ناتواني ارتش "اسرائيل" جنبه نمايشي دارد و از اين چهارچوب خارج نشده است، به اين تفکر، مردم مصر از تل آويو و خيابان هاي آن، قدس و مقدسات فلسطين سخن مي گفتند و اين شعار را سر مي دادند: "عبد الناصر اي عزيز فردا وارد تل آويو مي شويم". در واقع اين سرود قوي ترين عبارتي است که بيانگر تفکر مردم مصر و علاقه فزاينده آنان به شخص جمال عبد الناصر بود. در حقيقت تبليغاتي که همزمان با حمله جمال عبد الناصر عليه اخوان در سال 1965م صورت گرفت چنان نقش اخوان و فعاليت آنان را محدود کرد که کسي جرأت نداشت عضويت خود را در اين جماعت اعلام کند، چرا که در اين صورت به مزدوري آمريکا متهم مي شد و هر لحظه امکان داشت بدون هيچ مقدمه اي به وسيله مردم مورد أذيت و آزار قرار گيرد. در حمله به جماعت اخوان، هزاران نفر از اعضاي آن بازداشت و رهبران بلندپايه اش نيز اعدام شدند. با اين وجود، اعضاي جماعت اخوان به طور کلي مانند کسي بود که پاورچين پاورچين در ميادين مين و در نزديک کمينگاه ها قدم بر مي دارند، به همين علت راهي جز دعوت خالصانه به سوي خدا، بدون اسم و عنوان خاصي نداشتند. در چنين شرايطي جنگ شروع شد و به صورت ناگهاني ابهت ارتش هاي مصر، اردن و سوريه در هم شکست و زيان هاي سنگيني را متحمل شدند. پس از اين شکست حاکميت "اسرائيل" تا نوار غزه، ‌کرانه باختري،‌ صحراي سينا و جولان گسترش يافت و مردم دچار نارحتي هاي رواني و نااميدي شديدي شدند. جمال عبد الناصر و تفکر ملي گرايي تحت حمايت وي نيز اعتماد خود را در ميان عموم مردم از دست داد اما عبد الناصر با وجودي که پس از جنگ شخصيتش خرد شده بود، به علت رواج خوي قهرمان پرستي در سطح جامعه مصر همچنان مورد توجه مردم قرار داشت.
در چنين اوضاعي، جنگ کرامه (روستايي در شرق رودخانه اردن) در سال 1969م. ميان ارتش "اسرائيل" و نيروهاي فدايي فلسطين و ارتش اردن روي داد و مرحله نويني فراروي جنبش مقاومت فلسطيني گشوده شد که موجب افزايش اعتماد به نفس آنها شد و رويکردي تازه جهت إحياي مسأله فلسطين به وجود آمد. اين چنين عمليات نظامي شدت يافت و بيش تر گروه هاي سياسي فلسطين به سمت تشکيل گروه هاي نظامي گرايش پيدا کردند. بدين ترتيب، وحدت ملت فلسطين در زير چکمه اشغالگران مصيبت هاي وارده را به لحاظ رواني جبران کرد اما مشکل بزرگ اين بود که بيش تر گرايش هاي مردمي يا تغيير يافت و يا اين که در مسير دگرديسي قرار گرفت. بخصوص پس از ارتباط مردمي ميان کرانه باختري و نوار غزه و آشکار شدن خيانت رژيم هاي عربي و ناتواني آنان در تحقق انتظارات ملت هاي خود و ملت فلسطين اين تحول چشمگيرتر شد. اين وضعيت تازه زمينه مناسبي براي فعاليت اخوان پديد آورد. اخوان هم با وجود دشواري اوضاع فرصت را هدر نداد؛ زيرا اخواني ها مي دانستند که روحيه فلسطيني ها بر اثر شکست در برابر "اسرائيل"، ضعيف و خرد شده است و در چنين وضعيتي به علت بي اعتمادي به محيط اطراف، همنوايي با هر نوع مکتب و جنبشي به ندرت صورت مي گيرد. 
دولت "اسرائيل" با توجه به پرونده هاي به جا مانده از حکومت مصر وجود اخوان در نوار غزه را چندان با اهميت نمي دانست. رژيم صهيونيستي وقتي اين پرونده ها را بدست آورد1، مطمئن شد که جماعت اخوان المسلمين جنبشي است که شمار اعضاي آن بيش تر از انگشتان دست نيست. ابو أيمن طه در اين باره مي گويد:"دولتمردان مصر (که نوار غزه را اداره مي کردند) پرونده هاي کاملي را در اختيار يهوديان گذاشتند که در خلال چند روز ماهيت و محتواي آن براي اشغالگران مشخص شد و زماني که دولت اشغالگر اين پرونده ها را آماده يافت، ديگر در جستجوي فلان و فلان خستگي به خود راه نداد. اين چنين صهيونيست ها به همه چيز پي بردند و چيزي از آنها مخفي نماند. همچنين احضار تعدادي از شخصيت هاي اخوان از جمله ذياب البريناوي،‌موسي صايمه و برادرم عز الدين طه توسط دولت "اسرائيل" مطلب فوق را تأييد مي کند چنان که اشغالگران پس از احضار آنها، بحث اين پرونده ها را پيش کشيده و تأکيد کرده بودند که دولت "اسرائيل" از همه چيز باخبر است و همه پرونده ها را به صورت کامل و آماده در اختيار دارد. البته اين اولين بار نيست که در اين مورد، يعني دستيابي "اسرائيل" به پرونده ها مطالبي را مي شنويم بلکه گفته هاي آنان، يقين ما را درباره اين حقيقت تلخ بيش تر مي کند. افسران اطلاعاتي "اسرائيل" در بازجويي با شخصيت هاي اسلامي مذکور، آنها را در جريان فعاليت هاي مخفي شان قرار دادند. البته ممکن است جنبه تبليغاتي داشته باشد …. اما اگر مصري ها آن را عمداً از خود به جاي گذاشته باشند مصيبت است و اگر غير عمد دست به چنين کاري زده باشند، مصيبت آن سهمگين تر است که چرا تا اين حد سستي و اهمال صورت گرفته است. 
در حقيقت نيروهاي اشغالگر دريافته بودند که تبليغات ناصر مبني بر متهم ساختن اخوان به مزدوري آمريکا، مجال فعاليت آنان را تنگ کرده بود و ديگر اين که تماس آنها با خارج در اوايل اشغال فلسططن دشوار بود و دولت غاصب "اسرائيل" مي دانست که هر گونه فعاليت گروهي به امکاناتي نياز دارد که اخوان در داخل فلسطين از آن بي بهره است. 
از مسائل مهم ديگري که باعث شد نيروهاي اشغالگر نسبت به اخوان بي توجه باشند مشغوليت آنان به ساماندهي مناطق اشغالي، و بيش تر از آن، مقابله با مبارزان فلسطيني بود که فعاليت آنان در نوار غزه و "اسرائيل" و کرانه باختري افزايش يافته بود. به همين خاطر فعاليت ديني را خطرناک قلمداد نمي کرد تا چهره دمکراتيکي که "اسرائيل" سعي مي کرد در عرصه جهاني از خود نشان دهد، مخدوش نگردد. 
برخي نظريات نادرست که در اصل ساخته و پرداخته دستگاه تبليغاتي "اسرائيل" است درصددند موضع گيري رژيم اشغالگر قدس نسبت به جنبش اسلامي را توجيه کند. بر اساس اين نظريات، اين رژيم با اغفال و اغماض از فعاليت هاي جنبش اسلامي اساساً در پي اين منظور بوده که با توسعه و گسترش حرکت اسلامي از تاثير مقاومت مسلحانه بکاهد و رقيب مردمي ديگري براي سازمان آزاديبخش ايجاد کند. بعدها معلوم گرديد که اين نظريه، که به نظريه توازن مشهور گشت، پنداري باطل بيش نبوده است. 
تاريخ ثابت کرده است که سيطره بر گروه هاي ديني و يا استحاله آنها با وجود تلاش هايي که استعمار در اين راستا انجام داده، باز هم سخت و دشوار است. اين امر به خوبي در رويارويي استعمار فرانسه با نهضت اسلامي "عبد الحميد بن باديس" در الجزاير و مبارزه ايتاليا با عمر مختار در ليبي نمايان شد. شايد بارزترين نمونه در اين باره اقدامات حکومت انگلستان در سال هاي 1954 و 1955 براي سرکوب نيروهاي مقاومت اسلامي به رهبري اخوان المسلمين در کانال سوئز (ضفاف) باشد که به شکست انجاميد. 
بنابراين منطقي اين است که رژيم اشغالگر صهيونيستي نمي خواست دغدغه اي جديد در کنار سازمان هاي فلسطيني که با تشديد عمليات هاي خود سياستمداران و ژنرال هاي دشمن را هراسان کرده بودند، داشته باشد. اگر دولت عبري درصد بر مي آمد از راه رخنه در جنبش اسلامي در ميان نيروهاي مقاومت شکاف ايجاد کند، در خود سازمان هاي فلسطيني چنين کاري را مي کرد زيرا اين سازمان ها از لحاظ ايدئولوژيک، برنامه ها و گستره حضور، با همديگر اختلاف داشتند. البته اين امر بعدها که شرايط مهيا بود به وقوع پيوست. 
اما واضح است که دولت عبري بعدها با ناباوري مشاهده کرد که جنبش اسلامي، با راه اندازي مراکز بهداشتي و آموزشي که به نوعي همانند مساجد عمل مي کردند، به يک تشکل فعال سياسي و اجتماعي در جامعه غزه تبديل شده است. 
زماني که فعاليت هاي حرکت اسلامي به اين حد رسيد، رژيم صهيونيستي دائماً در تلاش براي تضعيف و نابودي آن برآمد و هميشه در صف مخالفين حرکت اسلامي قرار مي گرفت و حتي کم ترين فرصت را براي تضعيف جنبش اسلامي از دست نمي داد. بستن نهادهاي بهداشتي و اجتماعي وابسته به مجمع اسلامي و در عين حال، موافقت با تأسيس و ادامه کار مراکز مشابه وابسته به ديگر گروه ها و انجمن ها بهترين دليل بر صحت اين مدعاست. کساني که قائل به نظريه توازن بودند در دامي افتادند که رژيم اشغالگر پهن کرده بود؛. در حقيقت دولت نظامي عبري مي خواست ناکامي خود در توقيف فعاليت هاي حرکت اسلامي و تبديل آن به فعاليت هاي غير ديني را توجيه کند. زيرا هيچ تضميني نزد دولت عبري وجود نداشت که بر رابطه رقابتي و کشاکشي که ميان حرکت اسلامي و ساف وجود داشت همچنان به قوت خود باقي بماند و به همکاري و همپيماني نيانجامد. دشمن صهيونيستي در آغاز تمايل چنداني به تحريک احساسات مسلمانان نداشت تا مبادا اين اقدام، ضد اسلامي تلقي نشود. صهيونيست ها به توصيه موشه دايان تروريست وزير وقت جنگ رژيم صهيونيستي مبني بر عدم تعرض به دين و ناموس فلسطينيان پايبند بودند. 
مطلب شايان ذکر اين که نيروهاي اشغالگر و استعماري هميشه درصدد بودند مفاهيم اسلامي همچون جهاد را از اسلام بگيرند؛ از جمله اين که انگلستان اقدام به تشکيل فرقه بهايي و قادياني و احياي اسماعيليان در هند و حمايت نهادهاي امنيتي انگلستان از عقايد انحرافي پاره اي از جنبش هاي اسلامي مبني بر ترک جهاد گواه اين مدعاست. با توجه به اين، به نفع هيچ نيروي اشغالگري نبود که در إحياء و فعالسازي گروه هاي اسلامي که جهاد را در ضمن اعتبارات ديني خود قرار مي دهند، گام بردارد. سخنان سياستمداران "اسرائيلي"، اندکي بعد از مشارکت جماعت اخوان المسلمين در نبردهاي سال 1948 نشانگر اهميت اين جماعت و إعلان جهاد در راه خدا عليه نيروهاي اشغالگر بود. در واقع مشارکت آنان در جنگ بر اين نکته تأکيد داشت که براي "اسرائيل" ممکن نيست مطلقاً در چنين برنامه اي (فعالسازي گروه هاي اسلامي) که از نظر وي جنايت به حساب مي آمد، مشارکت داشته باشد؟! 

رهبري جديد 
استاد داوود ابو خاطر مي گويد: "رياض زعنون ـ وزير کنوني بهداشت و درمان تشکيلات خودگردان ـ درخلال سال هاي 1955 ـ 1965 مسؤوليت اخوان را عهده دار بود که به دنبال متأثر شدن از برادرانش به کويت مسافرت کرد و به انقلاب ملت فلسطين پيوست. پس از ايشان اسماعيل الخالدي رهبري اخوان را به عهده گرفت و تا سال 1968 در اين پست باقي ماند. در سال 1966م جلسه اي در مزرعه دکتر خيري آغا نماينده اخوان در عربستان سعودي تشکيل شد که ابويوسف نجار نماينده اخوان در امارات و اسماعيل الخالدي نماينده اخوان در نوار غزه و اعضاي ديگر هم حضور داشتند در اين جلسه تشکل اخوان المسلمين فلسطين که تشکلي فراگير و همه جانبه بود، تصوير واقعي خود را به نمايش گذاشت. در اين جلسه دوازده نفر شرکت داشتند و "هاني بسيسو" که بعدها در زندان نظامي مصر به شهادت رسيد، به سمت دبير کل جنش اخوان المسلمين و اسماعيل الخالدي به عنوان مسؤول اخوان در مصر و نوار غزه انتخاب شدند".
يورش سال 1965م به جماعت اخوان در مصر و نوار غزه به فروپاشي دستگاه رهبري اخوان منجر شد و گر چه اسماعيل الخالدي همچنان در دستگاه تبليغ و دعوتگري باقي ماند اما به دليل متوقف شدن بيش تر فعاليت ها مسؤولي فاقد مسؤوليت بود. 
در سال 1968م آقاي اسماعيل الخالدي به خارج از فلسطين مسافرت کرد. ايشان و برخي از رهبران جماعت اخوان المسلمين و چهره هاي سرشناس اين جنبش، کار دعوت را بدون رهبري انجام مي دادند. ديگر اعضاي حرکت دريافته بودند که لازم است رهبري وجود داشته باشد. به همين خاطر گروهي از رهبران اخوان مسلمين در منطقه مرکزي اردوگاه ها در نوار غزه براي انتخاب رهبر جديد جنبش، تشکيل جلسه دادند و شيخ احمد ياسين را براي تصدي اين منصب برگزيدند. چرا که شيخ در طول فعاليت هايش و تربيت رهبران جوان نشان داده بود که بيش تر از همه تأثير گذار و داراي توانايي در اداره امور است و همچنين نسل جديد رابه خوبي مي شناسد و از لحاظ پي ريزي تلاشي فراگيرتر از همه تواناتر و فعالتر بود. البته انتخاب شيخ چيزي بيش از تأکيد و به رسميت شناختن رهبري وي نبود زيرا بيش تر فعالان و رجال دعوت تربيت شده مکتب او بودند و ايشان رهبر حقيقي براي آنان بود؛ به عبارتي ديگر هر کس غير از ايشان رهبري اخوان در فلسطين را عهده دار مي شد، در همسويي با افراد جنبش دچار مشکل مي شد. از اين رو شيخ احمد ياسين در اين دوره در واقع کليد سلامت دعوت بود. 
شيخ هيئت اداري جديدي تشکيل داد و در آن از نيروهاي تازه نفس و جوان استفاده کرد که همه مناطق نوار غزه را در بر مي گرفت. اين هيئت، ماهانه به رياست خود شيخ تشکيل جلسه مي داد، ديگر اعضاي جماعت اخوان المسلمين در اين جلسه شرکت مي کردند و شيخ هر بار رياست جلسه را به شخص جديدي مي سپرد. 
شيخ احمد ياسين با پيروي از اقدامات پيش قراولان جنبش با وضعيت کلي دعوت آشنا بود و از ميزان جمودي که بر دستگاه هاي تبليغاتي و دعوتگران سايه افکنده بود، آگاه بود و از اين وضعيت اصلاً راضي نبود. به همين خاطر خواستار تحولي منحصر به فرد در دعوت و فعاليت هاي مربوط به آن شد، در همين راستا شوارهاي نمايندگان اخوان در نوار غزه را فرا خوانده و به آنان گفت: "من به اين گفته که ما نشستيم و قرآن خوانديم و به بررسي اوضاع پرداختيم،‌ قانع نمي شوم. اين کار مطلوب و سودمندي نيست، کار مطلوب، انتشار رسالت اسلام و منحصر نکردن آن به طور اخص در دايره جماعت اخوان المسلمين است."
به همين خاطر و براي تحقق بخشيدن به افکار و ايده هايش، تحولي جديد در شوراهاي نمايندگي نوار غزه ايجاد کرد و رهبران تازه نفس جوان به ويژه کساني که فعاليتشان زبانزد بود، را جايگزين رهبران قديمي شوراهاي نمايندگي کرد و جوانان را به مناطقي که اخوان المسلمين در آن حضور نداشت گسيل داشت. در همين راستا مصطفي ابو قمصان، معلم مدارس سازمان کمک رساني سازمان ملل "آنروا" در اردوگاه هاي مرکزي به جباليا منتقل شد و سيد ابو مسامح از رفح به شهر خانيونس عزيمت کرد و افراد زياد ديگري ضمن عزيمت به ديگر مناطق، انسان هاي پاک سرشت را در کليه مناطق نوار غزه تربيت کردند که به رشد و انتشار فکر اخوان در اين مناطق انجاميد. مسؤوليت تبليغ به نوجوانان واگذار شد و شوراهايي از ميان آنان تشکيل و امور سخنراني و دعوت در مساجد به آنان واگذار شد. در عرصه دعوتگري هر روز بيش از پيش به جوانان که شور زيادي به فعاليت اسلامي داشتند،تکيه مي شد. شيخ حتي توانست مصر را پوشش دهد و تعداد زيادي از برادران اخوان را به استان هاي مختلف مصر فرستاد تا جوانان فلسطيني اي را که در جمهوري عربي مصر مشغول دانش اندوزي بودند بر اساس آموزه هاي اسلامي پرورش دهند.  
ايشان براي اشخاص مشهور در عرصه دعوت اسلامي و پيش قراولان آن، کارهاي متناسب جايگاهشان ايجاد کرد و کميته هاي متعددي مانند کميته صلح، زکات و غيره بوجود آورد و مسؤوليت هر کدام از آنها را بر اساس تواناييهايشان به آنها سپرد و از آنان خواست که با بزرگان جامعه و گروه هاي تاثير گذار مانند تجار و علماء و غيره در ارتباط باشند. شيخ احمد ياسين ابتدا دعوت را از مساجد شروع کرد و لذا بيش تر فعاليت هاي دعوت گري در مساجد متمرکز شد و اجتماعات و حلقه هاي موعظه و کلاسهاي دروس ديني تقريباً پس از هر نماز برگزار مي شد و توجه شيخ به نقش مساجد که مردم در آن براي نماز گرد هم مي آمدند و همه گروه ها و تيپ هاي مختلف سني در آن شرکت مي کردند، سبب شد که فعاليت هاي ايشان و ديگر همراهانش مثمر ثمر واقع شود. در واقع شيخ مي خواست که به مساجد آن زمان، نقشي همانند مساجد عصر پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم ببخشد که کانون طرح و بررسي کليه امور مسلمين و مرکز اتخاذ تصميمات کلي و جزيي درباره مسائل جامعه اسلامي بود. 

ارتباط با کرانه باختري 
 قرار داشتن کرانه باختري و نوار غزه تحت حاکميت دولت اشغالگر "اسرائيل"، اثري فعال در کليه شؤون زندگي دو منطقه داشت و سبب و پيدايش همکاري و ارتباط نزديک ساکنان اين دو منطقه شد و احساس داشتن مشکلات مشترک، موجب وحدت مردم در هر منطقه شد، به صورتي که هرگاه حادثه اي در کرانه باختري رخ مي داد، در غزه بازتاب مي يافت و برعکس، وقتي حادثه اي در نوار غزه اتفاق مي افتاد در کرانه باختري واکنش بر مي انگيخت. گر چه چنين ارتباطاتي با وجود اشغالگران صورت مي گرفت، اما به تقويت همگرايي ملت فلسطين کمک کرد. در چنين شرايطي طبيعي بود که رهبران و گروه هاي مشابه هر دو منطقه، براي يکپارچه کردن نيروها و نظم بخشي به فعاليت هايشان گردهم آيند. اين امر جماعت اخوان را هم دربرگرفت. اعضاي اخوان در نوار غزه از همان اوايل به فکر برقراري رابطه با همفکران خود در کرانه باختري بودند. اقدام اول از سوي برادران در غزه صورت گرفت به اين ترتيب که هيئتي به رياست اسماعيل الخالدي ـ پس از آمادگي ايشان براي سفر ـ به کرانه باختري رفت. رهبران جماعت اخوان نوار غزه نه اطلاعي از اخوان المسلمين در کرانه باختري داشتند و نه ارتباطي با آنها داشتند، زيرا در گذشته کرانه باختري با بيرون ارتباط نداشت و اين که سازماندهي جهاني اخوان هم هنوز شکل نگرفته بود.به همين خاطر چاره اي جز تعيين اهداف و برنامه هاي خود نداشتند. 
شيخ حماد الحسنات مي گويد: "جماعت اخوان المسلمين درکرانه باختري براي ما ناشناخته بود بنابراين به اين فکر افتاديم، اکنون که وضعيت مشابهي داريم چگونه با آنها رابطه برقرار کنيم؟. سپس به ياد آورديم که قبل از سال 1967 حکومت اردن انتخاباتي برگزار کرده و نيز مطلع شديم که کانديداي اخوان در الخليل دکتر حافظ عبد النبي نتشه بوده که در انتخابات برگزيده شده است. با شنيدن اسم دکتر و جستجوي ايشان اقدامات لازم رابراي ايجاد ارتباط در پيش گرفتيم و گروهي از دوستان نزد دکتر حافظ رفته و او را در درمانگاهش زيارت کردند که ايشان اين گروه را به نزد برخي از برادران در نابلس فرستادند، از آن روز به بعد ارتباط ميان ما شروع شد."
براي گروه روشن شد که جماعت اخوان المسلمين در کرانه باختري منسجم نيست و اگر چه برخي افراد شهرهاي مختلف همديگر را مي شناختند اما رابطه اي رسمي ميان برادران در شهرهاي کرانه باختري مانند الخليل و نابلس يا قدس و ديگر شهرها وجود ندارد. جماعت اخوان المسلمين غزه که در زمينه فعاليت هاي سري تشکيلاتي، صاحب تجربه بود چگونگي فعاليت در نوار غزه را به اطلاع آنها رسانيد و با تشريح برنامه هاي خود از آنان خواست که خود را سازماندهي کنند. عملاً نيز چنين چيزي شد و مقرر شد که هر ماه يک بار، اخوان نوار غزه و کرانه باختري با هم ديداري داشته باشند و ديدارهايي ميان شاخه هاي کرانه باختري و نوار غزه صورت گرفت پس از اين ديدارها سازمان يافته شده و اخوان کرانه باختري مکلف شد ميان اخوان المسلمين فلسطين (در نوار غزه و کرانه باختري) و اخوان المسلمين اردن رابطه ايجاد کند. عملاً نيز چنين شد تا اين که انتفاضه آغاز گرديد. 
اخوان در کرانه باختري به ويژه در سطح افکار مردمي که تحت تاثير تبليغات مصر بودند، وضعيت نابساماني داشت و مانند اخوان در نوار غزه مورد تنفر مردم بودند و مردم هميشه مي گفتند که ملک حسين، فعاليت سياسي را تنها براي آنها مجاز دانسته و آنها از دوستان پادشاه هستند9، زيرا ملک حسين با آمريکا، انگليس و رژيم صهيونيستي رابطه داشت.

فعاليت شيخ پس از سال 1967 
شيخ آنقدر به کار دعوت پرداخت تا اين که با روح و روانش عجين شد. و لذا آرزوهاي وي براي تقويت آن حد و مرز نمي شناخت. کليه وقت خود را صرف موعظه و سخنراني و تلاش براي حل مشکلات جماعت اخوان المسلمين و بررسي اولويات مي کرد، به نحوي که خانه اش در تمام ساعات شبانه روز خالي از زائرين نبود. البته اين زائران تنها براي وقت گذراني نيامده بودند، بلکه هر کس در راستاي مأموريت و وظيفه اي که داشت به ديدار شيخ مي آمد و شيخ علي رغم وضعيت نابسامان جسمي اش، به امور همه آنها رسيدگي مي کرد. 
کار ايشان تبليغ دين، نشر دعوت و گسترش آن نه فقط در ميان مردم نوار غزه بلکه در خارج از آن بود و دانشجويان خارج را سازماندهي کرده و ميان کارکنان کشورهاي عربي از اهالينوار غزه رابط ايجاد مي کرد و بر همه اين کارها نظارت داشت. به همين خاطر اگر به خانه اش در اردوگاه الشاطيء مي رفتي، مي ديدي که از همه کشورهاي عربي در آنجا حضور دارند. البته اين علاوه بر سفرهاي تبليغي ايشان به کرانه باختري بود. 
ويژگي بارز اين مقطع بناي چهارچوب جنبش اسلامي و پي ريزي مباني توانمندي دعوت بود. استاد احمد بحر مي گويد که در خانه شيخ "هر روز اجتماع و جلسه بود و به ياد مي آورم که ما پس از اداي نماز صبح در مسجد شمالي به فراگيري و روخواني قرآن کريم مي پرداختيم. در آن زمان که 17 سال عمر داشتم به ياد دارم که دو برنامه برگزار مي کرد: يکي پس از نماز عصر و ديگر پس از نماز صبح و اگر خودش از عهده آن بر نمي آمد، شخصي ديگر را بدان امر مي گماشت.
جوانان براي طرح سؤال هاي خود و مشورت با ايشان در زمينه هاي ديني، اجتماعي و تبليغ به خانه ايشان مي رفتند و شيخ در شاديها و غمهاي آنان شر يک بود. در واقع، اين حقيقت مهم بود که به شيخ، بعد اجتماعي داد و او را شهره خاص و عام نمود. 
شيخ احمد ياسين تمام هم و غم خود را روي جوانان متمرکز کرده بود به همين خاطر رابطه بسيار قويي با جوانان داشت. بيش تر برادران ايراد مي گرفتند که جوانان، عرف و عادات تشکيلاتي را رعايت نمي کنند و بخصوص در اوايل دعوت که دعوتگران اندک و همه آنها براي شيخ شناخته شده بودند، بدون ملاحظه عرف تشکيلاتي مستقيماً به خود شيخ مراجعه مي کنند واين امر غالباً سبب بروز اخلال در روند کارها مي شد. دليل اين مشکل هم اين بود که جوانان با شيخ احساس راحتي مي کردند و لذا بسيار اتفاق مي افتاد که شيخ در جلسات اداري مشکلاتي را مطرح مي کرد که مسؤولين مناطق از آن بي خبر بودند و تعجب مي کردند که چگونه شيخ از چنين مشکلاتي با خبر است؟!
شيخ براي جوانان پدري معنوي بود و جوانان خواسته هاي قلبي خود را براي او بيان مي کردند و آنچه را پيش وي مي يافتند، نزد ديگران نمي يافتند. اين امور جانبي تربيت بود که شيخ را از ديگر همفکرانش متمايز ساخته بود و به او کمک کرد که در تمامي فعاليت هاي دعوتگري و سازماني، بيش تر از ديگران پيشرفت کند. 
در آن دوره، فعاليت حرکت اسلامي تنها در مسجد خلاصه نمي شد، بلکه آن را کليه عرصه هاي قابل استفاده در راستاي خدمت به اهداف دعوت و رساندن آن به مردم تسري داده بود. اولين موضوعي که اندکي بعد از سال 1967م. به آن پرداخته شد، عبارت بود از احياي فعاليت هاي ورزشي، مسافرت ها و تشکيل جلسات اجتماعي و برپايي خيمه هاي صحرايي براي اتراق مسافران.
شيخ در صدد احداث ورزشگاهي در نزديکي مسجد شمالي برآمد که بعدها به ورزشگاه جمعيت اسلامي مشهور شد. در اين ورزشگاه به ورزشهاي مختلفي چون فوتبال و بستکبال و رشته هاي بدنسازي پرداخته مي شد. گردش ها به دو بخش تقسيم شد: 1ـ گردش هاي داخلي، که بيش تر به سوي درياي زيباي غزه صورت مي گرفت. و گروه هايي با تهيه خوراک به صورت دسته جمعي به آنجا مي رفتند اين تصميم در راستاي رشد روحيه تعاون و فعاليت جمعي ميان جوانان مسلمان اتخاذ شد. 2ـ سفر به داخل فلسطين اشغالي. بدين صورت که حدود 40 يا 50 نفر در يک اتوبوس سوار مي شدند. اتوبوس در طول روز از کنار روستاها و شهرهاي فلسطيني مي گذشت و سرزمين اشغال شده راکه تا ديروز بر فراز بلندي هاي آن پرچم اسلام در اهتزاز بود، در اذهان جاودانه مي کرد. 
مسير خط اتوبوس از شهر غزه آغاز مي شد و از شهرهاي عسقلان، يافا، حيفا، قدس، الخليل، وهمه مناطق باستاني و زيباي فلسطين مي گذشت. زماني که اين اتوبوس از مناطقي که با تاريخ اسلام پيوند داشت، مي گذشت، راهنماي سفر خلاصه اي از تاريخچه و جغرافياي آن مناطق بيان مي کرد. در اين سفرها جلسات اجتماعي، سياسي و مسابقات ديني برگزار مي شد. هنگامي که وقت نماز ظهر و يا عصر مي شد، اتوبوس توقف مي کرد و مسافران نماز خود را به جماعت مي خواندند و پس از درس کوتاهي، اتوبوس دوباره حرکت مي کرد. 
در اوقات استراحت و خوردن غذا دور هم حلقه مي زدند تا بيش تر با هم پيوند ايجاد کنند. در صورتي که در روز جمعه به گردش مي رفتند، براي نماز جمعه به مسجد الاقصي ـ مسرا و معراج پيامبر بزرگ اسلام (ص) ـ مي رفتند و در مورد تاريخچه و اهميت قدس و وجوب جهاد براي آزادي آن سخن مي گفتند. در واقع اين سفرها و گردش ها بسيار ضروري بود و دستاوردهاي بسياري داشت، از جمله: 
1_ پيوند فرد با سرزمين، تاريخ و قداست وطنش. 
2_ ايجاد روحيه تعاون و همکاري ميان مسافران. 
3_ تقويت روحيه اخوت و برادري.
اين سفر ها در کنار اهداف مذکور، هدف هاي ديگري را نيز دنبال مي کرد از جمله اين که اخلال اسلامي مسافرت و حضور در اجتماعات مختلف را به جوانان ياد مي داد. فايده ديگر، برگزاري جلسات سخنراني و آموزش شيوه هاي سازماندهي افراد و جماعت ها به شرکت کنندگان بود. اين سفرها غالباً يک روز و احياناً چند روز به طول مي انجاميد. در اين هنگام مسافران در يکي از روستاهاي فلسطين شب را به روز مي رساندند. 
جماعت اخوان المسلمين المسلمين جايگزيني عملي براي سازمانهاي شکست خورده عربي در عرصه هاي فکري و معنوي و اخلاقي، ارائه داد. شکست سال 1967 نقطه تحول مهمي در تاريخ جنبش اسلامي به شمار مي آيد. پس از اين شکست، مردم از شدت مصيبت وارده بيدار شدند و در مورد علل و عوامل آن و نقش رژيم هاي عربي(که مردم را سر کار گذاشتند و وعده پوچ به آن ها دادند) به پرس و جو پرداختند. 
ابو ايمن طه مي گويد: "دروغ پردازي هاي حکومت مصر و ديگر نهادهاي عربي، پس از اين شکست به خوبي آشکار شد. اين امر مردم را بر آن داشت که به نقطه نظرات ديگر گوش فرا دهند، زيرا اعتمادي را که مردم آن به واسطه شکست از دست داده بودند، دوباره از نو قوت گرفت. اين پس، ادعاهاي عبدالناصر در مورد اخوان مورد بازبيني و ارزيابي قرار گرفت. اين کار به ويژه پس از اين که دروغ پردازي ها و فريب کاري هاي نهادهاي عربي نمايان شد، نمود بيش تري يافت. ابو ايمن در ادامه مي گويد: مردم انتظار داشتند به محض اشغال فلسطين، جوانان جنبش اسلامي با اشغالگران در يک سنگر قرار بگيرند. زيرا در آن زمان اين گونه در اذهان مردم نقش بسته بودکه اعضاي جنبش اسلامي مزدور هستند اما حقيقت آشکار شد و الحمد لله همگي آنها به طور کلي از اين گونه افتراها به دور بودند." 
به همين خاطر مردم به مساجد و اجتماعات و حلقه هاي درس و موعظه اخوان روي آوردند. اين حلقه ها در همه جا برگزار مي شد. افراد مخلص و خداجو و مردم خواه تاثير بسزايي در کشاندن مردم به مساجد داشتند. 
فعاليت شيخ بيش تر در اردوگاه الشاطي واقع در کنار درياي مديترانه متمرکز بود. اين اردوگاه مرکز فعاليت جنبش اسلامي در نوار غزه بود. ساخت مسجد "العباس" واقع در نزديکي اردوگاه، در اين مقطع تکميل شد. قبل از جنگ ساخت اين مسجد شروع شده بود، و پس از جنگ نيز به اتمام رسيد. اين مسجد به خطيب نياز داشت، چرا که به علت نداشتن خطيب اختصاصي از جمله شيخ احمد ياسين در اين مسجد سخنراني مي کردند. 
خطبه هاي شيخ از خطبه ديگر افراد متمايز بود. ايشان دائماً تلاش مي کردند از خطبه ها براي خدمت به آرمان هاي ديني خود استفاده کند. خطبه هاي شيخ شکل گسترده اي به خود گرفت به نحوي که در آنها در مورد زندگي مردم و مشکلات آنها سخن مي گفت و در قبال رخدادهاي سياسي که اتفاق مي افتاد، موضع گيري مي کرد و با بيان تاريخ اسلام و سيره نبي اکرم به تفسير آنها مي پرداخت. ايشان خيلي به خصوصيات شخصيت هاي عظيم اسلامي اشاره مي کرد و آنها را با رهبران معاصر مقايسه مي کرد. در حقيقت مردم از ميان خطبا کسي را چون شيخ نديده بودند که اين چنين خطبه بخواند و مسائل مختلف را بيان کند. ديگر خطبا خود را صرفاً در ميان مسائل فقهي محصور کرده بودند و به مشکلات مردم نمي پرداختند. استاد محمد شمعه مي گويد: مردم زيادي براي استماع خطبه هاي شيخ مي آمدند زيرا او در خطبه هايش روشي جديد را به کار گرفته بود، که در خطبه هاي قديمي مشايخ سابقه نداشت. شيخ در خطبه هاي خود، مسائل مهم ومورد توجه جوانان را مطرح مي کرد به عنوان مثال در خطبه هايش به مفهوم اسلام انقلابي که جوانان به آن اهتمام خاصي داشتند، مي پرداخت. 
شيخ پس از نماز جمعه درمسجد العباس درس مي داد و جوانان زياد گرد او جمع مي شدند. و در مورد مسائل مختلف از او سؤال مي کردند. اين حلقه هاي درس و بحث جوانان زيادي را به خود جلب مي کرد. مردم براي ديدن شيخ و استماع سخنان وي از مناطق مختلف به اين مسجد مي آمدند. 
شيخ در اين حلقه ها و مشابه آنها که جوانان حضور مي يافتند، به دقت اعضاي جماعت اخوان المسلمين را انتخاب مي کرد، اين انتخاب شيخ از روي سليقه نبود بلکه پس از بررسي دقيق اخلاق، پاکي رفتار، نداشتن رابطه با دشمن و امانت داري جوانان صورت مي گرفت. کساني که مي خواستند، به جمع جماعت اخوان المسلمين درآيند، مي بايست اجزاي مشخصي از قرآن و احاديث نبوي را در نزد جوانان جنبش حفظ مي کردند. پس از گذراندن اين مرحله نزد شيخ مي رفتند، او هم پس از در نظر گرفتن همه جوانب کار، آنها را در نهايت به عضويت اخوان در مي آورد. 
شيخ اغلب اوقات درباره پاره اي افراد سفارش مي کرد که تحت عنايت و توجه خاص قرار گيرند تا بعداً سازماندهي شوند. يعني سازماندهي گاه از شيخ شروع مي شد و گاه با وي پايان مي يافت!

 کتابخانه اسلامي 
مساجد فلسطين تا سال 1968م. به کتابخانه نياز داشتند. کتابي در کتابخانه هاي مساجد وجود نداشت و فقط قرآن هايي روي قفسه هاي آنها گذاشته شده بود، بدون اين که کسي به آنها توجه کند. تا اين مقطع کتاب نقشي چنداني در تبليغ رسالت اسلام نداشت، اما سخنراني شيخ در مسجد العباس، وي را به توجه به کتابخواني وکتابخانه واداشت. در نزديکي اين مسجد کتابخانه نور و امل قرار داشت که سازماني مسيحي بر آن نظارت مي کرد. تنها جوانان مسلمان به اين کتابخانه رفت و آمد مي کردند، شيخ با درک اين موضوع که هدف از احداث اين کتابخانه، سيطره بر عقول و قلوب جوانان مسلمان است، مردم را به خريد و مطالعه کتاب هاي اسلامي تشويق مي کرد. استاد محمد شمعه ضمن اشاره به اين که ساخت کتابخانه ها به عنوان يکي از برنامه هاي دعوت اسلامي در آمد و شيخ در رأس آن قرار داشت، مي گويد: "به ياد دارم که شيخ در يکي از خطبه هاي خود به مردم گفت: آيا نمي بينيد که مسيحيان چکار مي کنند، آنها مي خواهند جوانان مسلمان را از طريق کتاب ها و کتابخانه هاي خود جذب کنند و افکار تبشيري فاسد خود را به بهانه اطلاع رساني و پژوهش منتشر سازند. شيخ از مردم خواست در اين راستا فعاليت کنند و تنها به محکوم کردن کار آنها اکتفا نکنند. از نمازگزاران جمعه خواست که هر کدام قبل از جمعه آينده کتابي براي هديه به کتابخانه مسجد همراه خود بياورند. مردم به اين نداي شيخ پاسخ چشمگيري دادند و همه بدون ااستثنا در هفته بعد با خود کتاب آوردند. بدين ترتيب کتابخانه اي نمونه با کتاب هاي مختلف ساخته شد. کتابخانه مسجد "العباس" در مدتي کوتاه چنان گسترش يافت که به مرکزي علمي تبديل شد و جوانان مسلمان به آن آمد و شد مي کردند. هنگامي که کتابخانه مستقل شد، معلمان در آن به تدريس مجاني درس هاي تقويتي در سطوح مختلف براي مقاطع گوناگون تحصيلي پرداختند. 
شيخ با همکاري برادرانش تفسير قرآن "في ظلال القرآن" سيد قطب را در قالب کتابچه هاي کوچکي به چاپ رساندند و براي آگاهي مردم از اسلام و قرآن کريم آن را ميان نمازگزاران توزيع کردند. برخي از جوانان پس از نماز به خريد و فروش اين کتاب ها در جلو در مساجد روي آوردند. در واقع دسترسي نمازگزاران به اين کتاب ها سبب شد که انديشه و افکار سازمان يافته اسلامي در ميان نوجوانان و جامعه فلسطيني انتشار يابد. 
گفته ها و کارهاي شيخ، الگو و اسوه مردم بود. وي به جوانان مسلمان صبر، سخاوتمندي و بردباري را تعليم مي داد، چرا که دريافته بود جوانان بدون داشتن اين صفات، قادر به ادامه مسير خود نخواهند بود و سرانجام با شکست مواجه خواهند شد، زيرا بر سر سفره هاي دروغ کشورهاي عربي و فساد و سياستهاي نابخردانه و تبليغات مستهجن تربيت شده بودند و به وقت زيادي براي تغيير رفتار و اخلاق خود نياز داشتند. شيخ به همين خاطر به برادران ديني خود اين چنين سفارش مي کرد: "بايد در کارهايمان صبر پيشه کنيم زيرا اسلام در جامعه فراگير، و بر دشمنان پيروز خواهد شد و اگر بدون صبر و بردباري مردم را به سوي خدا دعوت کرديم، بازده کارمان اندک و ناچيز خواهد بود". وي همچنين مي گفت: بايد از خودت شمعي بسازي که نورافشاني کند و در راه هدايت مردم به سوي خدا از بين برود.
شيخ احمد استراتژي دعوت را بر اساس کلمه لااله الاالله بنا نهاد، اين چنين کلمه توحيد در راس برنامه هاي دعوت قرار گرفت و اعتلاي آن وظيفه کليه جوانان بود و مي بايست در راستاي آن فعاليت داشته باشند.
 
اولين درگيري با دولت غاصب "اسرائيل" 
 در اين دوره عمليات فدايي در نوار غزه و ديگر سرزمينهاي اشغالي شديد بود. نيروهاي اشغالگر به علت بروز مشکلي امنيتي در اردوگاه الشاطي، آن را به مدت يک ماه محاصره کردند و در طول اين مدت، وحشيانه ترين اقدامات را عليه ساکنان اردوگاه مرتکب شدند. آنها جوانان را ضرب وشتم مي کردند، مردم را گرسنه نگاه مي داشتند و آنها را تحقير مي کردند. اما با اين وجود اهتمام مردم در قبال اين قضايا صرفاً در ابراز تأسف نسبت به رفتارهاي ناشايستي که عليه برادرانشان به عمل آمده بود، خلاصه مي شد و عملاً هيچ اقدامي جهت کاهش درد و رنج آنها و بهبودي وضعيتشان انجام نمي دادند. در نتيجه شيخ روز جمعه بالاي منبر مسجد العباس رفت و خطبه اي حماسي براي مردم ايراد کرد. خطبه شيخ جانهاي بيدار را تحريککرد و به دنبال آن تظاهراتي در محکوميت اقدامات صهيونيستها در اردوگاه برگزار شد. مردم از مسجد العباس بيرون آمده و به سوي مقر صليب سرخ به راه افتادند و رفع محاصره اردوگاه الشاطي و پايان دادن به کشتار مردم و ارسال مواد غذايي براي زنان و کودکان را خواستار شدند. 
اين تظاهرات اثر مستقيمي بر جاي نهاد و سه روز از برگزاري آن نگذشته بود که اشغالگران براي جلوگيري از گسترش اين تظاهرات و حفظ آرامش به محاصره امنيتي اردوگاه پايان دادند. پس از تظاهرات، نيروهاي امنيتي صهيونيست ها شيخ را فراخواندند و به او نسبت به برپايي چنين تظاهراتي هشدار دادند. افسر اطلاعاتي اشغالگران از شيخ احمد ياسين در مورد تظاهراتي که از مسجد العباس شروع شد، سؤال کرد که شيخ در پاسخ او گفت: "اين کاري که انجام داده است، واجب و ضروري بود و مردم ديگر تحمل نمي کنند که همچنان شاهد محاصره و به تبع آن زنداني شدن برادران دينيشان در اردوگاه الشاطي باشند. افسر صهيونيستي در پاسخ به سخنان شيخ گفت: دوست دارم تو را نصيحت کنم و بايد به آن عمل کني. شيخ سؤال کرد، آن نصيحت چيست؟ افسر به او گفت:"زبان سرخ سر سبز را بر باد مي دهد." شيخ در پاسخ به اين گفته افسر گفت: خودم اين را به خوبي مي دانم. 
افسر اطلاعاتي از اداره اوقاف خواست که شيخ را از مسجد العباس اخراج کند، اين چنين شيخ از اين مسجد اخراج شد و به مسجد الشمالي مکان سابق خود منتقل شد و به جاي او شيخ احمد عبدالرزاق گمارده شد. 

مسجد قبا 
سخنراني و خطبه شيخ در مسجد العباس سبب شد که وي با چهره هاي جديد و شخصياتي ديگري غير از کساني که در اردوگاه الشاطي با آنها آشنا شده بود، آشنا شود. مسجد العباس به علت قرار گرفتن در محل سکونت ثروتمندان و افراد صاحب نفوذ جامعه غزه آفاق جديدي به روي فعاليت‌هاي شيخ گشود. سبک ]جذّاب[ شيخ در بحث و سخنراني بسياري از جوانان را به حضور در مسجد وي علاقه مند ساخت. چنانکه شيخ احمد دلول در اين خصوص مي‌گويد:"ما از راهي دور براي استماع خطبه مي‌آمديم. سوار ماشين مي‌شديم و به ويژه براي گوش سپردن به خطبه جمعه مسجد "العبّاس" به آجا مي‌رفتيم و در جلسات درس شيخ شرکت مي‌کرديم. سپس از نزديک با وي آشنا مي‌شديم و خواستيم که شيخ نصيب منطقه ما شود. از اين رو در "جوره الشمس" قطعه زميني از آقاي جميل حسنيه خريداري نموديم و همچنين از ايشان خواستيم حدود 1000متر مربع زمين را داوطلبانه جهت احداث مسجدي در همان محل، اهدا کند. من و برادرانم و فرزندان عبدالعال مصطفي و عمر و نمر عهد کرديم به منظور افزايش همسايگان مسلمان زمين‌هاي اين منطقه را صرفاً به خانواده‌هاي پاک و ديندار بفروشيم و چهارسال نيز عملاً اين طرح را پياده کرديم، چنانکه هرگاه شخصي فاقد شرايط مورد نظر ما قصد خريد قطعه‌اي از اراضي نزديک به ما را داشت، آن قطعه را مي‌خريديم و به اشخاص صالح مي‌فروختيم، تا مبادا وي آن را بخرد و در آن ساکن شود. رابطه با شيخ احمد ما را بر آن داشت که از او دعوت کنيم تا به منطقه ما سفر کند. لذا نزد شيخ رفتيم و موضوع را با او در ميان نهاديم و گفتيم: مکان، مکان خوب و ارزاني است و قيمت آن 42هزار ليره "اسرائيلي" است. شيخ پيشنهاد ما را به علّت کمبود مالي رد کرد، امّا ما وي را تشويق کرديم و گفتيم تو اراده کن و بقيه کار را به خدا واگذار، ما هم همکاري خواهيم کرد. شيخ موافقت کرد، قطعه زمين را برايش خريديم و با همکاري هم خانه کوچک و ساده‌اي در همان محل بنا کرديم".
برادرش ابونسيم مي‌گويد:"ما در منطقه نصر قطعه زميني داشتيم. آن را فروختيم و شيخ از من دوهزار ليره قرض کرد و اين مبلغ، مقدمه پولي بود که بابت زميني که در جوره الشمس خريد، پرداخت".
شيخ تقريباً در سال 1973م به خانه تازه‌اش در جوره الشمس نقل مکان کرد؛ در حال يکه وضعيت مالي‌اش چنان تنگ و دشوار بود که باعث شد يکي از همفکرانش مبلغي جهت کمک به بهبودي شرايط تنگ اقتصاديش به وي بپردازد که البته شيخ مخالفت کرد و گفت: "من مستحق دريافت زکات نيستم!".
بعدها وقتي کادرش قصد رفتن به حج کرد با وجودي که نزد شيخ احمد زندگي مي‌کرد، هزينه‌هاي حج را برادران شيخ تأمين کردند و همين امر شيخ را بسيار آزار مي‌داد. لذا به محض اين که وضع مالي‌اش اندکي بهتر شد، نزد برادرانش رفت تا سهم خود را به آنان بپردازد. امّا برادرانش نپذيرفتند و به وي گفتند: ببين مادرت با اين که مبلغي دوست داري بپردازي، چه چيزي مي‌خواهد بخرد. مادر اعلام کرد که قصد خريد يک "مجيديه" دارد. مجيديه قطعه طلايي است که پيرزنان روي کلاه سنّتي خود نصب مي‌کنند. شيخ هم آن را خريد".
همسر شيخ با درک وضعيت شوهرش و توجه به ناکافي بودن حقوق اندک معلّمي با مدرک متوسطه عمومي همواره در تلاش بود با پرورش دام و طيور و فروش فراورده‌هاي حاصله به تأمين مخارج خانواده به هنگام عدم حضور و يا حتّي حضور شيخ، کمک کند.
لذا هرگاه فردي در اين مرحله يا مرحله قبل وارد خانه مي‌شد مشاهده مي‌کرد که مرغ‌ها در حيات منزل آزادانه به اين سو و آن سو مي‌پرند. شيخ هم به دليل اين که مي‌دانست اين وضعّيت گونه‌اي از زندگي فقيرانه است که بخش بزرگي از ساکنان نيازمند محل با آن دست به گريبانند، علي رغم مهمانان و مراجعه کنندگان فراواني که داشت، اعتراض و احساس نگراني نمي‌کرد. يک بار برادرش ابونسيم ضمن اعتراض به وي گفت که بايد مقداري از درآمدش را براي مواقع دشوار پس‌انداز کند و زنش هم اندکي دست نگهدارد. شيخ در پاسخ گفت: "برادرم، درآمد اندک است و جايي براي پس‌انداز نيست و دخل به اندازه خورد و خوراک است".
شيخ هزينه پذيرايي از ميهمانان و مراجعين را از حساب شخصي‌اش تأمين کرد و وقتي که برادرانش پيشنهاد کردند که به منظور کاستن از فشار اقتصادي وي مبالغي کمک از ايشان بپذيرد، مخالفت کرد و تأکيد نمود که مستورالحال است و پاداش خود را فقط از خداوند مي‌خواهد.
نحوه اتمام ساختمان مسجد قبا دغدغه شيخ و همفکرانش بود؛ به ويژه که ساختمان مساجد اوليه واقعاً کوچک و ساده بود؛ مسأله‌اي که باعث شد صاحب زمين ضمن بازنگري حسابهايش از قول خود داير بر بخشيدن قطعه زمين وسيع به مسجد پشيمان شود. خبر اين مسأله به شيخ احمد دلول رسد و او هم آن را به اطلاع شيخ احمد ياسين رساند و لذا تصميم گرفتند به ديدار صاحب زمين يعني جميل حسنيه بروند و او را تحت فشار قرار دهند تا به قول خود در خصوص مسجد وفادار بماند.
تصميم عملي شد و هيأتي مرکب از شيخ احمد ياسين، احمد دلول، مصطفي عبدالعال و بزرگان محل راه افتادند. احمد دلول (به نمايندگي هيأت) توضيح داد که سيد جميل حسنيه حدود 1000متر مربع زمين به مسجد بخشيده است که نشان از سخاوت و جوانمردي اوست و او قصد دارد از اين مقدار زمين بکاهد که اين کاهش در اصل کاهش پاداش الهي است و دوباره از جناب جميل حسنيه خواهش کرد که بر وعده قبلي خود باقي بماند. جميل هم پذيرفت و به قرار قبلي خود بازگشت. حاضران جلسه هم به منظور بستن راه پشيماني به روي او، هرکدام مبلغ 500ليره "اسرائيل"ي از مال خود بخشيدند که مجموع آن در آن زمان بودجه اوليه ساخت مسجد را فراهم آورد.
اين نخستين اقدام گروهي منظّم براي گرد‌آوري کمک‌هاي مردمي جهت بناي مسجد بود. زيرا تلاش‌هاي قبلي اقداماتي فردي بود که از سوي احمد دلول، مصطفي عبدالعال، عمر عبدالعال و مرحوم شيخ سليم شراب صورت گرفته بود که نتيجه کار هم صرفاً ساختمان ساده‌اي بود که پيش از آغاز بناي جديد، ساخته شده بود.
بعداً کميته ويژه‌اي جهت گرد‌آوري منظّم کمک‌ها و هداياي مردمي به مسجد تشکيل و شيخ احمد ياسين به رياست آن برگزيده شد.
به گفته شيخ احمد دلول اهالي محل در نظر داشتند که اين مسجد هسته اوليه يک دانشگاه اسلامي مشابه دانشگاه اسلامي سعودي باشد تا بتواند دين اسلام را دوباره به صحنه آورده و آن را در ميان مردم گسترش دهد. اصرار آنها از صاحب زمين مبني بر عدم کاهش زمين اعطايي هم از همين‌جا ناشي مي‌شد.

منابع:
ديدار با ابو ايمن طه. (از رهبران جبنش اسلامي در نوار غزه)
همان.
ديدار با استاد ابو خاطر در تاريخ 12/8/1990م
حماد الحسنات، ديدار قبلي.
استاد داوود ابوخاطر در ديدار قبلي.
قبلا اشاره شد که رئيس جماعت در اين مرحله، اسماعيل الخالدي بود. اما پيداست که اطلاعات استاد داوود دقيق‌ تر است و مسؤوليت جماعت تا سال 1965م با رياض الزعنون بوده است.
همان.
اوراق استاد حماد الحسنات که قبلا بدانها اشاره شد.
ديدار با استاد داوود ابوخاطر در تاريخ 13/8/1990م.
ديدار با استاد احمد بحر که پيشتر از آن سخن رفت.
اوراق ابوخالد حماد الحسنات که قبلاً بدانها اشاره شد.
ديدار با ابوايمن طه.
ديدار با استاد محمّد شمعه در تاريخ 30/7/1990م.
ديدار قبلي.
ديدار با استاد احمد بحر.
ديدار قبلي.
ديدار قبلي با استاد محمد شمعه.
مقابله با شيخ احمد دلول در تاريخ 12/8/1990م.
ديدار با ابونسيم برادر شيخ احمد ياسين در تاريخ 24/7/1990م.
ديدار قبلي.
ديدار قبلي.
ديدار قبلي با شيخ احمد دلول.
همان.


توجه به ايجاد مؤسسات
 پس از 1967م گسترش اسلام در ميان توده‌هاي فلسطيني افزايش يافت و روي آوردن مردم به خداوند رو به رشد نهاد و با افزايش مداوم شمار مراجعان، مساجد قبلي با مشکل کمبود فضا مواجه شد. از اين رو جنبش، ساخت مساجد وسيع در جاي جاي شهرها و روستاهاي منطقه را به راه افتاد به نحوي که به لطف الهي و با تلاش مخلصانه دعوتگران مسلمان که بيش تر شاگردان شيخ بودند، تعداد مساجد به دو برابر افزايش يافت.
با اين وجود، تعداد مساجد همچنان در مقابل شمار افرادي که به دامان دين بازگشته بودند، ناکافي و کم بود و لذا حرکت اسلامي با ضرورت تغيير راهکارهاي تبليغي مرسوم و به کارگيري شيوه‌هاي متناسب با شرايط جديد، روبرو شد، زيرا آنچه قبلاً ممکن بود اکنون ديگر ناممکن شده و آنچه درگذشته امکان اجرا داشت، اجراي آن در شرايط کنوني دشوار گشته بود. ظهور گسترده دعوت اسلامي باعث ظهور تابلوهاي بسياري با عناوين اسلامي در سطح جامعه شد و انواع اسامي اسلامي، مراکز اسلامي و فروشگاه‌هاي اسلامي پديدار گشت و روابط ديني در ميان مردم نسبت به دوران قبل توسعه فراواني يافت.
دعوتگران مسلمان هم که بي وقفه اين جا و آن جا در تلاش بودند مي‌بايست اندکي با خود تأمل مي‌کردند و فعاليت‌هاي خود را به نحوي تنظيم مي‌کردند که صدايشان در ميان جامعه بيش از گذشته بازتاب و تأثير داشته باشد؛ از اين رو ايجاد تشکل‌ها و چهارچوب‌هاي تشکيلاتي جديد به مثابه خاستگاهها و نهادهاي حمايتي تازه دعوت، ضرورت يافت؛ چرا که چارچوب‌هاي قديمي که متناسب با اعضاي اندک قبلي بود، ديگر با توسعه فزاينده حرکت اسلامي در سطح جامعه همخواني نداشت.
از اين رو شيخ احمد ياسين در پرتو تلّقي اخوان از دين که اسلام را نه صرفاً دين و مصحف بلکه دولت و شمشير هم مي‌دانستند، به فکر پي‌ريزي مؤسسات و انجمن‌هايي افتاد که بتوانند اين حجم رو به رشد اعضا را پوشش دهند و آنها را براساس موازين اخواني و اسلامي ناب به سمت يک نگرش اسلامي صحيح هدايت کنند.
فعّاليت تشکيلاتي از زماني آغاز شد که شيخ در اردوگاه الشاطي شمالي ساکن بود و به فکر افتاد که انجمني اسلامي به عنوان پيشگام فعاليت منظم در نوار غزه راه‌اندازي کند. شيخ در راستاي عملي کردن اين طرح همراه با استاد خليل القوقا و افرادي ديگر نزد استاد ظافر الشوا، رئيس"انجمن التوحيد" رفتند. اين انجمن چارچوب سازماني اخوان پس از انحلال جماعت اخوان المسلمين در سال 1948م. بود و با بررسي وضعيت قانوني جمعيت اسلامي در حال تأسيس آيين نامه انجمن التوحيد بودند1. 
منظور شيخ اين بود که انجمني خصوصي و قانوني تشکيل دهد. تا فعاليت‌هاي برادران در منطقه با اعتراضات اشغالگران صهيونيست روبرو نشود، زيرا هر نوع اقدام يا اجتماعي بدون پوشش قانوني ناگزير از سوي اشغالگران مورد بازخواست قرار مي گرفت. از اين رو انجمن اسلامي، پوششي قانوني بود که شيخ آن را براي فعاليت‌هاي اسلامگرايان تحت امر خويش انتخاب کرده بود.
بسياري افراد و حتّي برخي اعضاي برجسته اسلامگرايان، تشکيل انجمن را به لحاظ اين که مجوّز فعاليت را بعد از مجمع دريافت کرده است، پس از تشکيل مجمع اسلامي مي‌دانند. حال آنکه تلاش براي تشکيل انجمن پيش از تلاش براي تشکيل مجمع صورت گرفته است.
شيخ به نحوي برنامه‌ريزي کرده بود که انجمن اسلامي به صورت باشگاهي درآيد که جوانان را جذب کند و امکانات رشته‌هاي مختلف ورزشي را برايشان فراهم کند تا همه آنان را پوشش دهد و از طريق برگزاري رقابت‌ها و سخنراني‌هاي هدفمند استعدادهاي ورزشي و فکريشان را شکوفا سازد. 
انجمن توانست در جذب جوانان موفقّيت‌هاي پي‌درپي کسب کند به حدّي که به صورت مرکز برجسته‌اي براي جوانان درآمد و موفّق شد شمار زيادي از جوانان اردوگاه الشاطيء و منطقه "النصر" واقع در نزديکي اين اردوگاه را گرد آورد و شاخه‌هاي انجمن به اردوگاه هاي "النصيرات" و "البريج" و ديگر مناطق رسيد. انجمن همچنين توانست تيم‌هاي ورزشي و گروه‌هايي براي اجراي سرودهاي ديني و احياي جشن ها و مناسبات اسلامي تشکيل دهد.
امّا هجرت شيخ از اردوگاه الشاطيء و ناتواني وي از اختصاص مقدار زيادي وقت به امور انجمن باعث شد که اداره آن را برعهده استاد خليل القوقا(ابواياس)، که با شروع انتفاضه انتفاضه اول در سال 1987م. نيروهاي اشغالگر وي را به لبنان تبعيد کرده بودند، بسپارد. استاد خليل و همفکرانش در انجمن اسلامي تلاش‌هاي مؤثر و قابل توجهّي به عمل آوردند، چنانکه بيش تر موفقّيت‌هاي اجتماعي و ورزشي انجمن در زمان ايشان به دست آمد. اين موفّقيت‌ها به حدّي بود که اغلب فعاليت‌هايش از فعاليت‌هاي خود مجمع اسلامي بيش تر و گسترده‌تر بود.

مجمع اسلامي
طرح تشکيل مجمع اسلامي طرحي بود برخاسته از علاقه مندي به توسعه تشکل‌هاي فعّال ديني، افزايش فعاليت آشکار سازمان‌هاي قانوني، گسترش دامنه فعاليت تشکيلاتي اسلامي و محدود نکردن آن در زمينه‌هاي ورزشي، بازي هاي قدرتي، درس، سخنراني، جلسات و توسعه آنها جهت ارائه انواع خدمات به جامعه اسلامي در سطح منطقه و پوشش دادن تمامي جنبه‌هاي ممکن خدماتي اعم از بهداشتي، آموزشي، اجتماعي و ديني.
در ابتداي دهه هفتاد شيخ با همکاري دوستانش اساسنامه مجمع اسلامي را تدوين و آن را به عنوان يک انجمن خصوصي ثبت کرد. 
ماده دوم اساسنامه درباره اهداف مجمع:
1ـ توجه به نوجوانان و جلوگيري از منحرف شدن آنها با استفاده از تعليم اصول اسلام و پرکردن اوقات فراغت آنها با ورزش‌هاي بدني.
2ـ توجّه به افراد اجتماع و حمايت از آنها در برابر بيماري‌ها و کمک به بيماران جهت بازيابي سلامتي از طريق پرستاري و ارائه خدمات بهداشتي به قدر توان.
3ـ حمايت اجتماعي از افراد و تهيدستان و ادامه کمک به آنها در حدّ توان.
ماده چهارم اسامي مؤسسان و اعضاي شوراي اداري را چنين معرّفي کرده است: 
1ـ احمد اسماعيل ياسين رئيس مجمع
2ـ حاج يعقوب مصطفي ابوکو يک نائب رئيس
3ـ عبدالحّي احمد عبدالعال رازدار مجمع
4ـ احمد ابراهيم دلول مسؤل صندوق
 5ـ شيخ سليم سالم شراب(رحمه ا…)عضو
6ـ حاج اسماعيل حسن ابوالعوف (رحمه ا…) عضو
7ـ مصطفي علي عبدالعال عضو
8ـ دکتر ابراهيم فارس اليازوري عضو
9ـ عمر علي عبدالعال عضو
10ـ حسن اسعد اسماعيل حسنيه عضو
11ـ مصطفي موسي ابو القصمان عضو
12ـ شيخ حسين احمد حسن عضو 
13ـ شيخ لطفي عليان عثمان شبير عضو
14ـ شيخ احمد اسماعيل ابوالکأس عضو
اعضاي شوراي اداري به منظور اخذ مجوز فعاليت قانوني در سال 1970م. اساسنامه اي به مديريت داخلي وابسته به حکومت ارائه کردند، اما اين اساسنامه بارها از سوي حکومت رد شد و هر بار اعضاي شورا درخواست جديدي ارائه مي‌کردند.
بالاخره مقامات با مشاهده اصرار اين جماعت بر اخذ مجوز دست به يک اقدام ناجوانمردانه زد: ايجاد هم ستيزي ميان فلسطينيان و فروافکندن برخي از آنان به دست برخي ديگر! در همين راستا افنيري افسر بخش اديان، موضوع را با شيخ محمد عواد رئيس دادگاه تجديد نظر (متهم به داشتن رابطه با صهيونيست ها) در ميان گذاشت. حال آنکه قانون يا ضرورتي براي اين رايزني وجود نداشت و مي‌توانست بدون نظرخواهي از شيخ عواد شخصاً در باره پذيرش يا عدم پذيرش تقاضاي مجمع تصميم بگيرد. اما عواد نظرش اين بود که تشکيل چنين مجمعي هيچ ضرورتي ندارد. چرا که اگر هدف مجمع تربيت حافظان قرآن است که در اين زمينه 28 جمعيت نزد شيخ عواد فعالند، اگر هدفش توجه به ورزش است که باشگاه‌ها براي همين کار ايجاد شده‌اند، خدمات بهداشتي و پرستاري هم که متصديان خاص خود را دارد و بالاخره اگر هدف مجمع، وعظ و ارشاد است که نوار غزه به اندازه کافي واعظ دارد. پس ديگر جايي و نيازي به چيزي تحت عنوان مجمع نخواهد بود. چهره افنيري با شنيدن اين اظهارات، سرشار از رضايت و شادماني شد، چرا که در ميان خود عربها فردي را يافته بود که مي‌توانست به راي وي اسناد کند، آن هم کسي در مقام و موقعيت شيخ محمد عواد رئيس آموزشگاه ديني الأزهر، مدير جمعيت‌هاي حفظ قرآن، رئيس دادگاه عالي تجديد نظر و … ! 
بدين ترتيب موافقت شيخ محمد عواد به يگانه مانع صدور مجوز فعاليت مجمع اسلامي تبديل شد. لذا اعضاي شوراي اداري هيأت‌هاي بسياري را يکي پس از ديگري جهت جلب موافقت شيخ نزد وي فرستادند، اما هر بار ناکام از دفتر وي بيرون مي‌آمدند. زيرا شيخ عواد معتقد بود که اين مجمع احتمالاً در فعاليت اسلامي به رقيب مؤسسات تحت امر وي که همواره گزارش ضعف و ناکامي آنها را دريافت مي‌کرد، تبديل خواهد شد و همچنين با پرورش و به کارگيري پاره‌اي رهبران ديني، جايگاه شيخ عواد را که مي‌کوشيد به امارت مسلمانان در سرزمين‌هاي اشغالي برسد، تضعيف خواهند کرد. از اين رو بر موضع خويش پاي مي‌فشارد.
اما از آنجا که دنيا روي اصل بده بستان استوار است، شيخ ديد که با فشارهاي فراواني در خصوص لزوم اعطاي مجوّز فعاليت به مجمع مواجه است. ماجرا از اين قرار بود که شيخ عادت داشت براي تأمين حقوق مدرسّين جمعيت‌هاي حفظ قرآن و هزينه‌هاي آموزشگاه الأزهر به جمع‌آوري هدايا و کمک‌هاي افراد نيکوکار مي‌پرداخت. سال 1972م به همين منظور به عربستان سعودي رفته بود و در آنجا از سوي رهبران فلسطيني جماعت اخوان المسلمين مستقيماً تحت فشار قرار گرفته بود که نبايد همچون مانعي محکم، سدّ راه مجمع اسلامي شود. پيداست که اين فشارها و اعتراض‌ها موضع وي را نرم کرده بود، به ويژه افرادي را که در آنجا با وي ملاقات کرده بودند، نشناخته بود و آنان را نه سران جنبش بلکه صرفاً علماي دين تصوّر کرده بود. به علاوه قول کمک مالي هم به او داده بودند.
پس از بازگشت شيخ عواد به نوار غزه هيأتي مرکب از شيخ احمد ياسين، شيخ سليم شراب، شيخ احمد دلول، اسماعيل ابوالعوف و جميل الفالوجي (که هم تبار و همولايتي شيخ عواد بود) نزد وي رفتند و بر تداوم علاقه مندي خويش به کسب مجوّز فعاليت براي مجمع تأکيد کرده و به وي اطمينان داده بودند که اين راه را به هر قيمتي خواهند رفت. اين ديدار کار موضوع را يکسره کرد. شيخ عواد موافقت کرد و افسر صهيونيستي بخش اديان را در جريان گذاشت و بدين ترتيب سال 1973م به مجمع اسلامي مجوّز فعاليت داده شد.
عمليات ساختماني در مسجد آغاز شد و شيخ جوانان اخوان را که در تخصص‌هاي مختلف فعال بودند به همکاري داوطلبانه و مجاني جهت ادامه ساخت و بنّايي و سنگفرش و سيمان کاري تشويق مي‌کرد و بدين گونه بخش بزرگي از بناي مجمع بر دوش جوانان مسلمان قرار گرفت.  
ابو نسيم برادر شيخ احمد ياسين نقل مي‌کند که وي شخصاً علي رغم بالابودن سنّش در لوله‌کشي مشارکت کرده زيرا پيشه وي در اصل لوله کشي بوده است و شيخ از وي خواسته بود که با اين همکاري اولاً به عنوان الگويي براي جوانان کم سن و سال‌تر مطرح شود و سپس از اين طرح پرخير و برکت دور نماند و از سهم قابل توجهي از آن برخوردار گردد.
"اعطاي مجوز به مجمع، آغازگر دوران جديدي در تاريخ دعوت اسلامي و جنبش اسلامي نه فقط در نوار غزه بلکه در کلّ سرزمين‌هاي اشغالي بود. چرا که شيخ در نظر داشت که مجمع اسلامي چارچوبي براي فعاليت ديني فراگير شود و همه مناطق تحت نفوذ مسجد را پوشش دهد. از اين رو در کتابچه‌اي که مجمع اسلامي به مناسبت هشتمين سال تأسيس منتشر کرده بود، شيخ نوشت: هدف اوليه تأسيس مجمع اسلامي متمرکز ساختن همه تلاش هاي پوياي فرد ديندار حول محور مسجد است تا بدين ترتيب مسجد جايگاه اصلي خود را که سالها به دست دشمنان اسلام متروک مانده است، بازيابد؛ دشمناني که همواره در تلاش بودند با الهام از شعار "کار قيصر را به قيصر و کار خدا را به خدا واگذار"، اين دين را از دولت جدا کنند و مسجد را صرفاً به مکاني براي اداي نماز به مفهوم رايج آن تبديل کنند. آنان کوشش مي‌کردند با اين کارها امت ما را از نقش حقيقي مسجد که در مسجد پيامبر(ص) متجلّي بود دور سازند، زيرا مسجد پيامبر(ص) هم مدرسه پرورش جسم و جان بود، هم سالن اجتماعات، هم مرکز فصل خصومات و حلّ امور قضايي و حقوقي، هم فرستادن هيأت‌ها و استقبال از هيأت‌هاي خارجي، هم مرکز اداره تمامي امور امت و هم مرکزي براي ارائه خدمات اجتماعي و کمک‌هاي انسان دوستانه و بهداشتي. لذا بايد با بازسازي مفاهيم در عرصه گفتار و کردار، نقش مثبت مساجد در تربيت نسل‌ها و جامعه اسلامي را دوباره احياء کرد و با تمامي امکانات و توانايي‌هايي که ابتدا از خدا و در مرحله بعد از نيروها و حمايت‌هاي مادّي و معنوي برادران مسلمانمان دريافت مي‌کنيم، کوشش کرد که با ترسيم و اجراي سبک پرورشي و تبيليغي پيامبر محبوبمان پيروزي، عزّتمندي و حاکميت دنيوي را براي امّتمان محقّق کرد:"وعدالله الّذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخافنّهمْ في الأرض کما استخلف الّذين من قبلهم و ليمکننّ لهم دينهم الذّي ارتضي لهم و ليبدّ لنهّم من بعد خوفهم أمناً يعبدونني لايشرکون بي شيئاً"
در همين کتابچه علاوه بر اهداف قبلي چند هدف ديگر هم براي مجمع برشمرده بود:
1ـ دعوت و ارشاد ديني.
2ـ توجّه به کودکان از طريق کودکستان ها.
3ـ توسعه عملي اهداف مذکور (همه اهداف مجمع) به نحوي که شهرها، روستاها و اردوگا‌ه هاي منطقه را در برگيرد و فعاليت‌ مجمع صرفاً به شهر غزّه محدود نشود. چرا که مجمع توانايي گسترش فعاليت‌هاي خود به تمامي شهرها و روستاهاي منطقه را پيدا کرده است و بدين ترتيب مجمع آمادگي خود را براي تدارک پوشش قانوني هرگونه کاري که جوانان مسلمان مي‌توانند در جهت تحقق اهداف مذکور در هر گوشه‌اي از نوار غزه انجام دهند، اعلام مي‌دارد.
اين مرحله شاهد ظهور جنبش اسلامي به عنوان يک نيروي اجتماعي و ديني و ملّي در سطح جامعه فلسطين بود و همين باعث شد که برخي به ايجاد موانع بپردازند، به ويژه پس از آنکه عدهّ‌اي پي بردند که انجام دهندگان اين فعاليت‌ها امتداد جماعت اخوان المسلمين هستند که راديوهاي عربي و مخصوصاً راديوي مصر در جهت تشويه سيماي آن فعاليت مي‌کردند.
از همين جا دست‌اندرکاران ساختمان در اثناي عمليات ساخت با دشواري‌ها و دردسرهاي فراواني روبرو شدند. به عنوان نمونه مي‌توان به تبليغ شايعات گمان برانگيز عليه متصديان مجمع و به ويژه عليه شيخ احمد ياسين و برخي دوستان وي اشاره کرد.
يکي از اين شايعات اين بود که يکي از فلسطينيان خارج از کشور شنيده بود که سيمان لازم براي بناي طبقه چهارم ساختمان شيخ احمد ياسين از سيمان مجمع تأمين شده است. اين فرد هم از سر علاقه‌مندي به بررسي موضوع و کسب اطمينان از خانه و عمارت شيخ احمد ياسين سراغ گرفته بود. مردم هم وي را به خانه شيخ برده بودند. او هم طبعاً شيخ را نمي‌شناخت و شيخ در آن لحظه در خانه نبوده و به محض اطلاّع از آمدن مهمان فوراً به خانه آمده بود. اين فرد با ديدن شيخ شگفت‌زده شده بود چرا که در تصوّر وي شيخ فردي داراي سلامت جسمي بود و از وضعيت وي خبر نداشت. هنگامي که اين مرد از خانه احمد ياسين سراغ گرفت و حاضران به وي خبر دادند که همين خانه، خانه شيخ است، فوراً درباره خانه دوم که عمارتي چهارطبقه بود، سؤال کرد! پاسخ شنيد که شيخ غير از اين خانه، خانه ديگري ندارد، مرد از تعجّب کف دستانش را به هم مي‌زد و مي‌گفت:" حسبناا… و نعم‌الوکيل!".
در مورد سيمان حادثه ديگري هم رخ داد. زيرا در آن هنگام اتاق بازرگاني به علّت کمبود شديد سيمان در بازار و گران‌ بودن قيمت آن در بازار سياه نسبت به قيمت آن در بندر غزّه که با حواله دولتي و قيمت کم تر عرضه مي‌شد، حواله‌هايي بر اساس مساحت بنا و ميزان سيمان مورد نياز، جهت دريافت سيمان صادر مي‌کرد. شيخ احمد دلول در اين خصوص مي‌گويد: "نقشه‌هاي لازم براي احداث ساختمان را تهيه کرديم و مجوّز ساخت را هم از شهرداري گرفتيم. سپس حواله سهميه سيمان مورد نياز را هم از اتاق بازرگاني گرفتيم.(لازم به يادآوري است که شيخ احمد دلول در آن هنگام مسؤل صندوق مجمع بود) سهميه سيمان مصوّب را برحسب مجوز با تعدادي ماشين از بندر به مقرّ مجمع انتقال داديم و در آن هنگام من (احمد دلول) و مصطفي عبدالعال از آنجا که عضو کميته عمران بوديم، نظارت کار را برعهده داشتيم. روز بعد در کمال شگفتي با اتهامي روبرو شديم مبني بر اين که من و مصطفي بحر العال سهميه سيمان مجمع را در بازار سياه فروخته‌ايم. مفاد شايعه چنين بود که همان کارگراني که سيمان را در مجمع خالي کردند، دوباره سيمان‌ها را روي ماشين‌هاي ديگري بار کردند و دو نفر محموله را شبانه خريدند! پس از بررسي موضوع توسّط افرادي که ما آنها را مخفيانه مأمور اين کار کرده بوديم راننده‌ها در ديوان آل شحيبر اعتراف کردند که با اين کار قصد شوخي با مردم داشته‌اند و اين حکايت واقعيت ندارد! اما اين اقدام در واقع شوخي نبود بلکه منافقاني که همواره عرصه از وجودشان خالي نيست در اين ماجرا دست داشتند.
به علاوه، اتهامات و برچسب‌هاي فراواني از سوي پاره‌اي روحانيان نادان و ملاهاي درباري که آوازه رو به افزايش شيخ احمد ياسين را به زيان خويش مي‌ديدند، عليه شخص شيخ احمد ياسين مطرح شد. از جمله وي را متهم کردند که فردي است کافر و پذيرش رهبري وي در کار دعوت صحيح نيست، زيرا احمد مردي است عامي و آموزش نديده و مدرکي غير از گواهي متوسطه عمومي ندارد! البته همفکرانش در پاسخ به اين تهمت‌ها به تکاپو افتادند اما خودش همواره مطلقاً آن را رد مي‌کرد. درست است که شيخ به علت فقر مالي و ممانعت مقامات مصري براي تحصيل در دانشگاه نتوانست وارد دانشگاه شود اما ايشان با مطالعه کتاب هاي تفسير، فقه، انديشه اسلامي جديد و قديم و همنشيني با علما و فقها جايگاه علمي ويژه اي پيدا کردند. وقتي در جلسات علمي شرکت مي کرد، نسبت به همه آگاه تر و آشناتر به مسائل اسلامي بود. شيخ کتابخانه اي پر از کتاب هاي ديني و مرجع در منزل داشت.
چنانچه قبلاً اشاره شده گشايش مجمع اسلامي به مثابه شروع دوراني تازه بود. اما اهداف مندرج در اساسنامه مجمع درهاي اجرايي متعددي به روي جنبش اسلامي و شيخ احمد گشود که برخي از اين درها به سوي جامعه و خدمات اجتماعي گشوده مي‌شد. بدين جهت شيخ فرصت تلاش براي گسترش خدمات اعطايي و جستجوي ابزارهاي جديد براي ارائه خدمات کافي نيافت.
شيخ در صدد بود مجمع به عنوان ارائه کننده بديل اسلامي همه کاستي‌ها و کژي‌ها در سطح نوار عمل کند و خدماتي اضافي عرضه نمايد، با اين ديدگاه که خدمات اعطايي انجمن‌هاي موازي مانند بانک خون و کودکستان‌ها ناکافي است.
بر همين اساس از اداره مجمع اسلامي چندين کميته تخصصي در حوزه‌هاي گوناگون سربرآوردند که عبارتنداز:
1ـ کميته وعظ و ارشاد
2ـ کميته زکات
3ـ کميته آموزش
4ـ کميته امور اجتماعي
5ـ کميته پزشکي
6ـ کميته ورزشي
هرکدام از اين کميته‌ها بر چندين مؤسسه و طرح که همگي شيفته فعاليت اجتماعي و ارائه خدمات به شيوه اسلامي و اجتماعي بودند، نظارت مي‌کردند. تمامي اين کميته‌ها تحت نظارت و رهنمودهاي شيخ احمد ياسين فعاليت مي‌کردند و بخش عمده‌اي از تلاشها و فعاليت‌هايشان هم با اقدام شخص ايشان که از ديدگاه ديني و پشتوانه تجربه درازمدت فعاليت ديني بهره مند بود، صورت مي‌گرفت و در واقع شيخ توجهات مساوي با کار اين کميته‌ها از خود نشان مي‌داد.
کميته نخست: کميته وعظ و ارشاد
کار اين کميته هسته فعاليت جامعه دعوتگري و فکري را تشکيل مي‌داد. چنانکه اين کميته، وعظ و ارشاد در مساجد منطقه را در قالب‌هاي گوناگون خطبه و درس و برگزاري سخنراني‌ها و همايش‌هاي ديني برعهده گرفته بود. اين کميته از مناسبت‌هاي ديني همچون ماه مبارک رمضان، موسم حج و ميلاد پيامبر(ص) براي گسترش و متراکم سازي فعاليت‌هاي خود بهره مي‌گرفت. اين کميته از دانشمندان علوم ديني و کارشناسان شريعت اسلامي تشکيل شده بود و در مناسبت‌هاي مختلف به ويژه به هنگام حج نشرياتي بصورت غير ادواري منتشر مي‌کرد و در جزوات مربوط به حج چگونگي انجام مناسک مربوطه را توضيح مي‌دادند.
اين کميته همچنين خطابت و وعظ در مساجد وابسته به مجمع در جوره‌الشمس مانند مسجد"الاصلاح" در الشجاعيه و مسجد مجمع در خانيوس را اداره مي‌کرد. اين کميته در سال 1396هـ./1976م مدرسه‌اي هم براي حفظ قرآن بيناد نهاد. اين مدرسه با بهره‌گيري از مربيان فاضل و متخصص در عرصه تربيت، حفظ قرآن، تفسير، مبادي فقه و حديث را به نوجوانان و جوانان مي‌آموخت.
کميته دوم: کميته امور اجتماعي 
اين کميته متشکل از مجموعه‌اي از افراد فعال در عرصه اجتماعي بود. اينان خانواده‌هاي تهيدست را شناسايي و سرشماري مي‌کردند و مورد حمايت مادي قرار مي‌دادند و ليست خانواده‌هاي نيازمند را به ثروتمندان منطقه مي‌دادند تا خود مستقيماً به آنان کمک نمايند. گه‌گاه هم خود اعضاي کميته اين کمک‌ها را به محل، منتقل و توزيع مي‌کردند.
اين کميته همچنين به ياري آسيب ديدگان ناشي از حوادث غير مترقبه مي‌پرداخت. چنانکه وقتي در زمستان سال 1401هـ /1981م کولاک و طوفان در منطقه ديرالبلح و اردوگاه‌هاي مياني به علت عدم استحکام سقف‌هاي سفالي و پوشيده از اوراق ايرانيت، ويراني و خسارت به بار آورد، جوانان عضو مجمع اسلامي بلافاصله براي امدادرساني و بازسازي سقف‌هاي درهم شکسته به محل حادثه شتافتند. مواد لازم براي تعميرات را نيز مجمع اهداء کرده بود. در پايان نزديک به هزار خانه تعمير شد.
اين کميته همواره با جامعه در تماس بود و بخش ويژه‌اي از آن به تبريک، همدردي و مشارکت در مناسبت‌هاي عمومي اهتمام مي‌ورزيد و جوانان فعال و مسلمان در اين بخش بنا به عادت خويش در ارائه خدمات اجتماعي، به صورت داوطلبانه به انجام خدمات اجتماعي مي‌پرداختند. به عنوان مثال در "هفته نظافت" که هر ساله براي پاک‌سازي خيابانها و سامان دهي بازارها و محله‌هاي همگاني تعيين مي‌شد با شهرداري غزّه همکاري کردند. اين اقدام از سوي شهرداري مورد تحسين و تقدير قرار گرفت.
کميته امور اجتماعي زير مجموعه ديگري هم داشت به نام کميته جشن هاي ديني، متشکل از چندين گروه نمايش و سرود با اين هدف که جايگزين کنسرت‌ها و برنامه‌هاي مبتذل و فاسدي شود که خوانندگان با دريافت پولهاي کلان اجرا مي‌کردند و در آن منکراتي مانند رقص، ميگساري، ترانه خواني و … رخ مي‌داد. 
کميته جشنهاي ديني جايگزيني منطقي بود که شيخ احمد ياسين آنرا به جامعه ارائه کرد. گفتني است که جريان هاي لائيک، کمونيست و اشغالگران صهيونيست و مزدوران آنها عامل اصلي ترويج اين بي بند و باريها بودند.
شيخ احمد ياسين در کتاب مجمع در اين خصوص چنين مي‌گويد: "به سبب دور بودن مردم از دين اسلام و سنت پيامبر(ص)، آداب و رسوم جاهلي و مغاير با روح دين و اصول اسلام در زندگي و امورات آنان وارد شده بود. در مراسم هاو جشنها رسوم زشتي همچون اختلاط زن و مرد، باده‌گساري ترانه‌هاي غيراسلامي گروه‌هاي موسيقي و رقص مختلط رواج يافته بود که با اصول و ارزش هاي متعالي دين اسلام سازگاري نداشتند. چرا که دين اسلام براي ترويج فضايل آمده است و با زشتي‌ها و رذايل مخصوصاً تهييج غرايز جوانان که در نهايت همگان را به سوي خشم و عذاب الهي سوق مي‌دهد، شديداً مخالف است. از اين رو مجمع اسلامي به فکر افتاد که با دين‌پسند کردن اين جشنها و مراسم هاو برگزار کردن آنها در پرتو سنت نبوّي و به دور از هرگونه فساد و زشتي، به مبارزه با اين آداب برخيزد و برنامه‌ها و نمايش هايي در موضوعات اجتماعي و تاريخي و اخلاقي با هدف کاشتن فضايل و حذف رذايل براي مردم تدارک نمايد.
بنا به نقل استاد مصطفي ابو القصمان و ديگر افراد مسؤول مجمع اين گروه هنري که بعدها توسعه پيدا کرد و به چندين گروه تبديل شد، زير نظر استاد احمد ياسين فعاليت مي‌کرد او بود که متن نمايشنامه‌ها را مي‌نوشت و آنها را کارگرداني مي‌کرد، متن سرودها را تهيه مي‌کرد و خود شخصاً آهنگ سازي گروه را برعهده مي‌گرفت و در ابتداي کار گروه در مراسم هاآنها شرکت مي‌کرد تا نحوه اجرا را تعقيب کند و براي حضّار سخن بگويد. وي تا پايان برنامه‌ها و نمايشهايي که گروه اجرا مي‌کرد با آنها مي‌ماند، چرا که علاقه مند بود از روند کار مطمئن شود. با کميابي و رواج يافتن اين طرح نمايندگان خود را به مراسم هامي‌فرستاد و چنانچه صاحبان جشن و اهل محل، حضور خود شيخ را خواستار مي‌شدند، به خود فشار مي‌آورد و به محل اجراي برنامه مي‌رفت. چرا که مردم اعتقاد داشتند که حضور خود شيخ درمراسم، برکتي است که بالاتر از آن وجود ندارد.
اين طرح چنان موفق از آب درآمد که گروه‌هاي هنري فراواني با عناوين مختلف در ميان جوانان دين‌دار و در سطح روستا‌ها و شهرهاي کرانه باختري و نوار غزه و حتي در کل سرزمينهاي اشغالي در 1948م با تأصي به آن شکل گرفتند و پا به صحنه اجتماع نهادند. 
گروه‌هاي هنري مجمع هم با آن که به چهار گروه در رشته‌هاي مختلف افزايش يافتند اما با اين وصف بواسطه تراکم درخواست‌هاي مردم و اشتياق آنها به دين‌پسند شدن مراسم هايشان، پاسخگوي نيازهاي جامعه نبودند.
کميته اجتماعي کانون پرورش دختران را هم اداره مي‌کرد. شيخ بر اين باور بود که اسلام نه فقط دين مردان بلکه دين زنان نيز هست و جامعه هم يک کل يکپارچه است و مادر نيز نخستين مدرسه‌اي است که نسل‌هاي جامعه را مي‌پرورد، لذاست که بايد به نحو اسلامي صحيح پرورش يابد و اين جز در تشکل‌ها و مؤسسات اسلامي]مخصوص دختران و زنان[ ميسر نخواهد بود. اهتمام شيخ به زنان، چنان چه بعداً خواهد آمد، اهتمامي ويژه بود. 
به گونه‌اي که سيستم اداري ويژه‌اي را همچون سيستم اداري مردان براي رسيدگي به امور بانوان پي ريخت تا با تدوين برنامه‌ها و دروس ديني مناسب، زنان را جهت تربيت نسل مسلمان با آموزش امور ديني به آنان کمک و آماده نمايد.
کانون پرورش دختران داراي کارگاه گلدوزي، بافندگي و خياطي با الگو بود و دوره‌هايي هم براي توسعه مهارتهاي زنان و دختران مسلمان و آماده ساختن آنها براي زندگي مشترک ترتيب مي‌داد. دختران در پايان اين آموزش‌ها با کسب مهارت در زمينه امور زندگي و درک وظايف ديني در قبال همسر، فارغ‌التحصيل مي‌شد. چرا که در خلال بحث‌هاي تخصصي گلدوزي و خياطي، مباحث ديني، تربيتي، اجتماعي و فرهنگي هم مطرح مي‌شود و دختران مسلمان در اثناي شرکت در دوره‌ها به اداي وظايف ديني خود و عدم سهل‌انگاري در انجام آنها عادت مي‌کرد.
طول هر دوره در کانون نه ماه بود که از سوي چهار مربي زن متخصص در رشته‌هاي مورد نياز کانون اداره مي‌شد. در هر دوره تعداد دختران شرکت کننده به صد نفر مي‌رسيد و تا کنون جمعاً 900 کارآموز از اين دوره‌ها استفاده کرده‌اند.
از اين کانون نمايشگاهي براي عرضه پوشاک اسلامي سربرآورد که مجمعه معمولاً آن را به قصد ارائه پوشاک اسلامي ارزان قيمت و تشويق دختران جوان به استفاده از پوشش متين مورد پسند شريعت اسلامي، برگزار مي‌کند.
در اين باره، وقتي شيخ قصد خود را مبني بر اهتمام به امور زنان و دختران مسلمان با مجموعه‌اي از دوستانش در ميان نهاد، آنان به علّت اعتقاد به صعوبت اجراي اين طرح ديني، چندان رغبت نشان دادند. اما شيخ که واقعيت وضع بانوان مسلمان را دريافته بود، بر پيشنهاد خود پاي فشرد تا بالاخره همفکرانش را قانع کرد. استاد احمد بحر در اين باره نقل مي‌کند که "وقتي موضوع آموزش زنان را آغاز کرديم، درس دادن به زنان با نوعي احساس حرج و اکراه همراه بود. در اين باره شيخ سخني به من گفت که هيچگاه آن را از ياد نمي‌برم: "بانوان را به کمونيست‌ها وامي‌گذاري،!" اين سخن مرا تکان داد و در برابر مسؤليتي حساس قرار داد و لذا درس‌ها را آغاز کرديم و بدين ترتيب کار پيش‌رفت".
شيخ همواره مي‌گفت که وقتي ما از بانوان غفلت کنيم، طرف مقابل که در باره زنان هيچ تعّهد اخروي و خدايي احساس نمي‌کند، آنان را جذب مي‌کنند و دائماً تأکيد مي‌کرد که ما بيش از ديگران به آموزش زنان نيازمنديم و بيش از هر کس ديگري در اين مورد مسؤليت داريم.
شيخ غفلت از موضوع زن را جايز نمي‌دانست و در همين راستا روز مشخصي را به ديدار با زنان و دختران اختصاص داده بود که در آن زنان با وي ديدار مي‌کردند و ايشان هم آنان را راهنمايي و توجيح مي‌کرد. بالاخره کار تا آنجا پيش رفت که فعاليت هاي مربوط به زنان را در سطحي قابل قبول در يک تشکل منظم سامان دهد. اين تشکل به ويژه پس از تأسيس دانشگاه اسلامي که انديشه اسلامي را از طريق نشريات، مجلات، روزنامه ديواري و برگزاري همايش و درمرحله بعدي با کاميابي در اداره انجمن‌هاي دانشجويان دختر دانشگاه ترويج و تبليغ مي‌کرد، در نشر تفکرات ديني نقش بسزايي ايفا کرد.
شيخ در جهت تکميل اين نقش انجام ديدارهاي برنامه‌ريزي شده از مؤسسات و مراکز مربوط به زنان در نوار غزه، کرانه باختري و سرزمينهاي اشغالي را وجهه همت خويش قرار داد و دختران مسلمان را به عضويت در سازمان‌هاي زنان توصيه مي‌کرد تا گرايش اسلامي نقش برجسته‌ا‌ي در اين سازمان‌ها پيدا کند. دختران مسلمان هم در اجراي اين توصيه‌ها در بسياري از سازمان به ويژه انجمن دخترانه دانشجويان مسلمان در منطقه مشارکت کردند.
کميته سوم: کميته آموزشي
هدف از تشکيل اين کميته ارتقاي سطح سواد کودکان و جوانان فلسطيني جهت جبران کاستي‌هاي آموزشي مدرسه بود که در اثر اقدامات وحشيانه اشغالگران براي تعطيلي مدارس، تمام نشدن درسها و يا بسته شدن مدارس پيش مي‌آمد، امري که باعث شد مديريت مجمع اسلامي در صدد رفع اين نقص اموزشي و جلوگيري از آن برآمده و کلاسهايي جهت تدريس مواد مختلف درسي داير کند. اين کلاسها ابتدا براي دانش‌آموزان پايه‌هاي حساس همچون ششم ابتدايي و راهنمايي و طبعاً در دروس رايگان مختلف پايه، زبان عربي، رياضي، انگليسي و علوم تشکيل شد. در نتيجه اين طرح صدها نفر از دانش‌آموزان مدارس مختلف از اين کلاسها و دوره‌ها که در سالن هاي مجهز و مخصوص برگزار مي‌شد، استفاده کردند. مجمع سه دستگاه اتوبوس هم جهت اياب و ذهاب دانش‌آموزان تدارک ديده بود.
مديريت مجمع براي تشويق اين دانش‌آموزان و ديگر دانش‌آموزان ممتاز هر ساله با برگزاري مراسمي ويژه به نفرات برتر مقاطع ابتدايي، راهنمايي، دبيرستان و دانشسراهاي دخترانه و پسرانه چه در رشته‌هاي تجربي و رياضي و چه در رشته‌هاي علوم انساني نوار غزه جوايزي اهداء مي‌کرد.
  مديريت مجمع بامنظور کاربردي کردن اطلاعات علمي و تبديل دانش به باور عميق دروني، ايجاد پيوند عملي ميان تمامي دانش‌آموزان شرکت کننده در کلاسها ـ از کودکستاني گرفته تا دارندگان بالاترين سطح علمي ـ و مسجد را مورد عنايت قرار مي‌داد و در همين راستا اقدام به برگزاري نماز جماعت در اوقات نماز مي‌نمود.
 کميته آموزشي مجمع اسلامي امور زير را اداره مي‌کرد:
الف) کتابخانه. شيخ احمد با درک اهميت کتابخانه در آموزش باورهاي سالم و اخلاق نيکو به نسل‌ها و هويت سازي ديني در عصر رواج انديشه‌هاي ويرانگر در جامعه اسلامي، دو کتابخانه را يکي در ساختمان خود مجمع و ديگري در ساختمان مسجد"الاصلاح" در محله شجاعيه تأسيس کرد که هر دو سالن مطالعه آزاد بودند تا جواناني که از فضاي مناسب مطالعه و تحقيق در خانه بي‌بهره‌اند بتوانند از اين سالنها استفاده کنند. کتابخانه مسجد الاصلاح بيش از 1500جلد کتاب گوناگون داشت.
ب) کميته آموزشي علاوه بر اداره کتابخانه‌ها، کودکستان‌هاي وابسته به مجمع اسلامي را هم اداره مي‌کرد. شيخ احمد ياسين با درک سياست مدارس تبشيري که در تلاش بودند طي نقشه‌اي خبيثانه فعاليت‌هاي خود را روي کودکان متمرکز سازند تا القاي افکار ضد اسلامي ذهن نوخاستگان آنان را به کنار نهادن اسلام و پذيرش ديگر اديان و عقايد ويرانگر و الحادي سوق دهند، تصميم گرفت اهتمام به کودکان را از همان مراحل نخستين زندگي آنان شروع کند به نحوي که کودکان از آفت خيابان‌گردي که باعث ابتلاء به عادات ناپسندي که معمولاً درمان آنها بعداً دشوار خواهد بود، مصون بماند. از اين رو در کتابچه‌اي که شيخ احمد به اسم مجمع اسلامي منتشر کرده بود آمده است: "با پيشرفت علم، اهتمام ملت‌هاي مترقي و توسعه يافته به کودکان نيز افزايش يافت … نياز مبرم به کودکستان در اين کشور جهت غرس روح باور اسلامي در کودکانمان، مجمع اسلامي را واداشت تا اين خلأ را به قدر توان پرکند و به اين شکوفه‌هاي کوچک که مردان فرداي اجتماع هستند، عنايت ورزد.
در همين راستا مجمع، "کودکستان مجمع اسلامي" را در سال 1398هـ /1979م تأسيس کرد. اين کودکستان بعدها توسعه پيدا کرد، چنانکه تعداد کودکان آن از 160 کودک در ابتداي تأسيس، اکنون به بيش از 1000کودک در هر سال رسيده است. کودکستان مجمع به واسطه اتکاء به فرهنگ اسلامي به عنوان مرجع بنيادين در آموزش کودکان، از حيث علوم، آداب و اخلاقي که به کودکان ارائه مي‌کند منحصر به فرد به بي ‌نظير است و "مجمع اسلامي تربيت اسلامي راستين و مهربانانه را به عنوان شيوه تربيت کودکان در پيش گرفت تا کودک، دين‌خواه و ميهن دوست پرورش يابد."
کودکان در کودکستان‌هاي مجمع اسلامي، قرآن کريم، مبادي سنت پيامبر گرامي (ص) و سيره نوراني آن حضرت را مي‌آموختند و از اين طريق آداب و اخلاق اسلامي در شخصيت‌شان نهادينه مي‌شد.
  کودکان همچنين در کنار سرودهاي اسلامي که فضيلت‌خواهي را در درون آنان برمي‌انگيخت. نحوه صحيح وضو گرفتن و نماز خواندن را هم به صورت ساده در عمل تمرين مي‌کردند و مبادي خواندن و رياضيات را به ويژه در پنج‌سالگي که سنّ آمادگي براي ورود به مقطع ابتدايي است، ياد مي‌گرفتند. از سوي ديگر، معلمان باتجربه زن که در اين کودکستان مشغول فعاليت بودند، مورد تقدير مسؤولان آموزشي قرار گرفتند.
مديران کودکستان از جنبه تفريحي برنامه‌ها جهت زدايش کسالت‌ها و خستگي‌هاي احتمالي هم غافل نبودند و در همين راستا الاکلنگ و ديگر امکانات بازيهاي شورانگيز را در زمين بازي روبروي کلاس‌ها قرار داده بودند که کودکان ساعت پر از شور و هيجان را در آن سپري مي‌کردند…. و رئيس مجمع و مدير کودکستان‌ها پيام‌هاي تشکر زيادي به واسطه تلاش بزرگي که در جهت تربيت صحيح کودکان به عمل آورده بودند، دريافت مي‌کردند. گسترش اعتماد مردم به کودکستان‌هاي مجمع باعث شد که شتابان راهي کودکستان شوند و پيش از فوت فرصت فرزندان خود را ثبت نام نموده و جايشان را مدت ها پيش مشخص کنند. اين درخواست‌هاي فزاينده بيش از گنجايش ساختمان کودکستان بود. لذا شوراي مديريت مجمع کودکستان الاصلاح را در محله الشجاعيه در کنار مسجد الاصلاح تأسيس کرد. 
اين کودکستان از کودکستان قبلي مجمع بزرگتر بود. اهالي محل جهت تأمين بخشي از هزينه ‌هاي آموزشي کودکستان که 32 مربي زن و مرد داشت، شهريه متعادلي پرداخت مي ‌کردند.
ج) مدرسه ابتدايي، کميته آموزشي در سال 1983م طرحي براي برپايي مدرسه‌اي اسلامي تحت نظارت شعبه مجمع در خانيوس ارائه کرد. اما مقامات دولتي که مخالف گسترش فعاليت‌هاي آموزشي مجمع بودند، ممانعت کردند و در نتيجه، طرح پيشنهادي روشنايي نديد.
کميته چهارم، کميته زکات
اين کميته متشکل از برخي اعضاي اداري و وظيفه آن صرفاً تلاش دائم براي شناسائي خانواده‌هاي نيازمند منطقه و کمک به آنها در حدّ توان و به ويژه در مناسبت‌هايي همچون ماه رمضان بود. شمار خانواد ‌هاي نيازمند تحت پوشش، سالانه به بيش از چهارصد خانوار مي‌رسيد. اين کميته گاه خود مستقيماً ارائه کمک مي‌کرد و گاه اسامي اين خانواده‌ها را در اختيار آن دسته از ثروتمندان منطقه که خود به دستگيري ازمستمندان مي‌پرداختند، قرار مي‌داد تا ميان پرداخت کننده و دريافت کننده واسطه‌اي قرار نگيرد.
فعاليت‌هاي اين کميته تأثير خوبي درميان مردم نهاد و مشکلات بسياري از مردم را حل کرد. شيخ ياسين هم اهميت اين کميته را دريافته و آن را مورد توجّه خاص قرار داده بود. اما حکومت صهيونيستي در سال 1986م بدون دليل آن را رسماً توقيف کرد.
اين اقدام از آن جهت صورت گرفت که رژيم اشغالگر قدس دوست نداشت جوانب درخشان اين تشکل بزرگ اجتماعي ـ ديني نمود پيدا کند و با اين سنّت اسلامي اصيل در زندگي جامعه و مردم سر ستيز داشت. چرا که اين کميته گونه‌اي از انواع تکافل و تعاون بود که هر قدر هم اهل مصالحه و تساهل باشد درنظر مقامات اشغالگر خوشايند نمي‌افتاد. چرا که هدف نهايي آنان ايجاد شکاف و اختلاف در جامعه است تا بدين وسيله اداره و کنترل امود عمومي و خصوصي آن آسان گردد.
کميته پنجم، کميته پزشکي
اين کميته مرکب از پزشکاني بود که اسلام را به عنوان مکتب فکري و عملي خويش برگزيده بودند. شيخ با درک اين که اسلام نه فقط روزه و نماز و حج بلکه يک مکتب کامل و همه جانبه براي زندگي است. به فکر افتاد که کميته‌اي پزشکي تأسيس کند. از اين رو ارائه خدمات پزشکي بخشي از اين طرح را به خود اخصاص داد. کميته پيش از هر چيز اقدام به تأسيس بانک خون اسلامي کرد. چرا که جمعيت بانک خون نوار غزه گاه از ارائه خدمات مطلوب ناتوان مي‌ماند و اغلب اوقات بانک‌هاي خون وابسته به بيمارستان‌هاي دولتي نيز فاقد خودن مربوط به پاره‌اي گروه‌هاي خوني ناياب مانند (o) و ... بود و بيش تر اوقات خون به صورت کالايي تجاري درمي‌آمد و قيمت آن از قدرت خريد و ميزان بودجه بيمار و خانواده‌اش فراتر مي‌رفت و گاهي اوقات نيز آلوده بود. همين مسأله باعث مرگ وي مي‌شد. لذا مجمع ليستي از جوانان ديندار و نيکوکار را با درج نوع گروه خوني هر کدام از آنها تهيه کرد و بانک خون وابسته به مجمع يکي از فعالترين مؤسسات مشابه تبديل شد. به ويژه که اين بانک خون در ازاي خدمات خويش پولي دريافت نمي‌کرد. بدين گونه در مدّت کم تر از يک سال از تأسيس، اين بانک خون بيش از صد کيسه خون اعطا کرد. اين بانک خود، اصل را بر اهداء گذاشته بود. چراکه فروش خون در فقه اسلامي حرام است. اين بانک در وقايعي که در منطقه اتفّاق مي ‌افتاد، فعاليت قابل توجهي از خود نشان داد.
همچنين کميته به توصّيه شيخ احمد ياسين مطبّي در ساختمان مجمع داير کرد که با توجه به استقبال گسترده مردم از اين مطب که قيمت‌هايي نمادين در ازاي معاينه و دارو دريافت مي‌کرد. مجمع اسلامي مجبور شد شعبه‌هاي ديگري از اين مطب را در مسجد الاصلاح در محلّه الشجاعيه و خانيوس داير کند.
مطب‌هاي مجمع در راستاي رعايت موازين شريعت پاک اسلام خدمات خود را جداگانه به مردان و زنان ارائه مي‌کرد. بعدها مطب واقع در مقّر اصلي مجمع اسلامي توسعه يافت و يک زايشگاه با کادر پزشکي متشکل از بانوان متخّصص هم به آن افزوده شد.
اين خدمات به ويژه در بخش زنان با استقبال وسيع ساکنان شريعت خواه و ديندار منطقه مواجه شد. چرا که براي بسياري از مردم بردن زنان نزد پزشکان مرد سخت بود و امکانات مالي لازم براي مراجعه به پزشکان ويژه منطقه را هم نداشتند. اما حکومت اشغالگر درنهايت، هرسه مطب مجمع را بست و با ايجاد تنگنا و مشکلات اداري براي پزشکاني که در اين مطب‌ها کار مي‌کردند، آنان را مجبور کردند هر سه مطب را تعطيل کنند. از جمله اين پزشکان مي‌توان از اين‌ها نام برد: دکتر عبدالعزيز رنتيسي متخصص اطفال، دکتر عمر فروانه که اکنون مدرک دکترايش را هم گرفته است، دکتر موسي زعبوط، دکتر محمد طرشاوي و تعدادي ديگر.
کميته ششم، کميته ورزشي
ورزش نخستين فعاليتي بود که شيخ احمد ياسين آن را به عنوان وسيله‌اي براي جذب جوانان به نهادهاي ديني و مساجد در اولويت قرار داده بود و واقعاً هم که اين ابزار در اين زمينه نقش قابل ملاحظه‌اي ايفا کرد. از اين رو پابه‌پاي بناي مسجد اصلي و مؤسسات وابسته به آن درمرکز اصلي مجمع، باشگاه ورزشي هم به صورت ديوار به ديوار با مسجد ساخته شد و اين شعارها براي آن انتخاب شد: "عقل سالم در بدن سالم است" و "مؤمن نيرومند از مؤمن ضعيف بهتر و نزد خدا محبوب تر است" هر چند که همه ] از نگاه کلّي[ خوبند". 
باشگاه وابسته به مجمع بسيار فعال بود و چهار تيم ورزشي در رشته‌هاي مختلف تشکيل داد:
الف) تيم فوتبال
ب) تيم واليبال
ج) تيم تنيس روي ميز
د) تيم بازي ‌هاي قدرتي
تيم‌هاي کميته در مدتي کوتاه موفق شد در مسابقات بزرگ پيروز شود. چنانکه تيم تنيس روي ميز باشگاه مجمع، مرکب از اکرم عقيلي و سمير سک يک به مدت سه سال متوالي فاتح رقابت‌هاي دوره‌اي باشگاه‌هاي منطقه شدند.
تيم فوتبال مجمع هم به قوي‌ترين تيم‌هاي کرانه غربي به ويژه تيم انجمن جوانان مسيحي پيروز شد و باز يکنان آن جايگاه‌هاي برتر مسابقات مختلفي چون مسابقه دوچرخه‌سواران و مسابقات منطقه را به خود اختصاص دادند. مجمع اسلامي همچنين چندين مسابقه برگزار کرد از جمله مسابقه‌اي در سطح منطقه در سال 1980م که 23 باشگاه در آن شرکت کردند. 
در همين سال يعني سال 1980م باشگاه مجمع اسلامي تمامي مدال‌ها و جام‌هاي طلاي جشنواره‌اي ورزشي را که از سوي جمعيت پزشکي در نوار غزه ترتيب داده شده بود، به دست آورد.
کميته ورزشي تمرين‌هاي انتخابي مجمع، ارودها و مسافرت‌هاي مربوط به اين فعاليت‌ها را هم اداره مي‌کرد.
مسافرت‌هايي که افراد وابسته به مجمع اسلامي کل نواحي منطقه از شمال تا جنوب آن را در برمي‌گرفت. اين مسافرت‌ها در ماه مبارک رمضان که شرکت کنندگان به منظور گذراندن شبهاي رمضان در مسجدالاقصي به قدس شريف مي‌رفتند، به حدّ تراکم مي‌رسيد. در اين مسافرتها مردان. زنان، و کودکان هر کدام در اتوبوس‌هاي جداگانه شرکت داشتند و مساجد در اين زمينه نقش برجسته‌اي بازي مي‌کردند چرا که مکان سازماندهي، وعده‌گاه اجتماع، محلّ حرکت و نقطه بازگشت بودند. در ازاي اين مسافرت‌ها اجرت‌هاي نماديني دريافت مي‌شد که بيش تر اوقات، کفاف هزينه سفر از مبدأ به مقصد را نمي‌داد.
کميته هفتم، کميته اصلاح
شيخ احمد ياسين خودش عضو اوّل و عنصر اصلي اين کميته بود و بدون وجود ايشان اين کميته نقش قابل ذکري ايفا نمي‌کرد. کميته موفّق شد بسياري از اختلافات بغرنج را که حلّ آنها بسيار دشوار بود، فيصله دهد. کميته درصدد بود با بهره ‌گيري از احکام اسلامي بديل مناسبي در غياب شريعت اسلامي و دادگاه ‌هاي مدني که قضّات آنها بازيچه تمايلات و اهوا شده بودند و رشوه حرف اوّل را مي‌زد، ارائه کند تا جنبه‌اي از جوانب اجتماعي ناسازگار با دين اسلام را اصلاح کند. 
اين کميته در حلّ و فصل بسياري از منازعات با ديگر کميته ‌هاي مشهور اصلاحگري در سطح منطقه، کرانه و سرزمين ‌هاي اشغالي شده در سال (1948م) همکاري کرد.
شيخ با تشکيل اين کميته درصدد بود برخلاف رسم معمول در سطح جامعه مبني بر اين که حق همواره با اقويا و افرادي است که داراي تبار اصيل، طايفه بزرگ يا دوستاني ذي‌نفوذ باشند و ضعفا همواره بازنده ميدان‌اند، عرف تازه‌اي بنياد نهد و از حلّ دعاوي به عنوان مقدمه‌اي براي حلّ نهايي منازعات اجتماعي استفاده کند و به همين منظور اختلافات را تا آخر پي مي‌گرفت و به هيچکدام از طرفين دعوا اجازه نمي‌داد حقّ ديگري را ضايع کند و در صورت وقوع چنين امري با بهره‌گيري از تمامي ابزارهاي ممکن تلاش مي‌کرد تا حق را به هر قيمتي که شده به حقدار بازگرداند. اين روش به نوعي تضعيف ديگر قضّات مدنّي شد، چرا که امور را پيگيري نمي کردند و در بيش تر اوقات کفيلان از کفالت ديگران شانه خالي مي کردند و مسوولين حقوق زيردستان خود را رعايت نمي کردند، در واقع اين همان چيزي بود که حق ديگر افراد را ضايع مي کرد و مشکلات مانند گذشته حل ناشدني باقي مي ماند. تعداد زياد افراد خانواده يا قبيله به خصوص زماني که با خانواده اي ضعيف مشکلي پيدا مي کردند، وسيله اي براي تضييع حقوق ديگران بود. در ادارات پليس نوار غزه (هنگامي که مراکز پليس در آنجا تاسيس شد)، هر کس پارتي و آشنا داشت، مشکلش برطرف مي شد. متهم صاحب نفوذ را بدون اين که حتي اندک وثيقه مالي به امانت بگذارد، آزاد مي کردند افراد ناتوان و فقير را در پشت سلول هاي زندان نگه مي داشتند.
کميته اصلاح و تربيت اسلامي به همه اين مشکلات سر و سامان مي داد و هميشه بر اين نکته اصرار مي ورزيد که حق به صاحب آن برگردانده شود. شيخ احمد ياسين در اين مورد شيوه هاي زيادي را به کار گرفت، که اولين آنها ترساندن از عذاب خدا و ترغيب به بهشت و آخرين شيوه وي اعمال فشار عليه کساني بود که قوانين اجتماعي را رعايت نمي کردند. 
خانه شيخ احمد ياسين به محلي براي رفع خصومت تبديل شده بود، مردم از نواحي مختلف فلسطين از هر طايفه و قشري به آنجا مي آمدند. شيخ براي رفع خصومت ميان مردم از نوار غزه به کرانه باختري و به داخل سرزمين هاي خط سبز (فلسطين اشغالي 48) سفر مي کرد. شيخ در کار خود موفقيت بسياري کسب کرد و مانند دادگاه پيگير امور مردم بود تا اندازه اي که بيش تر مردم تصور مي کردند، شيخ به خاطر قدرت اراده و محبوبيتش در ميان مردم، احکام خود را اجرا مي کند نه قدرت جسماني. ابو ناصر کجک (پدر شهيد ناصر) عضو کميته اصلاح و تربيت حادثه اي عجيب را بازگو مي کند که روزي يک نفر به خانه شيخ آمد و با عصباني پرسيد، شيخ کجاست، ابو ناصر در جواب او گفت: شيخ استحمام مي کند، چند لحظه ديگر مي آيد. 
ابو ناصر در مورد کار اين مرد سؤال مي کند که او درجواب مي گويد: از مردم شنيده ام که شيخ عضلاتي قوي دارد از او مي خواهم دشمنم را که نمي خواهد، حق من را بدهد، اعدام کند. ابو ناصر از او سؤال کرد که از چه کسي شنيده که شيخ قوي و نيرومند است. اين مرد در جواب گفت: يکي از اهالي دهکده العدس (منطقه اي مسکوني که در پنج يا هفت کيلومتري شمال رفح قرار دارد) آن را گفته است. چند لحظه بعد شيخ نشسته روي ويلچر خود آمد، اين شخص که براي حل مشکلش نزد شيخ آمده بود، توجه زيادي به او نکرد، چرا که شيخي که به او معرفي کرده بودند، فردي قوي ه يکل و ورزيده بود که به راحتي مي توانست دشمنش را خوار کند. 
زماني که شيخ وارد شد، کساني که آنجا بودند گفتند اين شيخ است. اين شخص از شدت تعجب داشت روي زمين مي افتاد، فرياد کشيد سبحان الله آيا اين همان شيخي است که درباره او شنيده ام. پس از چند دقيقه مرد نزد شيخ رفت و مساله اش را با او در ميان نهاد و شيخ حق وي را از ظالم گرفت.  
شيخ آرزو مي کرد که جوانان نقش بزرگي در حل مشکلات جامعه به شيوه اي اسلامي داشته باشند، زيرا اين کار، بازگرداندن جامعه به سوي راه و شيوه صحيح خود بود. 
از جمله مسائل دشواري که شيخ در حل آن مشارکت کرد. مشکلي بود که براي آل مطوق در جباليا پيش آمده بود. ماجرا از اين قرار بود که دو برادر از آل مطوق به نام هاي ابو غازي و اسماعيل با هم درگير شده بودند و با گسترش نزاع ميان آنها فرزندانشان وارد نزاع شدند، در اين هنگام بشير غازي به دست يکي از پسر عموهايش به قتل رسيد. بشير کمونيست بود اما پدر و پسرعموهايش متدين بودند. وي خواست با کلت کمري آنها را به قتل برساند. همچنين ابو غازي و کليه فرزندانش از افراد ديندار و با صلاحيت جامعه بودند.
اين حادثه اهالي جباليا و ديگر مناطق اطراف آن را به زحمت انداخته بود، به اين صورت که افراد سرشناس و معروف به ميانجيگري ميان دو طرف پرداختند اما همه اين تلاش ها نتوانست ديدگاه هاي آنها را به هم نزديک کند و ابو غازي حاضر نمي شد که با برادش ابو اسماعيل براي حل مشکلشان بنشيند. 
روزي شيخ احمد ياسين همراه با اعضاي کميته اصلاح به جباليا رفت، قدم شيخ براي اهالي اين منطقه پر از خير و برکت بود.زيرا ابو غازي موافقت کرد که براي حل مشکلات با برادرش ابو اسماعيل بنشيند. به نظر مي رسيد که ابو غازي شخص شريفي و داراي گرايش هاي خداپرستانه بود و وجه اي مطلوب به کميته بخشيد. وي براي حاضر شدن جهت حل مشکل شرط کرد که کميته در مورد آن شريعت الهي را رعايت کند. اعضاي کميته شرط را پذيرفتند و در مراسم آشتي در جلسه اي باشکوه در مسجد فلسطين مشکل آنها حل شد. شيخ به علت اين که در اين دوره دستگير شد، نتوانست در اين مراسم شرکت کند. 
شيخ از مصالحه ميان مردم حمايت مي کرد، اين کار شيخ ديدگاه ها را به هم نزديک ساخت و جامعه را بر بنياني صحيح که عوامل متعددي از جمله دوري از شريعت الهي و پيروي از هوا و هوس مردم آن را سست گردانده بود، بازسازي کرد. 
مجمع اسلامي بخشي از فعاليت ها و برنامه هاي شيخ بود، و به همه کارهاي آن سر و سامان مي داد. زماني که در جلسات مجمع حضور نداشت، برادران وي در آن کاري را صورت نمي دادند تا اين که نظر شيخ را جويا شوند. مجمع اسلامي در همه مناسبات ملي و اسلامي نيازمند پوشش بودند، شرکت مي کرد. از جمله اين مناسبات برگزاري جشن سالانه براي استقبال از حجاج بود. 
مجمع اسلامي در سال (1985) براي آزادي تعدادي از زندانيان را در تبادل اسرا جشني برگزار کرد. اين مجمع در مناسبت هاي مختلف واعظان و مبلغان را به کليه مناطق فلسطين اشغالي اعزام مي کرد. 
در گذشته مجمع براي کسب بورس دانشجويي از عربستان سعودي و کشورهاي ديگر تلاش هاي را از طريق سليم شراب صورت داده بود.
شهرت و آوازه مجمع اسلامي بدانجا رسيد که چارچوب دعوت و جنبش اسلامي نوار غزه و در عين حال رهبري آن را تشکيل داد. نظرات مجمع در ميان کليه محافل محترم شمرده مي شد شيخ احمد ياسين به ياري پروردگار و مساعدت برادران بزرگوارش توانست دستاوردهاي زيادي را در مجمع اسلامي کسب کند. 
دعوت در خارج از منطقه
با سروسامان يافتن اوضاع دعوت اسلامي در نوار غزه و استقرار شعبات و ]تشکيلات[ مناطق و نضج و پويايي جنبش اسلامي، تکاليف شيخ احمد و برخي از همکاران قديمي وي سبک‌تر شد. 
لذا تصميم گرفتند به مناطق ماوراي سيم خاردارهاي نوار غزه و به طور دقيق، مناطق اشغالي سال (1948م) بروند. اين مناطق به دليل اختلاف وضعيتي که با کرانه غربي دارند، از زمان اشغال، از فعاليت مؤثر ديني محروم مانده بودند. اين تصميم قبلاً طي ديدارهايي مطرح و بعد از آن ديدارها استمرار يافته بود. اما وضع جديد و چالش عظيم متوجّه فرزندان ملت مسلمان فلسطين بود که از سال 1948م در اشغال نيروهاي "اسرائيلي" قرار گرفته بود. چنانکه حزب کمونيست "اسرائيل"ي در غياب هرگونه احزاب عربي زمينه مناسبي براي خود پيدا کرده بود، زيرا فلسطيني‌ها مي‌بايست به عضويت يکي از احزاب موجود "اسرائيلي" در مي‌آمدند و تشکيل حزب عربي مستقل، ممنوع بود. زيرا قانونگذاران "اسرائيلي" از آنجا که اين امر را زمينه ظهور يک اقليت عربي نيرومند و يکپارچه مي‌دانستند که بر روند سياست پارلمان تأثير خواهد نهاد. با آن مخالفت مي‌کردند.
در اين شرايط، بيش تر جوانان فلسطيني ساکن اراضي اشغالي به عضويت حزب کمونيست "راکاح" درآمده بودند، چرا که تنها حزب "اسرائيل"ي بود که برنامه‌اش صرفاً محدود به يهوديان و صهيونيست‌ها نبود و تنها حزبي بود که در نظر فلسطيني‌ها در غياب هرگونه نيروي سياسي خودي از پاره‌اي از حقوقشان دفاع مي‌کرد و با وجودي که همواره همچون ديگر احزاب و شايد بيش تر از آنها خادم و مخلص حکومت اشغالگر بود، نزديک ترين حزب به ديدگاه هاي جوانان عرب در آن مقطع زماني بود.
از اين رو تهديد جدّي‌تر بود چرا که مشکل فقط در دوري عرب‌هاي اراضي اشغالي (48) از اسلام نبود، بلکه افکاري با فرهنگ عربي به چالش برخاسته بود که در فرم و محتوا باروح اسلام و آموزه‌هاي اسلامي ناسازگاري داشتند. و لذا انتظار مي‌رفت که مبارزه اسلامي در اين فضا اولاً با هوسگرايي و ناهنجاري ريشه دوانده در شخصيت نوخاستگان عرب و ثانياً با نيروهاي سياسي برخوردار از حمايت سياسي عرب‌ها، مبارزه‌اي سخت و پرهزينه باشد. اما اين امر نه تنها باعث تضعيف شيخ احمد ياسين نشد بلکه وي را در گام نهادن در اين راه با وجود دشواري و مشقتي که داشت، مصصم‌تر کرد و بدين ترتيب ايجاد ارتباط با ساکنان عرب از دو طريق آغاز شد:
1ـ تماس فردي با برخي شخصّيت برجسته جامعه عرب آن جا.
2ـ تماس گروهي از طريق مسافرت‌هاي عمومي انديشمندان و روشنفکران مسلمان به آن منطقه.

اخراج شدن از حرفه معلمي
در اين گيرودار در ابتداي دهه هفتاد شيخ به فرصت بيش تري جهت پرداختن به فعاليت دعوي نياز داشت و همفکرانش وي را تحت فشار قرار مي‌دادند که از کار تدريس استعفا کرده و صرفاً به فعاليت تبليغي بپردازد و تأمين مخارج وي را هم تضمين کردند. اما وي قوّياً يا اين پيشنهاد مخالفت مي‌کرد، زيرا مي‌دانست که فعاليت وي در عرصه تدريس همان استمرار کار تبليغ است اما در عرصه‌اي متفاوت،يعني آموزش پرورش کودکان! او همواره تأکيد مي‌کرد: مادام که من در پي ادامه فعاليت هستم، جايي براي تحميل هزينه‌هاي اضافي بردعوت نمي‌بينيم".
اما تقدير با دعوت اسلامي بر سر لطف بود. بدين ترتيب که رئيس آموزش و پرورش در نوار غزه به همراه يک افسر صهيونيستي مرتبط به امر آموزش که از سوابق فعاليت اجتماعي، سياسي و ديني شيخ در مدرسه مطلّع بود، با وي ديدار کردن. افسر صهيونيستي شيخ را فاقد صلاحيت تدريس اعلام و او را بازنشسته کرد.
اين بازنشستگي دوران پرخير و برکتي را براي دعوت اسلامي به دنبال آورد چرا که فرصت لازم براي رفتن به تمامي نقاط را در اختيار شيخ نهاد. شيخ هم با اغتنام فرصت به داخل سرزمين‌هاي اشغالي (48) مي‌رفت و در مساجد مختلف آن به ايراد سخن مي‌پرداخت و با همکاري دوستانش مساجد شهرهاي"لد"، "الرمله"، "يافا" و "عکا" را که مورد بي مهري همسايگانش قرار گرفته بودند دوباره احيا و فعّال کرد.
وي در مسجد عمره چنان فعاليت‌هاي برجسته‌اي با همکاري دوستانش به انجام رساند که براساس آنها مسافرت شيخ احمد و همفکرانش به منزله رخدادي مهم براي منطقه مقصد تلقّي مي‌شد. در طي اين سفرها با برخي از شخصيت‌هاي برجسته اجتماعي در مناطق آشنا شد و در جهت تحقق هدف خويش با آنها ارتباط برقرار کرد.

تماس‌هاي فردي و گفتگو با کمونيست ها
نخستين تماس فردي ميان شيخ احمد ياسين و عبدا… نمر درويش، دبير حزب کمونيست در شهر خود "کفرقاسم" واقع در فلسطين اشغالي سال (1948م) صورت گرفت. شيخ ضمن گفتگويي دوستانه با درويش به موضوعاتي چون عدم حضور اسلام در صحنه و سلطه نظام‌هاي فاسد بر سرنوشت جهان اشاره کرد و توضيح داد که مارکسيستي ـ کمونيستي تفکرّي منحرف و دين ستيزانه و با سنّت‌هاي ارزشمند، ناسازگار است و حزب کمونيست هم با اهداف صهيونيست‌ها همنواست و در ادعاي خدمت رساني به عرب‌ها جدّي نيست و در آخر هم براي وي تبيين کرد که اسلام در دليل اين که يک نظام ربّاني استوار است توان گره‌گشايي از جميع معضلات را دارد.
اين سخنان و مناظران همون قطرات باراني که بر يک زمين خشک و تشنه فرو مي‌بارد و گل و سبزه روحنواز و دلربا مي‌روياند، مؤثر واقع شد و درويش را به پذيرش اسلام رهنمون گشت و از آن پس، "شيخ عبدا.. نمردرويش" نام گرفت.
شيخ درويش سفرهاي تبليغي را با شيخ احمد آغاز کرد و به صورت عنصر فعّال و خشت اوليه پربرکت دعوت اسلامي در آن مناطق درآمد. عنصر فعالي که با راهنمايي و تشويق شيخ ياسين نقش آفريني مي‌کرد. اخوان هم جهت ايجاد بستر لازم براي گسترش اسلام بازديدهايي از مساجد و روستاها ترتيب مي‌دادند، چرا که جوانان مسلمان با ارائه الگويي درخشان از فعاليت اجتماعي صادقانه و پويا که نوعي اعتماد عمومي و وجاهت اجتماعي برايشان به همراه آورده بود، موجب افزايش مداوم دين‌پذيري جوانان در سطح اين مناطق شده بودند. به حدّي که برعکس مرحله قبلي که بي توجهّي به قوانين غير ديني، هنجار شکني محسوب مي‌شد. اکنون سرپيچي از سنتّ‌ها و قوانين اسلامي به منزله ناهنجاري و مبارزه با ارزش‌هاي جامعه درآمده بود.

تماس‌هاي گروهي
ارتباطات و سفرهاي شيخ و همفکرانش تمامي سرزمين‌هاي اشغالي را در برمي‌گرفت. اين مسافرتها به ويژه درماه مبارک رمضان که اتوبوس‌هاي پر از جوانان فهيم و فرهيخته دين پرورده راهي مناطق مختلف فلسطين مي‌شدند، تراکم و تمرکز مي‌يافت. اين دين‌پروردگان جوان با درک شرايط ويژه رمضان که معمولاً مردم بيش تر به مساجد و دين روي مي‌آورند، و به محض رسيدن به آن مناطق در مساجد پراکنده مي‌شدند مثلاً پيش از نماز عصر به منطقه مي‌رفتند، نماز عصر را ادا مي‌کردند و پس از آن تا قبل از فرارسيدن وقت مغرب به تدريس و تبليغ مي‌پرداختند و پرسش‌هاي مردم را پاسخ مي‌دادند و به هنگام افطار نيز بر سفره يکي از ساکنان محل مي‌نشستند و در صورت عدم آمادگي ميزبان با مقدار خرمايي که پيشتر با خود مي‌بردند، افطار مي‌کردند.
اغلب اوقات نيز، شب را در همان روستا مي‌ماندند و با اجراي برنامه‌هاي شبانه و بحث‌هاي جالب، دعوت به سوي خدا را پي مي‌گرفتند.  
کاروان‌هاي تبليغي به تمامي مناطق مسکوني عربي از روستاي صحرايي "راهط" در جنوب نقب تا شهر عکا در شمال مي‌رفتند. شيخ حماد الحسنات در اين باره مي‌گويد: "ما با هم حرکت مي‌کرديم و چند نفري هم از افراد سرشناس عشاير با خود مي‌برديم تا با ميزبانان دچار مشکل نشويم، خود شيخ هم با ما مي‌آمد. عشاير منطقه "بئر السبع" از آنجا که بيش از دو دهه کامل از اسلام دور شده بودند، واقعاً تشنه‌اين دين بودند".
وي مي‌افزايد که با ورود مبلغّان به ميان عشاير خونگرم "به نحوي با آنان برخورد مي‌کردند که گويي از آسمان پايين آمده بودند" آنان را قدر مي‌نهادند، گرامي مي‌داشتند و براي شنيدن سخنراني‌هايشان همگي جمع مي‌شدند.
اين مسافرت‌ها همنان استمرار يافت تا آنکه شيخ موفّق شد در هر منطقه‌اي يک هسته اسلامگراي فعّال متشکل از جوانان دين‌خواهِ پرشور تشکيل دهد که در غياب کاروان‌هاي تبليغي کار دعوت را دنبال کنند. اينان به لطف الهي توانستند به منزله جريان‌هاي اسلامي قوي و پيروان اين دعوت مبارک عمل کنند به نحوي که شمار افراد دين‌باور به حدّ اکثريت رسيد و اين اکثريت در جريان انتخابات شهرداري‌هاي مناطق اشغالي که درآن حرکت اسلامي در بسياري از مناطق شوراي اداري بسياري از شهرداري‌ها را در دست گرفت، تجلّي پيدا کرد.
اعضاي جنبش اسلامي بر عهد الهي خويش با برادرانشان در نوار غزه پايدار ماندند و رشته مودّت و همگرايي همواره محکم ماند و تبادل بازديد و همايش و سخنراني ميان طرفين برقرار بود.يعني درخت اسلامگرايي که در نوار غزه رشد کرد، شاخه‌هايش را به تمامي سرزمين‌هاي عربي ديگر گستراند و شهرها و روستاهاي فلسطيني از حيث روابط اجتماعي و اخلاقي در سايه شجره مبارکه اسلام درآمدند.
اين دگرگوني اجتماعي موجب نگراني شديد مقامات اشغالگر "اسرائيل"ي شد به حدّي که وزير کشور رژيم صهيونيستي پس از مشاهده نتايج جنبش اسلامي در انتخابات شوراهاي شهرداري‌ها بر صورت خود سيلي زد و از آن روز به عنوان تيره‌ترين روز زندگي خود ياد کرد و جنبش اسلامي از سوي نيروهاي "اسرائيل"ي که خطر تشکيل نيروي جديد در محافل فلسطيني و ظهور چالش‌هاي عظيم را ديده بودند، آماج تحديد و تهديد قرار گرفت.
يکي از علائم کاميابي اين جنبش اقدام به برگزاري جشنواره ساليانه هنرهاي اسلامي در مناطق اشغال شده قبل از (1948م) بود که معمولاً اينگونه جشنواره‌ها با استقبال ده‌ها هزار جوان دختر و پسر و خانواده مسلمان روبرو مي‌شدند. گفتني است که شيخ رائد صلاح شهردار "ام فحم" مسؤول برگزاري اين جشن ها بود. جشنواره پنجم هنر اسلامي در "بئرالسبع" به مثابه نقطه تحول بزرگي بود که چنان مقامات "اسرائيلي" را نگران ساخت که شهردار "النقب" را واداشت دستگاههاي امنيتي را به علت عدم اتخاذ تدابير لازم جهت برگزار نشدن اين جشنواره که با شرکت هفتاد هزار نفر روبرو شده بود، مورد اعتراض شديد قرار داد. 
حکومت اشغالگر به جهت علاقه به ناچيز نشان دادن جشنواره مزبور، جشنواره‌اي در همان مکان ترتيب داد که جز گروهي افراد کم سن و سال کسي از آن استقبال نکرد و در نتيجه حکومت به ناچار نمايش کمدي خويش را برچيد و هزينه‌اي بي ثمر را هم متحمل شد!
  جنبش اسلامي در اراضي اشغالي قبل از سال (1948م). همواره با کاميابي‌هاي پي‌درپي در خدمت رساني به برادران عرب و باز آوردن آنها به حوزه وسيع اسلام مواجه شد و ناظران انتخابات اخير که در روستاي کابول و ديگر روستاهاي فلسطيني تأکيد مي‌کنند که اين جهش‌هاي قابل ملاحظه نه صرفاً محصول تلاش‌هاي دعوتگران بلکه نتيجه لطف خداوند است. زيرا اين جنبش موفق شد در خلال سالياني اندک، آن پايگاه ملي و مقبوليت عمومي را که احزاب کمونيست و احزاب "اسرائيلي" کار و ليکود علي رغم بيش از سي و پنج سال تلاش در دستيابي به آن ناکام مانده‌اند، کسب کند.
بذرهايي را که شيخ پاشيده است روز به روز رشد مي‌کنند و افق‌هاي تازه‌اي را به روي دعوت اسلامي در مناطق مختلف سرزمين مقدس مي‌گشايند.

دانشگاه اسلامي
دانش‌آموزان نوار غزه پيش و پس از (1967م) براي ادامه تحصيل به مصر مي‌رفتند. مصر شمار زيادي از فارغ‌التحصيلان دبيرستان‌هاي غزه را مي‌پذيرفت. اما اندکي پس از 1967م اين برنامه قطع گشت، ولي بعداً دوباره پذيرش دانشجو از سر گرفته شد.
اين روند همچنان ادامه يافت تا اين که در سال (1977م) قرارداد(کمب ديويد) ميان مصر و رژيم صهيونيستي امضاء شد. اين توافقنامه مورد مخالفت سازمان آزادي‌بخش (ساف) و آحاد ملت فلسطين قرار گرفت و آن را خيانت آميز توصيف کردند و در نتيجه روابط ميان سازمان آزاديبخش و جمهوري مصر دستخوش بحران شد.
به هم خوردن روابط ديپلمات يک تقريباً بر تمامي ديگر امور و از جمله پذيرش دانشجويان فلسطيني در مصر اثر نهاد. تأثير آن بر روابط دانشگاهي در دو اقدام جلوه‌گر شد، نخست: محروم شدن دانشجويان فلسطيني از ورود به رشته‌هاي مهمي چون پزشکي، مهندسي و داروشناسي. درمرحله بعد قبول فلسطيني‌ها در دانشگاه‌هاي مصر کلاً ممنوع شد و در نتيجه فارغ‌التحصيلان دبيرستان‌هاي غزه سرگردان و بلاتکليف مي‌ماندند!
اين امر باعث تراکم تعداد فارغ‌التحصيلان دبيرستاني و تار يکي آينده تحصيل شد، البته به استثناي شمار اندکي که فرزندانشان را جهت ادامه تحصيل به خارج مي‌فرستادند. دانشگاه‌هاي کرانه غربي هم به علت فقدان گنجايش کافي توان جذب شمار زياد فارغ‌التحصيلان منطقه را نداشتند. به علاوه خود دانشجويان کرانه باختري هم به علت کاهش سهميه فلسطين در دانشگاه‌هاي اردن درگير مشکل ادامه تحصيل بودند.
اين موضوع ساکنان منطقه را با چالشي جدي روبرو کرد و آنان را در انديشه ضرورت تأسيس يک مرکز آموزش عالي فرو برد. مسلمانان نخستين کساني بودند که در صدد يافتن راه چاره برآمدند و جلسه نخست در اين باره در داروخانه الزهراي استاد دکتر ابراهيم اليازوري برگزار شد و در آن معضل ادامه تحصيل فارغ‌التحصيلان دبيرستان که موجب رويش و گسترش روحيه يأس در دانش‌آموزان و ضعف علمي در آينده مي‌شود، به بحث و بررسي گذاشته شد.
شرکت کنندگان جلسه در نهايت پيشنهاد کردند که دانشگاهي در نوار غزه تأسيس شود که به عنوان جايگزين دانشگاه‌هاي مصر مورد استفاده دانشجويان منطقه قرار گيرد و ساکنان منطقه هم بدين وسيله از پرداخت شهريه فرزندان خود که ساليانه به ميليون‌ها دلار مي‌رسيد، نجات يابند.
حاضران اين طرح را پسنديدند، از جمله دکتر "خيري الآغا" که تابعيت سعودي گرفته و مرد مشهور فعاليت‌هاي مربوط به فلسطين در عربستان بود. وي پيش از اخذ تابعيت سعودي براي ديدار با خانواده‌اش به "خانيونس" در نوار غزه آمده بود. دکتر خيري الآغا از موضوع تأسيس دانشگاه با شور و حرارت دفاع کرد و در باره امکان تحقق اين امر سؤال کرد. حاضران هم جواب مثبت دادند، به ويژه که شيخ محمد عواد قطعه زمين بزرگي مربوط به دانشسراي الازهرا در قسمت جنوبي در اختيار داشت و مي‌شد در آن دانشگاه به عنوان ادامه دانشسراي ازهري بنا کرد. اين موضوع را به شيخ عواد در ميان گذاشتند که ايشان هم موافقت کرد.
موافقت شيخ عواد منجر به بروز حالت اضطراري در زندگي گروهي افراد شد. زيرا وظيفه تهيه نقشه ساختمانهاي دانشگاه و نصب علامات اين طرح و سرپرستي آن برعهده اينان گذاشته شده بود، کاري که مي‌بايست قبل از سفر دکتر خيري آغا که تمامي مصالح لازم براي بناي دانشگاه و نيز ايجاد هماهنگي ميان آن و دانشگاه مدينه منوره را برعهده گرفته بود، به پايان برسد.
نقشه‌ها آماده شد و طرح سربرآورد. دانشگاه در آغاز زندگيش به دانشسراي الازهر ملحق شد و سخنراني‌ها در اتاق الازهر صورت مي‌گرفت و کتابخانه هم در آنجا برپاشد. بدين ترتيب دانشگاه بخش بزرگي از ساختمان شرقي دانشسراي وابسته به الازهر را اشغال کرد و سالنهاي دانشسرا را به سالن سخنراني و بحث‌هاي دانشگاهي تبديل شد.
هيأت مؤسس دانشگاه تشکيل شد، هيأت امنا را انتخاب کرد و عنوان "دانشگاه اسلامي غزه" مرکز آموزش عالي تازه تأسيس نهاد.
هيأت امناي اين دانشگاه ادامه هيأت امناي دانشسراي وابسته به الازهر بود و شيخ محمد عواد در رأس آن قرار گرفت و اعضاي آن هم تقريباً همان اعضاي هيأت امناي دانشسرا بودند که نوعي سهولت فعاليت را در ابتداي امر ايجاد مي‌کرد. بالاخره دانشگاه جذب امکانات و دانشجو را آغاز کرد.
دانشگاه در سالهاي آغازين عمر خود توجه چنداني را به خود جلب نمي‌کرد اما بعد از آنکه به امري واقعي تبديل شد مورد طمع برخي نيروهاي سياسي موجود و بطور دقيق، حزب کمونيست منطقه قرار گرفت. چنانکه اينان شيخ عواد را تحت فشار گذاشتند که اسم دانشگاه را به علّت اين که با داشتن صبغه اسلامي در برنامه‌ها و ديگر مظاهر، موجب محروم شدن فرزندان مسيحيان ساکن منطقه از تحصيلات عالي خواهد شد، تغيير دهد. دکتر حيدر عبدالشافي با جديت تمام در پشت اين موضوع قرار گرفته بود. دکتر عبدالشافي از رهبران حزب کمونيست و مسؤول هلال احمر فلسطين در نوار غزه بود. 
شيخ عواد تراکم فشارها عليه خود و تأثير آن را احساس کرد، به ويژه که دکتر عبدالشافي توانسته بود جبهه‌هاي ديگري به نمايندگي پاره‌اي از شخصيت‌هاي منطقه را هم با خود همراه کند و ترسيد که اين امر منجر به عدول وي از مواضع قبلي‌اش شود مخصوصاً که برخي از اعضاي هيأت امنا همچون حاج توفيق اليازجي (يکي از تاجران بزرگ) که بواسطه مصالحي مشخص با طرفداران تغيير همنوا شده بود، مواضع خود را تغيير داده بودند.
در اين گير و دار شيخ احمد ياسين ضمن تماسي با شيخ عواد پيشنهاد حمايت از ناحيه‌اي پنهان را با وي در ميان نهاد، عواد هم پذيرفت و شيخ احمد روز تشکيل جلسه مقرر الازهر را به عنوان موعد برگزاري تظاهراتي قوّي در حمايت از شيخ عواد اعلام کرد، به ويژه که موضوع رفته رفته رنگ و بويي جديد پيدا مي‌کرد و قضيه به درخواست تغيير هيأت امنا و جايگزين کردن افرادي جديد هم افزايش يافته بود.
جلسه در دانشسراي وابسته به الازهر تشکيل شد و علاوه بر شيخ محمد عواد و اعضاي هيأت امناي دانشگاه، دکتر حيدر عبدالشافي، اسعد الصّفطاوي (از جنبش فتح) و حاج توفيق اليازجي هم در آن حضور يافته بودند.
در اين ميان گروه‌هايي از جوانان مسلمان در خارج از ديوارهاي دانشسرا اجتماع کرده و خواستار عدم تغيير اسم دانشگاه اسلامي و ابقاي اعضاي هيأت امناي قبلي شدند.
حاضران با مشاهده تظاهرات حامي موضع شيخ عواد که به مثابه اهرمي جهت فشار برآنان و تقويت شيخ عواد در برابرشان بود، شگفت‌زده و غافلگير شدند. بدين ترتيب دفاع عواد از نام دانشگاه اسلامي نه صرفاً يک نظر شخصي بلکه به نمايندگي از جمع تظاهر کنندگان خارج از جلسه بود که در حقيقت گونه‌اي جنبش مردمي بود که جبهه مقابل با از دست دادن آن دضعيف شد و قضيه به سلامت سپري شد.
اما جمع تظاهر کنندگان در خارج از جلسه دست به راهپيمايي حمايت آميز زد و در اثناي حرکت، عناصري از ديگر جناح‌هاي سياسي خود را قاطي راهپيمايان کردند تا در اجراي توطئه خود با حمله به پاره‌اي مؤسسات مانند هلال احمر به رياست دکتر حيدر عبدالشافي روابط ميان اسلامگرايان و شخصيت‌ها يا جناح‌هاي حامي اين مؤسسات را تيره سازند.
شرکت دکتر حيدر عبدالشافي در قضيه به مثابه فرصتي بود که اين جناح‌ها از آن بهره‌برداري کردند آخر حمله به هيچکدام از مؤسسات ميهني و طرح اختصاص در اين باره، در برنامه تظاهرات که به هدف خود در گفتگوهاي جلسه منعقد در دانشسراي الازهر رسيده بود، در نظر گرفته نشده بود.
اين تظاهرات حرکت اخوان و جنبش اسلامي را به عنوان جريان سياسي مطرح و در عرصه اجتماعي غزه مطرح ساخت.
اوضاع دانشگاه اسلامي استقرار يافت. سپس به طرح جديد که هنوز هم مبناي کار است تحول پيدا کرد و رابطه ميان مديريت دانشگاه و شوراي مجمع اسلامي در نوار غزه همچنان دوستانه تداوم يافت. بعدها دکتر رياض الاآغا (از نزديکان دکتر خيري الآغا) به دانشگاه آمد و رياست آن را به عهده گرفت و عواد، هيأت امنا و جنبش‌هاي اسلامي خاطر جمع شدند که رياض کاملاً آماده همکاري با آنان است و جز با نظر خواهي و موافقت تمامي آنها اقدامي نخواهد کرد.
دکتر رياض الآ‌غا در ابتداي حضورش در دانشگاه سياستمدارانه عمل کرد به نحوي که روابط بسيار دوستانه‌اش را با تمامي جناح‌ها و جريانات سياسي و در رأس آن شيخ احمد ياسين حفظ کرد اما با اين وجود معلوم شد که وي با فشارهاي فراواني از سوي ديگر جريان ها مواجه شده است، امري که وي را مجبور کرد تسليم مطالبات آنها يعني استفاده از کارمندان و اساتيد وابسته به آنها شود، به حدي که تا پايان سال (1982م) در کادر موظف دانشگاه فقط سه نفر از هواداران جريان اسلامي عضويت داشتند و بقيه يا از هواداران ديگر جريان هاي ملي گرا بودند و يا موضع مستقل داشتند. شخص دکتر رياض هم چندان با افکار اسلامي گرايانه هماهنگ نبود و برخورد دوگانه و منافقانه اي داشت، چرا که گذراندن پاره‌اي از زندگي در کشور امر يکا نقش مهمي در فاصله گرفتن وي از اين افکار بازي مي‌کرد و موافقت اوليه او در باب همکاري با اسلامگرايان نيز صرفاً تاکت يکي جهت تحقق مصالح مشترک خود وي و ديگران بود.
وي تازه فارغ ‌التحصيل شده بود و در اختيار داشتن رياست يک دانشگاه هرچند ابتدايي هم باشد، افتخار بزرگي قلمداد مي‌شد. دور شدن رياض الآغا از اصل توازن در رعايت مصالح و بي توجهي به گروه‌هايي معين به سود ديگر گروه‌ها ناخرسندي جناح اسلامگرا را که مورد بي مهري قرار گرفته بود، برانگيخت و لذا اين جناح فعاليت خود را به سمت برکناري رياض و تعيين فردي ديگر که توان اعاده روند گذشته را داشته باشد، معطوف ساخت و سرانجام فشارجنبش اسلامي کارساز واقع شد و دکتر الآغا از رياست دانشگاه اسلامي برکنار گرديد.
دانشجويان مسلمان که حالت نوعي عنصر نظارتي مداوم بر نحوه اداره دانشگاه داشتند و در بسياري اوقات تصميمات ناسازگار با سلوک و سنت‌هاي اسلامي را مورد اعتراض قرار مي‌دادند، نقش مهمي در پاسداري از اسلاميت دانشگاه ايفا کردند.  
توان اثرگذاري قابل ملاحظه اسلامگرايان در دانشگاه از ابتداي تأسيس و حتي در مرحله کنوني همواره مديون حضور دانشجويان است. زيرا مدير دانشگاه هميشه به منظور فرار از اتهام برخورد جناحي در صدد حفظ توازن است اما از آنجا که جناح ديني نمايندگاه زيادي در ميان اساتيد و حتي کارمندان ندارد، همبستگي دانشجويان به منزله عنصري وادار کننده و فعال عمل مي‌کند.
به ياد داشته باشيم که موضوع توازن کارمندان تا امروز هم همچنان به زيان مصالح جنبش اسلامي است، به ويژه در عرضه پستهاي آکادم يک که از همان ابتدا به افرادي سپرده شده‌اند که دائماً به دور از اسلام و مسلمانان قرار مي‌گيرند.

شيخ احمد و مؤسسات ديگر در نوار غزه
شيخ احمد ياسين براين باور است که اسلام نبايد در داخل جماعت اخوان المسلمين و پاره‌اي از نهادهاي وابسته و يا هوادار آن ويا در محدوده مساجد محصور بماند بلکه بايد در ميان تمامي مردم چه در ادارات، مدارس، کارگاه‌ها و چه در امور شغلي و حتي در خانواده‌ها حضور جدي و فعال داشته باشد و بر همين اساس و اين انديشه را با نگاهي فراگير و گسترده مي‌نگرد.
شيخ در نتيجه اعتقاد به چنين باوري بر آن است که اسلام و جوانان دين‌دار بايد در تماي عرصه‌هائي که ديگران حضور مي‌يابند، حضور پيدا کنند تا ميدان براي آنان خالي و اسلامگرايان از نشر انديشه ديني سالم محروم نشوند و در نتيجه رقبا در دفاع از متاع باطل خويش، کامياب و مسلمانان در دفاع از پيام حق خويش که مورد حمايت خداست، ناکام گردند. همچنين وي با اين نظريه در صدد است که فکر ديني به تمامي اماکن و جاهايي که مي‌توان برسد، انتقال يابد. آخر اسلام وقتي که پيروانش در خانه‌هاي خود بنشينند هيچگاه به عنوان فکر و برنامه عمل در ميان مردم گسترش نخواهد يافت. شيخ دريافته بود که گسترش دعوت اسلامي در عهد پيامبر(ص) و دعوتگران برجسته جز از طريق فعاليت و سازماندهي و حضور در ميان مردم و فراخواندن آنان به سوي دين‌پذيري و ارائه الگوي مناسب به جامعه صورت نگرفته است.
از اين رو وي جوانان مسلمانان را به عضويت در سند يکاها و انجمن‌هاي مرتبط به علايق يا تخصص خود توصيه کرد. مثلاً وکيل مي‌بايست در سند يکاهاي ويژه وکلاء، پزشک در سند يکاهاي پزشکان و مهندس و مدرس و فارغ‌التحصيل هر کدام در انجمن‌هاي متناسب با حرفه خود عضو شوند.
شيخ آنان را به عنوان اعضاي مبلغ اسلام مي‌خواست. راست است که اسلام از ديرباز در صحنه حاضر بوده است، اما در صورت کوتاهي مسلمانان در اداي وظيفه نسبت به دين و سستي ورزيدن در فراخواني مردم. اسلام نيز کمرنگ شده و پس خواهد نشست. شيخ با درک اين نکته که مبلغان اسلام سابقاً در جنوب شرق آسيا با تلاش شخصي و تمسک به روح متسامح و دلرباي اسلام و بدون ضربات شمشير و يا شل يک حتي يک گلوله موفقيت‌هاي بزرگي به دست آورند، فرزندان اسلام را به تحرک و فعاليت توصيه و تشويق مي‌کرد.
شيخ در اين خصوص با پاره‌اي رويارويي‌ها مواجه شد مبني براين که اسلام گرايان بايد سازمان‌هاي جايگزين و يا موازي برپا کنند اما وي در موضع خويش حکيمانه عمل مي‌کرد. مخالفان مي‌پرسيدند: چرا ما به آنجا برويم؟ چرا خود ما نبايد مؤسساتي اسلامي داشته باشيم و مردم را به سوي آنها دعوت کنيم؟ اما شيخ حقيقتاً در اين مورد افقهاي دورتر را در نظر داشت. چرا که مؤسسات موجود تثبيت شده و مقبوليت يافته و داراي بعدي مردمي بودند و لذا ورود به آنها و ايجاد دگرگوني در آنها موضوعي طبيعي مي‌نمود. حال آنکه پي‌ريزي نهادهاي جايگزين چه بسا شورشي فراگير در سطح تشکل‌ها و احزاب تلقي مي‌شد که فراتر از ظرفيت جامعه محافظه‌کار غزه بود و احتمالاً به گسترده‌تر شدن شکافها در سطح اجتماع منجر مي‌شد که دواي اين زخمها و ترميم اين شکافها خود بعداً مستلزم تلاش فراوان و صرف انرژي انبوهي خواهدبود که بهتر است همين الآن به خدمت سازندگي درآيد.
اين توجيهات در نهايت، جوانان شتابزده و ناشکيبا را قانع کرد و بدين ترتيب شيخ هر جوان مسلمان را به ضرورت التزام به انجمن يا اتحاديه اي که به عضويت آنها در مي آمد، توصيه مي کرد. عملاً نيز چنين چيزي کم کم در ميان جوانان رواج پيدا کرد و با سازمان دهي فعالان و اشخاص ممتاز اين مؤسسات آنها را براي دعوت ديگران به عضويت در اين سازمان ها و روي آوردن به دين سازمان دهي مي کردند. تلاش هاي اين افراد و جنبش اسلامي در بيرون از اين سازمان ها براي ترويج دين و دعوت مردم به سوي عبادت دو چندان شد. همه اين کارها آرام و به خوبي پيش مي رفت. جنبش هاي اسلامي در مصرف، اروپاي شرقي و غربي و کشورهاي عربي نقش بسزايي در جذب شمار زيادي از جوانان فلسطيني به اسلام و دينداري و اخلاق حسنه داشتند. اين افراد وقتي به فلسطين بازگشتند هسته فعاليت ديني را تشکيل دادند و با برادرانشان در فلسطين اين اتحاديه ها و مؤسسات را توسعه دادند. اولين اقدام آنها برگزاري انتخابات هلال احمر در اوايل دهه هشتاد بود و دکتر ابراهيم اليازوري و دکتر ابراهيم مقادمه به عنوان اعضاي هيأت مديره انتخاب شدند. در حقيق اين يک اقدام متواضعانه و خيرخواهانه بود. اين هيأت بسيار فعال بود تا جايي که به علت ترس از ورود چپ گراها و تغيير برنامه هاي آن ديگر انتخاباتي برگزار نکردند و اين انتخابات را آخرين انتخابات اعلام کردند. 
با وجود اين که اين اقدامي ناچيز به شمار مي رفت اما بعضي از نيروهاي سياسي تنها يک نماينده در اين هيأت داشتند عليه اسلام گراها با هم متحد شدند و با اغواگري تلاش کردند که آنها را به استعفا بر اين اساس که اقليت هستند و در اتخاذ تصميمات تأثيري ندارند، تشويق کنند. عملاً نةيز استاد اسعد الصفطاوي استعفا داد و از دو عضو ديگر اسلامي اين هيأت مديره هلال احمر خواست که استعفا دهند. 
پس از آن اسلامگراها در انتخابات اتحاديه پزشکان در دهه هشتاد شرکت کردند و نتايج خوبي به دست آوردند. دکتر محمود الزهار نيز به رياست اين اتحاديه برگزيده شد. اين چنين شمار اسلامگراها در اتحاديه ها و مؤسسات افزايش يافت و جزء گروه هاي تأثير گذار شدند به نحوي که گروه هاي ديگر در انتخابات نمي توانستند، آنها را به حساب نياورند. در جريان انتفاضه اسلامگراها ليست مشترک در مقابل جريان ها و گروه هاي ديگر که تحت فرماندهي مشترک فعاليت مي کردند، اعلام کردند و توانستند که در انتخابات کليه اتحاديه ها نتايج خوبي به دست آورند. نتايج انتخابات اتحاديه پزشکان خيلي بسيار به هم نزديک بود اما به علت شيوه انتخاب در قانون اين اتحاديه به نفع ليست چپ گراها تمام شد و به اين ليست اجازه داد که اعضاي خود به جز دو نفر را تغيير دهد. اما وضعيت انتخابات انجمن مهندسان و اتحاديه کارکنان سازمان کمک رساني بين المللي "آنروا" ثابت کرد که سياست شيخ عقلاني و منطقي بوده است. 
 
*********
مراجع 
1ـ مصاحبه با حاج ظافر الشوا.
2ـ مصاحبه با استاد محمد شمعه. 
3ـ اسناد ابو خالد الحسنات. 
4ـ مصاحبه با استاد داوود ابو خاطر.
5ـ اين مجمع مجوز قانوني کار را در سال 1973م. و مجوز تأسيس انجمن اسلامي در سال 1976م. صادر کرد. 
6ـ آيين نامه مجمع اسلامي غزه. چاپخانه زهير و محمد غازي مصطفي بسيسو. غزه 1973م. ص1.
7ـ استاد محمد شمعه. مصاحبه مذکور.
8ـ مصاحبه مذکور شيخ احمد دلول. 
9ـ شيخ محمد عواد در رسانه ها خواستار تصدي رهبري مسلمانان در اراضي اشغالي 48 شد. 
10ـ مصاحبه مذکور شيخ احمد دلول. استاد داوود ابو خاطر همين اطلاعات را در مصاحبه اي که با او داشتيم مطرح کرد. 
11ـ مصاحبه با استاد احمد بحر.
12ـ مصاحبه با ابو نسيم. 
13ـ هشتمين سالگرد تأسيس مجمع اسلامي، غزه 1981م.، بدون ناشر و يا سال چاپ، ص 6 ـ 7 ، کتابچه منتشر شده توسط مديريت اين مجمع براي ارائه خلاصه اي از تاريخ و دستاوردهايش از زمان تأسيس تا سال 1981م. 
14ـ مصاحبه با شيخ احمد دلول 12/8/1990م. 
15ـ مصاحبه قبلي. 
16ـ کتابچه مجمع اسلامي. ص 45 ـ 46. 
17ـ مصاحبه با استاد مصطفي ابو القمصان معاون دبير مجمع اسلامي پس از زنداني شدن شيخ در سال 12/8/1990م. 
18ـ کتابچه مجمع اسلامي، ص 47. 
19ـ مصاحبه با استاد مصطفي ابو القمصان. 
20ـ مصاحبه قبلي.
 

ويژگيهاي جسمي و اخلاقي
شخصيت ممتازهر شخصيتي از ويژگيهاي جسمي و اخلاقي ويژه اي برخوردار است که بوسيله آنها مي توان او را از ديگران باز شناخت. بر همين اساس هر شخصيتي در ذات خود چه از نظر فکري و چه اخلاقي از ديگران به تمام معنا متمايز است. افراد کاريزماتيک و رهبر نيز به صورت ويژه از چنين وجه تمايزاتي برخوردارند که اين ويژگيها عوامل مساعد در بناي شخصيت کاريزماتيک آنهاست. تيزهوشي، انديشه خلاق و مبتکر، بردباري همراه با متانت، صبر بر مصائب و ايمان دائمي به انديشه خود، هشياري و احتياطي که در نهايت مشخص مي شود که براي همه مفيد بوده است، پافشاري بر بعضي از آرا آنگاه که به آنها اطمينان کامل يافته باشد با وجود مخالفت ديگران بويژه زماني که بر شرع متکي باشد و رأفتي که موجب مي شود روابط با ديگران قطع نشود. "شيخ احمد ياسين" يکي از بهترين نمونه هايي است که اين ويژگيها در وي کاملا قابل مشاهده است. در شخصيت ايشان ويژگيهاي خاصي وجود دارد که ميتواند همه را به دور خود جمع کند و ضمن قانع کردن ديگران، با اتخاذ مواضع هوشيارانه در زمان مقتضي کارها را به پيش ببرد. کساني که شيخ را مي شناسند و در کنار او فعاليت کرده اند به برداشتهاي کاملاً همخواني با وي دست يافته اند که احساسات آنان را همگون و هماهنگ کرده است. اين مسئله به خودي خود يک پيروزي، يک امتياز و قدرت خارق العاده است که از ثبات و استحکام ارتباط با ديگران حکايت مي کند. ما در گذشته به دو نمونه از برداشتهاي ديگران از شخصيت شيخ اشاره داشته ايم و در اينجا نيز بيشتر به اين امر مي پردازيم. حماد الحسنات که از دوستان بسيار قديمي شيخ است درباره او مي گويد: شيخ احمد ياسين را از اوايل دهه شصت (قرن بيستم ميلادي) مي شناسم. او انساني بسيار آرام است که به ندرت دچار انفعال مي شود. اگر از او سؤالي بپرسي، پس از مدتي انديشيدن به آرامي پاسخ مي دهد. او از روش بسيار جالبي براي پاسخ گويي به پرسشهاي مردم استفاده مي کند. از زماني که يک دعوتگر ديني بود او را مي شناسم، اما اخيراً با خانواده و بستگانش آشنا شدم، زيرا تمام ارتباط او در برادران ديني اش خلاصه مي شد. در اين مدت هيچ گاه احساس نکرده ام که او ارتباطي خانوادگي و فاميلي را بر ارتباط ديني با برادران ديني اش ترجيح دهد. او از آن روابط خويشاوندي که بر جامعه ما سايه افکنده است، کاملا بريده است و تمام کوشش و اهتمام خود را متوجه اين دعوت (ديني) کرده است و به اين خاطر از بهترين نمونه هاي دعوتگران ديني به شمار مي رود . (1)
استاد احمد بحر که يکي از شاگردان شيخ بوده است درباره ايشان مي گويد: ما به استاد خود يعني شيخ احمد ياسين افتخار مي کنيم، زيرا بدون شک او استاد اين نسل در فلسطين اشغالي و مرديست که ما او را با تقوا و اخلاصش در راه خداوند سبحان مي شناسيم.(2)
يکي از نزديکان شيخ به نام ابوناصر الکجک او را اينگونه توصيف مي کند: "اين مرد اميد را در دل ما زنده کرد و به ما اطمينان داد که آينده ان شاء الله از آن صابران و صادقاني خواهد بود که به اسلام گرويده اند. او انساني با عظمت، شگفت انگيز، دلپسند، تابناک و فاضل است. او با کوچک و بزرگ رابطه برقرار مي کند. همه مشتاق ديدار اويند، زيرا او مرهم و شفاي همه است و براي هر دردي درماني دارد و درمانهايش عملاً شفابخش بوده اند."(3)
در اين باب بسيار مي توان نوشت، اما به آنچه در پيش گفتيم بسنده مي کنيم، زيرا افرادي که شيخ را توصيف کردند او را از نزديک ديده اند و با او معاشرت کرده اند. هيچ کس نيست که شيخ را شناخته باشد ولي با او به تفاهمي فکري با او نرسيده باشد. او مردي است که هيچ کس در صلاحيت و تقوايش ترديدي ندارد، زيرا او با آن وضعيت جسمي اش بجز خشنودي خداوند سبحان به هيچ پست و مقام و يا منصبي طمع ندارد و اين همان ويژگيي است که او را از ديگران متمايز ساخته است. 

الگو و نمونه 
شيخ در تمام زندگي خويش الگوي بسيار نيکويي براي ديگران بوده است، زيرا هر چيزي را که ديگران را به انجام آن فرا مي خواند، خود پيش از همه به آن عمل مي کرد، چرا که او مي داند اگر سخني بدون اينکه در بوته آزمايش پخته شده باشد بر زبان آيد، سخني بي محتوا خواهد بود. علاوه بر آن، شيخ قرآن را تلاوت مي کند و اين آيه را در آن خوانده است که: (يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون){ اي کسانيکه ايمان آورده ايد چرا به آنچه مي گوييد عمل نمي کنيد؟ نزد خدا بسيارمنفور است آن گفته تان که خود به آن عمل نمي کنيد}به همين سبب شيخ خود را از مخاطبان اين آيه کريمه مي دانست. استاد احمد بحر مي گويد: شيخ با اينکه فلج بود، اما بسيار کم مي خوابيد، او اسوه اي تمام عيار در کار و تلاش بود. اگر از خانه خارج مي شد به سوي کار مي شتافت. اگر مي نشست براي کار بود. منزلش هميشه پر از ميهمان بود. او نمونه اي حقيقي براي بسياري از جوانان مسلمان و حتي تمام جنبش اسلامي محسوب مي شود. شيخ احمد ياسين از محل کار به خانه باز مي گشت تا غذا بخورد و استراحت کند، اما هميشه کساني براي ملاقات با او منتظر بودند و در بسياري از اوقات نيز خوردن غذايش را به تأخير مي انداخت تا به خواسته هاي مردم رسيدگي کند. با آنکه پزشکان هميشه به او توصيه مي کردند که به خود فشار نياورد، اما او به سخنان مردم {به آرامي ) گوش مي داد و مشکلاتشان را رفع مي کرد و از راحتي جسم و وقت خود براي آنان مايه مي گذاشت. 
"ابو ايمن طه" يکي ديگر از آن کساني است که از نزديک با شيخ معاشرت کرده و از شخصيت، فعاليت و حرص او بر انجام هرکاري که از دستش برمي آمد، تأثير پذيرفته است. او مي گويد: "شيخ مرا وادار کرد که از خودم خجالت بکشم. من با ديدن او احساس حقارت کردم، زيرا احساس کردم که با وجود بيماري و دشوار بودن حرکت با ويلچر (صندلي چرخ دار) بسيار فعال بود. با خود گفتم: از آنجا که خداوند متعال با دادن نعمت سلامتي به ما بر ما منت نهاده است بايد بسيار بيشتر از شيخ فعاليت و تحرک داشته باشيم.(5)
شيخ احمد دلول نيز مي گويد: "شيخ احمد ياسين به سختي بيمار بود. پزشکي را بر بالينش حاضر کرديم و او تب شيخ را 39/40 درجه اعلام کرد به همين خاطر در حال گذاشتن کيسه هاي يخ بر روي سر شيخ بودم. چند نفر وارد شدند. آنان نسبت به مسأله اي ترديد داشتند. شيخ خواست با آنان برود. من هم به خاطر توصيه پزشک مانع او از انجام اينکار شدم، اما او اصرار کرد و با آنان سوار ماشين شد. ما تا بازگشت شيخ بسيار نگران بوديم. او خود را بسيار به زحمت مي انداخت (تا ديگران به آسايش برسند)."(6)
ابو ايمن طه مي گويد: به ياد مي آورم که در ديدارهاي بسياري که با او داشتيم ما هميشه از بيماري و درد ايشان متأثر بوديم و مي ناليديم، اما حتي يک بار نيز او را نديديم که از وضعيت جسمي خود ابراز ناراحتي کند يا بر خلاف بسياري از مردم، از خالق به مخلوق شکايت برد. او هميشه تبسم بر لب داشت و احساس مي کرديم که از قضاي الهي خشنود است و کار خويش به خداوند سبحان واگذاشته است. ايشان در بين ما ضرب المثل صبر و تحمل در راه خدا بود. تا آنجا که من مي دانم تاکنون حتي در يک جلسه از درس و يا ملاقات به بهانه بيماري تأخير نکرده است. اين در حالي است که او در بسياري از اوقات خسته و رنجور بود و بر درد و بيماري صبر و شکيبايي مي ورزيد.(7)
در يکي از آن روزهايي که شيخ به همراه گروهي از جوانان براي احياي جشنهاي اسلامي جلساتي تشکيل مي داد به علت درد شديد از يکي از برادران ديني خواست که به جاي ايشان در مراسم شرکت کند، اما آن جوان در همان زمان يک کار خصوصي داشت و بايد در آنجا حاضر مي شد به همين خاطر از شيخ عذر خواست. شيخ گفت: شما به خانه برگرديد من به جاي شما مي روم. جوان مي گويد: وقتي اين را از شيخ شنيدم، رفتم و قرارهايم را لغو کردم و آن شب با گروه رفتم. 

شيخ احمد ياسين در انديشه نيز الگوست  
دکتر عبد العزيز رنتيسي مي گويد: هنگامي که با شيخ احمد ياسين برخورد مي کنيم، او را صاحب انديشه اي نافذ و قدرت تحليل بسيار عالي و استنباط مناسب از وقايع مي بينيم. او وقتي به پرسشي پاسخ مي دهد که آن را کاملا فهميده باشد. او بدون مقدمه سخن نمي گويد. تنها هنگامي که به کنه مطلبي که درباره آن سخن گفته مي شود، پي برد سخنش را آغاز مي کند و با طمأنينه و با دقت بسيار کلماتش را بر زبان جاري مي کند. دکتر رنتيسي با تأکيد مي گويد: من هر بار نظر او را مي شنوم، به اشتباهم پي مي برم. برخورد با شيخ به اطرافيانش احساس قدرت مي بخشد و آنان نمي دانند که اين توانايي از کجاست. به گفته دکتر رنتيسي گاهي افراد سست و کسل با او ملاقات مي کنند اما پس از ديدار با او شاداب و سرزنده مي شوند. اگر فردي نا اميد با او ملاقات کند، هنگام خروج از نزد ايشان، عزم و اراده و قدرت عجيبي پيدا مي کند.(8) 
دکتر رنتيسي در ادامه مي افزايد، شيخ توانايي بسياري در تحت تأثير قرار دادن ديگران دارد. اگر کسي مشکلي داشته باشد که به نظر او لا ينحل است به محض آنکه با شيخ مشورت مي کند، متوجه مي شود که نظرش اشتباه بوده است. شيخ با کمي صحبت با او مشکلش را بسيار آسان جلوه مي دهد و در اين کار فقط از هوش و ذکاوت و تدبير و آگاهي و حافظه قوي خود استفاده مي کند. شيخ احمد ياسين خود مي گويد: من هيچ وقت دچار فراموشي نمي شوم و هنگامي که کاري را بر عهده يکي از جوانان مي گذارم و پس از مدتي درباره آن از او مي پرسم و او مي گويد، فراموش کرده است، از اينکه مردم دچار فراموشي مي شوند تعجب مي کنم. شيخ احمد ياسين پس از دوره زنداني اخير خود که در طي آن شکنجه بسياري را تحمل کرد به دکتر رنتيسي گفت که اکنون حافظه اش ديگر مانند سابق نيست و گاهي دچار فراموشي مي شود. 
شيخ هميشه خوشبين است و يقين دارد هرآنچه اتفاق افتاده و خواهد افتاد تقدير الهي است و هر وقت که خداوند متعال چيزي را مقدر کرد بنده نيز بايد از آن فرار نکند، زيرا قدر خدا هميشه خير است، اما شر به دست خود بشر بوجود مي آيد. (9) 
اين يقين و اطمينان به خداوند متعال حتي در بدترين شرايط از غم او بسيار مي کاهد و او را به تقدير خداوند مطمئن مي گرداند و به دنبال آن چنين وضعيتي در همه کساني که با او معاشرت يا برخورد مي کنند تأثير بسيار گذاشته است. 

يک همسايه خوب
شيخ احمد ياسين به تنهايي يک جريان کامل سياسي و اجتماعي است. اين وضعيت در جامعه فلسطين ـ در نوار غزه و کرانه باختري رود اردن ـ منعکس شده است، زيرا بيداري اسلامي در اراضي اشغالي در حال گسترش در همه جوانب زندگي توده فلسطينيان است. 
اين حضور در همه جا گسترش يافت و در بخشي از خود در تقويت و تثبيت جامعه فلسطين مؤثر افتاد، زيرا ارزشهايي که شيخ احمد ياسين و همراهانش به اين ملت هديه کرده اند، بسياري از رشته هاي پيوند را که از هم گسسته بود، به هم پيوند داد آنهايي را نيز که سست شده بودند، محکم کرد. بويژه که خود اين ارزشها سنگ بناي جامعه اسلامي بزرگي را در عهد رسول خدا تشکيل داده بود و پيشرفت آشکاري را در ابعاد مختلف زندگي مردم در قرون بعد به جا گذاشت. جامعه اسلامي به اندازه اي پيشرفت کرد که به بزرگترين قدرت تأثير گذار در ميدان سياست جهان قديم يعني خاورميانه و امتداد آن در آسيا و اروپا تبديل شد. 
موفقيت شيخ احمد ياسين و جنبش اسلامي در فلسطين موجب شد که گروههاي سياسي و اجتماعي رقيب به آن حسد ورزند و بويژه اينکه اين گروهها و نيروها معتقد بودند که موفقيت جنبش اسلامي به تضعيف اين گروهها درميان توده فلسطينيان مي انجامد. به همين خاطر تمام تلاش خود را با همه وسايل جهت حفظ موقعيت خود به کار بردند و تا آنجا پيش رفتند که گاهي با جنبش اسلامي عملاً درگير مي شدند. اين گروهها به اين نتيجه رسيده بودند که نمي توانند دعوت قدرتمند اسلامي را سرکوب کنند. بويژه که حضرت رسول اکرم (ص) فرموده و واقعيت نيز شاهد درستي گفته ايشان است که: "هيچ کس با دين به مبارزه برنخواست مگر آنکه دين بر او غلبه کرد". غلبه در اينجا ابعاد مختلفي دارد که غلبه رواني ، معنوي و مادي را شامل مي شود. هيچ يک از آن چيزهايي که اين گروهها ديگران را به پذيرفتن آن فرا مي خوانند به اندازه شفافيت و وضوحي که دعوت اسلامي از آن برخوردار است، شفاف و واضح نيستند. 
شيخ احمد ياسين از کساني است که در بوجود آوردن اين وضع تأثير بسيار داشت و طبعاً به نامي آشنا در اين عرصه تبديل شده است. اين شهرت او را در بين دو موقعيت ضد و نقيض قرار داده است. گروهي خواهان نزديک شدن به او هستند و گروهي نيز شهرت ايشان را با وضعيت جسمي و جايگاه اجتماعي اش برابر نمي بينند. همين گروه دوم چه از همسايگان و چه از گروههاي ديگر جامعه باشند با شيخ به دشمني برخواسته اند. اما شيخ در برخورد با چنين افرادي بينش اسلامي و قواعد رفتار اجتماعي دين اسلام را به اجرا درآورده است. ايشان حتي اين افراد را مستحق تر از ديگران به رعايت و دعوت به اسلام مي بيند، بويژه که اينان به خاطر دوري از دين اسلام و قواعد اين دين مبارک از رفتار و بينش مطلوب دور شده اند و بايد با فراخواندن آنان به سوي نيکيها، آنان را نيز در مسير تغييري قرار داد که جامعه اسلامي در سايه موفقيت جنبش اسلامي به سوي آن در حرکت است. به همين سبب ارتباط شيخ با آنان به ارتباط پدر با فرزندان بيشتر شباهت دارد تا ارتباط همسايه با همسايه. يکي از همسايگان شيخ به صراحت مي گويد: هنگامي که کودکان با تشويق بزرگترهايشان و حتي گاهي خود بزرگترها به سوي شيخ سنگ پرتاب مي کردند او بسيار صبورانه با آنان برخورد مي کرد و حتي يکبار به سوي ايشان باز نمي گشت تا آنان را از اين کار باز دارد و يا حتي سبب اين اقدامشان را از آنان بپرسد. او هيچکدام از آنان را نيز متهم نمي کرد و فقط مي گفت، هرکس هرچه دوست دارد انجام دهد و اين خداوند است که در نهايت محاسبه مي کند.(10) 
طبيعي است که اولاد شيخ با اولاد همسايگان درگير شوند. اين قانون زندگي است و کم اتفاق مي افتد که در جوامعي که از نظر مکان و مصالح مانند جامعه ما در هم تنيده و پيچيده اند و از تربيتهاي مشابهي برخوردارند، همسايگان با يکديگر اختلاف نداشته باشند. از جمله اين اختلافات در ميان همسايه ها درگيري کودکان دو همسايه است. شايد بهتر باشد بگوييم بيشتر اختلافات همسايگي به علت بازي، مشاجره و درگيري در بين کودکان دو همسايه به وقوع مي پيوندد. 
اما شيخ هيچگاه منفعل نمي شود و موضوع را به اختلاف تبديل نمي کند. او همسايگان را به وجدانشان محول مي کند. يکي از همسايگان شيخ ميگويد: من با وجودي که همزمان خوب و بد را درباره شيخ مي شنيدم، اما او را مردي باخدا مي شناختم و به نظر من چنين کسي حقوق ديگران را پايمال نمي کنند، بلکه حريص ترين مردم به حفظ حقوق ديگران هستند و به شکر خدا براي من روشن شده است که او مردي خوب و با سعه صدر است. من 15 سال همسايه او بودم و حتي يک بار هم با او اختلاف پيدا نکرده ام. او علاوه بر اين به مشکلات مردم نيز رسيدگي مي کند و از مردان نيکوکار است. (11) اين همسايه شيخ در ادامه مي گويد: تاکنون در زندگي خود همسايه اي بهتر و گرامي تر از شيخ احمد نديده ام. او در همه وقت چه حق با او باشد و يا نه مردي با گذشت و فداکار است. 
اقامت شيخ در منطقه “جوره الشمس” خير و برکت زيادي را براي اين منطقه به همراه داشته است، زيرا اين منطقه بسيار دور افتاده بود و تعداد ساکنانش بسيار کم بود. اما وجود مجمع (اسلامي) و خود شيخ احمد بسياري از برادران ديني شيخ را به خريد زمين و منزل در اين منطقه و همسايگي او ترغيب کرد. اين منطقه در حال حاضر آباد شده است و فعاليتها و تحرکات زيادي در آن صورت مي گيرد و اگر وجود شيخ احمد نبود هيچ گاه چنين وضعيتي در آن بوجود نمي آمد، زيرا فعاليت شيخ و زحمات ايشان براي تأسيس مجمع در منطقه آن را به کانون جنبش جوانان مسلمان تبديل کرد و به اين مکان رونق و جنبش و زندگي تازه اي بخشيد. 
شيخ احمد ياسين با همسايگان خود مانند يک همسايه، يک دعوتگر و يک صاحب انديشه رفتار مي کند، زيرا معتقد است که اين مردم از اولويت بيشتري براي فراخوانده شدن به سوي خداوند، برخوردارند. او اين فرمايش رسول اکرم حضرت محمد (ص) را خوب درک مي کند که فرموده است: "جبريل (ع) آنقدر مرا به نيکي به همسايه ام وصيت نمود که فکر کردم، ممکن است از من ارث ببرد." اگر همسايه در جامعه اسلامي اين گونه ارجمند است، شيخ احمد که در روابط خود با مردم از اخلاق اسلامي و دعوت آن استفاده کند نيز بايد اين گونه باشد. 

شکيبايي و بردباري
شيخ احمد ياسين در برخورد با مردم و رخدادهاي مختلف الگوي تمام عيار صبر و بردباري است. او زمان را يکي از عناصر مهم در از بين رفتن اختلافات و حل مشکلات و اصلاح درون مي داند، البته به اين شرط که مخرب و تفرقه انداز نباشد. 
موفقيت شيخ احمد ياسين در بازسازي پيکره جنبش اسلامي در نوار غزه بعد از ناتواني رهبران ديگر که در نتيجه تبعيد، زندان و شکنجه فرصتي جهت اين عمل پيدا نکردند، بهترين دليل بر صبر و بردباري ايشان است، چون او با وجودي که از سلامت جسماني مناسبي برخوردار نيست، تلاش بسيار زيادي را مبذول داشت، اين ساختمان را سنگ به سنگ بنا نهاد و گام به گام بالا برد.
او دعوت اسلامي را با حکمت و موعظه نيکو ‎آغاز کرد. او در اين راه سخت گير و سنگدل نبود، زيرا او مي دانست که اين اخلاق با دعوت اسلامي و اوامر خداوند متعال مغاير است. شيخ احمد ياسين با وجود طولاني بودن مسير و وجود مشکلات و فراز و نشيبهاي بسيار و همچنين موانعي که بر سر راه او قرار گرفته بود و چاله هايي که دشمنان اسلام و کينه توزان بر سر راه او کنده بودند، راه را ادامه داد تا آن را به نتيجه مطلوب برساند. 
او هيچگاه تسليم شکست نشد. هيچگاه خسته نشد. او مي دانست که هر کس که تلاش کند حتماً در مسير خود با شکست و پيروزي مواجه خواهد شد. شکست دروازه دستيابي به پيروزي است. البته اگر از شکست درس بگيريم. هيچ مخالفتي او را از ادامه راه باز نداشت، زيرا او مي دانست که اگر رسول خدا صلي الله عليه و سلم در برابر هر مشکلي عقب نشيني مي کرد نمي توانست دعوتش را استوار بخشد و اسلام را گسترش دهد. به همين سبب اطمينان داشت که همين راه درست است و غير آن نادرست. او در فکر و انديشه و برنامه ريزي خود از قرآن و سنتي بهره مي جست که اين دو از طرف خدايند و هر چيزي که خداوند سبحان آن را نازل کرده و به سوي آن هدايت کرده باشد، قطعاً خطا و اشتباهي در آن راه ندارد. 
او در برخورد با مردم با حوصله و بردبار بود. حتي با آنانيکه از با گفته هاي او مخالفت مي کردند و نيکيهايي را که به آنان هديه مي داد، انکار مي کردند. رخدادها در اين باره بسيار است و مي توان آنها را در يک بحث مجزا آورد. اما از آنجا که هدف تشريح سيره و روش زندگي کسي بوده و قصد ستايش در آن نباشد، واقعه ها کوتاه تر بيان مي شود و تنها برخي نمونه ها که توضيح دهنده و تبيين کننده عنوان باشند ذکر مي گردد. استاد ابو ايمن طه يک مورد را از يکي از "برادران" نقل مي کند. ايشان مي گويد، در اوايل تشکيل جنبش اسلامي يک روز جمعه من با استاد احمد ياسين نشسته بودم که تعدادي از مردم به او مراجعه کرده و از او خواستند که خطبه جمعه را براي آنان بخواند، استاد احمد از آنان به اين خاطر که در يک مسجد ديگر خطبه مي خواند عذر خواهي کرد. در همين وقت يکي از شاگردان شيخ به نام حجازي البربار گفت که يا شيخ خطبه اي را براي من بنويس يا بگو تا من جمعه را براي آنان بخوانم. شيخ خطبه اي را براي او گفت و حجازي رفت و اين خطبه را براي آنان خواند. مدتي گذشت و حجازي با استاد احمد ياسين اختلاف پيدا کرد و به تنهايي به فعاليت اسلامي پرداخت. در همين ايام شيخ احمد در مسجد صلاح الدين يک درس هفتگي منظم داير کرده بود. حجازي هم به اين مسجد مي آمد و به فعاليت اسلامي مي پرداخت در يکي از روزها هنگامي که شيخ براي تدريس به مسجد آمد، حجازي البربار در برابر مردم به اين کار شيخ اعتراض کرد و گفت که شيخ بايد اول مطالبي را که قرار است تدريس کند به او بگويد و اگر او اجازه داد شيخ به تدريس مشغول شود و اگر به او اجازه نداد، شيخ تدريس در مسجد را ترک کند!
اين موضوع شيخ را ناراحت کرد، اما براي اينکه به شيطان مجال فتنه انگيزي ندهد نکات اصلي درس را براي حجازي تکرار کرد. اين شاگرد جدا شده از مکتب شيخ هيچ بهانه اي براي ايراد نيافت و مجبور شد که رضايت دهد. همين جريان موجب شد که شيخ ضرب المثل سعه صدر و صبر شود، زيرا حجازي در گذشته از شاگردان شيخ در مسجد بود و هنگامي که شيخ براي تدريس به آن مسجد رفت، گروه زيادي از مردم براي استماع سخنان او با ايشان به آنجا رفته بودند و مي توانستند حجازي را از اين کار خود پشيمان کنند! و چه بسا که او را از مسجد بيرون کنند، اما او به چنين اقدامي دست نزد و از راه نرمخويي وارد شد. او مي دانست که اختلاف با اسلامگرايان ـ حال افراط آنان هر چند باشد ـ براي اسلام خطرناک تر از اختلاف با ديگران است، زيرا باعث مي شود که اسلام به جنگ و درگيري داخلي گرفتار شود و موجب گردد که اسلام از سوي عموم مردمي که ترازويي براي شناسايي و فرق نهادن بين پليدي و کثافت از يک سو و صحيح و درست از سوي ديگر ندارند مورد انتقاد قرار گيرد. استاد ابو ايمن طه مي افزايد، خود شاهد مسئله مشابه ديگري بوده است. شيخ احمد با يک نفر اختلاف نظر پيدا کرد. آن مرد به شيخ بد دهني و توهين کرد. شيخ به او پاسخ نداد. تعدادي از جوانان مسلمان به شدت از دست آن مرد عصباني شدند و خواستند که به وي پاسخ دهند و او را ادب کنند. شيخ آنان را از اين کار باز داشت و تأکيد کرد که از هر گونه اقدام عليه آن مرد ناراحت خواهد شد." (12) 
در ابتداي گسترش و نشر دعوت و هنگامي که فعاليتها از مسجدي به مسجد ديگري منتقل مي شد، تنها در مسجد وحدت در اردوگاه الشاطي از ورود جوانان مسلمان جلوگيري مي شد. امام مسجد اجازه نمي داد جوانان وارد مسجد شوند و در آنجا سخنراني کنند. استاد محمد ابو هاني مسئول جلسات بود. حضور چند کمونيست در دور و بر مسجد، کار را با مشکل مواجه ساخته بود، زيرا امام مسجد از آنها تأثير مي گرفت. جوانان مسلمان به فکر استفاده از خشونت در برابر امام مسجد و حاميان کمونيست او افتادند. اما شيخ آنان را از اين کار منع کرد. به همين خاطر يکي از برادران در اين باره با شيخ به گفت و گو پرداخت و نتيجه اين شد که از استفاده از خشونت، خودداري شود و هر عملي را که قرار است در مسجد انجام دهند با امام مسجد در ميان بگذارند و از او پنهان نکنند. استاد محمد ابو هاني نظر خود را تغيير داد و خود را به امام مسجد نزديک کرد و با او دوست شد تا اينکه اين عمل مؤثر واقع شد و آن مرد به همکاري با جوانان مسلمان ترغيب شد. جوانان مسلمان هم رفت و آمد به مسجد را آغاز و در آن يک کتابخانه داير کردند و حلقه هاي درس و آموزش در آنجا رواج يافت و نظارت بر جمعيت حافظان قرآن مسجد به جوانان محول شد. آنان سپس فعاليتهاي خود را به دادن افطار دسته جمعي و برگزاري مسابقات ورزشي و اردوهاي تفريحي و سپس شکار خرگوش و بعد از آن فعاليت خواهران گسترش دادند. (13) 
آري شکست مرحله اول موجب نشد که همه اقدامات متوقف شود، بلکه عکس آن اتفاق افتاد و شکست مرحله اول باعث شد که علل شکست بررسي و سپس تغييرات لازم در فعاليتها داده شود و روشهاي مناسب با وضعيت و اشخاص اتخاذ گردد. اين عمل نيازمند زمان و صبر و حکمت در درمان دردها و حل نارساييها است، تا آنکه عجله، فرصت سلطه بر انديشه انسان را پيدا نکند. 

هوشياري و آينده نگري 
هرکس که با شيخ معاشرت کرده باشد يا او را از نزديک مي شناسد بر هوشياري و دور انديشي او گواهي مي دهد. شيخ احمد ياسين يکبار به دکتر رنتيسي گفت که هيچوقت دچار فراموشي نمي شود و فراموشي براي او معنا ندارد. اين مطلب را همه مي دانند. چه بسيار کساني که فقط يک بار با شيخ ديدار و او نام آ‎نان را حفظ کرده است، ولي پس از گذشت مدت زيادي که از ملاقات اول مي گذشت در ملاقات ديگري شيخ نام آنان را به خوبي به ياد مي آورد. 
شيخ در بسياري از کارهاي خود مورد انتقاد ديگران قرار مي گرفت، اما او با اعتقاد راسخ به صحتش، آن را ادامه مي داد. همچنانکه در تدريس براي زنان و سازماندهي آنان و سپس تصميم براي ورود آنان به مؤسسات ازطرف ايشان، انجام گرفت. او تصميم به تأسيس مجتمع اسلامي گرفت. اين مجمع اکنون شهرت بسياري دارد. شيخ هنگام بناي مسجد قبا در جوره الشمس که بعدها به مسجد مجمع معروف گشت - جوره الشمس در جنوبي ترين نقطه شهر غزه قرار دارد – مورد سرزنش بعضي از برادران قرار گرفت. آنان مي گفتند: شيخ، چرا اين همه مال و تلاش را در اين صحرا مصرف مي کني. او هم مي گفت، صبر کنيد تا ببينيد.(14) 
مدتي بعد مسجد با وجود اينکه نسبتاً از غزه دور بود به مرکز فعاليتهاي اسلامي و ورزشي در غزه تبديل شد. سپس آباداني در آن گسترش يافت و اکنون اين منطقه به يک منطقه مسکوني و بسيار آباد تبديل شده است. 
هنگامي که برخي از مشاورانش در مجمع اسلامي پيشنهاد کردند که براي مراسم افتتاح مجمع تعدادي از چهره هاي مشهور دعوت شوند تا آنان با دعوت آشنا شوند و در پروژه مجمع از کمکهاي آنان بهره گرفته شود، شيخ ضمن استقبال از اين ايده، گفت که اين افراد عادتاً در اين جلسه کوچک و ساده که شهرت چنداني ندارد، شرکت نخواهند کرد يا تعداد کمي از آنان شرکت مي کنند، اما هنگامي که تعداد شما زياد شد و مؤسسه شما رونق گرفت، خودشان خواهند آمد. 
هنگامي که مراسم آغاز شد، هيچکدام از مدعوين مهم نيامدند، اما اين مسئله موجب توقف برنامه هاي گروه نشد، آنها بر تلاش خود افزودند و دعوت روز به روز گسترش يافت تا اينکه بسيار فراگير شد. اکنون هيئت هاي بزرگان هر روز به خانه شيخ رفت و آمد مي کنند و سياستمداران و صاحب نظران و افراد معتبر از نقاط مختلف جهان به صورت مداوم با او تماس مي گيرند. 
او بسيار محتاط بود. پس از حوادث مسجد امام شافعي، صهيونيستها شروع به تهديد کردن شيخ کردند. او در ديداري با فرمانده نظامي منطقه قاطعانه گفت: ارتش هيچ حقي در ورود به مساجد و يا دخالت در امور آن ندارد و شما بايد سربازان خود را از تجاوز به خانه هاي خدا باز داريد. اين مساجد وقف مسلمانان است. مساجد مال خداست و شما هيچ حقي در آنها نداريد.(15)
او در بيان آرا و دعوت خود صريح بود و بي پرده نظر خود را بيان مي کرد. محافظه کار، پنهان کار يا فريب کار نبود و به صراحت از جوانان مسلمان مي خواست که خود را براي تحمل سختيهاي بيشتر آماده کنند و منتظر مشکلات آينده باشند. يک بار گفت: اگر يکي از ما در دعوت خود مخلص و آماده خدمت به آن نباشد بهتر است که خود را خسته نکند و کنار بکشد. (16) 
شيخ احمد ياسين در ارتباط با برادران نيز هوشياري و دقت را رعايت مي کرد. هنگامي که سخني لازم به نظر مي رسيد، صحبت مي کرد و هنگام لزوم سخن را کوتاه مي کرد. با اين وضع هميشه مفيد و کافي بود. يکي از برادران به ياد مي آورد که در يکي از جلساتي که شبها برگزار مي شد، بحثهاي جانبي موجب قطع صحبتهاي گوينده اصلي شده بود، شيخ احمد به کار زيبايي دست زد که باعث بازگشتن جلسه به روال عادي خود شد. به اين ترتيب که چراغ را خاموش و لحظه اي درنگ کرد. سپس برق را روشن کرد. همه خنديدند و هدف شيخ را از اين عمل دريافتند. او بدون گفتن کلمه اي همه را به بحث اصلي بازگرداند. (17)
در ابتداي کار مردم نسبت به او مشکوک بودند و فکر مي کردند اين مرد نمي تواند بدون داشتن عضلاتي قوي، سرعت تحرک و زيرکي و قدرت تغيير ديگران، به جايي برسد. اگر اينها نباشد اين مردي که از ناحيه دست و پا فلج است چگونه ممکن است بتواند جامعه و مردمي را با تمام گروههايش به حرکت وادار کند؟ به همين سبب هنگامي که اتفاقات سال 1983 م و اختلافاتي که بين جريان اسلامي و جريانات ملي گرا در مورد دانشگاه اسلامي پيش آمد، بسياري از مردم مي گفتند که شيخ را مي ديدند که بر جيپ تازه اي سوار بود و خود رانندگي مي کرد و با سرعت به اين سو و آن سو مي رود و مردم را به مقابله با ملي گرايان فرا مي خواند. گفته شد يکي از آنان به سوي شيخ رفت و هنگامي که او را ديد چنان شگفت زده شد که قدرت انجام هيچ کاري را پيدا نکرد.

ديدگاه شيخ احمد ياسين درباره وضعيت امت اسلامي در زمان حاضر 
شيخ احمد ياسين به دکتر عبدالعزيز رنتيسي گفته است که خداوند مسئوليتي را بر گردن اين امت نهاده است و آنچه که اکنون در جريان است عبارت از نشانه هاي آن است. اين نشانه ها به تشکيل قريب الوقوع خلافت اسلامي مي انجامد و انتظار مي رود که اشغالگران صهيونيست از تمام فلسطين اشغالي رخت بربندند و دولت يهوديان در چهل سال آينده منقرض شود و به دنبال آن انتظار مي رود که خلافت اسلامي تأسيس شود. اين خلافت به زمان نيازمند است تا خود را از نظر علمي و تکنولوژي و نظامي آماده سازد و صفوف خود و حرکتهاي اسلامي را منظم کند. سپس به صورت دسته جمعي به سوي قدس حرکت کنند که به اميد خدا اينکار به سهولت انجام مي گيرد و در آن هنگام، دعوت اسلامي گسترش مي يابد و وعده خداوند به بندگان مؤمنش محقق مي شود.

سفر حج 
شيخ احمد ياسين تصميم گرفت که فريضه حج را در سال 1974 ميلادي به جا آورد. او براي اين کار ثبت نام کرد. چهار نفر از برادران هم که شيخ حماد الحسنات جزو آنان بود براي اين سفر ثبت نام کردند. شيخ احمد در آن زمان هنوز قادر بود به آرامي راه برود. او به دو نفر نياز داشت که مواظب او باشند تا به زمين نيفتد.
برادران مي دانستند که اين مسافرت سخت خواهد بود، بويژه با ازدحامي که در موسم حج به وجود مي آيد، زيرا ميليونها نفر در طواف و مني و مزدلفه و غيره از آيين حج شرکت مي کنند. تحمل چنين وضعيتي حتي براي افراد تندرست نيز مشکل است چه برسد به بيماران امثال شيخ. اما شيخ حماد مي گويد: آن سال در اوايل موسم حج دولت سعودي تصميم گرفت که حجاج را از ماندن شب عرفه در مني - آنگونه که سنت است - منع کند و حجاج به جاي آن در عرفه بيتوته کنند. نيروهاي پليس براي اجراي اين تصميم وارد محل شده بودند تا مردم را به ادامه راه وادار و آنها را به سوي مني راهنمايي کنند. هنگامي که اتومبيل ما به آنجا رسيد و ما خواستيم که در مني بمانيم ما را از آن منع کردند. شيخ احمد به کمک دو تن از برادران به نزد مأموران رفت تا وضعيت جسماني خود را براي آنان تشريح کند. مأموران نيز فقط به ماشين او اجازه دادند که در آنجا توقف کند. اگر شيخ با ما نبود ما نمي توانستيم شب را در آنجا بمانيم و سنت پيامبر را اجرا کنيم. 
هنگامي که به خيمه اي که براي ما آماده شده بود، رسيديم به ما اجازه اقامت داده نشد، زيرا توقف اتومبيلها در آنجا ممنوع بود و ماشينها بايد مسيري را که در آن راهنمايي مي شدند، ادامه مي دادند. ما به همراه شيخ احمد نزد افسر مسئول رفتيم. او نيز فقط به ما اجازه داد در آنجايي که مي خواهيم، توقف کنيم. همه ما اين توفيق را از برکات وجود شيخ دانستيم. (19) 
فعاليتهاي نظامي در زندگي شيخ احمد ياسين
با آنکه شيخ احمد ياسين از نظر جسمي بسيار ضعيف بودند، اما هميشه از نگاه اسلام به رويدادها و امور مي نگريستند. وضعيت جسمي، او را از اعلام و تشريح انديشه اش باز نمي داشت و اگر جسارت وي در انجام برخي کارها نبود چه بسا که ضعف بنيه جسمي او را از انجام آنها باز مي داشت، اما ايشان لحظه اي از فعاليت براي پيشبرد اهدافش دست بر نمي داشت. شيخ جزئي از يک مجموعه بسيار بزرگ بود که اگر خود نمي توانست برنامه ها و افکار خود را به مرحله اجرا بگذارد، کساني در آن مجموعه بودند که بتوانند اين کار را انجام دهند، بويژه که انديشه ها و برنامه هاي شيخ متعلق به شخص وي نبود، بلکه همه اش براي مصلحت اسلام و مسلمانان بود. 
شيخ مانند هر مسلماني اين را خوب مي دانست که ايمان به خدا از فهم عمل و حرکت در راه او و به معناي دقيق تر جهاد در راهش جدا نيست. جهاد از نظر شيخ احمد، روح امت (اسلامي) است و اگر جهاد عملا به صحنه فعاليت مسلمانان وارد نشده باشد، امت زنده و پويا نخواهد بود و اگر اين امت از جهاد دست بکشد، روح خود را از دست مي دهد. اگر جهاد از صحنه فعاليت امت اسلامي خارج شود، اين امت به لقمه اي تبديل مي شود که بلعيدن آن براي دشمنانش آسان خواهد بود. اين همان معنايي است که رسول خدا از آن تعبير کرده اند: "زماني فرا مي رسد که امتهاي ديگر مانند حمله گرسنگان به غذا به امت شما حمله خواهند کرد … تا آخر حديث". به همين سبب اشتياق شيخ احمد ياسين براي جهاد، طبيعي تلقي مي شود. به باور او، امت اسلامي از ملل ديگر عقب مانده اند. دين اسلام هيچگاه اين عقب ماندگي را نمي پذيرد. مقدسات مسلمانان در زير سيطره غير مسلمانان قرار گرفته است و آنان به صلاح خود قوانين و سازمانهايي را بر مسلمانان مي گمارند که هيچ ارتباطي با اسلام ندارد، به همين سبب، امت اسلامي اکنون به ذلتي گرفتار شده است که از نظر منهج اسلامي پذيرفته نيست. 
او همه اينها را مي ديد و رنج مي برد. انگار همه عربها و مسلمانان در باقي ماندن در چنين وضعي با يکديگر رقابت مي کنند. بسياري از سران و رهبران کشورهاي اسلامي نيز چنين وضعي را بهترين فرصت براي دستيابي به مقاصد پليدشان تلقي مي کنند. شيخ احمد ياسين جهاد را تنها راه تغيير وضع موجود و از بين بردن فساد و تباهي دلها و قلبها مي دانند. به نظر ايشان جهاد همه زنگارها را مي زدايد. هرکس که استعداد قرباني کردن جان خود را داشته باشد انفاق مال براي او آسان ترخواهد بود. او معتقد است، جهاد مانند آتشي است که طلا را ذوب مي کند تا با وجود گرماي زيادش، ناخالصيهايش را از آن جدا کند. 
اين فکر از زماني که شيخ تازه در حال ورود به سن بزرگسالي بود و همان زماني که سرپرستي فعاليتها به او واگذار شد و دقيق تر در دوره اي که اشغالگري "اسرائيل" به اوج خود رسيده بود، در وي به وجود آمد. اما منهجي را که او و برادرانش برگزيدند، منهجي داراي ابعاد گوناگون بود. جنبش اخوان المسلمين در فلسطين در اين فکر بود که جهاد در فلسطين به فعاليتي مداوم در آن مرحله در آيد. اين کار ممکن نبود مگر با فراهم کردن بستر ايماني لازم براي آن. اگر ايماني در ضمير و درون انسان وجود نداشته باشد تا پرچم جهاد را برافراشته نگه دارد، اين جهاد اندکي پس از آغاز، متوقف مي شود. شيخ احمد در ادامه راهش با دو مسئله مواجه شد: اول، آغاز عمليات جهادي، دوم، فراهم آوردن زمينه هاي ايماني لازم براي آن. شيخ همزمان در هر دو مسير گام بر داشت، اما با درجاتي متفاوت تا آنکه حرکت او در اين مسيرها با روند دعوت اسلامي که خود رهبري آن را در فلسطين بر عهده داشت، تعارضي نداشته باشد. جهاد معناي گسترده اي دارد که فراهم کردن بستر و زمينه ايماني و روحي و رواني لازمه آن است. پس از آن به فراهم کردن سلاح و آموزش نياز است. سپس حرکت به سوي عمل. شيخ براي رسيدن به چنين هدفي به تعدادي از اعضاي اخوان پيشنهاد کرد که مخفيانه وارد برخي از گروه هاي فلسطيني شوند. هدف شيخ از اين کار فراهم کردن فرصت آموزش براي اين افراد و آگاهي آنان از شيوه هاي مبارزه مسلحانه بود. 
شيخ هنگامي که مشاهده مي کرد گروه هاي غير اسلامي به عملياتهايي دست مي زنند و اخوان دست روي دست گذاشته است، اندکي ناراحت مي شد، اما به خود نهيب مي زد و مي گفت که عمل درست بايد بر مبناي درستي استوار باشد و جهاد نيز براي فلسطينيان مسلمان يک وظيفه شرعي و ديني محسوب مي شود و بايد بر ايمان استوار باشد، نه انگيزه ها و احساسات سياسي، اجتماعي و اقتصادي. 
جوانان مسلماني که به داخل گروههاي فعال در عرصه فلسطين وارد شده بودند، شيخ را از فعاليتهاي نظامي خود آگاه مي کردند و ايشان نيز در همه ديدارهاي خود با اين برادران تحت تأثير قرار مي گرفت و دوست داشت که جهاد هر چه سريع تر از سوي مجاهدان مسلمان آغاز شود. ديدار با اين جوانان او را چنان به هيجان مي آورد که برادرانش تلاش بسياري براي کنترل هيجان شيخ مبذول مي داشتند. يکي از برادران که به همراه او بر فعاليتها نظارت داشت، مي گويد:“ ما هر جلسه درباره ابو محمد سخن مي گفتيم و او را به سبب عجله اش براي جنگ و جهاد ملامت مي کرديم”. نظر دوستان شيخ هم اين بود که آنها هنوز به اين مرحله نرسيده اند و دعوت نيز قادر نيست که جوانان را براي مبارزه مسلحانه تجيهز کند.
تعدادي از اين جوانان به همراه گروهي از اعضاي سازمانهايي که در آنها فعاليت مي کردند زنداني شدند، اما اين مسأله فقط باعث راسختر شدن عزم و اراده شيخ شد. علاوه بر آن، انتقاداتي که غير مسلمانان به مسلمانان وارد مي کردند از جمله اينکه آنان عاجز، ترسو و بزدل هستند و اينکه آنان سالخوردگاني سست عنصر بوده و اهل جنگ نيستند و همچنين عقب مانده اند، عزم شيخ را بيشتر مي کرد. 
شعارهايي که جريانهاي غير اسلامي مطرح مي کردند باعث مي شد که شيخ و يارانش هر چه بيشتر جوانان را به جهاد تشويق کنند. شيخ احمد ياسين بيشتر از ديگران بر فعاليتهاي ديني براي جذب و تربيت جوانان نظارت مي کرد. او به روح و انديشه آنان نزديک بود و بيشتر از ديگران تحت تأثير عواطف و احساسات آنان قرار مي گرفت و به آنچه در وجود آنان مي گذشت آگاه تر بود. 
اما آنچه پس از حمله به نيروهاي مبارز فلسطيني در لبنان و پراکنده کردن آنان در کشورهاي عربي در سال 1982م و فجايع صبرا و شتيلا اتفاق افتاد، تأثير بسزايي در اتخاذ تصميم براي آغاز عمليات مسلحانه داشت، زيرا اين حوادث موجب شد که اسلامگرايان احساس کنند که نبايد بيش از اين از عرصه فعاليت دور بمانند. آنان همچنين به اين نتيجه رسيدند که زمان آن فرا رسيده است، عمليات مسلحانه را در کنار گروه هاي ديگر آغاز کنند. 
شيخ ياسين هيچگاه فعاليتهاي نظامي يا جهادي ديگران را کوچک و کم ارزش نمي دانست، اما ايشان معتقد بودند که هر نوع فعاليت نظامي يا سياسي که از قوانين اسلامي سرچشمه نگيرد و از آن پيروي نکند کامل و توجيه پذير نيست. همين امر موجب شد که شيخ موضع خود را از سازمان آزادي بخش و گروه هاي مرتبط با آن جدا کند. او بارها به صراحت اعلام کرده است که هيچ اختلافي با سازمان آزادي بخش فلسطين بجز بر سر شيوه فعاليت و مد نظر قرار دادن معيارهاي دين اسلام در آن، ندارد. او دوست داشت که سازمان آزادي بخش اسلام را به عنوان باور و ايدئولوژيي بپذيرد که بر همه جوانب فعاليتها و انگيزه هاي آن حاکم باشد، زيرا او معتقد است که مسأله فلسطين در اصل يک مسأله اسلامي است و با دوري از تعاليم اسلام نمي توان آن را به سرانجام پيروزي رساند. از نظر شيخ اسلام و مسلمانان محور صحيحي است که درد فلسطين بايد به وسيله آن درمان شود. اين کار به مسئله فلسطين يک ويژگي جهاني، سياسي و انساني مي دهد و از همه مهم تر به آن وجهه الهي مي بخشد، زيرا تنها خداست که قادر به حمايت و ياري است و خداوند کسي را ياري مي کند که دين خدا را ياري دهد. اين کمک با دوري از فهم اسلامي و بدون حرکت در مسير جهاد بر اساس مباني اسلامي محقق نخواهد شد، زيرا هيچ فرقي بين جنگ، مبارزه و مقاومتي که غير مسلمانان انجام مي دهند با جهاد مسلمانان وجود ندارد، جز در قرار گرفتن در زير پرچم الله و منهج و دستور استوار او. 
شيخ بر آن بود که حرکت از مفهوم صحيح خود شروع شود، زيرا اگر قرار باشد که کسي را نصيحت کني ابتدا بايد از خود شروع کني. (يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون. کبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون) “ اي کساني که ايمان آورده ايد چرا آنچه را که مي گوييد به آن عمل نمي کنيد ؟ ( آيا مي دانيد ) عمل نکردن به گفته هايتان موجب غضب شديد خداوند مي شود(؟) به همين سبب جهاد حتماً بايد ادامه يابد تا ديگران نيز به مخالفت خود پايان دهند. اين همان درسي است که شيخ در مدت طولاني جهاد خود آن را تجربه کرد و تجارب پيش و پس از انتفاضه صحت و کمال آن را ثابت کرد. حرکت جهاديي که جنبش اسلامي آن را پي گرفت، پيروزيهاي چشمگيري به ارمغان آورد که از پيروزيهاي گروه هاي غير اسلامي نيز چشم گير تر بود و حتي آنها را نيز تحت تأثير قرار داد و آنان را هر چه بيشتر به تکاپو و تلاش واداشت تا آنجا که امروزه تعداد زيادي از افراد جريانهاي چپگرا ( گروههاي غير اسلامي مايل به مارکسيسيم ) به مساجد روي آورده اند و اين امر به خودي خود يک پيروزي بزرگ براي ديدگاه اسلامي که شيخ آن را تبليغ و ديگران را به منهج اسلامي استوار دعوت کرد، محسوب مي شود. 
آغاز فعاليتهاي نظامي 
شيخ احمد خواستار آغاز مبارزات مسلحانه بود، اما افراد جنبش با وجود آگاهي از فعاليتها وتجارب ديگران، هنوز آمادگي لازم را براي اين کار نداشتند. تفاوت زيادي ميان آگاهي تئوريک از يک مسئله با تطبيق عملي آن وجود دارد. اين تفاوت هنگامي بيشتر احساس مي شود که بدانيم که پيشرفت گسترده اي در علوم مختلف پديد آمده است و طرفهاي درگير در عرصه جهاني از اساليب مختلف فريب و نيرنگ براي پيشبرد اهداف خود استفاده مي کنند. علاوه بر آن دست سرويسهاي جاسوسي و نظامي "اسرائيل" براي آگاهي از جديد ترين دستاوردهاي علمي و اطلاعاتي و مخابراتي در نقاط مختلف جهان نيز کاملا باز است. 
به همين علت بود که شيخ احمد در نظر داشت که شورا يا کميته ويژه اي تشکيل دهد تا اين شورا روشهايي را که به وسيله آن مي توان به سلاح دست يافت و از آن استفاده کرد و نيز آموزشهاي لازم براي اين کار را مشخص کند. کميته اي متشکل از آقايان عبدالرحمان تمراز، دکتر ابراهيم المقادمه و دکتر احمد الملح تشکيل شد. 
کار اين سه تن مشحص بود. اينان ابتدا بايد اسلحه تهيه مي کردند. بنا بر آنچه در اسناد بازجويي و اظهارات بعضي از آنها آمده است، آنها براي به دست آوردن سلاح به هر مقدار، بدون برنامه ريزي و شناخت کامل هدف و امکانات لازم جهت تحقق هدف، از هر راهي استفاده مي کردند. به گفته محمد عرب رمضان مهره ملقب به ابو رمضان آنان توافق کرده بودند از هر راهي که ممکن بود سلاحي از آن تهيه شود، استفاده کنند. (1) 
عبد الرحمن تمراز به سبب آنکه در زمينه انتقال کپسولهاي گاز در نقاط شمالي (نوار غزه) بيشتر از دوستان ديگر با مردم معاشرت و رفت و آمد و بيشتر از آنان از احوال مردم آگاهي و ارتباط منظم تري با جامعه داشت، مي توانست نقش فعال تري در اين زمينه ايفا کند. 
به همين علت از طرف دوستان به عنوان مسئول فراهم کردن و انبار سلاح انتخاب شد و در اين کار دکتر ابراهيم المقادمه و دکتر احمد الملح نيز بايد با او همکاري مي کردند. چنانکه از گفته هاي عبدالرحمن تمراز ملقب به ابو ماهر برمي آيد يک سال قبل از شروع کار، شيخ احمد ياسين به صورت فردي براي چنين کاري برنامه ريزي کرده بود و ممکن است که عبدالرحمان تمراز را نيز از اين موضوع آگاه کرده باشد. در بيشتر مواقع عبدالرحمن تمراز از افکار شيخ در مراحل مختلف فعاليت اسلامي از مرحله دعوت گرفته تا تکوين و از آنجا تا مرحله جهاد و تجهيز عليه اشغالگران و حاميان آنان، آگاه بود. به همين علت و مانند کارهاي گذشته شيخ از ابو ماهر خواست که به عمان برود تا با برخي از رهبران جريان اسلامگرا بويژه استاد يوسف العظم عضو مجلس اردن در اين کشور ملاقات کند. ابوماهر در ماه آوريل 1983م به بهانه ديدار با برادر خويش عبدالحليم به امان مسافرت کرد. شيخ پيش از مسافرت ابوماهر، او را از هدف آگاه کرده بود و کلمه رمزي که بايد گفتگو با استاد يوسف العظم را با آن شروع مي کرد به او گفت. شيخ از ابوماهر خواست که اوضاع نوار غزه بويژه اوضاع برادران را پس از مصائب 1983م و خروج نيروهاي مقاومت فلسطين از لبنان براي استاد يوسف تشريح کند و بگويد که با اين وصف شيخ پيشنهاد کرده است که در اين مرحله اسلامگرايان بايد فعاليت بارزي داشته باشند تا شايد خلاء موجود پر شود و اعتماد به نفس مردم فلسطين پس از خروج نيروهاي مقاومت از بيروت و طرابلس به آنان باز گردد. چه بسا که شيخ به اين نتيجه رسيده بود که اسلامگرايان بايد بر ضد دشمن صهيونيستي به ميدان جهاد در آيند.
عبدالرحمن به امان مسافرت کرد و با گفتن کلمه رمز همه آنچه را که شيخ از او خواسته بود و نيز تصميم شيخ براي شروع جهاد و فعاليت نظامي عليه اشغالگران و اينکه اکنون زمان ورود اخوان به عرصه جهاد فرا رسيده است با استاد يوسف العظم در ميان نهاد. (2) 
ابوماهر از استاد يوسف العظم خواست که در فراهم کردن سلاح براي جهاد در راه خدا آنان را ياري دهد، اما يوسف العظم جواب داد که او قادر به ارسال سلاح براي آنان نيست و فقط مي تواند مقداري پول براي آنان بفرستد و در همان وقت 800 دينار اردني براي خريد سلاح – همچنان که در اسناد آمده است - به او داد. عبدالرحمن به غزه بازگشت و با شيخ احمد ياسين ديدار کرد و آنچه را بين او و استاد يوسف العظم گذشته بود به او بازگفت و مبلغ کمک را به شيخ تحويل داد. 
ابراهيم المقادمه در يک گفتگو ابراز داشت که در برنامه ريزي براي شروع فعاليتهاي نظامي و جهاد در راه خدا در سالهاي 82 و 83م شرکت کرده است و پس از نه ماه چهار نفر (شيخ احمد ياسين، تمراز، ابراهيم المقادمه و احمد الملح) در جلسه اي راه هاي دستيابي به سلاح را با هم بررسي کردند. (3)
ابراهيم المقادمه پيشنهاد کرد که سلاحهاي مصري را که بعد از جنگ 1967م در نوار غزه در دست مردم باقي مانده است، خريداري کنند، اما عبدالرحمان تمراز به حاضران گفت که او شخصي را مي شناسد که مي تواند براي آنان سلاح تهيه کند. کسان ديگري هم هستند که مي توانند از داخل اسرائيل سلاح خريداري کنند و پيشنهاد داد که المقادمه و دکتر الملح نيز در انبار کردن سلاح با او همکاري کنند.(4)  
نظر عبدالرحمان در مقايسه با برادران ديگر تازه تر به نظر مي رسيد. اما ديگران روشها و راه ها و حتي اشخاصي را که بتوان با آنان درباره اين کار صحبت کرد، نمي شناختند. به همين علت خريد سلاح از اين طريق به عهده عبد الرحمان گذاشته شد. 
شخصي که عبدالرحمان تمراز از او صحبت کرده بود "محمد شهاب" نام داشت. او داروساز بود و در مصر درس خوانده و صاحب داروخانه قدس در شهر جباليا بود و از شواهد بر مي آيد که عبدالرحمان قبل از اين جلسه با او ديدار کرده و موضوع خريد سلاح براي آغاز فعاليتهاي جهادي را با او درميان نهاده بود. محمد شهاب مسئول جمعيت اسلامي شهر جباليا بود و بر ضرورت جهاد و فعاليتهاي مسلحانه اسلامگرايان نيز تأکيد مي کرد. او پيشنهاد عبدالرحمان را پذيرفت و گفت که يکي از اقوامش به نام محمد سماره (يکي از اقوام سببي محمد شهاب) برادري دارد که به خاطر داشتن سلاح در زندان به سر مي برد و ممکن است که او افرادي را بشناسد که يا خود سلاح داشته باشند يا به خريد و فروش آن تمايل دارند.(5) او تأکيد کرد که محمد سماره مرد پاک و مورد اعتمادي است و از عبدالرحمان خواست که او را به گروه ملحق کند. عبدالرحمان تمراز نيز براي درخواست پذيرش عضويت محمد سماره در تيم به خدمت شيخ ياسين رفت و ايشان نيز با اين کار موافقت کردند. در همان موقع مقداري پول نيز براي خريد سلاح از شيخ درخواست کرد و شيخ مبلغ 1000 دينار به او داد. عبدالرحمان تمراز مبلغ را به محمد شهاب داد تا او کار را انجام دهد، زيرا او ساکن شهر جباليا بود و از همه بهتر آن شهر و ساکنانش و کساني را که به خريد و فروش سلاح مشغول بودند، مي شناخت. 
محمد سماره شخصي را به محمد شهاب معرفي کرد که نام او "محمد عرب رمضان عرب مهره" بود. او از ساکنان جباليا و بنا بود. شهاب نيز او را به عضويت و همکاري دعوت کرد. محمد رمضان نيز موافقت کرد و پذيرفت که زمينش را براي پنهان کردن سلاحها در اختيار آنان بگذارد. 
محمد عرب مهره تلاش کرد کانالي را پيدا کند که از طريق آن بتواند سلاح بخرد. همزمان محمد سماره در پي راه ديگري براي همين منظور بود. محمد سماره در طي اين برنامه با فرد ديگري به نام علي سليمان سلامه ابو قعيس که همسايه و دوست برادر زنداني او بود، آشنا شد و از او خواست که سلاحي براي او تهيه کند و او هم يک روز بعد يک قبضه کلت براي او آورد. محمد سماره با اين کار تشويق شد و همکاري خود را با ابو قعيس ادامه داد. اما عرب مهره راه ديگري که غير عادي بود برگزيد. او بدون آنکه وضعيت را کاملا بسنجد و هدف را به خوبي بشناسد يا از اغراض اشخاصي که با آنان همکاري مي کرد، آگاهي کافي داشته باشد ارتباط خود را با آنان آغاز کرد. او نمي دانست که با گروهي اسلامي همکاري مي کند که اهدافش بسيار شريف است و اعضاي اين گروه به هيچ وجه مايل نيستند که با بدي و شرارت ارتباط برقرار کنند. به خاطر اين اشتباه، او با يک تاجر سلاح و مواد مخدر به نام نايف حسن غلاوي وارد معامله شد. ظن غالب بر اين است که اين دست افراد داراي رفتاري عادي نيستند. او در بازجويي اعتراف کرد که مقدار 7 کيلوگرم حشيش را به مبلغ 740 دلار به عوده ابو شداي فروخته است و اين يکي از اتهامات او بود.(6) 
اين فکر که از هر راه ممکن بايد سلاح تهيه شود او را وا داشته بود که به اين وضعيت وخيم دچار شود، زيرا نايف غلاوي همان کسي بود که باعث کشف بقيه مراحل عمليات شد، زيرا موجب وارد شدن تعداد زيادي به اين جريان شد و از فعاليت افراد زيادي آگاه گرديد و از اهداف آنان با خبر شد. 
سفرها براي خريد سلاح آغاز شد و محمد عرب مهره ، نايف غلاوي ، محمد سماره ، علي ابوقعيس به اين کار مبادرت ورزيدند. آنها با ماشين هايي از نوع پژو 404 و فولکس واگن به بئر السبع و الطيره و منطقه قدس رفتند تا سلاح بخرند. اين رفت و آمدها و کارهاي نادرست ديگر موجب شد که تعداد زيادي از آن آگاهي يابند. از جمله اين افراد شخصي به نام جمعه از عشاير بئرالسبع بود. يک سرباز يهودي که دنان ناميده مي شد نيز به جمع پيوست. همچنين عوده ابو شارب، علي الحميدي، محمد مشهراوي، رشاد برعي و يک تاجر سلاح در الطيره به نام ابوعلي از جمله اين افراد اضافي بودند. 
براي نايف در اين فعاليت چيزي جز سود مهم نبود او در بخشي از اعترافات خود (در مورخه25/6/84)مي گويد: “ يک کلت از نوع “طمونه طوبي” را به قيمت 360 دينار اردني خريده و آن را به افراد گروه فروختم و 40 دينار سود بردم" سپس در جاي ديگر مي گويد ( سطر 20 و21برگه اعترافات وي): در مقابل دلالي براي خريد چند کلت مبلغ 60 دينار از نسيبه علي دريافت کرد. بايد اين را خوب بدانيم که همکاري با تاجران اسلحه مانند قرار دادن خود در بين دندانهاي يک حيوان درنده و گرسنه است. 
در اثناي انتشار خبر و آگاهي افراد زيادي از آن، نيروهاي امنيتي صهيونيستها نيز از موضوع با خبر شدند و آنرا فرصتي براي آگاهي از هر نوع فعاليت نظامي دانستند. ابتدا افرادي را جهت وارد کردن سلاح و معامله با تجار سلاحي که با محمد سماره و محمد عرب مهره و علي ابو قعيس ارتباط داشتند به کار گماردند و سپس شماره سلاحهاي معامله شده را دقيقاً ثبت کردند. 
از کارهاي عجيب و خطاهاي فاحش اين بود که محمد سماره سلاحهايي از تجار سلاح و مواد مخدرخريد در حاليکه او کاملاً به کارهاي آنان آگاه بود و نيز از کساني که آنها را نمي شناخت، سلاح خريد و نيز با اصرار شخصي به نام محمد بداوي از يک سرباز اسرائيلي سلاحي را خريد. در يک مورد ديگر نيز که نايف غلاوي با محمد مهره و محمد سماره براي ديدار با يک نفر در بئر السبع رفته بودند، در نزديکي خانه او پياده شده و هنگامي که صاحب خانه را از دور ديدند، نايف با صداي بلند از او پرسيد:“ سلاحي براي فروش نداري؟ ” انگار آنها براي خريد گوسفند يا بز بدون هيچ مشکلي به آنجا رفته اند!(7) 
اما جالب اين است که قيمت همه سلاحهايي که به مجموعه وارد مي شد به صورت کامل پرداخت گرديد و مبلغ آن به حدود 13 هزار دينار بالغ شد. پخش کردن سلاحها براساس توافق جمعي در منزل شيخ احمد ياسين در بين عبدالرحمن تمراز، ابراهيم المقادمه واحمد الملح انجام شد تا شيخ احمد ياسين از موضوع دور نگه داشته شود. به همين سبب وقتي که سلاحي به دست عبدالرحمن تمراز مي رسيد او با دوستان ديگر تماس مي گرفت و سلاحها را در بين يکديگر توزيع مي کردند. بخشي از سلاحها هم به اعتراف عرب مهره نزد او و محمد صابر ابوعوده پنهان مي شد و اين فرد مذکور در اعترافات خود در برابر بازپرس حاييم بوطبول در روز 1/7/84م در زندان غزه گفته است که او را فريب داده اند. 
اين وضع مدت زيادي دوام نداشت، زيرا نيروهاي امنيتي اوضاع را زير نظر داشتند و هنگامي که به اين نتيجه رسيدند که اين عمليات بايد متوقف شود در يک عمليات غافلگيرانه عرب مهره و علي ابو قعيس را به دام انداخته و تحقيقات مقدماتي را با اطلاعاتي که در اختيار داشتند از آنان آغاز کردند و به وسيله شکنجه و آزار و ضرب و شتم به اطلاعات ديگري در اين زمينه دست يافتند. 
از تاريخ دستگيري آنان يعني 15/2/84م تا اوايل ژوئن يعني 1/7/84م که شکنجه اين افراد به وسيله مأموران سازمانهاي اطلاعاتي صهيونيستها ادامه داشت و به شکسته شدن دست و پاي برخي از دستگير شدگان انجاميد و اين افراد بيشتر مورد اذيت قرار مي گرفتند، اعتراف زيادي از آنان گرفته شد. در اين برهه شيخ ياسين نيز به همراه پنج نفر متهم و چهار صفحه اتهام عليه او تنظيم گرديد. دکتر احمد الملح به محض آگاهي از دستگيريها موفق شد به خارج از فلسطين برود.

اتهامات وارده به شيخ احمد ياسين
يک: عضويت در سازماني غير قانوني که مخالف قوانين سازمانهاي دفاعي در مواقع اضطراري مصوبه سال 1945 م است 85/1( أ ). 
براساس اين اتهام شيخ احمد ياسين يک سازمان تندروي اسلامي تأسيس کرده که هدفش را نابودي اسرائيل با استفاده از زور و خشونت قرار داده بود تا به جاي آن يک حکومت ديني اسلامي به وجود آورد. 
دو: برنامه ريزي براي ارتکاب جرم که مخالف ماده شماره 22 درباره ارکان مسؤ‌وليت از قوانين نوار غزه و شمال سيناء شماره 162 مصوبه سال 1968م و ماده 53 ( أ ) درباره آيين نامه امنيتي مصوبه سال 1970م است.
در شرح اتهام آمده بود، متهم مذکور به همراه چند تن ديگر در تاريخهاي نا مشخصي در سال 1983 م اقدام به توطئه چيني براي ارتکاب جرم به منظور دست يابي به سلاح و تجهيزات جنگي کرده است و هدف متهم از اين کار استفاده از سلاح به منظور تحقق اهدافي که در بالا ذکر شده، بوده است. 
سه: جمع آوري اسلحه که مخالف ماده 53 ( أ ) آيين نامه امنيتي مصوبه سال 1970 م است. (1)
متهم در آغاز سال 1983م اقدام به جمع آوري سلاح بدون مجوز و بدون آگاهي مسؤول نظامي منطقه کرده است. 
متهمان 
در يک سازمان تندروي ديني به هدف براندازي دولت اسرائيل و حمله به يهوديان عضو شده اند. 
در صورت دستيابي به اسلحه فوراً قصد خود را عملي مي ساختند. 
متهم (شيخ احمد ياسين) با يوسف العظم عضو پارلمان اردن ارتباط داشته و از او کمک مالي دريافت کرده است. 
متهم افرادي را جهت ارتباط بين خود و يوسف العظم تعيين کرد که عبدالرحمن از جمله آنان بود. وي از عبدالرحمان خواسته است که براي خريد سلاح اموالي را جمع آوري کند. 
متهم در دفعات مختلف مبلغي درحدود 12 هزار ديناراردني را در اختيار عبدالرحمن تمراز قرارداده است. 
سلاحهايي که خريداري شده بود به دستور شيخ احمد ياسين رئيس سازمان در بين اعضاي سازمان توزيع گرديده است. 
 از افراد سازمان اشياي زير کشف شد:
الف. 20 قبضه کلت از انواع مختلف 
ب . 11 قبضه سلاح ام 16  
ج . سه قبضه کلاشينکف  
د . يک قبضه تفنگ جليل (سلاحي مصري) 
ه . تيربارکارل گوستاو 
و . جعبه هاي مهمات براي همه نوع سلاح 
ز . نارنجکهاي دستي غير قابل استفاده 
ع . مسلسل بازوکا غير قابل استفاده 
ي . 5 قبضه مسلسل عوزي (8) 
تشکيل دادگاه و تصميمات آن
شيخ احمد ياسين به دادگاه نظامي مرکزي صهيونيستها در نوار غزه که در خيابان “الجلاء” شهر غزه قرار داشت انتقال داده شد و در برابر دادگاهي متشکل از سه قاضي محاکمه شد. در جلسه اول طبق معمول موارد اتهام عليه شيخ خوانده شد و رئيس دادگاه به نام ذکريا کسفي (9) آن را در مقابل حاضران قرائت کرد.
وکلاي مدافع شيخ احمد ياسين و ديگر متهمان عبارت بودند از: آقايان استاد نظمي (ناظم) عويضه، أحمد أبوورده، صبحي شهاب، فؤاد شنيوره و محمد فرج الغول. إسحاق بروفمان نيز به عنوان دادستان نظامي صهيونيستها در دادگاه حضور داشت.
شيخ احمد ياسين ابتدا به ماهيت دادگاه و صلاحيتش در محاکمه وي و ديگران اعتراض کرد و آن را غير قانوني دانست، زيرا تشکيل دادگاه غير قانوني بود و اشغال (سرزمين ديگران) غير قانوني بود، اما دادگاه اعتراض شيخ را وارد ندانست. 
براي اينکه دادگاه اتهامات وارده را بزرگ جلوه دهد، سلاحها را به داخل سالن آورده و در يک نمايشگاه نظامي به نمايش گذاشته بودند که اين کار پيش از آن سابقه نداشته است. 
استاد ناظم عويضه از وکلاي مدافع شيخ ابتدا خواستار متوقف شدن مبالغه در بندهاي اتهامات شد و گفت: چگونه ممکن است يک انسان فلج که مدت زيادي را در زير اشغال به سر برده است، براي نابودي دولت اسرائيلي که 22دولت عربي قادر به از بين بردن آن نبودند، برنامه ريزي کند. حکومت چگونه از مردي که حتي از تندرستي نيز برخوردار نيست، مي ترسد؟(10)
اما جواب قاضي بسيار تند بود. او در رد سخنان ناظم عويضه گفت: “شما تاريخ خوانده ايد اما من دوباره آن را به ياد شما مي آورم. نزديک ترين تجربه ما، تجربه (امام )خميني است. (امام) خميني ابتدا کار فکري را شروع کرد و اين فکر راه عمل را نشان داد و من بعيد نمي دانم که هر انساني که داراي چنين فکري باشد، آنچه را که (امام) خميني آن را محقق ساخت، محقق سازد، بويژه اينکه عقل و زبانش (مقصودش شيخ احمد ياسين بود ) هنوز کار مي کنند(11) 
در جلسات بعدي وکلاي مدافع دکتر محمد سلامه پزشک معالج شيخ احمد ياسين را حاضر کردند. ايشان رئيس کميسيون پزشکي نوار غزه نيز بود. پزشک مذکور وضعيت سلامت جسمي شيخ احمد ياسين را توضيح داد تا شايد در تخفيف حکم شيخ مؤثر باشد. او براي دادگاه توضيح داد که شيخ احمد بدون پرستار قادر به زندگي نيست و 24 ساعته به خدمت نياز دارد. او نمي تواند به تنهايي بخوابد. وکلاي مدافع سپس به مسائل مهمتري از وضعيت سلامت شيخ اشاره کردند و گفتند که مسجد الأقصي با سلاحهايي به مراتب قويتر و اثر گذارتر از اسلحه اين مجموعه ويران و تخريب شد. اما دادگاه اسرائيل آنان را به هفت سال محکوم کرد و امثال اين حکم بايد مورد تأمل واقع شود، زيرا هيچ متهمي بيشتر از اين مدت زنداني نشده است. 
اما دادگاه همه اينها را به کناري نهاد و شيخ احمد ياسين را به 13 سال حبس محکوم کرد. استاد ناظم وکلاي مدافع را مورد انتقاد قرار داده و گفت که آنان در آن موقع منسجم و هماهنگ نبودند. استاد فايز ابورحمت وس ساير وکلاي مدافع برجسته از دفاع صحيح از شيخ احمد ياسين بازداشته شدند و آنان نيز تصميم گرفته بودند که به سبب تبليغاتي که صهيونيستها همزمان با اتهام جمع آوري سلاح به ايشان نسبت داده بودند، از دفاع خودداري کنند. (12) اما عويضه مي گويد که اگر وکلاي مدافع از بهترينهاي جهان هم مي بودند نتيجه هيچ تغييري نمي کرد زيرا مهمترين هدف اين حکم ظالمانه اين بود که ديگر کسي حتي به فکر آنچه که شيخ احمد ياسين انجام داده بود هم نيفتد.(13) 
در جلسه پاياني پيش از صدور حکم، خلاصه اي از کيفر خواست خوانده شد و دادگاه براي صدور حکم به شور رفت و بعد از مدتي جلسه دادگاه دوباره برگزار شد و قاضي رئيس دادگاه حکم صادره را خواند که در آن اين چنين آمده بود: "ما به صورت مفصل درباره آينده عواقب اقدامات، انگيزه ها و شرايط سازمان تأمل کرديم و دريافتيم که اين سازمان يک سازمان عادي که جوانان يک منطقه آن را تأسيس کرده باشند و گاهي نيز به دادگاه هاي نظامي فراخوانده مي شوند، نيست. 
ما در برابر مردان راسخي قرار داريم که از بنيان محکمي برخوردارند. آنان با فرهنگ هستند و تجارب ارزنده اي در اين زمينه دارند. آنان به دستور رهبر خويش در صدد تحقق اهداف سياسي و سيطره دين اسلام بر منطقه ما هستند که در ضمن آن نابودي دولت "اسرائيل" را نيز خواهانند.
حقيقت اين است که اين مردان داراي زيربناي محکم فرهنگي هستند و اين امر به خودي خود شرايط دشواري براي ما ايجاد نمي کند، اما جديت آنان و خطراتي که در پي تحقق مقاصد آنان وجود دارد، بسيار مهم است. مسئله اساسي اين است که اين گروه کار خويش را از نيت خارج کرده و به عمل در آورده اند و مقدار بسيار زيادي اسلحه خريداري کرده و مواجه شدن با اين مقدار اسلحه تصادفي نيست. اين سلاحها از نوع گرم هستند و خريد تعداد 40 قبضه سلاح در اين مدت کوتاه و قبل از شروع آموزش روشن مي کند که اگر اين توطئه کشف نمي شد چه اتفاقي مي افتاد. 
واقعيت اين است که اين گروه با پيش زمينه هاي ديني به اين کار دست زده اند و اهدافي سياسي را دنبال مي کنند که نه تنها براي خود متهمان خطرناک است! بلکه به افزايش مقدار مجازات آنان نيز منجر مي گردد. آنچه را که بايد بسيار مورد توجه قرار دهيم اين است که اين مجموعه در نظر داشت که در مدتي طولاني دولت "اسرئيل" را نابود کند و دولتي اسلامي را به جاي آن بر سر کار آورد و ما نمي توانيم بگوييم که اين فقط يک روياست که در فکر متهمان و ديگر گروه هاي مشابه آنان و نيز آناني که در برنامه ريزي به مانند آنان عمل مي کنند، خطور کرده است. 
اگر نيروهاي "اسرائيلي" توانسته اند که اين توطئه ها را خنثي کنند و نيروهاي امنيتي دراين کار موفق عمل کرده اند و موفقيت اين مجموعه در رسيدن به اهدافشان ناچيز بوده – بر اساس نظرات مطرح شده ! - اين عوامل نمي تواند دليلي بر تخفيف مجازات طراحان توطئه هايي اين چنيني باشد”. در ادامه اين چنين آمده است: "دادگاه هايي که مجموعه هاي تروريستي را که اهداف سياسي يا غير آن را دنبال مي کنند، محاکمه مي کنند بايد متوجه باشند که هنگام صدور رأي بهتر است بر مجازات شديد تأکيد کنند و بازدارندگي ايجاد کنند. همه شهروندان در همه جا بايد بدانند که اگر در يک مجموعه غير قانوني با اهداف خطرناک سازماندهي شوند و از قدرت براي اجراي مقاصد خود استفاده کنند يا علاقه مند به استفاده از آن باشند(بويژه که برنامه ريزي خود را از نيت به فعل در آورند ) حکمشان، حبس طولاني مدت خواهد بود. 
عويض که از وکلاي با تجربه و پيشکسوت است سلسله اي از احکام صادره در دادگاه هاي اسرائيل را براي ما شاهد آورد که تعدادي از متهمين اسرائيلي در آن به ارتکاب اعمال مشابه آنچه متهمان پيش روي ما به آن محکوم شده اند، دست زده بودند، اما مجازاتهايي کمتر براي آنان در نظر گرفته شده است، اما ما هيچ دليلي براينکه متهمان حاضر در اين دادگاه اعمالي را که مرتکب شده اند از اقدامات متهمان گذشته کمتر باشد، نيافته ايم تا اينکه به تخفيف مجازاتي که وکيل مدافع از ما خواسته است، تن دهيم. بلکه برعکس، در اينجا اقدامي از جانب يک مجموعه که داراي يک رهبر است که خود آغازگر راه و مجري آن است، صورت گرفته است و از اين جهت اقدامات اين متهمان خطرناکتر از اقدامات کساني است که وکيل مدافع آن را مورد اقتباس قرار داده است. 
همه اين مجازاتي که تک تک اين افراد مستحق آن بوده و در قياس با عملکرد همه آنان به آنان تعلق گرفته نتيجه اعمال و درجه فعاليت آنان است. 
*براساس محکوميت در نظر گرفته شده براي متهمان، تخفيفي که لازم است در حق متهمان روا داشته شود فقط مشمول متهم رديف 4 (محمد احمد خليل سماره متولد 1954م از شهر جباليا ) مي شود. ما براي متهم رديف چهارم 9سال زندان از تاريخ بازداشت در نظر گرفته ايم.(1)  
* متهمان رديف 3 و 5 به نامهاي محمد عبدالهادي عبد الرحمن محمد شهاب متولد سال 1956م از جباليا و محمد عرب رمضان عرب مهره متولد 1954م شهر جباليا با اينکه از مسؤلان مجموعه بود، اما چون از مسؤلان اصلي آن چه از لحاظ درجه فعاليت و نوع آن و چه از لحاظ شخصيت فردي نبوده اند، هر کدام به ده سال زندان از آغاز زمان بازداشت به خاطر حمل و استفاده از سلاح محکوم مي گردند. 
چنانچه پيداست، متهم رديف دوم به نام عبدالرحمن عبد الرحيم عبد الرحمن تمراز مسؤول مالي فعاليت مجموعه بوده است، اما با آنکه حضور بارز و مشارکت فعال در رهبري مجموعه خود داشته، فعاليت مسلحانه انجام نداده است، ما او را به حبس تعزيري به مدت 12سال از تاريخ بازداشت محکوم مي کنيم. 
*متهم رديف اول شيخ احمد اسماعيل حسن ياسين متولد 1936م در غزه الزيتون، مسئول اصلي تأسيس سازمان و کسي است که به صورت مستمر بر آن نظارت داشته است. ما با تأمل در شخصيت او، وي را مسؤول اصلي فعاليت مجموعه به صورت عملي تشخيص داديم و به اعتبار اينکه او دچار خطا شده و ديگران را نيز به خطا رهنمون گشته و با بررسي وضعيت جسماني وي و عواقب ناشي از آن و از جهت ديگر موافقت اوليه با گفته هاي دادستان مبني بر اينکه نبايد اين شرايط را در نظر گرفت به اين خاطر که روشن است که متهم علي رغم معلوليت از فعاليت در زمينه هاي غيرقانوني خودداري نکرده است با اين وصف دادگاه نمي تواند شرايطي مانند اين مرد را درنظر نگيرد، بر همين اساس تصميم گرفتيم ضمن مد نظر قرار دادن وضعت سلامتي وي، حکمي را صادر کنيم که در صورت نبود چنين وضعيتي اشد مجازاتي را که دادستان در اظهارات خود براي متهم خواسته بود، در نظر مي گرفتيم. 
مضافاً اينکه مجازات متهم رديف يک بايد به مقدار مسؤوليتي که بيشتر از ساير متهمان در اين قضيه بوده است، باشد. ما متهم رديف شماره يک را به زندان تعزيري به مدت 13سال از زمان بازداشت محکوم مي کنيم (14). 
شيخ ياسين مدت 11ماه از محکوميت خود را در زندانهاي ” المجدل ” “غزه ” “بئرالسبع ” و غيره گذراند سپس در تبادل اسيراني که در سال 1985م بين جبهه خلق به رهبري احمد جبريل و نيروهاي اسرائيلي صورت گرفت آزاد گرديد (15). 
ايشان در غزه به گرمي مورد استقبال مردم و برادراني که ديدار غير مترقبه، تلخي دشواريهاي گذشته را از ياد آنان برده بودند قرار گرفت. شيخ بازگشت تا با درايت و آگاهي خود امور را نظم و ترتيب دهد و آنچه را که از آغاز به فکر انجام آن بود تکميل نمايد، زيرا در اين مرحله منطقه با توفيق خداوند سبحان شاهد فعاليت گسترده دعوت بود. اقبال مردم به اسلام نيز افزايش يافته بود. 
در اين مرحله شيخ به اين نتيجه رسيد که زمان آغاز عمليات جهادي فرا رسيده است به همين سبب برنامه ريزي مجدد و انتقال به مرحله عمل را آغاز کرد. ايشان شروع به برگزيدن افراد مناسب براي اين کار کرد بدون آنکه آنان را از هدف خود آگاه کند. او از گذشته درس گرفته بود. او در گذشته به کساني که از آگاهي کافي در اين زمينه برخوردار نبودند، اعتماد کرده بود. اين مسئله موجب شده بود که او و جنبش اسلامي در دام سختي که باعث زنداني شدن آنها گرديده بود و هنوز نيز تعدادي از دوستانش در آن باقي بودند، گرفتار آيند. اين کار ما را به ياد جنبش شيخ عزالدين قسام انداخت. او نيز در ابتدا دعوت خود را آشکار کرد. اين امر موجب شد که وي در احراش درگير شود و در اين درگيريها خود و دو تن از برادرانش به شهادت برسند. اين در حالي است که او از آگاهي مناسب و زمان کافي براي تأسيس سازماني کامل برخوردار بود. ولي وضع کنوني بهتر از گذشته بود زيرا شيخ أحمد ياسين خود باقي ماند و تقدير الهي بر اين بود که به مکان اوليه خويش بازگردد تا کار خود را از سر گيرد و انديشه جهاد در راه خدا در جايگاه مناسب خويش در عرصه فعاليتهاي اسلامي قرار گيرد. 
شيخ احمد ياسين براي ورود مستقيم در کار تأمل نکرد. او به سرعت وارد عمل شد و در همان سالي که از زندان خارج شده بود بازسازي شاخه نظامي را آغاز کرد. يحيي ابراهيم السنوار در اظهارات خود در 23/5/1989م آنچنانکه در اسناد بازجوييهاي رسمي که وکلاي مدافع امکان دسترسي به آن را داشته اند موجود است، گفته است: “ شيخ احمد ياسين در توافق بين سازمان احمد جبريل با "اسرائيل براي تبادل اسرا آزاد شد. من و خالد الهندي به ديدار شيخ احمد ياسين رفته و ما سه تن مشغول بررسي اوضاع شده و در بين همين موضوعات از حوادث منطقه نوار غزه و وضعيت امنيتي موجود و امور مخالف تعاليم اسلامي که در جريان بود و نيز جاسوسان نيروهاي اسرائيل سخن به ميان آورديم و تصميم گرفتيم که هرکدام از ما به کمک تعدادي از مردم اطلاعاتي از همکاري کنندگان با اسرائيل و عاملان پخش مواد مخدر و به اختصار هر چه که مخالف تعاليم اسلام است، جمع آوري کنيم ”(16). 
سپس يحيي السنوار “روحي مشتهي ”را به شيخ معرفي کرد زيرا فکر مي کرد که شيخ به تنهايي قادر به اين کار نيست و به نظر او روحي مشتهي شرايط لازم را داراست “ و مي توان به او اعتماد کرد زيرا او جوان اميني است ”. 
در اين اثنا روحي مشتهي مانند ديگر جوانان مسلمان که در مدرسه اسلام پرورش يافته بودند به منزل شيخ رفت و آمد مي کردند و شيخ بعد از اينکه يحيي السنوار روحي را به شيخ معرفي کرد ابتدا به بررسي ابعاد شخصيتي او پرداخت. خود روحي جمال مشتهي چگونگي ورود به مجموعه را اينگونه بازگو مي کند: “ در نيمه هاي سال 1986م براي ديدار با شيخ احمد ياسين که در محله الزيتون غزه سکونت داشت به آنجا رفتم ، تعداد زيادي از مردم نزد شيخ بودند و در همين ديدار شيخ از من خواست که براي بار ديگر با او ديدارکنم و در آن ديدار تنها باشم. اين ديدار چند هفته بعد انجام گرفت و شيخ از من خواست که با او به يک شاخه امنيتي ملحق شوم و تشريح کرد که برنامه اصلي اين گروه جمع آوري اطلاعاتي از کساني است که بر ضد اسلام فعاليت مي کنند. محله هاي خريد و فروش نوارهاي مستهجن ويدئويي و محله هايي که به اعمال خلاف اختصاص دارند، از جمله اماکني بود که من بايد اطلاعاتي از آنها جمع آوري مي کردم. من نيز با آن موافقت کردم. او از من خواست که ديدار ديگري با او داشته باشم. در ديدار بعدي دانستم که وظيفه من و تعداد ديگري جمع آوري اطلاعاتي از فروشندگان مواد مخدر است” (18) . 
در جلسات بعدي، گروه تصميم گرفت که شيخ احمد ياسين مسئول گروه باشد و روحي مشتهي و يحيي السنوار تحت امر مستقيم شيخ باشند. آنان توافق کردند که نوار غزه به دو منطقه شمالي و جنوبي تقسيم شود و هر منطقه به تناسب محل سکونت اين دو تن زير نظر او باشد. 
يحيي السنوار مي گويد که او حسن المقادمه از اردوگاه “الوسطي” و هاشم غراب و سعيد النمروطي از منطقه خانيونس و صبحي رضوان و ناصر برهوم را از منطقه رفح براي اين کار بسيج کرد. در منطقه شمالي نيز روحي مشتهي، فتحي حماد را از جباليا، اسماعيل هنيه از اردوگاه الشاطيء، نبيل صوالحه از شيخ رضوان، سمعار عطاء الله از محله الدرج، علي الخبار از شجاعيه، حسن الصيفي از الزيتون، ابراهيم الزاغه از شهر جباليا و صبحي رشيد را از بيت حانون براي فعاليت در زمينه اهداف گروه بسيج کرد(19). 
اينگونه بود که نمايندگان اوليه سازمان جديد تقريباً از همه شهرها و روستاهاي نوار غزه برگزيده شدند، و هرکدام از نامبردگان نيز براي تأسيس شاخه هاي مستحکم سازمان در منطقه خود به آنجا اعزام گشتند. اما نمايندگان اصلي سازمان که تحت سرپرستي شيخ عمل مي کردند به صورت غير منظم و بر حسب نياز با شيخ ديدار داشتند تا کسي متوجه فعاليتهاي آنان نشود. روحي مشتهي مي گويد: ما گاهي يکبار در هفته و گاهي يکبار در ماه براي جلسه دور هم جمع مي شديم و آن هم زماني بود که نيازي احساس مي گشت و اگر نيازي در بين نبود ديداري هم صورت نمي گرفت. 
مسئولان پس از مشورت تصميم گرفتند نام سازمان جديد را سازمان “ الجهاد و الدعوة” بگذارند. کلمه “ مجد ” به عنوان نام اختصاري آن برگزيده شد. اهداف اساسي سازمان جديد احياي جهاد در راه خدا و نيز مقابله با فسادي که رژيم اشغالگر آن را در جامعه گسترش مي داد و دعوت به سوي خداوند بود. 
سپس سازمان بر اساس رغبت عمومي اين عمل جديد را در بين آنان گسترش داد و سازمان را از اين طريق تقويت کردند و به اين ترتيب به طور مثال افرادي در جنوب مانند محمد ابوشقير، زکي ماضي، افتيح خلف الله، ناصر البغدادي، جمال الهندي و توفيق ابونعيم به آن پيوستند و اطلاعات زياد و مهم و جديدي در بين اعضاي سازمان درباره محلات فساد بويژه محله هاي خريد و فروش نوارهاي ويدئويي فيلمهاي مستهجن به دست آوردند. آنان تصميم گرفتند که اين مکانها را بسوزانند و به اين ترتيب تعدادي از اماکن فحشا در نوار غزه را به آتش کشيدند(20). در همين زمان اطلاعات بدست آمده درباره همکاري کنندگان با رژيم اسرائيل در منطقه نيز بسيار زياد شده بود و اين اطلاعات شبهاتي را درباره افراد زيادي در منطقه بوجود آورده بود. مسئولان مجد تصميم گرفتند که از اين افراد بازجويي شود. مجاهدان تعدادي از آنان را ربوده و از آنان بازجويي کرده و گروهي از آنها را که همکاري آنان با نيروهاي اشغالگر ثابت شده بود به قتل رساندند. شايعاتي منتشر شد که بر اساس آن، شيخ احمد ياسين با اعتراف خود اين مزدوران و با تأمل بسيار به قتل آنان فتوا مي داد و گاهي اوقات نيز شيخ از طرف تعدادي از جوانان پرشور که خواهان از ميان برداشته شدن اين مزدوران بودند تحت فشار قرار مي گرفت. يکي از مسؤولان سازمان در اظهارات خود در تاريخ 22/5/1989 م مي گويد: در اثناي بازجويي از يکي از مزدوران ما از ماسک استفاده نکرديم. من به نزد شيخ رفتم و موضوع را با او در ميان گذاشتم و گفتم که فرد مذبور در بازجويي ما را شناسايي کرده و ما صداي او را ضبط کرده ايم و او به اعمال خود اعتراف کرد. ما همچنين صحبتهاي او را در دفتر مخصوصي که به شيخ دادم، نوشتيم. من به شيخ گفتم که ممکن نيست که بعد از اينکه او ما را شناخت بتوانيم او را آزاد کنيم(21) .
سازمان جديد چندين عمليات نظامي را برضد اهداف نظامي اسرائيل انجام داد. از جمله اين عملياتها پرتاب نارنجک به داخل پايگاه هاي صهيونيستها و گشتيهاي آنان بود. سازمان گسترش پيدا کرد و رهبري آن به شيخ صلاح مصطفي شحاده که از ساکنان بيت حانون و يک پژوهشگر اجتماعي بود، سپرده شد. او کارمند مرکز تحقيقات اجتماعي بود و بعد از آن در دانشگاه اسلامي به کار مشغول شد و به عنوان مسؤول امور دانشجويي آن منصوب گشت و نيز خطيب مساجد “ العجمي ” و “ عمربن عبدالعزيز ” بود. او شيخي زيرک، با استقامت و صبور بود که توانست به موفقيتهاي چشمگيري در عرصه دعوت اسلامي نه تنها در بيت حانون که در همه نوارغزه به صورت عام دست يابد. اين موفقيتها و نيز هوش سرشار و قدرت فراگيري سريع ايشان در تمام زمينه ها بويژه در زمينه نظامي او را شايسته رهبري حتي بالاتر از کساني که از او زودتر به سازمان پيوسته بودند ساخته بود. او توانست به خاطر شخصيت منحصر به فرد و جذاب خود برادران ديگر را نيز قانع سازد و برادران ديگر نيز نام “ عبد رب الرسول سياف ” يکي از فرماندهان گروه هاي جهادي افغانستان را به عنوان تبرک بر او نهاده بودند. شيخ صلاح توانست فعاليتهاي سازمان را گسترش دهد و آن را به نحو خوبي اداره کند و افراد جديدي را به آن ملحق سازد و در عملياتهاي مختلف شرکت دهد که از مهمترين آنها محمد يوسف الشراتحه يکي از اعراب بدوي از ساکنان جباليا و از نگهبانان دانشگاه اسلامي بود. محمد الشراتحه در اظهاراتي در تاريخ 21/5/ 1989م مي گويد: شيخ صلاح شحاده (که در زندان با او آشنا شده بودم { محمد الشراتحه به خاطر کشف تعدادي گلوله در ماشين وي توسط نيروهاي امنيتي رژيم اشغالگر به سه سال زندان محکوم شده بود که آن را در سالهاي 1984/1987م گذراند.} ) نزد من آمد و از من خواست که به يک سازمان به نام مجد بپيوندم و من نيز با او موافقت کردم. 
شيخ صلاح شحاده ارتباطات سازمان را بر اسلوبي سري و قدرتمند بنا نهاد و براي تماس اعضا با رهبران رمزها و شماره هاي سري و کدهاي ويژه اي انتخاب کرد. او نقاط کور زيادي را تعيين کرد که شاخه هاي مختلف بدون اينکه يکديگر را بشناسند و مشخصات افراد سازمان لو برود با يکديگر تماس بگيرند. 
محمد الشراتحه درباره چگونگي پيوستن خود به سازمان مي گويد:“ شيخ صلاح شحاده به من خبر داد که بعد از مدتي چند نفر به ديدن تو خواهند آمد و نامه اي به تو خواهند داد که در آن چيزهايي از تو خواسته شده است. حدوداً سي روز بعد درصبح يکي از روزها مردي نقابدار به نزد من آمد و نامه اي به من داد و بعد از رفتن او نامه را گشود که در آن چنين آمده بود: ما يک سازمان اسلامي مسلح هستيم و شما را به عنوان يک جوان پاک مي شناسيم و اگر به کار با ما علافه مند باشي بر روي تابلوي ايست نزديک خانه ات علامت ضربدر بگذار، اگر ما اين علامت را مشاهده کنيم، پي خواهيم برد که تو به همکاري با ما مايلي و بعد از آن نامه اي را در زير سنگي که بر روي آن شماره 46 حک شده است، مي گذاريم. روز بعد من رمز مربوطه را در محل معين نوشتم و غروب همان روز وقتي ازآنجا مي گذشتم آن علامت پاک شده بود و به جاي آن يک خط کشيده شده بود که فهميدم براي برداشتن نامه بايد به محل شماره (46) بروم و فهميدم که اين نقطه به عنوان نقطه کور من به شمار مي رودو در نزديکي يک تيرک عمودي کوچک قطعه اي يافته که رقم 46 بر روي آن نوشته شده بود و زير آن يک سنگ بوده و يک نامه در زير آن قرار داشت. نامه را باز کردم که در آن نوشته شده بود که: آنها مرا در سازمان خويش پذيرفته اند (22). 
شيوه پذيرش هر فرد در اين مجموعه به گونه اي بسيار پيچيده بود و به مدت زمان طولاني نياز داشت و مشروط بر اين بود که فرد ديگران را نشناسد. سازمان در زمان شيخ صلاح شحاده به چندين عمليات نظامي از جمله تيراندازي مبادرت ورزيد که در اثناي يکي از آنها يکي از کارگران حفاري يهودي در منطقه شيخ رضوان کشته شد که اين عمليات را محمد الشراتحه با همکاري نفري ديگر از افراد سازمان که نامش عبد ربه ابوخوصه 29ساله از ساکنان جباليا بود، انجام داد. در عمليات ديگري محمد الشراتحه به کمک همين مرد با يک مسلسل به ماشين جي ام سي اسرائيلي تير اندازي کرد. همين سازمان به انجام چند عمليات انفجار نيز دست زد(23). 
بعد از بازداشت شيخ صلاح شحاده با تعدادي ديگر درسال 1988م شيخ احمد ياسين مسئوليت رهبري سازمان مجد را به آقاي نزار محمد محمود عوض الله متولد سال 1957م از ساکنان محله الصبره شهر غزه و يک مهندس بود، سپرد. نزار مي گويد: اواخر ماه دسامبر 1988م به ديدار شيخ احمد ياسين رفتم. در گفتگوي بين من و شيخ احمد ياسين، او از من خواست که به حماس ملحق شوم و مسؤوليت سازمان نظامي آن را بر عهده بگيرم، زيرا مسئول نظامي آن يعني شيخ صلاح شحاده در زندان به سر مي برد. من با اينکار موافقت کردم. شيخ در همان زمان از من خواست با چهار تن از اعضا براي تأسيس تيمهاي نظامي در مناطقشان تماس بگيرم. 
شيخ ياسين در مرحله اي که شاخه نظامي هدف حمله قرار گرفت در بيرون از زندان به سر مي برد. او سازمان را دوباره تحت سرپرستي مهندس نزار عوض الله بازسازي کرد و پس از آماده کردن چند تيم در نوار غزه آن را گسترش داد. بنا به گفته آقاي نزار عوض الله شيخ احمد ياسين به کمک صفوت النونو شروع به جمع آوري کمکهايي براي سازمان کرد و تجهيزات باقي مانده از سازمان را پس از حمله به آن باز سازي کرد و از من خواست که من حسن الصيفي را بفرستم تا با شماره (101) که رمز محمد الشراتحه بود تماس بگيرد زيرا حسن و محمد بعضي از افراد قبلي سازمان را که دستگير نشده بودند مي شناختند. 
شاخه نظامي دوباره فعال شد و توانست گامهايي همطراز سازمان اول و به سوي پيشرفت بردارد. در اين مرحله سازمان موفق به ربودن دو سرباز اسرائيلي گرديد. در سخنان نزار عوض الله که در تاريخ 25/5/1989م 9/أص 4 اين گونه آمده است: دو ماه پيش حسن الصيفي پيامي برايم ارسال کرد که در آن آمده بود، تيم زير نظر 101 مرکب از دو نفر، يک سرباز ارتش اسرائيل را ربوده اند. آنها پس از تيراندازي به سوي او سلاح و وسايلش را از او گرفته اند.
در اين مرحله مردم از ربوده شدن يک سرباز اسرائيلي با خبر شدند و سازمان نيز خواست که او را با تعدادي از زندانيان مبادله کند. نزار عوض الله نيز با اينکار موافقت کرد، اما شيخ از او خواست که پيامي به حسن بفرستد و او از تيم جباليا بخواهد که اقدامي جهت برقراري تماس با نيروهاي اشغالگر انجام ندهد، زيرا شيخ موافق اين کار نبود(24). 
نزار عوض الله در همان جا مي افزايد، سه هفته پيش از دستگيري اش در اوايل ماه مي 1989م “ پيام ديگري از حسن الصيفي دريافت کردم که در آن آمده بود: تيم جباليا (تيم محمد شراتحه) يک سرباز ديگر صهيونيست (ايلان سعدون) را ربود و او را در نزديکي تل آويو به قتل رساند و تيم به نوار غزه بازگشته است (25). 
در همين اثناء شيخ نيز دستگير شد و به صورت رسمي از مسائل بي خبر ماند. 
شيخ احمد ياسين تکيه گاه جنبش و مرکز ثقل آن بود و بيشتر مسائل به او باز مي گشت. مثلاً‌ زماني که روحي مشتهي و يحيي السنوار در اوايل سال 1989م به فکر فرار از زندان افتادند تنها کسي که مي توانست به آنان کمک کند، شيخ احمد ياسين بود. به همين دليل بوسيله پيامي براي او فرستاده و به او اطلاع دادند که به فکر فرار هستند. شيخ نيز نامه اي براي نزار عوض الله فرستاد و از او خواست که در شب فرار آنها دو اتومبيل را در ساعت سه صبح در نزديکي زندان آماده کند، اما اين کار بر طبق حکايتهاي پرونده ها به عللي که ذکر نشده عملي نشد(26).  
شيخ احمد ياسين کسي بود که براي اولين بار دايره فعاليتهاي جنبش مقاومت اسلامي را به کرانه باختري گسترش داد و به اتفاق جميل حمامي “ابو حمزه ” به آن سرو سامان بخشيد. ابو حمزه بعدها مسئول جنبش اسلامي در کرانه باختري گرديد. در اعترافات جميل عبدالرحيم عبدالکريم حمامي در تاريخ 20/9/1988م آمده است، او براي ديدار با شيخ سعيد بلال به خانه ايشان در نابلس رفته بود، زيرا او کارمند اوقاف بود. در زمان ملاقات که همزمان با عمل جراحي بر روي انگشت پاي او صورت گرفت، ايشان گفتند که شيخ احمد ياسين از وي خواسته است که تو را ببيند. من از شيخ سعيد بلال پرسيدم که شيخ احمد ياسين چرا خواهان ملاقات با اوست، او گفت که از موضوع اطلاع ندارد. پس از چهار روز براي ديدار شيخ ياسين به غزه رفتم زيرا او را از چهار، پنج سال قبل زماني که به مسجد الأقصي مي آمد مي شناختم و با او در خانه اش ملاقات مي کردم. در خانه شيخ من و ايشان در يک اتاق تنها با يکديگر نشستيم و هنگامي که شيخ از من درباره آمادگي ام درباره دريافت و فتوکپي و توزيع منشورات حماس در قدس پرسيد، پس از اندکي فکر با آن موافقت کردم. در اوايل سال 88م شخصي به نام فايز به مسجد الأقصي آمد و به من گفت که شيخ احمد ياسين از غزه او را فرستاده است. او بيانيه هاي حماس را به من داد و خود بازگشت. پس از آن هر وقت که بيانيه اي از طرف حماس در غزه صادر مي شد شخصي آن را برايم مي آورد و مي گفت که از طرف شيخ آمده است (27). 

منابع :
1. اين اظهارات در گفته هاي محمد عرب مهره در برابر بازجو در اوايل ماه ژوئيه سال 1984 آمده است و بايد مد نظر داشت که اين استراتژي در آن زمان خطرناک و نادرست بود زيرا عرصه سياسي که اشغالگران برآن مسلط بودند و آنان کاملا از وضعيت امنيتي آگاه بودند و تمام تلاش خود را جهت شناسايي نيات مخالفان به کار مي بردند. به همين سبب پيشبرد هدف بدون مشخص کردن وسايل به شيوه مناسب وضعيت امنيتي کار را با مشکل جدي مواجه مي ساخت. 
2. اعتراف عبدالرحمن تمراز که در تاريخ 28/6/1984م در زندان مجدل از او گرفته شد. 
3. اظهارات دکتر ابراهيم المقادمه دندانپزشک که در بيمارستان الشفا و النصر کار مي کرد. 
4. مصدر سابق 
5. ادامه اظهارات عبد الرحمن تمراز که در گذشته ذکر شد.
6. پرونده اتهامات صادره در تاريخ 5/.8/1984از طرف دادستان نظامي عليه متهم، شماره پرونده 1327/84 . 
7. اظهارات متهمين با اندکي تلخيص 
اطلاعات و بندهاي اتهام و تفاصيل مربوط به سلاحها از لائحه اتهامات عليه شيخ احمد ياسين که در تاريخ 15/8/84م صادر شد گرفته شده است که شماره پرونده آن 1327/ 84 مي باشد. 
دادگاه به رياست زکريا کسفي به عنوان رئيس و جلعام جبريل و افرايم ايلان به عنوان اعضاء بر گزار شد. 
گفتگو با استاد ناظم عويضه وکيل مدافع در تاريخ 15/5/1984م . 
گفتگوي سابق. 
در آن زمان گفته شد که اسلامگرايان اين سلاحها را براي انتقام از سران ملي گرايان جمع آوري کرده بودند که باعث ايجاد حساسيتهاي عليه شيخ احمد ياسين گرديد، اما تحقيقات ثابت کرد که اين مسأله کاملا نادرست است، اما مدت زمان طولاني نياز بود تا اين خبر که نيروهاي امنتي اسرائيل آن را به هدف ايجاد شکاف در جبهه ملي شايع کرده بودند، از ياد برود. 
گفتگوي سابق استاد ناظم عويضه. 
حکم دادگاه در روز 6/12/1985م با حضور متهمان ، وکلاي مدافع، دادستان نظامي و تعدادي از خانواده ها صادر شد. 
شيخ در تاريخ 20/5/1985م در اوايل ماه رمضان از زندان آزاد شد. 
يحيي ابراهيم حسن السنوار متولد سال 1962 م از ساکنان اردوگاه خان يونس دانشجوي دانشگاه اسلامي و يکي از اعضاي شوراي دانشجويي در آن زمان يکي از فعالترين دانشجويان دانشگاه بود که بعدها يکي از فعالترين کادرهاي فعاليتهاي مسلحانه گرديد. 
روحي عبد الغني مشتهي مهندس کشاورزي متولد سال1959م که در محله شجاعيه شهر غزه ساکن بود. 
ملاحظه مي شود که نظاميان اشغالگر پس از آنکه شايع کردند که شيخ احمد ياسين را تبعيد کردند، موفق شدند از متهمان اعتراف بگيرند. متهمان در آن زمان در زندان و تحت شکنجه بودند و نمي توانستند حقايق را بفهمند و معتقد بودند که اين کار صحيح است به همين سبب چيز هاي زيادي را به شيخ نسبت دادند تا از شکنجه هاي خود بکاهند، اما بعدا براي آنان آشکار شد که نيروهاي امنيتي دشمن آنان را فريب داده و شيخ را نيز به زندان انداخته اند. اعترافات مذکور در تاريخ 22/5/1989 از يحيي السنوار گرفته شده است. 
افراد مذکور ابتدا بازجويي شده و سپس محاکمه گرديدند و بعضي از آنان آزاد شدند و گروهي نيز همچنان در زندان به سر مي برند . 
اين اطلاعات از اعترافات روحي مشتهي و يحيي السنوار در ماه مي سال پ1989م در زندان مرکزي غزه در اثناي شکنجه و بازجويي آمده است. 
 اعترافات يحيي السنوار در 11 صفحه در تاريخ 23/5/1989م . 
 اعترافات محمد الشراتحه شماره 9 ص 1 در تاريخ 21/5/1989م . 
اين اطلاعات از منابع بازجوييها گرفته شده که همه آنها مي تواند فقط فرضيه بوده و درست نباشد. 
 اعترافات نزار عوض الله در تاريخ 25/5/ 1989در زندان مرکزي غزه. 
 اظهارات سابق 
 همان منبع. 
 اظهارات جميل عبدالرحيم حمامي ملقب به ابو حمزه در تاريخ 20/9/1989م در زندان غزه ص1.

تصميم انتفاضه
انتفاضه مردمي که در دسامبر سال 1987م به وقوع پيوست از ثمرات فکري شيخ احمد ياسين بود. ايشان از تصميم گيرندگان و حاميان اصلي اين حرکت بود. اين تصميم در تاريخ 9/12/1987يعني روز انتفاضه اتخاذ شد و پس از آن با ارائه راهکارهاي اسلامي براي ادامه، تداوم يافت. جنبش حماس بعد نظامي انتفاضه را گسترش داد. سازماني که شيخ ياسين وجودش را در تاريخ 9/12/1987 علني ساخت در روز 14/12/1987با صدور بيانيه اي تشکيل آن را به اطلاع عموم رساند.
در شب 9/12/1987يعني همان شبي که حادثه وحشتناکي در جاده منطقه صنعتي ايرز (نقطه اتصالي بين غزه و منطقه سبز) اتفاق افتاد شيخ احمد ياسين و تعدادي از دوستان ايشان از جمله عبدالعزيز رنتيسي (گوينده روايت مذکور) و صلاح شحاده و ديگران که دراين تجمع شرکت داشتند، قيام عمومي را اعلام کردند.
اين تجمع به دو گروه موافق و مخالف تقسيم شد ، مخالفان اظهار داشتند که نيروهايي که در عرصه فعاليت هستند همانهايي هستند که مواضع ضد اسلامي دارند و انواع فشارها را بر مسلمانان روا مي دارند، اينان از انتفاضه سود خواهند برد و در نتيجه پيوستن افرادي از توده مردم به آنان شخصيت خود را که به سبب عدم اقناع مردم نسبت به افکار و روش آنان به سستي گراييده بود باز يافته و رقيب طبيعي جنبش مقاومت اسلامي خواهد بود.
دليل ديگر مخالفان اين بود که انتفاضه ممکن است که تشکيلات اسرائيل را از نوار غزه و کرانه باختري بيرون رانده و اين امر منجر به پيوستن اين مناطق به اردن شود. اما شيخ و همراهانش تصميم گرفتند که انتفاضه را آغاز کنند. شيخ گفت: چرا اين گروه ها را وا نگذاريم. ما نباڤد در فکر اين باشيم که اين گروه ها سود خواهند برد يا نه. ما فقط بايد عمل کنيم. ايشان افزودند، هر نظام عربي هر چه هم سنگدل باشد هزار مرتبه بهتر از موجوديت اسرائيلي است که هدفش فقط به چنگ آوردن جوانان ما و هتک حرمت نواميس و دختران ماست. قطعاً هيچ نظام عربي اين عمل را انجام نخواهد داد.
دکتر رنتيسي مي گويد: در هنگام اتخاذ اين تصميم ما مطمئن بوديم که کار ما مفيد خواهد بود و در آينده ثمرات خود را نشان خواهد داد.جنبش اسلامي به تجارب گذشته خود اعتماد کرد. دو ماه پيش از آن تصميم به برپايي اعتصاباتي در نوارغزه گرفته بودند، زيرا که گشتيهاي ارتش و پليس فشارهايي عليه جوانان پسر و دختر روا داشته بودند از جمله آنان را مجبور به رفتارهايي مي کردند که دور از شئونات عمومي و سنتهاي اسلامي و اجتماعي بود مانند اجبار جوانان به رقص در خيابانها و بوسيدن پسران و دختران و وادارکردن تعدادي به تف کردن به روي ديگران همچنين به اقدامات ديگري از جمله تعيين مالياتهاي مختلف، ممنوعڤت مسافرت، بازداشتهاي بي حساب و کتاب، آزار بي گناهان، تشويق خانه هاي فحشا و فساد، اشاعه مواد مخدر و مصرف مواد الکلي کشنده و غيره دست زدند. 
اعتصاب موفقيت آميز بود و از حمايت گسترده اي در نوار غزه برخوردار گشت که اين امر منجر به فروکش کردن تجاوزات نيروهاي ارتشي و پليس گرديد و وضعيت اندکي بهبود يافت. پس از آن جنبش اسلامي، اداره اعتصابات عمومي از سال 1982 را که در پاسخگويي به درخواست جمعيت پزشکان (که در آن زمان از جانب جريان اسلامي رهبري مي شد) به راه افتاده بود در دست داشت و در اثناي اين اعتصابات درگيريها شروع شد و اماکن تجاري بسته شدند و شهرداريها و مؤسسات عمومي نيز به آن پاسخ دادند و کرانه باختري نيز تا حدود زيادي از اين کار متأثر شد. درگيريها بين مردم و نيروهاي اشغالگر به مدت سه هفته ادامه يافت که در خلال آن صدها تن از جوانان زخمي شدند.
دکتر رنتيسي مي گويد: اين تجارب موفق اعتماد ما را بيشتر کرد چرا که در آن زمان بسيار ضعيفتر از عصر روز انتفاضه بوديم.
جنبش اسلامي انتظار نداشت که انتفاضه منجر به آزادسازي فلسطين گردد چرا که اين کار به تلاشي بيشتر از انتفاضه نياز داشت ولي اقداماتي که شرح آن در پيش گذشت با پيامدهاي آن از جمله سقوط جمعي شهرها و روستاهايي که نيروهاي امنيتي خواستار تسلط بر آنها بودند علت اتخاذ چنين تصميمي از جانب جنبش بود.( آنگونه که دکتر رنتيسي مي گويد) او مي افزايد، تصميم جنبش اين بود که مردم را از حالتي که در آن به سر مي بردند به در آورد و عزم و اراده آنان را تقوڤت کند و رغبت به زندگي آزادانه را در وجودشان بپروراند و جهاد عملي را به ايشان تعليم دهد، زيرا بسياري از مردم به ذلت اشغال خو گرفته بودند و حتي افسران عاليرتبه مسئول در شهر و همکاران يهودي آنان را به جشنها و خانه هاي خود دعوت مي کردند و اين اعمال بسيار خطرناک بود، اما انتفاضه تمام اين مسائل را تغيير داد و تا حدود زيادي اصول جهاد و مبارزه مشترک را به آنان آموخت.
نامگذاري جنبش مقاومت اسلامي "حماس"
تصميم براي آغاز انتفاضه همزمان با تشکيل حرکت مقاومت اسلامي که در ابتداي کار علامت اختصاري منشوراتش به (ح . م .س) معروف بود، گرفته شد. مدتي پس از آغاز فعاليتهاي اسلامگرايان عضو جنبش مقاومت اسلامي تصميم گرفته شد که حرف الف به سه حرف اضافه گردد تا مدلول اين کلمه با اهداف جنبش سازگار باشد. به اين ترتيب کلمه “حماس ”برگزيده شد. برخي از مسئولان مهم در جنبش نيز ابتدا به اين کار رضايت نداشتند که از جمله ايشان صلاح شحاده مسئول شاخه نظامي جنبش بود، اما پس از آنکه اين نام مقبوليت عمومي يافت ايشان نيز به آن رضايت دادند. دکتر رنتيسي مي گويد: من در آن زمان در زندان بودم و مدتي بعد يعني در تاريخ 4/3/ 1988 آزاد شدم. در همين زمان بود که بيانيه اي به نام مسئولان انتفاضه منتشر شد.

شيخ احمد ياسين و انتفاضه 
آنگاه که انتفاضه در شب هشتم دسامبر 1987پس از حادثه بيت حانون نزديک منطقه صنعتي واقع در جاده ارتباطي غزه و سرزمينهاي اشغالي 48م اتفاق افتاد (يک اتوبوس اسرائيلي به اتومبيلهاي فلسطينيان تيراندازي کرد که بر اثر آن 4 کارگر فلسطيني شهيد شدند)، هيچ کس از مردم و حتي رهبران نيز فکر نمي کردند که انتفاضه براي مدتي طولاني تداوم يابد. همه بر اين باور بودند که اين قيام نيز مانند ديگر قيامهاي مردمي اندکي بعد فرو مي نشيند و نظرشان اين بود که حوادثي که باعث همگاني شدن آن گرديده، آن را طولاني کرده است و شديدتر نيز خواهد شد و دليل ديگر، اقدامات سنگدلان اشغالگر بود که خشم عمومي را بر مي انگيخت. انتفاضه همه محاسبات را برهم زد، زيرا هر روز بر دامنه آن افزوده مي شد. انتفاضه يک تفاوت اساسي ديگر نيز با قيامهاي ديگر داشت و آن سيماي کاملا اسلامي آن بود. با نگاه به شعارهايي که سرداده مي شد و ارتباط قيام با مساجد و رهبران جوان اسلامگرا که هدايت قيام را بر عهده داشتند، مي توان به عمق آن پي برد. 
رهبران مسلمان در نوار غزه احساس کردند که در مقابل وضع جديدي قرار گرفته اند و ناچار بايد براي کنترل و ساماندهي فعاليتها چاره اي انديشند و عدم چاره جويي و استفاده مناسب از اين موقعيت به معناي آن است که آنان آمادگي لازم براي پيشبرد آن را ندارند. لذا اندکي پس از آغاز انتفاضه، گروهي از شخصيتهاي دست اندر کار فعاليتهاي اسلامي از جمله شيخ ياسين و شيخ صلاح شحاده و دکتر عبدالعزيز رنتيسي و غيره در منزل شيخ احمد ياسين جمع شدند و وضعيت را ارزيابي کردند و به توافق رسيدند که اين تظاهراتها را به صورت عمومي برگزار کنند و تصميم گرفته شد که انتفاضه را با پررنگ تر کردن فعاليتهاي جنبش اسلامي ادامه دهند، زيرا اين عمل فرصت مناسبي بود براي ابراز وجود جريان اسلامي و جهادي و احياي عملياتهاي جهادي. در جلسه اي که در منزل شيخ احمد ياسين و با حضور مهندس عيسي النشار و شيخ صلاح شحاده و دکتر رنتيسي برگزار گرديد توافق شد که جنبش "حماس" بيانيه هايي صادر کند و شيخ احمد ياسين آنرا به نقاط مختلف غزه بفرستد. در اين جلسه همچنين مقرر شد که انتفاضه به فعاليت خود ادامه دهد و بوسيله بيانيه هاي صادر شده در نقاط ديگر نيز گسترش يابد. 
مهندس عيسي النشار مي گويد: تصميم گرفته شد که انتفاضه بوسيله ارسال بيانيه ها به ساير نقاط نيز گسترش داده و در آنها به مردم گفته شود که در چه روزهايي چه کارهايي انجام دهند. يعني اعتصابات لازم است و انتفاضه با تمام توان مانند اعتصابات و تظاهراتها ادامه يابد تا موانع به هر وسيله ممکن برداشته شود و نيز در مساجد مردم جهت مشارکت در اين کار تشويق شوند.(4)
عيسي النشار مي افزايد، در همه ديدارها شيخ ياسين مي گفت که بايد انتفاضه را ادامه دهيم تا آنکه يهود نوار غزه و کرانه باختري را ترک کنند”(5)
شيخ صلاح مصطفي شحاده نيز در اطلاعيه اي استراتژي جنبش اسلامي را در انتفاضه اين گونه تشريح مي کند: 
جريان انتفاضه با حداکثر توان با استفاده از ابزارهاي زير فعال شود: 
أ. تظاهراتها و راهپيماييهاي گسترده 
ب: اعتراضاتي که با اعتصاب در روزهاي معيني تشديد شود.
1. زيان نرساندن به اموال عمومي و خصوصي 
2. پرهيز از تخريب امنيت مردم  
 3. آسيب نرساندن به شهروندان يهودي جهت حفظ وجهه اسلامي انتفاضه.
 وي مي افزايد، جنبش حماس در هنگام آغاز کار به صورت فردي و گروهي با شيخ ياسين در تماس بود. در آن هنگام مسئو‌ليت تهيه منشور به سبب تجربياتي که ايشان داشتند به خودشان واگذار شده بود و اگر يکي از برادران نظري در هر مسئله ديني يا ملي داشت پيش از آماده شدن نشريه به شيخ ياسين اطلاع مي داد و منشور به عنوان ثمره تلاش گروهي انتشار مي يافت.(6) 
روشن است که سازمانهايي که پيش و پس از شعله ور شدن انتفاضه تأسيس شده بودند مانند “سازمان جهاد و دعوت” و “سازمان مجاهدين فلسطيني" در حرکت جديد که مسئول امور انتفاضه بود، ادغام شدند. سازمان“مجد” (سازمان جهاد و دعوت) به عنوان شاخه امنيتي و “سازمان مجاهدين فلسطيني” به عنوان شاخه نظامي آن برگزيده شدند. 
شيخ احمد ياسين در جنبش حرکت مقاومت اسلامي حماس همچنانکه در گفته هاي شيخ صلاح مصطفي شحاده آمده است، سخنگوي رسمي حماس در مجامع عمومي، منتشر کردن بيانيه ها، برقراري تماس با امان و ناظر امور مالي بود. (7) 
شيخ احمد ياسين خزانه داري را با کمک خالد حبيب و سپس موسي ابو حسين از ساکنان منطقه شيخ رضوان، بر عهده داشت ( آنگونه که درگزارش آقايان خالد حبيب و موسي ابو حسين آمده است).(8) 
در گزارش يکي از کارشناسان برجسته "اسرائيل" که فوق ليسانس در رشته تاريخ خاورميانه است و 8 سال در اداره کل اطلاعات و امنيت "اسرائيل" فعاليت داشته است درباره جنبش مقاومت اسلامي آمده است که، کلمه“حماس ”مخفف کلمه عربي سازمان حرکت مقاومت اسلامي است که علاوه بر آن به معناي شجاعت و شهامت نيز هست. اين سازمان با پيدايش انتفاضه کار خود را بويژه در نوار غزه آغاز کرد. سپس به کرانه باختري گسترش يافت. اين جنبش آغاز انتفاضه را به خود منسوب مي داند و سازمان بر اين باور است که جداسازي دو مسأله تولد جنبش و شروع انتفاضه دشوار است. همچنين سازمان حماس افتخار مي کند که صدور اولين منشورش انتفاضه را شعله ور کرد و در تداوم آن نقش بسزايي داشت. اين جنبش فعاليتهاي نظامي خود را آشکار کرد و نشان داد که يک جنبش اسلامي است که با سرزمين فلسطين رابطه تنگاتنگي دارد و با اتخاذ مواضع تندروانه به اقداماتي تخريبي مي انجامد(!) 
اين کارشناس اسرائيلي مي افزايد: حماس دامنه فعاليتهاي خود را گسترش داده است تا افراد تندروي اسلامگرا را جذب کند و منازعه با اسرائيل را بر مبناي اصول اسلامي استوار سازد. وي مي گويد: ايدئولوژي حماس بر اساس تفکر اخوان المسلمين بنا شده است و جهاد بر مبناي قواعد دين اسلام را به عنوان تنها راه آزادسازي فلسطين مي داند که بر همه شخصيتهاي ديني و عموم مردم مسلمان واجب است و هر نظام سياسي را که از قسمتي از فلسطين چشم بپوشد غير مشروع مي شمارد و آن را به مثابه نادڤده گرفتن دين مي داند. اين صهيونيست هدف حماس را اين گونه بر مي شمارد "هدف اصلي حماس برپايي دولت فلسطين در تمام فلسطين است که به جهادي همه جانبه از سوي مسلمانان نياز دارد.(10)
در گزارش يک صهيونيست ديگر در کميته مشاورين نظامي در تشريح عملکرد جنبش مقاومت اسلامي چنين آمده است: افراد اين سازمان به انجام 66 عمليات اعتراف کرده اند. در سال 1988م 10 عمليات ، سال 1989 تعداد 32 عمليات ، سال 1990م 24 عمليات. عملياتهاي ديگري به وسيله نيروهاي مسلح سازمان انجام شده است که هنوز کشف نشده اند. در اين درگيريها 6 يهودي کشته شده اند که 4 نفر غير نظامي و دو تن ديگر سرباز بوده اند و 19 نفر زخمي شده اند. 
اين کارشناس تلفات عملياتهايي را که توسط حماس انجام گرفته، اينگونه شرح داده است:
17/3/1988م عمليات در شيخ رضوان به کشته شدن يک پيمانکار شرکت حفاري يهودي (عادي صباري) در تيراندازي به وي انجاميد.
1/8/1988م در منطقه جباليا تيراندازي به سوي يک اتومبيل اسرائيلي که تلفاتي در بر نداشت. 
11/10/1988م در منطقه الون موريه يک مين بر سر راه موشاف کشف شد.
16/2/1989م در جنوب نوار غزه، سرباز آفي ساسبورتس ربوده و کشته شد.
 3/5 / 1989 م در جنوب نوار غزه، يک سرباز به نام ايلي سعدون ربوده و کشته شد.  
 9/7/1989م مين گذاري و پرتاب پنج بمب دست ساز به سوي آمبولانس نظامي بر سر دو راهي بيت عاوا در الخليل که يکي از بمبها در داخل ماشين منفجر شد و يک سرباز جراحت مختصري برداشت. 
11/10/1989م دو بمب دست ساز در الخليل به سوي يک جيپ نيروهاي دفاعي ارتش اسرائيل پرتاب شد.  
2/6/1990م انفجار مين بر سر راه عبور يک اتوبوس در مقابل حرم ابراهيمي در الخليل که تلفاتي در بر نداشت.
28/7/ 1990م انفجار يک مين در ساحل تل آويو که به کشته شدن يک دختر يهودي کانادايي و زخمي شدن 14نفر منجر شد.
9/9/1990م يک يهودي هدف قرار گرفت و اتومبيل او پس از فرار وي آتش گرفت.
10/10 /1990م دو بمب در مزارع پنبه منطقه سورناتان کشف شد. اين مزارع از آن يکي از شهرک نشينان صهيونيست بود. 
12/10/1990م يک بمب دست ساز آتشزا در مزرعه پنبه متعلق به يک شهرک نشين صهيونيست کشف شد.
13/10/1990م دو بمب که براي سوزاندن مزرعه پنبه پنهان شده بود در جفعات هشلوشاه کشف گرديد. 
18/10 /1990م در منطقه رمات هکوفيتش چهار بمب آتشزا در مزارع پنبه متعلق به روستاي تعاوني آن بود به دست آمد. 
30/10/1990 م در شهر نابلس يک يهودي سوار بر يک وانت بار هدف حمله قرار گرفت.
28 /11/1990م در رفح يک سرباز با چاقو هدف حمله قرار گرفت.
14/12/1990م در کارخانه آلومينيوم شهر يافا 3 يهودي به هلاکت رسيدند.
اين کارشناس همچنين مي افزايد علاوه برحملاتي که ذکر شد بايد 15 حمله به وسيله بمب نيز اضافه شود که در منطقه يهودا و السامره (کرانه باختري ) و نوار غزه صورت گرفته است. 
 پس از بازداشت اعضاي جنبش مقاومت اسلامي در سال 1988م به دست نيروهاي اسرائيلي شيخ احمد ياسين نزد فردي به نام اسماعيل ابوشنب که يک مهندس 40 ساله از اهالي روستاي شيخ رضوان است رفت و از او خواست که در بازسازي شاخه هاي سياسي و امنيتي جنبش به او کمک کند، زيرا تشکيلات جنبش پس از دستگيري مسئولانش از هم پاشيده بود. او برنامه فعاليتها و اسلوب تحقق اهداف را براي او تشريح کرد، سپس از اسماعيل ابوشنب خواست که از تعدادي از افراد که مشخص کرده بود بخواهد که در اين کار او را ياري دهند. 
اسماعيل با اين پيشنهاد موافقت کرد و وعده داد که با اين افراد تماس بگيرد و رابطه سازماني با اين افراد برقرار کند. در ابتداي سال 1989م شيخ احمد ياسين به همراه نزار عوض الله به خانه اسماعيل ابوشنب در شيخ رضوان رفت و کساني را که قرار بود از قبل در آنجا باشند، ملاقات کرد. اين افراد سلامه الصفدي، عوني ابوسيف و ابراهيم ابومر بودند.
در نشست درباره وضعيت نوار غزه و ضرباتي که به جنبش وارد شده بود، صحبت و توافق شد که کار مانند پيش از حملات عليه جنبش، پي گيري شود و همچنين هر يک از آنها مسئول منطقه خود و مناطق مجاور خود باشد. به اين صورت که تقسيمهاي مناطق رعايت گردد و در کار مسئولان اختلاط پيش نيايد. به همين دليل افراد به شرح ذيل مسئوليتهاي مناطق مختلف را بر عهده گرفتند. صلامه الصفدي در غزه، عوني ابو سيف منطقه خان يونس و اردوگاه پناهندگان اين شهر، ابراهيم ابو مر منطقه رفح، حسن المزين اردوگاه هاي مرکزي خضر محجز منطقه جباليا، اسماعيل ابو شنب معاون شيخ احمد ياسين در همه مناطق، شيخ احمد ڤاسين مسئول همه مناطق. 
شيخ به علت نگراني همگان از بازداشت به همين اقدام بسنده کرد، زيرا تبعات دستگيري رهبران جنبش هنوز باقي بود. شيخ همچنين اسماعيل ابو شنب را براي دريافت موجودي صندوق جنبش به سوي مسئول آن گسيل داشت. 

 شيخ احمد ياسين در زندان 
شيخ در تاريخ 15/6 /1989 م به همراه پسرش بازداشت شد تا براي فشار آوردن به ايشان در اعتراف به اتهاماتي که به او وارد کرده بودند، از فرزندش استفاده کنند. شيخ به شدت تحت شکنجه قرار گرفت و اشغالگران حتي به معلوليت جسمي او نيز توجهي نکردند. او را از خواب محروم و از انواع شکنجه ها در بازجويي از او استفاده کردند. 
پس از پايان بازجوييها او را به زندان الرمله منتقل کرده و به دور از زندانيهاي ديگر حبس کردند، زيرا از تأثير ايشان بر زندانيان واهمه داشتند. صهيونيستها او را از مردم جدا کرده و افرادي را با او همراه ساختند که در مواضع ايدئولوژيک بسيار با او فاصله داشتند. دو عضو جبهه ملي که افکار مارکسيستي داشتند و به شدت با دين مخالف بودند، هم بند ايشان بودند و براي شيخ احمد ياسين پرونده اي قطور از اتهام ايشان تشکيل دادند.
بند اول: عضويت در تشکيلات 
توضيح: متهم (احمد اسمائيل حسن ياسين ) از اوايل سال 1982 م در يک سازمان غير قانوني فعاليت داشته است: 
 أ . در سال 1987م به عضويت سازمان مجد درآمد که اهداف ذيل را دنبال مي کرد: 
جمع آوري اطلاعات امنيتي و اعدام مزدوران و دست نشاندگان صهيونيستها و حمله و تصاحب دارايي آنان 
 آسيب رساندن به افراد مذکور
توزيع بيانيه (نشريه سازمان) 
اعضاي سازمان مانند عضو مذکور به گردآوري اطلاعات مشغول بوده اند و همه اين اطلاعات در نزد مسئولان سازمان به صورت مکتوب در نقاط مختلف و مساجد گوناگون در نوار غزه جمع آوري مي شد و مغازه هاي افراد فوق الذکر (مزدوران و دست نشاندگان) به آتش کشيده مي شد و خود افراد نيز به گروگان گرفته مي شدند و سپس به قتل مي رسيدند. 
ب . از سال 1982م عضو سازمان مجاهدين فلسطيني (شاخه نظامي) بوده است که هدف آن سازماندهي تيمهاي عملياتي، به دست آوردن اطلاعات و انجام تمرينات نظامي به قصد حمله به نيروهاي ارتشي و مقابله با نيروهاي نظامي اسرائيلي و پليس بوده است. اعضاي اين سازمان تمرينات نظامي زيادي را انجام داده و چند عمليات را به وسيله شاخه نظامي خود عليه نيروهاي امنيتي انجام داده اند.
ج . از ماه دسامبر سال 1987 عضو جنبش مقاومت اسلامي بوده است که اهداف اين جنبش به شح ذيل است: 
آزاد سازي سرزمين اشغال شده و بازگرداندن آن به آغوش اسلام 
مبارزه عليه دشمن صهيونيستي 
مخالفت تام و کامل با صلح 
 وجوب جهاد مقدس 
به نظر اين سازمان، نيروهايش در خدمت همه اهداف اسلام هستند 
شرکت در فعاليتهاي انتفاضه 
 جنبش بواسطه مساجد در تمام نوار غزه و نامه هاي سري و نقاط کور ارتباط مستمري را با اعضاي خود برقرار کرد. اين جنبش در سه نوع فعاليت دست داشت: 
أ . امنيتي: گرد آوري اطلاعات درباره حوادث انتفاضه ـ برضد جاسوسان و مزدوران ـ و حمله به آنان و تصاحب اموال آنان و هماهنگ کردن گروه هاي مختلف و انتشار و توزيع بيانيه ها و نوشتن شعارهاي ضد رژيم صهيونيستي 
ب. شاخه نظامي: اين بخش ادامه دهنده راه مجاهدان فلسطين بود و به صورت مستقل عمل مي کرد و هدف آن آموزش سلاحهاي سرد و گرم به فلسطينيان و عمليات بر ضد ارتش و نيروهاي امنيتي بود. 
ج . شاخه اي که به امور انتفاضه مي پرداخت و فعاليتهايي از جمله، اخلال، ايجاد راه بندان، پرتاب سنگ، شعار نويسي و ممانعت از کار کارگران داشته است.
بند دوم: رهبري 
توضيح: متهم مذکور ( شيخ احمد ياسين ) در سال 1986م يا نزديک به آن به کمک چند نفر ديگر يک سازمان مخالف را بنيان نهاد. او به همراهي يحيي السنوار و خالد الهندي سازمان “المجد” را پايه گذاري و اهدافي براي آن مشخص کرد. متهم مذکور يحيي السنوار را به عنوان فرمانده بخش جنوبي سازمان و خالد را فرمانده شمالي نوار غزه برگزيد. 
متهم از اوايل سال 1982م يا نزديک به آن همکاريهايي براي تشکيل سازمان ممنوعه “مجاهدان فلسطيني” ارائه داده است و در سال 1987م به کمک افرادي مانند صلاح شحاده آن را بازسازي کرد.
در دسامبر سال 1987م يا نزديک به آن همکاريهايي جهت پايه ريزي سازماني غير قانوني داشته است که در ماه دسامبر تصميم به ايجاد جنبش حماس گرفته شد تا بر ضد اشغال "اسرائيلي" اقداماتي انجام دهد و راهپيمايي هايي را برگزار کند. متهم مذکور علاوه بر اين اقدامات شش تن را به خانه خود دعوت کرد. در اين نشست سازمان حماس را بنيان نهاد تا در انتفاضه شرکت و مردم را به سوي خود جذب کند. در اين نشست متهم شش نفر را به سازمان جذب کرد و هر کدام را به عنوان مسئول يکي از مناطق برگزيد و از ايشان خواست که ديگران را براي اين کار آماده کنند. 
بندهاي 7 و 8 و 9، دست داشتن در قتل عمدي تعدادي از مزدوران به سبب آمريت و موافقت با آن و همچنين اتهام به کشتن يک نفر ديگر.
بند دهم: نگهداري سلاح 
توضيحات: متهم مذکور در سال 1987م در نگهداري اسلحه دست داشته است. 
بند يازدهم: اخلالگري  
توضيحات: متهم از تاريخ غير مشخصي با همکاري چند تن ديگر اقدام به مختل کردن امنيت عمومي کرد که اهم فعاليتش به شرح ذيل است: 
متهم در ماه دسامبر سال 1987م به همکاري ديگر اعضاي کادر حماس منشوراتي را در بين مردم توزيع کرد که در آنها تاريخ حملات و ايجاد موانع و فعاليت عليه نيروهاي نظامي ذکر شد و شامل پرتاب سنگ و منع کارگران از کارکردن براي صهيونيستها بود تا مردم را به فعاليت در انتفاضه وا دارد. متهم به اعضاي سازمان دستور داد که شعارهاي مخالف رژيم صهيونيستي را که در بيانيه ها موجود بود در اماکن مختلف بنويسند و اعضا نيز به اين دستورات عمل کرده اند. 
 متهم مسئوليت بيانات منتشر شده از حيث متن، کتابت و توزيع را به گردن گرفت و براي توزيع کنندگان نامه هايي فرستاد که در آنها زمان ارسال بيانيه ها را به آنها ياد آوري کرده است بدون آنکه خود با آنها ديدار کرده باشد. 
متهم در ژانويه 1988م با جميل حمامي ملقب به ابوحمزه ديدار کرد و از او خواست که در توزيع منشورات حماس در کرانه باختري با او همکاري کند و نيز از او خواست که نسخه هايي از آن را به وسيله فاکس براي اخوان المسلمين اردن بفرستد. 
 بند دوازدهم: آموزش نظامي 
توضيحات: متهم مذکور از سپتامبر 1988م يا نزديک به آن در آموزشهاي نظامي ممنوعه دست داشته است. نامبرده ابتدا حسن الصيفي را وارد صفوف مجاهدان کرد تا با يهوديان بجنگد، سپس به او گفت که محمد الشراتحه سلاح دارد و او مي تواند بوسيله آن به ديگران آ‎موزش دهد و همچنين به او گفت که کد رمز شراتحه 101 است. سپس حسن و سه تن از دوستان او با شراتحه تماس گرفته و در زمانهاي متفاوت از شراتحه آموزش نظامي آموخته اند. 
بند سيزدهم: توطئه 
توضيحات: نامبرده در زمانهاي مختلف به کمک ديگران به توطئه چيني مشغول بود که به سبب آن به بيش از سه سال زندان محکوم شده است که موارد زير از آن جمله است: 
أ . نامبرده محمد عليان را در خدمت مجاهدان قرار داد و دريافت که او در ساختن بمب مهارت دارد، لذا به عزالدين المصري اطلاع داد و آنها را به يکديگر مرتبط ساخت. 
ب . صلاح شحاده به متهم اطلاع داد که محمد شراتحه سلاح دارد (کلت و کلاشنيکوف) و قصد دارد به ارتش ضربه بزند و به همين منظور احتياج به مقداري پول دارد و نامبرده (شيخ احمد ياسين ) نيز با پرداخت پول به او موافقت کرد.
ج . صلاح شحاده بار ديگر در ماه ژوئن 1988م با متهم تماس گرفت و گفت که شراتحه براي او پيغام فرستاد که براي خريد تعدادي (50 عدد) نارنجک دستي به مقداري پول نياز دارد که متهم نيز مبلغ 500 دينار براي خريد نارنجکها به او داد. 
د . در مارس 1989 م يا نزديک به آن پيغامي از طرف يحيي السنوار و روحي مشتهي که در زندان غزه بودند به متهم رسيد که در آن از او خواسته بودند در فرار آنها از زندان به آنها کمک کند. متهم (شيخ احمد ياسين ) نيز به واسطه منير المعصوابي نامه اي براي نزار عوض الله فرستاد که درآن از او خواسته بود که به آن دو نفر کمک کند که او نيز دو اتومبيل را براي حمايت از آنها ساعت سه صبح در نزديکي بازداشتگاه آماده کرد. 
بند چهاردهم: لطمه زدن به امنيت منطقه (که بسيار مفصل است!) 
بند پانزدهم: دسيسه چيني 
توضيحات: متهم در ماه مه 1989 م براي مخالفت با محکوميت بيشتر از سه سال خود با نفراتي ديگر به توطئه چيني دست زده است. در تاريخ 18/5/1989م حسن الصيفي به او گفت که محمد نصار از تيم محمد شراتحه به وسيله نيروهاي امنيتي به سبب قتل دو سرباز به نامهاي آفي ساسبورتاس و ايلان سعدون تحت تعقيب قرار گرفته است. متهم مذکور نيز به حسن گفته است که تا جاي ممکن به اين فرد تحت تعقيب کمک شود. (12) 

محاکمات
رژيم تل آويو به علت ترس از وخيم تر شدن اوضاع در مناطق مختلف و خشونتها آنگونه که رژيم ادعا مي کرد در محاکمه شيخ احمد ياسين ترديد داشت، زيرا که بنا به گفته آنان شيخ احمد ياسيني که در دفعه گذشته در برابر دادگاه هاي غزه در منطقه الجلاء محاکمه شد، غير از آني است که اينک محاکمه مي شود، زيرا او اينک به عنوان رهبر جنبش مقاومت اسلامي براي خود و جنبشش محبوبيتي گسترده کسب کرده است. 
دليل ديگر ترس رژيم نيز اين بود که مبادا افراد شيخ به يک قيام دست زنند و با آزادکردن وي ضربه محکمي به اعتبار نيروهاي امنيتي رژيم وارد آورند. اينها دلايلي است که رژيم به هيچ وجه موافق رخ دادن آنها نيست و چه بسا که محاکمه وي در يک منطقه ديگر غير از غزه حضور معمول عموم مردم در محاکمات امثال شيخ و تبعات امنيتي پيرو آن را کاهش دهد. 
به همين سبب رژيم صهيونيستي محاکمه شيخ را به نزديکي منطقه صنعتي ايرز انتقال داد. اين منطقه در نزديکي مرزهاي "اسرائيل" (فلسطين اشغالي 48ميلادي) قرار داشت که نزديک به محل استقرار نيروهاي نظامي رژيم صهيونيستي در شهرکهاي اشغالي "نيسانيت" و "يد مردخاي" و خود منطقه ايرز هم مملو از نيروهاي نظامي است، زيرا اين منطقه گذرگاه شمالي منطقه غزه به داخل سرزمينهاي اشغالي 48م بوده و از غزه بسيار دور است و ممکن نيست که تعداد زيادي از مردم در آنجا جمع شوند. همچنين مي توان منطقه را بوسيله تانکهايي که در شمال و جنوب مستقر هستند، محاصره کرد. در غرب نيز شهرک نيسانيت قرار دارد که هيچ راه عبوري از آن متصور نيست. 
در چنين وضعيتي، ايرز بهترين منطقه اي بود که براي محاکمه شيخ احمد ياسين که اشغالگران او را مسبب انتفاضه و پدر روحي آن و جنبش نظامي آن در نوار غزه و کرانه باختري مي شناخت در نظر گرفته بود.
به همين سبب در 2 ژانويه 1990 روز محاکمه شيخ احمد ياسين رژيم، منطقه صنعتي را تعطيل و از ورود کارگران فلسطيني به آن جلوگيري کرد. همزمان واحد ويژه اي را نيز در مراکز درماني به حال آماده باش در آوردند.
اين اقدامات به خودي خود اهداف رژيم را از دور کردن محل محاکمه شيخ براي فلسطينيان روشن ساخت و موجب خشم مردم از اين اقدام اشغالگران شد، اما هيچ چيز را تغيير نداد. 
در ساعت نه صبح روز چهارشنبه نيروهاي زيادي به همراه اتومبيلهاي جيب نظامي اتومبيلي را در محاصره داشتند که به يک تک سلولي قفس مانند شبيه بود و شيخ احمد ياسين در آن قرار داشت. اين کاروان نظامي از زندان نظامي الرمله حرکت کرد و به منطقه اي که پر از نيروهاي نظامي و پليس و ارتش بود، وارد شد. تعداد زيادي از خبرنگاران با دوربينهايشان و تجهيزات تلويزيوني و تعدادي از اعضاي خانواده شيخ و وکيلان مدافع وي و همچنين بعضي از افراد خانواده هاي سربازان آفي ساسبورتان و ايلان سعدون که بنا به گفته مأموران تحقيق، ربوده و سپس کشته شده بودند نيز در اين محل جمع شده بودند.
دو پليس صندلي چرخدار شيخ را به داخل سالني که دادگاه به رياست کلنل ايلي زخرمان رئيس دادگاه نظامي نوار غزه و با حضور بانير رابينو فيتس و موشيه جيل و دادستانهاي نظامي ليئو ليفيه و آفي ليفي، در آن تشکيل مي شد، هدايت کردند. وکلاي مدافع هم يکي فايز ابو رحمه نماينده سابق وکلاي غزه و عادل خليفه دبير کانون وکلاي غزه در آن زمان، عبدالملک دهامشه و ناظم عويضه و ابراهيم ابو دقه و عمر البرس و عبدالکريم شبير بودند که در جايگاه اختصاصي خود، قرار گرفتند. 
هنگامي که دادگاه تصميم گرفت لايحه اتهامات را بخواند، عبد المالک دهامشه که به نيابت از موکل خود و ديگر همکارانش سخن مي گفت دادگاه را سرزنش کرد و گفت که تا آن لحظه، هيچ برگي از پرونده اتهامات را در اختيار او و همکارانش قرار نداده اند. شيخ نيز دادگاه را فاقد صلاحيت شرعي و قانوني براي محاکمه خود دانست و گفت: اين دادگاه به سبب آنکه به اشغالگران اعتبار شرعي و قانوني ندارد. 
شيخ افزود: يکي از قضات سخنان او را سه بار قطع کرده است و اين کار او بر روند محاکمه تأثير گذار خواهد بود، زيرا او را به يک مناقشه سياسي وادار کرده است. قضات دادگاه اعتراضات وکلا و شيخ را مردود دانستند و دادستان ادعا کرد که اين دادگاه قانوني است و هنگامي که وکلاي مدافع سؤالي را مبني بر اينکه آيا قانوني بودن اين دادگاه بر اساس توافقات ژنو است؟ جواب داده شد که صلاحيت اين دادگاه را فرماندهي نظامي نوار غزه تأييد مي کند. وکلاي مدافع ابراز داشتند که فرمانده نظامي منطقه، اشغال (سرزمين ديگران) را قانوني مي داند.
رئيس هيأن قضات خواندن دادخواست اتهام عليه شيخ احمد ياسين را آغاز کرد که شامل پانزده بند بود. در نهايت دادگاه تصميم گرفت که ادامه دادگاه به جلسه ديگري موکول شود، بدون آنکه تاريخ و علني و غير علني بودن آن را مشخص کند. اين جلسه به مدت سه ساعت طول کشيد و وکلاي مدافع به خواندن دفاعيات عليه بندهاي اتهامي پرداختند در اثناي جلسه مناقشه اي بين شيخ احمد ياسين و هيئت دادگاه درگرفت که در آن شيخ فعاليتهاي خود را در تأسيس سازمانها و مقاومت عليه اشغالگري واجب دانست و آن را از حقوق قانوني خود شمرد و تأسيس حماس را افتخار دانست و تأکڤد کرد که اين سازمان، يک انجمن سياسي است که تنها هدفش تضمين حقوق ملت فلسطين است تا از حق زندگي در امنيت و آرامش در سرزمين خود برخوردار باشد. در اينجا يکي از قضات سخن شيخ را قطع کرد و گفت که آيا مي توانيد مرزهاي اين سرزمين را مشخص کنيد که جواب داده شد: در حال حاضر و در اينجا نمي توان مرزها را مشخص کرد و بحث ما نيز اينک مشخص کردن دولت فلسطين و اسرائيل نيست و تاکنون نيز مرزهاي آن معين نشده است، پس چگونه از يک سازمان که در حال مبارزه براي مشخص کردن مرزهاي خود است مي توان توقع داشت که آنرا معين شده بداند. رئيس دادگاه دخالت کرد و گفت: ما در حال حاضر درباره حل مسأ‌له فلسطين بحث نمي کنيم. گفتگو در همين جا پايان پذيرفت. 
وکلاي مدافع در خلال پاسخ به اتهامات گفتند که متهم و سازمانش مدافع صلح بوده و از آن استقبال مي کنند اما نه آن صلحي که از طرف دولت اشغالگر و مزدوران آنها تحميل شود. آنان افزودند، حماس اساساً يک سازمان سياسي است اما هنگامي که راهي سياسي فرا روي خويش نديد از راه هاي ديگر اقدام کرد، زيرا هيچ راه حل مسالمت آميزي نيافت. در اينجا بين دادستان و وکلاي مدافع و با تأييد دادگاه توافق شد که دادخواست به طور کامل خوانده نشود و در عين حال دادستان بقيه موارد اتهام را جهت بررسي به وکلا بدهد تا ادامه دفاعيات به بعد موکول شود و پس از آنکه وکلاي مدافع از مفاد اتهامات آگاه شده و موضع خود را مشخص کردند بدون تعيين زمان به دادگاه اعلام کنند.
وکلاي مدافع همچنين به شکنجه شيخ احمد ياسين به دست بازجويان شاباک اعتراض و در خواست کردند که نامهاي بازجويان براي دعوت از سوي دادستاني به آنان داده شود. روزنامه "صوت الحق" مي نويسد که شيخ ياسين در روز محاکمه به يکي از خبرنگاران اين روزنامه گفت، که "ما خواهان صلح هستيم چرا که دين اسلام بر حفظ انسان و حيات آن تأکيد دارد. ما صلحي را خواهانيم که حقوق، سرزمين، آزادي و حيات ما را در سرزمينمان تضمين کند، اما مادامي که دشمنان صلح ما را از رسيدن به آن محروم مي کنند، هيچ راهي در برابر ما باقي نمي ماند مگر آنکه به هر وسيله اي که در دست داريم براي رسيدن به اين صلح تلاش کنيم. 
شيخ افزودند، حق فطري و طبيعي ماست که در مقابل اشغالگري از خود دفاع کنيم و بر هر کسي که ادعاي حمايت از حق را مي کند و خود را الگوي عدالت مي خواند به جاي آنکه از مدافعان از حق بخواهد که به مبارزه خود پايان دهند به هر وسيله اي که در دست خود دارد از نيروهاي اشغالگر بخواهد که از سرزمين فلسطين عقب نشيني کنند و نيز محاکمي که ادعاي دفاع از حقيقت را دارند سربازان اشغالگران را محاکمه کنند و اول از همه آناني را که هر روز کودکان و سالخوردگان و زنان را در فلسطين اشغالي قتل عام مي کنند و همه مي دانند که صدها و هزاران نفر به دست آنان شهيد شده اند، به مجازات اعمال خود برسانند. همه بايد بدانند که ما تا به امروز حتي يک کودک يا پير و يا حتي يک زن را نکشته ايم. 
ما مقاومت خود را از راه هاي قانوني ادامه خواهيم داد و نيز از اسلام راستيني که به انسانها قوانين جنگ و صلح و احترام به حقوق انسان و حفظ کرامت را آموخته است، کمک مي گيريم و از کساني که حق دفاع از خود و حقوقمان را انکار مي کند مي پرسيم که آيا خودتان زندگي در زير سيطره اشغالگران را مي پذيرڤد؟ 
دين اسلام اساس عدالت را بنا نهاده و زندگي عادلانه و شرافتمندانه را براي همه ملتهايي که سايه خود را بر سر آنان داشته، محقق ساخته است. يهوديان نيز در سايه اسلام و دولتهاي اسلامي پناهگاهي مطمئن يافته اند و اسلام آنان را از حق و عدالت و معاملات آزاد حتي در زمانهايي که دولتهاي ديگر نيز آنان را تحت فشار قرار مي دادند، محروم نساخته است، اما همين يهود راه حل عادلانه را نپذيرفتند و ملت فلسطين را آواره کردند و طي دهها سال بدترين شکنجه ها را به آنانچشاندند. اي يهودڤان، اگر شما اين را انکار مي کنيد پس چرا اجازه نمي دهيد که اين ملت به وطن خويش بازگردد؟ آيا يهوديان روسيه و اتيوپي نسبت به فلسطينيان از بازگشت به وطن خويش و زندگي در آن مستحق ترند؟ 
يهوديان از پراکندگي در جهان رنج بسيار برده اند اما وقتي که فرصتي دست داد گمان بردند که راه حلي پڤدا شده است و آن هم به حساب ملت فلسطين. آنان با وصف اينکه براي ملت فلسطين مشکلي ايجاد کرده اند و دردسرهاي فراواني براي آنان آفريده و رنجهاي بسيار بر آنان وارد ساخته اند، اما مشکل آنان هنوز حل نشده باقي مانده است و حل نخواهد شد مگر زماني که مشکل فلسطينيان حل شود و به حقوق عادلانه خويش در سرزمين خود دست يابند. يهوديان نبايد فجايعي را که عليه ملت فلسطين مرتکب شده اند، تکرار کنند."(3)
  در ادامه اين محاکمه و پس از پايان جلسه اول آن استاد فايز ابو رحمت نماينده سابق کانون وکلاي مدافع در نوار غزه گفت: محاکمه عادي بود اما به آشکارا شکل سياسي به خود گرفت و ناظران بر اين باورند که شکل سياسي اين محاکمه از سوي رژيم اسرائيل به اين بهانه صورت گرفته است که سازمان حماس را با محاکمه رهبر آن يعني شيخ احمد ياسين محاکمه کند.(4)
وکلاي مدافع سپس براي رد دادخواست اتهام عليه شيخ به رايزني با او پرداختند تا دفاعيه آماده شود و به دادستاني نظامي در غزه تحويل گردد. در دفاعيه چنين آمده است:
1- متهم سازمان حماس را در حالي بنا نهاد که اين کار نه تنها حق طبيعي او بوده است بلکه به عنوان يک واجب اساسي انساني، اسلامي و فلسطيني است، زيرا دهها سال است که سرزمين فلسطين و گروههاي بي شماري از مردمش مانند متهم زير سيطره اشغالگران قرار دارند. 
2- متهم همچنين مي افزايد که جنبش مقاومت اسلامي حماس جنبشي سياسي است و هدف اصلي و اوليه آن تضمين حقوق ملت فلسطين و زندگي مسالمت آميز و در آرامش در سرزمين فلسطين است و اين سازمان همچنان برمسالمت آميزبودن راه خود و عدم استفاده از خشونت تأکيد دارد. 
3- ملت فلسطين و خود متهم به زور از سرزمين و وطن خويش بيرون رانده شده اند و سپس صدها روستا و هزاران خانه ويران و خودشان آماج حملات ترور و قتل عامهاي گسترده قرار گرفته و هر روز نيز سلسله فشارها و تضييع حقوقشان ادامه دارد. اين ملت هيچ پاياني براي اشغال سرزمينش به وسيله دشمنان نمي بيند و تنها زباني که متهم تاکنون با آن مخاطب قرار گرفته، زبان جنگ و قتل و فشار و آوارگي بوده است.
4- معتقدان به عقيده اسلامي همچنان که متهم و جنبش وي به آن ايمان دارند، استفاده از جنگ و خشونت را تنها براي نابود کردن ظلم و فساد و برپايي عدل به جاي آن مي دانند، زيرا هدف از بهره گيري از جنگ از ميان برداشتن ظلم و فساد است و نه نابودي انسانها. و هرکس که از ظلم دفاع کند و بوسيله قدرت و خشونت بخواهد که از نابودي آن جلوگيري کند، بايد با او نيز جنگيد و متهم و جنبش و همه معتقدان به اسلام با او مبارزه مي کنند و نابودي ظلم و فساد و برپايي عدالت به جاي آن را وظيفه خود مي دانند و هر زمان که از بين بردن ظلم ميسر بود نيازي به نابودي مدافعان آن نيست و نابودي آنان از ابتدا نيز هدف نبوده است اما آنان مانعي در سر راه کساني که به تحقق هدف مي انديشند قرار گرفته اند و هرگاه که از کار خويش دست بردارند، نيازي به جنگ با آنان نيست. 
5- متهم و جنبش مقاومت اسلامي همه مردم را مساوي مي دانند و بر اساس اين انديشه با آنان برخورد مي کنند همچنان که دينشان آنان را به اين امر دستور مي دهد، اعضاي اين جنبش هنگامي که در تلاش براي نابودي ظلم و فساد هستند هيچ فرقي را در بين کساني که حامي اين ظلم و فساد هستند قايل نمي شوند، و فرق نمي کند که از چه دين و عقيده اي باشند و هرکس که باطل و فساد را تاييد کند و براي دفاع از آن به خشونت متوسل شود بايد با او جنگيد حال چه کافر باشد و چه وابسته به هرديني حتي اسلام. متهم و جنبش اسلامي در جنگ عليه ظلم مقيد به قوانين و احکامي هستند که اسلام آنرا براي زمان نبرد وضع کرده است و اين قوانين و احکام از بهترين قوانين و احکامي هستند که بشر تاکنون آن را شناخته است. 
6- متهم بر اين باور است که آنچه به صورت روزمره در فلسطين رخ مي دهد، از قتل ملتش گرفته تا آوره کردن و تخريب منازل و توهين به کرامت انسان که هر روز در برابر چشم و گوش جهانيان رخ مي دهد و هنگامي که صداي اين جهان بلند شده و نور آن بسياري از نقاط عالم را فرا گرفت که اشغال و تخريب منازل بس است، جور و ستم در همه اشکالش بس است و ظلم عليه ملت فلسطين که دهها سال است ادامه دارد بايد متوقف شود، انکار حقوق اساسي و ابتدايي در تصميم گيري درباره سرنوشت و سرزمين اين ملت کافيست، اين فريادها به گوشهاي کر و ناشنواي اشغال و اشغالگر برخورد کرده و باز مي گردد. در اين حال متهم و جنبش مقاومت خوب مي دانند که آنان در برابر اشغالگري بيگانه و خشونت طلب قرار دارند که هيچ حقي براي آنان قايل نيست و حتي وجود آنان را نيز انکار مي کند و هيچ زباني جز زور و خشونت را نمي فهمند و تفنگ تنها وسيله اي است که مي تواند به کمک آن با آنها صحبت کند. 
7- به همين سبب متهم و جنبش مقاومت اسلامي به حق اساسي و مشروع خود در دفاع از خود پناه بردند و مانند هر ملت ديگري که در سرزمين خود زندگي مي کند با هر وسيله ممکن به دفاع از خود در مقابل اشغالگر که موجب اخلال در نظام او در همه اشکال شده خواهد پرداخت و با همه وسايل از راهپيمايي گرفته تا اعتصاب و پرتاب سنگ يا توزيع بيانيه به همه جهان اعلام خواهد کرد که از دست اشغال و اشغالگر ناراضي است و اينک زمان توقف اين حال است و آتش اشغال و جور و ستم بايد از گردن آنان برداشته شود. 
8- هنگامي که متهم و جنبشش از سلاح استفاده کردند آن را به سوي ارتش و سربازان اشغالگري که از اشغال دفاع مي کنند و با قدرت سلاح مانع از نابودي آن شده اند نشانه رفتند و حتي يک کودک يا سالخورده و زني را هدف قرار نداده اند و در همان زمان متهم و جنبش مقاومت اسلامي و همه جهان شاهدند که در سالهاي گذشته بويژه سه سال اخير انتفاضه، ارتشي منظم و آموزش ديده از جانب دولتي مدعي دمکراسي تعداد بي شماري از پيران و زنان و کودکان را قتل عام کرده است. 
9- در حالي که متهم و جنبشش از زندگي در سرزمين و وطن خود مانند ديگر هموطنان فلسطيني خود منع شده اند، اشغالگري بيگانه و ستمکار و ظالم اين سرزمين را براي خود و فقط براي خود مي خواهد، او سرزمين فلسطين را خالي از صاحبان آن و مردمش مي خواهد، ملت فلسطين نيز خاک اين سرزمين را با خون خود آبياري کرده و صدها سال است که آن را حاصلخيز کرده است. اين تنها و آخرين سياست آنان (اشغالگران ) نيست که آنرا فقط اعلام کرده باشند، بلکه عملاً و با تمام تلاش و پافشاري در فکر تحقق آن هستند. چه معنايي دارد که يهوديان "فلاشه" و روسيه و کشورهاي ديگر از حقوق عادلانه و بهتري نسبت به ملت فلسطين برخوردار باشند ولي خود اين ملت درسرزمين خود از حقوق اوليه خود محروم باشد و آن يهوديان در سرزمين ما از امنيت و آرامش بيشتري نسبت به ما برخوردار باشند. اين فقط بدان معناست که اشغال سرزمين فلسطين و از بيخ برکندن ملت آن و آواره کردنشان و ويران کردن منازل و روستاهاي محل سکونتشان تنها هدف آشکار آنان و ثمره تلاش اشغالگران صهيونيست در طول چند دهه گذشته و جمع فرقه هاي مختلف يهودي از سراسر جهان و دعوت براي زنده کردن ملت اسرائيل در وطن، و همزمان آواره کردن فلسطينيان در تمام جهان و اين را آزادسازي وطن و نجات آن ناميدن است. 
در مقابل همه اين مواضع نژادپرستانه و ظالمانه که اشغالگران آنرا عملي ساخته اند، متهم و جنبش مقاومت اسلامي يکپارچه و متحد به همه جهان اعلام کرد که ما مي خواهيم در وطن خود به حيات خوڤش ادامه دهيم و همه ساکنان فلسطين چه مسلمان و چه مسيحي و چه يهودي با مساوات کامل و در زير سقف يک آسمان و قانونش زندگي کنند. قانون الهي که مساوات را در همه حقوق و زندگي عادلانه براي همه کساني که تحت لواي آن به سر مي برند ـ حتي حيوانات ـ تضمين مي کند، احساس خليفه مسلمانان حضرت عمربن خطاب را در اين زمينه مي بينيم که چگونه خود را در برابر همه آنها مسئول مي داند و از مجازات کوتاهي نسبت به اجابت خواسته هاي آنان مي ترسد. تجربه عملي نيز ثابت کرده است که در طول چند صد سال مسلمانان چگونه با نصاري و يهود با عدالت و مساوات تحت اين سايه از نعمت امنيت و آرامش برخوردار بوده اند، در اين نظام، ظالم و مظلوم، گروه فشار و غيره وجود خارجي نداشته اند، بلکه حاکميت و حکومت از آن خدا و نظام عادل و حکيمانه اش بود.
10 - متهم مي افزايد که با وجود معلوليت جسمي و بي حسي در همه بدن، جز عقل و چشمان و اندکي قوت انگشتان که امکان استفاده از قلم را به او مي دهد، تنگي نفس و ناراحتيهاي ريوي و گوش و درد سينه و حساسيتهاي روبه افزايش در سر و صورت و بيشتر اعضاي بدن که باعث سوء هاضمه و بي اشتهايي و بواسير شده است و علي رغم همه اينها که حکومت اسرائيل و همه مسئولانش از آن باخبرند، آنان از بازداشت وي در روز 18/5/1989م پرهيز نکرده و نيز هنگام پاسخ به اتهامات وارده بر او، بازجويان او را کتک زده و آسيبهاي فراواني بر صورت و گونه ها و قفسه سينه و رگهاي خوني گردن او وارد آوردند که باعث بي هوشي و فلج شدن کل بدن او شد و کبوديها به مدت طولاني در پوست و بدن او قابل مشاهده بوده است، به مدت چهار شبانه روز نيز اجازه خواب و استراحت را مطلقا به او نداده اند که اين امر منجر به بارها افتادن وي از روي صندلي و بي هوشي و از دست دادن همه حواس و تورم پاها و تمام بدن گرديد و وضعيت جسماني وي به وخامت گراييد که پزشک زندان به محض معاينه دستور افزايش مقدار خواب و استراحت و انتقال به بيمارستان " الرمله" را جهت مداوا و درمان صادر کرد. همه اينها پس از گرفتن اعترافات مختلف بدون اعطاي حق آزادي بيان به متهم بوده است. آنچه در لايحه موسم به ورقه اعتراف نامه نوشته شده است صحت ندارد. ايشان همچنين به امضاي مسايلي مجبور شد که قبل از آن براي بازجويان کاملا شناخته شده بود و آنچه از متهم خواسته شده بود فقط اقرار به صحت آن بود که او اينکار را انجام داد.
 سپس دفاعيه اي از طرف وکلاي مدافع شيخ ياسين به رياست دادستاني نوارغزه تحويل شد که در آن اتهامات به تفصيل و دقت رد شده بود. 

پاسخ به اتهام اول: 
أ . عضويت در سازماني غير قانوني به نام "مجد" در سال 1987م
 هيچ سازماني آنگونه که از اتهام فهميده مي شود وجود ندارد اما نامگذاري دو نفر که در اصل براي کار خود برگزيده بودند و متهم نيز عضو آن نبوده است و متهم چنين مي پندارد اگر وجود چنين سازماني ثابت شود باز نمي توان آن را غير قانوني ناميد، متهم هيچ مسئوليتي در قبال اعمال سازمان مجد نداشته است و هيچ ارتباط مستقيمي نيز با هيچ يک از اعضاي آن ندارد اگر هم فرض بر اين باشد که ايشان بعد از وقوع حوادثي از آنها آگاهي يافته است. 
ب . عضويت در سازمان مجاهدان فلسطيني که هدف آنان جمع آوري سلاح و آموزش آن براي انجام اعمال زيان آور و جنگ عليه دولت اسرائيل و ارتش آن همچنين اجراي عملياتهاي مشابه همچنان که در لايحه اتهامات آمده است.
پاسخ: متهم براي بار دوم اظهار مي دارد که هيچ سازمان خاص يا سازمان غير قانوني موجود نيست و علي ايحال متهم در اين سازمان عضو نبوده است با اينکه علي رغم اتهامات وارده در بعضي از احيان چيزي درباره فعاليتهاي آنها شنڤده است. اما آنچه درباره تأسيس اين سازمان در سال 1982 م نوشته شده است عاري از صحت و لازم به ذکر است که متهم با کساني ديگر در همان زمان به خاطر فعاليتهاي خود محاکمه شده و وارد کردن اتهام دوباره در اين زمينه درست نيست. 
ج . پاسخ به اتهام تأسيس جنبش مقاومت اسلامي حماس
جنبش مقاومت اسلامي حماس توسط ايشان تأسيس شده است و اين نه فقط حق طبيعي او بوده بلکه بر همه کساني که در زير اشغال هستند نيز واجب است که در چنين سازماني عضو شوند. او به اين سبب هيچ گناه و خلافي را مرتکب نشده است، اڤن بحث به موضوع عدم صلاحيت دادگاه در محاکمه نامبرده باز مي گردد، زيرا اين دادگاه دست نشانده ارتش اشغالگر است و تمام موجوديت اشغالگر از اساس اقدامي غير مشروع و غير قانوني است. 
شيخ احمد ياسين مي افزايد: اگر هم اين محکمه از چنين صلاحيتي برخوردار باشد همچنان که دادگاه از آن دفاع مي کند و در تاريخ 3/1/1990م به آن رأي داده است باز هم از هيچ حق اخلاقي جهت محاکمه برخوردار نيست به دو سبب:
الف:متهم و جنبش او يکي از ابتدايي ترين واجبات اساسي و عادلانه خود را انجام داده است و هيچ جرمي را مرتکب نشده اند و ارتش اشغالگري که در برابر ماست از هيچ حق اخلاقي جهت محاکمه ما برخوردار نيست. 
ب:متهم و جنبش (حماس) از حق طبيعي و قانوني خود که با هيچ قانون و قياسي متعارض نيست استفاده نموده اند. اين حق همانحق دفاع از نفس است زيرا آنان مانند شهروندان بي دفاعي هستند که در برابر ارتشي متجاوز که با آنان و ملتشان بجز از لوله تفنگ از هيچ راه ديگري گفتگو نکرده اند. اين ارتش تعداد بيشماري از افراد اين ملت را که فقط خداوند عددشان را مي داند کشته است. منازلشان را تخريب و تمام سرزمين آنان را به ويرانه تبديل کرده است. همه اينها سلسله اعمال ظالمانه و شکنجه هايي هستند که عليه جنبش و ملت ما انجام داده اند. 
درباره اهداف جنبش حماس، شيخ احمد ياسين با رد اتهامات وارده مي گوید: 
الف: آزاد سازي فلسطين و بازگرداندن آن به آغوش اسلام از راه جهاد عليه يهوديان صهيونيست هدف جنبش است و از حقوق طبيعي آن نيز به شمار مي رود و بر همه ملت فلسطين لازم است که عليه اشغالگري مقاومت ورزد و براي بازگرداندن حقوق ملت و سرزمين و تضمين حق زندگي در صلح و اطمينان در مملکت خويش کوشش کنند. با اين وصف آنان زندگي در صلح و حرکت در مسير صلح و خودداري از خونريزي مانند همه ملتهاي متمدن را بر امور ديگر ترجيح مي دهند، آنان مخالف خونريزي در بين تمام اقوام است و براي محدود کردن آن تلاش مي کنند زيرا خون ملت فلسطين در طول سالهاي گذشته، بسيار ريخته شده است، اما هر کس که داراي بصيرت باشد مي بيند که دولت اشغالگر صهيونيستي نه تنها اين صلح و آرامش را نمي خواهد بلکه تمام تلاش و توان و تأثير گذاري خود را جهت منع بوجود آمدن چنين وضعي به کار مي گيرد. 
ب: جهاد و مقاومت عليه دشمن صهيونيستي واجبي ديني بر گردن همه ماست و هيچ نيازي به آوردن آن در کيفر خواست نيست زيرا به خودي خود به عنوان يک هدف به شمار نمي رود و هدف از آن فقط از بين بردن ظلم و فسادي است که با اشغالگري همراه است. 
ج: مخالفت با طرحهاي سازشي که منجر به چشم پوشي از قسمتي از سرزمين فلسطين شود و ايمان به جهاد به عنوان تنها راه بازگرداندن سرزمين
همچنان که در گذشته يادآوري شد متهم و جنبش (حماس) با تمام طرحهاي صلح مخالف نيستند. اما همان گونه که در گذشته نيز گفته شد همه تلاش اشغالگران و دولتشان بر آن است که در مقابل هر گونه صلحي در سرزمين فلسطين که همه ساکنينش از آن برخوردار باشند مقاومت کرده و آن را نابود کنند. 
د:جنبش مقاومت اسلامي به مثابه ارتشي درخدمت همه دولتها و سازمانهايي است که اسلام را به عنوان راه زندگي خود برگزيده باشد: 
پاسخ: اين گفته زيبا که قسمتي از آن درست و قسمتي ديگر در پاره اي مواقع بر حسب شرايط و فهم از نصوص شرعي و تفسير آن نادرست است، هيچ ارتباطي با کيفر خواست ندارد. 

 شاخه هاي فعال تابع جنبش حماس 
ادامه پاسخ به اتهامات: 
اين درست است که از گذشته تاکنون جنبش شاخه اي امنيتي داشته است که مشغول جمع آوري اطلاعاتي درباره انتفاضه و مزدوران نيروهاي اشغالگر است و همچنين اين اطلاعات را مرتب کرده و در بين شاخه هاي حماس در مناطق مختلف پخش مي کند و منشورات حماس را منتشر و توزيع کرده و شعارهاي مخالف را (بر روي ديوارها) مي نويسد و اين حق طبيعي و قانوني آن است و نمي تواند موضوعي جنايي و جزايي تلقي شود. 

شاخه فعال در امور انتفاضه 
جنبش حماس از اعضاي خود خواسته است که انتفاضه را منظم برگزار کرده و به اعمالي مانند ايجاد راه بندان، پرتاب سنگ، نوشتن شعار بر ضد اشغال و اشغالگري و منع کارگران از کار دست زنند و نيز کارگران درخواست براي اعتصاب را با رغبت کامل و طيب خاطر انجام مي دهند. 
شاخه نظامي: ادامه دهنده راه سازمان مجاهدان فلسطين است و به عنوان يک شاخه مستقل عمل مي کند و هدف آن آموزش استفاده از سلاح به اعضا و ساخت ابزارهاي جديد براي جنگ و انجام عمليات عليه نيروهاي امنيتي اشغالگران است. 
پاسخ: سازمان مجاهدان فلسطين پيش از حماس تأسيس شد. اين سازمان پس از تأسيس حماس نيز به کار خود ادامه داد. اين دفاعيه همچنين شامل دفاع عليه اتهاماتي است که دادستان نظامي نوار غزه آن را مطرح کرده است. 
اين محاکمه به عنوان آخرين محاکمه شيخ احمد ياسين نبود. جلسه ديگري نيز به اين کار اختصاص يافت. دادگاه يک بار ديگر نيز محاکمه را به تأخير انداخت. از روز اعلام محاکمه شيخ احمد ياسين از سوي جنبش تمام نوار غزه و کرانه باختري در اعتصاب کامل بود و اين امر اشغالگران را مجبور کرد که نرمش به خرج داده و حوادث را عادي جلوه دهند و آتش انتفاضه را در کرانه باختري فرو نشانند. محاکمه شيخ احمد ياسين در آن وضعيت جسماني حساسيت زيادي را در بين فلسطينيان برانگيخته بود و فلسطينيان احساس کرده بودند که اشغالگران براي محاکمه شيخ بي رحمانه ترين اعمال را انجام داده بودند و سلامت شيخ احمد ياسين در معرض خطر بوده و ايشان قادر به حرکت نيست و براي خوردن و آشاميدن به دو نفر احتياج دارد، مردم چنين مي انديشيدند که زنداني کردن شيخ احمد ياسين فقط براي کنترل عقل ايشان نبوده و احساسات و آرمانهاي ايشان نيز به بند کشيده شده است. 

رويدادها و مواضع 
رويدادهاي بي شمار و اتفاقات پي در پي در سال 1982م رخ داد که اين اتفاقات پس از انفجار انتفاضه مبارک فلسطينيان عمق بيشتري يافت. ظهور انتفاضه و مشارکت گسترده اسلامگرايان در آن تأثير بسزايي در روشن شدن شخصيت شيخ احمد ياسين داشت. به همين سبب خبرنگاران و دست اندرکاران رسانه ها براي آگاه شدن از نظرات شيخ احمد ياسين بسيار مشتاق بودند. زيرا ايشان را به عنوان پدر روحي جنبش اسلامي در اراضي اشغالي مي دانستند و نظرات او را جدي مي گرفتند، زيرا گفته هاي ايشان نظر شخصي و فردي نبود بلکه نظر جامعه فلسطينيان که بدنه آن جنبش اسلامي و حاميان آن در کرانه باختري و يا نوار غزه و حتي در داخل خط سبز حضور داشتند،است. زيرا مواضع اسلامگرايان علي رغم بعد مسافت حول قرآن و سنت بوده و حدود اين مواضع را قرآن و سنت مشخص مي سازد، و ازآنجا که استاد احمد ياسين به خاطر فعاليتهاي مستمر از سال 1968 م و آشنايي با بازيهاي سياسي و فهم دقيق از وقايع سياسي مرجعي دائمي براي همه گروههاي اسلامي در مناطق اشغالي به شمار مي رفت.
مواضع شيخ و نظرات سياسي ايشان به عنوان مرجعي براي جنبش اسلامي بود، زيرا بسياري از اين آرا و نظرات مورد بررسي قرار گرفت و صاحب نظران و رهبران جنبش بر آن توافق کامل داشتند و به سبب آگاهي و قدرت بيش تر شيخ در برخورد با رسانه هاي شنيداري، ديداري و نوشتاري او به عنوان مسئول تام الاختيار بيان مواضع جنبش انتخاب شده بود. 
ما در تلاشيم که به قدر امکان مواضع شيخ احمد ياسين و يا به تعبيري بهتر مواضع جنبش اسلامي را که شيخ احمد ياسين آن را در زمانهاي مختلف بويژه پس از آغاز انتفاضه بيان کرده است به صورت خلاصه بيان کنيم، زيرا اين اظهارات ذهن بسياري از مردم را درباره حقايقي که نزديک بود فراموش شود، روشن ساخت، چرا که اين نظرات و آرا محصول تأمل و تحقيق بسيار بوده است که در زمانهاي مختلف و به رسانه هاي مختلف تبليغاتي گفته شده اند. 

رابطه شيخ احمد ياسين و حماس
حماس واقعيتي موجود و انکار ناپذير است که فراموش کردن يا تجاهل آن هيچ فايده اي در ناديده گرفتن مواضع آن ندارد. ملت فلسطين اين جنبش را از نزديک مي شناسد، زيرا اين جنبش از همين ملت نشأت گرفته و براي همين ملت به وجود آمده است. هيچ کس نيز نمي تواند آن را به پرتگاه سازش بکشاند. بزرگان و مخلصان زيادي از مواضع و فعاليتهاي حماس حمايت مي کنند و به خاطر نزديکي با مردم و همدردي و آشنايي با رنجها و مشقتهاي آنان خود را در معرض اتهامات قلمهاي مغرضان و زبانهاي کينه توزان قرار داده است. (5) 
کسي که براي دستيابي به مال و مقام تلاش مي کند با کسي که براي اصول ايماني خود کار و کوشش مي کند، فرق بسيار دارد. اشخاصي که براي مزد کار مي کنند با به دست آوردن آن در جاي ديگر و از جماعتي ديگر دست از کار مي کشند، اما آنانکه قلبها و اعتقاداتشان آنان را به جنبش و حرکت واداشته است هيچ گاه از کار و برنامه خود دست نمي کشند و ادامه تلاش باز نمي ايستند.(6) 

سازمان آزاديبخش فلسطين 
در ميثاق جنبش حماس، سازمان آزاديبخش فلسطين پدر، برادر و دوست خوانده شده است. جنبش حماس خود را در امتداد و مکمل سازمان آزاديبخش و نه جانشين آن مي داند. شيخ احمد ياسين در مصاحبه اي که با روزنامه النهار در تاريخ 11/9/1988م داشت تصريح کرد، جريانهاي اسلامگرا از سازمان آزاديبخش با احترام ياد مي کنند و اختلاف نظر بين آنان در چگونگي تشکيل دولت است، زيرا جنبش حماس بر اسلامي بودن دولت تأکيد مي ورزد، حال آنکه سازمان آزاديبخش دولت را سکولار مي خواهد. 
اين روزنامه مي افزايد، شيخ احمد ياسين در گفتگو با خبرنگار خبرگزاري فرانسه در غزه چنين گفته است: من معتقدم سازمان آزاديبخش فلسطين نماينده ملت فلسطين است اما من با ديدگاه آن که به تشکيل يک دولت سکولار فرا مي خواند موافق نيستم، سکولار يعني بي ديني و من به عنوان يک مسلمان با آن مخالفم و آنان نيز مانند همه مسلمانان بايد به اسلام متعهد باشند و دين دولتي که درصدد پايه گذاري آن در هر گوشه از سرزمين فلسطين هستند بايد اسلام باشد، زيرا مسلمان بودن و عدم اجراي برنامه اسلام با هم متناقضند.(7) 
هنگامي که از شيخ احمد ياسين درباره اختلافات ميان جريان اسلامي و سازمان آزاديبخش پرسيده شد جواب داد:ما با سازمان آزاديبخش اختلافي نداريم. ما داراي انديشه اي هستيم و سازمان آزاديبخش نيز انديشه اي دارد و تنها مرجع تصميم گيرنده ملت است. هر چه که از طرف ملت پذيرفته شد ما آن را مي پذيريم. 
ايشان درباره اين ادعاها که"جنبش اسلامي دوست دارد که خود را به عنوان جايگزين ساف مطرح کند" پاسخ دادند: مطمئناً چنين مسئله اي هرگز مطرح نبوده است و پخش چنين شايعاتي به هدف نابود کردن ملت فلسطين صورت مي گيرد. ايشان در گفتگويي با روزنامه بشير که در آمريکا منتشر مي شود گفتند: تناقضي ميان جنبش اسلامي و سازمان آزاديبخش وجود ندارد. هر دو براي يک هدف تلاش مي کنند و آن بيرون راندن اشغالگران است و هنگامي که توافقي صورت مي گيرد اعلام مي گردد و اگر اعلان نشود دليل بر اين نيست که اختلافي وجود دارد.(8)
اما شيخ روش تصميم گيري در سازمان آزاديبخش را مورد انتقاد قرار مي دهند. در روزنامه النهار در تاريخ 11/9/ 1988م آمده است، "اين حق ملت فلسطين است که سازمان آزاديبخش به همه نظراتش توجه کند." 
انتفاضـه 
شيخ احمد ياسين در مصاحبه با روزنامه "الي فلسطين" شماره 30 تاريخ 25 مارس 1988م در آمريکا به چند سؤال در باره انتفاضه پاسخ داد.
شيخ در مورد دلايل آغاز انتفاضه گفت: دلايل و اسباب آن اشغالگري و ادامه آن است که دشمنيهاي بسياري را در همه ابعاد زندگي مردم به جا گذاشته است. انتفاضه زماني به انتها خواهد رسيد که اسبابي که آنرا شعله ور ساخت از بين برود، زيرا شرايط اشغالگري اين انتفاضه را به وجود آورده است. اين انتفاضه با وجود همه مشکلات تا زمان از بين رفتن پديد آورنده آن که همان اشغالگري است در وجود ملت فلسطين عميق و عميق تر خواهد شد.
شيخ احمد ياسين در ادامه افزود، انتفاضه خود به خود به وجود نيامده است، بلکه ظهور آن به خواست خدا بوده است و در اسلام هيچ چيز خود به خود به وجود نمي آيد(9) 
شيخ هويت اسلامي را در استمرار انتفاضه مؤثر دانسته و آن را عنصر فعال انتفاضه مي داند و مي گويد: دلايلي وجود دارد که اين امر را ثابت مي کند: 
اظهارات رهبران يهوديان که بر اين حرف متفقند.
شعارهاي اسلامي که در تظاهراتها شنيده مي شود.
نقش غير قابل انکار مساجد در آغاز تظاهراتها و راهپيماييها و قيامها. 
هويت شهيدان، مجروحان و زندانيان که اکثريت قريب به اتفاق آنها از اسلامگرايان هستند. 
اما اينکه چرا انتفاضه به تأخير افتاد و پس از 20 سال از تجاوز اشغالگران به کرانه باختري و نوار غزه به وقوع پيوست شيخ احمد ياسين چنين مي گويد: اين مسئله دلايل گوناگوني دارد که برخي از آنها عبارتند از:
 الف: افزايش روحيه اسلامي و رشد عقيده ديني در ميان مسلمانان فلسطيني. 
ب: افزايش ظلم و ستم يهوديان و دخالت آنان در همه امور زندگي از حد فراتر رفته بود.
شيخ احمد ياسين درباره توقعات و انتظاراتي را که مردم از انتفاضه دارند، اينگونه برمي شمرد: 
الف: عقب نشيني کامل اسرائيل از همه مناطق اشغالي 
ب: قرار دادن همه اين مناطق در اختيار سازمان ملل.(11)
ج: به مردم فلسطين اجازه داده شود که خودشان مسئولان خود را برگزينند. 
درباره اينکه چه کساني انتفاضه را رهبري مي کنند شيخ به روزنامه "يديوت آهارانوت" چاپ تل آويو گفت: اين جوانان و حتي کودکان هستند که انتفاضه را به پيش مي برند و وي نمي تواند به اشخاص خاصي اشاره کند اما فقط اين را مي داند که همه تظاهراتها از مساجد شروع شده و شعار تظاهرکنندگان "الله اکبر و العزة للإسلام" است. (12) 

کنفرانس بين المللي 
شيخ احمد ياسين درباره کنفرانسهاي بين المللي علي رغم پافشاري سازمان آزاديبخش و کشورهاي عربي نسبت به برپايي آنها و اعتقاد آنان به تحقق آرمان فلسطين از اين طريق، ديدگاه ويژه اي دارد. 
شيخ احمد ياسين درباره کنفرانسهاي بين المللي در زمينه فلسطين مي گويد:" اين کنفرانسها سرابي است که تشنه آن را آب مي پندارد حال آنکه اگر به پيش آن رسد آن را نمي يابد"(13) و اين آيه اي از قرآن کريم است.
شيخ در گفت و گويي با روزنامه "النهار" چاپ فلسطين در 30/4/1989م مي گويد: آرزوها و اهداف ملت فلسطين با برپايي چنين کنفرانسهايي محقق نمي شود، و مانند اين ضرب المثل است که مي گويد:(يتيمهايي برسر سفره خسيسان گرد آمده اند)
ايشان در يک گفت و گوي ديگر با مجله البشير مي گويد: اسرائيل هيچ چيزي را به فلسطينينان نخواهد داد. 

دولت فلسطيني 
شيخ احمد ياسين در گفت و گويي با روزنامه النهار شماره 797 به تاريخ 30 / 4/ 1989م تصريح کرد: دولت فلسطيني مي خواهد که مرزهاي آن مرزهاي معروف فلسطين باشد به همين خاطر تا اتمام مرحله آزاد سازي فلسطين به وظيفه خود ادامه خواهيم داد، اما بدون ناديده گرفتن هيچ يک از حقوق فلسطينيان. شيخ در پاسخ به پرسشي درباره مواضع سازمان آزاديبخش درباره تشکيل دولت مي گويد: ما هم به تلاشهاي سازمان احترام مي گذاريم و در برخي موارد هم انتقاد مي کنيم. احترام به اين خاطر که خواستار تشکيل دولتي فلسطيني است و مخالفت به اين خاطر که مي خواهد از قسمتي از فلسطين چشم بپوشد. روزنامه الرأي العام چاپ کويت هم در تاريخ 17/9/1988م به نقل از شيخ چنين مي نويسد: وجود دو دولت در فلسطين محال است، راه حل فقط تأسيس يک دولت اسلامي فلسطيني به رهبري مسلمانان در همه خاک فلسطين که عرب و يهود و مسيحي در آن زندگي مي کنند، است. 
او مي گويد: اگر دو دولت اسلامي و يهودي در فلسطين تأسيس شود هيچ فايده اي ندارد، زيرا پس از مدتي درگيري دوباره به صورت گسترده تري آغاز مي شود. راه حل فقط، زندگي مسالمت آميز همه در زير سايه يک دولت است که به نظر او بهتر است اسلامي باشد.(14) ايشان به روزنامه لبناني النهار در تاريخ 11/9/ 1989م گفته است: او دولتي دمکراتيک را ترجيح مي دهد که هر حزبي که در انتخابات پيروز شود به هدايت کشور بپردازد تا به مردم فرصت داده شود که از افکار و سياستهاي مطرح شده مناسب ترين را برگزينند.

تشکيل کنفدراسيون با اردن 
شيخ در اين باره در سه مناسبت سخن گفته است که همه در يک جهت قرار دارند و اين پيشنهاد را به صورت مشروط تأييد مي کنند. شيخ در گفت و گو با روزنامه الطليعه در 26/1/1989م چنين گفته است: اسلام به وحدت، همکاري و برادري دعوت مي کند اما (اين همان شرط است) بر اساس محبت، مساوات و برادري که اجباري در آن نباشد. ايشان در گفت و گوي ديگري با روزنامه النهار در 31/1/1989م چنين آمده است: اسلام هميشه به وحدت فرا مي خواند و وحدت اساس نجات در زندگي است. اگر اين وحدت بر مبناي تساوي و شراکت باشد و اين شراکت بر اساس آزادي مطلق انسان باشد وحدتي سالم و موفق و قوي خواهد بود ولي اگر در شرايطي غير طبيعي به وقوع پيوست خود به خود از هم خواهد گسست. ايشان در گفت و گوي ديگري با همين روزنامه پس از سه ماه از گفت و گوي اول به سوال درباره موضع ايشان در زمينه کنفدراسيون با اردن اين گونه پاسخ داد: چرا بين ما و آنان مساوات نباشد. (15)

به رسميت شناختن قطعنامه هاي 242و 338 سازمان ملل متحد  
شيخ معتقد است که به رسميت شناختن دو قطعنامه سازمان ملل به منزله به رسميت شناختن اسرائيل است و ادامه مي دهد که مجرد به رسميت شناختن آنها تسليم شدن به خواسته هاي اسرائيل در فلسطين و چشم پوشي از حقوق ملت فلسطين است. ايشان در گفت و گو با مجله البشير مي گويد: برادران ما در سازمان آزاديبخش بيش تر از آنچه دريافت کنند، بخشيده اند. آنان هنوز چيزي دريافت نکرده اند. اسرائيليها هم مدام به قدرت خود افتخار مي کنند و راضي به دادن هيچ امتيازي نيستند بلکه هميشه از ما مي خواهند که از خواسته هاي خود دست بکشيم. هر گاه که امتيازي به آنان داده شد فشارهاي جديدي براي اخذ امتيازات دوباره بر ما وارد مي کنند به همين جهت تلاشها تاکنون بي نتيجه باقي مانده است. آنها تلاش مي کنند، ببينند که فلسطينيان تا کجا عقب خواهند نشست و اين کار را به کمک سياست کشورهاي بزرگ شرقي و غربي انجام مي دهند تا فلسطينيان را که در خارج آواره و پناهنده شده اند و از اوضاع بد و مشقت بار رنج برده و زير فشار دوري از وطن و بي سرپناهي کمر خميده اند، وادار به تسليم کنند. 
شيخ احمد ياسين تأکيد کردند که اين به معني چشم پوشي از حقوق ملت فلسطين است. ساف اينک چيزي را پذيرفته است که هميشه آنرا رد مي کرد و من فکر نمي کنم که فلسطينياني که تحت سيطره اشغالگران زندگي مي کنند به امتيازاتي که ساف به رژيم صهيونيستي داده است، رضايت دهند حتي اگر اين کار به منزله تحرکاتي تاکتيکي و کوتاه مدت باشد. (17) شيخ با قدرت گفت: سازمان آزاديبخش در يک موقعيت ضعيف قرار دارد و به روند عقب نشيني از منافع خود و فلسطينيان ادامه مي دهد، اما اسرائيل تحت حاکميت نخست وزيري اسحاق شامير هيچ چيزي را از دست نمي دهد. همچنان که فلسطينيان تاکنون هيچ چيزي را کسب نکرده اند. (18)

دولت در تبعيد 
شيخ معتقد است که تأسيس دولت در تبعيد پيش از آنکه ملت فلسطين بخشي از سرزمين خود را آزاد کند تا اين دولت بر روي آن مستقر شود گامي است که در گذشته برداشته شده است. (19) ايشان مي افزايد: اسرائيل بايد حقوق غصب شده ما را ما بازگرداند. مجله البيادر السياسي در روز 16/9/1988م به نقل از شيخ احمد ياسين آورده است، مادامي که بخشي از خاک فلسطين را آزاد نکرده باشيم برداشتن چنين گامهايي بي فايده است.

انتخابات سياسي با حضور اشغالگران 
شيخ با برگزاري انتخابات در زمان سلطه اشغالگران مخالف است (20) به نظر ايشان برگزاري انتخابات مادامي که اشغال به قوت خويش باقي مانده، کاري نادرست و غير عاقلانه است (21) زيرا دشمن بر قانون مسلط است (22) از ديدگاه شيخ برگزاري انتخابات در دو صورت عملي است: 
اول: عقب نشيني کامل رژيم صهيونيستي. 
دوم: برگزاري انتخابات با نظارت کامل نهادهاي بين المللي. 

سردمداران عرب 
شيخ احمد ياسين مي گويد: پس از جنگ 1967م ملت فلسطين از رهبران عرب قطع اميد کرد، زيرا آنرا سرابي بيش نيافت و اسلام را يگانه راه و وسيله تحقق آرمانهايش يافت و به همين دليل به سوي آن بازگشت. به همين سبب فلسطينيان از اينکه حکام عرب بتوانند براي آنها کاري انجام دهند اميدي ندارند. 
شيخ معتقد است که ملت فلسطين بايد بدون توجه به آنان به کار خود ادامه دهد . (23)

گفتگو ميان فلسطينيان و آمريکا 
شيخ احمد ياسين در گفتگو با خبرنگار روزنامه النهار در 30/ 4/1989 م تصريح کرد: به نظر من مذاکرات فلسطينيان با آمريکا وسيله اي براي تخفيف فشار بر اسرائيل است و منافع بيش تري براي اسرائيل به همراه مي آورد. 

شيخ احمد ياسين در زندان
زندان و زندگي در آن در گذشته اي نه چندان دور يکي از اجزاي زندگي شيخ ياسين بوده است،زيرا عدم به سبب فلج جسمي اش حرکت براي ايشان بسيار مشکل و طاقت فرساست. فلج جسم شيخ تنها علت کم تحرکي ايشان نيست بلکه درد بيماري ناشي از فلج، موجب شده است که شيخ در اغلب موارد قدرت خروج از منزل را نداشته باشد. عرب از قديم درباره ابوعلاء معري مي گويند که او مرهون دو زندان بود، يکي ناتواني و دومي کوري، اما وضعيت سلامتي ابوعلاء علي رغم عجزش بسيار بهتر از وضعيت زندگي شيخ احمد ياسين بود. 
بازداشت شيخ کاملا غير قانوني بود، زيرا ايشان به بيماريهاي متعددي مبتلا بود که او را از زنداني شدن معاف مي داشت. مشقتهاي درون زندان نيز حتي براي آنان که تندرست هستند، قابل تحمل نيست چه رسد به انسان فلجي که قادر به خوردن غذا يا حتي نوشيدن يک جرعه آب هم نيست. 
اشغالگران دريافته اند که باقي گذاشتن شيخ در خانه خود هيچ فرقي با زنداني کردن ايشان ندارد، اما تصميم به زنداني کردن شيخ با هدف زنداني کردن عقل ايشان صورت گرفت. اشغالگران مي توانستند شيخ را به اقامت اجباري در منزل وادارند همچنان که در مورد ديگر رهبران مانند دکتر سري نسيبه که به تهمت همکاري با اطلاعات عراق در زمينه ارائه اخبار دقيق درباره محل اصابت موشکهاي عراق در اسرائيل در اختيار اين کشور قرار داده بود، در خانه خود محبوس بود و نيز استاد فيصل الحسيني که به تهمت رهبري انتفاضه به اقامت اجباري در خانه محکوم شد.
اما بدترين رفتار با شيخ احمد ياسين صورت گرفت زيرا همه مردم غزه در اين اوضاع أسفبار زندانيان واقعي هستند، چرا که بجز کارگران کس ديگري نمي تواند به اسرئيل داخل شود و اينها هم فقط 25 هزار نفرند و بقيه مردم غزه که بيشتر از 750 هزار تن هستند، فقط در منطقه اي به وسعت 360 کيلومتر مربع قادر به تحرک هستند. (کل مساحت غزه 360 کيلومتر است که صهيونيستها از بخشهايي از آن به عنوان مزارع کشاورزي استفاده مي کنند که ساکنان غزه از رفت و آمد در آنها محرومند)
ساکنان غزه نمي توانند به زيارت مسجد الاقصي بروند تا سنت رسول الله (ص) را بجا آورند "رسول خدا فرموده اند: بجز به سه مسجد به جاي ديگري براي زيارت کوچ نکنيد: مسجد الحرام، اين مسجد من و مسجد الأقصي". 
صهيونيستها از عقل و انديشه و افکار شيخ واهمه دارند به همين سبب خواهان زنداني کردن اين عقل و انديشه و کم کردن قدرت آن در راستاي فعاليتهاي جنبش اسلامي هستند، زيرا به نظر آنان شيخ احمد ياسين صاحب تجربه جهادي طولاني بوده و آزاد بودن او خطر کشنده اي براي نيروهاي امنيتي صهيونيستهاست. 
يکي ديگر از دلايل زنداني کردن شيخ احمد دور کردن ايشان از خانواده بود تا به اين وسيله احساسات او را تحت فشار قرار دهند و به اين وسيله کمک به ايشان فقط به وسيله بيگانگان انجام گيرد، با آگاهي از اينکه انساني که نيازمند اين است که کسي او را به دستشويي برده و او را تمييز کند، دائماً احساس ناراحتي مي کند و بدون کمک خانواده اين کار براي او بسيار دشوار است. 
به همين سبب اگر بخواهيم وضع زندانيان جهان را بررسي کنيم، مشاهده مي شود که وضعيت شيخ احمد ياسين يکي از تأسف بارترين حالات زندانيان است که بيش ترين همدردي را مي طلبد و انسان هنگامي بسيار ناراحت مي شود که سازمانهاي حقوق بشر و عفو بين الملل را مي بيند که از حقوق ماندلا و ديگر زندانيان سياسي در کشورهاي مختلف دنيا دفاع مي کنند و در همين زمان از وضعيت آشکار ناتواني جسمي شيخ احمد ياسين که به يک همدردي بين المللي جهت فشار بر اسرائيل محتاج است تا او را آزاد و به او به عنوان يک انسان توجه کند، چشم مي پوشد. 

وضعيت جسمي شيخ احمد ياسين 
شيخ احمد ياسين از فلج کامل در نخاع که دستها و پاها و عضلات سينه و شکم ايشان را بي حرکت کرده است رنج مي برد به همين سبب فقط قادر به حرکت دادن سر خود هستند اما درباره بقيه نقاط بدن ايشان دکتر عبدالعزيز رنتيسي مي گويد که حرکت بسيار کندي دارد که هيچ فايده اي براي ايشان ندارد. ايشان قادر به خاراندن پوست خود نيست و حتي نمي تواند بيني خود را پاک کند. او قادر به نوشيدن يک ليوان آب نيست و حتي نمي تواند غذا را با دست خويش بگيرد. 
دکتر عبدالعزيز رنتيسي که مدتي طولاني را با شيخ در زندان به سر برده و حمايت و مراقبت از او را بر عهده داشته است، مي افزايد: شيخ به صورت کلي از هر نوع عملي که مربوط به خود ايشان باشد عاجز است، او در تمام کارهاي خود نيازمند کمک است و اگر به يک پهلو بخوابد پس از يک ساعت يک نفر بايد او را به طرف ديگر برگرداند، زيرا او به تنهايي قادر به اين کار نيست. 
دکتر عبدالعزيز رنتيسي به عنوان يک پزشک وضعيت شيخ را اين گونه توصيف مي کند: شل شدن عضلات باعث بر آمدن ريه ها و سپس موجب ضعف در ديواره داخلي ريه شده و به التهاب مزمن ريه تبديل مي شود و اين کار به ترشحات دائمي ريه مي انجام که باعث سرفه هاي حاد مي شود، که در نتيجه به سرفه مزمن تبديل مي شود و به اين ترتيب ايشان در طول 24 ساعت شبانه روز سرفه مي کند.
او نمي تواند آب دهان خود را به بيرون بريزد زيرا اينکار نيازمند قدرت عضله دهان است و در نبود اين قدرت در بدن، شيخ بايد بسيار تلاش کند تا بتواند تف کند و به اين ترتيب او در تمام مدت شب قادر به خوابيدن نيست.
بدتر از اين فلج بودن عضلات شکم او را بسيار بي اشتها و به بواسير مبتلا کرده است که منجر به خونريزي شده و وضعيت جسمي شيخ را به بدترين شکل ممکن تغيير داده است. علاوه بر آن تورم گوشها و چشمها نيز يکي ديگر از بيماريهاي شيخ است. دکتر رنتيسي مي گويد: خلاصه بايد گفت که شيخ احمد ياسين به همه بيماريها مبتلاست.
اما آنچه قابل توجه است اينکه شيخ را در يک سلول 280× 260 سانتيمتري حبس کرده اند. ايشان در اين جاي تنگ با دو نفر که کمک او محسوب مي شوند زندگي مي کند و يک دستشويي و يک توالت نيز در همين مساحت کم موجودند و به اين علت هيچ جاي تحرکي باقي نمي ماند که مراقبان شيخ بتوانند به نرمش دادن عضلات شيخ بپردازند. ايشان در هر شبانه روز فقط سه ساعت اجازه دارد که در هواخوري قدم بزند. اين فضاي کوچک جايي است که زندانيان در روز مي توانند در آن قدم زده و آفتاب بگيرند و مرمش کنند و به اين مدت "زمان تنفس" مي گويند. شيخ قادر به استفاده از اين مدت هواخوري نيست، زيرا در درون يک پتو پيچيده شده است و به کمک پرستارانش به آنجا آورده مي شود. 

سازگاري شيخ با واقعيات زندان 
با وجود تمام رنجهايي که شيخ در زندان متحمل مي شد به گفته دکتر رنتيسي او بر خدا توکل مي کرد و ايمان داشت هر آنچه با آن مواجه مي شود مقدر است. شيخ صبر عجيبي دارد. ايشان در مقابل بلاهايي صبر مي ورزيد که کوهها نيز از تحمل آن عاجز بودند. حتي در بدترين شرايط بجز کلمات پاک اذکار و دعا به درگاه خداوند متعال چيزي بر زبان نمي آورد. دکتر رنتيسي مي افزايد: "من تاکنون در زندگي حرفه اي (پزشکي) خود کسي را نديده ام که انواع بيماريها به او هجوم آورد و او در زندان باشد و حتي اف نيز نگويد. افراد سالم نيز از زندان مي نالند اما هيچ کس تا به حال از شيخ چيزي نشنيده است، اطمينان، آرامش، توکل و پايداري او را از همه زندانيان با اختلاف گرايشهاي فکريشان متمايز مي سازد و همه آنان بر اين مسئله گواهند"
شيخ احمد ياسين عقيده اي راسخ و ايماني استوار داشت که آنچه را که خداوند متعال مقدر کرده باشد حتماً خواهد آمد و يقين داشت که پس از اين امتحانات و ابتلاءات حتماً خداوند پيروزي خود را نازل مي کند(و به راستي پس از هر سختي آساني است، يقيناً پس از هر سختي آساني است.) به همين سبب او هميشه در بدترين شرايط خوشبين بود. 

نکات و کرامات 
دکتر عبدالعزيز رنتيسي که در زمان اسارت شيخ با او همراه بود نکاتي را از ايشان نقل مي کند و مي توان آنها را از کرامتهاي شيخ دانست يکي اين بود که زماني که آنان (شيخ احمد ياسين ، دکتر عبدالعزيز رنتيسي و يک جوان به نام نصر صيام در زندان صهيونيستي کفاريونا روزانه به حياط زندان مي رفتند در همان زندان تعدادي از يهوديان نيز زنداني بودند. لباسهاي اين يهوديان پر از شپش بود و اين مسئله موجب شده بود که همه زندان آلوده شود. 
دکتر رنتيسي مي گويد: "شپشها به ما نيز سرايت کردند و ما آنها را از بدنها و لباسهايمان دور کرده يا مي کشتيم، در همان زمان ما از اين در تعجب بوديم که شيخ با اينکه در يک پتو نشسته بود و هيچ حرکتي نداشت، شپشها مطلقاً به او نزديک نمي شدند و در بدن و لباس ايشان حتي يک شپش هم مشاهده نشد. 
اين موضوع باعث خنده هر سه نفر ما شده بود و شيخ به شوخي مي گفت از شما مي خواهم که بياييد يک شپش در لباسهايم پيدا کنيد. دکتر رنتيسي مي گويد: ما از علت اين پرسش شيخ آگاه نبوديم، اما آنچه را که او به شوخي بيان مي کرد حقيقت داشت و من (دکتر رنتيسي) هم به او جواب مي دادم، شپشها دنبال سالم ترينها و در نقاطي که خون جريان دارد مي گردند و خداوند هم از شما خبر دارد و شپشها را از شما رانده است! ابو محمد! اگر شما هم خاراندن را خوب مي دانستيد از دست شپشها آسوده نبوديد!.(25) 
اما داستان دوم که بيش تر به کرامت شباهت دارد، آنگونه که دکتر رنتيسي مي گويد اين است که: در يکي از روزهاي جمعه که روز ملاقات بود طبق معمول به اتاق ملاقات رفتيم تا با خانواده هايمان ديدار کنيم، آن روز خانواده شيخ و نصر صيام آمده بودند ولي خانواده من نيامده بود، به همين خاطر به شدت دلتنگ شده بودم، زيرا اولين بار بود که خانواده من نمي آمد. پس از ملاقات با هم بازگشتيم شيخ نيز مرا دلداري مي داد و مي گفت:چه بيايند و چه نيايند بر خدا توکل کن و تحمل داشته باش. من هم گفتم که به خدا توکل دارم اما پريشان شده ام و قادر به حفظ قرآن نيستم (دکتر در آن وقت مشغول حفظ قرآن بود و توانست که در همان دوره زندان قرآن را کاملا حفظ کند) دکتر رنتيسي مي گويد:هنگامي که خود را اينگونه پريشان ديدم به درگاه خدا پناه برده و اين دعا را خواندم: بار الها اگر تو از خدمت من و کارم براي شيخ راضي هستي پس مرا از خانواده ام مطمئن کن" من هنوز دعايم را تمام نکرده بودم که پليس زندان خبر آورد که خانواده ات براي ملاقات آمده اند و با او رفتم و خانواده را ملاقات کردم در راه بازگشت يک پليس از دروزيها مرا نصيحت کرد که قدر شيخ را بدانم و از او خوب نگهداري کنم. دکتر رنتيسي مي گويد که آن را يک حقيقت دانستم و آرام شدم و خداوند را سپاس گفتم. (26) 
 



پانوشتها
اطلاعات ويژه دادگاه از نظر محتوا و روند کار و گفته هاي وکلاي مدافع و ايرادهاي شيخ از مجله روز هفتم که در نيکوزيا منتشر مي شود با ترجمه از يکي از روزنامه هاي عبري اخذ شده است. مجله روز هفتم 22ژانويه 1990م و روزنامه صوت الحق و الحريه 5 ژانويه شماره 13.
روزنامه صوت الحق و الحريه شماره 13 تاريخ 5 /1/1990م 
گفتگوي شيخ احمد ياسين با روزنامه صوت الحق و الحريه. 
مجله صوت الحق. 
مجله فلسطين المسلمه به نقل از مجله الغرباء منتشرشده در بريتانيا به تاريخ 1/3/1989م .
احمد بن يوسف همان منبع ص 101. 
روزنامه النهار المقدسيه 11/9/1988م .
مجله البشير ، ايالات متحده آمريکا فوريه 1988م .
الي فلسطين شماره 30، تاريخ 25مارس 1988م .
همان منبع
مجله البيادر السياسي به نقل از مجله يديوت آهارانوت 16/9/1988م . 
همان منبع
مجله الي فلسطين. 
البيادر السياسي 16/9/1988م .
النهار 30/4/1989م .
همان منبع. 
النهار 1/9/ 1988م شماره 555. 
همان منبع. 
گفتگوي تلويزيون اسرائيل با شيخ احمد ياسين در تاريخ 7/9/1988م . 
النهار 30/ 4/1989م.
روزنامه البشير شماره دوم فوريه 1988م .
 فلسطين المسلمه 1/3/1989م .
الي فلسطين شماره 30. 
گفتگو با دکتر عبدالعزيز رنتيسي که تاريخ آن سابقا ذکر شد. 
 همان منبع. 
 همان منبع. 
 
پيوستها 
شماره (1)
نيروي دفاعي اسرائيل در مقر دادگاه نظامي رژيم صهيونيستي در غزه 
دادستان نظامي لايحه اتهامات عليه افراد زير را قرائت کرد: 
احمد اسماعيل حسن ياسين متولد 1936م به شماره شناسنامه 967456814 از منطقه غزه الزيتون 
 عبدالرحمن عبد الرحيم عبدالرحمن تموز متولد 1945م به شماره شناسنامه 956247415 از اردوگاه جباليا . 
محمد عبدالهادي عبدالرحمن محمد شهاب تاريخ تولد 1956م شماره 935205179 ازجباليا . 
 محمد احمد خليل ابوسمره متولد 1954م - شماره 97486565 – از جباليا 
 محمد عرب رمضان مهره تاريخ تولد 1954م – شماره 94665653 – جباليا 
 نايف سليمان حسن جيلاوي متولد 1955م – 92163342 – نصيرات 
متهمان مذکور از تاريخهاي: 
1– 15/ 2/84 ، 2- 20/6/84م 
22/6/84 ، 4- 22/6/84 
 21/6/84م ، 6- 24/6/84م در بازداشت به سر مي برند. 
کيفر خواست 
متهمان مذکور به موارد زير متهم شده اند: 
بند اول: (بر ضد متهمان رديفهاي 1الي 5)
اتهام: عضويت در سازمان غير قانوني مخالف قوانين 85(1)(أ)سازمانهاي دفاعي ( وضعيت اضطراري ) 1945م 
جزئيات: متهمان نامبرده در بالا در تواريخ نامشخص در سال 1983م يا نزديک به آن در يک سازمان غير قانوني عضو بوده اند. متهم شماره يک اقدام به تأسيس يک سازمان اسلامي افراطي کرد و هدف آن را نابودي دولت “اسرائيل” به وسيله زور و خشونت قرار داد تا به جاي آن يک دولت ديني اسلامي تشکيل دهد. 
بند دوم:(عليه متهمان رديفهاي 1،2،3،4،6)
اتهام: ارتکاب جرم ، مخالف ماده 22درباره مسئولڤت در اقدامات خلاف قانون(نوار غزه و شمال صحراي سينا شماره 162سال 1968م و ماده 53(أ)(1)در مورد امور مربوط به آموزشهاي امنيتي سال 1975م 
جزئيات: متهمان فوق در تواريخ نامشخص در سال 1983يا حدود آن براي ارتکاب جنايت با هم توطئه کرده اند يعني متهمان به توافق رسيده اند که اقداماتي جهت دست يافتن به سلاح يا وسايل جنگي ديگر انجام دهند. قصد متهمان استفاده از اين وسايل براي رسيدن به هدف ذکر شده در بند اول اتهام بوده است. 
بند سوم: (عليه متهمان رديفهاي 1الي 4) 
اتهام: نگهداري سلاح مخالف ماده 53(أ) (1)درباره امور مربوط به قوانين امنيتي مصوب سال 1970 م 
جزئيات: متهمان فوق در سال 1983 يا حوالي آن اقدام به نگهداري اسلحه بدون دريافت مجوز از افسر نظامي يا فرد مورد تأييد او کرده اند. 
الف: متهمان در يک سازمان افراطي ديني که هدف آن از بين بردن دولت اسراييل و يهود است، سازماندهي شده اند( آنگونه که در بند اول آمده است) 
ب: براي رسيدن به هدف مذکور تصميم به تهيه سلاح و ابزار جنگي ديگر گرفتند. 
ج:متهم شماره (1) ملاقاتهايي را با يوسف العظم عضو مجلس اردن صورت داده که دومي به او پيشنهاد پشتيباني مالي داده است. 
د:متهم رديف اول نمايندگاني را که در بين آنها متهم شماره دو نيز حضور داشت براي ديدار با يوسف العظم به اردن فرستاد و از آنان خواست که براي خريد سلاح مقداري پول از يوسف العظم دريافت کنند.
ه: متهم رديف اول مقدار 12000دينار اردني را در دفعات مختلف به متهم رديف دوم داد و او نيز اين پولها را به متهمان رديفهاي 4و5 داد. 
و:متهمان رديفهاي 4و5 در زمانهاي مختلف در سال 1984تا زمان دستگيري سلاحهايي را خريداري کرد که اين سلاحها عبارتند از انواع هفت تير، چندين قبضه کلاشينکف و چند قبضه ام 16و جليل.
ز: کليه سلاحهاي خريداري شده که در بالا به آنها اشاره شد از افرادي در اسرائيل خريداري و در بين اعضاي سازمان توزيع شده است و متهم شماره يک نيز به عنوان رهبر سازمان از سلاحهاي خريداري شده با خبر گشته است. 
ح: از اعضاي سازمان مذکور سلاحها و وسايل جنگي به شرح زير به دست آمده است:
20قبضه هفت تير از انواع مختلف 
11قبضه اسلحه از نوع ام 16. 
30 قبضه کلاشينکف 
اسلحه جليل 
سلاح خودکار "کارل گوستاو "
خشاب و جعبه هاي تير براي انواع سلاحها 
نارنجک دستي غير قابل استفاده 
موشک بازوکا توليد سال 1967و غير قابل استفاده 
5 قبضه مسلسل يوزي 
بند چهارم: (عليه متهم رديف 6)
اتهام: نگهداري سلاح مخالف ماده 53(أ)(1)مربوط به قوانين امنيتي 1970م 
جزئيات: متهم مذکوردر سالهاي نزديک به 1984م بدون مجوز از مقامات نظامي اقدام به نگهداري اسلحه نموده است: 
الف: متهم مذکور رابط بين متهم رديف چهارم و تجار صهيونيست اسلحه بوده است. 
ب: در چند نوبت مشخص متهم مذکور اقدام به خريد سلاح از تاجران اسرائيلي کرد و آن را در مقابل قيمتي به متهم رديف 4 مي فروخته است و چند نوبت ديگر نيز متهم مذکور بين متهم رديف 4 و تجار اسرائيلي سلاح براي خريد سلاح واسطه شد و با پايان فروش سلاح حق دلالي دريافت کرده است. 
ج: چيزهايي که متهم مذکور براي خريد و فروش آنها واسطه قرار گرفته است
 1- 8 قبضه کلت از انواع مختلف 
2- 3 قبضه مسلسل يوزي
3- 2 قبضه کلاشينکف 
4- سلاح ام 16 
د: متهم مذکور به فردي به نام نزار جبان يک کلت 7 ميليمتري فروخته است. 
ه: متهم فوق يک کلت نه ميليمتري را به نزار داد اما او آن را بازگرداند و متهم نيز اين سلاح را به علي حمدي باز گرداند(همان کسي که متهم مذکور کلت را از وي گرفته بود). 
بند پنجم:(عليه متهم رديف ششم )
اتهام: اجراي مقاصد يک سازمان غير قانوني مخالف قانون سازمانهاي دفاعي ماده 85(أ) (1) مصوبه سال 1945م. 
جزئيات: اين متهم در زمانهاي نامشخص در حوالي سال 1984م اقدام به اجراي برنامه هاي يک سازمان غير قانوني ديني افراطي کرد که فعاليتهاي وي عبارت است از خريد يا وساطت در خريد سلاح (توضيح داده شده در بند اول کيفرخواست) که تمامي آنها در قسمتهاي مختلف بند چهارم تشريح شده است. 
بند ششم: عليه متهم رديف 6
اتهام: خريد و فروش مواد مخدر مغاير با ماده 4(أ) درباره مواد مخدر حساس مصوبه شماره 437سال 1972م. 
جزئيات: متهم مذکور در اين منطقه در حوالي سال 1984م اقدام به خريد و فروش مواد مخدر کرد، يعني متهم هفت کيلوگرم حشيش را به قيمت 740 دلار به عوده ابو شداي فروخت! 
 
تاريخ 15/8/ 84م 
ستوان کيل کوشوني  
دادستان نظامي  
ليست شاهدان: 
ستوان أ. حسون استان غزه ( گزارشات تدوين شده + گزارش مذکور) 
 23144م ـ أ البرت صباغ استان غزه 
 57121شبطي حايم بوطبول استان غزه (تدوين گزارشها)  
 گزارش جلسات تمديد بازداشت همه متهمان 
 م. أرامي نحار ـ مرکز غزه 
 5491 موطي عاشور استان غزه 
 53789 شالوم المليح استان غزه (عکاس ). 
نظر کارشناسي ـ ريشنال بطلوک. 
 
 
شماره ( 2)
جلسه منعقده دادگاه نظامي در غزه 
 احمد اسماعيل حسن ياسين ، متولد سال 1936م از غزه الزيتون از تارڤخ 18/5/1989در زندان به سر مي برد. 
متهم فوق الذکر متهم است: 
بند اول: عضويت 
جزئيات: متهم مذکور در حوالي سال 1982م در يک سازمان غيرقانوني عضو بوده است يعني:
الف: از سال 1987 عضو سازمان مجد بود که اهداف آن به شرح زير است: 
1. گرد آوردن اطلاعاتي درباره مزدوران و حمله به آنان و تصرف اموال آنان. 
2. حمله به افراد مذکور 
3. پخش منشورات (حماس ) 
اعضاي سازمان همانند متهم رديف بالا به جمع آوري اطلاعات متهم هستند. اين اطلاعات نزد مسئولان سازمان به وسيله نامه هايي که در نقاط کور در مساجد يا نقاط ديگر دست به دست مي شدند گردآوري شد و سپس مغازه هاي افراد مزدور سوزانده شده و به آنان حمله برده و آنان را ربوده و کشته اند. 
ب: از سال 1982م عضو سازمان مجاهدان فلسطين بود که هدف از تشکيل تيمهاي آنان کسب اطلاعات و گذراندن دوره هاي نظامي به هدف تهاجم به نيروهاي نظامي و مقابله با نيروهاي اسرائيلي و ارتش بوده است. اعضاي سازمان دوره هاي مختلف نظامي را گذرانده و به کمک وسائل نظامي که در اختيار آنان بوده است عملياتهايي را عليه نيروهاي امنيتي انجام داده اند. 
ج: از ابتداي دسامبر 1987عضو جنبش مقاومت اسلامي بود که اهداف آن به شرح ذيل است: 
آزادي سرزمين غصب شده و بازگرداندن آن به آغوش اسلام 
مقاومت در برابر دشمن صهيونيستي. 
مخالفت با کليه طرحهاي صلح. 
وجوب جهاد مقدس. 
 اين ارتش در خدمت همه اهداف اسلام است. 
مشارکت در فعاليتهاي انتفاضه. 
جنبش از طريق مساجد در نقاط مختلف غزه فعاليت دارد که ارتباط اعضاي آن از طريق مساجد و نقاط کور و نامه هاي سري صورت مي گرفت، جنبش در سه شاخه فعاليت داشته است: 
امنيتي: کسب اخبار در زمينه انتفاضه – از جاسوسان و مزدوران – و حمله به آنها و تصرف اموال و داراييهاي آنان – هماهنگي بين مجموعه هاي مختلف و چاپ و توزيع منشورات و نوشتن شعارهاي مخالف. 
 شاخه نظامي: که جايگزين "المجاهدين الفلسطينين"بود و به عنوان يک شاخه مستقل کار مي کرد و هدفش آموزش نظامي محلي و سلاح به اعضا و عمليات عليه ارتش و نيروهاي امنيتي رژيم صهيونيستي بود. 
ج: شاخه مسئول در امور انتفاضه: آشوب، ايجاد موانع، پرتاب سنگ، نوشتن شعار و منع کارگران از کارکردن (در کارگاههاي صهيونيستي )… الخ. 
بند دوم: رهبري 
جزئيات: متهم فوق الذکر در خلال عضويت در سازمانهاي سه گانه رهبري آنها را نيز برعهده داشته است. اين فرد ( شيخ احمد ياسين ) در تأسيس و تداوم فعاليت سازمانهاي "مجد"، "مجاهدين" و "حماس" و رهبري آنان شرکت مستمر داشته است. 
متهم در چارچوب اهداف خويش استراتژي سازمانها و همچنين راهبردها و راهکارهاي آنها را ترسيم و به اين سازمانها کمک مالي کرده است. متهم به توجيه و راهنمايي افرادي درباره اهداف سازمان پرداخته و گزارشهايي درباره فعاليتهايشان از آنان دريافت کرده است. مسئولان مناطق گوناگون در همه اعمال از او دستور مي گرفته اند. 
بند سوم: ارائه خدمات 
جزئيات: متهم فوق الذکر حوالي سال 1986م به همراه چند تن ديگر اقداماتي را جهت تشکيل يک سازمان مخالف رژيم انجام داده است. نامبرده به کمک يحيي السنوار و خالد الهندي سازمان مجد را تأسيس و اهداف آن را مشخص ساخت. متهم يحيي را به عنوان مسئول منطقه جنوبي نوار غزه و خالد را مسئول منطقه شمالي آن تعيين کرد. متهم براي اين سازمان و در چارچوب آن خدماتي به شرح زير ارائه کرد: 
روحي مشتهي وارد سازمان شد و در کارهاي آن مشارکت ورزيد. روحي مشتهي همچنين به عنوان مسئول منطقه غزه و شمال نوار غزه تعيين شد. 
 فايز عبدالعال را در اواخر سال 1987م به سازمان آورد و نيز يحيي (السنوار) را به عدم ترک سازمان قانع کرد. 
 ماهيانه 100دينار براي انجام فعاليتها بين يحيي و روحي توزيع مي کرد و آنان را آموزش داد که چگونه افرادي را براي جذب به سازمان آماده کنند، و از آنان گزارشهايي در خصوص فعاليتهايشان دريافت کرده است و عليه افرادي که اطلاعاتي از آنان (در خصوص فعاليتهاي جاسوسيشان )به دست آورده بود با يحيي و روحي همکاري کرد تا اقداماتي را صورت دهند و افراد جديدي را به عضويت سازمان در آورند. 
 در اواسط سال 1987م ابراهيم خضر را به سازمان ملحق کرد و او را زير نظر "روحي" قرار داد. 
 او خالد را مسئول سازماندهي افراد و تهيه گزارشهايي که به او مي رسيد، کرد تا بتواند آنها را بخواند. خالد نيز گزارشهايي را به او منتقل مي کرد و او نيز آنها را مي خواند. 
 در پايان سال 1987م به سلامه الصفدي دستور داد که فردي را به روحي مشتهي معرفي کند تا او را در کارهاي سازمان ياري دهد و سلامه هم سمعان عطاءالله را به او معرفي کرد. 
بند چهارم: ارائه خدمات 
جزئيات: متهم مذکور از اوايل سال 1982م يا نزديک به آن خدماتي را به يک سازمان ممنوع ارائه کرد. او در سال 1982م سازمان "مجاهدين فلسطين" را تأسيس کرد و در سال 1987م به کمک صلاح شحاده آن را بازسازي کرد و کارهاي زير را در آن انجام داد: 
1ـ به صلاح شحاده دستور داد که محمد شراتحه را وارد سازمان کند و براي محمد نيز نامه اي فرستاد که اگر موافق ورود به سازمان باشد علامتي بر روي تابلوي ايست نزديک خانه خود بزند و سپس پاسخ را در نقطه 46 نزديک تابلوي عبور دريافت کند. محمد وارد سازمان شد و متهم (شيخ احمد ياسين) او را به صلاح شحاده سپرد، صلاح نيز گزارش فعاليت او را به متهم داد و همچنين متهم را از تأسيس مجموعه نظامي در جباليا و بيت حانون با خبر ساخت. 
2ـ متهم پس از دريافت گزارشهاي گذشته از صلاح خواست عملياتهايي را در هر نقطه که مي تواند عليه ارتش انجام دهد. 
3ـ متهم گزارشي از صلاح دريافت کرد مبني بر اينکه اعضاي سازمان عملياتي را بوسيله تله هاي انفجاري عليه ارتش انجام داده اند و محمد شراتحه و دوستانش به سوي يک يهودي که در غزه مشغول حفر چاه آب بود، آتش گشوده اند.
4ـ در سال 1988م ورود حسن المقادمه را به سازمان تأييد کرد و او را مسئول منطقه البريج قرار داد. 
5ـ در ماه آگوست 1988م هنگام دستگيري صلاح و دوستان وي حسن العويضي را وارد سازمان کرد و به او شماره سري (3) داد و نيز عزالدين المصري را وارد سازمان کرد و او را به عنوان مسئول منطقه خانيونس برگزيد و کد ويژه (1) را به او داد، محمد العيان نيز با ورود به سازمان توسط متهم کد رمز شماره (5) را دريافت کرد، نزار عوض الله را به عنوان جانشين صلاح انتخاب کرد و به او خبر داد که در صورت نياز به پول براي ادامه فعالڤتهايش مي تواند به سراغ موسي ابوحسين مسئول صندوق برود. متهم علاوه بر اينها کد سري (101) را به شرايحه داد. 
6ـ متهم افراد سازماندهي شده توسط خود را به نزار معرفي کرد و شماره رمز آنان را به او مي دهد و از او مي خواهد که از طريق پيامهايي برحسب شماره هاي رمز و در نقاط کور معين با آنان ملاقات کند. 
7ـ در ماه مارس 1989م نزار به متهم خبر داد که با شراتحه تماس بگيرد و آنها نيز يک سرباز اسرائيلي را ربوده و به قتل رسانده و اسلحه و وسايل او را به غنيمت گرفته اند و تصميم دارند که اين عمليات را اعلام کنند، اما متهم به نزار دستور مي دهد که هيچ اطلاعي از جريان ربودن نبايد به بيرون درز کند مبادا که عاملين آن شناسايي شوند، او همچنين با شروع گفت و گو با رژيم به هدف آزادسازي زندانيان مخالفت کرد. 
8ـ در پايان سال 1987م به همراه "صلاح"، "عيسي النشار" را به عضويت سازمان در آورد و از او خواست که ديگران را به سازمان جذب کند. 
9ـ در اثناي سال 1987م از صلاح خواست که محمد نصار را هنگامي که رغبت خود را به کارهاي نظامي اعلام داشت (او يک مسلسل کارلو و يک کلت در اختيار داشت) به سازمان فرا بخواند، صلاح نيز او را وارد سازمان کرد که اين محمد به همراه تعدادي ديگر دو سرباز به نامهاي سبارتوس و ايلان سعدون را ربوده و آنان را به قتل رساندند.
10ـ در فوريه 1989م صفوت النونو را نزد نزار فرستاد تا صفوت هزار دينار به او بدهد. در مارس همان سال نيز صفوت مبلغ 20 هزار دينار به نزارداده که نزار مبلغ دوهزار دينار از آن را به عزالدين پرداخت کرد. 
11ـ در زماني نامشخص از نزار خواست که مروان عيسي را به سازمان ملحق سازد او نيز آن را انجام داد و بوسيله نامه به او دستور داد که يک تيم نظامي تشکيل دهد. 
12ـ در ماه آوريل سال 1989م محمد الخضري به عنوان نماينده بشير الزميلي از عمان به ديدار متهم آمد و از او خواست که نام مسئولان شاخه نظامي در غزه، نابلس و الخليل را براي او بفرستد تا تحت آموزشهاي نظامي قرار گيرند، متهم نيز از نزار خواست اگر نام آنان را در اختيار دارد با آنان تماس بگيرد. 
بند پنجم: ارائه خدمات 
جزئيات: متهم مذکور از تاريخ 12/ 1987يا حدود آن اقداماتي را براي يک سازمان غير قانوني به شرح زير انجام داده است: 
1ـ در ماه دوازدهم سال 1987م تصميم به تأسيس جنبش حماس گرفت تا عليه اشغالگران اسرائيلي مبارزه کند و در روند انتفاضه مشارکت ورزد، متهم شش نفر از اعضا را به خانه خود دعوت کرد. در اثناي اين تجمع بر سر تأسيس حماس توافق و قرار شد که در چارچوب انتفاضه حرکت کند تا بتواند مردم را به سوي خود جلب کند. در اين جلسه متهم شش نفر را به حماس ملحق ساخت و هر کدام را مسئول منطقه خود قرار داد و از آنان خواست که افراد ديگري را به سازمان جذب کنند. 
2ـ جلسات ماهانه با حضور مسئولان مختلف مناطق در منزل متهم يا منزلي ديگر برگزار مي شد که درطي آن گزارشهاي ارائه شده و شيوه کار با ديگران ترسيم مي شد که تا ماه هشتم سال 1988 م ده جلسه از اين دست برگزار گرديد، متهم در اين جلسات به صراحت اعلام کرد که در انتفاضه بايد از اسلحه استفاده شود و پيشنهاد کرد کميته هاي عملياتي به منظور تعطيل کردن اماکن گسترش فساد، ممانعت اجباري کارگران از کار، توزيع بيانيه ها، پرتاب سنگ به سوي سربازان و ايجاد موانع جهت منع آمد و شد تشکيل شود. علاوه برآن از المغني کات استيونس ( يوسف اسلام ) و فردي که در يکي از جلسات شرکت جسته بود خواست که براي مسلمانان فلسطين مبالغي پول جمع کند. 
3ـ متهم به "خضر محجز" دستور داد که صندوقهايي را در ديوارهاي مساجد براي استفاده در انتقال نامه هاي حماس بسازد.
4ـ در ماه آوريل سال 1988م خالد الهندي را به عنوان مسوول توزيع بيانيه ها در نوار غزه برگزڤد، خالد و فايز عبدالعال را به صفوف حماس ملحق ساخت تا با خالد الهندي در کارها همکاري کنند.

به نقل از کتاب: شيخ احمد ياسيـن، زندگي... و مبارزه، مؤلف: دكتر عاطف عدوان




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

يحيى بن يمان، قال: سمعت سفيان الثوري، يقول: الحديث أكثر من الذهب والفضة وليس يدرك، وفتنة الحديث أشد من فتنة الذهب والفضة. یحیی بن یمان گفت: شنیدم که سفیان ثوری می فرمود: « (ارزش) حدیث بیشتر از طلا و نقره است ولی محسوس نیست، و فتنه و بلای حدیث (دروغ) بیشتر از بلای طلا و نقره است». ‏"حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 1004
دیروز : 5614
بازدید کل: 8791163

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010