|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > روافض گمان میکنند امامت از مهمترین اصول دین است
شماره مقاله : 1610 تعداد مشاهده : 345 تاریخ افزودن مقاله : 29/2/1389
|
روافض گمان میکنند امامت از مهمترین اصول دین است مولف رافضی ابن مطهر الحلى میگوید: ... اما بعد: این رسالهای شریف و مقالهای لطیف است که مشتمل بر مهمترین مطالب احکام دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان میباشد که همانا عبارت است از مسأله امامت، که با درک آن نیل به درجه کرامت حاصل میشود، و یکی از ارکان ایمان است. رکنی که باعث خلود در بهشت و رهایی از غضب خدای رحمان میگردد، و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية». یعنی هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خویش را نشناسد، بر جاهلیت مرده است. با تألیف این کتاب به بارگاه سلطان اعظم، مالک هستی ملتها، پادشاه پادشاهان عرب و عجم، ولینعمت و بانی خیر و کرم، ملک الملوک بخشنده و یاور ملت و حق و دین، «اولجایو خدابنده» خدمتی نمودهام و در آن خلاصه دلایل را به صورت مختصر ذکر نمودهام و به رؤوس مسایل اشاره کردهام و آن را «منهاج الكرامة في معرفة الإمامة» نامیدهام، و آن را در چند فصل تدوین نمودهام: فصل اول: در ذکر آراء و مذاهب در مورد این مسأله. فصل دوم: در اینکه مذهب امامیه واجب الاتباع است. فصل سوم: در ذکرادله امامت امام علی رضی الله عنه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم . فصل چهارم: در ذکر دوازده [معصوم]. فصل پنجم: در ابطال خلافت ابوبکر، عمر و عثمان. در نقد کلام مولف باید گفت: این کلام از چندین وجه قابل بررسی و تأمل است. 1- اینکه امامت از مهمترین مطالب احکام دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان باشد، به اجماع مسلمانان کذب و بلکه کفر است، زیرا ایمان به خدا و رسولش از مسأله امامت مهمتر است. و این حقیقت بدیهی است چنانچه کافر تنها با گفتن شهادتین مؤمن محسوب میشود و این همان چیزی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم قبل از هر چیزی به خاطر آن با کفار جنگید، همچنانکه احادیث روایت شده از ایشان در کتب صحاح و غیره در حد مستفیض است مبنی بر اینکه ایشان فرمودند: «أمرت أن أقاتل الناس حتى يشهدوا أن لا إله إلا الله وأني رسول الله ويقيموا الصلاة ويؤتوا الزكاة فإذا فعلوا ذلك عصموا مني دماء هم وأموالهم إلاَّ بحقها»[1]. یعنی: به من امر شده که با مردم بجنگم تا اینکه شهادت بدهند که هیچ معبودی به حق نیست جز خدای یگانه، و شهادت بدهند که من رسول خدا هستم، و نماز بر پا دارند، و زکات بدهند، وقتی چنین کردند جان و اموالشان از من مصون خواهد ماند، مگر به سبب حقی که بر آنها ثابت گردد. خداوند میفرماید: { فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ } (التوبه: 5). «(اما) وقتى ماههاى حرام پايان گرفت، مشركان را هر جا يافتيد به قتل برسانيد; و آنها را اسير سازيد; و محاصره كنيد; و در هر كمينگاه، بر سر راه آنها بنشينيد! هرگاه توبه كنند، و نماز را برپا دارند، و زكات را بپردازند، آنها را رها سازيد; زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است». و همچنین پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی علی رضی الله عنه را به خیبر فرستاد، همین سفارش را به وی نمود. پیغمبر با کفار نیز همین گونه رفتار میکرد و با توبه ایشان از کفر، از قتال با آنها دست میکشید و به هیچ وجه بحثی از امامت نمیکرد، خداوند نیز میفرماید: { فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ } (التوبه: 11). «(ولى) اگر توبه كنند، نماز را برپا دارند، و زكات را بپردازند، برادر دينى شما هستند;و ما آيات خود را براى گروهى كه مىدانند (و مىانديشند)، شرح مىدهيم». به این ترتیب صرف توبه کفار باعث میشد برادر مؤمنان گردند، و کفاری که در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لی الله علیه و آله و سلم بودند، وقتی ایمان میآورند احکام اسلام بر آنها جاری میشد، در حالی که به هیچ وجه امامت برای آنها مطرح نمیگردید، و هیچ یک از علماء چنین مسألهای را از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل نکرده است: نه نقلی به صورت مخصوص در این باره، و نه نقلی عام پیرامون امامت. بلکه از مسلمات امور است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام ایمانآوردن مردم امامت را نه به صورت مطلق، و نه به صورت معین به آنها گوشزد نمیکرد. پس چگونه امامت مهمترین مطالب أحکام دین است؟ توضیح اینکه ؛ امامت – صرفنظر از اینکه نیاز به توضیح دارد – از مسایلی نیست که مورد نیاز افرادی باشد که در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وفات کردهاند، پس چگونه ارزشمندترین مسایل مسلمانان و مهمترین مطالب دین، مسألهای است که هیچ کسی در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیازمند به آن نبوده است. آیا مگر کسانی که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیاتش ایمان آوردند و در ظاهر و باطن از او پیروی نمودند و مرتد نگشته و دین خدا را تحریف نکردند، به اتفاق همه مسلمانان بهترین مسلمانان خدا نبودند؟ پس چگونه ممکن است بهترین مسلمانان به مهمترین مطالب دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان نیاز داشته باشند؟ اگر گفته شود: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم امام زمان خودش بود و بعد از وفات ایشان نیاز به امام پیدا میشود و بنابراین مسأله امامت در زمان حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مهمترین مسأله دین نبوده است و بلکه بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تبدیل به مهمترین مسأله گشته است. در جواب گفته میشود: اولاً: به فرض صحت و ثبوت این مطلب، جایز نیست بگوییم: چنین مسألهای به صورت مطلق مهمترین مسایل دین است، بلکه این مسأله در زمان مشخصی مهمترین مسأله نبوده، و در زمان دیگری تبدیل به مهمترین مسأله گشته است. و در این صورت این مسأله در بهترین روزگار یعنی در عهد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مهمترین مطالب أحکام دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان نبوده است. ثانیاً: ایمان به خدا و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در هر زمان و در هر مکانی از مسأله امامت مهمتر است، بنابراین امامت هیچ وقت مهمترین و ارزشمندترین مسأله نبوده است. ثالثاً: در این صورت لازم بود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم این مسأله را برای امتش تبیین نماید، همچنانکه نماز، زکات، روزه را برای آنها تبیین کرد، و جایگاه ایمان به خدا، توحید و ایمان به روز قیامت را برایشان بیان نمود. بدیهی است مسأله امامت نه در قرآن و نه در سنت بسان این اصول بیان نشده است. اگر گفته شود: امامت در هر زمانی مهمترین مسأله است و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نبیّ و هم امام بود و برای هر کس که به او ایمان میآورد معلوم و بدیهی بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم امام آن زمان است. در جواب گفته میشود: این استدلال از چندین وجه باطل است: اولاً: کسی که میگوید امامت مهمترین مطالب احکام دین است، یا مرادش امامت ائمه دوازدهگانه است، یا مرادش امامت امام هر زمانی در همان زمان است، یعنی مثلاً مهمترین مسأله در زمان ما ایمان به امامت مهدی است، و مهمترین مسأله در زمان خلفای اربعه ایمان به امامت علی رضی الله عنه بود، و مهمترین مسأله در زمان پیغمبر ص، ایمان به امامت ایشان بوده است. و یا اینکه مرادش ایمان به احکام امامت به صورت مطلق میباشد، و یا معنی چهارمی مدنظرش میباشد. در صورتی که اولین معنی مراد باشد، باید گفت: بدیهی است چنین مسألهای نه در بین صحابه، و نه در بین تابعان رایج و شناخته نشده است، و بلکه حتی خود شیعان نیز میگویند: هر امامی به نص امام قبل از خودش به امامت میرسد. پس اینکه چنین مسألهای مهمترین امور دین باشد، باطل است. و اگر معنی دوم مراد باشد، باید گفت: طبق این معنی و مراد باید مهمترین مسأله در هر زمانی ایمان به امام آن زمان باشد، و بنابراین از تاریخ 260هـ.ق تا به امروز ایمان به امامت مهدی عظیمتر از ایمان به وحدانیت خدا، رسالت محمد و ایمان به خدا، ملائکه، کتب آسمانی، پیغمبران، روز رستاخیر و ایمان به نماز، زکات، روزه، حج و سایر واجبات بوده و میباشد!! این معنی صرفنظر از اینکه فساد و بطلانش بسی بدیهی است، قول امامیه نیز نمیباشد، زیرا اهتمام آنها به علی و امامت وی بیشتر از اهتمامشان به امام منتظر میباشد، همچنانکه این مؤلف و سایر مشایخ دیگر شیعه به آن اشاره نمودهاند. به علاوه، اگر این مسأله مهمترین مسأله دین باشد باز امامیه زیانبارترین مردم خواهند بود، زیرا امام معصومشان امامی است معدوم که نه سودی دنیوی برایشان به ارمغان میآورد، و نه سودی دینی. بنابراین از مهمترین امور دینی هیچ فایده دینی و دنیوی عاید شیعه نمیگردد. معنی سوم از این گفتار نیز به صورتی بدیهی باطل و فاسد است، زیرا واضح است امور دیگری در دین وجود دارد که از آن مهمترند. و اگر معنی چهارمی مراد باشد، باید عنوان گردد تا در مورد آن بحث شود. 2- میتوان در رد کلام مؤلف گفت: اطاعت از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر امامبودن ایشان نبوده، بلکه رسول بودن ایشان است که اطاعتش را واجب مینماید، و این وجوب در زمان حیات و نیز بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ثابت است، و وجوب اطاعت از ایشان برای آیندگان دقیقاً مثل وجوب اطاعت از ایشان برای معاصرانش میباشد، و مسلمانان معاصر وی نیز به هنگام صدور امر و نهی پیامبر ص، بعضی حاضر بودهاند و بعضی غایب، که آن حاضران امر و نهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به غایبان منتقل مینمودند. همچنانکه اطاعت از اوامر و پرهیز از نواهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیات ایشان بر غایبان واجب بود، بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز بر آیندگان واجب است، و اوامر ایشان فراگیر بوده و هر مؤمنی را، چه غایب و چه حاضر، در برمیگیرد، و هیچ یک از ائمه چنین جایگاهی را ندارند، و این مفهوم از امامت برداشت نمیشود. حتی هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به مردم معینی، اموری را امر و یا احکام بیان فرموده، حکم و امر ایشان مختص آن گروه معین نیست، بلکه آن امر و حکم بر نظایر و امثال آن گروه نیز جاری و ساری است، و این جریان تا روز قیامت ادامه دارد، مثلاً دستور پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به مأمومانش در نماز که فرمود: در رکوع و سجود از من سبقت نجویید[2]، حکم ثابتی است برای هر مأمومین. و نیز فرمایش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به کسی که عرض کرد: موهایم رشد نمیکند تا بتوانم قبل از رمی جمرات آنها را بتراشم که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رمی جمرات کن که [برای تو] اشکالی ندارد. و به کسی که پرسیده بود: قبل از تراشیدن مو قربانیام را ذبح کردهام، حالا چکار کنم؟ که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: موهایت را بتراش که اشکالی ندارد[3]. این اوامر پیغمبر بر امثال این افراد نیز جاری است. و همچنین فرمایش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به عایشه – ك - که در دوره قاعدگیاش حج عمره به جا میآورد، که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اصنعي ما يصنع الحاج غيرأن لا تطوفي بالبيت[4]. یعنی: هرکاری را که حجاج انجام میدهند، تو نیز انجام بده به جز طواف خانه خدا. این امر پیغمبر بر همه زنانی که چنین حالتی دارند، جاری است. مثالهایی از این قبیل برای اثبات لزوم اطاعت از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بعد از وفات وی فراوان است، برعکس اطاعت از امام تنها در صورت وجود وی لازم است. جانشینان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بعد از وفاتش، در حکم جانشینان وی قبل از وفاتش میباشند که امر و نهی آنها نافذ است، یعنی چنانچه خلیفه وی به چیزی امر کند، اطاعت از امر وی واجب است، زیرا در حکم نایب رسول خداست. خداوند پیغمبر را به سوی مردم مبعوث و اطاعت از او را واجب گردانید، ولی علت وجوب اطاعت از ایشان، امامت و قدرت و سیطره وی نیست، و یا به علت بیعت دیگران با وی به عنوان امام و یا موارد دیگری از این قبیل نیست، به عبارت دیگر پایههای وجوب اطاعت از ایشان با پایههای وجوب اطاعت از امام متفاوت است: اطاعت امام یا به خاطر عهدی است که از جانب امام قبل از خود به وی رسیده، و یا به خاطر همنوایی قدرتمندان با آن امام، و یا مواردی از این قبیل است. ولی اطاعت از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در هر حالی واجب است، حتی اگر تنها بماند و همه مردم او را تکذیب کنند. اطاعت از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در مکه و قبل از یافتن یاران و یاورانی که در رکاب او بجنگند، واجب بود. خداوند میفرماید: { وَمَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (١٤٤) } (آل عمران: 144). «محمد (ص) فقط فرستاده خداست; و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند; آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمىگرديد؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟) و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمىزند; و خداوند بزودى شاكران (و استقامتكنندگان) را پاداش خواهد داد». خداوند در این آیه فرموده که مرگ و یا شهادت یک پیغمبر باعث نقض حکم رسالت وی نمیگردد، آنچنانکه حکم امامت ائمه با مرگ و یا کشتهشدنشان نقض میشود، و شرط وجوب حکم رسالت جاودانگی پیغمبر نیست، چرا که پیغمبر، خدا نیست و بلکه رسولی است مثل سایر رسولان. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رسالت را رسانید، امامت را اداء نمود، امت را نصیحت کرد، در راه خدا آنگونه که شایسته است، جهاد کرد و تا لحظه وفات بندگی خدا را به جا آورد. پس اطاعت از او بعد از وفاتش مثل هنگام حیاتش واجب است، و بلکه موکدتر نیز میباشد، زیرا با وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دین کامل شد و مستقر گردید، و باب نسخ مسدود گردید، و به همین دلیل قرآن نیز بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جمع نهایی گردید. اگر کسی بگوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیاتش امام بود و بعد از وفاتش شخص دیگری امام گردید. جواب میدهیم: اگر مراد این است که بعد از پیغمبر ص، شخص دیگر که نظیر او بود، جانشین وی شد، و مثل پیغمبر اطاعت گردید، قول باطلی است. و اگر مراد این است که بعد از وفاتش شخصی جانشین وی گردید تا اوامر و نواهی ایشان را تنفیذ نماید. باید گفت: این مسأله در هنگام حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز پیش آمده و در نبود ایشان کسی جانشین وی میشده است. اگر گفته شود: بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دیگر امکان امر و نهی مباشر وجود ندارد. باید گفت: مباشر بودن امر و نهی شرط وجوب اطاعت از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نمیباشد، بلکه اطاعت از وی بر هر کسی که امر و نهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را دریافت کند، واجب است. و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: «ليبلغ الشاهد الغائب، فرب مبلغ أوعى من سامع»[5]. یعنی: [اوامر و نواهی مرا] شاهد به غایب برساند زیرا چه بسا آنکس بهتر از [شاهد] شنونده کلام را درک کند و بفهمد. و اگر گفته شود: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام حیاتش در موارد معین و مشخصی حکم صادر میکرد، مثلاً: چیزی را به شخص معینی میداد، حد را بر شخص معینی جاری میکرد و سپاه معینی را دستور میداد. جواب میدهیم: بله، پیغمبر چنین بود ولی اطاعت از ایشان در موارد مشابه آن تا روز قیامت واجب است، برخلاف احکام صادر از ائمه. ولی گاهی استدلال بر این نظایر و جاریساختن حکم بر نظایر سابق پوشیده میماند، همچنانکه حکمی بر غایب پوشیده میماند ولی شاهد و حاضر، بدان آگاهتر بوده و آن را بهتر از غایب درک میکند. اگرچه گاهی بعضی از غایبانی که حکم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را دریافت میکنند بهتر از خود سامعان آن را میفهمند، ولی این به خاطر مراتب متفاوت مردم در فهم امر و نهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میباشد، و نه به علت تفاوت مراتب وجوب آن اوامر و نواهی بر آن افراد. بنابراین وجوب اطاعت از والیان امور بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ تفاوتی با وجوب اطاعت از والیان اموری ندارد که در زمان حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خلیفه وی گشتهاند. اطاعت از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم همه بندگان را در برمیگیرد، اگرچه طرق مردم در دریافت، شنیدن و فهم احکام ایشان متنوع باشد. چه بسا حکمی به گروهی برسد و به گروهی دیگر نرسد، و گروهی حکمی از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بشنوند که گروهی دیگر نشنیدهاند، دستهای مطلبی را از فرموده پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بفهمند که دستهای دیگر به آن پی نبرند. هر کس به چیزی امر کند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن امر کرده است، اطاعتش واجب است و اطاعت از او، اطاعت از خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم میباشد، و نه اطاعت از آن شخص. اگر ولیامری صاحب شوکت و قدرت پیدا شود که صاحب احکام و اوامری باشد، نظم امور را فراهم میآورد، جایز نیست زمام امور به دیگران سپرده شود، و بعد از وی نیز ممکن نیست شخص دیگری مثل او پیدا شود، و تنها میتوان فرد [و یا افرادی] را پیدا کرد که از همه به او نزدیکترند، در این صورت لایقترین شخص به خلافت ایشان، نزدیکترین مردم به او میباشد، کسی که امر و نهیاش، بیشتر از سایرین به وی مشابه و نزدیک باشد. اطاعت از این خلیفه نیز جز با قدرت و شوکت محقق نمیشود، همچنانکه خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز تا زمانی که یارانی پیدا نکرد که در جهت اطاعت از اوامر واحکامش در رکابش حرکت کردند، به صورت آشکار و فراگیر مورد اطاعت قرار نگرفت. بنابراین دین همهاش اطاعت از خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است و اطاعت از خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم همه دین است و هر کس از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است. دین مسلمانان بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز عبارت است از اطاعت خدا و پیغمبر ص، و اطاعت از ولی امر در مواردی که به اطاعتش امر شده است عین اطاعت از خدا و رسول است، و اوامر ولی امر که دستورش را از خدا گرفته باشد، به منزله اوامر خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است. خلاصه اینکه همه اعمال ائمه و امت چه در حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و چه بعد از وفاتش، مادامی که مورد رضایت خدا باشد، اطاعت از خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شمرده میشود. به همین دلیل اصل دین شهادت و اقرار به «لا إله إلاَّ الله» و«محمد رسول الله» است. اگر گفته شود: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم امام بود. و مراد این باشد که امامتش خارج از محدوده رسالت بود، و یا اینکه امامتش شروطی داشت که در رسالتش آن شروط نبود، و یا اینکه مراد امامتی بود که اطاعتش بدون اطاعت از رسول لازم باشد. همه این مطالب باطل است، زیرا هر چیزی که باعث لزوم اطاعتش گردد، داخل در رسالتش میباشد و در هر موردی که اطاعت میشود، به خاطر پیغمبربودن اطاعت میشود، و اگر تنها امام میبود و نه پیغمبر، مورد اطاعت قرار نمیگرفت، مگر اینکه اطاعت از وی داخل در اطاعت از پیغمبر دیگری محسوب میگردید. به عبارت دیگر تنها اطاعت از خدا و رسول و کسی که رسول مردم را به اطاعت از وی امر کند، واجب است. اگر گفته شود: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر امامبودن مورد اطاعت قرارگرفت، منتها اطاعت از امامتش داخل در رسالتش میباشد. چنین امامتی تأثیری در اطاعت ندارد، زیرا مجرد رسالت برای وجوب اطاعتش کافی است، برخلاف امام که زمانی امامتش محقق میشود که یارانی بیابد که امر او را تنفیذ نمایند، وگرنه چنین شخصی مثل یکی از سایر علماء و دینداران خواهد بود. اگر گفته شود: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بعد از آنکه در مدینه به شوکت و قدرت رسید، افزون بر رسالتش به امامت عدالت گستر نیز نایل شد. جواب میدهیم: پیغمبر در مدینه تنها رسولی شد که یاران و یاورانی مطیع یافته بود که با مخالفانش میجنگیدند و مادامی که مؤمنانی بر روی زمین جود داشته باشند، یاران و پیروان او بوده و با مخالفانش میجنگند. بنابراین پیغمبر محتاج چیز دیگری مثل امامت، حکومت و یا ولیامری نبوده تا آن را به رسالتش ضمیمه نماید، زیرا این ضمایم همه داخل در رسالتند. و بلکه باید گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با پیداکردن یاران مطیع به کمال قدرت رسید به گونهای که جهاد بر او واجب گردید. درحالی که قبلاً واجب نبود و احکام با تغییر حال بین قدرت و ضعف و علم و جهل تغییر مییابد. همچنانکه با تغییر حال بین فقر و ثروتمندی و سلامتی و بیماری تغییر میکند. مؤمن در همه این حالات مطیع خدا و رسول خداست و اوامر و نواهی محمد صلی الله علیه و آله و سلم از جایگاه رسالت بوده و ایشان نیز با اوامر و نواهیاش از خداوند اطاعت نموده است. اگر امامیه بگویند: امامت برخلاف رسالت، عقلاً واجب است و از این نظر از رسالت مهمتر است. جواب میدهیم: وجوب عقلی، همچنانکه بعداً توضیح میدهیم، محل نزاع است و بنابر پذیرفتن وجوب عقلی نیز، امامت در هیچ جای واجبات عقلی جای نمیگیرد و مسایل دیگری وجود دارد که ازامامت واجبترند مثل توحید، صدق و عدل و غیره. به علاوه شکی نیست که رسالت، این واجب عقلی – امامت – را برآورده میسازد زیرا مقصود از امامت جزئی از رسالت است و ایمان به رسول مقصود از امامت را در حیات و بعد از وفات رسول برآورده میسازد، برعکس امامت که اینگونه نیست. علاوه بر این، کسی که رسالت محمد برایش ثابت شده و به وجوب اطاعت از او پی برده است و به اندازه توانش در اطاعت از او سعی و تلاش نموده است، اگر گفته شود: با این کار وارد بهشت میشود، پس از امامت بینیاز است. و اگر گفته شود: چنین شخصی وارد بهشت نمیشود. این کلام برخلاف نصوص قاطع قرآن کریم است، زیرا خداوند در موارد متعددی ورود به بهشت را برای کسانی که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم اطاعت میکنند، لازم گردانیده است، مثلاً: { وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا (٦٩)} (النساء: 69). «و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده; از پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان; و آنها رفيقهاى خوبى هستند». و در جای دیگر: { تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (١٣)} (النساء: 13). «و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، (و قوانين او را محترم بشمرد،) خداوند وى را در باغهايى از بهشت وارد مىكند كه همواره، آب از زير درختانش جارى است; جاودانه در آن مىمانند; و اين، پيروزى بزرگى است». و امام زمان روافض هم که مردم را به سوی او فرامیخوانند، راهی برای شناختنش و معرفت امر و نهیاش و پیبردن به اخبارش نیست. حال اگر بگویند: شخص جز با اطاعت از این امامی که امر و نهیاش نامعلوم است، خوشبخت نمیشود. کلامشان بدین معنی خواهد بود که هیچ کس توان طی طریق نجات و سعادت را ندارد، و این از بزرگترین موارد «تكليف مالا يطاق» خواهد بود و برای خودشان بیشتر از همه غیرممکن است. اگر بگویند: امام زمان به همان چیزهایی امر میکند که شیعه امامیه بر آن هستند. جواب میدهیم: بنابراین نیازی به وجود و حضورش نیست زیرا مذهب امامیه معروف است، و چه امام زنده باشد و چه مرده، چه حاضر باشد و چه غایب، فرقی نمیکند. و چنانچه معرفت امر و نهی خدا بدون وجود این امام نیز دانسته شود، پس نیازی به او نیست و اطاعت خدا و نجات و سعادت بر وجود او متوقف و مترتب نیست، و در این حالت حتی قول به جواز امامت ممتنع است، چه برسد به قول به وجوب آن. و این مسأله برای کسی که در آن تدبر نماید، بدیهی است ولی روافض جاهلترین مردمند. توضیح اینکه: انجام واجبات عقلی و شرعی و ترک منهیات عقلی یا منوط است به معرفت اوامر و نواهی این امام منتظر، و یا به آن منوط نیست. اگر منوط باشد «تكليف مالا يطاق» لازم میآید، و انجام واجبات و ترک منکرات به شرطی مشروط میگردد که عموم مردم، و بلکه هیچ کسی قادر به تحقق آن شرط نخواهند بود، زیرا بر روی زمین کسی وجود ندارد که صادقانه ادعا کند که این امام منتظر را دیده است و یا کلامش را شنیده است. و اگر انجام واجبات عقلی و شرعی و ترک منکرات عقلی و شرعی مشروط به معرفت این امام منتظر نباشد و بدون وجود او نیز انجام آن ممکن باشد، پس نیازی به وی نیست و وجود و حضور او ضرورتی ندارد. روافض نجات و سعادت بندگان و اطاعت از خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را به شرط ممتنعی مشروط نمودهاند که مردم بر آن قادر نیستند، و هیچ یک از خودشان نیز از عهده آن برنمیآیند. به مردم میگویند: هیچ کسی از عذاب خدا نجات نمییابد و خوشبخت نمیشود و مؤمن به حساب نمیآید، جز به این شیوه که ما میگوئیم. نتیجه دیدگاهشان یکی از دو حالت است: یا بطلان قولشان، و یا اینکه باید بپذیریم خداوند بندگانش را از رحمت خود ناامید ساخته است، و عذاب خود را بر همه – مسلمان و غیرمسلمان – لازم نموده است، و با این فرض خود روافض اولین بدبختانی خواهند بود که عذاب میشوند، زیرا هیچ یک از آنها راهی برای پیبردن به امر و نهی و اخبار این امامی که معتقدند زنده و غایب است، ندارد. بلکه تنها اقوالی از شیوخ رافضی نقل میکنند که گمان میکنند این شیوخ آن اقوال را از طریق علمای متقدمشان از امام غایب نقل کردهاند، در حالی که آن متقدمان نیز چیزی از امام غایب نقل نکردهاند، و به فرض نقل چیزی از وی، دروغگو بودن آن راوی هویداست. و در هر صورت این اقوال چنانچه برای هدایت و نجات و سعادت کافی باشد، پس دیگر نیازی به امام غایب نیست و اگر کافی نباشد، سیهروزی و شقاوت خود روافض نیز ثابت میگردد چرا که سعادتشان را مشروط به اطاعت از اوامر شخصی کردهاند که اوامرش نامعلوم است. گروهی از شیوخ روافض مثل ابن عود حلی میگویند: وقتی علمای امامیه بر سر دو قول اختلافنظر پیدا کردند که قائل یکی از آن دو معروف و دیگری ناشناس است، همان قولی که گویندهاش ناشناس است، قول درست و حق بوده و اطاعت از آن واجب است، زیرا امام غایب در لباس چنین افرادی اظهارنظر میکند!. و این نهایت جهالت و گمراهی است، زیرا به فرض وجود امام غایب منتظر و معصوم نمیتوان گفت: این قول امام است، چون نه کسی آن را از او نقل کرده، و نه واسطهای صحت نقل از او را تأیید میکند، پس چگونه میتوان با قاطعیت گفت: این قول امام است، و چرا قول دوم نمیتواند قول امام باشد؟ به علاوه که امام بنابر ادعای خودشان به خاطر غیبت و ترس از ظالمان نمیتواند رأی خود را اظهار نماید. به این ترتیب معلوم میشود که اصل دین روافض به جای یک شخصیت معلوم و موجود بر مبنای وجود یک مجهول و معدوم بنا نهاده شده است، و گمان میکنند امامشان موجود و معصوم است، در حالیکه چنین شخصی اصلاً وجود خارجی ندارد، و حتی اگر وجود خارجی هم داشته و معصوم هم باشد، خودشان اعتراف میکنند که نمیتوانند به اوامر و نواهی او پی ببرند، آنچنانکه به اوامر و نواهی پدران وی واقف بودند. هدف از وجود امام، اطاعت از اوست، و وقتی که پیبردن به دستورات او غیرممکن باشد، اطاعت از او نیز ممتنع خواهد بود، و در نتیجه رسیدن به مقصود توسط چنین وسیلهای نیز ممتنع خواهد بود، و در این صورت اثبات وجود چنین وسیلهای هیچ فایدهای ندارد، و بلکه اثبات وسیلهای که نقشی در تحقق مقصود ندارد به اتفاق اهل شریعت و به اتفاق همه عقلای قائل به حسن و قبح عقلی، و بلکه به اتفاق جمیع عقلاء از باب سفاهت، بیهودهکاری و عذاب قبیح میباشد، زیرا وقتی که همه قبیح را به ضرر تفسیر میکنند، همگی بر این قول نیز متفقاند که مُضر(ضرر رسان) با عقل شناخته میشود. و ایمان به چنین امامی که مفید هیچ فایدهای نیست و بلکه مضرتی در عقل، نفس، جسم و مال و غیره است، شرعاً و عقلاً قبیح است، و به همین دلیل پیروان چنین ایدهای بیشترین فاصله را از مصالح دینی و دنیوی دارند، و چنانچه به اطاعت دیگرانی مثل یهودیان روی نیاورند هیچ یک از مصالح دینی و دنیوی برایشان محقق نمیشود، یهودیانی که مصلحت هیچ کسی را نمیخواهند مگر اینکه او را وادار به خروج از دین خود سازند. روافض وجود این امام غایب و معصوم را واجب میدانند چون بر این باورند که تحقق مصالح دینی و دنیوی جز در پرتو وجود وی ممکن نیست. و توضیح دادیم که وجود چنین امامی هیچ نقشی در تحقق مصالح دینی و دنیوی ندارد، و کسانی که به وجود چنین امامی ایمان ندارند هیچ مصلحتی دینی و یا دنیوی را از دست ندادهاند، و بلکه بهتر از پیروان او به مصالح دین و دنیا واقفند. به این ترتیب معلوم میشود که دیدگاه روافض دربارة امامت جز خواری و ندامت به ارمغان نمیآورد، و هیچ فایدهای در برندارد، و چنانچه امامت از بزرگترین مطالب دین باشد، روافض بیشتر از همة مردم از حقیقت و هدایت در این باره فاصله دارند، و اگر از مهمترین مطالب دین نباشد، بطلان ادعای آنها ثابت میشود، و در هر دو صورت دیدگاهشان مردود است. اگر روافض بگویند: ایمان ما به این امام غایب معصوم مثل ایمان بسیاری از مشایخ زاهد به الیاس و خضر و غوث و قطب و سایر بزرگان میباشد. بزرگانی که نه وجودشان و نه اوامر و یا نواهیشان برای کسی آشکار نیست، پس کسی که به این اشخاص ایمان دارد چگونه ادعای ما را انکار میکند؟ میگوییم: این سخن از چندین وجه قابل انتقاد است: اولاً: ایمان به وجود این بزرگان در نزد هیچ یک از علمای مسلمان و مذاهب معروفشان واجب نیست، و اگر بعضی از غالیان بر یارانشان واجب کردهاند که به وجود چنین اشخاص ایمان بیاورند و به آنها میگویند: هیچ کس مؤمن و ولی خدا نخواهد بود مگر اینکه به وجود این اشخاص در هر زمانی ایمان بیاوردند. قول این غالیان نیز مثل رأی روافض مردود است. ثانیاً: بعضی از مردم گمان میکنند تصدیق اینان باعث افزایش ایمان و خیر و برکت و محبت خدا میگردد، و تصدیقکننده اینها در نزد خدا از کسی که وجود اینان را تصدیق نمیکند، کاملتر و با فضیلتتر و بهتر است. این قول کاملاً شبیه دیدگاه روافض نیست، و بلکه تنها از وجوهی شبیه آن است، زیرا این مردم نیز کمال دین را به چنین تصدیقی مشروط نمودهاند. باید اضافه کنیم: این قول نیز به اتفاق علماء و ائمه مسلمانان باطل است، زیرا علم به واجبات و مستحبات و انجام آنها به تصدیق آن بزرگان مشروط نیست، و اگر کسی از زاهدان و یا هر کس دیگری گمان کند که چیزی از واجبات و یا مستحبات دین مشروط به تصدیق آن بزرگان است، به اتفاق علمای عالم به قرآن و سنت، چنین شخصی جاهل و گمراه است، زیرا بدیهی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تصدیق وجود آن بزرگان را برای امت تشریع ننموده است، و اصحاب آن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه مسلمانان نیز هیچکدام این مسأله را جزو دین نشمردهاند. به علاوه هیچ یک از الفاظ غوث، قطب، اوتاد، نجباء و غیره با اسناد معروف از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و یا اصحابش نقل نشدهاند. و تنها لفظ «ابدال» از بعضی از سلف و در حدیثی ضعیف[6] از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که در جای دیگری به صورت مفصل در این مورد سخن گفتهایم. شرک بعضی از صوفیه و رافضیها، حتی در ربوبیت خدا ثالثاً: بعضی از این صوفیانی که این رافضی آنها را شبیه به روافض برمیشمارد، چیزهایی به مشایخشان منسوب میکنند که انتساب آن به هیچ یک از انسانها روا نیست، مثلاً میگویند: غوث و یا قطب است که هدایت، نصرت و روزی را به مردمان روی زمین میرسانند، و این هدایت و نصرت جز با نزول آن شیخ بر فرد محقق نمیشود. این دیدگاه به اجماع مسلمانان باطل است، و شبیه سخن مسیحیان میباشد. و ادعاهای دیگر صوفیان نیز چنین است که مثلا میگویند: فلان شیخ تمامی اولیاء خدا را میشناسند، چه آنها که قبلاً زندگی کردهاند و چه آنها که بعداً ظهور میکنند، و نیز اسم خودشان، اسم پدرشان و منزلت و جایگاهشان را میداند ... . و اقوال باطل دیگری از این قبیل که مستلزم شراکت یکی از افراد بشر با خداوند، در بعضی از ویژگیهای خدایی است. مثلاً میگویند: فلان شیخ بر هر چیزی عالم و آگاه است و یا بر هر چیزی تواناست و اقوال دیگری از این قبیل، همچنانکه بعضی از آنها درباره پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و مشایخشان میگویند: علمشان بر علم خدا، و قدرتشان بر قدرت خدا منطبق میباشد، بنابراین هر چه را که خداوند میداند، اینها نیز میدانند، و هر چه را که خداوند بر انجام آن قادر است، اینها نیز بر انجامش قادرند. این اقوال و امثال آن شبیه اقوال مسیحیان و غالیانی است که در مورد علی رضی الله عنه غلو نمودهاند، و به اجماع مسلمانان اقوال باطلی است. بعضی از صوفیان نیز چیزهایی به مشایخشان منسوب میکنند که کرمات بوده و انتساب آن به پیغمبران و بندگان صالح جایز است، مثل «مستجابالدعوه» بودن و یا مکاشفات صالحان و.... این موارد از افراد موجود و حاضر زیاد اتفاق میافتد، ولی چنانچه شخصی کراماتی از این قبیل را به کسی نسبت دهد که وجودش معلوم نیست، به اشتباه رفته است، مثل کسی که معتقد است در فلان منطقه تعدادی از اولیای خدا زندگی میکنند، ولی در آنجا کسی از اولیای خدا نباشد، و یا مثل کسی است که اشخاص معینی را اولیای الهی بداند در حالی که آنها اولیای خدا نباشند. بیشک این کار اشتباه و جهالت و ضلالتی است که بسیاری از مردم گرفتار آن میشوند، ولی اشتباه و ضلالت امامیه قبیحتر و بزرگتر است. الیاس و خضر زنده نیستند رابعاً: دیدگاه صحیحی که علمای محقق آن را پذیرفتهاند این است که إلیاس و خضر وفات کردهاند و هیچ یک از انسانها واسطه بین خداوند توانا و بندگانش نیستند که وسیله خلق و رزق و هدایت و نصرت قرار گیرند. پیغمبران نیز تنها واسطههایی برای تبلیغ رسالت میباشند و هیچ کس خوشبخت نمیگردد جز با اطاعت از پیغمبران. خلقت، هدایت، نصرت و روزی دادن اموری هستند که تنها خدا توانایی انجامشان را دارد و این امور بر حیات و بقای پیغمبران مشروط نمیباشند، بلکه نصرت و روزی حتی بر وجود پیغمبران نیز مترتب نیست، و خداوند با اسبابی که خود میخواهد و به واسطه ملائکه و یا غیره، مخلوقات را میآفریند و بعضی از انسانها نیز اسبابی شناخته شده برای این امور قرار میگیرند. ولی اینکه این امور جز با واسطهای از انسانها انجام نمیگیرد، و یا اینکه یکی از انسانها متولی همه این امور گردد و امثال این ... همه این اقوال باطل و بیاساسند، همچنانکه خداوند میفرماید: { وَلَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ (٣٩)} (الزخرف: 39). «(ولى به آنها مىگوييم:) هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سودى ندارد، چرا كه ظلم كرديد; و همه در عذاب مشتركيد!». به علاوه، بدیهی است که ارزشمندترین مسائل مسلمانان و مهمترین مطالب دین میبایست برجستهتر از سایر مسائل دیگر در کتاب خدا ذکر گردد، و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم آنان را بیشتر از هر مسأله دیگری مورد توجه قرار دهد. قرآن به جای امامت مملو از ذکر توحید خدا و بیان اسماء، صفات و آیات الهی، ملائکه، کتب آسمانی، پیغمبران، روز رستاخیز، سرگذشتها، اوامر و نواهی و حدود و فرائض است. چگونه قرآن مملو از مسایلی غیر از مهمترین و ارزشمندترین میباشد؟ باید اضافه کرد که خداوند سعادت انسانها را به چیزهایی معلق نموده که ذکری از امامت در آنها نیست، خداوند میفرماید: { وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا (٦٩)} (النساء: 69). «و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده; از پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان; و آنها رفيقهاى خوبى هستند». و میفرماید: { تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ} (النساء: 13). «و هر کس از خدا و پیغمبرش اطاعت کند خدا او را به باغهای (بهشت) وارد میکند.» تا آنجا که میفرماید: { وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ (١٤)}(النساء: 14). «و آن كس كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند و از مرزهاى او تجاوز نمايد، او را در آتشى وارد مىكند كه جاودانه در آن خواهد ماند; و براى او مجازات خواركنندهاى است». به این ترتیب خداوند در قرآن بیان فرموده که هر کس از خدا و پیغمبرش اطاعت نماید در آخرت خوشبخت میگردد، و هر کس از خدا و رسولش سرپیچی نماید و از حدودشان تجاوز کند، عذاب میگردد، و این تفاوت بین خوشبختان و سیهروزان میباشد که در آن ذکری از امامت نیست. اگر کسی بگوید: امامت داخل در اطاعت از خدا و رسول است. جواب داده میشود که: در این صورت نهایتاً آن واجبی میگردد مثل سایر واجبات از قبیل نماز، زکات، روزه، حج و غیره که داخل در اطاعت از خدا و رسولند. با این وصف چگونه امامت به تنهایی ارزشمندترین مسایل مسلمانان و مهمترین مطالب دین خواهد بود. اگر گفته شود: اطاعت از رسول جز با اطاعت از امام ممکن نیست، زیرا او شریعت را میشناسد، جواب میدهیم: این ادعای مذهب امامیه است که هیچ استدلالی ندارد و بسی بدیهی است، قرآن بر این مسأله دلالت نمیکند، آنچنانکه سایر اصول دین را بیان مینماید. قبلاً نیز بیان شد این امام مورد ادعای شیعه فایدهای در این زمینه مورد ادعا به هیچ کسی نمیرساند. – ان شاء الله – در ادامه این مسأله را نیز توضیح میدهیم که معرفت آنچه از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم رسیده نیاز به هیچ یک از ائمه ندارد. اصول دین از دیدگاه امامیه وجه دوم[7] اینکه گفته شود: اصول دین در نزد امامیه چهار چيز است: توحید، عدل، نبوت و امامت. امامت در آخرین مرتبه اصول دین قرار دارد، و توحید و عدل و نبوت قبل از آن واقع شدهاند. روافض نفی صفات، مخلوق بودن قرآن و عدم رؤیت خداوند در آخرت را داخل در توحید میدانند، و تکذیب تقدیر و اینکه هدایت و ضلالت کسی را که خدا میخواهد مقدر نمیشود، و اینکه خداوند گاهی چیزی را میخواهد که محقق نمیشود، و گاهی چیزی را که نمیخواهد، محقق میشود، و غیره را داخل در عدل میدانند، و بنابراین نمیگویند: خداوند خالق هر چیزی است و او بر هر چیزی تواناست، و هر چه بخواهد محقق میشود، و هر چه نخواهد محقق نمیشود. و در هر صورت روافض توحید و عدل و نبوت را بر امامت مقدم میدانند، پس چگونه امامت ارزشمندترین و مهمترین است؟ به علاوه، امامت را به این دلیل واجب گردانیدهاند که آن را لطفی در واجبات میدانند، یعنی از باب وجوب وسایل آن را واجب شمردهاند، پس چگونه وسیله از خود مقصود مهمتر و ارزشمندتر است؟ تناقضگویی روافض پیرامون امامت در گفتار و کردار وجه سوم اینکه گفته شود: اگر امامت مهمترین مطالب دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان باشد، روافض دورترین مردم از آن میباشند. زیرا روافض در مورد امامت سخیفترین و فاسدترین قول را از نظر عقلی و دینی گفتهاند، همچنانکه هنگام بحث از استدلالاتشان به آن میپردازیم. فعلاً همین کافی است که بدانی مطلوبشان از امامت وجود یک رئیس معصوم است که لطفی در مصالح دین و دنیا شمرده شود، در حالی که هیچ طایفهای از مصلحت و لطف امامت از روافض دورتر نیست. زیرا آنها به مجهول و معدومی معتقدند که هیچ اثر و نشانهای از او نیست و هیچ خبری از او شنیده نمیشود و بنابراین او آنها را به مقصودشان نمیرساند، و هر کس که امامی سودمند در بعضی از مصالح دین و دنیا برای خود بگیرد امامش بهتر از آن امامی خواهد بود که هیچ یک از مصالح امامت را برآورده نمیسازد. به همین دلیل روافض وقتی که در رسیدن به مصلحت امامت راه به جایی نبردند به اطاعت کافر و ظلم روی آوردند تا شاید از این طریق به بعضی از مقاصدشان برسند، آنها در حالی که مردم را به اطاعت از امام معصوم فرامیخواندند، خود به اطاعت از ظالم برگشتند، آیا کسی از روافض پشیمان و نادم و بخت برگشته از مقصود امامت و خیر و کرامت دورتر یافت میشود؟ خلاصه اینکه خداوند متعال مصالحی از دین و دنیا را به والیان امور معلق ساخته است، چه امامت مهمترین مسأله باشد، و چه مهمترین نباشد، و روافض در رسیدن به این مصلحت از همه ناتوانترند، زیرا بنا بر دیدگاهشان خیر مطلوبی که نتیجۀ مهمترین مطالب دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان است، به آنان نمیرسد. یکی از مشایخ بزرگ و فاضل روافض از من خواست که با هم خلوت نموده و در این باره بحث کنیم. با او خلوت نمودم و رأی روافض را در این باره بازگو کردم که میگویند: خداوند به بندگانش دستوراتی میدهد و آنها را از کارهایی نهی میکند، بنابراین واجب است لطفی به آنها بکند تا مردم در کنار آن لطف بهتر بتوانند واجبات را انجام دهند و از منکرات دوری نمایند، زیرا کسی که مهمانی را برای خوردن طعام دعوت مینماید اگر مرادش واقعاً این باشد که مهمان طعام را بخورد کارهایی را انجام میدهد که به تحقق این فعل کمک میکند، مثلاً با روی خوش با او برخورد میکند، و جای مناسبی برای نشستن او انتخاب میکند و ... و اگر مرادش این نباشد که مهمان طعام را بخورد، با ترشرویی با او برخورد میکند، و در را به رویش میبندد و ... . این استدلال را روافض از معتزله گرفتهاند، و از اصول شیوخ متقدم خودشان نمیباشد. سپس [روافض] ادامه میدهند: و امام یک لطف است زیرا وقتی امامی باشد که مردم را به انجام واجبات و ترک منکرات امر کند، بهتر از عهده انجام اوامر و ترک نواهی برمیآیند. بنابراین واجب است که امامی داشته باشند و این امام نیز باید معصوم باشد، زیرا در غیر این صورت مقصود از وجودش حاصل نمیشود. و بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم برای کسی جز علی رضی الله عنه ادعای عصمت نشده است پس مشخص میشود که علی رضی الله عنه همان [لطف] است چرا که اجماع شده بر عدم عصمت غیر او، و عبارات و بیانات مفصلی در مورد [عصمت] او بیان شده است. سپس میگویند: و علی بر امامت حسن، و بر امامت حسین نصی فرمودند و این کار ادامه پیدا کرد تا نوبت به امام غایب منتظر محمد بن حسن رسید که در سردابی غیبت نموده است. طرف مقابل اعتراف کرد که این بیان صحیح مذهب امامیه به کاملترین شیوه میباشد. به او گفتم: من و شما دو طالب علم و حقیقت و هدایت هستیم. آنها میگویند: هر کس به این امام غایب ایمان نیاورد، کافر است. آیا تو این امام منتظر را دیدهای؟ و یا کسی را دیدهای که او را دیده باشد؟ و یا اینکه چیزی از او شنیدهای؟ و یا چیزی از کلام او را میدانی؟ و آیا از اوامر و نواهی او چیزی را میدانی که از خود او گرفته شده باشد همچنانکه از امامان قبل از او گرفته میشد؟ جواب داد: نه. گفتم: پس بر ایمان ما به چنین امامی چه فایدهای مترتب است؟ و چه لطفی از وجودش حاصل میشود؟ به علاوه، چگونه جایز است که خداوند ما را به اطاعت از شخصی مکلف سازد که ما از دستوراتش بیخبریم و هیچ راهی هم برای پی بردن به دستوراتش را نداریم؟ آیا روافضی که از همه مسلمانان شدیدتر «تكليف ما لا يطاق» را رد میکنند، متوجه نشدهاند این گفتار بالاترین نوع «تكليف ما لا يطاق» است؟ جواب داد: اثبات این مسأله مبتنی بر آن مقدمات است. گفتم: مراد از این مقدمات نیز بیان آن چیزی است که به ما ربط پیدا میکند وگرنه اگر امر و نهی آن امام متوجه ما نمیشد، چه لزومی داشت این مباحث مطرح شود. اگر از این مقدمات نتیجه گرفته شود که چنین امامی نه فایدهای برای ما دارد و نه مستلزم لطفی است و جز «تكليف ما لا يطاق» پیامدی ندارد، پس روشن میگردد که ایمان به این امام منتظر از باب جهالت و ضلالت است، نه از باب لطف و مصلحت. و اگر آنچه که امامیه از امامان وفات یافته, نقل کردهاند، حق باشد و باعث سعادت آنها گردد، بنابراین نیازی به آن امام منتظر ندارند، و اگر اقوال منقول از آن امامان باطل باشد، باز هم این امام غایب در رد آن باطل کمکی به آنها نمیکند، یعنی نه در اثبات حق و نه در انکار باطل فایدهای از امام غایب به آنها نمیرسد، و نه باعث امر به معروف و یا نهی از منکری میگردد، و نه مصلحت، لطف و منفعت مطلوب از امامت را برایشان محقق میکند. و جاهلانی که امور خود را به مجهولاتی از قبیل مردان غیبی و قطب و غوث و خضر و ... معلق ساختهاند، با وجود جهالت و ضلالتشان، و با وجود اینکه در مورد آن بزرگان قائل به چیزهایی هستند که نه مصلحتی برایشان به دنبال دارد و نه لطف و منفعتی دینی و یا دنیوی، ولی با این وجود از روافض کمتر به ورطه گمراهی افتادهاند. زیرا ملاقات و موعظه شخصی مثل خضر باعث بهرمندی از اوست اگرچه اعتقاد به اینکه آن ملاقات شونده و موعظهکننده خضر است از ریشه اشتباه و نادرست باشد، و ممکن است یک جنّی ملاقات شده باشد و گمان شود این همان خضر است و آن جن نیز تنها چیزی را میگوید که این شخص از او میپذیرد. بنابراین آن کلام شنیده شده از نفس خودش برخواسته و نه از آن مخاطب. بعضی هم میگویند: هر زمانی یک خضر دارد، و بعضی دیگر میگویند: هر ولی خدا یک خضر دارد. کفاری مثل یهود نیز میگویند: خضر را در مواضعی [مشخص] میتوان دید و از دیدگاه آنها خضر به صورتهای مختلف دیده میشود، مثلاً به صورت هولناک و ... علت این است که شخص یک جنی را دیده و گمان کرده که خضر را دیده است و بلکه شاید شیطان خود را برای کسی که فکر میکند زمینه گمراهشدن را دارد، نمایان سازد. و حکایات بسیاری در این باره وجود دارد که مجالی برای ذکرشان نیست. به هر تقدیر اصناف شیعه از این صوفیان گمراهترند، زیرا نقل ثابتشدهای از این امام منتظر در نزد آنان وجود ندارد، و کسی را هم که میبینند امام منتظر نمیدانند، و وقتی امامشان وارد سرداب شد کودکی بود که به سن تمییز نرسیده بود. و روافض دروغهایی را میپذیرند که چندین برابر دروغ صوفیه است، و از اقتداء به قرآن و سنت بیشتر از صوفیه روی میگردانند، و به بهترینِ مسلمانان طعنههایی میزنند که صوفیه در این باره با آنان در تضاد کاملند. بنابراین روافض در بهرهمندی از مصالح امامت از تمام طوایف اسلامی زیانبارترند، و بنابر قول خودشان، مهمترین و ارزشمندترین مسایل را از دست دادهاند. معرفت امام بدون انجام اعمال صالح فایدهای ندارد وجه چهارم اینکه: این عبارت مولف که گفت: «امامتی که به سبب درک و معرفت آن به درجه کرامت نائل میشویم» باطل است، زیرا صرف معرفت امام زمان خود و درک محضر وی، در صورتی که از او اطاعت نشود، مستلزم هیچ کرامتی نیست، وگرنه معرفت امام زمان خود، در درجه بعد از معرفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لی الله علیه و آله وسلم قرار میگرفت. در حالی که میدانیم کسانی که محمد را به عنوان رسول خدا شناختند ولی از او اطاعت نکردند به هیچ کرامتی نایل نشدند. حتی اگر کسی به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ایمان آورده ولی از اطاعت او سرپیچی کرده باشد و فرایض را ترک کرده و از حدود تجاوز نموده باشد، از دیدگاه مسلمانان و حتی در نزد خود امامیه نیز مستحق وعید میباشد، در این صورت حال کسی که امام را بشناسد ولی فرایض را ترک و از حدود تجاوز کند، چگونه خواهد بود؟ بسیاری از روافض میگویند: محبت علی حسنهای است که با وجود آن هیچ گناهی باعث خسران نمیشود. اگر محبت علی به گونهای است که با وجود آن، گناهان باعث هیچ خسرانی نمیشوند پس نباید به امامی نیاز باشد که لطفی در انجام تکالیف شمرده میشود. زیرا در صورت فقدان امام گناهانی انجام میشود، حال اگر محبت علی برای رفع آنها کافی باشد دیگر چه نیازی به وجود امام باقی میماند؟ امامت از واجبات دین نیست وجه پنجم اینکه: مولف میگوید: «امامت یکی از ارکان ایمان است که به سبب آن شخص مستحق خلود در بهشت میگردد». در جواب وی میگوییم: جز جاهلان و اهل بهتان چه کس دیگری آن را از ارکان ایمان میشمارد؟ و – إن شاء الله – در مورد آنچه مولف در این باره ذکر کرده، صحبت میکنیم. خداوند متعال مؤمنان و احوال آنها را وصف نموده و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ایمان را تفسیر و شعبههای آن را برشمرده است. ولی نه خدا و نه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، امامت را از زمره ارکان ایمان نیاوردهاند. در حدیث صحیحی – حدیث جبرئیل – وقتی جبرئیل به صورت یک عرب بادیهنشین به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم میآید و از او در مورد اسلام، ایمان و احسان سوال میکند. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در جواب میفرماید: «الإسلام: أن تشهد أن لا إله إلاَّ الله وأنَّ محمداً رسول الله وتقيم الصلاة وتؤتي الزكاة وتصوم رمضان وتحج البيت. قال والإيمان: أن تؤمن بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر والبعث بعد الموت وتؤمن بالقدر خيره وشره»[8]. یعنی: اسلام عبارت است از اینکه: شهادتدهی به وحدانیت الله و رسالت محمد و نماز اقامه کنی و زکات بپردازی و رمضان را روزه بگیری و حج خانه [خدا] را به جا بیاوری. و ایمان عبارت است از اینکه: ایمان بیاوری به خدا و ملائکهاش و کتب [آسمانیاش] و پیغمبرانش و روز رستاخیز و زندهشدن دوباره بعد از مرگ و ایمان بیاوری به اینکه خیر و شر به تقدیر خداست. میبینیم که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ذکری از امامت نکرده است. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در ادامه میفرماید: «والإحسان أن تعبد الله كأنك تراه فإن لم تكن تراه فإنَّه يراك». یعنی: احسان عبارت است از اینکه: خدا را آنگونه بندگی نمایی که گویی [در همه حال] او را میبینی و اگر او را نمیبینی، [بدان که] او تو را میبیند. صحت این حدیث مورد اتفاق بوده و همه حدیث را پذیرفتهاند، و علماء بر صحت آن اجماع کردهاند و اصحاب صحاح [بخاری و مسلم] با بیشتر از یک سند آن را نقل کردهاند، بخاری و مسلم هر دو آن را از ابوهریره رضی الله عنه نقل کردهاند، و مسلم به تنهایی آن را از عمر رضی الله عنه نقل کرده است. اگرچه روافض صحت این احادیث را قبول ندارند ولی مصنف مورد نظر ما به احادیث موضوعی استدلال کرده است که به اتفاق علماء جعلی هستند. پس یا باید دو طرف ادلهای ذکر کنیم که برای طرف مقابل هم مقبول است، و یا باید دو طرف این اصل را ترک کنیم، و اگر طرف مقابل ما استناد به روایات را به طور کلی ترک کنند ما نیز میتوانیم این کار را بکنیم. ولی وقتی آنها روایت ذکر میکنند، در رد اقوالشان چارهای جز ذکر روایت نیست، و در نهایت باید بر چیزی اعتماد و تکیه نمود که حجت و برهان آن را ثابت میکند. و ما ادلهای را میآوریم که ثابت میکنند که روایاتشان که با آن اهل سنت را مورد انتقاد قرار میدهند، روایاتی باطل و جعلی هستند، و دلایلی میآوریم که نشان میدهد آن احادیثی که علماء آن را نقل نموده و صحیح شمردهاند، صحیحاند. اصلاً از روایات بگذریم و به آیات اشاره کنیم، خداوند میفرماید: { إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (٢)الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (٤)} (الأنفال: 2-4). «مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان ميگردد; و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مىشود، ايمانشان فزونتر مىگردد; و تنها بر پروردگارشان توكل دارند. آنها كه نماز را برپا مىدارند; و از آنچه به آنها روزى دادهايم، انفاق مىكنند. (آرى،) مؤمنان حقيقى آنها هستند; براى آنان درجاتى (مهم) نزد پروردگارشان است; و براى آنها، آمرزش و روزى بىنقص و عيب است». به این ترتیب خداوند متعال به ایمان این افراد شهادت میدهد بدون اینکه ذکری از امامت باشد و باز میفرماید: { إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (١٥)}(الحجرات: 15). «مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردهاند; آنها راستگويانند». و به این ترتیب خداوند این افراد را در ایمانشان صادق میشمارد بدون اینکه ذکری از امامت به میان آورده شود. و همچنین از امور مسلم دین محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله وسلم این است که وقتی مردم ایمان میآوردند، محمد صلی الله علیه و آله وسلم ایمانشان را به معرفت امام مشروط نمینمود، و حتی هیچ چیزی از امامت برایشان بیان نمیکرد. هر رکنی از ارکان ایمان میبایست توسط پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم برای مؤمنان تبیین گردد تا ایمان به آن رکن محقق شود. حال که میدانیم پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ایمان را به امامت مشروط نمیساخته است، میتوان با قاطعیت گفت ایمان را به امامت مشروطنمودن از اقوال اهل بهتان است. اگر گفته شود: امامت در عموم نصوص داخل است، و یا اینکه گفته شود: امامت را به این دلیل شرط و رکن نامیدیم که ایمان جز در صورت وجود آن محقق نمیشود یعنی از باب «ما لا يتم الواجب إلاَّ به فهو واجب». آن را شرط نامیدیم و یا اینکه بگویند: نص دیگری بر آن دلالت میکند. جواب میدهیم: حتی به فرض صحت این ادله، امامت جزئی از فروع دین خواهد بود، و نه بالاتر از آن، و بنابراین رکنی از ارکان دین شمرده نمیشود. زیرا رکن به چیزی گفته میشود که ایمان مشروط به تحقق آن باشد، مثل شهادتین، یعنی شخص تا به وحدانیت خداوند و رسالت محمد صلی الله علیه و آله وسلم شهادت ندهد، مؤمن محسوب نمیگردد. چنانچه امامت رکنی از ارکان ایمان باشد که ایمان هیچ کسی جز با تحقق آن، تحقق نیابد، میبایست پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم آن را با بیانی عمومی تبیین نماید تا جایی برای عذر باقی نماند، همچنانکه شهادتین و ایمان به ملائکه، کتب آسمانی، پیغمبران و روز قیامت را تبیین نموده است. چگونه میتوانیم کلام مؤلف را بپذیریم در حالی که با قاطعیت میدانیم پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم امامت را شرط ایمان مسلمانانی نساخت که گروه گروه وارد اسلام میشدند، و نه به صورت مطلق، و نه معین آن را شرط ایمان مردم قرار نداد. وجه ششم اینکه: مؤلف میگوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناسد بر مرگ جاهلی مرده است. در جواب وی میگوییم: چه کسی این حدیث را با این الفاظ روایت کرده و سند آن کدام است؟ و چگونه جایز است روایتی از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کنیم بدون اینکه به طریق و سند آن اشاره کنیم؟ اگر مجهول الحال میبود باز ذکر سند لازم بود، چه برسد به این حدیث، با این الفاظ که علماء آن را اصلاً نمیشناسند، و تنها حدیثی که در این باره وجود دارد حدیث معروفی است که مسلم آن را از نافع روایت میکند که میگوید: به هنگام آن حادثه حره در زمان یزید بن معاویه، عبدالله بن عمر نزد عبدالله بن مطیع آمد. ابن مطیع گفت: بالشی به ابوعبدالرحمن بدهید. عبدالله بن عمر گفت: نیامدهام که بنشینم، بلکه آمدهام تا حدیثی را که از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدهام، برایت بگویم. از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمود: «من خلع يداً من طاعة لقي الله يوم القيامة لا حجة له ومن مات ليس في عنقه بيعة، مات ميتة جاهلية»[9]. یعنی: هر کسی از بیعت و اطاعتش دست بکشد، در روز قیامت خداوند را در حالی ملاقات میکند که هیچ حجتی ندارد. و هر کس در حالی بمیرد که به هیچ بیعتی گردن ننهاده است، بر مرگ جاهلیت مرده است. این حدیث را عبدالله بن عمر زمانی برای عبدالله بن مطیع بن اسود روایت نمود که ابن مطیع و اطرافیانش از اطاعت امیرشان یزید شانه خالی کرده بودند. و ابن عمر زمانی این حدیث را برای ابن مطیع نقل نمود که ظلم و ستم یزید برای همه آشکار بود، و به علاوه یزید با اهل حره جنگیده بود، و کارهای ناپسندی در آنجا از او سرزده بود. بنابراین حدیث ابن عمر بیان میکند که خروج مسلحانه علیه والیان امور مسلمانان جایز نیست، و هر کس مطیع والیان نباشد، بر مرگ جاهلی مرده است. و این سخن خلاف سخن روافض است، زیرا آنها بزرگترین مخالفان والیان هستند و کمتر از همه اهل اطاعت از امیرند، مگر با کراهت. پس مؤلف ابتدا باید یک روایت صحیح نقل کند. و به فرض قبول صحت خبر باید بپرسیم: چگونه اصل ایمان با خبری اینگونه که ناقلش نامعلوم است، ثابت میشود؟ و تازه اگر هم ناقلش شناخته شود، شاید به اشتباه رفته باشد و یا حدیث را به دروغ به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت داده باشد. آیا ایمان جز با دلایل علمی صحیح ثابت میشود؟ وجه هفتم اینکه: حتی اگر حدیث مورد استشهاد مولف صحیح باشد، باز هم نمیتواند حجتی برای مؤلف باشد. زیرا پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، بنابراین حدیث فرموده: «بر مرگ جاهلی میمیرد». و این حدیث شامل آنهایی میشود که از روی تعصب به جنگ میپردازند که روافض رؤوس اصلی این گروهند. ولی همچنانکه قرآن و سنت بر این امر دلالت دارند مسلمان به خاطر جنگ از روی تعصب تکفیر نمیگردد، چه برسد به کاری کوچکتر از آن. و در صحیح مسلم از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «من خرج من الطاعة وفارق الجماعة ثم مات، مات ميتة جاهلية»[10]. یعنی: هر کسی از اطاعت [امیر] سرپیچی کند و از جماعت [مسلمانان] جدا گردد و سپس بمیرد، بر مرگ جاهلی مرده است. و در صحیحین از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «من رأی من أميره شيئاً يكرهه فليصبر عليه، فإن خرج من السلطان شبراً، مات مييتة جاهلية»[11]. یعنی: هر کس از امیرش چیزی را دید که از آن کراهت دارد، باید بر آن صبر نماید زیرا هر کس یک وجب از اطاعت سلطان خروج کند بر مرگ جاهلی مرده است. و این نصوص در بیان حال روافض صریحند، و مثل احادیث دیگر این باب در نزد علماء معروفند، ولی نه با آن الفاظی که مؤلف آن را نقل نمود. وجه هشتم اینکه: حدیث مورد استدلال مؤلف حجتی است بر علیه روافض. زیرا آنها امام زمان خود را نمیشناسند، چون که ادعا میکنند امام غایبشان محمد بن حسن است که در سامرا در سال 260هـ و یا حوالی همان سال وارد سردابی شد و دیگر برنگشت، و سنّش در آن زمان دو سال، یا سه سال، یا پنج سال و یا در همین حدود بوده است و الآن بنابر قول آنها بیشتر از صدها سال سن دارد و در این مدت نه رد و نشانهای از او دیده شده، و نه سخن و اخباری از او شنیده شده است. هیچ کس از روافض امامشان را نه عیناً و نه با اوصافش نمیشناسند ولی میگویند: این شخص را که نه کسی او را میبیند و نه از او خبری میشنود، امام زمانشان است. بدیهی است که این معرفت امام نامیده نمیشود. مثل این است که شخصی پسر عمویش را ندیده باشد و چیزی از احوالش را نداند، چنین شخصی قطعاً پسر عمویش را نمیشناسد، و همچنین کسی که چیزی پیدا میکند، میداند که حتماً صاحبی دارد ولی او را نمیشناسد، چنین شخصی نیز قطعاً صاحب آن گمشده را نمیشناسد. حتی شناخت چنین شخصی از صاحب گمشده بیشتر و معتبرتر از شناخت روافض از امام زمان است، زیرا این شخص میتواند بعضی از احکام مالکیت و انتساب را بر آن چیز جاری سازد. ولی امام غایب منتظر، احوالش در باب امامت پوشیده بوده و نمیتوان از او بهره گرفت. معرفت امام که باعث خروج انسان از جاهلیت میگردد، معرفتی است که از طریق آن اطاعت و جماعت ممکن باشد، درست برخلاف مردم عصر جاهلیت که نه امامی داشتند تا آنها را با هم جمع کند، و نه جماعتی داشتند که آنها را حمایت نماید، و خداوند متعال محمد صلی الله علیه و آله وسلم را فرستاد و آنها را از طریق پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به هدایت و جماعت راهنمایی کرد. ولی این امام روافض نه باعث اطاعت است و نه سبب جماعت، بنابراین شناختی که روافض از او دارند، شناختی نیست که آنها را از جاهلیت خارج گرداند، و بلکه منتسبان به او از جاهلترین طوایف اسلامی و شبیهترین آنها به مردم عصر جاهلیت هستند، واگر به اطاعت غیر خود – چه کافر و چه مسلمانی که خودشان او را یا کافر و یا ناصبی مینامند – گردن ننهند، هیچ مصلحتی برایشان محقق نمیشود. زیرا اختلاف و افتراق و خروجشان از اطاعت به حدی زیاد است که جلوی تحقق هر مصلحتی را میگیرد، و این حقیقت در بین آنها بسی واضح است. وجه نهم اینکه: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به اطاعت از ائمهای دستور فرمودند که موجود و معلوم باشند و قدرت و توانایی لازم برای اداره حکومت و مملکت را داشته باشند، و نه اطاعت از معدودم، یا مجهول، و یا کسی که هیچ نیرو و توانی ندارد و قادر به انجام هیچ کاری نیست. همچنانکه پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به اجتماع و اتحاد دستور داده و از تفرقه و اختلاف بر حذر میداشتند. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به صورت مطلق به اطاعت از ائمه دستور نداده است، بلکه در چهارچوب اطاعت از خداوند، و نه هنگام معصیت او، چنین دستوری را صادر کرده است، و همین مسأله گویای این حقیقت است که ائمة مورد نظر احادیث، معصوم نیستند. اگر مؤلف بگوید: مرادم این بود که مهمترین مطالب دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان که بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم مورد اختلاف و تنازع قرارگرفت، همین مسأله امامت بود. جواب میدهیم: در این صورت نه الفاظ انتخاب شده فصیح است، و نه معنی مورد نظر صحیح است. زیرا عبارات چنین مفهومی را القاء نمیکنند، بلکه مفهوم عبارات و مقتضای واژهها این است که به صورت مطلق مهمترین مطالب دین و ارزشمندترین مسایل مسلمانان باشد. و به فرض اثبات این مفهوم از آن عبارات، این مفهوم و معنی و مراد نیز باطل و نادرست است، زیرا مسلمانان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مسایل مهمتری تنازع نمودند. و به فرض مهمترینبودن مسأله امامت، مذهب مذکور توسط مؤلف، باطلترین مسایل و فاسدترین مطالب میباشد. زیرا نزاع بر سر امامت در خلافت علی رضی الله عنه بروز کرد، و در خلافت سه خلیفه نخست، جز آنچه در سقیفه گذشت، نزاعی روی نداد و در سقیفه نیز تا به توافق نرسیدند، متفرق نشدند، و نزاعی اینگونه، نزاع نامیده نمیشود. اگر مراد این است که بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بلافاصله نزاع بر سر این مسأله پدید آمد. باید گفت که: هر چیزی که بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بلافاصله مورد نزاع قرار گیرد الزاماً مهمتر و ارزشمندتر از مسایلی نیست که بعد از مدتی طولانی بروز میکنند. بدیهی است مسایل مرتبط با توحید و صفات و اثبات [صفات]، تنزیه، تقدیر، تعدیل، تجویز و تحسین و تقبیح مهمتر و ارزشمندتر از مسأله امامت هستند و نیز مسائل مرتبط با اسماء [خدا] و احکام، وعد و وعید، عفو، شفاعت و خلود از مسائل مرتبط با امامت مهمترند. اگر امامت مهمترین مسایل دین باشد، آنها از مقصود امامت بهرهای نبردهاند - که قبلاً ثابت کردیم بهرهای نمیبرند – پس مهمترین و ارزشمندترین مسأله دین را از دست دادهاند و در این صورت از توحید و عدل نیز بهرهای نمیبرند، زیرا در صورت عدم تحقق غرض و مقصود امامت، اینها ناقص میمانند، بنابراین روافض مستحق عذاب میگردند. روافض از مسلمات میشمارند که مقصود از امامت در فروع و احکام عملی مطرح است، و اصول عقلی به وجود امام نیاز ندارد، پس چگونه امامت مهمترین و ارزشمندترین مسأله میباشد؟! بعد از همه این مباحث باید گفت: قول روافض پیرامون امامت بیاساسترین قول است، و اگر آن را تنها به خاطر مصلحت دینی و دنیوی مردم واجب میکردند و امامشان امام زمان میبود، باز از ناحیه او هیچ مصلحتی دینی و یا دنیوی محقق نمیشد. چه تلاشی بیهودهتر از تلاش کسی که خود را زیاد خسته میکند، و قال و قیل بسیار راه میاندازد، و از جماعت مسلمانان جدا میشود، و به لعنتکردن سابقین و تابعین دچار میگردد، و با کفار و منافقان همکاری میکند، و انواع حیلهها را میآزماید، و هر دری را میزند، و دروغگویان را گواه میگیرد و پیروانش را با ریسمان فریب به بند میکشد، و کارهایی میکند که بازگوییاش طولانی میشود، و ... و مقصودش از همه اینها این است که ثابت کند امامی دارد که امر و نهی خدا را به او آموزش میدهد، و کاری را به او میشناساند که او را به خدا نزدیک میگرداند! سپس وقتی اسم و نسب این امام را شناخت به هیچ یک از مطلوباتش نرسد و به تعلیم و ارشاد او پی نبرد، و امر و نهی او را نداند، و از ناحیه امام به منفعت و مصلحتی نرسد، جز اینکه تلفکردن جان و مال و پیمودن مسیرهای طولانی و انتظار بیش از حد شبانهروزی نصیبش شده است، و به خاطر کسی که در سردابی رفته و نه کاری میکند، و نه خطابی دارد، با جمهور به دشمنی پرداخته است. به خاطر شخص موهومی که حتی اگر واقعاً وجود هم میداشت، باعث جلب هیچ منفعتی برای این بیچارگان نمیشد. عقلاء و علماء میدانند که جز فلاکت نصیب اینان نمیگردد. زیرا حسن بن علی عسکری نسل و دودمانی نداشت، همچنانکه محمد بن جریر طبری و عبدالباقی بن قانع و سایر علمای آگاه به انساب بیان کردهاند. روافض میگویند: امام زمان بعد از وفات پدرش، در حالی که دو یا سه و یا پنج سال و یا در همین حدود سن داشت داخل سرداب گردید و بچهای با این سن به نص قرآن کریم یتیم است و باید داراییاش نگه داشته شود تا به سن رشد برسد و باید یکی از نزدیکان حضانت او را بعهده بگیرد و وقتی هفت ساله گردید او را به طهارت و نماز دستور دهد. کسی که به سن لازم برای گرفتن وضو و خواندن نماز نرسیده است و هنوز جان و مالش تحت حضانت یک ولی میباشد. حتی اگر چنین شخصی با این ویژگیها وجود هم داشته باشد، جایز نیست که امام مؤمنان قرار داده شود، چه برسد به اینکه چنین شخصی در طول این غیبت طولانی معدوم و مفقود باشد! وقتی ولی یک زن [یا دختر] حضور نداشته باشد، حاکم و یا یک ولی دیگر، عهدهدار ازدواج او میگردد تا غیبت و عدم حضور ولی معلوم و موجودش باعث فوت و تباهشدن مصلحت زن نگردد. مصلحت امامت در طول این مدت طولانی غیبت امام چگونه تباه نشده است؟
[1]- نگا: بخاری، 1/10 و مواضع دیگر و مسلم، 12/52-53. [2]- نگا: مسلم، 1/320 و ابن ماجه، 1/308-309. [3]- نگا: بخاری، 2/173 و مسلم، 2/948. [4]- نگا: بخاری، 2/159. [5]- بخاری، 2/176، و غیره. [6]- این حدیث ضعیف: مسند امام احمد، 2/171، تحقیق احمد شاکر مذکور است. [7]- وجه اول ردی بود بر این قول روافض که امامت مهمترین امور دین است. [8]- مسلم، 1/36، بخاری، 1/15 و مواضعی دیگر. [9]- مسلم، 3/1478. [10]- نگا: مسلم، 3/1476. [11]- نگا: بخاری، 9/47 و مسلم، 3/1477.
به نقل از: مختصر منهاج السنة، تأليف: شيخ الإسلام أبو العباس أحمد بن تيمية، اختصار : الشيخ عبدالله بن محمد الغنيمان (استاد تحصيلات عالي دانشگاه اسلامي مدينه منوره)، و مدرس در مسجد نبوي شريف، ترجمه: إسحاق دبيرى
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|