|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>مصعب بن عمير رضی الله عنه > دعوت نمودن اُسيد بن حُضير و اسلام آوردن وى
شماره مقاله : 1586 تعداد مشاهده : 319 تاریخ افزودن مقاله : 26/2/1389
|
مصعب بن عمير و دعوت نمودن اُسيد بن حُضير و اسلام آوردن وى
ابن اسحاق از عبداللَّه بن ابى بكر بن محمّد بن عمروبن حزم و غير وى روايت نموده كه: اسعد بن زراره با مصعب بن عمير جهت رفتن به محله بنى عبدالاشهل و محله بنى ظفر بيرون رفت - و سعدبن معاذ پسر خاله اسعد بن زراره بود - اسعد بن زراره كه مصعب را با خود همراه داشت به يكى از باغهاى بنى ظفر بر سر چاهى كه به آن چاه مرق گفته مىشود داخل گرديد. اين دو تن در همين باغ نشستند، و مردانى كه اسلام آورده بودند نزد اينها جمع شدند - سعد بن معاذ و اسيدبن حضير در آن روز رئيس و سردار قومهاى خود در بنى عبدالاشهل بودند، وهر دوى آنها مشرك و بر دين قوم خود قرار داشتند - هنگامى كه اين دو از آمدن آنها به آن باغ اطلاع حاصل نمودند،
سعد به اسيد گفت: اى بى پدر، نزد اين دو مرد كه به جاى ما آمدهاند، تا ضعفاى ما را بيراه كنند، برو و آنها را با تندى از اينجا بران و از آمدن به جاى ما منع شان كن. اگر اسعدبن زراره با من نزديكيى، كه خودت آن را مىدانى مىداشت من خودم اين كار را به عوض تو انجام مىدادم، او پسر خاله من است، بنابراين من نمىتوانم نزدش بروم.
راوى مىگويد: اسيد بن حضير نيزه خود را برداشت و به طرف آنها حركت كرد. هنگامى كه اسعدبن زراره او را ديد به مصعب گفت: اين سردار قوم خود است ونزد تو آمده، پس حق خدا را در وى به جا آور. مصعب گفت: اگر بنشيند همراهش صحبت خواهم نمود. راوى مىافزايد: او با پرخاش گرى و ترشرويى بر خورد نموده، گفت: براى چه به اينجا آمدهايد، براى اين كه ضعفاى ما را از راه بيرون كنيد؟ اگر جان خود را دوست داريد از اينجا دور شويد.
مصعب در جواب به وى گفت: آيا بهتر آن نيست كه بنشينى و بشنوى، اگر كار ما پسندت آمد آن را بپذير، و اگر پسندت نيامد آنچه خوشت نمىآيد از تو دور خواهد شد. اسيد گفت: از روى انصاف سخن گفتى، بعد از آن نوك سرنيزه خود را بر زمين فرو برد، ونزد آن دو نشست، مصعب با وى درباره اسلام صحبت نمود، و قرآن را برايش تلاوت كرد.
در آن چه از اسعد ومصعب روايت مىشود، آنها گفتند: به خدا، ما اسلام را از چهره وى قبل از اين كه حرف بزند، در نورانيت و بشاشتش دانستيم، بعد از شنيدن حرفهاى مصعب اسيد گفت: چه قدر سخن زيبا و نيكوى است. وقتى كه بخواهيد به اين دين داخل شويد چه مىكنيد؟ آن دو گفتند غسل نموده خود را پاك كن لباست را نيز پاك و تميز نما، و بعد از آن شهادت حق را بر زبان آورده و نماز به جاى آور.
اسيد برخاست غسل نمود، لباسش را پاك كرده و به حق شهادت داد، سپس دو ركعت نماز به جاى آورد، و به آنها فرمود: به دنبالم مردى است كه اگر از شما پيروى كند، هيچ يك از قومش با او مخالفت نخواهند كرد، و من همين حالا او را به سوى شما خواهم فرستاد و او سعدبن معاذ است./منبع:حیات صحابه
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|