|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>شیعه > شيعه و مهدويت و غيبت
شماره مقاله : 1457 تعداد مشاهده : 514 تاریخ افزودن مقاله : 27/1/1389
|
شيعه و مهدويت و غيبت
دكتر ناصر بن عبدالله بن علي القفاري
دراين فصل پيرامون مسألهي مهدويت و غيبت مهدي به صورت عام بحث و بررسي خواهيم كرد، سپس درمورد چگونگي نشأت و تحول و دگرگوني اين انديشه نزد اماميه و بعد از آن خطوط وسيع اين عقيده را از ديدگاه آنها بيان ميكنم، و نيز آنچه براي اين اعتقاد و دفاع از آن در طي زمان غيبت بدان استناد ميكنند كه تاكنون بيش از يازده قرن از آن ميگذرد، و به مناظرهي آنها مي پردازيم.
به دنبال آن دولت خيالي مهدي ميآيد كه شيعه بدان معتقدندكه بعد از رجعت تشكيل ميدهد و خيالاتي است كه به صورت روايات اهل بيت ساخته و پرداختهاند تا صفت عصمت و قداست را نزد پيروانشان به خود بگيرد. سپس پيرامون شريعت و سيره و روش و سپاهيان او توضيح ميدهيم.
بعد از اين درفاصلهي زماني غيبت شرع و قوانيني كه تأسيس كردند و آن احكام و مبادي كه به سبب اين عقيده تعطيل كردند و تلاش آخوندها در رويارويي با مفقود بودن امام براي ايجاد و اختراع عقيدهي نيابت ازمهدي و با نقد و مناظرهي اين انديشه، موضوع را به پايان مي برم.
مهدويت و غيبت از ديدگاه فِرَق شيعه انديشهي ايمان به امامي مخفي يا غايب نزد بيشتر فرقههاي شيعه موجود است، چون معتقدند كه امام آنها بعد از مرگ هم نمرده است و قايل به جاودانگي ونيزمخفي شدنش از مردم وبازگشت او و ظهور دراينده به عنوان مهدي (هدايت شده يا هدايتگر) هستند.واين فرقه ها جزدرمورد تعيين امامي كه بازگشت را برايش فرض كردهاند اختلاف ندارند، همانگونه كه درمورد تعداد ائمه وتعيين اشخاص آنها هم اختلاف نظردارند كه امام غايب يكي از آن افرادي است كه پيرامون آنها اختلاف دارند.
آنگونه كه قمي ونوبختي وشهرستاني وغيره گفتهاند؛ سبئيه اوّلين فرقهي به شمارمي ايند كه توقف امامت برعلي؛[1] وغيبت او را مطرح كردند([2]) چون گمان مي كردند كه او كشته نشده و نمرده و نخواهد مُرد تا وقتي كه عرب را با عصايش سوق مي دهد و زمين را پر از عدل و داد ميكند آنگونه كه پراز ستم و بيدادي شده.([3])
وچون خبرشهادت علي به ابن سبأ رسيد به شخص گزارش دهنده گفت:« دروغ گفتي، اگر مغز او را در كيسهي با هفتاد نفر شاهد عادل بياوري تصديق نمي كنيم و مي دانيم كه او نه مي ميرد و نه كشته مي شود، و او نخواهد مرد تا عرب را با عصايش سوق مي دهدومالك زمين مي گردد». واو پيوسته منتظر بازگشت علي از غيبت بود سپس اين تفكر از سبئيه به برخي فرقه هاي كيسانيه همچون كربيه[4] منتقل شد، چون وقتي كه محمدبن حنيفه وفات يافت – كه امام آن فرقه بحساب مي آمد- گفتند:او زنده است دركوه رضوي بين مكه ومدينه، درسمت راست او شيري قرار دارد ودرسمت چپ پلنگي است كه وظيفه حفظ او را تازمان خروج وقيامش به آنها واگذارشده[5]، وگفته اند او مهدي مورد انتظاراست.([6]) و پندار آنها براين بود كه هفتادسال از آنها دركوه رضوي غايب مي شود، سپس ظهورمي يابد و برايشان حكومت تشكيل مي دهد، و سردمداران استبدادگر از بني اميه را براي آنها ميكشد.([7]) وقتي كه هفتادسال گذشت و ظهور و قيام نكرد و به چيزي از آرزوهايشان نايل نشدند برخي از شعراي آنها تلاش نمودند ياران را بر اين عقيده ثابت كنند وراضي به انتظارباشند اگر چه مهدي آنها به اندازهي عمرنوح هم غايب باشد، [8].
سپس توقف برامام وانتظاربازگشت او به عنوان هدايتگر در بين فرقههاي شيعه شايع گرديد، مثلاً بعداز وفات هرامامي از اهل بيت فرقهي از پيروانش اين ادعا را مطرح ميكردند..ومنتظرظهور او بودند، و دربين آنها اختلاف شديدي برسرتعيين آن امام كه امامت در او متوقف مي شد و بازگشت را برايش درنظرگرفتهبودند بوجود آمد، براي همين است كه سمعاني گفت: «سپس آنها درمورد انتظار امامي كه انتظارظهور او را ميكشيدند اختلاف آنچناني داشتند كه حماقت آشكاري برآ ن آشكاربود».([9])
و حتي برخي از فرقههاي زيديه مثل جاروديه در توهم انتظار امامي كه وفات يافته بود سرگردان وحيرت زده بودند، با وجود اختلاف آن طايفه درفروع تعيين امام مورد انتظار، همانگونه كه اشعري([10]) و بغدادي ([11]) و شهرستاني[12] و غير آنها[13] گفته اند و لذا آنچه بعضي ها گفته اند زيديه همگي اين ديدگاه را انكاركرده اند صحيح نيست همانگونه كه احمد امين [14] گفته وجولدسيهربدان اشاره نموده.([15])
اين است عقيدهي غيبت از ديدگاه فرقه هاي شيعه كه به افراد اهل بيت معروف بوده ودرتاريخ يافت ميشوند و درزندگي مانند سايرمردم زيستند مربوط بود، ولي همين كه مردند آن فرقه ها درمورد آنها چنين ادعايي رامطرح كردند، چون مرگ او را تصديق نمي كردند وگمان ميكردندكه غايب شده اندوبراي ظهور و قيام بارديگررجعت خواهند كرد اما اين انديشه نزد اثني عشريه فرق دارد، چون با "شخصيتي خيالي"مربوط است كه به اعتقاد اكثر فرقههاي معاصر، وجود خارجي نداشت، چون اين «ادعا»وقتي آشكارشد شخصيتي بود رمزي[16][ كه مردم آن شخصيت را نديده بودندونميشناختند و جايش را نميدانستند، چنين شخصيتي غايب شد- آنگونه كه مدعي بودند- بعداز ولادت وحمل مادرش با او آشكارنشد، وتولد او با مجموعه اي سرّي مرتب شده بود، واصلاًعايله و وكيل ونزديكترين مردم به اوهم آن حمل وتولد اورا نفهميدند، و منكر بودن، وشيعياني هم كه ادعاي غيبت او را مي كردند جز از طريق نوّابي كه ادعا مي كرد با امام غايب ارتباط دارد اورا نديدند وجايش را هم ندانستند.
اين شخصيت مهدي منتظر نزد آنهابود، ونزد اثني عشريه يكي از اصول ايمان آنهارا تشكيل داد و اصلي بود كه مذهب آنهابرآن بناگرديد، چون بعدازپايان وجود ائمهي شيعه بعدازوفات حسن عسكري وايمان به غيبت پسرخيالي ومزعوم او محوري بود كه عقايدآنهاروي آن مي چرخيد، واساسي بود كه شيعه را ازريشه وبنيان برمي كند.
ولي چگونه وكي اين تفكر و انديشه نزد اثني عشريه نشأت يافت؟
نشأت تفكرغيبت شيعهي اثني عشريه و تغيير و دگرگوني آن حال شيعه بعداز وفات حسن عسكري لابد دربحث از نشأت اين انديشه حال شيعه را بعد از وفات حسن عسكري بايد بدانيم؛ چون ارتباط محكمي با نشأت اين تفكر دارد.
بعداز وفات حسن-امام يازدهم- درسال(260هـ) ديده نشده كه جانشيني را براي خود جا گذاشته باشد، و فرزندي هم از او شناخته شده و ظاهرنبوده، بنابراين ميراثش را برادر و مادرش تقسيم كردند([17]) و از او اثري ديده نشد همانگونه كه كتابهاي خود شيعه بدان اعتراف مي كنند.
و بدين سبب امور شيعه آشفته شد و جمع آنها متفرق گرديد چون بدون امام شدند؛ و بدون امام هم ديني نداشتند؛ چون امام حجت است بر اهل زمين([18]) و حتي كتاب الله هم بدون امام از ازديدگاه شيعه حجت نيست-چنانچه گذشت- و بقاي هستي با امام است؛ چون "اگر زمين بدون امام باشد فرو ميرود"([19]) وامام امان مردم است"و اگر امام از زمين برداشته شود زمين مواج و طوفاني مي گردد"([20]) ولي امام بدون جانشين و فرزند وفات يافت، و زمين بدون امام ماند وهيچ حادثهي ناگواري اتفاق نيفتاد.پس شيعه متحير شدند و در مورد بزرگترين امور دينشان دچار اختلاف شدند كه تعيين امام بود، بنابراين به چهارده فرقه متفرق شدند همانگونه كه نوبختي شيعه ميگويد([21]) يا به پانزده فرقه همانگونه كه قمي مي گويد([22]) وآن دونفر هم ازفرقه هاي اماميه هستند وهم معاصر وهمدورهي حادثهي اختلاف و فروپاشي شيعه بودند، چون درقرن سوم زيسته اند و معلومات آنها براي به تصويركشيدن فرجام شيعه بعد از حسن عسكري مهم است.
وبعد ازآن دونفر فرقه ها افزايش يافتند و اختلاف توسعه يافت، زيرا مسعودي شيعه (متوفاي سال 346هـ) ذكر نموده كه شيعيان حسن بعد از وفات او تا چه حدي دچار اختلاف گشتند كه به بيست فرقه هم شدند([23]) تا زمان مسعودي اينطور بوده باشد در مورد بعداز آن چه فكر مي كني؟[24]!.
اين فرقه ها درمورد مسألهي امامت مذاهب وديدگاههاي گوناگوني داشتند، برخي گفتند:"همانا حسن بن علي زنده است و وفات نيافته و او فقط غايب و قائم است، وجايز نيست او بميرد درحالي كه فرزند آشكاري هم ندارد، چون زمين از امام خالي نمي شود([25]) بنابراين اين فرقه برامامت حسن عسكري توقف نمودند و ادعاي مهدي بودن و انتظار او را مطرح نمودند همانگونه كه عادت شيعه بعداز وفات هرامامي براين بوده است كه مدعي امامت او را كرده اند.فرقه اي ديگر به مرگ او اعتراف كردند؛ اما گمان مي كردند كه بعد از مرگ هم زنده است وغايب است و ظاهر خواهد شد([26]) درهمان حال فرقه هاي ديگري بودند كه مي كوشيدند امامت را ازحسن به برادرش جعفر منتقل كنند([27]) وفرقه هاي ديگر هم امامت حسن را به علت عقيم بودنش باطل ميدانستند.([28])
اما فرقهي اثني عشريه پندارشان بر اين بود كه "حسن عسكري پسري دارد كه حسن ولادتش را مخفي نگه داشته است، و به علت سختي شرايط وقت و جستجوي او از سوي حكومت مسألهي او را پنهان نموده است پس پسرش درحال حيات او ظاهرنشده وجماهير مردم هم بعداز وفات او پسرش را نشناخته است".([29])
درمقابل آن يك جهت گيري ديگري مي گويد:"همانا حسن بن علي وفاتش صحيح است مانند وفات آباء و اجدادش با اخبار متواتر و مشاهده كنندگان بسيار زياد آن كه با توافق وتواتر دوست ودشمن بوده است و تكذيب آن جايز نيست، و نبايد در موردش ترديد نمود؛وبا مثل همين دلايل هم صحيح است كه فرزند نداشته است، بنابر اين وقتي اين دوصورت براي ما تصحيح شد ثابت است كه بعداز حسن بن علي؛ امام وجود ندارد، وامامت قطع شد..همانگونه كه نبوّت بعداز محمدrقطع گرديد، كه نبوت باعظمت تر و امرآن خطير تر است، و مردم از امامت بيشتر به نبوت نيازمند هستند، و عذر و بهانه با نبوت بيشتر از امامت قطع مي شود، چون نبوّت همراه براهين ظاهره و علامتهاي غالب است؛ولي با اين حال نبوت قطع گرديد، پس جايز است كه امامت هم قطع گردد.([30])
فرقه اي ديگر درمورد مرگ حسن عسكري وبي فرزندي او قاطع وبي ترديد بودند، وگفتند:خداوند درميان آلمحمّدr امام قائمي را خواهد برانگيخت، اگرمي خواست حسن بن علي را برمي انگيزد واگرمي خواست غير اورا مبعوث ميكرد، وما اكنون درمقطعي اززمان قرارداريم كه امامت قطع شده.([31])
همانگونه اقوال وگفته هاي ضد ونقيض ومخالف باهم وجود داشتند و گرايشهاوجهت گيريهاي مختلفي داشتند و به فرقه ها واحزاب زيادي متفرق شدند كه هردستهي به آنچه نزدشان بود دل خوش كردند...وحيرت وسرگرداني در آن مدت به جايي رسيد كه برخي توقف را برگزيدند و گفتند: ما نمي دانيم دراين باره چه بگوييم درحالي كه مسأله برما مشتبه شده[32])
اين اشاراتي كوتاه بود به اختلافي كه بعد از وفات حسن در بين شيعه ايجاد شد.
اسباب ودلايل ادعاي غيبت شايد خواننده تعجب كند ازآن اصرار شديدي كه برامامت يكي از اهل بيت داشتند تاجايي كه مرگ كسي را انكاركنند كه واقعاً مرده بود، يا ادعا كنند كه او بعد از مرگ هم زنده است، يا براي كسي كه عقيم وبي فرزند بود پسري را اختراع كنند، بعد از وفات امام بدون فرزند وعقيم كه پرده برآنان افكنده شدكمتركسي از آنهابسوي رشد و هدايت وبينش درست راه يافت كه دسته بندي و حزب وفرقه گرايي را رها كرده باشد وبگويد امامت قطع شد وبطرف شؤون زندگي خود برگشته باشد، و شايد گروهي كه شيعه گري را از روي صداقت برگزيده باشدوقتي كه واقعيت امربرايش روشن شد و ازآن برگشتند. قطعاً مهمترين سبب اين اصرار وپافشاري درخلال اختلاف ونزاع و كشمكش اين فرقه ها براي دفاع از راي ونظر خود ودستيابي به بيشترين تعداد پيروان روشن ميشود، زيرا هرطايفهي براي مهدي خود ندا سرميداد و تبليغ مي كردوديگري را تكذيب مي كرد، ودر اثناي آن خصومت و درگيريها حقيقت هويدا وروشن است.
بياييد براي كشف حقيقت گوش دهيم - مثلا- به روايات اثني عشريه در رابطه با غيبت امام وتوقف امامت برپسر موهوم ومزعوم حسن عسكري، و به ادعاي طايفهي ديگر كه مدعي غيبت و توقف برموسي كاظم هستند وميگويند:"ابو ابراهيم (موسي كاظم) وفات يافت درحالي كه هيچكدام از نائب وُكلاي اونبوده كه داراي اموال فراوان نبوده باشد، و اين سبب توقف آنها بر امامت او و انكار وفاتش بود چون به مالش طمع ورزيدند، هفتاد هزار دينارش نزد زياد بن مروان قندي و سي هزاردينارش نزد علي بن ابي حمزه و..([33])
ورواياتي به همين مضمون از آنهانقل شده([34]) كه پرده از حقيقت مخفي برميدارد..و دلالت مي كنند كه در وراي ادعاي غيبت امام وانتظار رجعت اودستيابي به اموال وثروت مطرح بوده وصدها نفرآنها با ادعاي شيعهگري از فريب خوردگان افراد ساده لوح سود ميبرند و دارايي آنها را ميقاپيدند، و با نام نوّاب امام خُمس ميگرفتند، بنابراين هرگاه امامي وفات مييافت مرگ او را انكارميكردند تا اموال و ثروتهاي آنها دردست نايب باشد و به نام خُمسامام غايب پيوسته اموال مردم به آنهاپرداخت ميشد.
به همين روال عمليات غارت و چپاول ادامه داشت.و دراين ميان افراد ساده لوح و فريفته و بيخبر قرباني ميشدند و ثروت و اموال خويش را به كساني ميپرداختند كه معتقد بودند نايب وجانشين امام غايب درجهان اسلام هستند.و كساني كه از اين غنيمتهاي گوارا بهره مند بودند هميشه محبت آل بيت وظلمهايي را كه به آنها شده بود درخاطرهي مردم زنده نگه ميداشتند و داستان محنت ورنجهاي وارد شده برايشان را يادآورمي شدند و خواهان انتقام حق آل بيت بودند..تا امت اسلام را متفرق كنند و با دريافت و قاپيدن اموال مردم جمعيت سري خود را كه براي نابودي وجود و كيان دولت اسلام فعاليت ميكردند تغذيه نمايند.
وشايد يكي از اسباب ادعاي مهدويت و غيبت چشم دوختن شيعه به برپايي كيان سياسي مستقل از حكومت اسلام باشد، واين چيزي است كه در اهتمام آنها به مسألهي امامت براي ما ملموس است، ولي وقتي كه آمال و آرزوهايشان فروريخت و مغلوب واقع شدندوخوار و ذليل برگشتند از واقعيت بسوي آرزوها وخواب و خيالبافي مانند پناهگاه روحي پناه بردند كه درون خود را بدان ازنابودي و سقوط و شيعيانشان را از يأس و نوميدي برهانند، وشروع كردند به نشر و توسعهي اميد وآرزو درنفوس هوادارانشان كه سرانجام وعاقبت امر از آنِ ايشان خواهد بود. براي همين است كه مسألهي مهدويت و غيبت، دعوتگرانش رابعد از وفات هركدام از امامها به نشاط مي انداخت تا علاوه برتحقق كسب مادي باعوامل يأس ونا اميدي شيعيان مقابله كنند.
علاوه براينكه شيعهگري محلي مناسبي بود براي اهل فرقهگري ومذاهب افراطي وتندرو، چون درخلال آن فضاي مناسبي را براي تحقق اهداف خود و بازگشت به معتقداتشان مي يافتند.
بنا براين صنفهايي از صاحبان اين گرايشهاي اهل غلو وافراط به آن كاروان پيوستند..و اين مجموعهي مخلوط شيعه را بسوي بيراههي معتقدات موروث وباستاني مي كشانيد خصوصاً بعد از آنكه شيعه خود را از اصول امت اسلام و اجماع آنها عزل نمود.
براي همين است كه مسألهي مهدويت وغيبت برحسب اعتقاد شيعه ريشه در برخي از ديادنتها و اعتقادات دارد كه هيچ بعيد بنظر نميرسد پيروان واتباع آن ديانت ها در تأسيس اين انديشه در اذهان شيعه نقش داشته باشند.
و برخي از مستشرقين به اين نظريه تمايل دارند كه شيعه گري داراي اصلي يهودي است، چون يهود معتقد هستند كه ايليا به سوي آسمان بالا برده شده و درآخرزمان برخواهد گشت، ولذا ايليا- برحسب نظرشان- نمونهي اول است براي ائمهي شيعهي مخفي شده وغايب([35])
به نظر من، براي اظهارتأثير يهوديت تنها اين كافي نيست، چون در اسلام هم اين هست كه عيسي؛ بسوي آسمان بالابرده شده و در آينده رجعت خواهد كرد، پس اين نظريهي كه عرضه نموده اند براصول اسلامي غريب نيست، ولي چون مستشرقين مسألهي مهدويت را در اصل انكار مي كنند چنين گفته اند. تنها اثر چندين صورت يهوديت با وضوح ديده مي شود كه نظريهي غيبت در اصول به ابن سبأ برميگردد كه يكي از علماي يهود بود.
همچنين برخي از شعراي شيعه بدان تصريح نموده اند كه انديشهي مهدويت برگرفته از اخبار و روايات كعب الاخبار بوده كه قبل از اسلام بر آيين يهود بود بيانگر اين است، خصوصاً در سرودهي شاعركيسانيه كثير عزت در وصف ابن حنيفه به روشني ديده مي شود:
هو المهدي خبرناه كعب أخو الأحبار في الحقب([36])
يعني او مهدي است وكعب الاحبار به ما خبرداده درحقب الخوالي.
و فان فلوتن مي گويد:"ولي ما غربيهابه صورت خاصي اعتقاد مهدي منتظررا در انظار مستشرقين ازما بدان گوش فرا داده مي شود.([37])
سپس اين را به اسرائيليات مرتبط ميداند وآن را به اصول يهوديت ونصرانيت برمي گرداند، چون براين باور است كه تحت گسترهي ادعاي غيبگويي به برخي اشخاص خلل وارد نموده كه آن غيبگويي هايي است كه دركتابهاي اسرائيلي زياد هستند ولي نزد عرب درابتداي امر معروف نبودند، و تنها از طريق يهود ومسيحياني كه اسلام را درآغوش گرفتند به عرب رسيدند.([38])
واضح است كه ارتباط اين اعتقاد بايهوديت ونصرانيت به مجرد اينكه درگستره اخبارغيبي قراردارد كه عربها با آن آشنايي نداشتند آنطور كه او ميگويد ارتباط ضعيفي است، چون معجزات رسول اسلام عربي هاشمي هم خبربود در مورد برخي از غيبيات، ولي آنها اين مسائل را مطابق با عقليت كفري وجهت گيري منكرانهي خود نسبت به نبوّت محمد r تحليل مي كردند.
و در اين مسأله ترجيح مي دهم كه عقيدهي اثني عشريه درمورد مهدويت و غيبت به اصول مجوسيت برگردد، چون قسمت عمدهي شيعه فارس هستند، و يكي از ايينهاي فارسها مجوسيت بودند ومجوس ادعا ميكنند كه يك مهدي منتظر و زنده و باقي دارند كه از اولاد بشتاسف بن بهراسف است به نام أبشاوثن و در قلعهي بين خراسان و چين قراردارد.([39]) و اين مطابق جوهرو هستهي مذهب اثني عشري است.
بنيانگذاران انديشهي غيبت نزد اثني عشريه اگرابن سبأ كسي بوده باشد كه عقيدهي نص بر امامت علي؛ رابنيانگذاري نموده باشد- آنگونه كه كتابهاي فرقه ها نزد اثني عشريه ذكر ميكنند- اينجا ابن سبأ ديگري هم هست كه بدلي را هم براي نظريهي امامت پايه ريزي نموده بعد از انتهاي امامت، از آن جهت كه قطع شدن نسل امام حسن؛ را احساس نموده، يا اينكه او يكي بود ازمجموعهي كه اين انديشه را تصويب كرده اند؛ولي او چهرهي سرشناس اين دعوت است.اين مرد عثمان بن سعيد عمري خوانده مي شد[40][ ودر نهايت پنهانكاري نقش خود را ايفا مي كرد، زيرا براي پوشش گذاشتن برمسأله تجارت روغن مي كرد، و اموالي را كه به نام زكات وخمس و حق اهل بيت از اتباع ميگرفت درظرف روغن و پوست پاك شده ميگذاشت به علت عدم امنيت.([41]) ودر دعوتش بر اين پندار بود كه حسن پسري داشته چهارساله كه خود را مخفي نموده، ([42]) وگمان مي كرد كه جز با او با كسي ديگر ملاقات نميكند و سؤالات و مشكلاتشان را به او القا مي كنند تا به امام غايب برساند.
نكتهي جالب توجه اينكه شيعه به خيال خود جز قول و گفتار معصوم را قبول نمي كنند تا جايي كه اجماع بدون حضور امام معصوم را هم نمي پذيرند، ولي اينجا در أهمّ عقايدشان ادعاي يك نفر غير معصوم را قبول ميكنند كه افراد ديگري هم از اينگونه ادعاها داشته اند، هركدام از آن مدعيان گمان ميكند «باب» ديگران هستند و به شدت با هم برسر ادعاي باب بودن درگيرهستند، و هركدام از آنها هم امضاءوسندي را بيرون مي آورد كه به خيال او از امام غايب منتظرصادرشده و حاوي لعنت ونفرين و تكذيب ديگري است!!وطوسي ليستي از نامهاي آنها ذكركرده به عنوان:" ذكر المذمومين الذين ادعوا البابية لعنهم الله"([43]) يعني:ذكرافراد نكوهش شده اي كه ادعاي بابيت كرده اند لعنت خدا برآنها.
وعثمان بن سعيد-آنگونه كه كتابهاي شيعه ذكركرده اند- در قسمت عمدهي سرزمينهاي اسلامي وكيل داشته كه براي امامت آن معدوم وبابيت عثمان بن سعيد دعوت وتبليغ ميكردند.وابن بابويه قمي به ذكرآن وكلاء پرداخته كه جامعترين نص است درمورد نامهاي ايشان، همانطوركه محمد باقرصدر ذكرميكند([44]) وعثمان بن سعيد وكلاي ناپسنديدهي ديگري نيز داشته كه طرفدار او بوده اند و طوسي هفت نفر از ايشان را در مبحثي ذكر كرده به عنوان ذكر المذمومين من وكلاء الأئمة"([45])
ازديدگاه شيعه فرق بين باب و وكيل اين بود كه باب با امام غايب ملاقات مينمود ولي وكيل با باب ملاقات مي كرد و امام را نمي ديد و واسطهي بين باب و شيعه بود.([46])
هنگامي كه عثمان بن سعيد باب اول مورد اعتماد نزد اثناعشريه وفات يافت، بعد از خود پسرش محمد را به جاي خود تعيين نمود، ولي طايفهي از آنها مخالفت نمودند، پس بابيت پسر او مورد رضايت آنها نبود ونزاع وكشمكش ميانشان درگرفت و يكديگر را نفرين كردند.
پس اين يكي بود از مخالفين، و احمد بنهلال كرخي ادعا ميكند وقتي كه به او گفته شد:"ايا فرمان ابي جعفرمحمد بنعثمان را قبول نميكني و بسوي او برنميگردي درحالي كه امام واجب الاطاعت بر او نص گذاشت؟[47]گفت: نشنيده ام بروكالت او نص گذاشته باشد.وپدرش را انكارنمي كنم- منظورش عثمان بن سعيد بود- اما اينكه قاطع باشم براينكه اباجعفروكيل[48] صاحب زمان است چنين جسارتي نمي كنم گفتند:غيرازتورا شنيده اند، گفت:شما وآنچه شنيده ايد. پس نفرينش كردندواز او بيزاري جستند.([49])
وبرخي از اسناد و مدارك شيعه سبب اين نزاع و درگيري بين خودرا كشف و آشكار نموده اند، مثلاً طوسي از مردي كه محمد بن علي بن بلال خوانده شده ذكرنموده كه بابيت محمد بنعثمان عمري را ردّ كرده، وبين او و عمري داستان معروف اتفاق افتاد- آنگونه كه مي گويد- كه اولي به اموال امام كه نزد او بودچنگ زد وازتسليم آن امتناع ورزيد و ادعا نمود كه او وكيل است، حتي جماعت از او اظهاربرائت كردند ونفرينش نمودند.([50])
پس ملاحظه ميكني كه او با عثمان بن سعيد در وكالت، مشاركت داشته و وقتي كه او وفات يافت اموالش را خود برداشت.بنابراين مزاحمت وبه جان هم افتادن آنها برسر باب بودن و وكيل بودن به خاطر جمع آوري اموال بود...والا اگر چيزي به نام امام غايب موجود بود و ازطريق بابها شيعيان طرفدارش را رهبري ميكرد اموال به اين مرد حيله گر نمي رسيد و چنين كسي هم مورد اعتماد امام زمان نبود، چون به نظر آنان امام از گذشته و اينده خبر دارد..پس چرا ابتدا به آنها هشدار نداد كه با او معامله نكنند تا اموال مردم را برندارد؟! اما حقيقت اين است كه امام غايب وجود ندارد، بلكه گروهي به نام تشيع و دينداري مال مردم را به باطل مي خورند واختلافاتشان هم برسر اموال است.
سپس محمد بن عثمان در(304هـ)وفات يافت.([51]) بعداز آنكه حدود پنجاه سال سرپرستي بابيت را برعهده گرفت([52]) و مردم اموالشان را براي او مي بردند و براي آنها امضاهايي را بيرون مي آوردبا خطي كه درزمان حيات حسين؛ بيرون آورده مي شد؛درمورد امور دين ودنيا، و در مورد سوالهايي كه از اومي شد جوابهاي عجيب و غريب مي داد.([53])
وبعد از او مردي به نام اباقاسم حسين بن روح وظيفهي اورا عهده دار شد، و آنگونه كه كتابهايشان ذكركرده اند وظايف بابيت را بخوبي درآخرحيات محمد بن عثمان انجام مي داد، چون اموالي كه شيعيان ميپرداختند به او تحويل داده مي شد، لذا مردي به نام (محمد بن علي اسود) گفت: من اموالي را كه از وقف حاصل مي شد به نزد ابي جعفر محمد بن عثمان عمري حمل مي كردم و او هم از من تحويل مي گرفت. دو يا سه سال قبل از وفاتش چيزي ازمال را پيش او بردم ولي دستورداد آن را به ابي القاسم روحي تسليم كنم و من درخواست ميكردم كه آن را تحويل گيرد. نزد محمد بن عثمان شكايت كردم، و او هم به من دستور داد كه از او درخواست نكنم كه از من تحويل گيردوگفت:هرچه بدست ابو القاسم بن روح برسد به من ميرسد، بنابراين پس ازآن اموال را نزد او حمل مي كردم ودرخواست تحويل گرفتن از او نمي كردم.([54])
وهنگامي كه يكي از آنها در مورد تسليم مال به ابي القاسم بن روح ترديد داشت؛ باب محمد بن عثمان از او خشم ميگرفت و ميگفت: چرا آنچه را به تو گفتم عملي نكردي؟ اما تلاش ميكرد او را آرام كند از ترس اينكه فاكتوري ازلعنت و بريشدن را برايش بيرون آورد مثل عادت هميشهي بابها[55] نسبت به كساني كه از پرداخت اموال خودداري ميكرد، ناچاربا ملايمت و عطوفت ميگفت: " نسبت به دستوري كه برايم رسم كرده بودي جسارت نكردم" ولي باب باحالتي ازخشم ميگفت:"بلند شو آنطوركه به تو ميگويم"، مرد مي گويد:"من جز اقدام فوري كاري ديگري ازدستم برنمييد، رفتم پيش ابي القاسم بن روح كه درمنزل كوچكي بود، جريان را برايش تعريف كردم، خوشحال شد وخدا را شكركرد، و من هم پولها را به او تحويل دادم وديگر پيوسته هرچه حاصلي از پول داشتم برايش مي بردم.([56])
ملاحظه ميشودكه سران رموز شيعه (باب و وكلاي) خود را چقدر با صفت قدسيت پوشيده اند، علاوه بر ادعاي عصمت درگفتار و فرض بودن اطاعت مطلق از آنها، و درغير اين صورت لعنت و طرد كردن از رحمت خدا.
همانگونه كه ملاحظه ميشود كه واژهي سرور درسند و امضاهاي منسوب به امام منتظَر و برزبان باب و وكيلها پول ومال بود!!.
وانتخاب ابي القاسم براي اين سمت بخاطر اين بود كه نسبت به سرّ مكان امام غايب حافظتر بود، چون انتخاب باب از سوي ادارات شيعي طبق مواصفات خاصي صورت ميگرفت كه شايد بارزترين آن حفظ اسرار و عدم اظهار وفاش كردن آن بود.و آنچه دركتاب الغيبة طوسي آمده براين امردلالت مي كند:"از سهل نوبختي سؤال شد: چگونه اين امربه شيخ ابي القاسم بن روح واگذارشد نه به تو؟گفت: آنها بهترمي دانند چه كسي را انتخاب كنند[57] اما من مردي هستم كه با آنها خصومت ومناظره ميكنم، و اگرمن جايگاه مهدي غايب را ميدانستم آنگونه كه ابوالقاسم ميداند، و زير فشارحجت قرارمي گرفتم شايد مكانش را اعلام ميكردم، ولي اگرابوالقاسم حجت[58] زيردامنش قرارگرفته باشد وبا گازبدنش را بگيرند دامنش را كنار نمي زند كشف شود.([59])
علي رغم اين منصوب كردن، قاسم بن روح كشمكش بزرگي را بين اعضا بوجود آورد وتعدادي از رؤساي آنها از هم جداشدند و براي خود ادعاي بابيت كردند..و لعنت و نفرين كردن بين آنها زياد بود.
وبرخي ناچارشدند حقيقت ادعاي بابيگري را آشكاركنند چون در شكارمجموعهي بزرگ از اتباع موفقيت را كسب نكردند، و ازجمله محمد بنعلي شلمغاني مقتول درسال323هـ([60]) كه او ازجمله كساني بود كه ادعاي بابيت مهدي رافضي كرد و با ابالقاسم حسين بن روح برسر آن مقام به رقابت پرداخت و امرآنها را رسوا كرد و گفت:" با ابي القاسم حسين بن روح وارد اين امرنشديم مگراينكه ميدانستيم وارد چه چيزي شده ايم، واقعا ًبرسر آن مقام مانند سگها كه برسرلاشه مي جنگندبه جان همديگردرافتاديم".([61])
درتعقيب اين موضوع احمد كسروي ايراني شيعي اصلگفته: «راست گفته، چون مخاصمه و درگيري جزبخاطر اموال نبوده، يكي اموال را جمع آوري مي كرد و از آن به طمع مي افتاد بعد ادعاي بابيت ميكردتا آن را به ديگري تحويل ندهد».([62])
سپس طولي نكشيد كه ابن روح در سال(326هـ)وفات يافت وبابيت با وصيت اوبه نفرچهارم به نام ابوالحسن علي بن محمد سمري منتقل شد([63]) او كسي بود كه منصب بابيت را درحالي برعهده گرفت كه نزديك به هفتاد سال برغيبت امام مي گذشت و آرزوي شيعيان به رجعت او محقق نشدعلي رغم اينكه انتظار او را مي كشيدند وبرايش اندوهگين بودند.
وعده هاي شيعه به ظهور امام مخفيشده خلاف واقع بود و شك وترديد شيعه را فراگرفت و بعد از نزاع ودرگيري بين مدعيان بابيت كمكم حقيقت مسأله كشف وآشكارميشد، براي همين بود كه نشاط باب كاملاً ناپديد شد.براي همين است كه دركتابهاي شيعه سند وامضاهايي كه به غايب منتظرنسبت داده مي شد يافت نميشود مثل آنچه براي پيشينيانش پيدا ميشود.برخي شيعيان معاصربه اين مسأله اعتراف كردهاند اگرچه كوشيده اند كه آن اسباب را به فشارزياد عليه شيعه نسبت دهند.([64])
سمري در مقام تشريفاتي خود سه سال را سپري كرد، ([65]) وگاهي شكست خودو خواري منصبش را احساس مي كرد مانند وكيل معتمد امام غايب([66]) وقتي كه دربسترمرگ به او گفتند:چه كسي وصّي بعد از مرگ تو است؟گفت: خدا امرو فرمان خود را ميرساند، ([67]) و اينگونه ادعاي پيوند مستقيم با امام پايان يافت؛چون بسبب رقابت برسر آن كشف شد.و ادعاي غيبت امام به بن بست رسيدچون فكرهي بابيت ويژه، موفقيت را كسب نكرد، اما بزرگان شيعه سند وامضايي منسوب به سمري از جانب مهدي منتظربيرون آوردند كه اعلان نموده بود بابيت مستقيم قطع شده ومبدأ واصل نيابت عامه را اختراع نمودكه همه آخوندهاي شيعه درآن مشترك بودند –همانگونه كه خواهد آمد-. وبعد از آن تغيير قضيهي غيبت مهدي از راه مسدود آن خارج شدوظاهركشمكشها پنهان گرديد برمنصب بابيت وغنايم بين همه بطور مساوي تقسيم ميشد، وعقيدهي نيابت كه بعدازعرضهي قضيهي مهدويت ازآن صحبت مي كنيم تثبيت شد.
اين چهار باب: عثمان بن سعيد وپسرش، وابن روح وسمري مؤسسين قضيهي غيبت ومهدويت بودند، يا آنهاچهره هاي بارزي بودند كه نظريهي مهدي اماميه را ترسيم نمودند، وآن مدت زمان فعاليت آنها را غيبت صغري نامگذاري كردند كه هفتاد سال بطول انجاميد [68]
انديشهي غيبت مهدي را آنگونه كه دركتابهاي اثناعشريه آمده است مورد بررسي قرارخواهيم داد و مضمون آن را تعريف مي كنيم كه امروز اساس مذهب شيعه است.
نقشه هاي عمومي داستان مهدويت نزد اثناعشريه داستان مهدي دركتابهاي شيعه داستان شگفت انگيزي است كه توهم وخيال تار وپود آن را تشكيل مي دهد و در امتداد حادثه اش قالب ريزي شده، و به افسانه اي آنچنان بزرگ تبديل شده كه به عقل راه نمي برد و سرشت و فطرت سالم آن را قبول ندارد تاجايي كه قسمت عمدهي فرقه هاي شيعه كه معاصر ولادت او بودهاند آن را انكاركرده اند.اكنون داستان را از انتخاب مادر مهديخيالي از سوي حسن شروع ميكنيم تا ولادت مهدي و مخفي شدن. وسپس بازگشت و راه و روش او.
شيعه براي ملاقات حسن با مادر مهدي داستاني ساخته اند شبيه به داستان هزار ويك شب، انتخاب كنيزكي كه پسر را به او نسبت ميدهند آنگونه-كه كتابهاي شيعه به تصويركشيده اند- ازروي درك و درايت غيب پوشيده شده بود.او غلامش را به بازارفروش كنيزك فرستاد و اوصاف كنيزك و نوع لباس و حرفهايي كه در اثناي معامله ميزند و آنچه در ميانهي داد و ستد اتفاق ميافتد را به او داد؛ وهمراه غلام نامه اي به زبان رومي فرستاد كه كنيزك آن را نخواند تا اينكه بشدت مدتي گريه ميكند وبا آن اشكهايش را پاك مي كند، وقتي كه خادم از كلّ اينها تعجب كرد كنيزك هويت خود را آشكاركرد كه مليكه دختريوشع بن قيصر پادشاه روم است.وداستان زندگي خودرا برايش تعريف كرد كه هركس خواستگاريش كرده باشد دچاربلا و مصيبتهاي بزرگي شده و نيزرسول خداr را درخواب ديده كه او را ازحضرت عيسي مسيح ؛خواستگاري نموده وفرموده:اي روح الله! نزد تو آمدهام براي خواستگاري از وصي تو شمعون دخترش مليكه را براي اين پسرم وبا دست به محمد (حسن عسكري) اشاره كرد.سپس پي درپي درخواب او را ملاقات نمود تا اينكه مادر حسن عسكري كه مريم دختر عمران همراه هزارنفر از كنيزكهاي بهشت بود، مريم به مادر حسن عسكري اشاره كرد و گفت:اين سرور زنان است[69] مادرهمسرتو ابيمحمد است، اما مادر حسن گفت: پسرم درحالي كه مشرك باشي با تو ملاقات نمي كند[70] سپس حوادث وداستان را ادامه داده تا با تأثير اين رؤياها اسلام را پذيرفت و ملاقات و ديدار با حسن عسكري درخواب شروع شد.
سپس داستان اسيرشدن بدست مسلمين و انتخاب اسم نرگس راجهت مخفي كردن حقيقت را ياد آور ميشود، و اينكه ازمالكخود درخواست مينمايد كه اورا جز به كسي نفروشد كه خود راضي باشد كه بايد خريدار، آن اوصاف راد اشته باشد كه در مورد آن به حسن عسكري درخواب وحي شده، و بعد از آن با حسن ملاقات نموده و در ديدار با او هيچ تعجب نمي كند چون قبلاً درخواب با او آشنا شده بود وبا او درخلال خواب و رؤيا ارتباط برقراركرده بود، بنابراين ناگهان و با عجله او را به فرزندي بشارت مي دهد كه دنيا را از شرق تا غرب تصرف مي كند و زمين را سرشار از عدل و داد مي كند([71]) اما حامله شدن او با مهدي از همه چيزعجيب وغريب تربود؛چون آثار حاملگي بر او ديده نشد با اينكه حكيمه دخترمحمد بنعليبن جعفرصادق خيلي تلاش كردحامله بودنش را ثابت كند - آنگونه كه روايات شيعه مي گويند- بنابراين به ديدارش رفت و از پشت و رو او را بوسيد ولي اثري از حمل مشاهده نكرد و نزد حسن برگشت و به او خبرداد ولي بازهم بر وجود حمل تأكيد نمود و به حكيمه گفت: «هرگاه وقت فجرفرا رسيد وجودحمل برايت آشكارمي شود»([72]) ولي از اين هم شگفت آورتر اينكه خود مادر آن فرزند هم تا شب ولادت نفهميد كه حامله است تاجايي كه به حكيمه گفت:سرورم چيزي از اينها را درخود احساس نكرده ام.([73])
واضح است كه انكار اثرحمل بر حيله وتلاشي است براي خلاص شدن از اين نكته كه حتي نزد شيعه ثابت شده جعفر برادرحسن عسكري همسران وكنيزك هاي حسن را بعد از وفات ايشان حبس نمود تا استبراءرحم ازحمل وعدم حاملگي آنها براي قاضي وحاكم وقت ثابت گردد، و بعد از آن تقسيم ارث حسن صورت گرفت.([74])
واين روايت كه تبيين وروشن شدن نشانه هاي حمل را نفي مي كند حتي براي مادر كه خودش حامله بوده؛ درپايان چيزي را ثابت نموده كه اين زعم وگمان را باطل ميكند، كه آن فرزند درشكم مادرش حرف زده، حتي حكيمه گفت:"جنين به من جواب داد، آنگونه كه من مي خوانم او هم خواند وبه من سلام كرد"([75])
همچنين طوسي ازخود حكيمه روايت مي كند كه گفت: وقتي حسن او را به خانهاش دعوت نمود جهت اطلاع برولادت و به دنيا آمدن مهدي از آن كنيزك. حكيمه گفت:«فدايت شوم اي سرورم ازكداميك فرزند به دنيا مي آيد؟ گفت:سوسن، گفت: به آنها نگاه كردم ديدم جز سوسن هيچكدام ازكنيزكها اثري بر او ديده نميشد...»([76]) بنابراين روايت؛ حكيمه تنها با نگاه كردن توانسته حمل او را تشخيص دهد، و درروايت ابن بابويه گفت:پشت وروي اورا بوسيد ولي اثري از حمل را نديد، و دراين روايت او را سوسن نامگذاري كرده؛ و درروايت ابن بابويه نرگس نام دارد، ودربرخي روايات ديگرنامهاي ديگردارد مثل ريحانه و صقيل([77]) وهركه به دلخواه خود چيزهايي ساخته وپرداخته، كه مجموع كتابهاي شيعه همه را در برميگيرد.
وهنگام زايمان جنين ازشكم مادر افتاد.«وروي زانوها برزمين ايستاد و انگشت سبابه را بسوي آسمان برافراشت وعطسه كرد و گفت: الحمدلله رب العالمين وصلي الله علي محمد وآله، ظالمان خيال كرده اند كه حجت خدا نابود شده، اگربه ما اجازهي صحبت مي داد شك برطرف مي شد».([78])
ودرروايت ديگرآمده است كه به حالت سجده وتشهد برزمين افتاد و درآن حال اين دعارا مي گفت: "اللهم أنجز لي ما وعدتني.." يعني خدايا وعده ات را برايم عملي كن([79]) سپس توسط پرندگان سبزرنگي نوزاد به سوي آسمان برده شد، وچون مادر ازبيم جان فرزندش گريه ميكرد حسن اينگونه به او جواب مي داد:«به توبرگردانده مي شود آنگونه كه موسي به مادرش برگردانده شد».([80])
اما رشد ونمو او كاملا مخالف نظام خلقت وسنت خدا درمخلوقات وخارج از نظام طبيعتي بود كه موجودات زنده به فرمان خدا تابع وفرمانبرآن هستند.اين روايت برزبان حكيمه دخترمحمد به تصويركشيده شده كه ميگويد: وقتي كه چهل روز ازولادت نوزاد گذشت نزد ابي محمد رفتم، ولي ديدم كه مولايمان در داخل منزل با پاي خود راه ميرود، هيچ چهره اي را نديده ام از چهرهي او زيباترباشد، و هيج لهجه وزباني را نديدهام چون زبان او فصيح باشد.ابومحمد؛ گفت:اين مولود نزد خدا عزيز و گرامي است، گفتم:سرورم اينگونه او را مي بينم كه مي بينم درحالي كه چهل روز از ولادتش مي گذرد، تبسمي كرد و گفت: اي عمه!ايا نميداني كه رشد ما أئمه در هرروز مثل يك سال ديگران است؟([81])
و در روايت قمي: "همانا بچهي ما هرگاه يك ماه از تولدش گذشت مثل يك ساله است، و نوزاد ما درشكم مادر حرف ميزند، وقرآن مي خواند وپروردگارش را در هنگان شيرخوارگي عبادت ميكندوفرشته از او اطاعت ميكنند وصبح و شام بر او نازل ميشوند".([82])
ولي اين نوزاد كه حامل اين همه خوارق العادات آشكاربود كسي از او خبرنداشت اثري از او مشاهده نكرد، پس فايدهي اين خارق العادت ها چيست؟
سپس طولي نكشيد كه غايب و ناپديد شد وهيچ كس در مورد او و غيبت او چيزي نفهميد جزحكيمه كه-آنگونه كه روايتي را به او نسبت مي هند- ميگويد: همانا حسن به او دستور داد كه اين خبر را درمورد اين مولود فاش نكند؛ تا وقتي كه اختلاف شيعه را بعداز وفات او ميبيند، چون حسن به او گفت:«هرگاه خدا شخص مرا ناپديد كرد و وفات يافتم و شيعيانمرا ديدي دچاراختلاف شده اند به افراد معتمد آنها خبربده كه خدا ولي خودرا از مردم ناپديد و غايب نموده و هيچ كس اورا نمي بيند تا وقتي كه جبرئيل اسبش را تقديمش نموده تا خدا امري را كه تحقق يافتني است اعمال نمايد.([83])
بنابراين مسألهي مهدي وغيبت ازطريق حكيمه به درون شيعه رخنه كرد- آنگونه كه روايات آن طايفه مي گويند- ولي نمي دانم چطورآنها ادعاي يك زن غيرمعصوم را در اصول مذهب قبول ميكنند درحالي كه اجماع تمام امت را ردّ ميكنند وقتي كه درميانشان معصوم نباشد حتي اگردر مسأله اي فرعي هم باشد؟!.
وملاحظه مي كني كه امامشان دستورمي دهد امور مهدي وغيبت را جز از افراد معتمدشيعه مخفي نگه دارد، با اينكه – به اعتقاد شيعه – هركس امامش را نشناسد درواقع غير خدا را شناخته وعبادت كرده([84]) واگردرآن حال بميرد با مرگ كفر ونفاق مرده است.([85])
امادرمورد زمان غيبت مهدي؛روايات شيعه ضد و نقيض است، طوسي روايت مي كند كه حكيمه گفت:.سهروزبعد از ولادت نوزاد، مشتاق ديدار ولي الله بودم، پس نزدآنها رفتم و از اتاقي شروع كردم كه سوسن آنجابود، ولي آنجا اثري نديدم و صدايي نشنيدم، ولي دوست نداشتم از او سؤال كنم و نزد ابي محمد؛ رفتم، خجالت مي كشيدم ابتد از او سؤال كنم ولي او شروع كرد وگفت:"اي عمه او درحفظ وپوشش خداست وتا زماني كه او اذن مي فرمايد غايب است".([86])
ودر روايت دوّم آمده است كه بعد ازهفت روز از حكيمه ناپديد شد([87]) و درسومين روايت آمده است كه حكيمه بعد از چهل روز او را درخانه ديد راه ميرود سپس از او ناپديد شد([88]) و در روايت ديگر آمده است كه حكيمه هرچهل روز يك باربه منزل عسكري سرميزد و به ديدارش ميرفت، و چند روزي هم قبل از وفات عسكري همچون عادت خود آنجا رفت كه درآن موقع سنّ پسر پنج سال به بالابود[89] مي گويد:مردي راديدم كه اورانشناختم، به برادر زادهام؛ گفتم:كيست اين كه مرا فرمان ميدهد جلو او بنشينم؟ گفت:"اين پسرنرگس است، اين جانشين من است بعد از وفات من و به اين زودي مرا از دست مي دهيد حرف او را بشنويد واطاعت كنيد.[90])
اينگونه مهدي ناپديد شد ومسألهي اوبراي هيچ كس معلوم نشدجزحكيمه كه خبرش براي معتمدين شيعه نزد او وديعه بود- همانگونه كه روايات شيعه مي گويند.
اما درمورد مكان غيبت، قطعا محل آن سرّي است و از زماني كه خبر غيبت مزعوم و موهوم به شيعه منتهي شد براي شناسايي مكانش درتكاپو بودهاند، ولي باب كه مدعي بودبا او درارتباط است از آشكاركردن محل او امتناع ورزيد و سندي سري بيرون آورد كه به مهدي نسبت ميداد و درآن ميگفت:".اگر مكان را بدانند آن را نشان ميدهند".([91]) پس اين نص اشاره مي كند به اينكه درمكان معيني بود، ومخفي گاهش را جز باب نمي دانسته و سبب كتمان مكان او ازشيعيانش بيم گزارش دادن ازمكانش بود.
ولي برخي از روايات الكافي دلالت ميكند برشهري كه درآن مخفي شده چون گفته اند:"لابد صاحب اين امربايد مخفي گردد و بايد در مخفي شدن هم گوشه گير و منزوي باشد و درمنزلي خوب درطيبه باشد".([92])
اين روايت به مدينه اشاره دارد چون طيبه يكي از نامهاي آن است([93]) چون يكي از آنها به عسكري گفت: اگر براي تو حادثه اي اتفاق افتاد كجا برايت سؤال كنم؟گفت: درمدينه.([94])
درهمين حال طوسي دركتاب الغيبة روايت ميكند كه او دركوه رضوي اقامت گزيده، آنجا كه در روايت خود گفت: از عبدالاعلي مولاي آل سام روايت است گفت: همراه با ابيعبدالله خارج شدم، وقتي كه در روحاء([95])پياده شديم عميق به كوه آن نگاه كرد و به من گفت: اين كوه را ميبيني؟ اين كوه رضوي خوانده مي شود ([96]) ازكوههاي فارس بود آن را دوست داشتيم خدا آن را به نزد ما منتقل كرد، درآنجا تمام درختان ميوه وجود دارد و بهترين امان است براي كسي كه بيمناك باشد، و براي صاحب امر امامت دو غيبت دارد، يكي كوتاه وديگري بلند مدت.([97])
وروايات ديگر ذكركرده اند كه دريكي از دره هاي مكه مخفي شده، زيرا درتفسيرعياشي وغيره آمده است كه اباجعفرگفت:"صاحب اين امر(امامت) دربرخي از اين دره ها غايب مي گردد و به ناحيهي ذي طوي اشاره داشت".([98])
امااحاديث ديگري هست در دعا وزيارتها براي مقامات ائمه كه اشاره مي كند او درسرداب (زيرزميني)سامراء مقيم شده، و لذا دريكي از آن روايات آمده است:"سپس به سرداب غيبت برو و ميان دو دروازه توقف كن وكنار در را با دست بگير، سپس سرفه كن مثل كسي كه اجازهي ورود مي خواهد، و آرام و با سكينه و وقار در عرض سرداب دو ركعت نماز بگذار و بگو:"..خدايا انتظارما طولاني شد وستمگران به ما خوش شدند، و پيروزي ما سخت شد، خدا يا سيماي مبارك حجتت را به ما نشان بده درحال حيات و بعد از مرگ، خدايا من با اعتقاد به رجعت عبادتت مي كنم، جلو دست صاحب اين بقعه ومكان مبارك، فرياد رسي فريادرسي فريادرسي اي صاحب زمان، دروصال تو خلاف وعده شد، وبراي زيارتت وطن را ترك كرده ام، وكارم رابراهل شهرها پنهانكرده ام، تا نزد پروردگارتو و من برايم شفاعت كني، اي مولاي من پسر حسن بن علي به زيارتت آمدهام.([99])
وبعضي روايات هم اشاره كرده اند كه" در دوران غيبت سي نفرازدوستانس همراه او هستند تا درتنهايي باآنها الفت واُنس برقراركند، كه سي نفر وحشت نمي كنند.([100])
وتخصيص سرداب سامراء به اين دعا و مناجاتها و اجازهي ورود خواستن..دلالت مي كند براينكه سازندگان وجعل كنندگان اين روايات اين توهم و پندار را به اتباع و پيروان خود القاء ميكنند كه او درسرداب است، براي همين است كه ابن خلكان گفته است:"شيعه طبق يكي از آراء خروج اورا درآخرالزمان ازسرداب انتظارمي كنند به طور سري([101]) و ابن اثير تاريخ نگار ذكرنموده كه آنها معتقدند كه مهدي درسرداب سامراء است.([102])
علي رغم اينها يكي ازشيعيان معاصر اين واقعيت را انكاركرده و ميگويد: نه دراخبار وارد شده و نه در هيچكدام از كتابهاي شيعه روايتي وجود دارد مبني براينكه مهدي در سرداب غايب شده..ونه درموقع ظهور از آنجا خارج ميگردد، بلكه خروج او از مكه است و بين ركن و مقام ابراهيم بيعت مي گيرد.([103])
اما عمل شيعه مخالف آن است و موافق چيزي است كه در زيارتنامه ها آمده است.زيرا شيعه – آنگونه كه اميرعلي شيعه مي گويد- تا اواخرقرن چهاردهم ميلادي كه ابن خلدون تاريخ بزرگ خود را تأليف نموده هرشب بعد از نمازرمغرب بر در سرداب سامراء تجمع ميكردند و نام او را زمزمه ميكردند واو را مي خواندند كه بيرون بيايد تا وقتي كه ستاره ها به خوبي نمايان ميشدند و بعداز انتظارطولاني به خانه هايشان مي رفتند درحالي كه احساس نا اميدي و اندوه ميكردند.([104])
وتمام اين انتظارات موجب برانگيختن مسخره كنندگان بود تا جايي كه گفته شده:
ما آنَ للسرداب أن يلد الذي كلمتموه بجهلكم ما آنا
فعلي عقولكم العفاء فإنكم ثلثتم العنقاء والغيلانا([105])
يعني وقت زاييدن سرداب فرا نرسيده كه كسي را به دنيا آورد كه از روي ناداني با او سخن گفتيد.روي عقلتان گرد و غباراست چون شما سومين موجود افسانه اي را بعد ازققنوس وغول درست كرديد.
وابن القيم فرمود:«اينها براي بني آدم موجب ننگ وعارشدند و مضحكهي هستند كه هرعاقلي به آنها مي خندد».([106]) وبراي همين است كه دردعاهايشان چيزهايي را ذكر ميكنند بيانگر آن است كه با اين اعتقاد مورد استهزاء و مسخره قرارگرفته اند و موجب شماتت دشمن بوده اند، يكي امام غايب را مي خواند و دعا مي كند وميگويد: انتظار طول كشيد وفاجران ازبدحالي ما خوشحال شدند.
ودربرخي ازدعاهاي زيارتنامه چيزهايي ذكرشده كه ازحيرت و سرگرداني آنها در مورد جايي كه مهدي درآن مخفي شده حكايت دارد، با زمزمه ميگويند:..اي كاش مي دانستم كجايي وچه سرزميني وچه خاكي تورا دگرگون نموده، ايا در رضوي هستي يا درجايي ديگر يا در ذي طوي..([107])
وبه اين صورت اخبارشيعه درمورد محل او اختلاف دارند، هرفرقه و دستهي بينش ونظري دارد بنابراختلاف زمان واحوال و يا حتي بازيچهي تلبيس وتزوير ادامه داشته باشد.وطبيعي است كه ادامه دارد چون غايب آنها وجودي ندارد.
وروايات ديگري هم ياد آور شده اند كه"او داراي مكان ثابتي نيست، بلكه درميان مردم زندگي ميكند، درموسم حج حاضر مي گردد؛او آنهارا مي بيند ولي آنها اورا نمي بينند".([108])
وقتي كه مكان اومخفي وسري باشد؛طبيعي است كه نام او هم براي شيعيانش مخفي ونامعلوم است، زيرا در اسناد و امضاهايي كه از طريق باب صادرمي كرد آمده است:اگرنام من را بگوييد درواقع شايعه پراكني كرده ايد.([109])
اين نص اشاره مي كند به اينكه نام مكان و ولادت و نشأت و پرورش او مجهول بوده است.ولي دركتابهاي شيعه وارد شده كه نامش محمّد است ولي نام بردن او را با اسمش تحريم كرده اندآنجا كه ميگويد:"براي شما حلال نيست از او نام ببريد"([110]) بلكه حتي كسي را كه از او نام برده درشماركفار به حساب آورده است، و رواياتشان مي گويند:"نام صاحب اين امررا جزكافرنمي گويد"([111]) براي همين است كه ملاحظه ميكني وقتي كه ذكري ازاودر روايات به ميان مي ايد آن را با حروف مقطعه اينگونه م ح م د مينويسند– مثلاً –([112]) وقتي هم كه گفتند:پس چگونه از او نام ببريم؟ حسن عسكري گفت: بگوييد: الحجة من آل محمد صلوات الله عليه وسلامه".([113])
ودربين افراد سازمانهاي شيعهي قديم جز با رمزهايي كه فقط خودشان بدان آشنابودند نامش گفته نميشد؛مانند غريم. لذا شيخ مفيد درمورد اطلاق اين نام بر او ميگويد:اين رمزي است كه شيعهي قديم در بين خود بدان آشنا بودند، وخطاب او ؛ به خاطرتقيه اينگونه بود([114]) و اينگونه نامهاي رمزي زياد بودند؛ مثل قائم و خلف و سيد و ناحيهي مقدس، والصاحب، صاحب الزمان، صاحب العصر ([115]) و صاحب الامر وغيره([116]) و برخي ازآخوندهايشان بر اين باورند كه بازداشتن ازصراحت نام بردن او مخصوص زمان ترس و تقيه بود.([117])
عمليات پنهان كاري بيانگر اين نكته است كه يك سازمان سري درون دولت اسلامي فعاليت داشته است كه براي افراد و اتباع خود لغات رمز واشاره را جهت تفاهم درگفتگو طراحي نموده و ازجانب ديگر اين كارتلاشي بوده براي پوشش گذاشتن بر دروغ و پنهان كردن حقيقت، ولي از سوي ديگر ادعاي شيعه مبني براينكه مهدي به نام خود تصريح نموده با اين مسأله تناقض دارد چون در اصول الكافي يك باب را اينگونه عنوان گذاري كرده اند: نص خداأ و رسولr بريك يك ائمه.([118])
امّا درمورد مدت زمان غيبت: مخترعان و طراحان نظريهي غيبت پيروانشان را به كوتاهي مدت و سرعت بازگشت وعده مي دادند؛حتي تأكيد داشته اند كه ازشش سال تجاوزنمي كند، زيرا درالكافي ازعلي بن ابي طالبس نقل نموده- آنگونه كه افتراء ميكنند- كه دربارهي منتظرشان گفت: «او داري غيبت و حيرت وسرگرداني است كه قومهايي درآن گمراه ميشوند وقومهايي هم هدايت مي گردند».([119]) وقتي هم كه سؤال شد حيرت وغيبت چقدراست؟گفت:"شش ماه يا شش سال.".([120])
آشكار است كه اين نص در روزهاي اول نشأت تفكرغيبت براي تسكين درونهاي برافروخته و آرام كردن قلبهاي حيرت زده ساخته و پرداخته شد كه ناگهان برحقيقت تلخ مرگ امام بدون فرزند روبرو شدند و حيله برملاشد و حقيقت روشن گرديد، پس درچنين اوضاع نابساماني ادعاي غيبت با اين وعدهي نزديك مرتبط گرديد تابراي تصديق و باور كردن آسان و نزديك باشد ودر ضمن موجب جلب اموالي شود كه لازم بود جمع آوري گردد تا در موقع ظهور به نام حقآل بيت پرداخت گردد..و در اصل بداء و تقيه فراخ وگسترهي وسيع براي تغيير اين مسأله و برگشتن از آن دروغ در اينده وجوددارد..و اين به نسبت آخوندهاي بعدي بود؛ زيرا يكي از آنها گفته: احتمال دارد منظور از اين روايت اين باشد كه غيبت وحيرت در آن مقدار از زمان امري قطعي باشد كه بعد از آن بداء در آن صورت گيرد([121]) و برخي ديگركوشيده اند باچيزي ديگري از اين بحران خلاصي يابند و گفته اند: احتمال دارد تعيين مدت حيرت و سرگرداني باشد نه غيبت، [122][ ولي هيچكس جرئت نداشته نسبت به اصل غيبت ابراز طعن نمايد.
همانگونه كه تخمين ظهور به هفتاد سپس به صد وچهل و سپس به مدتي نامعلوم تغييريافته([123]) و به ائمه نسبت داده اند كه ميتوان ازحروف مقطعهي قرآن بر زمان ظهور اطلاع يافت.([124])
و از رواياتشان چنين برمي ايد كه آنچه امور تشيع را ميچرخاند آرزو و تمنيات پيروانشان بود به نزديك شدن فرج و ظهورغايب مستور، تاجايي كه برخي از شيعيان خروج غايب را در بين لحظه ها توقع داشتند، زيرا در روايتشان آمده است كه برخي از آنها داد و ستد و بازار را ترك كرده بخاطر انتظار امام و از اين حال شكوا سرداده و بعضيها گفتهاند: "ما بازارها را به انتظار ظهور رها كردهايم؛ حتي نزديك است مردان ما گدايي كنند".([125])
اما هدف از اين وعدهها اين بود كه بدان اشاره كرديم: "ادامهي بازي و برطرف نمودن شك و ترديد و حيرت پيروان، اين بود.روش شيعه درعلل آوردن خيالات خام و تخدير آنها با وعده هاي واهي، حتي در روايات اعتراف نموده اند دويست سال با خيالات واهي شيعه را پرورده كرده بودند.([126]) و سبب آن اين بودكه اگربه آنها گفته ميشد: اين امر دويست سال يا سيصد سال طول مي كشد دلها قسوت ميگرفت، و عامهي مردم از اسلام برميگشتند(منظورشان مذهب شيعه بود)ولي گفتند: چقدر(اين وعده ها)سريع موجب تأليف قلبها ونزديك كردن فرج بود!([127])
و رواياتي كه شيعه براي معالجهي مشكل تعيين مدت زمان غيبت جعل كرده اند با هم اختلاف دارند، بنابراين گاهي به تسليم شدن امر ميكنند و ميگويد:" هرگاه حديثي براي شما خوانده شد ولي حديث ديگري برخلاف آن آمد بگوييد صدق الله، دوبار اجر و پاداش داريد".([128])
همچنين اين روايات گاهي اختلاف وعدهي ظهوررا كه أئمه تعيين كردهاند به افشاي سرّ ازسوي شيعه نسبت داده اند، براي همين است كه وقتي برخي ازآنها گفتند:"چيست اين مسألهي غيبت مدتي است كه بدن ما ازبين مي رود ولي آن را نمي بينيم؟ امامشان گفت:بله، ولي چون شما آن را فاش كرديد خدا آن را به تأخير انداخت"([129]) و رواياتشان ميگويد:"خداوند متعال وقت ظهور راصدوچهل سال تعيين نمود.ما آن را به شما گفتيم وشما هم آن را فاش كرديد، وپردهي سرّرابرداشتيد، و خدا بعداز آن وقتش را به ما اعلام نكرد.([130])
وگاهي اين تأخيررا بهگردن قتل حسين ميانداختند.ابوعبدالله گفته[131]:"همانا خداوند متعال أ وقت ظهور را هفتاد سال تعيين نموده بود ([132]) وقتي كه حسين ؛ كشته شد خشم خداأ برضد مردمزمين شدت يافت؛پس آن را به تأخيرانداخت.".([133])
وشيعه تمام اينهارا درانديشهي بداء تنظيم نمودهاند، لذا مازندراني گفته:"توقيت ظهور اين امر توقيتي بدائي است، براي همين است كه بداء (يعني تغييردرتصميم خدا، أعاذنالله)درآن جاري شد.([134])
وشيعه گاهي ازكلّ روايات تعيين وقت ظهور دست تكانيدهاند وميگويند: تعيين كنندگان وقت ظهور و عجله كنندگان ظهور گمراه شدند و تسليم شدگان نجات يافتند".([135])
توقيت كنندگان دروغ گفتند، ما اهل بيت وقت تعيين نمي كنيم"([136]) و"ما نه درگذشته تعيين وقت ظهورذكردهايم ونه دراينده ميكنيم".([137])
و"هركس وقت را برايت تعيين نمود مترس از اينكه او را تكذيب كني، ما براي كسي وقت تعيين نميكنيم".([138])
و"خداوند نمي پذيرد جز اينكه با وقت تعيين كنندگانم مخالفت كند".([139])
وبدينصورت اخبار و روايات شيعه تناقض دارند، چون حديث سازي برحسب ظروف و شرايط و مناسبتهابوده است.
اما درمورد سبب غيبت او: درالكافي آمده است از زراره روايت شده كه:از اباعبدالله شنيدهام ميگفت: " قائم قبل ازقيام غيبتي دارد، گفتم:چرا؟گفت: او مي ترسد- وبه شكمش اشاره كرد- يعني قتل".([140])
وروايات متعدد ديگردر اين معني وارد شده([141]) و شيخ طايفه طوسي آن را اينگونه تأكيد نموده:"هيچ علتي نيست كه امام را ازظهور مانع شود جز بيم ازجان خود و ازقتل، چون اگرغيراز اين بود برايش جايز نبود استتارشود و مشقتها واذيت را تحمل ميكرد، زيرا مقام و منزلت ائمه و انبياء‡ به علت تحمل مشقتهايي بوده كه به خاطرخداأكرده اند".([142])
اما اين تعليل كه شيخ طايفه براي غيبت بيان نمود درحق ائمه‡ - دراعتقاد شيعه- قابل تصورنيست چون ائمه:‡" مي دانند چه وقتي ميميرند ونمي ميرند جز با اختيارخودشان"همانگونه كه كليني اين را در چندين روايت ثابت نموده و با همين الفاظ براي فصلها عنوان نموده([143]) ومجلسي هم اين را در بحارالانوار تثبيت نموده و بالفظ:"ائمه مي دانند كي ميميرند و(مرگ آنها) واقع نمي شود جزبا اختيارخودشان".([144]) پس چگونه اين تناقض هارا پاسخ ميدهند؟[145]
همانگونه كه به اعتقاد شيعه، ائمه"مي دانند آنچه گذشته وآنچه اتفاق خواهد افتاد و چيزي ازآنها پنهان نبوده است"([146]) وكليني هم بابي رابعنوان مذكورتأليف نموده.
پس ائمه توانستهاند از هرتصوري كه بردل خطوركرده خود را حفظ كنند.
چرا هيچ كدام از آن چهار نوابي كه ادعاي ارتباط مستقيم با امام را داشتهاند كشته نشدند درحالي كه مثل امام هم نبودهاند كه بدون اختيارخودشان هم نميرند؟!
همچنين امنيت كامل براي امام در اثناي قيام در برخي از سرزمينهاي شيعه فراهم بوده است چرا درآنجا ظهور نكردتا با سيمايش مأنوس شوند و ازعلم و سلاح و قدرتش استفاده كنند درحالي كه دولت تشكيل مي داد.براي همين است كه احمد كسروي- شيعهي اصل- ميگويد:"اگرمهدي منتظرآنها ازبيم جانش مخفي شده؛پس چرا وقتي كه آل بويهي شيعه بر بغدادسيطره يافتند و خلفاي بني عباس از آنها اطاعت كردندظهورنكرد؟!
وچرا وقتي كه شاه اسماعيل صفوي ازخون سني ها جويبار راه انداخت ظهورنكرد؟!
چرا وقتي كه كريمخان زند كه يكي از بزرگترين سلاطين ايران بود برسكه نام امامتان (امام زمان) را چاپ كرد و خودرا وكيل او نامگذاري كردظهورنكرد؟!.
وبعدازاين امروز چرا ظهور نميكند كه شمار شيعيان به شش مليون نفررسيده است؟".([147])
و همچنين امروز- بعداز احمدكسروي- كه دولت ايات عظام تشكيل شده چرا ظهورنميكند خصوصاً كه آنها صدها سال است با دعا و روضه خواني او را ميخوانند و به او پناه مي برند و از او كمك مي خواهند.
همانگونه كه روايات ديگري را هم ساخته اند كه غيبت امام را به امتحان وآزمون قلبها تعليل نمودهاند، و گاهي اين تعليل هايي كه روايات حامل آن هستند تلاش وت كاپويي بوده براي علاج پديدهي شك و ترديدي كه به دل شيعيان راه يافت، چون اين مسأله همين كه به برخي از عقلها راه يافت آنهارا ناچار به پرت كردن و پشت سرگذاشتن عقيدهي شيعه نمود.
همانگونه كه انتظارغايب موعود شيعه را دچارملالت و بي علاقه اي نمود تا جايي كه گفتهاند: اين مسأله برما طولاني شد و دلمان تنگ شده و ازغم و اندوه مُرديم."([148]) و شبح شك و ترديد وحشتناك برآنها تسلط يافته و ابن بابويهي قمي براين امرشهادت مي دهد آنجا كه ميگويد:"به نيشابور رفتم ودر آنجا مقيم شدم ديدم كه غيبت امام بيشترشيعيان را حيرت زده و سرگردان كرده بود، و درمورد قائم دچارشبهه شده بودند".([149])
ورواياتي كه جهت معالجهي اين امر وضع و ساخته و پرداخته شده اند سرگرداني آنها را در مورد غايب وطول غيبت و انقطاع اخبار او به تصويركشيده، درالكافي روايت شده:"از زراره روايت است كه گفت: از اباعبدالله؛ شنيدم مي گفت:همانا اين پسر قبل ازقيام غايب ميشود.و او منتظَر است و او است كه ولادتش مشكوك است، برخي ميگويند: پدرش بدون خلف وفات يافت، و برخي گفتهاند: او حمل بود، و برخي ميگويند: دوسال قبل ازمرگ پدر متولدشده و او مورد انتظاراست، ولي خداوند متعال دوست داشت شيعه را بيازمايد، درآن موقع اهل باطل ترديد دارند".([150]) بنابراين اختلافات را به امتحان شيعه تعليل كرده اند.
وكتابهاي فرقه ها براي ما نقل كرده اند كه اين حادثه بعد از وفات حسن عسكري اتفاق افتاده- چنانچه گذشت- گويي اين روايت و امثال آن جهت مواجهه با چالش آن حيرت وسرگرداني كه بعد از مرگ امام با عقيمي بدان گرفتارشدند اختراع كردند و قسمت عمدهي روايات، اين حقيقت را به خوبي ترسيم مي نمايند.
حتي درالكافي آمده:"نه به خدا سوگند آنچه بدان چشم دوخته ايد نخواهد بودتا غربال نشويد، نه به خدا سوگند آنچه بدان چشم دوخته ايد نخواهد بودتاتصفيه وخالص نگرديد، نه به خدا سوگند آنچه بدان چشم دوخته ايد نخواهد بودتاممتازنگرديد، نه به خدا سوگند آنچه بدان چشم دوخته ايد نخواهد بود جزبعد ازيأس، نه به خدا سوگند آنچه بدان چشم دوخته ايد نخواهد بودتا بدبخت گردد آنكه بدبخت است وسعادتمند شود آنكه سعادتمند است".([151])
پس آنها ادعا ميكنند آنچه بسبب ادعاي غيبت اتفاق افتاد به خاطر مخلص شدن وامتحان بوده وهرگاه به اتمام رسيد قائم برميگردد، و به جعفرصادق نسبت داده اند كه: روزي جمعي از ياران نزد او رفتند درحالي كه چون مادر عزادار گريه مي كرد- چون آنگونه كه مي گويند- به كتاب جفرنگاه كرده بودكه شامل علم بلايا ومرگ وميرها، و علم آنچه اتفاق افتاده و آنچه اتفاق خواهد افتاد است تاقيامت، گفت:"به ولادت قائم وكندي وطول نابينايي وبلواي مؤمنين بعد از او در آن زمان و ايجاد شك درقلب شيعه بر اثرطولاني شدن غيبت و ارتداد اكثرشان ازدينشان بوده.([152])
اين روايت منسوب به جعفر از ارتداد خيلي ازشيعان به سبب ادعاي غيبتي كه مدت زمان آن طولاني شد سخن ميگويد، و اين روايت هم مانند بقيه بعد از آن حادثه جعل شده چون مردم رابه ماندن درگسترهي شيعه گري تشويق كردهاند و آن هم به ادعاي اينكه ائمه به اين مسأله خبردادهاندواين ازنشانه هاي امام مفقوداست.
و شيخ نعماني كه از بزرگان شيعه درقرن سوم بوده و ازجمله كساني بوده كه درواقعهي شيعه درابتداي ادعاي غيبت زيسته بر اين مسأله شهادت داده و شهادت او بي نهايت حايز اهميت است، به مشكوك شدن تمام شيعه در امرغيبت- جزتعداد كمي- گواهي داده است، ميگويد:"ما ديديم طايفههاي منسوب به گروه تشيع كه خود را به محمدr منسوب مي كردند و اماميه بودند..متفرق شدند و مذاهب آنها منشعب گرديد و به فرايض خداوند متعال اهانت كردند، و محارم الله را سبك شمردند، پس برخي ازآنها به غلو و افراط ادامه دادند، و برخي بسياركوتاهي كردند، وهمه بجز تعداد كمي درمورد امام زمان خود و ولي امر و حجت پروردگارشان شكايت كردند.براثرمحنتي كه با اين غيبت واقع شده".([153])
وبرخي شروع كردند به نفرين كردن وتبراء جستن و شهادت بركفر، همانگونه كه روايت نعماني اين را به تصويركشيده كه ميگويد: «امري كه انتظارش را داريد اتفاق نخواهد افتاد تا وقتي كه بعضي ازبعضي اظهار برائت ميكنند و به رخ وصورت يكديگرتف مي كنند و بركفر يكديگر گواهي مي دهند و يكديگر را نفرين ميكنند»([154]) و اين روايت چنين وضعيتي را خير تلقي كرده چون موجب اعلام به خروج امام است، و لذا گفته:كل خيردر آن زمان است، قائم ما قيام مي كند و آن را دفع مي كند".([155])
درخلال اين نصوص روشن مي گردد كه محدثين شيعه درمواجهه با اين واژگون شدن درجعل روايات به نام اهل بيت فعاليت نمودهاند و طوري آنهارا جعل كردهاند كه به تصفيه شدن و مورد امتحان قرارگرفتن و ارتداد درموقع غيبت اشاره داشته باشند، و اين به خاطرتشويق آنها به ماندن درگسترهي شيعهي اماميه بوده است.
وعليرغم اين اعترافات و شهادات در واقع تفكرغيبت كه اماميه ناچارشدند ادعا نمايندموجب تكان شديدو زلزله اي شد كه نزديك بود كيان و وجود شيعه گري را متلاشي كند و منجربه سقوط آن شود براثررفتن اتباع ولي عليرغم تمام اينها در رواياتشان ميگويند:"اگرخدامي دانست كه آنها دچارشك وترديد ميشوند به اندازهي يك چشم به هم زدن حجت خود رابي اثر و ناكام نمي گذاشت(يعني نمي گذاشت غايب شود)"([156]) ولي چه شك و ترديدي ازمشكوك شدن همه جزتعدادي كم، و ازتفرق و يكديگرنفرين كردن شديدتراست؟!.
همچنين تكذيب بسيار زياد غيبت ازسوي شيعه خصوصاً درمراحل نشأت آن ملاحظه مي گردد، شايد اين امرهم برميگردد به دروغ بودن آشكارآن ازديد معاصرين و كساني كه در آن ظروف و شرايط زندگي مي كردند، براي اين است كه بنيانگذاران اين انديشه براي سد شكافهايي كه ازآنها باد شك وترديد ميوزيد و بستن شكاف و فضاهاي بازي كه صورت دروغ از آنهابه خوبي نمايان ميشد با نشاط وپشت كار در فعاليت بودند، بنابراين با جعل رواياتي به نام اهل بيت كه ازواقع شدن آن حادثه خبرميداد و آن حادثه را مژده به خيرتلقي ميكردند چون موجب اعلام قيام قائم است (حادثه اتفاق افتاد قيام نكرد) به معالجهي مشكل تكذيب ويكديگرنفرين كردن وتفرق پرداختند. و درمقابل اين مشكل كه به گوش شيعيان رسيده بود خانوادهي حسن اين ادعاها را انكارميكنند كه به نام آنها ساخته و پرداخته شده اين روايات را درست كردند:"همانا قائم غيبتي دارد و اهل او آن را انكارميكنند"و قتي هم كه درروايت شيعه از زراره درمورد سبب غيبت سؤال شد – كه روايت به نام او جعل شده بود- [157] به ادعاي شيعه گفت:"ميترسد، به شكمش اشاره كرد".([158])
ويكي ديگر از شكافهاي موجود درآن قضيه اين بود كه نه هيچيك از افراد خانوادهي حسن ونه غيرآنها از ولادت و بوجود آمدن او خبرنداشتند، بنابراين رواياتي را جعل كردند مبني براينكه:"خداوند پسري را براي اين امر از ما اهل بيت برميانگيزد كه ولادت و پديد آمدنش مخفي است"([159]) وكسي كه به اين روش رواياتشان را بررسي كند شگفتيها مي بيند.
وازجهتي ديگراقدام كردند به جعل رواياتي كه انتظارفرج قائم رابهترين و بزرگترين اعمال قرار ميداد تا ملالت وكسلي را كه برا ثرطولاني شدن انتظارحاصل ميشود برطرف نمايند و يأسي كه درنتيجهي مراقبت شديد ظهورقائم و احساس محروميت از دوري او را بزدايد، در الكافي روايت شده كه:"نزديكترين وخشنود ترين حالت بندگان نزد خداوند زماني است كه حجت خدا را گم كرده اند و برايشان ظهورنميكند و مكانش را نمي دانند و آنها ميدانند كه حجت وعهد وپيمان خداوند باطل نشده؛دراين حال صبح وشام درانتظارفرج هستند".([160])
بنابراين غيبت را علامت ظهور فرج قراردادند با وجود اينكه امروز بيش ازهزارويكصدسال ازغيبت ميگذرد ولي چيزي از آن وعدهها اتفاق نيفتاد، پس اين چه تأثيري دارد كسي كه اين آزروهاي خيالي شيعه را بخواند؟!ايا شك را مي افزايد و يقين را چند برابرميكند، وگاهي به جستجوي مذهب ديگري غير از اسلام ميپردازد چون - با بهتان ودروغ - گفته اند اين بين اهل سنت وشيعه مورد اتفاق است.
وشيعه روايات فراواني در زمينهي عقيدهي انتظار دارند و مجلسي (77)روايت را دربابي به عنوان:"باب فضل انتظار الفرج، و مدح الشيعة في زمن الغيبة وما ينبغي فعله في ذلك الزمان" دركتابش قرارداده([161]) حتي به رسول خداr نسبت دادهاند كه گفته: "أفضل أعمال أمتي انتظار فرج الله عز وجل"يعني بهترين اعمال امت من انتظارفرج خداست، منظورشان خروج مهدي است.([162])
و انتظارفرج را محبوب ترين عمل نزدخدا معرفي كردهاند:«المنتظرون لظهوره أفضل أهل كل زمان»يعني منتظران ظهور او بهترين اهل هرزماني هستند([163]) وخيال مينند كه رسول خداr فرموده:
«سيأتي قوم منبعدكم الرجل الواحد الواحد منهم له اجرخمسين منكم، قالوا: يارسول الله r نحن كنا معك ببدروحنين ونزل فينا القرآن فقال: انكم لو تحملوا ما حملوا لم تصبروا صبرهم)) ([164])
بعدازشما قومي مييند كه هرمرد ازآنها اجروپاداش پنجاه نفر از شمارا دارد، گفتند:اي رسول خداr ما همراه تو در بدر وحنين هستيم و درمورد ما قرآن نازل ميشود.فرمود:شما اگزتحمل كنيد آنچه را كه آنها تحمل ميكنند صبرنمي كنيدآنگونه كه آنها صبرميكنند. ولي جعل كنندهي اين، روايت كرده كه بنظررافضه صحابه مرتكب چه لغزشي شدند.
ورواياتي آوردهاند كه اشتياق شديد آنها را به ظهور و خروج غايب را فروكش مي كند و ميگويد:"كسي كه امرغيبت را بداند سپس بميرد قبل ازقيام قائم مانند كسي پاداش دارد كه همراه او كشته شود".([165])
و ازطرف ديگر اين تشويقها براي كسي كه غيبت قائم را انكاركند تهديداتي هم به كفر و جاودانگي در دوزخ هم هست حتي انكار آن را چون كفر به رسالت محمدr و اصلاً آن را مانند كفرابليس به شمار آورده اند.
صدوق شيعه با سند واهي خود از ابي يعفور روايت نموده كه ابوعبدالله؛فرموده: كسي كه به ائمه ازآباء و اولاد من اقراركند ولي مهدي را انكاركند مانند كسي است كه به تمام انبياء اقرارنمايد ولي محمدrرا انكاركند، گفتم:اي سرورم مهدي از فرزند تو كيست؟گفت:پنجم از هفتم، كه شخص او از آنها غايب مي گردد وبراي آنها حلال نيست نامش را برزبان بياورند.([166]) وبه نام رسول خداr بهتان وافتراء كرده اند كه گفته:«من انكر القائم من ولدي فقد انكرني».([167])
هركس قائم فرزند مرا انكاركند مرا انكاركرده است
وصدوق آنهاگفته:«كسي كه قائم ؛را درغيبتش انكاركند مثل ابليس است درخودداري كردن ازسجده به آدم:».([168])
مسألهي غيبت براثرفعاليت آخوندهاي شيعه به منبع خشم وكينه برضد صحابه مو پيروان نيك آنها تبديل شده، جزايري شيخ شيعه گفته:«من هرگاه مسألهي برايم مشكل شده نذركرده ام كه برآنها لعنت بفرستم چون آنها سبب مخفي شدن حجت شدند».([169])
ملاحظه ميكني كه ميكوشند خشم ونفرت كمين شده در درون شيعه براثرتلخي انتظار و اعتقاد به اينكه «امام غايب آنها مورد قهر و مزاحمت قرارگرفته»را اينگونه توجيه كنند.([170])
ونيز اينكه براثر غيبت او- به خيال آنها- ازجانب دشمنان خدا عليه شيعه خونريزي وغارت اموال صورت گرفته([171]) اين كينه هاي ناشي ازچنين درك و احساسات را با لعن و ناسزاگويي بهترين نسلي كه تاريخ شناخته وپيروانشان توجيه مي كنند.
استدلال آنها بروقوع غيبت اماميه عنايت شديدي دارند به استدلال و برهان برصحت اعتقاد خود در مورد غيبت مهدي.بطوري كه به كتاب الله روي آوردهاند تا بلكه براي عقيدهي خود سندي پيدا كنند، وقتي كه خواستهي خودرا درآن نيافتند؛ مانند عادت هميشه با تكلف و سفسطه گويي مبالغه آميز به تأويل وتفسيرهاي باطني و رمزي متوسل شدند و تعدادي ازايات قرآن را با اين روش تفسيركرده اند.
درتفسيرقمي درمورد آيهي
{ وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى } الليل: ٢ ([172])
و به روز سوگند در آن هنگام كه جلوهگر و روشن ميگردد
گفته: منظور از نهار قائم اهل بيت ماست.([173])
ودرصحيحترين كتابهاي چهارگانهي شيعه در مورد آيه:
{ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاء مَّعِينٍ } الملك: ٣٠ ([174])
بگو: مرا خبر دهيد، اگر آبهاي (مورد استفاده) شما به زمين فرو رود، چه كسي ميتواند آب روان در دسترس شما مردمان قرار دهد؟ !
آمده است كه: گفته:«هرگاه امام شما غايب گردد چه كسي برايتان امام جديدي مي آورد؟([175])
و درتفسيرعياشي در مورد فرمودهي خداوند متعال:
{ وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ } التوبة: ٣ ([176])
اين اعلامي است از سوي خدا و پيغمبرش به همه مردم (كه در اجتماع سالانه ايشان در مكّه) در روز بزرگترين حجّ.
گفته: « روزحج اكبر روز خروج قائم است و اعلام يعني دعوت او براي خود».([177])
و مثالهاي زيادي از اين قبيل تأويلها آنقدر زيادند كه كتاب مستقلي را دراين موضوع تأليف نمودهاند، مانند كتاب:"ما نزل من القرآن في صاحب الزمان" ([178]) و"المحجة فيما نزل في القائم الحجة"([179])، كه اخيراً درچاپي جديد([180]) كه شيعهي معاصر به نام منيرميلاني به تحقيق آن اقدام نموده، و نصوص كتاب را به مجموعهي ازكتابهاي معتمد شيعه ارجاع داده، كه نويسنده درآن بيش از(120)ايه ازقرآن را اينگونه باتأويل وتفسيرتحريفي به مهدي منتظرتفسيرنموده، كه اين تفسيرها يكي از افتضاحات شيعه است كه قابل پوشيدن نيست، ولي محقق به اين تعداد هم قانع نشده تأويل دوازده ايهي ديگر را بدان افزوده است و درآخركتاب به عنوان: مستدرك المحجة "آن رانوشته است.
وبا نگاه موضوعي ودقيق ازسوي انسان منصف معلوم ميشودكه تأويلات باطني كه جهت استدلال برغيبت مهدي بدانها استدلال شده، غلو شديد و تحريف كتاب الله است نه استدلال، وخود اين تأويلها دليل روشني هستند برفساد تفكر و انديشه اي كه تلاش مي كنند اصل آن را تثبيت نمايند.
واماميه به حادثهي ناپديد شدن برخي ازانبياء برصحت حادثهي غيبت مهدي شيعهها استدلال كرده اند، مثلاً به غيبت موسي بن عمران؛ از وطن و سرزمين خود و فرار ازفرعون و دارودستهاش همانگونه كه قرآن بدان ناطق است، و مانند غيبت يوسف؛ وپنهان شدن خبراو ازپدرش، آنگونه كه سورهي ازقرآن بدان نازل شده، تا اينكه خداوند او و خبرش را آشكارنمود، وبا پدر و برادرانش جمع شدند، و مانند داستان يونس بن متي؛ با قوم خود و فرار او از نزد آنها وقتي كه كارهاي خلاف را ادامه دادند، و حقوق او را تحقير كردند، سپس غيبت اوبطوري كه هيچ كسي مقر وجاي او را نميدانست و خداوند او را در شكم ماهي مخفي نمود و جان را دروجود او نگه داشت با نوعي ازمصلحت تا اينكه آن مدت گذشت و او را نزد قومش برگرداند.([181])
و نيز پنهان شدن پيامبرما محمدr درغار، كه طوسي با آن عليه كساني استدلال نموده كه گفتهاند: «اگر امام شما مكلف به قيام و تحمل مشقتهاي امامت است چگونه غايب شده"؟
طوسي جواب داده:»ايا پيامبرr سه سال درشعب ابي طالب مخفي نشد بطوري كه كسي به او دسترسي پيدا نميكرد، و آيا سه روز درغار پنهان نشد؟([182])
ولي واقعيت اين است كه اين قياسهاي اماميه براي اقناع اتباع خود وتشكيك كنندگان در امرغيبت، اگردرمورد غيبت امام با چشم دل تأمل كنند درخاموش كردن فتيلهي كه دردل آنها مشتعل شده راه به جايي نمي برد؛عليرغم اينكه بسيار براين قياس ومقارنهها تكيه ميكنند، حتي ابن بابويه جهت اقناع عالمان بزرگ كه خود و پيروانشان در مورد مسألهي غيبت دچار شك وترديد وحيرت وسرگرداني شده بودند كتابي را تأليف نمود؛چنانچه دركتابش بدان اشاره نموده.([183])
من ميگويم: اين قياسها دراثبات انديشهي غيبت امام بي اثراست به خاطر چند سبب، يكي اينكه غيبت موسي ويونس ومحمدr ([184])خداوندمتعال با نص صريح وبدون تأويل و پوشش و پيچيدگي بيان فرموده، ولي درمورد غيبت مهدي شيعه روايتشان به حكيمه ختم شده اگرنسبت دادن روايت به او هم درست باشد، سپس شهادت چهارنفر از بابها برغيبت قابل قبول نيست چون خودشان درآن قضيه متهم هستند به خاطرمصلحتي كه با آن شهادت به خودشان جلب مي كنند كه اموال وخُمسهايي بود كه به نام رابط اصلي به امام از مردم ميگرفتند.
براي همين است كه بسياري ازافراد ادعاي بابيت كرده اند.همچنين غيبت انبياي الهي نزد اقوامشان معروف بوده، چون با آنها زيسته اند، ولي غيبت امام شيعه براي هيچ كسي معلوم وشناخته شده نبوده وهيچ كسي اثري ازآن رامشاهده نكرده است، و حتي اهل وخانواده اش اين ادعاي شيعيان را انكاركرده اند، ومؤرخين معتبرهم شهادت داده اند به اينكه حسن عسكري؛ عقيم وبي فرزند بوده است- همانگونه كه بعداً خواهد آمد-. سپس غيبت پيامبران‡ محدود به زمان و مكان بوده؛و بعدازمدت كوتاهي نزد قوم واهل خود برگشته اند.ولي قرنهاي متمادي گذشته واثري ازغايب آنها نيست وكسي جايش را هم نمي داند.
همچنين رسولان خدا‡وقتي غايب شدهاند كه حجت خداأرا برمردم اقامه ومحكم كردهاند و رسالت آسماني را به نسل خود ابلاغ كردهاند، ولي غايب آنهاچندين نسل گذشت وما چيزي ازمهدي غايب شما نشنيدهايم.
علاوه بر اينهاغيبت پيامبران عليهم السلام امري طبيعي وعادي بوده، مثلاًغيبت يوسف؛ جدا شدن بود از پدر خود وظاهرشدن بود نزد قوم ديگري، همانگونه كه كسي از شهري به شهر ديگرسفرميكند.و اين ناپديد شدن موقوف است به زماني محدود، واين يك حادثهي استثنائي است حتي نسبت به پيامبران‡، چون آنها جمع زيادي بودند ولي نقل نشده كه اين اتفاق براي غير آن افراد مذكور اتفاق افتاده باشد.
اما "استدلال اثنيعشريه به مخفي شدن رسول خداrدرغار؛استدلالي است نابجا، چون استتار او درغار براي مخفي كردن ادعاي پيامبري نبود، بلكه ازنوع توريه و تظاهركردن به خلاف واقعيت درجنگ بود تا كفار مانع حركت او نشوند، سپس اين مخفي شدن تنها سه روز طول كشيد (وفقط ازديد كفارمخفي شد)، بنابراين قياس آن حادثه برغيبت مهدي نهايت حماقت است، چون مخفي شدني كه مقدمهي عاجلي باشد براي آشكاركردن دين فرق زيادي دارد با مخفي شدن طولاني كه لازمه ونتيجهي آن رسوايي وذلت و رهاكردن دعوت وانتشارطغيان باشد".([185])
دفاع شيعه از طولاني شدن دوران غيبت يكي ازنكاتي كه بيانگر دروغ بودن ادعاي شيعه است مبني بروجود امام بعيد و ناممكن بودن بقاي او به صورت زنده درمدتي است متجاوز از هزاروصدسال. زيرا طولاني شدن عمر يكي ازمسلمانان درچنين مدتي- آنگونه كه شيخ الاسلام هم فرموده- چيزي است كه دروغ بودنش با عادتي كه براي امت محمدr معروف و معلوم است، هيچ كسي در زمان اسلام شناخته نشده كه صدو بيست سال زندگي كرده باشد چه رسد به چنين عمري طولاني.ودرحديث صحيح ازرسول خداrنقل شده كه فرمود:
(أرايتكم ليلتكم هذه، فإنّ علي رأس مائة سنة منها لايبقي علي وجه الارض ممن هواليوم عليهاأحد).([186])
آيا ديديد كه امشب هم فرا مي رسد، همانا بعدازصد سال ديگرازكساني كه امروز روي زمين هستند كسي باقي نمي ماند.
پس كساني كه درآن وقت بودهاند و يكسال يا بيشترعمرداشته اند، قطعاً بيش ازصد سال عمرنكردهاند، وقتي كه درآن زمان مردم عمرشان ازصد سال تجاوز نكرده باشد، بعد از آن عصر بيشتر سزاوار است كه عمر مردم كم باشد،. سپس ميانگين عمر اين امت دربين شصت تا هفتاد سال است، وكساني كه ازاين بيشترزندگي كنند كم هستند (امروزه درآمارهاي جهاني هم همه دراين حدودهستند).([187])
اين اعتراض اماميه را خفه كرده وريشهي اعتقاد آنها را ازبيخ درآورده.وآخوندها خيلي تلاش نمودهاند مهدي را با پيامبران‡ مقايسه كنند كه بيش ازحد معمول وطبيعي زندگي كردهاند، بنابراين مهدي نزد آنها به منزلهي نوح؛ است كه درميان قوم خود نُهصد وپنجاه سال زندگي كرد.([188])
واين مقايسه را به ابن بابويه - با سندخود- ازعلي بن حسين؛ نسبت دادهاند كه روايت كرده كه گفت:«قائم يكي ازسنتهاي نوح را دارد كه طول عمراست».([189]) و نيز ميگويند: بقاي مهدي مانند بقاي عيسي بن مريم ؛([190]) وخضر والياس عليهما السلام است. ومعتقد هستند او را مي توان حتي با شيطان مقايسه كرد.([191])
وتعدادي از اين مقايسه كاري هارا به اهل بيت نسبت داده اند تا صفت قطعي بودن را نزد اتباع و پيروانشان كسب كند چون گفته ي معصوم است.([192]) ونيز به اخباركساني كه عمرطولاني داشته اند استدلال مي كند ([193]) ولي فراموش كرده اند او را با جبرئيل وملك الموت‡ وعموم فرشتگان آسمان وزمين مقايسه كنند.
اما شيعيان خودشان هم اين استدلال را باطل كردهاند؛چون ميگويند مهدي از يازده قرن پيش يا بيشتر، حاكم شرعي اين امت است، و او برقرآن قيم است و بدون او قرآن حجت نيست، و جزتوسط او هيچ هدايتگري براي بشريت نيست.و قرآن كامل (وواقعي)و مصحف فاطمه وجفر والجامعه وهرچه مردم دراموردين ودنيا نيازداشته باشند همراه اوست.بنابراين مسئول اين امت مهدي شيعه است و وسايل وامكانات هدايت وسعادتشان دردنيا وآخرت با اوست.
اما غيراز او مجموع كساني كه مهدي را با او مقايسه كردهاند خيلي با او فرق دارند، زيرا نوح؛ ؛ درميان قوم خود نُهصد وپنجاه سال ماندگاربود وآنهارا بسوي خدا دعوت ميكرد تا اينكه خداوند به او وحي فرمود كه:
{ وَأُوحِيَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلاَّ مَن قَدْ آمَنَ } هود: ٣٦ ([194])
كه جز آنان كه (تا كنون) ايمان آوردهاند، هيچ كس ديگري از قوم تو ايمان نخواهد آورد.
ولي نوح درسرداب و زيرزميني مخفي نشدكه هيچ كسي محل وجايگاهش را نداند، و مردم را دركفروگمراهي ببيند وخودرا ازديدآنها متواري وناپديد كند وطي سالهاي متمادي ونسلهاي پي درپي وقرنهاي مكرر همچنان ناپديد باقي باشد، علاوه براينكه اكنون عمرمهدي ازعمرنوح؛ هم بيشترشده وبا اوهم قابل مقايسه نيست.
همچنين عيسي؛ رسالت پروردگارش را ابلاغ كرد وحجت را اقامه نمود و امانت را اداء فرمود قبل ازبلند شدن به آسمان وپنهان شدنش براي پيروانش موجب ضرر و زيان نشد؛ برخلاف غايب شيعه كه ازكودكي غايب شده وشيعيانش را رها كرده و و بابها درمورد وجود او با هم درگير باشند وتقيه را درمورد شناخت حقيقت مذهب اوبرهمه تعميم دهند، واختلاف آنها به جايي برسد كه يكديگررا لعن ونفرين وتكفيركنند.
وامادرمورد مقايسه با خضر و الياس، قطعاً ديدگاه علماي محقق دراين مورد اين است كه آن دو نفر وفات يافتهاند([195])
وبه فرض اينكه زنده هم باشند مهدي با آنها قابل مقايسه وتسليم شدن نيست، چون آنها مكلف به هدايت ورهبري اين امت نبودند، برخلاف امام شيعه كه به ادعاي آنها مسئول تمام امورمسلمين است.
امّادرمورد بقاي ابليس، قرآن ناطق است برخلاف مهدي آنها كه حتي اهل وخانوادهاش وچندين فرقه ازشيعه وجود او را انكاركردهاند، سپس ابليس درمورد وظيفهي خود فعاليت جدي دارد كه گمراه كردن مردم ازراه خدا است، وبدون شك گمراه شدن شيعه باپيروي ازآن معدوم، يكي ازكارهاي شيطان است، ولي غايب آنها نه اثري دارد ونه خبري!! علاوه براينكه ابليس ازجنس انسان نيست..پس مقايسه با او هم درهيچ حالي قابل قبول نيست.
ولي بقيهي كساني كه داراي عمرطولاني بودهاند ازميان بشريت، هراندازه كه عمرطولاني داشته باشند به عمري نرسيدهاند كه درمورد غايبشان ادعا ميكنند. وتمام مثالهايي كه بزگان شيعه درقرن چهارم آوردهاند براي امروز ارزشي ندارند چون عمرغايب آنها ازهمهي آن عمرهاي طولاني تجاوز نمودهاست، همانگونه كه هيچكدام از آنها وظايف ومسئوليتهايي نداشتهاند كه براي مهدي موهوم وغايب ادعا مي كنند.
برخي ازآخوندهاي معاصر ميكوشند با استناد به علوم جديد، برامكان بقاي منتظر وغايب خود استدلال كنند، پس مظفر ميگويد:"طول حيات از عمر طبيعي بيشتراست وآنچه خيال مي شود كه عمرطبيعي است علم طبّ نه مانع آن است ونه آن را محال مي داند، ولي علم پزشكي هنوز به جايي نرسيده كه بتواند حيات انسان را تعميركند وبه او حيات دوباره برگرداند ولي اگرعلم طب قادر به اين امرنيست خداوند برهمه چيز قادروتواناست.([196])
ومحمد حسين آل كاشف الغطاء ميگويد:«همانا فلاسفهي بزرگ غرب ميگويند:امكان دارد انسان در دنيا جاودان باشد».([197]) سپس گفت:"يكي ازدانشمندان بزرگ اروپا گفته است: اگر شمشير ابن ملجم، ([198]) نبود علي بن ابي طالب؛ جاودان مي بود چون داراي جميع صفات كمال واعتدال بوده است!!!([199])
اين قسمتي ازنظريات كفاربود، اگرشيعه درنقل آن راست گفته باشند، امّا خداوند متعال خطاب به پيامبرش مي فرمايد:
{ وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ } الأنبياء: ٣٤
ما براي هيچ انساني پيش از تو زندگي جاويدان قرار نداديم (تا براي تو جاودانگي قرار دهيم. بلكه هر كسي مرده و ميميرد و تو هم ميميري. وانگهي آنان كه انتظار مرگ تو را دارند و با مرگ تو اسلام را خاتمه يافته ميدانند) ، مگر اگر تو بميري ايشان جاويدانه ميمانند؟ !
ومي فرمايد: { كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ } الأنبياء: ٣٥([200])
هر كسي مزه مرگ را ميچشد (و قطعاً ميميرد، اعم از پيغمبر و غير پيغمبر. چرا كه زنده جاويد تنها خدا است و بس).
ومي فرمايد:
{ نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ } الواقعة: ٦٠ ([201])
ما در ميان شما مرگ را مقدر و معين ساختهايم، و هرگز بر ما پيشي گرفته نميشود (و كسي بر ما چيره نميگردد و از دست ما بدر نميرود).
خداوند سبحان به خلق آگاه تراست و ازهمه صادق تراست، پس بعداز كلام خدا اعتباربه گفتهي كافري نيست كه ميكوشد حتي به اوهام تشبث نمايد.
عليرضاسآنگونه كه كتابهاي شيعه نقل كرده اند- گفتهي صادق دارد كه درردّ برخي ازفرقه ها گفته كه معتقد به حيات وزنده بودن برخي ازآل بيت بودند و مرگ آنهارا تصديق نمي كنند ومدعي هستند كه آنها غايب هستند ودراينده برخواهندگشت، و اين قويترين ردّ است برضد اثني عشريه با كلام خودشان، چون در رجال كشي آمده است كه عليرضا گفت: قطعاً برپدرت توقف ميكنند وگمان ميكنند كه او نمرده است، گفت:"دروغ ميگويند وآنها كافرهستند به آنچه برمحمدrنازل شده است، واگرخدا مدت زمان عمركسي را افزايش ميداد قطعاً عمرمحمدrرا افزايش ميداد".([202])
ولي شيعه باگفتار امامشان مخالفت ميورزند وگمان ميكنند كه خداوند بخاطر نيازبشريت، بلكه بخاطر نيازجهان هستي وهمهيكائنات، عمرغايب آنهارا طولاني ساخته، چون اگراونبود- آنگونه كه شيعه افتراء ميكنند-زمين فرومي رود وغرق ميگردد وتمام اهل آن درموج غرق مي شوند.([203])
مهدي بعداز بازگشت موهوم و خيالي أ- شريعت مهدي منتظر ابن بابويه دراعتقادات خودكه آن را دين شيعه مينامند اشاره مي كند به اينكه مهدي هرگاه ازغيبت خود بازگشت شريعت اسلام را درآنچه مربوط به احكام ميراث است نسخ مي كند، و ازامام صادق نقل ميكند كه ميگويد: «خداوند دوهزارسال قبل ازخلق بدنها ميان ارواح عقد برادري برقرارنمود، اگرقائم اهل بيت ما قيام كند به برادري ارث مي دهد كه روحشان باهم برادر شده نه به برادري كه ازلحاظ ولادت با هم برادرهستند».([204])
شايد اين روايت بيانگروكاشف افكاري باشد كه در درون آن طايفه پنهان شده كه راغب هستند روابط حزبي وسازماني خودرا در ارث جايگزين روابط نسبي وخويشاوندي نمايند وآن را منحل كنند؛و اموال مردم را به نام اين رابطه و اين نوع برادري چپاول كنند، ورؤياهايي را كه درزمينهي برپايي دولت موعود ميبينند اجراي چيزهايي است كه بدان خيره شدهاند وچشم دوخته اند و ميخواهند با نسبت دادن آن به آل بيت قالبي مقبول وپذيرفتني بدان ببخشند.
علاوه براينكه اين روايت با فصاحت تمام موضعگيري سازندگان چنين رواياتي را بيان مي كند كه چگونه به تعطيل آن رغبت وعلاقهي شديد دارند..سپس اين منعكس كنندهي مضمون ومفهومي الحادي است كه براي انهدام اسلام و خارج شدن از اعتقاد به ختم نبوّت فعاليت مي كند.
واين ادعا علاوه براينكه خروج ازشريعت اسلام است؛ مخالفت صريح با عقل ومنطق دارد، چون احكام ارث مربوط به روابط ظاهري است كه ولادت وخويشاوندي است، اما برادري ازلي موهوم وخيالي ارواح با يكديگر براي بشر قابل درك نيست، پس چگونه اساس قاعدهي تقسيم ميراث قرارميگيرد؟!.
همچنين مهدي غايب آنها بعد از قيام، احكام اسلام را درمورد گرفتن جزيه از اهل كتاب لغوميكند، ورواياتشان با نص صريح ميگويند:مهدي مورد انتظار ما دراين زمينه با روش رسول اللهr مخالفت ميكند، لذا ميگويند:"صاحب اين امر جزيه را قبول نمي كند آنگونه كه رسول خداr قبول كرده است".([205]) و اين اعتراف براي خروج او از روش وسنت رسول اللهr وتبديل عمدي آن كافي است.پس ايا جعل كنندگان اين روايات منظورشان اين نيست كه شأن ومنزلت تشريع واحكام اسلامي را در درون پيروانشان ناچيز وحقيرجلوه دهند وآنهارا به خروج عليه آن تشويق نمايند؟!.
واصلاً حكم وقضاوت دردولت مهدي غايب آنها برغيرشريعت مصطفيr برپاميشود.در الكافي وغيرآن روايت شده كه ابوعبدالله گفت: «هرگاه قائم آل محمد قيام كردبه حكم داودوسليمان حكم مي كند وبينه وشاهد نمي خواهد»([206]) و درلفظي ديگر ميگويد:«احتياجي به بينه وشاهد ندارد".([207])
ثقة الاسلام شيعه هم اين را مبناي عقيده قرارداده وبرايش باب خاصي تعيين نموده به عنوان: "باب في الأئمة ‡أنهم إذا ظهر أمرهم حكموا بحكم داود وآل داود ولا يسألون البينة" يعني بابي درمورد اينكه وقتي ائمه حكومت را دردست گرفتند بااحكام داود وآل داود حكم مي كنند وبينه نمي خواهند.([208])
بسي آشكار است كه اين يك اتجاه و موضعگيري يهوديت است(چون داوداز انبياي يهودبود)، ولذاكسي كه براين روايات تعليق نوشته آن را چنين معني كرده است:"يعني دين محمدي را نسخ ميكنند وبه دين يهود برمي گردند".([209])
ببين چگونه سازندگان اين روايات - كه لباس تشيع را با دروغ وبهتان پوشيده اند- خواب مي بينند به برپايي دولتي كه به غيرشريعت اسلام حكم مي كند.
همچنين بعضي از روايات آنهايكبار به حكم آدم اشاره مي كند و بارديگربه حكم داود و دفعهي به قضاوت ابراهيم، ولي درجهت گيري حكم به غيرشريعت اسلام برخي ازاتباعشان مخالفت ورزيده اند، اما همچنين با شدت عليه معارضين مقاومت نموده اند ودستورمي دهند گردنشان را بزنند.([210])
روايات شيعه تعدادي ازاحكام وقضاوت هاي امام غائب را ارائه نموده اند، مثلاً.گفته اند:"به سه چيز حكم ميكند كه كسي قبل از او بدان حكم نكرده است:زناكارومانع الزكات را به قتل ميرساند، و به برادري ارث ميدهد كه قبل اززمان آفرينش جسم مردم ارواحشان با هم برادر شده اند.([211]) وكسي را كه به سن بيست سالگي برسد و در اموردين آگاهي نداشته باشدبه قتل مي رساند.([212])
وحكومت مهدي منتظر براي اهل هرديني با كتاب خودشان حكم ميكند با اينكه به اتفاق مسلمين اسلام به هيچ مسلماني اجازه نداده جز با شريعت اسلام حكم نمايد.([213])
در اخبارشيعه آمده است: «هرگاه قائم قيام كرد بطورمساوي تقسيم ميكند و درميان رعيت باعدالت رفتارميكند، و تورات وسايركتابهاي خداوند متعال را ازغاري درانطاكيه بيرون مي آورد، حتي دربين اهل تورات با تورات وبين اهل انجيل با انجيل، وبين اهل زبور با زبور، و بين اهل قرآن با قرآن حكم مي كند».([214])
واين قانون كه سازندگان اين روايات به تطبيق آن چشم دوخته اند وبدان طمع ورزيده اند و اجراي آن را توسط مهدي تاحد زيادي شبيه افكاري است كه «ماسوني جهاني» شعار آن راسرمي دهند.واين تفكري است الحادي كه اساسش انكار دين آسماني است تحت شعار آزادي فكروعقيده.
ودرحومهي اين افكاري كه براي نسخ شريعت قرآن واختراع احكام جديدي كه خدا به آن اجازه نداده وبازگشت به حكم وشريعت داود به جاي شريعت محمدr وتطبيق واجراي همه اديان جزحكم قرآن.با افكار و انديشهي مسموم برخورد مي كنيم كه نتيجهي اين مقدمه هاي است كه گذشت، كه مفهوم آن منحل نمودن قرآن ازسوي مهدي وجايگزين كردن كتابي ديگراست به جاي آن، و اين نكته به روايتي اشاره مي كند كه نعماني ازابي بصيرنقل مي كند كه ابوجعفر؛ گفت:"قائم به أمري جديد وكتابي جديد وقضائي جديد حكم مي كند"([215]) «گوئي او رانگاه ميكنم كه بين ركن ومقام (در كنار كعبه) ايستاده با مردم بركتابي جديد بيعت ميكند»([216])
و روايات ديگري دارند كه كارهايي را توصيف مي كند كه قائم جهت انصراف و رويگرداني مردم ازقرآن به ادعاي اينكه تحريف شده انجام ميدهد وكتابي ديگررا برايشان بيرون مي آورد مخالف با قرآن، ونيز بيان ميكنند كه چگونه مردم را گمراه مي كند با اين ادعا كه كتاب كامل است وبر رسول خداrنازل شده، و بيان ميكند كه «عجم»(غيرعرب) آن كتاب را دربين مردم نشر وتوسعه مي دهند و آن را آموزش ميدهند و در راه تعليم آن با سختيهاي فراواني مواجه ميگردند تا آنچه ازكتاب الله كه درقلب و اذهان مردم قرار دارد تغييردهند.
اين رواياتي است كه سازمان سرّي شيعه با همديگر ردّ و بدل ميكردند ([217]) وبيانگرتفاوت اساسي حكومت اسلامي با حكومتي است كه مهدي بعد از رجعت تشكيل مي دهد، و كسي كه تسليم أمرمهدي منتظرنشده ميگويد اين خيالاتي است خلاف حقيقت، چون مهدي قائم حقيقت ندارد، پس اين دولت موعود تحقق نمييابد.وبحث ازآن هم خيالي است.
واين حق است، ولي ارزش واقعي اين روايات اين است كه بيانگراهداف و افكار واقعي كساني است كه آن روايات را برضد شريعت اسلام ساختهاند، پس اينها چيزهايي است كه از درون و باطنشان «سقط» كرده وافتاده ولي برمفهومات ومدلولاتي مهم دلالت ميكند و نشان ميدهد كه جعل كنندگان و سازندگان اين اخبار وروايات به چه نوع نظام وحكومتي چشم دوخته اند و برايش تبليغ ميكنند، و اين اخبار رؤياهايي هستند كه طرح ونقشه هايي را كشف ميكند كه سازمان تشيع براي تغييرشريعت اسلام درصفوف دولت اسلامي بدان نفوذكرده، ومبارزهي آنها با سردمداران تحت پوشش (لاحكم الا للأئمة) يعني حكومت تنها بايد براي ائمه باشد، به بر اندازي حكومت و نظام اسلامي براي جايگزين كردن نظامي ديگر كه به حكم قائم موعود حكم كنداشاره مي كند.
ب - سيره وروش قائم منتظر سيره و روش قائم حامل نشانه هايي ازشريعت جديد است چون مسلمانان را درمسائل مربوط به مقدساتشان زيرفشار قرار ميدهد و به تخريب مساجدآنهاو انهدام حرمين شريفين مكه ومدينه، شروع مي كند چون نص اخبارشان ميگويد: «قائم مسجدالحرام ومسجد رسول الله r را تخريب ومنهدم ميكند تا آن را بر اساس وزيربناي اولي برپا مي كند».([218])
همچنين با انهدام ديواري كه در اطراف قبر آنها است متوجه قبررسول خداr ودو رفيق واصحاب بزرگوارش ميشود و بر اساس رواياتشان..سپس آن دو صحابه را با بدن تر وتازه بيرون مي آورد، آنهارا لعن ونفرين مي كند وازآنهابيزاري مي جويد و به صليب مي زند، سپس آنهارا پايين آورده و مي سوزاند وخاكسترشان را به دريا ميپاشد.([219]) ودرروايتي ديگر«اول كاري كه قائم انجام مي دهد.آن دو را با بدن تر و تازه بيرون ميآورد، وآنهارا ميسوزاندوخاكسترشان را به روي باد مي پاشد ومسجد راتخريب ومنهدم مي نمايد ».([220])
دروغ هايي را به خدا نسنت داده اند- خدا ازآنچه ظالمان مي گويند پاك ومنزّه است- كه گويا وقتي رسول خداr به معراج رفته گفته است:«اين قائم. اوكسي است كه دلهاي شيعيان تو را ازظالمان و انكاركنندگان وكافران شفا ميدهد، لات وغزي را با بدن تروتازه بيرون مي آورد(منظورشان دوخليفه وصحابه وپدرزن رسول خداr است) وآنهارا مي سوزاند».([221])
و برخي از رواياتشان اشاره مي كند به اينكه اين عملِ او مسلمانان را به مبارزه وا ميدارد آنجا كه ميگويد:«..سپس كاري انجام مي دهد، بعدمردم مي گويند:بياييد عليه اين طغيانگرقيام كنيم، به خداسوگند اگراو محمدي بود چنين كاري نمي كرد، واگرعلوي هم بودچنين كاري نمي كرد، واگرفاطمي هم بود نمي كرد...»([222])
شيخ وفخرشيعه مجلسي ميگويد:«شايد منظور از آن كار كه مردم را بر مي انگيزد سوزاندن شيخين ملعون باشد، ولذا مهدي؛ را طغيانگرمي خوانند».([223])
ناگفته پيداست كه اين وعده ها درمورد كارهاي مهدي غايب آنها، كه رواياتشان لبريز از آن است تنهاگزارشي است ازذخاير و دخايل درون وباطن آنها وآن دسيسه وتوطئه هايي كه برضد اسلام درسرميپرورانند، تا جايي كه تمنا وآرزويشان فرصتي است كه حرمين شريفين مكه ومدينه رامنهدم سازند وآن قبرپاك را نبش كنند، ولي چون ازتحقق آرزويشان احساس عجزوناتواني ميكنند تعلل ميكنند وبا اين رؤيا و آرزوهاي واهي خشم ونفرتي را كه نسبت به اسلام در دل دارند از اينكه نظام وحكومتهاي كفرشان را درصدر اسلام برانداخت وسرزمينهايشان را فتح نمود فرومي نشانند..پس اين اخباروروايتها بيانگر حقيقتي است كه تمناي تحقق آن رادارندومنتظرفرصتي هستندكه حكومت را به دست گيرندو...
ولذا آخوندهاي معاصر آرزوي فتح مكه و مدينه ميكنند همانگونه كه برزبان ايات عظام است؛تا خوابهايي كه روايات با صراحت بيان نموده اند تحقق يابد.([224]) آنان چاره ميانديشيدند و نقشه ميكشيدند (كه چگونه به تو شر و بلا برسانند) و خدا (هم براي نجات تو از شر و بلاي ايشان) تدبير و چارهسازي ميكرد، و خداوند بهترين چارهساز است.
امام قائم تنها به اين مقدار ازفعاليت اكتفا نمي كند؛بلكه اقدام به قتل عام گستردهي ازنژاد عرب مي كند وآنهارا ريشه كن ونابودميسازد، براي همين است كه روايات آنها(شيعه) عرب را به بلايي بزرگي به دست قائم تهديد مي كنندكه نه مرد ونه زن ونه بزرگ نه كوچك آنهارا باقي نميگذارد.
نعماني ازحارث بن مغيره و ذريح محاربي روايت مي كند كه گفته اند:ابو عبدالله؛ گفت:«بين ما وعرب جز ذبح وسربريدن چيزي باقي نمانده».([225])
گويي اين روايت، شيعه وغيرشيعهي عرب را ازهم جدا نميكند، ولي رواياتشان تأكيد ميكنند كه تنها يك نفرازعرب، شيعهي قائم نمي شوند، براي همين است كه قائم آنهارا ازعرب برحذرمي كند وميگويد:" ازعرب بپرهيزيد، زيرا خبربدي دارند وآن اينكه يك نفرازآنها با قائم بيرون نمي روند".([226])
ولي درميان عرب شيعهي زياد وجوددارد، اما اخبارشان مي گويد: آنها خالص مي شوند، پس جزتعداد ناچيزي باقي نمي مانند.([227])
ورواياتشان مي گويد: قائم هفتاد قبيله ازعرب را مورد قتل عام ونسل كشي قرارمي دهد.([228])
وبه طورويژه قبيلهي رسول خداr يعني قريش كه بخش عمدهي اصحاب از آن قبيله هستند را موردبحث قتل وكشتارمفصل قرار داده اند.مثلاًدر"الارشاد" شيخ مفيد: از عبدالله بن مغيره واو از اباعبدالله روايت مي كند كه گفت: وقتي قائم آل محمد قيام نمود پانصد نفراز قريش را زنده ميكند وگردن آنها را ميزند، سپس پانصد نفرديگر وتا شش دفعه آن كار را تكرار ميكند، عرض كردم: تعداد آنها همين است؟ گفت: بله؛ ازآنها و از مواليشان.([229])
بركسي پوشيده نيست كه اختصاص عرب به قتل عام دليل است بروجود افكارناسيوناليسم سازندگان اين روايات..وبيانگرمقدارعداوت ودشمني آنها با نژاد عرب است بطوري كه جز باقتل عام و نسل كشي ازآنها درونشان خنك نمي شود و خشمشان فرو نمينشيند، و اين در واقع به نژاد برنمي گردد بلكه مربوط به ديني است كه عرب حامل آن بودند.
فراموش نشود كه رواياتشان بيت وخاندان پاك نبوي را به اجراي فاجعهي هولناك ازسوي مهدي اختصاص داده است؛ چون ادعا مي كنند كه مهدي ام المؤمنين صديقهي دخترصديق ومحبوبهي عزيزرسول خداr را قبل ازقيام قيامت ازقبربيرون مي آورد وحدّ افتراء وتهمت را بر او اجرا مي كند، درحالي كه رسول اللهr كسي بود كه فرمود: «به خدا سوگند اگرفاطمه دخترمحمد دزدي كند دستش را قطع مي كنم».([230]) ميگويند چون رسول خدا r به حال او ترحم نموده وبراو حدّ اجرا نكرده، درحالي كه خداوند متعال فرموده:
{ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ } -النور/2 ([231])
ودر (اجرا قوانين) دين خدا رأفت (و رحمت كاذب) نسبت بديشان نداشته باشيد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد.
.پس(به ادعاي آنها رسول خداr حد را اجرا نكرد) ولي قائم آنها اجراي كاري را برعهده ميگيرد كه برترين خلق خدا ازاجراي آن عاجزبوده، آنهم درعصررجعت مزعوم- آنگونه كه افترا مي كنند- ([232])
واين يعني قائم ازخاتم النبين كاملتروبرتحقق دين خدا توانمندتر است ازكسي كه خدا اورا مبعوث كرده تا الگوومتقداي جهانيان باشد.
واين نكتهي است كه اخبارشان بدان تصريح نموده چون ابن بابويه روايت نموده:" از ابي بصير روايت است كه ابوعيدالله درمورد اين آيه:
{ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ } التوبة/33([233])
خدا است كه پيغمبر خود (محمّد) را همراه با هدايت و دين راستين (به ميان مردم) روانه كرده است تا اين آئين (كامل و شامل) را بر همه آئينها پيروز گرداند (و به منصّه ظهورش رساند) هرچند كه مشركان نپسندند.
درموردآن گفت: به خداسوگند مفهوم وتأويل آن نه تحقق يافته ونه خواهد يافت تا قائم قيام نكند.([234]) يعني چيزي را كه انبياء ازتحقق آن عاجزوناتوان بوده اند او محقق مي گرداند.
ويكي ازآخوندهاي شيعهي معاصر([235]) اين را باصراحت گفته است همانگونه كه درباب شيعيان معاصرخواهد آمد.
چون به گمان شيعه قائم چندين برابر انبياي الهي علم ودانش دارد، تا جايي كه در بحارالانوار وغيره «ازأبان و اوهم ازابي عبدالله روايت نموده كه:«علم بيست وهفت حرف است، تمام آنچه پيامبران آورده اند دو حرف بوده است، پس مردم تا به امروز بيش ازدوحرف را نشناخته اند، ولي وقتي كه قائم ما قيام كند بيست وپنج حرف را بيرون مي آورد ودرميان مردم نشرمي كند».([236])
وعمليات نابودي دسته جمعي وفاجعهي بزرگ خونين كه توسط مهدي صورت مي گيردو شيعهي اماميه خوابش را مي بينند؛نزديك است كليهي نژادها ودسته هاي مختلف بشريت به استثناي فرقهي آنها را دربرگيرد، چون با حالتي برافروخته وخشمگين قيام مي كند وشمشيررا كشيده بردوش مي گذارد.([237])
وشروع به كشتار مي كند واهل سنت را درو مي كند، آنان كه اخبارشيعه گاهي لقب مرجئه برآنها مي گذارند.([238]) تا جايي كه امامشان گفته:واي براين مرجئهها! فردا به چه كسي پناه مي برندوقتي كه قائم ما قيام نمود؟([239]) وجزكساني را كه توبه كرده - يعني وارد مذهب شيعه شده- استثناء نكرده،، پس گفت:"كسي كه توبه كرد خدا توبهاش را پذيرفت، وكسي كه ازروي نفاق پنهانكاري كرد خدا غيراز اورا دورنساخته، ولي كسي كه چيزي را اظهاركند خدا خونش را آتش مي زند، -سپس گفت:-به خداسوگند همچون قصاب كه گوسفندرا سرمي برد سرآنهارا مي برد، - با دست به حلقوم خود اشاره كرد.([240])
وگاهي اهل سنت را به ناصبي لقب گذاري مي كنند و ميگويند:«وقتي كه قائم ماقيام نمود هرناصبي براو عرضه مي گردد، اگربه اسلام اقراركرد كه ولايت است كه خوب ودرغيراينصورت گردن او راا مي زند يا به پرداخت جزيه اقرار مي كند؛پس مانند اهل ذمه پرداخت مي كنند».([241])
دربرخي رواياتشان آمده كه ازآنان جزيه قبول نمي شود آنگونه كه ازاهل ذمه(يهود و نصارا)پذيرفته ميگردد، چون از امامشان درمورد وضع اهل ذمه در دولت قائم سؤال شده گفته: با آنها مسالمه مي كند مثل رسول خدا r و با ذلت جزيه را پرداخت مي كنند.([242]) اما درمورد غيرآنها ازمخالفين رافضه گفت:"كسي كه مخالف ما باشد درحكومت ما نصيبي ندارد؛چون خداوند خونشان را هنگام قيام قائم برايمان حلال نموده".([243]) حتي قائم ما شيعيان زيديهي غيرافراطي را هم دنبال مي كند وآنهارا به قتل ميرساند، اخبارشيعه مي گويد: «وقتي كه قائم ؛ ظهوركرد بسوي كوفه حركت مي كند وچندين هزارنفررا ازآنجا اخراج مي كندكه بتريه خوانده مي شوند، ([244]) وبرسرآنها اسلحه قرارگرفته، به او مي گويند از راهي كه آمدهي برگرد ما نيازي به فرزندان فاطمه نداريم، پس به آنها حملهور ميشود و تاآخرين نفررا ازبين مي برد".([245]) وحتي كسي هم كه خطاكارنيست به قتل مي رساند.رواياتشان مي گويد:"وقتي كه قائم بيرون آمد نوه وفرزندان قاتلان حسين را به انتقام كاري كه آباء و اجدادشان كردند به قتل مي رساند.([246]) و"همچنين شأن قائم آنها جزقتل وكشتارنيست وكسي را باقي نميگذارد"([247]) وازكسي توبه نمي خواهد.([248])
تصور برخي ازرواياتشان درمورد قتل وخونريزي او(جز ازگروه خود) مي گويند:" اگر مردم مي دانستند وقتي كه قائم منتظرظهوركرد چكارمي كند اكثرشان دوست نداشتند اورا ببينند كه چطورآنها را مي كشد..، تاجايي كه بيشترمردم مي گويند:اين ازآل محمد نيست، اگرازآل محمد بود رحم مي كرد".([249])
واين گفته بيانگرآن است كه قائم ازروش رحم وشفقت خارج است وحتي ازعدالتي كه آل محمد بدان شناخته شده اند خارج است.بلكه او ازسنت مصطفيr خارج است، واين چيزي است كه به صراحت مي گويند؛ چون -به ادعاي شيعه- ازامام باقرسؤال شد ايا قائم باسيرهي محمدr قيام مي كند؟گفت: هيهات! همانا رسول خداrدرميان امت با نرمش رفتاركرد و با مردم الفت ومهرباني داشت ولي قائم با قتل وكشتار برخورد مي كند وازكسي توبه نمي خواهد، پس واي بركسي كه با اودشمني ورزد!».([250])
پس شيعه گمان مي كنند كه به روشي فرمان مي دهد مخالف با سيره وروش رسول خداr باشد، درحالي كه مسلمانان اجماع دارند براينكه هركس مخالف سيره وروش رسول خداr باشد هيچ پيوند ورابطهي بااسلام ندارد؟پس ايا با رسالتي غيرازاسلام مبعوث مي گردد؟!.
چگونه برخلاف سيرهي رسول اللهr فرمان مي دهد؟ آيا او پيامبري است كه ازنو به او وحي مي شود؟ ولي بعدازخاتم الانبياءr نه پيامبري خواهد بود كه به وا وحي شود و نه بعداز وفات او وحي وجود دارد، وهركس برخلاف اين ادعا نمايد افتراء كننده وشياد است، چون اين ادعا با نصوص قطعي معارض است وامت اسلام اجماع دارند براينكه بعدازوفات سيد المرسلينr وحي خاتمه يافته است.
اما اين روايات كينه ونفرتي را به تصويرمي كشند كه جعل كنندگان اين روايات نسبت به مردم خصوصاً امت اسلامي دردل مي پرورانند، امتي كه روش آنها مخالف آنهاست، ونيز نشان مي دهد كه روزي را آرزو مي كنند كه به زودي فرارسد ورؤيا هاي خودرا درآن محقق گردانند كه روايتها واقعيت آنهارا بيان مي كنند وواقعيت شيعه درصفويه ودرحكومت آخوندها درحال حاضر وسازمانهاي لبنان آن را ترجمه مي كند ([251])
ومعلوم است كه اميرالمؤمنين علي؛ كه ادعامي كنند شيعهي او هستند مخالفين خودرا تكفيرنكرده، وجزبا كساني كه عليه اوتجاوز وسركشي كردند نجنگيد، پس قائم آنهاوكساني كه راه او را مي پيمايندواين جنايتهارا مي كند ازشيعيان علي نيستند، و رواياتشان با صراحت بيان كرده كه قائم برراه وروش علي نيست، چون ازصادق سؤال شد- به ادعاي آنها - ايا قائم برخلاف سيرهي علي ميباشد؟ گفت: بله، چون علي با منت وخودداري درميان آنان بود، چون مي دانست شيعيانش بعدا ًمغلوب مي شوند، اما قائم با شمشير و اسارت مي رود زيرا مي داند شيعيانش ديگرهرگزمغلوب نمي شوند.([252])
وصادق شيعه درحالي كه آنهارا مورد خطاب مي دهد مي گويد: چگونه خواهي بود وقتي كه قائم ظهوركرد سپس خيمه هايشان را درمسجدكوفه مي زنند، سپس روشي جديد را اخراج مي كندوبرضد عرب شديدوخشمگين است.
راوي گفت:گفتم: فدايت شوم اين شدت چيست؟ گفت:ذبح گفتم: روش وسيرهاش درميان آنها چگونه است ايا مانند روشي است كه علي بن ابي طالبس با اهل سياهي كرد؟گفت: نه، علي باروشي عمل كرد كه دركتاب جفرسفيد بودكه روش رها كردن بود، زيرا مي دانست كه طرفدارانش مغلوب خواهند شد، ولي قائم با جفرسرخ عمل مي كند كه روش ذبح است چون مي داند كه ديگرشيعيانش مغلوب نمي شوند".([253])
وهمچنين امام مزعوم با امري جديد وكتابي جديد وسنتي جديدوقضائي جديد قيام مي كند".([254]) واين كافي است براي توضيح اينكه رؤياي شيعه دركتاب خدا وسنت رسول خداr اصل واساسي ندارد؛بلكه بدعتي است كه قائمشان بدان قيام مي كند.
وزماني كه مردم درزمان قائم بين خون وفلجي، وخوف ووحشت زندگي مي كنند ازدست قائم شيعه كه به عنوان نقمت وبدبختي مبعوث شده؛همانگونه كه محمد به عنوان رحمت مبعوث شد.([255]) درچنين حالي قائم وسپاهيانش درحياتي سرشار از انواع نعمت و شادي وشادابيها زندگي مي كنند، چون او درمسيرحركتشان دستورمي دهد هيچ غذا وآب وعلفي حمل نكنند، يارانش مي گويند:اومي خواهد ما و اسبهايمان ازگرسنگي بميريم، ([256]) لذاحركت مي كند وهمراه اوحركت مي كنند، ودر اولين منزلي كه درآن پياده مي شود به سنگي مي زند وخوراك وآب وعلف ازآن مي جوشد، بنابراين خود واسبهايشان ازآن مي خورند ومي آشامندتابه نجف مي رسند وآنجا پياده مي شوند، ([257]) و"به اين صورت درهرمنزلي پياده شوند چشمهي فوران ميكند، هركس كه گرسنه باشد ازآن سيروهركس تشنه باشد سيراب ميگردد"، ([258]) ونيزوقتي كه اموال دنيانزد او جمع شود از باطن وظاهر زمين؛آنقدربه يارانش ميدهد كه هيچكس قبل از او آنقدر نبخشيده، ورزق و روزي بر دست او چندين برابرشود، پس درهرماه دو بار ارزاق و درهرسال دو بار بخشش وهدايا ميدهد، ([259]) تاجايي كه يك نفر ازشيعه جايي را براي مصرف دينار و درهمهايش پيدانمي كند.([260])
اين روايات طمع وآرزوهايي رابه تصوير مي كشد كه درانتظار اين فرداي مورد آرزويشان ازقلب شيعيان فوران مي كند، و نيزخصومت مادي را به تصوير مي كشد كه با يهود در آن مشترك هستند!و آن رؤياي نظام سوسياليستي است درجهان، مطابق با نظريه ي ماركس.
امادرمورد لشكرو ياران قائم كه دركشتارگاه با او شريكند و درناز و نعمت او خراميدهاند و بهشتش را برگزيدهاند، درفقرهي بعدي بيان خواهد شد.
ج- لشكرو سپاهيان قائم برخي روايات اشاره مي كنند به اينكه سپاهيان قائم ازموالي وغيرعرب هستند، وتعداد شان بالغ بردوازده هزارنفراست، و اسلحه اي كه ازجانب قائم به آنهاداده ميشود يك شمشير و يك كلاه خوداست داراي دوصورت، سپس به آنها ميگويد: «هركس پوششي چون پوشش شمارا برسرنداشت او را بكشيد».([261]) وروايتي ازنعماني ياد آوري مي كند كه:"سپاه قائم سيصد وسيزده مرد از اولاد عجم هستند.([262])
درهمين حال روايتي ديگر در بحار ميگويد: وقتي كه قائم آل محمد؛ ظهوركرد از پشت كعبه بيست وهفت هزار مرد را خارج مي كند، بيست وپنج هزارنفرازقوم موسي هستند كه به حق داوري مي كنند وعادل هستندوهفت نفر از اصحاب كهف ويوشع وصي موسي ومؤمنآلفرعون، وسلمان فارسي، و ابادجانهي انصاري، ومالك اشتر.([263])
واضح است كه دراين نص نژاد پرستي يهوديت در انديشهي مجموعه اي كه دين تشيع را بنيانگذاري كرده اند رخنه كرده است.
همانگونه كه هويدا است شيعه گري مجموعهي ازنژادهاي مختلف را در برگرفته، هركدام براساس آرزوي خود و براساس خواستهي جنس ونژادش. .عمل ميكند، پس عجم جهت مصالح خود ويهود به همان صورت حديث جعل مي كنند، بنابر اين كتابهاي موسوعات اثني عشريه همه را بدون تشخيص وجدا سازي دربرگرفته.
ودر برخي از روايات تفصيل يكا يك افراد سپاه و جايگاه هركدام ازسربازان يا قبيله يا شغل و وظيفهاش درروايتي طولاني ذكرشده است، ازجمله:"و ازاهل شام دو مرد به نامهاي ابراهيم بن صباح و يوسف بن جريا(صريا)([264]) يوسف عطار از اهل دمشق است و ابراهيم قصابي است ازشهر صويقان".و به ذكر نامشان ادامه مي دهد تا(313) نفر، تا به تعداد افراد اصحاب بدربرسند.([265])
همانگونه كه مي گويد:"موضعگيري خوار و ذلتباراهل بدر وسايرصحابه را هم فراموش كرد".
اگراين نامهارا بخواني خود را كنترل نمي كني وخنده ات غالب مي گردد كه با وضوح تمام تكلّف وتلاش براي دروغگويي را مي بيني چون اين مسايل غيبيند، و همچنان شگفت زده مي باشي كه چگونه اينهمه جرأت دروغگويي دارند و سبك عقل هستند؛وعجيبتر ازهمه اينكه چگونه شيعيان امروز شرم نمي كنند از بيرون آوردن اين"ننگ وعار"و آن را براي مردم چاپ وتحقيق مي كنند؟! يا خداوندمتعالأ خواسته امرشان را كشف وخيانتشان را مفتضح گرداند.
شيعه وغيبت مهديشان درسايهي غيببت كه ديانت شيعه است، هزار و صدسال است آخوندهايشان- به حكم نيابت ازامام غايب- درحكومت زندگي مي كنند ومجموعهي از احكام شرعي دين را متوقف كردهاند، همانگونه كه عقايد و احكامي را ابداع واختراع كرده اند كه خدا به آن اذن نداده و هيچ دليلي نازل نكرده.چون شيعه به سبب غيبت امام اقامهي نمازجمعه را متوقف نمودند همانطوركه تعيين امامي براي مسلمين را نيز منع كردند وگفتند: "جمعه و حكومت براي امام مسلمين است" و امام كسي است كه منتظَراست.
ولذا قسمت عمدهي شيعيان تا امروزهم نمازجمعه نمي خوانند، ([266])حتي برخي ازمتأخرين گفته:شيعه درزمان ائمه جمعه را ترك كردهاند.([267])
همانگونه كه شيعه جزبراي مهدي منتظر معتقد به بيعت نيستند، براي همين است كه هر روز بيعت را تجديد ميكنند، مثلاًدر دعايي به نام «دعاي عهد»ميگويند:"خدايا من درصبح امروز برايش عهدتجديد مي كنم وتازماني كه زنده باشم عهد يا عقد و يا بيعت او را درگردن دارم و از آن رويگردان نميشوم و آن را هرگز برنمي دارم".([268])
ودر دعاي روزي ديگراز مهدي اقرار به بيعت آمده است آنجاكه ميگويد:"خدا يا اين بيعت او است درگردن من تاروزقيامت".([269])
مجلسي گفته:«وبادست راست بردست چپ مي زند مانند دست زدن بيعت».([270])
همچنين جهاد را همراه رهبر مسلمانان منعكردهاند، چون جهاد نيست جز همراه امام، زيرا درالكافي و غيره از اباعبدالله نقل شده كه گفته:«جهادجز با امامي كه طاعتش واجب است حرام است مانند مردار وخون وگوشت خوك»([271])
و امامي كه طاعتش واجب است ازسال(260هـ) تا امروز فقط امام غايب در سرداب است.و بعد ازسال (260هـ) بقيهي امامان شيعه بودهاند.بنابراين جهاد همراه با ابوبكر و عمر و عثمان و بقيهي خلفاي راشدين تا امروزمانند گوشت مردار و خون حرام بوده است.
و لشكر اسلام كه بر مرزهاي سرزمينهاي اسلام نگهباني مي دادند و در راه خدا جهاد ميكردند، وطغيان وفساد بر روي زمين را دوست نمي داشتند، وهمچنين كساني كه سرزمينهاي فارس وغيره را فتح كردند!دراعتقاد شيعه كشته شدهاند و واي به حالشان وبراي سرانجام خود شتاب كردهاند.شيخ طوسي در التهذيب روايت كرده:ازعبدالله بن سنان روايت است كه گفت: به ابا عبدالله عرض كردم:فدايت شوم دربارهي كساني كه در اين مرزها مي جنگند چه مي فرمايي؟ گفت: واي به حالشان! كشته شدگاني هستندكه شتاب كردهاند و در آخرت هم كشته شده هستند، به خدا سوگند جزشيعيان ما كسي شهيد نيست وشيعه شهيداند اگرچه دربسترشان بميرند".([272])
پس مي بيني كه شيعه جهاد تمام مسلمانان را درطول تاريخ باطل مي دانند؛ اجر وثواب ندارند وحتي مجاهدين را كشته شدگان توصيف مي كنند، وآنهارا از نام مجاهد وشهادت كه خدا ايشان را بدان مفتخر گردانيده مجرد مي گردانند.
پس ايا هيچ عاقلي كه از هواي نفساني و تعصب دور باشد شك دارد در اينكه بنيانگذاران اين مبدأ و اعتقاد، دشمن كينه توز وانتقامجو و زنديق هستند و درانتظار بلا وگرفتاري براي اين امت اسلامي هستند ومي خواهند آن را نابود كنند، درحالي كه براي اشاعهي اين اعتقاد دسيسه هايشان به جايي رسيده كه اينها را به جعفر وديگرافراد اهل بيت نسبت دادهاند تا از يك سو آن را نزد پيروان نادانشان رواج دهند وازسوي ديگراهل بيت رسول خداr را لكه داركنند.
همچنين شيعه به ممنوعيت اقامهي حدود شرعي در دولت اسلامي به سبب غيبت امام تصريح نموده اند، چون به ادعاي آنان مسألهي حدودات شرع به امام مورد نص موكول است، وبه گمان آنها خداوند جز بر دوازده امام آنها نص نگذاشته كه آخرين آنها تقريباً درنصف قرن سوم غايب شد، و لابد بايد درانتظاررجعتش باشند تا حدودات را اقامه كند، مگر به حكم تفويض و واگذاري كه بعد از هفتادسال از غيبتش براي آخوندهاي شيعه به اجراگذاشت و فقط آخوندهاي شيعه سؤاوار آن هستند نه سايرقاضيهي مسلمانان كه مسئول اجراي حدود الهي هستند، و اگردرتمام اقطارجهان اسلام يك نفر ازآخوندهايشان برسركارنباشد اقامهي حدود شرعي جايز نيست، چون متولي آن تنها مهدي يا نايب او است درميان آخوندها وايات عظام.
ابن بابويه وغيره روايت نموده كه:«.ازحفص بن غياث روايت است گفت:از اباعبدالله ؛ سؤال كردم:چه كسي حدود رابر پا ميدارد قاضي يا سلطان؟ گفت: اقامهي حدود براي كسي است كه حكم براي اواست».([273])
شيخ مفيد گفت:«اما اقامهي حدود براي سلطاني است كه ازجانب خدا منصوب شده، وآنهاهم ائمهي هدايت هستند، از آل محمد‡ وهمچنين امراء وحاكماني كه ازسوي آنها تعيين شده باشند كه تفويض نظردرآن را درصورت امكان به فقهاي شيعه موكول كرده اند».([274])
و روايات شيعه مردم را از مراجعه به محاكم مسلمين وقاضيهايشان برحذر مي دارند؛تاجايي كه گفته اند:«كسي كه براي حل وفيصله دادن درحق يا باطل به آنها مراجعه كند درواقع به طاعوت مراجعه كرده، وآنچه برايش گرفته وبدان حكم نموده اند حرام است اگرچه حقش ثابت باشد، چون به حكم طاغوت آن را گرفته».([275])
اين مجموعه اي ازاحكام اسلامي بود كه شيعه به سبب غايب بودن مهدي تحريم نمودهاند واجراي آنهارا تا ظهور اومتوقف كرده اند.
همانگونه كه احكامي رابراي دوران غيبت ومخفي شدن مهدي تشريع وتصويب كردهاند كه خداوند متعال به آن اذن واجازه نداده است، ازجمله تقيه كه دراسلام يك رخصت عارضي است براي حالت ضرورت، ولي آنها آن را فرض لازم ودائمي در دوران غيبت قرار دادهاند كه خروج از آن جايز نيست تا بازگشت قائم مورد انتظارآنها كه هرگزهم برنميگردد چون متولد نشده همانگونه كه تاريخ نويسان وعلماي علم انساب وفرقه هاي زيادي ازشيعه هم تأكيد مي كنند، و به نظرآنها هركس قبل از بازگشت او تقيه را ترك كند مثل اين است كه نمازرا ترك كرده باشد.
همچنين ميگويند: شهادت طلبي تنها باشيعهگري وانتظار امام حاصل ميشود، نه با جهاد درراه خدا، پس شيعه اگرچه روي فرش منزل خود بميرد شهيد است.
امام شيعه گفته:"هرگاه كسي از شما بميرد قبل از اينكه قائم ما ظهور كند شهيد است، و هركس با قائم ديداركند و همراه او بجنگد پاداش دو شهيدرا دارد. ([276])
وبحراني دركتاب المعالم الزلفي بابي را بعنوان:«الباب 59 في أن شيعة آل محمد شهداء وإن ماتوا علي فرشهم»نوشته ومجموعهي از رواياتشان را در آن وارد نموده.([277])
سپس - مانند عادت هميشگي خود- تا حدي بيش از اين هم به مبالغه ميافزايند، حتي ابن بابويه ازعليبن حسين روايت ميكند كه:« هركس درزمان غيبت امام برولايت ما ثابت باشد خداوند اجروپاداش هزار شهيد ازشهداي بدر را به او ميدهد».([278])
وازجمله احكام واجب شيعه بيعت براي غايب منتظَر است، حتي تجديد بيعت به كرّات ومرات در اثناي دعاهاي زيارتهاي قبرستان ائمه نزدشان مشروع است - چنانچه گذشت- چون كسي از اين امت كه روز را به صبح برساند و ازجانب خداوند سبحان امام آشكار([279]) وعادل نداشته باشد؛با گمراهي وسرگرداني صبح كرده، واگردرچنين حالي بميرد بركفر و نفاق مرده است.([280])
اما مبدأ بزرگي كه درسايهي غيبت اختراع كردهاند اعتقاد به نيابت فقيه شيعه به جاي امام غايب است. وفقيه شيعه به نام نائت امور زيادي را حلال كرده است.
وبزرگان شيعه درمورد حدودات نيابت اختلاف زيادي دارند، برخي معتقد به اختيارات كم وبرخي ديگرمعتقد به اختيارات بيشتري هستند؛بطوريكه نيابت به آخرين حد خود رسيده است كه رياست دولت واستفتاء برسرتشكيل حكومت در دولت ايت الله هاي حاضراست درحالي كه آنها همان كساني هستند كه جز به امام منصوص ايمان نداشتهاند.و به علت اهميت مسألهي نيابت وچون - به اعتقاد من- نمايندهي مورد قناعت مهدي مي باشد بردست مجموعهي بزرگ ازآخوندها هركدام گمان مي كند او ازهمه براي نيابت ازمهدي برحقتراست، موضوع را به بحث بعدي اختصاص مي دهم.
جانشين مهدي منتظر پايههاي انديشهي غيبت براي پسرحسن عسكري تثبيت شد - چنانچه گذشت - ولازم بود وكيلي باشد دراثناي دوران غيبت كه شؤون اتباع و پيروان را برعهده گيرد و واسطه وباب نايب غايب در سرداب يا دركوههاي رضوي يا دره هاي مكه باشد.
بنابراين اولين رهبري كه شؤون شيعه را به عهده گرفت- همانگونه كه اوراق واسناد اماميه اين را كشف كرده است- يك زن بود و.رستگارنگردد قومي كه رهبرشان زن باشد همانطوركه رسول خداr فرمود.([281]) چون بعداز وفات حسن عسكري واشاعهي وجود فرزند مخفي وباقي ماندن بدون امام ظاهر و آشكار، شيعه شروع كردند به سؤال درمورد اينكه به چه كسي مراجعه كنند؟
درسال (262هـ) يعني دوسال بعداز وفات حسن عسكري؛ يكي ازشيعيان([282]) متوجه خانهي حسن عسكري شد و سؤال كرد - همانگونه كه خديجه دختر محمد بن عليرضا روايت كرده - درمورد فرزند موهوم حسن عسكري، و اسم او را گفت ملاحظه ميكني كه آنها گفتن نامش را تحريم كرده بودند حتي گفتند: كسي كه از او اسم ببرد كافر است ـ چنان چه گذشت ـ. راوي خبر ميگويد:"به خديجه گفتم: فرزند كجاست؟ گفت: مخفي شده، گفتم كار شيعه به چه كسي منتهي شده؟ گفت: به مادر ابي محمد ؛".([283])
چنين به نظر ميرسد كه رجال شيعه خواستهاند نيابت از حسن درخانوادهي حسن عسكري باقي بماند، بنابر اين در ابتداي كار دربين اتباع خود شايع كرده بودند كه مادر حسن عسكري وكيلهي امام غايب موهوم باشد، پس او رئيسهي عمومي بوده (بانيابت).وآشكاراست كه اين «تعيين» نايب به منظور ايجاد فضاي مناسب بوده جهت رشد اين تفكر دربين پيروانشان، چون مادرحسن عسكري وصي حسن بعد از وفات بوده آنگونه كه اخبارشيعه ذكركرده اند، پس طبيعي بوده كه جانشين پسرش باشد، ولي مبارزه و مخالفت خانوادهي حسن عسكري با انديشهي وجود فرزند بعداز حسن؛ مردان شيعه را متوجه انتخاب مردي ازبيرون آن خانواده كرد، لذا دركتاب "الغيبة" طوسي آمده است كه:«مهدي خلف صلوات الله عليه درسال دويست وپنجاه وشش متولد شد و وكيل او عثمان بن سعيد بود، وقتي كه عثمان بن سعيد وفات يافت، ابوجعفر به ابوالقاسم حسين بن روح وصيت كرد وابوالقاسم براي ابي الحسن علي بن محمد سمري وصيت نمود».([284])
بنابراين نوّاب چهار نفر بودند وكساني ديگرهم برسرنيابت با آنها در رقابت بودند، كه همه ازخارج خانوادهي حسن عسكري بودند، ونيابتشان نمايندهي پيوند مستقيم شخصي بامهدي بود، براي همين است كه مدت زمان نيابت آنها نزد شيعه به غيبت صغري معروف است.
واين چهارنايب حق اطاعت واعتمادي را داشتهاند، در"الغيبة " طوسي روايت است كه حسن عسكري گفت:«بعد از من اين امام شماست (وبسوي پسرش اشاره كرد) وجانشين من است برشما، از او اطاعت كنيد، و بعد از من متفرق نشويد كه دردين گمراه ميشويد، آگاه باشيد كه بعد از امروز اورا نمي يابيدتاپايان عمرش اورا نخواهيد يافت، پس هرچه عثمان (باب اول) گفت بپذيريد، و امرش را اطاعت كنيد چون او جانشين امام شماست ورهبري ازآنِ اوست».([285])
اينچنين حق نيابت براي باب تثبيت شد وأمربه وي موكول شد، چون گفتارش مقدّس بود وخود معصوم چراكه به جاي امام سخنراني ميكرد، بنابر اين هركس با اين چهار نايب مخالفت ميكرد مورد لعنت قرار ميگرفت و مستحق دوزخ ميشد، همانگونه كه دراسناد وامضاهاي صادرشده ازسوي امام غايب درمورد مخالفان بابها ذكرشده است.([286])
بنابراين مسألهي امانت ونيابت آن چهارنفرتكفل تشريع وقانونگذاري بود، چون به نيابت ازامام معصوم سخن مي گفتند، و امام معصوم حق تخصيص يا مقيد كردن يا نسخ شريعت دارد- چنانچه گذشت- براي همين بود كه اسناد وامضاهايي كه به نام امام صادر مي كردند عين منزلت ومقامي داشت كه گفتارامام ازآن برخوردار بود يا قويتربود، چنانچه گذشت.
همچنين صدور اسناد ومهرهاي عفو وگذشت يا محروميت وگرفتن اموال وقفي مردم و زكات وخمس را به نام امام متكفل شدند، ولي وقتي كه سمري دربستر مرگ قرارگرفت از او درخواست شد كه وصيت كند، امّا اوگفت:خداوندأمرش را به جايش مي رساند پس نيابت به پايان رسيد. وحادثهي غيبت كبري بعد ازسمري شروع شد.([287])
ويكي ديگراز اهداف موافقت قواعد براي بستن بابيت ازسوي سمري واشاعهي آن دربين پيروانشان حفظ تفكرغيبت مهدي از افتضاح ورسوايي ازكشف حقيقت بود، چون خيلي از بزرگان شيعه مشتاق مقام نيابت شدند؛خصوصاً درزمان ابي قاسم بن روح، و نزاع بزرگي درميانشان به وقوع پيوست كه منجر به نفرين ولعنت كردن وتكفير وتبراء جستن ازيكديگرشد، همانگونه كه اين نكته دراسنادي كه توسط بابها صادرشدند وبه امام غايب منسوب بودند ملاحظه مي گردد.([288])
بنابراين سمري حكايت بابيت را به بن بست منتهي كرد.
اينجا تحوّل ديگري هم درمسألهي نيابت و درمذهب شيعه عموماً حاصل شد، چون نيابت را حق مطلق آخوندها قراردادند، زيرا دفاترو مؤسسات اماميه سندي منسوب به غايب موهوم را صادركردند وبعدازاعلان پايان بابيت توسط سمري منتشرشد.در اين اعلاميه ميگويد:"اما در مورد حوادث واقع شده به راويان احاديث ما مراجعه كنيد؛چون آنها حجت من برشما ومن حجت خدا هستم"([289]) پس قطع رابطهي مستقيم با مهدي را اعلام نمود ومسألهي نيابت ازمهدي را به راويان احاديث شيعه وجعل كنندگان اخبارموكول كرد.
واين اعلاميه مجموعه اهدافي را محقق ساخت، يكي اينكه ادعاي بابيت منحصربه يك نفرنباشد كه به آساني وتنها با مراقبت مجموعهي از افراد حقيقت آن كشف شود، براي همين است كه در دوران غيبت اول شك وترديد زياد بوده است.
دوم اينكه رقابت برسر باب شدن راكه داراي أثر بود تخفيف داد، بنابراين همكاري وپشتيباني بين بزرگان شيعه باقي ماند، وبطورمطلق بابيت خاص قطع شد وجاي خود را به نيابت عامه «غيبت كبري» داد، و امام داراي دو غيبت شد:صغري وكبري عليرغم اينكه رواياتي داشتندكه تنها از يك غيبت سخن مي گفت. ([290])
اما رواياتي را هم جعل كردهاند كه با اين وضع سازگاراست و از دو غيبت سخن ميگويند، يكي ازآنها مي گويد:«ابوعبدالله؛ گفت:قائم دوغيبت دارد يكي كوتاه وديگري طولاني، درغيبت اول جز افراد خاصه ازشيعه جايش را نمي دانند، و دردومي جز افراد خاصه ازموالي او دردينش جايش را نمي دانند».([291])
مي بيني كه اين روايت دو غيبت صغري وكبري را به اثبات رسانيدهاست، در اولي خاصهي شيعه با او پيوند و رابطه داشتند، واين اشاره است به سفير و نمايندگاني كه به نوبت دعوت وتبليغ بابيت را سردادند، ودردومي موالي خاصهي او با ايشان رابطه دارند كه روايتي درالكافي اشاره كرده تعدادشان سي نفراست، ([292]) پس روايات آنها درهر دو مرحله رابطهي مستقيم با قائم را نفي نكردهاند؛ علي رغم اينكه وقتي سمري وظيفهي بابيت را عهده دارشد سندي را به زبان مهدي غايب صادر كرد كه مي گفت:« هر كس ادعاي مشاهدهي امام غايب را بكند دروغگواست»([293])
وآخوندهاي شيعه ميگويند درغيبت كبري محروميت بزرگ از امام حاصل شد. شيخ نعماني بعد از ذكر احاديث شيعه پيرامون دوغيبت ميگويد:«اين احاديث كه درآنها ذكرشده قائم دوغيبت دارد؛احاديثي هستند كه نزد ما صحيح هستند.اما غيبت اول غيبتي است كه سفراء درآن بين امام و بين خلق منصوب شده وظاهر هستند وشخص و وجود عيني آنها ظاهراست و بردست آنها شفاء حاصل ميشد كه علم و دانش وحكمت وجواب به چيزهاي مبهم وجواب هرسؤالي بود كه در رابطه با معضلات ومشكلات پرسيده مي شد، و اين غيبت كوتاهي بود كه روزهاي آن پايان يافت و مدتش قطع گرديد.([294])
وغيبت دوّم آن بود كه سفيرها و اشخاص واسطه درآن برداشته شدند».([295])
اماآخوندهاي شيعه درمدت غيبت دوم هم، ادعاي نيابت امام غايب ميكنند و درآن مورد به سندي استناد مي كنند كه سمري از امام مورد انتظارشيعه صادرنمود و آنچه درهرحادثهي جديد به راويان احاديثشان حواله مي كنند.
لازم به ملاحظه است كه آنها ادعاهايشان را به قرآن وسنت احاله نميكنند؛ بلكه به آخوندها وبزرگانشان ارجاع مي دهند.
وبدين صورت مقام ومنصب بابيت را به جاي امام غايب برگزيدهاند و به فضل و بركت نائبيت امامي كه اين صفات خارقه و فضايل كامله. را برايش ساختهاند از قدسيت خود دربين پيروانشان استمداد گرفتهاند.براي همين است كه براي شيخ هايي كه به منصب نيابت امام نائل آمدهاند نام "مراجع وايات عظام" اطلاق ميكنند، پس آنها مظهري ازامام معصوم هستند، براي همين است كه يكي از آخوندهاي معاصرگفته بود: ردّ كردن عليه نايب مانند ردّ عليه خداوند متعال است كه درحدّ شرك است، و اين بمقتضاي عقيدهي نيابت است.
شيخ مظفرشيعه ميگويد:«عقيدهي مادرمورد مجتهدجامع الشرايط اين است كه او درحال غيبت نايب امام است، و نيزحاكم و رئيس مطلق است، هرحقي براي امام هست درفيصله وقضاوت وحكومت دربين مردم براي او هم هست، و ردّ عليه او ردّ عليه امام، است وردّ عليه امام ردّ عليه خداوند متعال است واين كارهم درحدّ شرك ورزيدن به خداست چنانچه درحديثي ازصادق آل بيت ؛ نقل شده.پس مجتهد جامع الشرائط فقط مرجع فتوا نيست وبس، بلكه حق ولايت عامه هم دارد و درحكم وفصل قضايا به او مراجعه ميشود واين ازويژگيهاي اوست وجايز نيست كسي ديگر آن را بدون اجازهي او عهده دارشود؛همانگونه كه اقامهي حدود وتعذيرات هم بدون امر و حكم او جايزنيست.و در مورد اموالي كه از حقوق ومختصات امام است به او مراجعه مي شود».
واين مقام ومنزلت؛يا رياست را امام؛ به مجتهدجامع شرايط عطاء نموده تادرحال غيبت نايب او باشد، براي همين است كه به او(نايب امام)گفته مي شود.([296])
مي بيني كه آخوندهاي شيعه مستقيماً از اهل بيت فاصله گرفتهاند، وبا اين معدوم متوسل شده اند و خود را به جاي امامي ازاهل بيت به نام آن امام معدوم قراردادهاند، واين غنيمتي است بزرگ، براي همين است كه بعداز خاموشي تفكر بابيگري مستقيم، متفق شدند، حتي اختلافي كه برمنصب بابيت داشتند ناپديد گشت، وفرقههاي زيادي برگشتند و با اين تفكر دينداري كردند، چون چنين انديشهي ازهركدام از رموز شيعه «امام» و«مهدي» و«حاكم مطلق مورد اطاعت»و«جلب كنندهي اموال»ميساخت و يك نفر از اهل بيت هم با آنها تقسيم نميكرد، وكسي ازاهل بيت هم آنان را رسوا ومفتضح نمي كرد واسنادشان را كشف نمي گرديد.
وازسندي كه منسوب به مهدي غايب است چنين برمي ايد كه براي آخوندهاي شيعه درمورد مسائل جديد حق نيابت در فتورا قرارداده، چون ميگويد:"اما درمورد مسائل واقع شده به راويان احاديث ما مراجعه كنيد، وآنهارا ازنيابت عامه خالي نمي كند، ولي آخوندهاي شيعه مفهوم نيابت را آنقدر توسعه دادند تا اينكه دراين عصرتوسط خميني به قلهي غلو وافراط رسيد.([297])
همانطوركه چيزي ازاين را درتقريرعقيدهي شيعه توسط شيخ مظفر دراين مورد ملاحظه مي كنيم، و نيزآنگونه كه درحكومت حاضرشان مي بيني.
ودررابطه با ارتباط با مهدي بعد از غيبت ادعاهايي طولاني دارند.
نقدعقيدهي غيبت و مهدويت نزد اثني عشريه تمام فرق مسلمين درمورد تولد و وجود مهدي غايب با اثني عشريه مخالفاند چه رسد به بلوغ و رشد و امامت و عصمت و مهدي بودن او؟! و شيعه نميتوانند برهان واضح وروشني را بر اثبات هيچكدام ازاينها ارائه نمايند([298]) چنانچه دراثناي عرضه عقيده و دلايل آنهاگذشت.
بنابراين اهل سنت تنها به مقتضاي نصوص شرعي وحقايق تاريخي ودلايل عقلي.اثبات مي كنند كه مسألهي غيبت مهدي بيش از اوهام و خيالات نيست، چون نه عينيت دارد و نه اثر، و نه با حس شناخته شده است ونه باخبر، ونه كسي دردنيا و دين از آن نفعي ميبرد، بلكه برعكس با اعتقاد به وجود او شر وفسادي حاصل شده كه فقط خدا مي دادند.([299])
دانشمندان علم انساب وتواريخ ذكركردهاند كه حسن بن علي عسكري نسل وفرزندي نداشته.([300])
سپس ميگويند: مهدي بعد از مرگ پدرش وارد زيرزميني شده درحالي كه دوسال يا پنج سال سن داشته با اختلاف رواياتشان، و ازآن تاريخ به بعدعليرغم كودكي و پنهان بودنش امام مسلمانان شد، با اينكه درحكم ثابت الله تعالي با كتاب وسنت واجماع مسلمين اين يتيم به فرض اينكه وجود داشته باشد بايستي تحت نظارت و حضانت وسرپرستي يكي ازخويشاوندان باشد تا از او نگهداري كنند تا وقتي كه آثار رشد از او مشاهده ميگردد، پس چگونه كسي كه دربدن ومال مستحق است براو حجرگذاشته شود مي تواند امام معصوم جميع مؤمنين باشد بطوري كه ايمان كسي بدون ايمان به او كامل نشود؟!([301]) اگردرطول آن مدت طولاني معدوم يا مفقود باشد چه؟! اگر زني مدتي شوهرش مفقود الاثر باشد حاكم يا ولي حاضرش او را به ازدواج كسي ديگر در مي آورد تا مصلحت زن با غيبت ولي او ضايع نگردد، پس چطورمصلحت يك امت درطول زمان با اين امام مفقود ضايع ميگردد.([302])
وبا صرف نظراز موضعگيري اهل سنت درمورد مهدي اثني عشريه و غيبت او. كسي كه در نصوص مهدويت و غيبت دركتابهاي معتبراثني عشريه تأمل نمايد ملاحظهي بسيار شايان توجه به نظرش مي رسد و آن اينكه اين ادعا نزد خود شيعه هم جز درعصرهاي متأخر قابل قبول نبوده، و آن وقتي بود كه ادعاهاي شيعه درترويج اين انديشه جدي شد و تفكر بابيگري لغوگرديد كه بواسطهي آن مسألهي غيبت بوجود آمد، لذا شيخ نعماني كه يكي ازمعاصرين غيبت صغري بود ثابت كرده كه شيعه جز تعداد اندكي درمورد غيبت درشك وترديد هستند.
چون نشانههاي شك وترديد آنها واضح وروشن بود، زيرا حسن عسكري- همانگونه كه اعتراف مي كنند- درحالي وفات يافت كه اثري ازوجود فرزند او ديده نشده بود، و لذا ميراثش را بين برادر و همسرش تقسيم كردند.
و در"الكافي" - كه اصح كتب شيعه است- وغيره، از احمد بن عبدالله بن خاقان واردشده ([303]) كه گفت: وقتي درسال دويست وشصت حسن عسكري وفات يافت كسي كه چنين ديد فريادي كشيد وغوغا به پاشد وپادشاه كسي را به منزلش فرستاد تا آنجارا تفتيش كند و برتمام اشياء مهرزدند و اثر فرزندرا جستجو كردند؛وزناني آوردند كه وجود حمل را شناسايي كنند، بنابراين نزد كنيزكهايش وارد شدند وبه آنها نگاه كردند، يكي گفت: كنيزكي اينجاست كه شايد حامله باشد، اورا در اتاقي سكونت دادند وكسي را جهت مراقبت از او تعيين كردند، سپس شروع كردند به كارهاي مربوط به تشييع جنازه.وقتي كارش را تمام كردند سلطان نزد ابي عيسي بن متوكل فرستاد تا بر او نماز ميت بخواند.وقتي كه عيسي به او نزديك شد پرده را ازصورتش برداشت وبه علويه وعباسيه از بني هاشم نشان داد؛ سپس گفت: اين حسن بن علي بن محمد رضا در بسترخوابش وفات يافته، خادمان اميرالمؤمنين و افراد مورد اعتمادش نزد او حاضربودهاند..سپس براو نماز خواند، و بعدازنماز هم سلطان وهم مردم ديگرشروع كردند به جستجوي فرزند او، درهمه جا به جستجو وتكاپو پرداختند، وتقسيم ارث را متوقف كردند، وكساني كه مسئول مراقبت از كنيزك بودند پيوسته به كارخود پايبند بودند تا معلوم شدحمل باطل بود، وقتي كه عدم وجودحمل به اثبات رسيد ارث را بين مادر و برادرش جعفرتقسيم نمودند.([304])
ملاحظه ميكني كه اثني عشريه اين روايت را نقل مي كنند براي دلالت برباطل بودن گفتهي شيعيان كه برامامت حسن عسكري توقف مي كنند، ولي درخلال اين بحث باطل بودن ادعاي وجود فرزند به خوبي روشن ميشود، چون خانوادهي حسن عسكري ونگهبانان اهل بيت وپادشاه بطورعلني حقيقت أمر را مورد تحقيق وبررسي قراردادند واعتقادشيعه دراين راستا باطل است، براي همين است كه قمي ونوبختي وغيره اقرار كرده اند كه شيعه بعد از وفات حسن عسكري به فرقه هاي متعددي متفرق شدند كه اكثرشان اصل وجود فرزند حسن را انكاركردند.([305])
حتي برخي ازآنها گفتند:ما به هرصورت ممكن به جستجوي فرزند پرداختهايم، و اگربراي ما جايزبود كه ادعا كنيم حسن فرزندي داشته كه مخفي است؛ درمورد هرمردهي چنين ادعايي جايز مي بود اگرچه فرزند هم نداشته باشد، و درمورد رسول خداr هم جايزبود ادعا شود كه پسري ازخود به جاگذاشته كه نبي ورسول است، چون نشرخبر وفات حسن بدون داشتن فرزند مانند خبرپيامبرr است، وحال آنكه پسري نداشته و ادعاي فرزند براي حسن عسكري هم باطل است.([306])
وبه نظرمن اين واقعيت بوده كه آخوندهاي شيعه را مجبوربه جعل احاديثي كرده كه حاصل مفهوم آن روايات مخفي بودن حمل و ولادت بوده است واين كار آنها تلاشي بوده درجهت گذشتن از آن مرحله كه نزديك بوده أمرتشيع كشف گردد.
وعلاوه برانكار اين مسأله ازسوي قسمت عمدهي شيعيان؛ اهل بيت هم دراين مورد موضعگيري صريح وقاطع داشتند.واين از برهانهاي باطل بودن اين ادعا است، زيرا درتاريخ طبري درقسمت حوادث سال 302هـ آمده است كه مردي درزمان خليفه مقتدربالله ادعا كرد كه او محمدبنحسن بنعليبن موسي بن جعفر است، بنابراين خليفه دستورحاضرشدن بزرگان آل ابي طالب ودررأس آنها نقيب ورهبرطالبيها احمد بن عبدالصمد معروف به طومار را صادركرد.
ابن طومار به اوگفت:حسن فزرند نداشت.وبني هاشم از ادعاي آن مرد فرياد كشيدند وغوغا برپاشدوگفتند: واجب است اين دربين مردم شهرت يابد، و باشديدترين عذاب مورد شكنجه قرارگيرد.پس مرد را برشتري سواركردند و روز ترويه وعرفه درموسم حج معرفي شد، سپس در زندان مصريها درقسمت غربي زنداني شد.([307])
اين گواهي ازطرف بني هاشم ودر رأس ايشان ابن طومار مهم بود چون ازسوي نقيب و بزرگ علويان بودكه بسياربه مسألهي ثبت زاد و ولد هاي آن خانواده در سجل رسمي اهميت جدي ميداد.([308]) و زمان آن ادعا دوران غيبت صغري بود كه ادعاي آن پسربچه و ادعاي بابيت ازسوي بسياري از رموزشيعه فراوان بود.
وعلاوه برشهادت نقيب و رهبرطالبيها و بنيهاشم نزديكترين شخص به حسن عسكري يعني برادرش جعفرتأكيد مي كرد كه برادرش درحالي وفات يافته كه نسل و فرزندي ازخود به يادگارنگذاشته است.([309])
شيعه هم به اين امراعتراف مي كنند، وحتي نقل مي كنند كه جعفركنيزكهاي برادرش را حبس نمود تا ثابت شد كه حامله نيستند([310]) و به شدت وشناعت تمام عليه هركس برخورد مي كرد كه چنين ادعايي مي كرد و نزد دولت خلافت اسلامي از او شكايت مي كرد كه توطئه اي درسرمي پروراند.([311])
اماطوسي مي گويد:«انكارفرزند ازجانب جعفر برادر حسن عسكري شُبههي قابل اعتماد نيست؛چون همه اتفاق نظردارند براينكه جعفر برادر امام حسن انبياء معصوم نبوده، بنا براين انكارحق و ادعاي باطل ازجانب او ممتنع نيست، ومانعي ندارد كه به غلط گفته باشد».([312])
پس طوسي شيعه انكارجعفر برادرحسن عسكري را نمي پذيرد چون غيرمعصوم است، ولي همين آقاي طوسي به همراه طائفهي اثني عشريه ادعاي عثمان بن سعيد را درمورد اثبات پسربراي حسن ونيز ادعاي بابيت اورا قبول دارند درحالي كه عثمان هم غيرمعصوم است، ايا اين تناقض نيست؟!.
چگونه مي توان جعفر را تكذيب كرد درحالي كه او برادر حسن عسكري است وازسلالهي اهل بيت است وپس از وفات حسن تكيه گاه آن خانواده بوده است؟ و درعين حال كسي را دررابطه با اثبات پسر براي حسن تصديق ميشود كه نسبت به اهل بيت بيگانه بوده است و در ادعايش متهم بوده چون با آن ادعا براي خود جلب مصلحت كرده، يعني رسيدن به مال ومقام به نام بابيت، ايا چنين كسي لايق است كه درگفتارش شك نكرد و شهادتش مردود نباشد؟!.
موضعگيري قاطع جعفر بر ضد تلاشهاي رموز شيعه براي اختراع فرزند براي برادرش موجب شد شيعه اورا سخت تحت فشار قرار دهند، تاجايي كه او را به جعفركذّاب ملقب گردانيدند، ([313]) ورواياتي را جعل كردند وجهت خبر از غيب دادن به اوايل اهل بيت نسبت دادند كه ازايندهي جعفر گذارش مي داد.
مثلاً به امام سجاد نسبت دادهاند كه گفته:«گويي من جعفركذاب را مي بينم كه طغيانگران زمانش را وادار ميكند درمورد مسألهي ولي الله غايب درحفظ خد اتفتيش كنند چون نسبت به ولادت او جاهل وبركشتنش حريص است چون در ميراث پدرش طمع مي ورزد تا آن را به ناحق ميگيرد».([314])
ملاحظه ميكنيم كه در اين روايت آنها جعفر را متهم كردهاند به اينكه به خاطرطمع ورزي درميراث برادرش ولادت مهدي را انكاركرده، همانگونه كه درضرب المثل عربي گفتهاند: «رمتني بدائها وانسلت»: يعني مرابه دردي متهم كرد كه درخودش بود.چون جعل كننده وسازندگان اين روايات كه براي حسن عسكري ادعاي پسرميكردند و ادعاي بابيت كردند به خاطرمال وثروتهايي كه به نام خمس ونذورات ازمردم ميگرفتند-آنطور كه گذشت- و اين روايت تناقض گويي است كه ميگويد: جعفر نسبت به ولادت فرزند برادرش جاهل بوده، سپس ميگويد: بركشتن برادرش حريص بوده، زيرا وقتي كه از ولادت پسرش بي خبربوده چگونه حريص بوده كسي را به قتل برساند كه نميدانسته متولد شده واصلاً وجود دارد ياخير؟! سپس نگاه كن چگونه ازعثمان بن سعيد دفاع مي كنند و جعفر را متهم مي كنند درحالي كه ادعاي تشيع آل بيت را مي كنند.
درخانوادهي رضا، جعفرتنها كسي نبوده كه اين ادعا را انكاركرده، بلكه ازروايات شيعه چنين بنظرميرسد كه خود خانوادهي نوزاد موهوم و پسرعموهايش هم اين ادعا را انكار كردهاند، كه روايتي ازكتابهاي شيعه هست كه براين دلالت مي كند از اسحاق بن يعقوب([315])گفت:"ازمحمد بن عثمان عمري([316])درخواست كردم كه نامهي را ازمن به امام برساند كه سؤالاتي را درمورد مسائلي كه برايم به عنوان اشكال پيش آمده بودند، بعداً با امضاي مولايمان صاحب الزمانr ([317])واردشد نوشته بود: اما آنچه در رابطه با مسألهي انكاركنندگان من ازاهل بيتم وعموزاده هايم نوشتهي ؛خدا تورا ارشاد كند، بدان كه بين خداوندأ وبين هيچ كسي خويشاوندي نيست، و هركس مرا انكاركند از من نيست و راه او راه فرزند نوح؛ است، اماراه عمويم جعفر و پسرش راه برادران يوسف است.([318])
اين روايت دلالت مي كند برانكار وجود فرزند ازسوي اهل بيت و عموزادههايش، و دلالت ميكند كه اين ادعا ازخارج خانواده وخويشاوندانش بوده.ايا كداميك به تصديق نزديكتراست؛ايا اشراف اهل بيت دروغگو تلقي شوند ولي كسي تصديق گردد كه نه در دين ونه درعلم ونه درنسب هيچ مقام ومنزلت واصلي ندارد؟!.
گاهي گفته ميشود: اهل بيت و عموزادههايش بخاطرحفظ جانش او را مخفي ميكردند، اما سند و امضايي كه ازغايب موهوم صادرشده برانكار واقعي دلالت ميكند چون برآنها حكم نموده كه مثل پسر نوح؛ كافرند، چون در بين خدا و هيچ كسي خويشاوندي نيست، با وجود اينكه مذهب شيعه برپايهي اين نكته استوار است كه خويشاوندي ائمه با رسول خداr چنين جايگاه و مقامي به آنها بخشيده.
همچنين حملهي آنان عليه جعفر و توصيف او به كذاب و متهم كردندش به عيب ونقص دليل است بر انكار حقيقت مهدي ازسوي خانوادهي جعفر، براي همين است كه صاحبان اين ادعا رواياتي را ساخته و پرداختهاند كه عليه خانوادهي او و عموزادههايش جعفر حمله مي كنند، و بشدت عليه ايشان اظهار كينه وخشم ميكردند، وموضعگيري آنها دراين وقت تأثيرداشته چون تمام شيعه جزتعداد ناچيزي دراين ادعا شك كردند همانگونه كه شيخ نعماني وغيره به آن گواهي دادند.
وعلاوه برهمهي اينها خود حسن عسكري كه اين فرزندرا به او نسبت دادهاند اين چيز را نفي و انكاركردهاست، چون وصيت خود را دربيماريي كه درآن وفات يافت به مادرش منسوب كرد وتجديد نظردر موقوفات و صدقاتش را به او موكول نمود و افراد برجستهي دولت وشهود قضات را برآن شاهد قرار داد همانگونه كه كليني درالكافي روايت كرده، ([319]) و ابن بابويه در إكمالالدين([320]) وغيره([321]) و اگر او فرزندي داشت كه امام مسلمين بود و حامل آن اوصاف كامل وخارق العاده بود قطعاً چارهي جز وكيل كردنش نداشت، چون كسي كه درحال غيبت و ناپديد بودن رئيس امت اسلام و امام جهان هستي وتمام مردم باشد ازتحت نظرقراردادن موقوفات وصدقات پدرش عاجزنيست..پس وقتي كه حسن عسكري چنين كاري نكرده دليل است براينكه اصلاًفرزندي نداشته است.
واين گواهي عملي حسن عسكري ازگفتهي طوسي بي نصيب نبوده چون ميگويد:همانا حسن اين كار را به منظورپنهان كردن ولادت پسرش و به قصد مخفي كردن ازحكومت وقت انجام داده([322]) چون اين گفته اي بدون برهان است.
وبدينصورت باطل بودن وجود مهدي ونتايج وجود اوثابت مي شود.
اين شهادت اهل سنت و اكثرفرق شيعه و بزرگان اهل بيت وخانوادهي آل ابي طالب وخود حسن عسكري و جعفر برادر او است، وكل اين شهادتها ادعاي فرزند حسن عسكري را تكذيب ميكند، و اين شهادتها قطعا ًادعاهاي بابيت افراد اجانب و دور را در مورد مشاهده ردّ ميكند.چه رسد به بعيد وناممكن بودن بقاي او درطول صدها سال- به فرض وجود او-، واگرقرار بود خداأ عمركسي را به خاطرنياز طولاني ميكرد قطعاً عمررسول خداr را طولاني مي ساخت چنانچه ابوالحسن رضا گفته، و با وجود آن همه عمر طولاني تاكنون هم كسي جا و محل استقرارش را نمي داند وكسي مورد اعتماد از او خبري نمي آورد.
وهمهي كساني كه برمخفي شدن اوبه خاطر بيم ازظالم و ديگراغـراض برنزديك بودن قيام و ظهور او متفق بودند واين چيزي است بركسي پوشيده نيست.
وچگونه مسئول اول اين امت چنين مدتي طولاني غايب مي شود؟! ايا همهي اينها دليل واضح و روشني نيست بر اينكه حكايت غيبت يكي از افسانه هايي است كه افراد سودجوي ملحد وكينه توز جهت مفته خوري آن را ساخته و پرداخته اند؟!.
ونيز چنين بنظر ميرسد كه انگيزهي پشت صحنهي اين ادعا، مادي وسياسي باشد، پس رغبت وعلاقهي شديد به اختصاص وتصرف اموال براي خود وتلاش براي براندازي حكومت خلافت دو هدف اساسي اختراع اين انديشه بودهاند، و دليل آن هم اين است كه واژهي مال و ثروت مصدرتمام توجيهات شيعه واساس تمام نزاع واختلافات آنهاست همانگونه كه نصوص اثني عشريه اينهارا حفظ وضبط نمودهاند- چنانچه گذشت-.
همچنين قضيهي«امامت وخلافت»حديث وگفتارسلول هاي شيعه بودند ودرمنظومهي آن ميچرخيدند.وابداع واختراع انديشهي امام مخفي آنها را از اهل بيت نجات و خلاصي داد و رهبري را دردست خودشان قرارداد.
ولي در مورد فكر و انديشه وتحقيق وجستجو براي رسيدن به آن آرمان هيچ زحمتي به خود ندادند، چون اين اعتقاد و انديشه در دين مجوسيت وجود داشت، زيرا مجوسي ها هم ادعا ميكردند كه غايبي زنده و ماندگار دارند كه درانتظارش هستند ومهدي وراهنماي آنهاست.
به نقل از كتاب: نقد و بررسي اصول و پايههي مذهب شيعه دوازده امامي، تاليف: دكتر ناصر بن عبدالله بن علي القفاري
مصدر: سايت نوار اسلام
IslamTape.Com
-------------------------------------------------------------------------------- [1]))يعني امامت را به بعدا زاو به کسي ديگرسوق نمي دادند
([2])ـ قمي/ المقالات والفرق، ص19-20، النوبختي/فرق الشيعة، ص22، الشهرستاني/الملل والنحل، 1/174.
([3])ـ المقالات والفرق، ص19، فرق الشيعة، ص22، مقالات الإسلاميين، 1/86.
[4]- [کربيه پيروان ابي کريب نابينابودند که شناسايي آنها موقع ذکرکيسانيه گذشت]
[5])) شعراي آنها به آن توجه نموده اند: [تا جايي که شاعر آنها(کثيرالعزه)چنين سروده است
ألا إن الأئمة من قريش ولاة الحق أربعة سواء
علي والثلاثة من بنيه هم الأسباط ليس بهم خفاء
فسبط سبـــط إيمان وبرّ وسبط غيبته كربلاء
وسبط لا يذوق الموت حتي يقود الخيل يقدمها اللواء
تغيب لا يري عنا زمان برضوا عنده عسل وماء
يعني:آگاه باش که ائمه از قريشند، براي چهار نفر ولايت برحق است بطور مساوي.
علي وسه فرزندانش که آنها نوهي دختري رسول خدايند ومخفي نيست، پس يکي از آن نوههاي دختري ايمان ونيکي است، وديگري در کربلا ناپديد شد. و يکي از اين سبطها نمیميرد تا وقتي که سوار بر اسب در پيش او پرچم باشد. او غيب میشود و مدت زماني در ميانشان ديده نمیشود ودر کوه رضوي است نزد او آب است و عسل نگاه:مسائل الامامه ص26، ومقالات الاسلاميين:1/92-93، الفرق بين الفرق ص41، وکتابهاي مقالات اشعاري را ازشاعران ديگري نيزآورده اند.نگاه:مسائل الامامه ص26، 27، 28، 29، وبغدادي هم درردآنها برخي اشعاررا سروده است. الفرق بين الفرق، ص41-43.
([6])ـ مسائل الإمامة، ص26، فرق الشيعة، ص27، مقالات الإسلاميين، 1/92، الفرق بين الفرق، ص39، التبصير في الدين، ص18-19.
([7])ـ مسائل الإمامة، ص27.
[8] شاعرشان مي گويد:
لو غاب عنا عمر نوح أيقنت منا النفوس بأنه سيؤوب
إنـي لأرجـوه وآملـه كمـا قد كان يأمل يوسفًا يعقوب
يعني: اگرمدت زمان عمر نوح هم از ما غايب باشد درون ما يقين دارد که خواهد برگشت.
من به بازگشت او اميدوارم همانگونه که يعقوب به بازگشت يوسف اميدداشت (همان منبع سابق:ص29).
([9])ـ الأنساب، 1/345.
[10] درکتاب مقالات الإسلاميين، 1/141-142
[11] درکتاب الفرق بين الفرق؛ ص31-32
[12] در الملل والنحل، 1/158-159
[13] مانند نشوان/الحور العين، ص156
[14] درکتاب ضحي الإسلام، 3/243
([15])ـ العقيدة والشريعة، ص211.
[16] وشيعه بدون ذکرنام اواخبارشان راردّ وبدل مي کردند]
([17])ـ المقالات والفِرَق، ص102، فِرَق الشّيعة، ص96.
([18])ـ أصول الكافي، 1/188.
([19])ـ أصول الكافي، 1/179.
([20])ـ أصول الكافي، 1/179.
([21])ـ فِرَق الشّيعة، ص96، المفيد/الفصول المختارة: ص258.
([22])ـ المقالات والفِرَق، ص102.
([23])ـ مروج الذّهب، 4/190، وانظر الصّواعق المحرقة، ص168.
[24] [به نظرم اختلاف شيعه تا قيام سمري -همانگونه که خواهد آمد- متوقف نشدکه انديشهي بابيت را لغو کرد وتفکرنايب عام مهدي به جاي همه آخوندهارا اختراع نمود، بنابراين برادعاي غيبت مولود اتفاق نمودند، چون با هم برسرتقسيم غنايمي که به نام نايب بسوي آنهاسرازيرمي شداتفاق يافتند]
([25])ـ فرق الشّيعة، ص96، المقالات والفِرَق، ص106.
([26])ـ فِرَق الشّيعة، ص97، المقالات والفِرَق، ص107.
([27])ـ المقالات والفرق، ص110.
([28])ـ المقالات والفرق، ص109، فرق الشّيعة، ص100-101.
([29])ـ مفيد/الإرشاد، 1005آ+3.
([30])ـ المقالات والفرق، ص107-108، فرق الشيعة، ص105.
([31])ـ المقالات والفرق، ص108، و فرق الشيعة، ص105.
([32])ـ المقالات والفرق، ص115-116، و فرق الشيعة، ص108.
([33])ـ الغيبة طّوسي، ص42-43.
([34])ـ نگاه کن به منبع سابق، ص43 به بعد، ورجال الكشي/ رويات شماره، 759، 871، 888، 893.
([35])ـ جولد سيهر/العقيدة والشريعة، ص192.
([36])ـ الخوالي، ديوان كثير عزة، 1/275.
([37])ـ السيادة العربية والإسرائيليات، ص110.
([38])ـ السيادة العربية والإسرائيليات، ص112.
([39])ـ تثبيت دلائل النّبوّة، 1/179.
[40] واستاد محب الدين خطيب معتقد است که مؤسس انديشهي غيبت محمد بن نصير از موالي بني نميراست(الخطوط العريضة)ودرکتابهاي شيعه آمده است که او ادعاي بابيت را براي امام غايب مي کرد، ومردي ديگر دراين ادعااز او پيشي گرفته به نام شريعي، وبدنبال او کساني ديگرهم آن ادعارا مطرح نمودندنگاه الغيبة، طوسي ص244.
([41])ـ الغيبة طوسي، ص214-215، محمد الصدر/تاريخ الغيبة الصغري، ص396-397.
([42])ـ الغيبة طوسي، ص258، بحارالأنوار، 25/123.
([43])ـ الغيبة، ص244.
([44])ـ تاريخ الغيبة الصغري، ص60.
([45])ـ الغيبة طوسي، ص213-214.
([46])ـ صدر/تاريخ الغيبة الصغري، ص609.
( [47]- منظورشان امام منتظربود، چون گفتهي باب اول را گفتهي امام مي دانستند، چراکه او يگانه باب وسفير اوبود، پس تعيين عثمان بن سعيد پسرش نص مقدس امام محسوب مي شد که مخالفينش لعنت مي شدند].
[48]) ملاحظه کن که اورا وکيل مي خواندبا اينکه اثني عشريه اورا باب مي خوانند، وباب ووکيل فرق دارد]
([49])ـ الغيبة طوسي، ص245.
([50])ـ الغيبة طوسي، ص245.
([51])ـ الغيبة للطوسي، 223، رجال الحلي، ص149.
([52])ـ الغيبة للطوسي، ص223، رجال الحلي، ص149.
([53])ـ الغيبة للطوسي، ص223.
([54])ـ الغيبة طوسي، ص225-226.
[55]-.که مانند سند محروم کردم مسيحيان بود.
([56])ـ الغيبة طوسي، ص224.
[57] [ملاحظه کن که اختياررا به بزرگان شيعه نسبت داده درحالي که آن راحق امام غايب میدانند]
[58] يعني منتظرغايب]
([59])ـ الغيبة، ص240.
([60])ـ نگاه کن به الغيبة طوسي، ص248، البدية والنهية لابن كثير، 11/179، الكامل، 8/290.
([61])ـ الغيبة طوسي، ص241.
([62])ـ شيعه و شيعهگري، ص33.
([63])ـ الغيبة طوسي، ص244.
([64])ـ محمد باقر صدر/تاريخ الغيبة الصغري، ص414.
([65])ـ چون سال (329هـ وفات يافت)الغيبة للطوسي، ص243، تاريخ الغيبة الصغري للصدر، ص413.
([66])ـ رونلدسن/عقيدة الشيعة، ص 257.
([67])ـ الغيبة طوسي، ص242.
[68] [ايت ا..جعفرنجفي مي گويد:غيبت صغري 74سال طول کشيد([68]) ظاهراً تعيين آن سالهامورد اتفاق نبوده، چون درتنقيح المقال مامقاني:1/189 اين تعيين را ردّ کرده ومي گويد:اينکه مدت غيبت را هفتادوچهارسال تعيين کرده اند اشتباه است مگراينگه ازسال ولادت آن را حساب کنند(منظورش ولادت مهدي موهوم است)سپس گفته:مدت آن شصت وهشت يا شصت ونُه سال است منهاي چندماه، درحالي که صدر اين مدت را هفتادسال تشخيص داده.نگاه تاريخ الغيبة الصغري، ص345.
[69]-ملالحظه کن که اين لقب را برمادرحسن عسکري اطلاق کرده اند، ايا او ازفاطمه برتراست؟!
[70]-آري ابومحمد درحال مشرک بودن آن کنيزک با او ملاقات نمي کند ولي سرورزنان جهان ومريم مادرعيسي وحوريان بهشت با مشرک ديداروگفتگو مي کنند!! زهي پرت وپلاگويي.
([71])ـ ابن بابويه/ إكمال الدين، ص395-400، باب ما روي في نرجس أم القائم.
([72])ـ إكمال الدين، ص404.
([73])ـ إكمال الدين، ص404.
([74])ـ الغيبة طوسي، ص74.
([75])ـ إكمال الدين، ص404.
([76])ـ الغيبة، ص141.
([77])ـ إكمال الدين، ص408.
([78])ـ إكمال الدين، ص406، الغيبة طوسي، ص147.
([79])ـ إكمال الدين، ص404-405.
([80])ـ إكمال الدين، ص405.
([81])ـ الغيبة طوسي، ص144.
([82])ـ إكمال الدين، ص405.
([83])ـ الغيبة طوسي، ص142.
([84])ـ أصول الكافي، 1/181.
([85])ـ أصول الكافي، 1/184.
([86])ـ الغيبة طوسي، ص142.
([87])ـ الغيبة طوسي، ص142.
([88])ـ الغيبة طوسي، ص144.
[89]-.چون تولداوآنگونه که رواياتشان نقل مي کندسال255يا 256بوده ووفات عسکري سال260هـ بود
([90])ـ إكمال الدين، ص405-406.
([91])ـ أصول الكافي، 1/333.
([92])ـ أصول الكافي، 1/340، الغيبة نعماني، ص125، بحارالأنوار، 52/153.
([93])ـ معجم ما استعجم، 2/900.
([94])ـ درشرح الكافي گفت: احتمال دارد منظورش از مدينه پنهان کردن از کسي بود که میديد واين احتمال وارد روايت قبلي نمي گردد.أصول الكافي، 1/328، ومازندراني.
[95]- روحاء محلي است در چهل ويک ميلي مدينه]
([96]) ـ رضوي کوهي است درمدينه که آنجادرخت وآب فراوان وجود دارد، وآن کوهي است که به گمان کيسانيه محمد بن حنيفه آنجا اقامت گزيده واز روزي برخورداراست معجم البلدان، 3/51.
([97])ـ الغيبة، ص103.
([98])ـ تفسير العياشي، 2/56، البرهان، 2/81-82، بحارالأنوار، 52/341.
([99])ـ علي بن طاووس/مصباح الزائر، ص229، محمد المشهدي/المزار الكبير، ص216، المجلسي/ بحارالأنوار، 102/102-102، الشيرازي/كلمة المهدي، ص471-472.
([100])ـ أصول الكافي، 1/340.
([101])ـ وفيات الأعيان، 4/176.
([102])ـ الكامل، 5/373.
([103]) ـ محسن الأمين/البرهان علي وجود صاحب الزمان، ص102.
([104])ـ أمير علي/روح الإسلام، 1/210، وانظر مقدمة ابن خلدون: 2/531-532، وانظر ابن القيم/المنار المنيف، ص152.
([105])ـ الصواعق المحرقة، ص168، المنار المنيف، ص152.
([106])ـ المنار المنيف، ص152-153.
([107])ـ بحارالأنوار، 102/108.
([108])ـ أصول الكافي، 1/337-338، الغيبة للنعماني، ص116.
([109])ـ أصول الكافي، 1/333.
([110])ـ أصول الكافي، 1/333، الإرشاد، ص394، إكمال الدين، ص608.
([111])ـ أصول الكافي، 1/333، إكمال الدين، ص607.
([112])ـ أصول كافي، 1/329.
([113])ـ أصول الكافي، 1/33، الإرشاد، ص394.
([114])ـ الإرشاد، ص400.
([115])ـ حصائل الفكر، ص35.
([116])ـ أصول الكافي، 1/333.
([117])ـ المازندراني/شرح جامع، 6/216-217.
([118])ـ 1/286 به بعد.
([119])ـ أصول الكافي، 1/338.
([120])ـ أصول الكافي، 1/338.
([121])ـ المازندراني/شرح جامع برالكافي، 6/237.
[122] منبع سابق با وجود اينکه شک وحيرت درمسألهي غيبت همچنان دامنگيرآنهاست همانگونه که ازکتابهايي به چشم مي خورد که دراين زمينه نوشته اندوسبب ـأليف انها به عنصرشک وترديد براذهان خيلي ازآنها برمي گردد، (-مثلا- نگاهاکمال الدين/ابن بابويه:ص 2.)
([123])ـ أصول الكافي با شرح مازندراني، 6/314، والغيبة طوسي، ص263، والغيبة نعماني، ص197.
([124])ـ تفسير العياشي، 2/2، البرهان، 2/3، بحارالأنوار، 62/106-109.
([125])ـ روضة الكافي، 8/80، عن مفتاح الكتب الأربعة، 3/331.
([126])ـ أصول الكافي، 1/369، الغيبة للنعماني، ص198، الغيبة للطوسي، ص207-208، بحارالأنوار، 52/102. و خبر از رضا مروي است.
([127])ـ أصول الكافي، 1/369، الغيبة نعماني، ص198، الغيبة طوسي، ص207ـ208، بحارالأنوار، 52/102.
([128])ـ أصول الكافي، 1/369، الغيبة نعماني، ص198، بحارالأنوار، 52/118.
([129])ـ الغيبة نعماني، ص194، الغيبة طوسي، ص263، بحارالأنوار، 52/117.
([130])ـ أصول الكافي، 1/368، الغيبة نعماني؛ ص197، الغيبة طوسي، ص263، بحارالأنوار، 52/117.
[131] - معلوم است که جعفرقبل از نشأت تفکرغيبت وفات يافته، ولي روايات غيبت را به تمام ائمه نسبت مي دهند]
([132]) ـ شارح الكافي گفته:ظاهراً منظورش هفتادسال ظهوراست مازندراني/شرح جامع، 6/314.
([133])ـ أصول الكافي، 1/368، الغيبة نعماني، ص197، الغيبة طوسي، ص263، بحارالأنوار، 52/117.
([134])ـ شرح جامع، 6/314، الغيبة طوسي، ص263-264.
([135])ـ أصول الكافي، 1/368، الغيبة طوسي، ص262، الغيبة نعماني، ص198، بحارالأنوار، 52/103-104.
([136])ـ أصول الكافي، 1/368، الغيبة نعماني، ص198.
([137])ـ الغيبة طوسي، ص262، بحارالأنوار، 52/103.
([138])ـ الغيبة نعماني، ص195، الغيبة طوسي، ص262، بحارالأنوار، 52/104.
([139])ـ أصول الكافي، 1/368، والغيبة نعمان، ص198.
([140])ـ أصول الكافي، 1/338، الغيبة نعماني، ص118، إكمال الدين، ص449.
([141])ـ نگاه کن به أصول الكافي، 1/337و340، الغيبة نعماني، ص118، إكمال الدين، ص449.
([142])ـ الغيبة طلوسي، فصل في ذكر العلة المانعة لصاحب الأمر من الظهور، ص199.
([143])ـ أصول الكافي، 1/258.
([144])ـ بحارالأنوار، 27/285.
[145]- جهت اطلاع ازاين موضوع به شرح مازندراني برالکافي مراجعه نمودم ديدم که برآن گذشته وچيزي ننوشته.
([146])ـ أصول الكافي، 1/260.
([147])ـ شيعه و شيعهگري، ص42.
([148])ـ الغيبة نعماني، ص120.
([149])ـ إكمال الدين، ص2.
([150])ـ أصول الكافي، 1/337.
([151])ـ أصول الكافي، 1/370.
([152])ـ الغيبة طوسي، ص105-106.
([153])ـ الغيبة نعماني، ص11.
([154])ـ الغيبة نعماني، ص137-138، بحارالأنوار، 52/114-115.
([155])ـ الغيبة نعماني، ص138، بحارالأنوار، ص15.
([156])ـ أصول الكافي، 1/333، الغيبة نعماني، ص107.
[157]- چون او قبل ازپيدايش انديشهي غيبت مرده بود]
([158])ـ الغيبة نعماني، ص118.
([159])ـ أصول الكافي، 1/341-342، الغيبة نعماني، ص112.
([160])ـ أصول الكافي، 1/333، بحارالأنوار، 52/145.
([161])ـ بحارالأنوار، 52/122-150، وانظر إكمال الدين، ص603 و به بعد.
([162])ـ بحارالأنوار، 52/122.
([163])ـ بحارالأنوار، 52/122.
([164])ـ بحارالأنوار، 52/130.
([165])ـ بحارالأنوار، 52/131.
([166])ـ إكمال الدين، ص388.
([167])ـ إكمال الدين، ص390، لطف الله الصافي/منتخب الأثر: ص492.
([168])ـ إكمال الدين، ص13.
([169])ـ شرح الصحيفة السجادية، ص37.
([170])ـ إكمال الدين، ص12.
([171])ـ إكمال الدين، ص12.
([172])ـ الليل/2.
([173])ـ تفسير القمي، 2/425.
([174])ـ الملك/30.
([175])ـ أصول الكافي، 1/339، تفسير العياشي، 2/76، إكمال الدين، ص339، البرهان، 2/102.
([176])ـ التوبة/3.
([177])ـ تفسير العياشي، 2/76، البرهان، 2/102.
([178])ـ ازرافضي عبد العزيزجلودي نگاه کن به الذريعة، 19/30.
([179])- [ازهاشم بحراني.
[180] درسال1403هـ- ق ازطرف مؤسسهي وفاءبيروت به چاپ رسيده].
([181])ـ الغيبة طوسي، ص77.
([182])ـ الغيبة طوسي، ص13.
([183])ـ إكمال الدين، ص2-4.
([184])- محاصرهي رسول خداrدرشعب ابي طالب اصلاً غيبت نبوده بلکه قطع رابطه و محاصره بود و ربطي به موضوع ماندارد
([185])ـ مختصر التحفة، ص119.
([186])ـ منهاج السنة، 2/65، و صحيح البخاري، كتاب العلم، باب السمر في العلم، 1/37، ومسند أحمد، 2/121و131.
([187])ـ منهاج السنة، 2/165.
اين حديث را در سنن ترمذي، کتاب الزهد، فصل:ماجاءفي فناء أعمار هذه الامة ما بين الستين الي التسعين:4/566(2331)، وکتاب الدعوات، باب في دعاء النبيr:5/533(3550) نگاه کن. ترمذي مي گويدکاين حديث حسن غريب است که تنها از اين طريق روايت شده است؛ ابن حجر مي گويد:جاي تعجب است که ترمذي چنين مي گويد زيرادرمورد زهد نيز از طريق ابي هريره روايت شده است (فيض القدير:2/11).وابن ماجه در کتاب الزهد، باب الامل والاجل (2/1415 (4236).وابن حبان در:فيض القدير:2/11. وحاکم در(المستدرک: 2/427)فوخطيب در (تاريخ بغداد:6/397و12/48)وسيوطي درجامع صغير، وبا کلمه حسن از آن تعبير نموده(جامع صغيرص48)، وابن حجردر الفتح مي گويد: سند آن حسن است.(نگاه:فيض القدير:2/11)، وحاکم گفته: صحيح است باشرط مسلم، وذهبي نيزبااوموافق است (المستدرک 2/427)، وآلباني نيزبه دنبال اين راي مي گويد:صواب وصحيحتر اين است که اين حديث حسن لذاته وصحيح لغيره است(سلسله احاديث صحيح:2/397«757»، ونگاهصحيح جامع "آلباني "1/354(1084).
([188])ـ الغيبة طوسي، ص79.
([189])ـ إكمال الدين، ص488.
([190])ـ عقائد الإمامية، ص108.
([191])ـ الحائري/إلزام الناصب، 1/283.
([192])ـ الكافي، 1/336-337، الغيبة للنعماني، ص108 به بعد، إكمال الدين، ص134 به بعد، إلزام الناصب، 1/285.
([193])ـ الغيبة طوسي، ص79 به بعد.
([194])ـ هود/36. {أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلاَّ مَن قَدْ آمَنَ}
([195])ـ نگاه کن به المنتقي، ص:26. و ابن قيم/ معتقد است که اعتقاد به زنده بودن خضر والياس تفکري است برگرفته ازيهوديت، چون يهود معتقد به حيات الياس فنحاس بن عازار بن هارون عليه السلام بودند وصوفيان هم آن راه را گرفتندومدعي هستند که الياس در بيابان مي گردد.( الفصل، 5/37.) همچنين صوفي معتقد به زنده بودن خضرهستند وحکايتهايي درمورد ملاقات با او وبرگرفتن ازاودارند(نگاه کن به ابن عربي/الفتوحات المكية، 1/241، ابن عطاء الله السكندري/لطائف المنن، ص52-53، وطبقات الشعراني، 1/97، 2/5، وانظر الفصل، 5/37-38، ابن حجر/تهذيب التهذيب، 7/477.
وابن القيم ادعاهاي صوفيه درمورد برگرفتن ازخضررا خارج شدن ازاعتقاد به ختم نبوّت به حساب آورده است.( انظر الفصل، 5/38.)
وادعاي بقاي خضرتا امروزمخالف دلايلي است که اهل تحقيق ارائه دادهاند.( براي اين موضوع نگاه کن به منهاج السنة، 1/28، ابن القيم/المنار المنيف، ص67-76، وانظر عن الخضر، ابن كثير/البدية والنهية، 1/325-337، ابن حجر/فتح الباري، 6/309-312 الإصابة، 2/286-335.)
وابن حجررسالهي درتحقيق أمرخضرداردکه درخاتمه گفته:چيزي که نفس انسان ازلحاظ دليلهاي قوي بدان تمايل دارد، برخلاف اعتقادات عوام است که معتقد به استمرارحيات او هستند.( الزهر النضر في نبأ الخضر، در ضمن مجموعهاي ازرسائل روشنگر، 2/234.
([196])ـ عقائد الإمامية، ص108.
([197])ـ أصل الشيعة، ص70.
([198])ـ اين گفتهي شيعهي اعتزالي است که مي گويند: قاتل اجل مقتول را قطع نموده است، واين با قرآن وسنت مخالف است، بلکه حق اين است که هرکس مي ميرد اجل ومدت خودرا دراين دنيا به پايان برد(نگاه: مجموع فتاوي شيخ الإسلام 8/516، شرح الطحاوية.ص92، لوامع الانوار:1/348)
([199])ـ أصل الشيعة، ص70.
([200])ـ آلعمران/185، الأنبياء/35و العنكبوت/57.: {كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ}
([201])ـ الواقعة/60.: {نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ}
([202])ـ رجال الكشي، ص458.
([203])ـ انظر أصول الكافي، 1/179.
([204])ـ الاعتقادات، ص83.
([205])ـ بحارالأنوار، 52/349.
([206])ـ أصول الكافي، 1/397.
([207])ـ المفيد/الإرشاد، ص413، طبرسي/أعلام الوري، ص433.
([208])ـ أصول الكافي، 1/397.
([209])ـ محب الدين الخطيب/درتعليقه برالمنتقي، ص302.
([210])ـ نگاه کن به بحارالأنوار، 52/389.
([211])ـ ابن بابويه/الخصال، ص169، بحارالأنوار، 52/359، الكاظمي/بشارة الإسلام، ص275.
([212])ـ الطبرسي/أعلام الوري، ص431، بحارالأنوار، 52/152.
([213])ـ نگاه کن به ابن تيمية/منهاج السنة النبوية، 3/127، المنتقي، ص343.
([214])ـ الغيبة نعماني، ص157، وانظر بحارالأنوار، 52/351.
([215])ـ الغيبة نعماني، ص154، بحارالأنوار، 52/354، إلزام الناصب، 2/283.
([216])ـ الغيبة للنعماني، ص176، بحارالأنوار، 52/135.
([217])ـ ولذا مي بينيم نعماني آخوند بزرگ شيعه اين روايات را باعنوان حفظ اسرار آل محمد ازکساني که اهل نيستند نامگذاري نموده الغيبة، ص17.
([218])ـ الطوسي/الغيبة، ص282، بحارالأنوار، 52/338.
([219])ـ بحارالأنوار، 52/386.
([220])ـ بحارالأنوار، 52/386.
([221])ـ ابن بابويه/عيون أخبار الرضا، 1/58، بحارالأنوار، 52/379.
([222])ـ تفسير العياشي، 2/58، بحارالأنوار، 52/342.
([223])ـ بحارالأنوار، 52/346.
-(7) همانگونه که درباب شيعهي معصروارتباط آنهابا گذشتگانشان بيان خواهد شد.
([225])ـ الغيبة نعماني، ص155، بحارالأنوار، 52/349.
([226])ـ الغيبة للطوسي، ص284، بحارالأنوار، 52/333.
([227])ـ الغيبة نعماني، ص137، بحارالأنوار، 52/114.
([228])ـ بحارالأنوار، 52/333، هامش1.
([229])ـ الإرشاد، ص411، بحارالأنوار، 52/338.
([230])ـ بخشي از حديثي است که بخاري در كتاب الأنبياء، 4/151، كتاب فضائل الأصحاب، باب ذكر أسامة بن زيد، 4/214، كتاب الحدود، باب كراهية الشفاعة في الحد، 8/16، و مسلم در كتاب الحدود، باب قطع يد السارق، 2/1315 (1688)، و أبو داود، كتاب الحدود، باب في الحد يشفع فيه، 4/537، (4373)، و الترمذي، كتاب الحدود، باب ما جاء في كراهية أن يشفع في الحدود، 4/37-38، (1430)، و النسائي، كتاب قطع السارق، باب ذكر المخزومية التي سرقت، 8/72، و ابن ماجه، كتاب الحدود، باب الشفاعة و الحدود، 2/851، (2547) و الدارمي، كتاب الحدود، باب الشفاعة في الحدود دون السلطان، 1/569، و غيره روايت کردهاند.
([231])ـ النور/2.
(([232]- نص افسانهي منسوب به جعفرمي گويد: اگرقائم ما قيام کردحُميراء(لقب عائشهي صديقه)نزد اوبرگردانيده مي شودتاحد را براو اجراکند وانتقام فاطمه را ازاوبگيرد، گفتم:فدايت شوم حد چه چيزرا به او مي زند؟گفت:انتقام بهتاني که براي مادر ابراهيم صلي الله عليه وسلم ساخت.
گفتم چگونه خداآن را براي قائم به تأخيرانداخت؟گفت:خداوند محمدصلي الله عليه وسلم را به عنوان رحمت فرستادوقائم رابه عنوان نقمت وبلا مبعوث کرده.(علل الشرائع، ص579-580، بحار الأنوار، 52/314، 315). سپس آخوند معاصرافتراي مزعوم عائشه را اينگونه بيان کرده گويا عائشه گفته:ابراهيم ازتونيست بلکه پسرفلان قبطي است ورسول خداعلي را مکلف به رجم مادرابراهيم کرد ولي علي برائت وپاکي اورا کشف نمود!!! (بحار الأنوار، 52/315.)
([233])ـ التوبة/33.
([234])ـ إكمال الدين، ص628، بحار الأنوار، 52/324.
(6)- خميني.
([236])ـ بحار الأنوار، 52/336 و در الخرائج راوندي روايت شده.
([237])ـ بحار الأنوار، 52/361.
([238])ـ [بزرگ شيعه طريحي گفته علت نامگذاري آنها با اين لقب اين است که گمان مي کنند خداوند نصب امام رابه تأخيرانداخته تاتوسط امت بعداز رسول خداصلي الله عليه وسلم انتخاب گردد"مجمع البحرين، 1/177-178 و مرآة العقول، 4/371.
([239])ـ الغيبة للنعماني، ص190، بحار الأنوار، 52/357.
([240])ـ بحار الأنوار، 52/357، الغيبة نعماني، ص190-191.
([241])ـ تفسير فرات، ص100، بحار الأنوار، 52/373، و اينکه میگويد: به پرداخت جزيه اقرارمیکند با رواياتي که میگويند جزيه قبول نمیکند تناقض دارند، چنان چه در موضوع شريعت مهدي گذشت.
([242])ـ بحار الأنوار، 52/376.
([243])ـ بحار الانوار، 52/376.
([244])ـ بتريه ياران حسن بن صالح بن حي هستند، و مذهب آنها ـ آن گونه که اشعري میگويد ـ بازگشت مردهها را قبل از قيامت انکار میکنند، و معتقد به امامت علي نيستند جز وقتي که با او بيعت شد و آنها فرقهاي هستند از زيديه. مقالات الإسلاميين، 1/144، الملل و النحل، 1/161، الخطط: 2/352.
([245])ـ الإرشاد، ص411-412، بحار الأنوار، 52/338.
([246])ـ علل الشرائع، ص229، عيون أخبار الرضا، 1/273، بحار الأنوار، 52/313.
([247])ـ بحار الأنوار، 52/231.
([248])ـ بحار الأنوار، 52/349، و در روايتي ديگر، کسي را نايب قرار نمیدهد، يعني خودش قتلها را انجام میدهد.
([249])ـ الغيبة نعماني، ص154، بحار الأنوار، 52/354.
([250])ـ الغيبة نعماني، ص153، بحار الأنوار، 52/353.
(1) [همانگونه که دربابي به عنوان:تأثيرشيعه درجهان اسلام بيان خواهدشد].
([252])ـ الغيبة نعماني، ص153، بحار الأنوار، 52/353.
([253])ـ بحار الأنوار، 52/318، و اين روايت در بصائر الدرجات است همان گونه که مجلسي در همان منبع بدان اشاره کرده.
([254])ـ كليني درالكافي روايت نموده که:"همانا خداوند محمدصلي الله عليه وسلم را را به رحمت وقائم را به نقمت ونهامت مبعوث کرده"بحار الأنوار، 52/231.
([255])ـ بحار الأنوار، 52/376، و كتاب الروضة، ص233، آن را به الکافي نسبت داده.
-(6)[256] [واين دلالت مي کندبرشک آنهادرمورد امرقائم پس چگونه ياران اوهستند؟!]
([257])ـ الغيبة نعماني، ص158.
([258])ـ الغيبة نعماني، ص158.
([259])ـ الغيبة نعماني، ص158.
([260])ـ الغيبة نعماني، ص76.
([261])ـ بحار الأنوار، 52/377.
([262])ـ الغيبة نعماني، ص214.
([263])ـ در بحارالانوار اين چنين آمده است ولي هيئت تصحيح آن را تعقيب نکردهاند، با آن که ذکر نموده که مجموعاً 27 است ولي وقتي آن را تفصيل داد به 37 رسيد، و در تفسيرعياشي، 1/32، گفت: پانزده ازقوم موسي پس با اين حساب مجموع با 27 موافق است، اما در تفسير البرهان، 2/41 واوي را افزوده تا عبارت همگون باشد و گفته: بيست و هفت مرد و بيست و پنج از قوم موسي.
([264])ـ در اصل اين طور وارد شده، ظاهراً اين از اهتمام محقق معاصراست درتثبيت با اثبات اصل بر حسب آن چه در دو نسخه مختلف آمده است.
([265])ـ نگاه کن به بحراني/الحجة، ص46، و محقق آن را به دلائل الإمامة، ص314، حواله کرده است.
([266])ـ کاظم کفايي يکي ازبزرگان شيعه درعراق است مي گويد:امروز شيعه نمازجمعه نمي خوانند جزشيخ خالصي درمسجد صفوي درصحن کاظمي اين را با خط خود براي دکترعلي سالوس نوشت و اخيراً آن را در کتاب فقه الشيعة، ص264 منتشر کرده.
ودرکويت جزشيخ ابراهيم جمال الدين مرجع اخباريينآنجا جمعه برپانمي کند. نگاه کن به سالوس فقه الشيعة، ص203.
وقتي هم که برخي شيعيان درمورد دليل شرط بودن امام براي نمازجمعه ازشيخ محسن حکيم سؤال کردندجوابش اين بودکه دراين باره نبايد سؤال کرد، ودرعين حال برخي ازبزرگان شيعه اقامهي نمازجمعه را واجب مي دانند ولي آن را اقامه نمي کنند(نگاه کن به:محمدعبد الرضا الاسدي/نص الکتاب ومتواتر الاخبارعلي وجوب الجمعةفي جميع الاعصار: ص24/27ف28)
([267])ـ البهباني در تعليقه بر المدارك، همان گونه که شيخشان خالصي در كتاب خود الجمعة: ص131.
([268])ـ عباس قمي/مفتاح الجنان، ص538.
([269])ـ عباس قمي/مفتاح الجنان، ص538.
([270])ـ بحار الأنوار، 102/111 و مفتاح الجنان، ص538-539.
([271])ـ فروع الكافي، 1/334، تهذيب الأحكام، 2/45، وسائل الشيعة، 11/32.
([272])ـ التهذيب، 2/42، وسائل الشيعة، 11/21.
([273])ـ ابن بابويه/من لا يحضره الفقيه، 4/51، تهذيب الأحكام، 10/155، وسائل الشيعة، 18/338.
([274])ـ المقنعة، ص130، وسائل الشيعة، 18/338.
([275])ـ فروع الكافي، 7/412، التهذيب، 6/218، وسائل الشيعة، 18/4.
([276])ـ بحار الأنوار، 52/123، و در أمالي طوسي روايت شده، مصدرسابق، 52/122-123.
([277])ـ المعالم الزلفي في بيان أحوال النشأة الأولي و الأخري، ص101.
([278])ـ إكمالالدين، ص315، بحار الأنوار، 52/125.
)4)- اين کلمه تأکيد مي کند که امام مخفي آنهادرواقع امام نيست چون آشکارنيست
([280])ـ أصول الكافي، 1/375.
([281])ـ بخاري، كتاب المغازي، باب كتاب النبي صلي الله عليه وسلم إلي كسري و قيصر، 5/136، و كتاب الفتن، 8/97، و ترمذي، كتاب الفتن: 4/527-528، (2262)، و نسائي/باب النهي عن استعمال النساء في الحكم، 8/227، و أحمد، 5/43، 51.
([282])ـ او احمد بن ابراهيم بود، رجال الحلي، ص16.
([283])ـ الغيبة طوسي، ص138.
([284])ـ الغيبة للطوسي،: ص241-242.
([285])ـ الغيبة طوسي، ص217.
([286])ـ الغيبة طوسي، ص244.
([287])ـ الغيبة للطوسي، ص241-242.
([288])ـ الغيبة طوسي، ص244، به بعد.
([289])ـ الكافي با شرح آن مرآة العقول، 4/55، إكمال الدين، ص451، الغيبة طوسي، ص177، الاحتجاج طبرسي، ص163، وسائل الشيعة، 18/101، محمد مكي العاملي/الدرة الطاهرة، ص47.
([290])ـ.رواياتي دارند که چنين بنظر مي رسد درمرحلهي اول ازوفات حسن عسکري ساخته شدهاند وازغيبت مزعوم وموهوم پسرحسن عسکري سخن مي گويد، مي گويند:اگردرمورد غيبت ياور و دوستتان به شما خبررسيد انکارنکنيد". أصول الكافي، 1/340
گويي اين روايت انديشهي غيبت را برپيروان القاء مي کند بدون تأکيد تا معلوم شود که عکس العمل آنها چه خواهد بود و روي آن حساب کنند، واين يادآور اين است که غيبت يکي است.
وبرخي روايات هم تأکيد مي کنند که غيبت ظاهرخواهد شد، درالکافي از ام هانئ روايت شده که گفت:"ازاباجعفرسؤال کردم دربارهي ايهي: {فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ، الْجَوَارِ الْكُنَّسِ} تكوير/16و17.
درپاسخ گفت:امام درسال دويست وشصت ناپديد مي شودسپس ظاهرمي گردد، پس بعدازغيبت جزظهورچيزي نيست". أصول الكافي، 1/341. ([290])
پس اعلان بابيت ازسوي سمري خبربود به نزديک شدن ظهورولي روزها وسالها گذشت اما ظهورنکرد
([291])ـ الغيبة نعماني، ص113.
([292])ـ أصول الكافي، 1/340.
([293])ـ ذکرآن گذشت.
([294])ـ نمونههايي را در فصل سنت از اين جوابهاي صادره از امام موهوم ذکر کرديم و روشن شد چقدر سطحي و جاهلانه بودند، و اگر به خاطر ضيقت مقام و طولاني شدن موضوع نبود کاملاً قسمتي از آنها را عرضه و نقد میکرديم از خداوند متعال أ مي خواهم که مرا توفيق دهد تا درزمينهي مسئلهي غيبت تحقيق مستقلي را ارائه دهيم که تمام اين جوانب را در بر گرفته باشد
([295])ـ الغيبة نعماني، ص115.
([296])ـ عقائد الإمامية، ص57.
([297])ـ به فصل دولت ايتاللهها در باب چهارم نگاه کن.
([298])ـ أبو المحاسن الواسطي/المناظرة بين أهل السنة و الرافضة، ص59.
([299])ـ منهاج السنة، 4/213.
([300])ـ منهاج السنة، 2/164.
([301])ـ منهاج السنة: 2/164.
([302])ـ منهاج السنة، 1/30، المنتقي، ص31، رسالة رأس الحسين، ص6.
([303])ـ که درزمان معتمد علي الله بن متوکل مأمورجمع آوري خراج وماليات قُم بود أصول الكافي، 1/503، إكمال الدين، ص39.
([304])ـ أصول الكافي، 1/505، إكمال الدين، ص41-42.
([305])ـ المقالات و الفرق، ص102-116، فرق الشيعة، ص96-112.
([306])ـ المقالات و الفرق، ص114-115، فرق الشيعة، ص103-104.
([307])ـ تاريخ الطبري، 13/26-27، چاپخانه الحسينية چاپ اول، يا ج11، ص49-50، چاپخانه المعارف، تحقيق: أبوالفضل إبراهيم.
([308])ـ محبالدين الخطيب در تعليقه بر المنتقي، ص173.
([309])ـ الصواعق المحرقة، ص168.
([310])ـ الغيبة للطوسي، ص75.
([311])ـ سفينة البحار، ص162.
([312])ـ الغيبة، ص75.
([313])ـ ابن بابويه/إكمالالدين، ص312، سفينة البحار، 1/162، أصول الكافي، 1/504، هامش2، مقتبس الأثر، 14/314، گفتند: جعفر بن محمد بايد جعفر صادق است و در مقابل جعفر برادر حسن عسکري را ملقب به كاذب يا كذاب ملقب کردند، مقتبس الأثر، 14/314، شيوع إطلاق لقب «الصادق» بر جعفر، و جدا کردن او با آن لقب در بين نزديکانش ازسوي شيعه صورت گرفت که بمنظورش از او انتقام عليه حفيد جعفر آن کار را کردند.
([314])ـ إكمالالدين، ص312، سفينة البحار، 1/162.
([315]) ملاحظه کن اين نامهاي يهودي.
(2)باب دوم مهدي]
(3) چطورفهميد که خط صاحب الزمان است به فرض اينکه وجود هم داشته باشد، درحالي که خطها شبيه به هم هستند وکسي که امضاوسند را ازخود صادرمي کرد بنام امام مشکوک بود وادعايش جلب مصلحت بود براي خودوغيرمعصوم هم بود، ونيزنقل کنندهي اين سند ازعثمان هم نامش ازنامهاي يهودي است]
([318])ـ إكمالالدين، ص451، الاحتجاج: 2/283 چاپ نجف، 1386ه، و ص469ـ470، چاپ بيروت، 1401ه، سفينة البحارب، 1/163، مقتبس الأثر، 14/316.
([319])ـ أصول الكافي، 1/505.
([320])ـ إكمالالدين، ص42.
([321])ـ الغيبة طوسي، ص75.
([322])ـ الغيبة، ص75.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|