Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله وسلم قَالَ: «فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ وَالِدِهِ وَوَلَدِهِ». (بخارى:14)
ترجمه: از ابو هريره رضي الله عنه روايت است كه رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:«سوگند به ذاتي كه جانم در دست اوست، كسي از شما نمي تواند مؤمن باشد، تا زماني كه من (پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ) نزد او از پدر و فرزندش محبوب تر نباشم».

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و رفیق سفرش ابوبکر صدیق رضی الله عنه

شماره مقاله : 1697              تعداد مشاهده : 399             تاریخ افزودن مقاله : 8/3/1389

هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و رفیق سفرش ابوبکر صدیق رضی الله عنه


شکست نقشة مشرکان و برنامه‌ریزی دقیق پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم برای هجرت


بعد از آنکه قریش در جلوگیری یاران رسول خدا از هجرت به مدینه با وجود شیوه‌های تند خود با شکست مواجه شده بودند، به جدی بودن خطری که منافع اقتصادی و جایگاه اجتماعی آنان را میان قبیله‌های عرب تهدید می‌کرد، پی بردند و در دارالندوه (محل مشورتی قریش) در مورد از بین بردن رهبر دعوت به رایزنی پرداختند؛ چنانکه ابن عباس در تفسیر این آیه می‌نویسد:

{ وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (٣٠)} (انفال، 30)

«(ای پیامبر به خاطر بیاور) هنگامی را که کافران دربارة تو نقشه می‌کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا اینکه بیرون کنند. آنان چاره می‌اندیشیدند و نقشه می‌کشیدند و خدا هم تدبیر و چاره‌سازی می‌کرد و خداوند بهترین چاره‌ساز است.»

قریش در مکه با یکدیگر به مشورت پرداختند. برخی گفتند: صبح فردا او را با زنجیر ببندید و نگاه دارید و برخی گفتند او را به قتل برسانید و برخی گفتند او را از میان خودمان اخراج می‌کنیم. خداوند، پیامبرش را از این توطئه آگاه کرد بنابراین، آن شب علی در بستر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم خوابید[1] و پیامبر مکه را به قصد مدینه ترک نمود. برگزیدگان قریش اطمینان داشتند که توطئه پست و زبونانة آنان موفقیت‌آمیز خواهد بود، امّا صبح هنگام با یورش بر بستری که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم خوابیده بود، علی را دیدند، به شکست فاحش خویش پی بردند و با حالت یاس و ناامیدی از علی رضي الله عنه پرسیدند: رفیقت کجاست؟ علی گفت: نمی‌دانم. آنها رد پای پیامبر را گرفتند و وقتی به کوه رسیدند، سردرگم شدند. از کنار غار گذشتند، امّا عنکبوتی را دیدند که بر دهانه غار تار تنیده بود. با خود گفتند: به این تازگی کسی اینجا نیامده است و رسول خدا سه روز در غار به سر برد.[2]

سید قطب در تفسیر این آیات می‌نویسد: «این یادآور اوضاع مکه قبل از تغییر و تبدیل اوضاع و موضع اهل مکه است و این جریان، الهام‌گر یقین و اعتماد به آینده است همانطور که بیانگر تدبیر الهی در آنچه مقدر نموده است، می‌باشد. مسلمانانی که اولین بار با این آیه‌ها مورد خطاب قرار می‌گرفتند، به هر دو حالت یعنی شرایط زندگی در مکه و سختیها و دشواریهایی که با آن سروکار داشتند، آگاهی کامل داشتند و کافی بود که با این آیه‌ها گذشتة نزدیک خود را و ترسها و اضطرابهای آن را با وضعیت فعلی و امنیت و آسایش آن مقایسه بکنند و به خاطر بیاورند و چاره‌اندیشی و توطئه‌های مشرکان را علیه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و سپس نجات یافتن و پیروزی وی را به یاد بیاورند.

حیله ونقشة شوم مشرکان این بود که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را به زنجیر بکشند و او را زندانی کنند تا بمیرد و یا او را به قتل برسانند و از دست او راحت شوند و یا او را از مکه اخراج نمایند. آنها همة این نقشه‌ها را طراحی نمودند، امّاسرانجام بر کشتن وی اتفاق نظر کردند و قرار بر این شد که جوانانی از همة قبایل، این عمل زشت و مذموم را انجام دهند تا خون او بین همه قبیله‌ها تقسیم شود؛ چراکه آنان بر این باور بودند که بنی‌هاشم توانایی قصاص از تمامی قبایل عرب را نخواهد داشت و در نتیجه به گرفتن خون بهای پیامبر راضی خواهند شد و کار بدین گونه به اتمام خواهد رسید.

{ وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (٣٠)} (انفال، 30)

«آنها مکر می‌کنند و خدا نیز مکر می‌کند و خدا بهترین مکرکنندگان است.»

خداوند این گونه توطئة آنها را به باد تمسخر می‌گیرد و با تعبیری کوبنده با آنان سخن می‌گوید؛ چراکه قدرت خداوند توانا و جبار، که بر بندگانش چیره است و بر کار خود توانا و محیط بر همه چیز است را نمی‌توان با توانایی انسانهای ناتوان و ضعیف مقایسه کرد.[3]


برنامه‌ریزی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم برای هجرت

از ام‌المؤمنین، عایشه، روایت است که : پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم هر روز صبح یا شام به خانه ابوبکر می‌آمد تا اینکه روزی فرا رسید که در آن روز به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم اجازه داده شد تا هجرت را آغازنماید و از میان قومش از مکه خارج شود و در این روز بود که به هنگام ظهر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به خانة ما آمد.

عایشه می‌گوید: وقتی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم وارد شد، ابوبکر از تخت خود که بر آن نشسته بود، کمی آن طرف‌تر رفت و پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نشست و آنجا جز پدرم و من و خواهرم اسماء کسی نبود. آن گاه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: اینها را از نزد خود بیرون کن. ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا، این دو دختران من هستند، پدر و مادرم فدایت باد چه خبر است؟ فرمود : به من اجازه داده شده است تا به قصد هجرت از مکه بیرون بروم. عایشه می‌گوید: ابوبکر گفت: من همراهتان خواهم بود؟ فرمود: آری تو همراهم خواهی بود.

عایشه می‌گوید: به خدا سوگند تا آن روز ندیده بودم کسی از شادی گریه کند، اما برای اولین بار ابوبکر را دیدم که گریه می‌کرد. سپس ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا! این دو سواری را من برای همین منظور آماده کرده‌ام. آن گاه آنها عبدالله بن ارقط مردی از بنی دیل بن بکر را که مشرک بود، اجیر کردند تا راهنمای آنان در این سفر باشد و آنها سواریهای خود را به او دادند تا اینکه زمان موعد خروج از مکه فرا رسید.[4]

بخاری نیز در حدیثی طولانی این ماجرا را از عایشه روایت نموده و در آن آمده است: «روزی ظهر هنگام در خانة ابوبکر نشسته بودیم که کسی به پدرم گفت: این پیامبر خدا است، در حالی که سرش را پوشانده بود و قبل از این معمولاً در این وقت نزد ما نمی‌آمد. ابوبکر گفت: پدر ومادرم فدای او باد، سوگند به خدا او جز برای امر مهمی دراین وقت به سراغ ما نیامده است. عایشه می‌گوید: پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به ابوبکر گفت: اینها را از نزد خود بیرون کن. ابوبکر گفت: اینها خانوادة شما هستند. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: به من اجازة هجرت داده شده است. ابوبکر گفت: پدر و مادرم فدایت باد، آیا من نیز همراهت خواهم بود؟ پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: بله. ابوبکر گفت: پدرم فدایت باد، پس یکی از این سواریهای من را بردار. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم گفت: آن را می‌خرم. عایشه می‌گوید: پس ما شتران آنها را به بهترین صورت تجهیز کردیم و توشة آنها را در کیسه‌ای قرار دادیم. اسماء، دختر ابوبکر، قطعه پارچه‌ای از کمرش جدا کرد و با آن دهانه کیسه را بست بنابراین، او را ذات النطاقین می‌گویند. سپس پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر به غاری درکوه ثور پناه بردند و در آنجا سه شب پنهان شدند و عبدالله بن ابوبکر که نوجوانی هوشیار و فهمیده بود، شب را نزد آنها می‌گذراند و در آخر شب از پیش آنها حرکت می‌کرد و صبح در میان قریش طوری وانمود می‌کرد که شب را در مکه گذرانده است و از طرفی هر توطئه‌ای که علیه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر انجام می‌گرفت، بعد از تاریکی هوا، آنان را مطلع می‌نمود و گوسفندان را شبانگاه به آن جا می‌آورد تا آنها از شیر آن بنوشند. عامر بن فهیره به هنگام سپیده‌دم که هنوز هوا تاریک بود، گله را از آن جا حرکت می‌داد. این کار را در هر سه شبی که پیامبر و ابوبکر آن جا بودند، انجام می‌داد. ابوبکر و رسول خدا مردی از بنی دیل را که از نسل عبدبن عدی بود به عنوان راهنمای خود اجیر کردند. آن مرد بر دین قریش بود، اما آنها بر او اعتماد کردند و سواریهای خود را به او دادند و با او وعده کردند که بعد از سه شب به غار ثور بیاید. روز موعد فرا رسید. عامر بن فهیره و راهنما همراه آنها به راه افتادند و راه ساحل را در پیش گرفتند.[5]


از مکه تا غار ثور

وقتی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم از مکه بیرون شد، کسی جز علی بن ابی‌طالب و ابوبکر صدیق و خانوادة ابوبکر از ماجرا اطلاع نداشت. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به علی فرمان داد که در مکه بماند تا امانتهای مردم را برگرداند؛ زیرا بسیاری از مردم مکه امانتهای خود را به خاطر صداقت و امانتداری رسول خدا، نزد وی می‌گذاشتند.[6]

ابوبکر و پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم با هم قرار گذاشتند و از دریچه‌ای که پشت خانه ابوبکر بود، بیرون رفتند[7] و این به خاطر آن بود تا حرکت آنها کاملاً مخفیانه انجام گیرد تا قریش متوجه خروج آنان نشوند و مزاحمتی ایجاد ننمایند و از قبل با راهنمای خود قرار گذاشته بودند که پس از سه شب، همدیگر را در غار ثور ملاقات نمایند.[8]


دعای پیامبر هنگام خروج از مکه

پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم هنگام ترک مکه این دعا را به زبان آورد: «سپاس خداوندی را که مرا آفرید در حالی که هیچ نبودم. پروردگارا! مرا در مقابل نگرانیهای دنیا و سختیهای روزگار و مصیبتهای شب و روز یاری ده.

پروردگارا! مرا در سفرم همراهی کن و در میان خاندانم جانشین و کفیل من باش و در آنچه به من روزی داده‌ای، برکت عنایت کن و در پیشگاه خود زبون و تسلیمم ساز و مرا بر خلق و خوی شایسته قوت بخش و در پیشگاه خود محبوبم ساز و مرا به مردم وامگذار. ای پروردگار مستضعفان! تو پروردگار منی و من به جمال بزرگوارت که آسمانها و زمین بدان روشن شده و تاریکیها بدان از بین رفته و کار اولین و آخرین مردمان بدان سامان یافته است، پناه می‌برم از اینکه خشم تو بر من فرود بیاید و یا ناخشنودی خود را بر من فرود آوری. به تو پناه می‌برم و از زوال نعمتهایت و از غافلگیرشدن به نعمتهایت و از رخت بربستن عافیت و از همه جلوه‌های ناخشنودیت. فرجام و فرمان از آن توست و من بهترین آنچه را در توان دارم تقدیم می‌کنم و هیچ نیرو و توانی جز یاری تو نیست.»[9]

همچنین پیامبر به هنگام خروج از مکه در حزوره در بازار مکه ایستاد و گفت: «سوگند به خدا که تو بهترین سرزمین خدا هستی و خداوند تو را از همة سرزمینها بیشتر دوست دارد و اگر نبود که ساکنان تو مرا از دامنت بیرون رانده‌اند، هرگز بیرون نمی‌رفتم.»

پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به سفرش ادامه داد و از دسترس مشرکان بیرون شد. امام احمد چنین روایت می‌کند.: مشرکان رد پای آنها را گرفتند تا اینکه به کوه رسیدند، کوه ثور و در آنجا رد پای آنان را گم کردند و ندانستند که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و همراهش کجا رفته است. پس بالای کوه رفتند و به کنار غار آمدند و دیدند که بر دهانه غار تار عنکبوت تنیده شده است، گفتند: اگر کسی داخل این غار می‌رفت تار عنکبوت بر دهانه غار باقی نمی‌ماند و بدین صورت خداوند به وسیلة این لشکر خود، باطل را خوار و زبون کرد و حق را پیروز نمود؛ چون لشکریان خدا خواه مادی باشند یا معنوی، یارای مقابله با لشکر باطل را دارند. اگر مادی باشند، قدرت و خطر آن در بزرگی جسم آن نماد پیدا نمی‌کند و چه بسا میکروبهائی که با چشم دیده نمی‌شوند، لشکر بزرگی را از بین می‌برند؛ چنانکه خداوند فرموده است:

{ وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلا مَلائِكَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا وَلا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلا هُوَ وَمَا هِيَ إِلا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ (٣١)}(مدثر، 31)

«مأموران دوزخ را جز از میان فرشتگان برنگزیده‌ایم و تعداد آنان را نیز جز آزمایش کافران نساخته‌ایم. هدف این است که اهل کتاب، یقین و اطمینان حاصل کنند و بر ایمان مؤمنان نیز بیفزاید و اهل کتاب و مؤمنان تردید به خود راه ندهند و کسانی که در دلشان بیماری (نفاق) است و کافران بگویند: خدا مثلاً از بیان این چه می‌خواسته است؟ این گونه خداوند هر کس را بخواهد، گمراه می‌سازد و هر کس را بخواهد هدایت می‌بخشد. لشکرهای پروردگارت را جز او کسی نمی‌داند واین جز اندرزی برای مردم نیست.»

یعنی سپاهیان و لشکریان پروردگارت از بس که زیادند، کسی جز خودش شمار آنها را نمی‌داند؛ پس لشکریان خدا، غیرمحدود و بی‌حساب‌اند[10]. همان طور که هیچ کس نمی‌تواند ممکنات را حساب نماید و به حقایق و صفتهای آن حتی به صورت اجمالی آگاه باشد، گذشته از اینکه از اوضاع کمی و کیفی و نسبی آنها به طور مشروح اطلاع یابد.[11]


عنایت و حفاظت ویژة پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم از جانب خداوند

اگرچه پیامبر خدا از سایر اسباب موجود استفاده کرد، اما ایشان به طور مطلق به اسباب تکیه نکرد؛ بلکه به خدا اعتماد کرد و امید بزرگی به یاری و کمک وی داشت و همواره این جمله‌ای که خداوند به او آموخته بود تسلی‌بخش خاطرش بود[12] و آن را زمزمه می‌کرد.

{ وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا (٨٠)} (اسراء، 80)

«بگو: پروردگارا! مرا صادقانه وارد کن و صادقانه بیرون آور و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که برایم یار و مددکار باشد.»

این آیة کریمه دعایی است که خداوند به پیامبرش می‌آموزد تا او را با همین دعا به فریاد بخواند و همچنین برای امت او درسی باشد که خدا را این گونه بخوانند و به سوی او متوجه گردند؟ منظور از صداقت در ورود و خروج کنایه از خوب بودن تمام سفر از آغاز تا پایان است و ارزش صداقت و راستی در اینجا به اندازة ارزش تلاشهایی است که مشرکان انجام دادند. آنها کوشیدند تا او را در مورد آنچه خداوند بر او نازل نموده بود، به فتنه مبتلا سازند تا با افترا و دروغ چیزهایی را به خداوند نسبت دهند که خداوند این امور را نازل نفرموده بود، اما صداقت، نتیجه‌‌اش را که عبارت از پایداری و پاکیزگی و اخلاص بود، می‌‌داد.

{ ... وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا (٨٠)}(اسرا / 80)

«و از جانب خود قدرتی به من عطا کن که یار و مددکار من باشد.»

یعنی قدرت و هیبتی که با آن بتوان بر قدرت زمین و نیروی مشرکان غالب آمد و کلمه { مِنْ لَدُنْكَ } بیانگر نزدیک بودن و ارتباط با خدا و کمک خواستن مستقیم از وی و پناه بردن به ایشان است؛ چراکه امکان ندارد که صاحب دعوت، قدرت را جز از خدا بخواهد و امکان ندارد که جز از قدرت الهی از چیزی دیگر بترسد و یا به حاکم و یا کسی که صاحب مقامی است، پناه ببرد تا او را یاری دهد و حفاظت کند؛ بلکه قبل از همه او متوجه خدا می‌شود و گاهی هم، دعوت در دل قدرتمندان و صاحبان پست و مقام نفوذ می‌کند، آن گاه آنان سربازان و خدمت‌گزاران واقعی دعوت می‌شوند و در نتیجه کامیاب می‌گردند، اما اگر قضیه برعکس شود و دعوت، سرباز پادشاهان و اربابان قدرت و خدمت‌گزار آنها باشد، هرگز به موفقیت نخواهد انجامید؛ زیرا دعوت، فرمان الهی است و از قدرتمندان و صاحبان مقام بالاتر است.[13]

هنگامی که مشرکان، غار را محاصره کرده بودند و پیامبر و ابوبکر در محل دید آنها قرار داشتند، آن حضرت صلي الله عليه و سلم به ابوبکر اطمینان می‌داد که آرام باشد؛ چراکه خداوند با ماست؛ چنانکه ابوبکر صدیق می‌گوید: در حالی که در غار بودم به پیامبر گفتم: اگر یکی از آنها زیر پایش را نگاه کند ما را خواهد دید. پیامبر فرمود: «ابوبکر! در مورد دو نفری که سومین آنها خدا است، چه گمان می‌بری؟.»

و در روایتی دیگر آمده است که فرمود: «ابوبکر! ساکت باش! دو نفراند که سومین آنها خداست.»[14]

خداوند نیز این گفتگوی زیبا را در کلام همیشه جاوید خود ثبت نموده و فرموده است:

{ إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (٤٠)} (توبه، 40)

«اگر پیغمبر را یاری نکنید، خدا او را یاری کرد بدانگاه که کافران او را بیرون کردند، در حالی که او دومین نفر بود. هنگامی که آن دو در غار شدند، در این هنگام پیغمبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است. خداوند آرامش خود را بهرة او ساخت و پیغمبر را با سپاهیانی یاری داد که شما آنان را نمی‌دیدید و سرانجام سخن کافران را فرو کشید و سخن الهی پیوسته بالا بوده است و خدا با عزت است و حکیم.»

طبری در تفسیر این آیه می‌‌گوید: دراینجا خداوند به اصحاب و یاران پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم اعلام می‌دارد که او یاری و پیروزی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در مقابل دشمنان دین خدا را برعهده خواهد گرفت؛ حال چه آنها درصدد یاری او برآیند و یا راضی به یاری وی نگردند و خداوند به آنها یادآور می‌شود که او یاری پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را وقتی که دشمنان ایشان زیاد و دوستانشان اندک بودند، انجام داد؛ پس چگونه وقتی که تعداد همراهان پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم زیاد و دشمنان اندک باشند، چنین نخواهند کرد! خداوند خطاب به یاران رسول خدا چنین می‌گوید: ای مؤمنان! اگر شما همراه پیامبر من بیرون نروید و حرکت نکنید وبه یاری او برنخیزید، بدانید که خداوند یاری کنندة اوست. چنانکه هنگامی که کافران قریش او را از وطن و خانه‌اش بیرون کردند و رسول خدا در حالی که فقط یک نفر با خود داشت (یعنی وقتی ابوبکر رضي الله عنه ) در غار به سر می‌برد، وقتی ابوبکر ترسید که مبادا مشرکان جای آنها را بدانند، رسول خدا گفت: غمگین مباش چون خداوند با ماست و یاری کنندة ماست و هرگز مشرکان جای ما را نخواهند دانست و دستشان به ما نخواهد رسید. خداوند می‌گوید: «خدا پیامبرش را در آن روز بر دشمن پیروز گردانید و این در حالی بود که آن حضرت در وضعیت هراسناک و بی‌کسی قرار داشت؛ پس چگونه خداوند او را خوار و نیازمند شما می‌گرداند؛ در حالی که یاران و لشکریان او را زیاد کرده است.»[15]

دکتر عبدالکریم زیدان در مورد این همراهی و معیت خدا که در این آیه به میان آمد می‌گوید: و این معیت و همراهی الهی که از فرمودة الهی { ان الله معنا } فهمیده می‌شود بالاتر از همراهی خداوند با پرهیزگاران و نیکوکاران است که در این آیه ذکر شده است:

{ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (١٢٨)} (نحل، 128)

«خداوند با پرهیزگاران و با کسانی است که آنها نیکوکارند.»

چون همراهی در آن جا با خود پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و همراهش می‌باشد و مشروط به صفتی مانند پرهیزگاری و نیکوکاری نیست که نتیجة عمل و کار آن باشد؛ بلکه این همراهی مخصوص پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و همراهش می‌باشد و این همراهی با یاری کردن به وسیلة نشانه‌ها و امور خارق العاده تضمین شده است.[16]

سید قطب در مورد این نشانه‌ها و معجزات می‌نویسد : این زمانی بود که قریش از محمد به تنگ آمده بودند، همان طور که همواره قدرتهای بزرگ از سخن حق به تنگ می‌آیند و به جایی می‌رسند که نه توان دور کردن آن را دارند ونه می‌توانند در برابر آن صبر کنند. بنابراین، قریش علیه آن حضرت توطئه کردند و تصمیم بر این گرفتند تا خود را از دست او راحت کنند، اما خداوند او را از توطئه آنها آگاه ساخت و به او وحی کرد تا تنها به اتفاق همراهش ابوبکر بیرون برود و این در حالی بود که نه لشکری داشت و نه سلاحی، امّا دشمنان او زیاد بودند و قدرتشان از قدرت او بیشتر بود، اما سرانجام چه شد؟ از یک طرف همه قدرتهای مادی جمع شده بود و در طرف دیگر فقط پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و همراهش بود که از این قدرتها چیزی در اختیار نداشتند؟ خداوند از سوی خود با سپاهیانی که مردم آن را نمی‌دیدند، پیامبرش را پیروز گردانید و کافران را شکست داد و آنها خوار و زبون برگشتند:

{ إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (٤٠)} (توبه، 40)

«و سرانجام، سخن کافران را فروکشید (و شوکت و آئین آنها را از هم گسیخت.»

و کلمة «الله» همچنان در جایگاه بلند خود پیروز و با قدرت باقی ماند و این نمونة زنده‌ای از نصرت خدا به پیامبرش و کلمه‌اش می‌باشد و خداوند تواناست که این صحنه را به دست قومی دیگر که اهل تنبلی و سستی نباشند، تکرار نماید و این نمونه‌ای از واقعیت است اگر کسی بعد از وعدة خداوند به دنبال دلیلی دیگر باشد.[17]


گذر بر خیمة ام معبد در مسیر هجرت

سه شب بعد از آنکه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در غار بود، او و همسفرش از غار بیرون رفتند و اینک تعقیب کنندگان خسته و مشرکان از دسترسی به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم ناامید شده بودند. قبلاً به ذکر این موضوع پرداختیم که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر مردی از قبیلة بنی‌دیل به نام عبدالله بن اریقط را اجیر کرده بودند. او مشرک بود و آنها به او اعتماد کرده بودند و شتران خود را به او داده بودند و با او وعده گذاشته بودند که بعد از سه شب شتران آنها را به غار ثور بیاورد. آن مرد در وقت مقرر نزد آنها آمد و به اتفاق آنها از راهی که معمولاً از آن کسی رفت و آمد نمی‌کرد، به سوی مدینه حرکت نمود.[18]

در راه مدینه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در محل قدید[19] گذر آنها بر ام معبد[20] افتاد. در این منطقه قبیلة خزاعه، سکونت داشتند. ام معبد، خواهر حبیش بن خالد خزاعی است که راوی این ماجرا است. ابن کثیر می‌گوید: داستان آن معروف است و از طرقی روایت شده است که یکدیگر را تقویت می‌کنند[21]. از خالد بن جیش خزاعی رضي الله عنه که یکی از یاران پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم است، روایت شده است که می‌گفت: «پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم وقتی از مکه به قصد هجرت به سوی مدینه بیرون رفت، گذر ایشان و ابوبکر و غلام ابوبکر به نام عامر بن فهیره و راهنمای آنان، عبدالله بن اریقط لیثی، به خیمه ام معبد خزاعی افتاد. او پیرزنی برازنده و پرتوان بود که در کنار خیمه می‌نشست و به رهگذران آب و غذا می‌داد. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و یارانش از او پرسیدند که گوشت وخرمایی دارد تا از او خریداری کنند، اما نزد او چیزی نیافتند. مردم نیز در آن سال در خشکسالی و تنگدستی به سر می‌بردند. در آن هنگام پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در گوشة خیمه گوسفندی را دید، فرمود : ام معبد! این گوسفند چیست؟ او گفت: گوسفندی است که از شدت ضعف و لاغری تاب و توان رفتن با گله را نداشته است، پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: شیر دارد؟ گفت: ضعیف‌تر از آن است که شیری داشته باشد. فرمود: اجازه می‌دهی آن را بدوشم؟ گفت: پدر و مادرم فدایت باد، اگر شیری در پستانهایش یافتی، آن را بدوش. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم دستی بر پستانهای گوسفند کشید و نام خدا را بر زبان آورد و دعا کرد. شیر از پستانهای گوسفند به شدت فواره زد، رسول خدا ظرفی خواست و در آن شیر دوشید تا اینکه ظرف پر شد. به آن زن شیر نوشانید تا سیراب شد. سپس به همراهانش داد و آنها سیر شدند و خودش نیز نوشید و سیر شد. سپس چندبار آنها شیر نوشیدند؛ سپس بار دیگر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در آن ظرف شیر دوشید تا اینکه ظرف پر شد و آن گاه آن ظرف را نزد او نهادند و رفتند.

سپس آنان آهنگ حرکت نمودند و طولی نکشید که شوهر ام معبد به خیمه برگشت در حالی که چند بز لاغر و ضعیف که در حال مردن بودند و آهسته آهسته راه می‌رفتند، در پیش داشت. وقتی ابومعبد شیر را مشاهده کرد شگفت زده شد و از همسرش پرسید: ام معبد! این شیر از کجا است؟ ما که حیوان شیردهی نداشته‌ایم. گوسفندان از خانه دور هستند و فقط شب به خانه می‌آیند و گوسفندی که در خیمه هست، نیز شیری ندارد؟ ام معبد در پاسخ همسرش گفت: سوگند به خدا ما حیوان شیردهی نداشتیم، اما مرد مبارکی از کنار خیمة ما عبور کرد که دارای چنین و چنان ویژگیهائی بود. همسرش گفت: اوصاف او را برای من بگو. ام معبد گفت: مردی خوش سیما و زیبا، خوش خلق و با چهره‌ای درخشان، که نه لاغر بود و نه سرش کوچک بود؛ چشمانی سیاه و مژگانی درشت داشت. صدایش درشت بود و درازای گردنش بر زیبایی‌اش افزوده بود، محاسنی انبوه و پرپشت داشت و ابروانش کشیده و به هم پیوسته بود. شیرین سخن و گزیده گوی بود. نه یاوه‌گو و نه کم‌گوئی می‌کرد. گویا سخنان وی دانه‌های رشتة مرواریدی بود که فرو می‌ریخت. زیباترین و خوش‌سیماترین مردم از فاصله دور بود و نیکوترین آنان از نزدیک. شاخه‌ای میان دو شاخه بلند و کوتاه بود که زیباترین و نیک‌قامت‌ترین آنها بود. همراهانش به فرمان او گوش فرا می‌دادند، ترش‌رو و سبکسر نبود.

ابومعبد گفت: سوگند به خدا این همان مردی است که قریش در صدد یافتن او هستند و من خواستم با او همراه شوم و اگر بتوانم این کار را خواهم کرد. در همین اثنا در مکه صدایی طنین‌انداز بود که اهل مکه آن را می‌شنیدند، ولی نمی‌دانستند که صدا از کیست و از کجا است، می‌گفت:
جزی الله رب الناس خیر جزائه


رفیقین قالا خیمتی ام معبد


«خداوند، بهترین پاداش خود را به دو همراهی بدهد که به هنگام ظهر در خیمه ام معبد استراحت کردند.»

هما نزلا بالهدی و اهتدت به


فقد فاز من امس رفیق محمد


«آنها با هدایت آمدند و ام معبد به وسیلة اوهدایت یافت و چه رستگار است آن کس که رفیق و همسفر محمّد گردد[22].»



سراقه بن مالک و تعقیب پیامبر

قریش در انجمنهای مکه اعلام کردند که هر کس محمد را زنده یا مرده بیاورد، صد شتر جایزه دارد. این خبر به گوش قبیله‌های عربی که در اطراف مکه بودند، رسید. سراقه بن مالک بن جعشم برای کسب این جایزه چشم طمع دوخته و سخت امیدوار بود. اما خداوند با قدرت خویش که هیچ چیزی نمی‌تواند بر آن چیره شود، با او چنان کرد که از مدافعان پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم گردید.

ابن شهاب می‌گوید: عبدالرحمان بن مالک مدلجی برادرزاده سراقه بن جعشم به حکایت از پدرش به من گفت که پدرش از سراقه بن جعشم شنید که می‌گفت: پیام کفار قریش نزد ما آمد که هر کس پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم وابوبکر را بکشد یا اسیر کند در مقابل هر یک از آنها صد شتر دریافت خواهد کرد. آن گاه در حالی که من در انجمن قبیله‌ام، بنی مدلج، نشسته بودم، مردی از قبیله ما وارد شد و گفت: سراقه! من هم اکنون شبحهایی در ساحل دیدم؛ گمان می‌کنم که آنان محمد و همراهانش باشند. سراقه گفت : به یقین دانستم که آنها محمد و همراهانش هستند، ولی گفتم: هیچ وقت آنها نبوده‌اند. آنهایی که تو دیده‌ای، فلانی و فلانی هستند که ما هم با چشمانمان آنان را دیده‌ایم، آن گاه پس از درنگی کوتاه، بلند شدم و به سوی خانه‌ام راه افتادم و به کنیزم فرمان دادم تا اسب مرا پشت تپه ببرد و منتظر من نگاه دارد و من نیزه‌ام را برداشتم و از پشت خانه خارج شدم و سوار بر اسب خود بی‌درنگ به محلی رفتم که او گفته بود، تا اینکه به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و همراهانش نزدیک شدم. در این هنگام پای اسبم لغزید و از بالای آن به زمین افتادم. پس تیرهای مخصوص قرعه را درآوردم و با آن قرعه زدم که می‌توانم به آنها آسیبی برسانم یا نه. همان تیری در آمد که خوشایندم نبود. دوباره سوار بر اسب خود شدم و به آنها نزدیک شدم تا اینکه صدای تلاوت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را شنیدم، رسول خدا سرشان را برنمی‌گرداند، امّا ابوبکر زیاد به این طرف و آن طرف روی برمی‌گرداند. در این هنگام دستهای اسبم تا زانو در زمین فرو رفت و من از آن به زمین افتادم. سپس برخاستم و اسبم را برون کشیدم. ناگهان دیدم بر اثر فرو رفتن دستهایش غباری چون دود به هوا بلند شد؛ باز دیگر بار قرعه زدم، اما همان تیری درآمد که دوست نداشتم. پس آنها را صدا زدم که در امانید. آنها ایستادند. من بر اسبم سوار شدم تا اینکه نزد آنها آمدم. از آنچه برایم پیش آمده بود، دانستم که به زودی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم بر همگان پیروز خواهد شد. گفتم: قوم و قبیلة شما مقرر کرده‌اند که هر کس تو را دستگیر کند دیه‌ات را به او بدهند و برای آنان مقاصدی که مردم دربارةآنان داشتند، باز گفتم؛ سپس توشه و کالا به آنها عرضه داشتم، اما آنها از من قبول نکردند و از من چیزی نخواستند و فقط گفتند: این راز را برای ما پوشیده‌ دار؛ پس من از آن حضرت صلي الله عليه و سلم خواستم تا برای من امان نامه‌ای بنویسد و او به عامر بن فهیره دستور داد که در قطعه‌ای پوست برایم امان‌نامه‌ای بنویسد؛ سپس پیامبر خدا به راهشان ادامه دادند.[23]

در مورد داستان سراقه مطالب دیگری نیز معروف است؛ چنانکه ابن عبدالبر و ابن حجر و دیگران ذکر کرده‌اند. ابن عبدالبر می‌گوید: سفیان بن عیینه از ابوموسی و ایشان از حسن روایت کرده‌اند که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به سراقه بن مالک گفت: «آن روز چه حالتی به تو دست خواهد داد که دست‌بندهای کسری را خواهی پوشید؟» بعدها وقتی که دست‌بندهای کسری وکمربند و تاج او نزد امیرالمؤمنین عمر رضي الله عنه آورده شد، سراقه را صدا زد و دست‌بندها را به دست سراقه داد. سراقه مردی پرمو بود که دستهایش موهای زیادی داشتند، عمر گفت: دستهایت را بند کن. گفت: الله اکبر! سپاس خداوندی را که این دست‌بندها را از کسری بن هرمز که ادعای خدایی می‌نمود، گرفت و به سراقه بن جعشم بادیه‌نشینی از بنی مدلج پوشاند. عمر با صدای بلند این جمله را می‌گفت[24]. سپس سراقه سوار بر اسبی شد و در مدینه دور می‌زد ومردم اطراف او بودند و سراقه با صدای بلند سخنان عمر را تکرار می‌کرد: الله اکبر! سپاس خدائی را که این دست‌بندهای کسری بن هرمز را که ادعای خدایی می‌نمود، از او گرفت و به سراقه بن جعشم بادیه‌نشینی از بنی‌مدلج پوشاند.[25]


پاک است خدایی که دگرگون کننده دلهاست

سراقه می‌خواست پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را دستگیر کند و به رهبران مکه تحویل دهد تا صد شتر جایزه بگیرد، اما او که در آغاز روز بر علیه آنان در تکاپو و جستجو بود، در پایان روز نگهبان آنان گردیده بود. سراقه آنهایی را که در جستجو و یافتن پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم برآمده بودند، برمی‌گردانید و می‌گفت: من از سرتاسر این منطقه برای شما خبر گرفتم و کار را برای شما آسان نموده‌ام. وقتی سراقه مطمئن شد که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به مدینه رسیده است، داستان خود و اسبش را برای مردم تعریف کرد و مردم آن را برای همدیگر نقل می‌نمودند تا اینکه این داستان موضوع اصلی مجالس مشورتی مکه قرار گرفت. سران قریش از اینکه مبادا این داستان باعث مسلمان شدن عده‌ای گردد، در هراس بودند؛ چراکه سراقه امیر و رئیس قبیله بنی مدلج بود. ابوجهل به آنها نامه‌ای نوشت که حامل این اشعار بود:
بنی مدلج انی اخاف سفیهکم


سراقه مستغوٍ لنصر محمد


«ای بنی مدلج من از نادان شما، سراقه، که قصد کمک به محمّد را دارد، درهراسم.»

علیکم به ألا یفرق جمعکم


فیصبح شتی بعد عز و سؤدد


«مانع او گردید تا جمع شما را متفرق نسازد تا بعد از عزت و سروری، پراکنده نشوید.»


سراقه در پاسخ ابوجهل چنین سرود :
ابا حکم واله لوکنت شاهداً


لامر جوادی اذ تسوخ قوائمه


«ای اباحکم! اگر تو می‌دیدی که چگونه پاهای اسبم در زمین فرو رفت.»

علمت و لم تشکک بان محمداً


رسول و برهان فمن ذا یقاومه


«می‌دانستی و اصلاً تردیدی نداشتی که محمد رسول خدا است؛ پس چه کسی می‌تواند در مقابل او مقاومت کند.»

علیک فکف القوم عنه فاننی


اری امره یوماً ستبدو معالمه


«بر تو لازم است که مردم را از او بازداری؛ چون من بینم که به زودی کار او آشکار و چیره می‌گردد .»

بامر تود الناس فیه بأسرهم


بان جمیع الناس طُراً مسلمه[26]


«به گونه‌ای که همة مردم راضی خواهند شد و با او مصالحه خواهند نمود.»



استقبال انصار از پیامبر خدا صلي الله عليه و سلم

مسلمانان با اطلاع از این موضوع که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم مکه را به قصد مدینه ترک نموده است، هر روز بامدادان به حرّه می‌آمدند و در انتظار قدوم پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم می‌نشستند تا اینکه گرمای ظهر آنها را وادار می‌نمود تا به خانه‌هایشان برگردند. روزی بعد از آنکه انتظار آنها طولانی شده بود، به خانه‌هایشان برگشتند، وقتی وارد خانه‌هایشان شدند، مردی یهودی برای کاری که داشت بر بام یکی از خانه‌ها رفت که ناگهان چشم او به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و همراهانش افتاد که لباس سفید بر تن دارند و از دور به سوی مدینه می‌آیند. آن مرد یهودی با صدای بلند فریاد زد: ای گروه عربها! این است آن بخت و اقبالی که انتظارش را می‌کشیدید. مسلمانها شتابان هر یک سلاح خود را برداشتند و به استقبال پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم رفتند و با او ملاقات کردند. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم همراه آنها به سمت راست حرکت کرد تا اینکه در محله بنی عوف اقامت گزید و این پنجشنبه[27] دوم ماه ربیع الاول بود. ابوبکر بلند شد و پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم ساکت نشسته بود. بنابراین، آن دسته از انصار که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را ندیده بودند، نزد ابوبکر می‌آمدند و به او تحنیت می‌گفتند. تا اینکه آفتاب بر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم تابید. ابوبکر برخاست و آن حضرت را زیر سایة ردای خود قرار داد. اینجا بود که مردم پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را شناختند. بعد از آن پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم تقریباً ده شب[28] در میان بنی عمرو بن عوف ماند و مسجدی بر پایة تقوا بنیانگذاری و تأسیس کرد و در آن نماز خواند. سپس سوار بر مرکب خود شد (و به مدینه رفت)[29].

بعداز آنکه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم این مدت را در قبا سپری کرد و خواست وارد مدینه گردد، به دنبال انصار فرستاد. آنها نزد پیامبر خدا آمدند و در حالی که مسلح بودند، به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر سلام کردند و گفتند: سوار شوید در حالی که در امنیت قرار دارید و از فرمان شما اطاعت می‌شود.

آن گاه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر در حالی سوار شدند که انصار اطراف آنها را با سلاح گرفته بودند.[30]

وقتی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم وارد مدینه شد، اهل مدینه با نگاه توأم از مهربانی و شرافت‌گونه می‌گفتند : «جاء نبی الله، جاء نبی الله» «رسول خدا آمد، رسول خدا آمد.»[31]

روز ورود پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به مدینه روز شادی بود که تا قبل از آن، مدینه چنین روزی به خود ندیده بود و مردم بهترین لباسهایشان را پوشیدند و گویا برای آنها عید بود و به حق که روز عید بود؛ چراکه روزی بود که اسلام از محیط خفت‌بار و تنگنای مکه به سرزمین مبارک و آزاد مدینه گسترش یافت و قرار بود از مدینه به سایر مناطق دنیا گسترش یابد. اهل مدینه فضل و احسانی را که خداوند به آنها ارزانی داشته و شرافتی را که به آنها اختصاص داده بود، احساس می‌کردند. شهر آنها، پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و یاران مهاجرش را در خود جای داده و پناهگاه مهمی برای یاری کردن اسلام و سرزمینی بود که به زودی نظام اسلامی به صورت کلی و کامل با همة مبادی و اصولش در آن اجرا می‌گردید. بنابراین، اهل مدینه با شادی به استقبال آنها آمدند و تکبیر و تهلیل می‌گفتند.[32]

امام مسلم با سند خود چنین روایت نموده است: «وقتی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم وارد مدینه شد، مردان و زنان بر بالای خانه‌ها رفتند و علما و خدمتگزاران بر سر راهها ایستادند و فریاد می‌زدند: یا محمد، یا رسول الله، یا محمد یا رسول الله!!.»[33]

پس از این استقبال گرم و صمیمانه که تاریخ بشری نمونة آن را ندیده بود و نخواهد دید، پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در خانة ابوایوب انصاری اقامت گزید؛ چنانکه از انس رضي الله عنه در حدیثی طولانی هجرت چنین روایت شده است: «پیامبر همچنان می‌رفت تا اینکه در کنار خانه ابوایوب پایین می‌آمد تا با خاندان خود سخن بگوید. ناگهان عبدالله بن سلام که مشغول چیدن خرما بود به محض شنیدن سخن پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم ظرفی را که در آن برای خانواده‌اش خرما می‌چید، به زمین گذاشت و به سخنان پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم گوش داد؛ سپس برگشت. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم گفت: خانه چه کسی از خاندان ما نزدیک‌تر است[34]. ابوایوب گفت: ای پیامبر خدا! این خانه من است. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: برو و برای ما استراحتگاهی آماده کن.[35]

آن گاه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نزد ابوایوب سکنی گزید تا اینکه مسجد و خانه‌هایش را ساخت.

هجرت پیامبراکرم صلي الله عليه و سلم و یارانش با تمام مشکلات و سختیهایی که در راه آن متحمل گردیده بودند، پایان پذیرفت، اما اهداف و مقاصد هجرت پایان نیافت؛ بلکه اهداف هجرت بعد از آنها که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به مدینه رسید آغاز شد و سختیها و رنجها و چالشهای جدیدی شروع شد. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم مبارزه را شروع کرد تا آینده‌ای درخشان برای امت و دولت اسلامی بسازد و توانست تمدنی اسلامی و زیبا بر پایه‌های ایمان و تقوا و احساس و عدالت بسازد که قدرتمندترین دولتهای آن زمان؛ یعنی، دولت فارس و روم را شکست دهد و پرچم حاکمیت الله را به اهتزاز دربیاورد.»[36]


درسها و آموختنیها

1- نبرد بین حق و باطل از دیرباز ادامه دارد و این، یکی از سنتهای الهی است؛ چنانکه خداوند می‌فرماید:

{ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (٤٠)} (حج، 40)

«همان کسانی که به ناحق ازخانه و کاشانة خود اخراج شده‌اند و تنها گناهشان این بوده است که می‌گفته‌اند: پروردگار ما خدا است. اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیلة بعضی دفع نکند دیرهای (راهبان و تارکان دنیا) و کلیساهای (مسیحیان) و کشتهای (یهودیان) و مسجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیار یاد می‌شود، تخریب و ویران می‌گردد و به طور مسلم خدا یاری می‌دهد کسانی را که (با دفاع از آئین و معابد) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است.»

اما سرانجام این نبرد و کشمکش معلوم است؛ چنانکه خداوند می‌فرماید:

{ كَتَبَ اللَّهُ لأغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (٢١)} (مجادله، 21)

«خداوند چنین مقدرکرده است که من و پیغمبرانم قطعاً پیروز می‌گردیم؛ بی‌گمان خداوند نیرومند چیره است.»

2- توطئه و حیلة دشمنان دعوت علیه داعیان امری است که همواره ادامه دارد و تکرار می‌شود؛ خواه به صورت زندان باشد ویا به صورت کشتن و یا تبعید و ... از این رو داعی باید به پروردگارش پناه ببرد و به او اعتماد نماید و بر او توکل کند و بداند که مکر و توطئه بد، فقط کسانی را فرا خواهد گرفت که آن را انجام می‌دهند[37] همان طور که خداوند می‌فرماید:

{ وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (٣٠)} (انفال، 30)

«(و به یادآور ای پیامبر) هنگامی را که کافران دربارة تو نقشه می‌کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا اینکه بیرون کنند، آنان چاره می‌اندیشیدند و نقشه می‌کشیدند و خدا تدبیر و چاره‌سازی می‌کرد و خداوند بهترین چاره‌ساز است.»

از جمله دسیسه‌های باطل‌گرایان و دشمنان این است که برای فریب دادن انسانهای ضعیف از سلاح ثروت و مال استفاده می‌کنند تا دعوت و داعیان را از بین ببرند بنابراین، قریش صد شتر سرمایه‌گذاری کرد تا هر کس که یکی از مهاجران را زنده یا مرده بیاورد، این صد شتر را به عنوان جایزه به او بدهند. بنابراین، طمع‌ورزان برای کسب این جایزه بر یکدیگر سبقت گرفتند و یکی از آنها سراقه بود که بعد از این اقدام مخاطره‌آمیز که سودی ازنظر مادی به بار نیاورد، امّا به سود کامل‌تر و گواراتری دست یافت که آن روزی و ثروت ایمان بود و او دیگر راه را برای دیگر آزمندان و طمع‌ورزان که در تعقیب و جستجوی پیامبر بودند کور می‌کرد و این گونه خداوند از دوستان خود و داعیان دینش خطرها را دور می‌سازد[38]. خداوند می‌فرماید:

{ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (٣٦)} (انفال، 36)

«کافران اموال خود را خرج می‌کنند تا از راه خدا باز دارند. آنان اموالشان را خرج خواهند کرد، اما بعداً مایة حسرت و ندامت ایشان خواهد گشت و شکست هم خواهند خورد؛ بی‌گمان کافران همگی به سوی دوزخ رانده می‌گردند و در آن گرد آورده می‌شوند.»

3- با بررسی و اندیشیدن در واقعه هجرت و برنامه‌ریزی دقیق و استفاده دقیق از اسباب از آغاز تا پایان هجرت و از مقدمات هجرت گرفته تا آنچه بعد از آن اتفاق افتاد به این نتیجه می‌رسیم که این برنامه‌‌ریزی با وحی حمایت می‌شد. برنامه‌ریزی بخشی از سنت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم بود و جزئی از تکلیف الهی است، در همة آنچه از یک مسلمان خواسته شده است.[39]

در برنامه‌ریزی رسول خدا برای هجرت موارد ذیل از اهمیت خاصی برخوردار است:

1- پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم هنگام شدت گرما به خانه ابوبکر آمد. این درست زمانی بود که هیچ کس در آن وقت از خانه بیرون نمی‌شد. حتی عادت خود پیامبر بر این بود که در این وقت به خانه ابوبکر نمی‌آمد و این بدان خاطر بود که کسی متوجه آمدن ایشان نگردد.

2- پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم هنگام آمدن نزد ابوبکر صدیق خود را مخفی نمود و نقاب زده آمد؛ چون کسی که سر و صورت خود را بپوشاند، کمتر امکان شناسایی‌اش وجود دارد.[40]

3- به ابوبکر دستور داد تا کسانی را که نزد او هستند، بیرون نماید وگفت: هجرت را بدون تعیین جهت آغاز می‌نماییم.

4- آنها شب هنگام و از دری که پشت خانه ابوبکر بود، بیرون رفتند.[41]

5- آنها با در پیش گرفتن راههایی که برای قوم ناشناخته بود، کمال احتیاط را نمودند و برای این هدف از راهنمایی کمک گرفتند که راههای بیابان و صحرا را خوب می‌دانست. گرچه این راهنما مشرک بود، اما دارای اخلاق و مهارت بود و این دلیلی بر این است که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم از کمک گرفتن و استفاده از مهارتها دریغ نمی‌ورزید و فرق نمی‌کرد که منبع و مصدر آن چه کسی باشد.[42]

6- در امر هجرت از شخصیتهای فرزانه استفاده نمود؛ چنانکه همة این شخصیتها با پیوند خویشاوندی و یا پیوند همکار بودن با هم مرتبط بودند و بدین صورت گروه واحدی را تشکیل می‌دادند که برای محقق کردن هدف بزرگ با یکدیگر همکاری می‌نمودند.

7- انتخاب افراد با در نظر گرفتن توانایی او در کاری که به او واگذار می‌گردید تا بتواند آن را به بهترین وجه انجام دهد.

8- خوابیدن علی بن ابی‌طالب در بستر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نقشة موفقی بود که این نقشه موجب گمراهی قریش گردید و آنها را از پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم دور نمود. به گونه‌ای که رسول خدا از جلوی آنان در حالی که خواب بر چشمانشان غلبه کرده بود، گذشت و آنها بعد از بیدار شدن به رختخواب پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم چشم دوخته بودند و مطمئن بودند که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم هنوز خواب است در حالی که علی بن ابی‌طالب در آنجا خوابیده بود.

علاوه بر برنامه‌ریزی دقیق پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم برای هجرت، نیازهای هجرت نیز به صورت حکیمانه‌ای سامان یافته بود که می‌توان موارد ذیل را ذکرنمود:

1- علی در بستر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم می‌خوابد تا قریش را فریب دهد و بعداً امانتهایی را که نزد پیامبر بودند، به صاحبانشان برگرداند و سپس به پیامبر بپیوندد.

2- عبدالله بن ابی‌بکر نیروی اطلاعاتی راستگوئی است و تحرکات دشمن را کنترل می‌نماید.

3- اسماء ذات النطاقین، آذوقه و تدارکات را از مکه در حالی که مشرکان دیوانه‌وار درصدد یافتن محمد صلي الله عليه و سلم هستند، به غار می‌برد.

4- عامر بن فهیره چوپان ساده‌ای که گوشت و شیر برای پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر فراهم می‌نماید نقش امدادگری بارز را ایفا نمود؛ چراکه با بردن گوسفندانش در مسیری که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر رضي الله عنه پیمودند، ردپای تاریخی آنها ناپدید نمود تا قریش نتوانند آنان را تعقیب نمایند.

5- عبدالله بن اریقط راهنمای امین هجرت و کارشناس آگاه بیابان در کمال هوشیاری منتظر فرمان رسول خدا است که بگوید شروع کن تا کاروان، راهش را از غار به سوی یثرب در پیش بگیرد.

آخرالامر اینکه تمامی امور هجرت به صورت شگفت‌انگیز و با دقت سامان داده شدند و از شرایط و محیط به نحو مطلوب و حکیمانه‌ای استفاده شد و هر یک از دست‌اندرکاران هجرت، در جای مناسب خود گمارده شدند و همه رخنه‌ها بسته شدند و همه نیازهای سفر به صورت زیبا و شگفت‌انگیزی تحت پوشش قرار داده شد و افراد کافی هم در اختیار داشتند.

پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم ضمن استفاده از اسباب به اندازة توان خود به عنایت الهی و مدد او امیدوار بود.[43]

4- استفاده از اسباب امری ضروری است

استفاده از اسباب امری ضروری و واجب است، اما به این معنی نیست که استفاده از آن، همواره نتیجة مطلوب را دربرخواهد داشت، چون نتیجة کار امری است که به فرمان خدا و خواست او تعلق دارد و از این رهگذر است که توکل نمودن امری ضروری است که بعد از استفاده کامل از اسباب باید بر خدا توکل نمود.

آن حضرت همة اسباب را فراهم کرد و از همه وسیله‌ها استفاده نمود، اما در عین حال او با خدا بود و خدا را می‌خواند و از او یاری می‌خواست تا تلاش او را موفق گرداند. خداوند نیز درخواست ایشان را پذیرفت؛ چراکه قریش بعد از آنکه بر دهانه غار رسیدند، برگشتند و دستهای اسب سراقه به زمین فرو رفت و کار با موفقیت به پایان رسید.[44]

5- ایمان به معجزات محسوس

در هجرت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم معجزات محسوسی اتفاق افتاد و اینها دلایل ملموسی هستند بر اینکه خداوند، پیامبرش را حفاظت می‌نماید. از جمله آن معجزه‌ها، طبق آنچه روایت شده است، یکی این است که عنکبوت بر دهانة غارتاری تنید؛ یکی آنچه با ام معبد اتفاق افتاد و آنچه به خاطر او برای سراقه اتفاق افتاد و اینکه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به سراقه وعده داد که دستبندهای کسری را به دست خواهد کرد. پس لازم است که دعوتگران به این معجزه‌ها بی‌اعتنا نباشند و از آن روی نگردانند؛ بلکه پس از ثبوت آنها با سند صحیح، آنها را بازگو کنند؛ چون این معجزات از جمله اموری است که بر نبوت و رسالت آن حضرت دلالت می‌نماید.[45]

6- جایز بودن کمک خواستن از کافری که فردی امین و مورد اطمینان است

برای داعی جایز است از کسی کمک بگیرد که به دعوت او ایمان ندارد، اما در مورد آنچه از او کمک خواسته می‌شود، مطمئن باشد؛ چراکه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر مشرکی را به اجرت گرفتند تا آنها را در راه هجرت راهنمایی نماید و شترهای خود را به او دادند و با او وعده گذاشتند که به همراه شتران به غار ثور بیاید و اینها اسرار خطرناکی بود که ابوبکر و پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در اختیار او گذاشتند؛ چون به او اعتماد نمودند و او را امین خود قرار دادند و این مسئله بستگی به مقایسه و سنجش دارد که زیرکی و هوشیاری داعی و شناخت وی ازشخص موردنظر امری مهم محسوب می‌گردد.[46]

7- نقش زنان در هجرت

در آسمان هجرت، ستاره‌های زیادی درخشید که نقشی بزرگ و سهمی مهم در جهاد داشتند از آن جمله یکی عایشه دختر ابوبکر صدیق است که داستان هجرت را برای ما حفظ نموده و به خاطر سپرده و به امت رسانیده است و دو نفر دیگر ام سلمه؛ مهاجر صبور و همچنین اسماء ذات النطاقین[47] که در تأمین آب و غذای پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و همراهش در غار سهیم بود، می‌باشند. اسماء می‌گوید: وقتی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر رضي الله عنه مکه را به قصد مدینه ترک نمودند، گروهی از قریش نزد ما آمدند که یکی از آنها ابوجهل بن هشام بود. آنها بر در خانه ابوبکر ایستادند. من به سوی آنها رفتم. گفتند: ای دختر ابوبکر! پدرت کجاست؟ گفتم : نمی‌دانم کجاست؟ می‌گوید: آن گاه ابوجهل دستش را بلند کرد و سیلی محکمی به صورتم زد که بر اثر آن گوشواره‌ام افتاد.[48]

این درسی است که اسماء به زنان مسلمان در هر نسلی می‌دهد که چگونه یک زن مسلمان باید اسرار مسلمانها را از دشمنانشان پنهان بدارد و چگونه محکم و استوار در برابر قدرتهای ستم و تجاوز بایستد؟

درس دوم اینکه وقتی پدر بزرگ اسماء، ابوقحافه، که نابینا بود، نزد او آمد و گفت: به خدا سوگند می‌بینم که ابوبکر ناگهان همراه مال و دارایی‌اش از یپش شما رفته است؛ اسماء گفت: هرگز چنین نیست. دست خود را بر این مال بگذار. اسماء می‌گوید: پدربزرگم گفت: اشکالی ندارد وقتی این را برای شما گذاشته است، رفتن او ایرادی ندارد. اسماء می‌گوید: به خدا سوگند که او چیزی برای ما نگذاشته بود، ولی من خواستم با این کار پدربزرگم را آرام کنم.[49]

و با این هوشیاری و زیرکی، راز پدرش را مخفی نگاه داشت و قلب پدربزرگ نابینای خود را آرام گردانید بدون اینکه دروغی گفته باشد؛ زیرا به راستی پدر آنها همین سنگهایی را که او انباشته بود، برای آنها باقی گذاشته بود و او این کار را برای تسلی بخشیدن خاطر پدربزرگش انجام داد، اما در واقع ابوبکر برای آنها ایمانی فولادین به جا گذاشته بود که طوفانها وبادهای سهمگین آن را تکان نمی‌داد؛ ایمانی که کمبود یا فراوانی ثروت و دارایی هیچ گونه تأثیری در آن نداشت و برای آنها یقین و اعتمادی به جا گذاشت که حدی نداشت و در آنها همتی را کاشت که بر اثر آن نگاهشان به امور بزرگ معطوف بود و کارهای ناچیز و حقیر را ارج نمی‌نهادند و این گونه برای خانوادة مسلمان نمونه‌ای ارائه داد که کمتر نظیر آن یافت می‌شود و چنین مواردی به ندرت تکرار می‌گردد.

اسماء با اتخاذ چنین مواضعی، برای زنان و دختران مسلمان، نمونه و الگویی ارائه داد تا به او اقتدا کنند و همانند او حرکت نمایند.

اسماء با خواهرانش در مکه ماند بدون آنکه از تنگدستی شکایت کند و اظهار نیازمندی نماید تا اینکه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم ، زید بن حارثه و ابا رافع غلامش را به مکه فرستاد و به آنها دو شتر و پانصد درهم داد. آنها به سراغ دو دختر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم (فاطمه و ام کلثوم) و همسر رسول خدا، سوده بنت زمعه و ام برکه یا ام ایمن رفتند و به همراه اینها عبدالله بن ابی بکر با خانواده ابوبکر به سوی مدینه حرکت کرد که عایشه و اسماء در میان آنها بودند. آنان در خانة حارثه بن نعمان در مدینه جای داده شدند.[50]

8- امانتهای مشرکان نزد پیامبر

امانتهایی که مشرکان به پیامبر صلي الله عليه و سلم می‌سپردند با اینکه با او سر ستیز داشتند و تصمیم قتل او را گرفته بودند، دلیل آشکاری است بر تناقض و تضاد عجیبی که آنها در آن قرار داشتند و این موضوع زمانی بود که مشرکان، ایشان را تکذیب می‌کردند و گمان می‌بردند که او جادوگر یا دیوانه یا دروغگوست، امّا با تمام این تفاصیل در جامعة خود کسی را بهتر از او سراغ نداشتند که امانتدار و راستگو باشد. بنابراین، آنها اموال خود را نزد وی به امانت می‌گذاردند و این بیانگر این است که کفر ورزیدن آنها به خاطر این نبود که در صداقت و راستگویی پیامبر شک و تردید داشتند؛ بلکه به خاطر کبر و سرکشی درونی آنها و اینکه می‌ترسیدند که با روی کار آمدن رسول خدا، رهبری و طغیان و سرکشی آنها از بین برود با پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به مخالفت برخواسته بودند[51]. چنانکه خداوند می‌فرماید:

{ قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (٣٣)} (انعام، 33)

«(ای پیغمبر) ما می‌دانیم که آنچه (کفار مکه) می‌گویند تو را غمگین می‌سازد (ناراحت مباش)؛ چراکه آنان تو را تکذیب نمی‌کنند؛ بلکه ستمکاران آیات خدا را انکار می‌نمایند.»

دستور پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم با وجود آن شرایط سخت و اضطراب و آشفتگی مبنی بر اینکه علی رضي الله عنه می‌بایست امانتهای مردم را به آنان بازگرداند، بیانگر اوج صداقت و امانتداری ایشان می‌باشد.[52]

9- تهیه سواری با پول

پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نپذیرفت که بر شتر ابوبکر سوار شود مگر بعد از اینکه آن را از ابوبکر خریداری نمود. این عمل پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم برای حاملان دعوت در برگیرندة این موضوع است که شایسته نیست در هیچ زمانی باری بر روی دوش دیگران باشند؛ بلکه دعوتگران باید منبع بخشش و سخاوت باشند.

برای داعیان شایسته نیست که اگر چیزی برای بذل و بخشش ندارند، دست طمع به سوی دیگران دراز نمایند؛ چراکه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم اصرار می‌نماید که شتر متعلق به ابوبکر رضي الله عنه را با پرداخت قیمتش بخرد و در این رفتار پیامبر این آیه نماد پیدا می‌کند که می‌گوید:

{ وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (١٠٩)} (شعراء، 109)

«من در مقابل این دعوت هیچ مزدی ازشما نمی‌خواهم، مزد من جز بر پروردگار جهانیان نیست.»

بی‌گمان برای حاملان ایمان و عقیده که به واسطة آن به بشارت و انذار مردم می‌پردازند، شایسته نیست که دست نیاز به سوی کسی غیر از خدا دراز نمایند؛ چراکه این عمل با آنچه به سوی آن دعوت می‌دهند، مخالف و متضاد است و مردم عادت کرده‌اند که زبان حال را بیشتر درک کنند و بفهمند؛ چون زبان حال رساتر و گویاتر از زبان گفتاری است.

عقب‌ماندگی مسلمانان و مصیبتهایی که به آن دچار گردیده‌اند از زمانی شروع شد که داعیان و کارکنان دین در برابر مادیات سر فرود آوردند و به چیزی غیر از گرفتن حق و حقوق خود نمی‌اندیشیدند و در چنین زمانی بود که کار دعوت به کاری مادی که فاقد روح و شادابی و درخشندگی است، تبدیل گردید؛ چراکه افراد برای امر به معروف حقوق می‌گیرند. همچنین سخنرانان و ائمة مساجد برای این عمل خود، ماهیانه حقوق دریافت می‌نمایند.

به درستی صدایی که از حنجره‌ای برمی‌خیزد که در پی آن ترس از خدا و امیدواربودن به رضای او نهفته است، با صدایی که طنین می‌اندازد تا مقداری پول کسب نماید، برابر نیست؛ چراکه در مقابل دریافت پول به وعظ و سخنرانی می‌پردازد. از قدیم گفته‌اند: آنکه به خاطر دریافت مزد، نوحه‌سرایی می‌کند به هیچ وجه نوحه‌اش با نوحة زنی که فرزندش را از دست داده است، برابر نیست. به این دلیل تأثیر سخن کم شده است و مردم از راه حق دور مانده‌اند.[53]

10- داعی هیچ گونه طمعی به اموال مردم ندارد

وقتی پیامبر خدا سراقه را بخشید، سراقه پیشنهاد کرد که می‌خواهد ایشان را یاری نماید و گفت: این تیرکش من است، از آن تیری بگیر و بر شتران و گوسفندان من در فلان جا گذر خواهی کرد به اندازه‌ای که نیاز داری برای خود بردار. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: به آن نیازی ندارم.[54]

پس هرگاه داعیان به دارایی و ثروت مردم بی‌علاقه باشند، مردم آنها را دوست خواهند داشت و هرگاه به اموال مردم چشم طمع بدوزند، مردم از آنها متنفر خواهند شد و این درس مهم و آشکاری برای دعوتگران به سوی خداست.[55]

11- احساس وظیفة یک سرباز نمونه

اثر تربیت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در شخصیت ابوبکر صدیق رضي الله عنه و علی بن ابی‌طالب رضي الله عنه به عنوان دو سرباز اسلام آشکار می‌شود. ابوبکر وقتی خواست به مدینه هجرت نماید، پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به او گفت: «شتاب مکن شاید خداوند برای تو همراهی مقر بدارد» از آن وقت ابوبکر برای هجرت برنامه‌ریزی و آمادگی پیدا می‌نمود و برای این منظور دو شتر خرید و آنها را در خانه نگاه داشت و علفشان می‌داد تا به عنوان مرکب برای هجرت آماده شوند و در روایت بخاری آمده است که از برگهای درخت کنار به آنها می‌داد.

ابوبکر با هوشیاری خاص خود، مسائل را درک می‌نمود و او کسی بود که برای اداره و رهبری جامعة اسلامی تربیت شده بود و می‌دانست که لحظه هجرت دشوار است و ناگهان فرا خواهد رسید بنابراین، قبلاً وسیلة هجرت را فراهم کرده بود و آذوقة سفر را مرتب نموده و خانواده‌اش را برای خدمت به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم گمارده و مقرر داشته بود.

هنگامی که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم دستور خداوند مبنی بر هجرت به مدینه را به اطلاع ابوبکر رضي الله عنه رساند، از چشمان او از شدت خوشحالی اشک جاری شد. عایشه(رض) در این مورد می‌گوید: سوگند به خدا که قبل از آن روز نمی‌دانستم که کسی از خوشحالی گریه می‌کند تا آنکه در آن روز ابوبکر را دیدم که از شادی گریه می‌کرد، به راستی این اوج شادی انسان است که به گریه تبدیل شود همان طور که شاعر در این مورد گفته است!
ورد الکتاب من الحبیب بانه


سیزورنی فاستعبرت اجفانی


«از دوست نامه‌ای آمد که به زودی او به دیدارم خواهد آمد، در این هنگام اشک از چشمهایم جاری شد.»

غلب السرور علی حتی اننی


من فرط ما قد سرنی ابکانی


«شادی بر من غالب شد تا آن جا که از بس که خوشحال شدم، به گریه افتادم.»

یا عین صار الدمع عندک عاده


تبکین من فرح و من احزانی


«ای چشمی که اشک ریختن برایت عادت شده است، هم از شادی و هم از غمهای من گریه می‌نمایی.»


ابوبکر صدیق رضي الله عنه می‌دانست کسی که رفیق سفر او است، پیام‌آور پروردگار جهانیان است و او باید زندگی‌اش را فدای سرور و رهبر و دوستش (محمد) نماید؛ پس در این جهان چه موفقیتی بالاتر از این وجود خواهد داشت که از میان تمام مردم روی زمین و از میان همه همراهان، تنها ابوبکر صدیق برای همراهی سرور بشریت برگزیده شده است.[56]

از طرفی مفاهیم محبت در راه خدا در خوف و هراس ابوبکر در غار نمود پیدا می‌کند؛ چرا که او می‌ترسد که مبادا مشرکان آنها را ببینند و بدین صورت ابوبکر صدیق الگویی قرار گرفت که شایسته است یک سرباز راستین دعوت با رهبر امین خود وقتی خطر او را محاصره می‌نماید، چنین باشد و این گونه از به خطر افتادن زندگی او احساس ترس نماید و نسبت به او دلسوزی کند. اگر ابوبکر در آن وقت از مرگ خود می‌ترسید در این هجرت خطرناک همراه پیامبر نمی‌شد؛ چون می‌دانست اگر مشرکان به آنها دست پیدا نمایند، کمترین سزای او مرگ خواهد بود[57]. اما او زندگی پیامبر بزرگوار وآیندة اسلام را در خطر می‌دید و احتیاط امنیتی والای وی در هجرتش با پیامبر اکرم در مواضع زیادی آشکار می‌گردد که از آن جمله یکی این است که به کسی که پرسید: این مرد کیست که جلوی تو هست؟ گفت: این راهنمای من است. سؤال کننده گمان برد که منظور ابوبکر، راه است و حال آنکه منظور ایشان راه حق بود و این بیانگر آن است که ابوبکر به موقع از کنایه‌گویی استفاده می‌نمود تا دروغ نگفته باشد[58] و از طرفی دچار مشکل نگردد.[59]

همچنین موضع علی بن ابی‌طالب نمونه سربازی صادق و مخلص برای دعوت اسلام است که زندگی‌اش را فدای رهبر خود نمود؛ زیرا اگر رهبر سالم بماند، دعوت سالم خواهد ماند و اگر رهبر از بین برود دعوت، سست می‌شود. پس کاری که علی در شب هجرت انجام داد؛ یعنی، خوابیدن بر رختخواب پیامبر، کاری بزرگ بود؛ زیرا احتمال می‌رفت که شمشیرهای جوانان قریش بر سر او فرود بیاید، اما علی رضي الله عنه به این توجه نکرد و فقط برای او همین بس که پیامبر خدا و نبی امت و رهبر دعوت سال بماند.[60]

12- شیوه رهبری و تعامل با افراد

در ماجرای هجرت، محبت عمیق ابوبکر نسبت به رسول خدا آشکارا مشاهده می‌گردد؛ همان گونه که سایر اصحاب و یاران پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم محبت و علاقة خویش را به سیرة پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به اثبات رساندند و این محبت خدایی برخاسته از دل و با اخلاص بود و محبتی منافقانه و براساس مصالح دنیوی نبود. یکی از عوامل مهم این پیوند و دوستی ناگسستنی صفتهای والای رهبری بود که در شخصیت ایشان مشهود بود. آری او بیدار می‌ماند تا یارانش بخوابند، خود را خسته می‌کرد تا همراهانش استراحت نمایند و گرسنه می‌ماند تا یارانش سیر شوند. ایشان از خوشحالی آنها خوشحال می‌شد و از غمگین بودن آنها غمگین می‌شد؛ پس هر کس سنت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را در رفتار با یارانش در زندگی عمومی و خصوصی خود در پیش بگیرد و با مردم در غمها و شادیهایشان شریک گردد و کارش برای خدا باشد، اگر از رهبران و فرماندهان یا مسئولان امت اسلام باشد، بخشی از این محبت، نصیب او می‌شود و مسلمانان او را دوست خواهند داشت[61]. و یکی از شاعران لیبی این رویکرد را چنین سروده است:
فاذا احب الله باطن عبده


ظهرت علیه مواهب الفتاح


«هرگاه خداوند، بنده‌اش رادوست داشته باشد، بخششهای خداوند بر اوآشکار می‌گردد.»

واذا صفت لله نیه مصلح


مال العباد الیه بالارواح[62]


«و هرگاه نیت مصلحی خالص و فقط برای خدا باشد، بندگان با جان و دل به او گرایش پیدا می‌کنند.»


به راستی رهبری موفق است که قبل از هر چیز بتواند بر جان و قلبها رهبری کند و بتواند قبل از هر چیز با جان و دل مردم تعامل نماید و به هر اندازه که رهبر، نیکوکار و مطیع باشد، به همان اندازه سربازانش نیکوکار و مطیع خواهند بود و محبت و مهربانی میان رهبر با لشکریان و سربازان، عاملی مهم و متقابل خواهد بود. آن حضرت قبل از هجرت یارانش هجرت خویش را آغاز نکردو زمانی هجرت نمود که جز افراد ناتوان و آنهایی که به فتنه مبتلا شده بودند، کسی باقی نمانده بود.[63]

13- مسلمان شدن بریده اسلمی صلي الله عليه و سلم در مسیر راه مدینه همراه کاروانی از قوم خود

حقا که مسلمانی که دعوت در ژرفای قلب او رسوخ نموده است، لحظه‌ای از دعوت دادن مردم به دین خدا غفلت و سستی نمی‌ورزد؛ هرچند شرایط سخت و حالات آشفته باشند و احساس امنیت نداشته باشد؛ بلکه هر فرصت مناسبی را برای رساندن دعوت خدا، غنیمت می‌شمارد. پیامبر خدا، یوسف علیه السلام در شرایط سخت و دشوار زندان و در پشت میله‌های آن، وظیفه‌اش را فراموش نکرد و زندگی تاریک در گوشة زندان، او را از دعوت توحید و رساندن آن به مردم و مبارزه با شرک و با پرستش غیر الله بازنداشت؛ چنانکه خداوند می‌فرماید:

{ قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (٣٧)وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (٣٨)يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩)مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (٤٠)} (یوسف، 37 – 40)

«(یوسف) گفت: پیش از آنکه جیرة غذایی شما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. اینکه به شما می‌گویم، از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است؛ چرا که من از (ورود به) کیش گروهی دست کشیده‌ام که به خدا نمی‌گروند و به روز باز پسین ایمان ندارند و من از آئین پدران خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کرده‌ام و ما را نسزد که چیزی را انباز خدا کنیم. این لطف خدا است در حق ما و در حق همة مردمان و لیکن بیشتر مردمان سپاسگزاری نمی‌کنند، ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهتراند یاخدای یگانة چیره؟ این معبودهایی که غیر از خدا می‌پرستید، چیزی جز اسمهائی نیست که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده‌اید. خداوند حجت و برهانی برای آنها نازل نکرده است. فرمانروایی از آن خدا است و بس. خدا دستور داده است که جز او را نپرستید، این است دین راست و ثابت ولی بیشتر مردم نمی‌دانند .»

سوره یوسف سوره‌ای مکی است و خداوند به پیامبرش محمد صلي الله عليه و سلم دستور داده است تا در دعوت دادنش به سوی خدا از پیامبران و رسولان پیشین اقتدا نماید. بنابراین ایشان در هجرتش از مکه به مدینه در حالی که مشرکان او را طرد کرده بودند و جنایتکاران خود را با اموال هنگفت فریب داده بودند تا سر او را زنده یا مرده بیاورند، وظیفه و رسالت خود را فراموش نکرد. رسول خدا درراهش با مردی ملاقات کرد که بریده بن حصیب اسلمی رضي الله عنه نام داشت. بریده همراه کاروانی از قومش بود. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم آنها را به اسلام دعوت داد؛ پس آنها دعوت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را اجابت نمودند بنابراین، ایمان آوردند و مسلمان شدند.[64]

ابن حجر عسقلانی می‌گوید: پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در راه هجرتش به مدینه با بریده بن حیب بن عبدالله بن حارث اسلمی برخورد کرد. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم او را به اسلام دعوت داد؛ در شانزده غزوه همراه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم شرکت نمود[65] و بریده بعد از آن یکی از داعیان اسلام گردید و خداوند به وسیلة اسلم درهای هدایت را به روی قومش گشود و آنها به اسلام گرویدند[66]. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: (قبیله) اسلم را خداوند سالم نگاه دارد و قبیله غفار را خداوند بیامرزد، به خدا سوگند، من این را نگفته‌ام؛ بلکه این گفته خداوند است.[67]

14- همچنین در راه هجرت دو سارق توسط پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به اسلام گرویدند. اینها از قبیلة اسلم معروف به مهانان یعنی توهین‌شدگان بودند که در نزدیکی مدینه سکونت داشتند. رسول خدا نامهایشان را پرسید؛ آنها گفتند: ما «مهانان» (توهین‌شدگان) هستیم. فرمود: نه بلکه شما «مکرمان» (گرامیان) هستید و به آنها فرمان داد که در مدینه نزد او بیایند[68]. و در این جریان اهمیت والای دعوت در نظر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم روشن می‌شود که او در راهش فرصت را غنیمت شمرد و آن دو سارق را به اسلام دعوت داد و آنها مسلمان شدند و اسلام آوردن این دو با اینکه به زندگی همراه با چپاول و غارت خوی گرفته بودند، دلیلی بر این است که انسانها به سرعت به حق روی می‌آورند به شرطی که کسی صادقانه وبا اخلاص آن را عرضه دارد و وجود شنونده و مخاطب از هواپرستی و منحرف خالی باشد و اینکه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نام این دو دزد را از «مهانان» (توهین‌شدگان) به «مکرمان» (اکرام‌شدگان) تغییر داد، دلیلی بر این است که آن حضرت به آوازه و حیثیت مسلمانها اهتمام می‌ورزید و توجه داشت و احساسات آنها را رعایت می‌کرد تا این گونه آنها را گرامی بدارد و معنویات آنها را بالا ببرد؛ چراکه هرگاه انسان از نظر معنوی پیشرفت نماید، موجب رشد وترقی شخصیت او می‌گردد و پیشرفت می‌نماید و به جلو می‌رود و آماده می‌شود تا همه نیروهایش را در راه خیر و رستگاری صرف نماید.[69]

15- طلحه و زبیر و دیدار با پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در راه هجرت

از جمله آنچه در راه هجرت به مدینه اتفاق افتاد، این بود که پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم با زبیر بن عوام و مسلمانان تاجری که از شام برگشته بودند، ملاقات کرد. براساس آنچه بخاری ذکر کرده است، زبیر به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر، لباسهای سفیدی اهدا نمود[70] و براساس روایت سیره نگاران طلحه بن عبیدالله نیز در راه با آنها که از شام می‌آمد، دیدار کرد و او به آنها لباسهای سفیدی اهدا نمود.[71]

16- اهمیت عقیده و دین در زدودن دشمنی وکینه

عقیدة درست و سالم و دین بزرگ اسلام اهمیت و نقش بزرگی در دور کردن دشمنیها و کینه‌ها و ایجاد همدلی ومحبت دارد و این نقشی است که غیر از عقیدة سالم عامل دیگری نمی‌تواند آن را ایفا کند و مصداق واقعی آن را می‌توان در متحد شدن قبیلة اوس و خزرج ذکر نمود که بر این اساس آثار جنگهایی را که تا روزگار زیادی ادامه داشت، از بین برد و پروندة خونها و انتقامهای زیادی را در مدت کوتاهی به محض تمسک به عقیده و بیعت بر آن مختومه و برای همیشه بست و نیز آثار عقیده در وجود انصار تحولی شگفت آفرید؟ آنها با آغوشی باز از مهاجران استقبال کردند و با آنها برادری و اخوت برقرار کردند. به صورتی که نمونة آن خیلی کم یافت می‌شود و محبت و برادری آنها همواره شگفتی بر می‌انگیزد و مثال زده می‌شود و در دنیا اندیشه یا شعاری دیگر وجود ندارد که به اندازة عقیدة اسلام صاف و خالص در وجود انسانها کارساز باشد و از اینجا راز تلاش همیشگی دشمنان برای ضعیف کردن این عقیده و کاستن از تأثیر آن در وجود مسلمانها را در می‌یابیم و به این موضوع متوجه می‌گردیم که آنها چرا همواه به تأیید و خوب نشان دادن فریادهای نژادی و وطنی و قومی و غیره می‌کوشند و آن را به عنوان جایگزین عقیده درست ارائه می‌دهند.[72]

17- احساس شادی و سرور مهاجران و انصار از رسیدن پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم : مؤمنان مهاجر و انصاری که ساکن مدینه بودند، چنان به قدوم پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و سالم رسیدن او خوشحال شدند که زنان و کودکان از خانه‌ها بیرون آمدند و مردان دست از کار کشیدند. یهودیان مدینه هرچند در ظاهر در این شادی با ساکنان مدینه مشارکت داشتند، اما در حقیقت در درون خود از رهبری جدید آزرده و ناراحت بودند، اما شادی مؤمنان با دیدن پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم جای تعجب ندارد؛ چراکه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم آنها را از تاریکیها نجات داد و به فرمان پروردگارشان به سوی نور و راه راست هدایت نمود و نیز از موضع یهودیان نباید تعجب کرد؛ چون ملتی بودند که نه در جامعه‌ای مسلط بودند و نه از نظر حکومتی، دارای قدرت و نیرویی بودند بنابراین، به نفاق و چاپلوسی روی می‌آورند و کسی که مانع فرمانروایی آنها بر ملتها گردد و نگذارد که آنها اموال مردم را به نام قرض از دستشان بیرون کنند و خون مردم را به نام خیرخواهی و مشورت بریزند، بر او خشمگین می‌شوند و کینة او را در دل دارند و آنها به این معروف‌اند و یهودیان همواره بر هر کسی که بخواهد ملتها را از زیر لطمة آنها آزاد نماید، خشمگین‌اند و بر اثر کینه و خشم دست به توطئه‌چینی و دسیسه می‌زنند؛ سپس اگر بتوانند به ترور روی می‌آورند؛ چراکه آئین و خو و سرشت آنان بر این پایه و اساس استوار است.[73]

18- مقایسه بین هجرت و اسراء و معراج

هجرت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و مهاجران براساس اصول و شیوه‌ای انجام گرفت تا الگو و اسوه‌ای در این زمینه تحقق یابد و مسلمانان بر شیوه و راهی شناخته شده حرکت نمایند بنابراین، خداوند براق را نفرستاد تا پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به وسیلة آن هجرت کند؛ همان گونه که در شب اسراء اتفاق افتاد با اینکه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در روز هجرتش از هر زمان دیگری به براق نیازمندتر بود؛ چون قریشیان در زمان هجرت در کمین او بودند و در شب اسراء کمین و تعقیبی وجود ندارد و اگر در جریان هجرت، پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را دستگیر می‌کردند، خود را با کشتن او راحت می‌کردند وحکمت در این مورد، والله اعلم، این است که هجرت مرحله‌ای طبیعی از مراحل تحول دعوت و وسیله‌ای از مهم‌ترین وسیله‌های گسترش و تبلیغ دعوت بود و مخصوص پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نبود؛ بلکه سایر مؤمنان به آن موظف‌اند.

همچنین اسلام، دوستی بین مهاجران و آنانی که توانایی هجرت را داشتند، امّا به دلایل گوناگون از هجرت سرپیچی نمودند را قطع نمود.[74]

خداوند متعال می‌فرماید:

{ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (٧٢)} (انفال، 72)

«بی‌گمان کسانی که ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و با جان و مال خود در ‌راه خدا جهاد نموده‌اند و کسانی که مهاجران را پناه داده‌اند و یاری نموده‌اند، برخی از آنان یاران برخی دیگراند و اما کسانی که ایمان آورده‌اند و لیکن مهاجرت ننموده‌اند ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه که مهاجرت می‌کنند. اگر به سبب دینشان از شما کمک و یاری خواستند، کمک و یاری بر شما واجب است؛ مگر زمانی که مخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و ایشان پیمان باشد. خداوند می‌بیند آنچه را که می‌کنید.»

اما سفر اسراء و معارج سفر بزرگداشت و تقدیر از جانب خداوند عز و جل برای پیامبرش بود تا او را از عالم غیب آگاه نماید و آیات و نشانه‌های بزرگ خود را به اونشان بدهد؛ پس سفر از اول تا آخر معجزه و مشاهده امور پنهان و غیبی است بنابراین، مناسب بود که وسیلة آن با هدف نهایی آن همگون و مشابه باشد. علاوه بر این سفر، اسراء به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم اختصاص داشت و آرزوی رسیدن و نیل به چنین سفری، آرزویی بی‌پایه و بنیاد است بنابراین، از مسلمانان خواسته نشده است که به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در آن سفر اقتدا کنیم و درصدد رسیدن به آن برآییم. بنابراین، سفر اسراء و معراج به مناسب‌ترین شیوه ممکن انجام گرفت.[75]

19- سنت تدریجی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در گسترش دعوت

پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم وقتی با طلیعه‌ها ودسته‌های اول انصار ملاقات کرد، کاری جز تشویق آنها به اسلام و خواندن قرآن برای آنها نکرد، امّا وقتی برای بار دوم نزد پیامبراکرم صلي الله عليه و سلم آمدند، با آنها بر عبادتها و اخلاق و خوبیها بیعت کرد و این را بیعت نساء می‌نامند و در بیعت عقبة دوم بر جهاد و یاری کردن و پناه دادن بیعت نمودند.[76]

لازم به یادآوری است که بیعت جنگ جز بعد از دو سال کامل انجام نشد؛ یعنی، بعد از آماده نمودن کامل مسلمانان که دوسال کامل به طول انجامید و این گونه کار به صورت تدریجی انجام پذیرفت؛ به صورتی که با روش تربیتی که دعوت از روز اول بر آن حرکت کرده بود، هماهنگ بود.[77]

و آن روشی است که خداوند، پیامبرش را به پایبندی به آن رهنمود کرده است. در بیعت عقبة اول با انصار که تازه به اسلام گرویده بودند، بر اسلام به عنوان یک عقیده و شیوه زندگی و قانونی تربیتی بیعت کرد و در بیعت عقبة دوم با انصار بر حمایت دعوت و برعهده گرفتن مسئولیتهای خطیر جامعه اسلامی که نتیجة زحمات آنان فرا رسیده بود و پایه‌های آن سخت و قوت گرفته بود، بیعت نمود. این دو بیعت علاوه بر ضمانت برنامة تربیتی دعوت اسلامی، مکمل یکدیگر نیز هستند. بیعت اول ضمانتی است برای بیعت دوم که حامل امر اول جنگ است و بسان حصاری است که این بیعت تضمین شده را حمایت می‌کند. آری، بیعت برای جنگ بعد از دو سال که آنها اسلام را به عنوان دین خود اعلام کردند، انجام شد و از آنان بعد از پذیرش اسلام بر جنگ بیعت گرفته نشد.

بیعت برای جنگ زمانی صورت گرفت که آنان از نظر تعداد کامل گردیدند و شایستگی بیعت را پیدا نمودند و مورد اعتماد قرار گرفتند و ملاحظه می‌شود که بیعت جنگ قبل از آن روز با هیچ مسلمانی انجام نشده بود و زمانی بیعت برای جنگ گرفته شد که دعوت میان انصار و در سرزمینی که در آن اقامت می‌کردند، پایگاه مناسبی که جنگجویان از آن حرکت می‌کنند را یافت؛ چراکه مکه به خاطر وضعیتی که داشت، در آن وقت برای جنگ مناسب نبود.[78]

رحمت الهی نیز برای بندگانش چنین اقتضاء کرده بود که وظیفه جنگ و مبارزه را تا قبل از فراهم شدن سرزمینی اسلامی بر عهدة آنها نگذارد؛ چراکه در صورت مهیاشدن چنین سرزمینی آن سرزمین برای آنان بسان پایگاهی می‌بود که در آن جای می‌گرفتند و به آن پناه می‌بردند و مدینه منوره اولین دارالاسلام بود.[79]

مفاد بیعت عقبة اول را ایمان به خدا و پیامبرش تشکیل می‌داد و مفاد بیعت عقبه دوم علاوه بر موارد بیعت عقبه اول هجرت و جهاد نیز از شاخصهای اصلی آن بود و با سه عنصر ایمان به خدا، هجرت و جهاد، وجود اسلام در واقعیتی اجتماعی و گروهی تحقق یافت و اگر گروهی نبود که مسلمانان مهاجر را پناه می‌داد، هجرت بی‌معنا ومفهوم می‌گردید.

بنابراین، خداوند متعال می‌فرماید:

{ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (٧٢)} (انفال، 72)

«بی‌گمان کسانی که ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد نموده‌اند وکسانی که (مهاجران را) پناه دادند و یاری نموده‌اند، برخی از آنان یاران برخی دیگرند و اما کسانی که ایمان آورده‌اند و لیکن مهاجرت ننموده‌اند، ولایتی در برابرآنان ندارند تا آن گاه که مهاجرت می‌کنند. به سبب دینشان از شما کمک و یاری خواستند و کمک ویاری بر شما واجب است؛ مگر زمانی که مخالفان آن گروهی باشند که میان شما و ایشان پیمان باشد. خداوند می‌بیند آنچه را که می‌کنید.»

و خداوند متعال می‌فرماید:

{ وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (٧٥)} [انفال : 75]

«و کسانی که پس از (نزول این آیات) ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و با شما جهاد نموده‌اند، آنان از زمرة شما هستند و کسانی که با یکدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگر سزاوارترند در کتاب خدا. بی‌گمان خداوند آگاه از هر چیزی است.»

و بیعت جنگ، آخرین مقدمه برای هجرت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و یارانش به مدینه محسوب می‌گردید و با این بیعت، اسلام وطن خود را که داعیان حق براساس حکمت و اندرز نیکو طی طریق می‌نمودند و دسته‌های مجاهد حق اولین بار به جهاد برخاستند و دولت اسلامی که شریعت خدا را حاکم گردانید، یافت.[80]

20- هجرت قربانی و جان‌ فدایی بزرگ در راه خدا

هجرت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و یارانش از شهر و «بلد امین» جان فدایی و قربانی بزرگی بود که پیامبر آن را این گونه تعبیر کرده است: «سوگند به خدا که تو بهترین سرزمین خدا هستی و خداوند تو را از همه سرزمینها بیشتر دوست می‌دارد و اگر من از دامن تو بیرون کرده نمی‌شدم، بیرون نمی‌رفتم[81]» و از عایشه روایت است که گفت: وقتی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به مدینه آمد، مدینه وباخیزترین سرزمین خدا بود و در وادی آب لجن سرازیر بود! بنابراین، اصحاب پیامبر بیمار شدند و خداوند این بیماری را از پیامبرش دور داشت. عایشه می‌گوید: ابوبکر و عامر بن فهیره و بلال در یک خانه بودند؛ آنها تب داشتند. من از پیامبر خدا صلي الله عليه و سلم اجازه خواستم که به عیادت آن بروم و این قبل از فرض شدن حجاب بر ما بود و آنها چنان تب شدیدی داشتند که خدا می‌داند. من به ابوبکر نزدیک شدم و گفتم پدر جان حالت چه گونه است؟ گفت:
کل امری مصبح فی اهله


والموت ادنی من شراک نعله


«هر انسانی در میان خانواده‌اش صبح را آغاز می‌کند، در حالی که مرگ از بند نعلین به او نزدیک‌تر است.»


عایشه می‌گوید: گفتم سوگند به خدا که دانسته نمی‌شود که پدر چه می‌گوید. سپس به عامر بن فهیره نزدیک شدم، به او گفتم: تو حالت چه گونه است ابن عامر؟ گفت:
لقد و جدت الموت قبل ذوقه


ان الجبان حتفه من فوقه


«مرگ را قبل از چشیدن آن یافتم، مرگ انسان بزدل از بالای سرش می‌آید.»

کل امری مجاهد بطوقه


کالثور یحمی جلده بروقه


«هر انسانی با تمام قدرت و توان خود تلاش می‌کند، مانند گاو که با شاخ خود از پوستش دفاع می‌کند.»


عایشه می‌گوید، گفتم: به خدا سوگند متوجه سخنان عامر نشدم.

عایشه می‌گوید: بلال وقتی تبش قطع می‌شد، کنار خانة خدا به پهلو تکیه می‌داد وبا صدای بلند این اشعار را می‌خواند:
الا لیت شعری هل ابیتن لیله


بواد و حولی اذخر و جلیل


و هل اردن یوماً میاه مجنه!


و هل یبدون لی شامه و طفیل


«ای کاش، می‌دانستم که می‌شود شبی را در وادی مکه بگذرانم؛ در حالی که گیاهان خوشبوی اذخر و جلیل اطرافم را گرفته باشند؟!.»

و آیا روزی می‌شود که بر سر آبها مجنه بروم و آیا بار دیگر شامه و طفیل (کوههای مکه) برای من نمودار می‌شوند؟!


عایشه می‌گوید: من پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را از این ماجرا باخبر نمودم، او فرمود: «خداوند، مدینه را به اندازة مکه وحتی بیشتر برای ما محبوب بگردان و از بیماریها این شهر را حفاظت نما و به وزن و پیمانه‌اش برکت بده و تب و وبای مدینه را به جحفه منتقل فرما.»[82]

خداوند، دعای پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را پذیرفت و بعد از آن مسلمانها از تب درامان ماندند و مدینه مکانی امن برای مسلمانانی گردید که از محیط و وطنهای مختلف به آن هجرت می‌کردند.[83]

21- پیامبر اکرم خوبیهای ام معبد را جبران می‌نماید: روایت شده است که گوسفندان ام معبد زیاد شدند و زاد و ولد آنان زیاد شد تا اینکه او گله‌ای از گوسفندانش را برای فروش به مدینه آورد. ابوبکر از آن جا گذشت؛ پسر ام معبد او را شناخت؛ پس به مادرش گفت: مادر این همان مردی است که با فرد با برکت همراه بود. ام معبد به سوی ابوبکر بلند شد و گفت: ای بنده خدا، مردی که همراه تو بود، کیست؟ ابوبکر گفت: آیا تو نمی‌دانی که او کیست؟ گفت: نه. ابوبکر گفت: او پیامبر خداست، آنگاه ابوبکر، ام معبد را خدمت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم برد. پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به او غذا داد و به او چیزهایی بخشید و در روایتی آمده است: ابوبکر گفت: ام معبد همراه من نزد پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم آمد و مقداری کشک و از کالاهای بادیه‌نشینان به پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم هدیه داد و پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به او لباس و چیزهایی دیگر بخشید. راوی می‌گوید: آنچه می‌دانم، این است که ام معبد مسلمان شد و صاحب الوفاء ذکر کرده است که او و شوهرش هجرت کردند و برادرش مسلمان شد و روز فتح مکه به شهادت رسید.[84]

22- ابو ایوب انصاری و مواضع جاودان او: ابوایوب انصاری رضي الله عنه می‌گوید: وقتی پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در خانه ما اقامت گزید، او در قسمت پایین ساکن شد و من و ام‌ایوب در بالای خانه سکنی گزیدیم. من به رسول خدا گفتم: ای پیامبر خدا! پدرو مادرم فدایت باد، من این را نمی‌پسندم که تو در قسمت پایین خانه زندگی کنی و من در قسمت بالای آن. بنابراین تو در قسمت بالای آن سکونت گزین و ما در قسمت پایین آن سکونت می‌کنیم. فرمود: ای ابوایوب برای ما و کسانی که به نزد ما می‌آیند راحت‌تر است که در قسمت پایین سکونت داشته باشیم. می‌گوید کوزة آب ما شکست؛ من و ام‌ایوب با چادری که جز آن لحافی نداشتیم به خاطر ترس از اینکه مبادا بر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم آبی بچکد و موجب آزار ایشان را فراهم آورد، به خشک نمودن آن آب آغاز می‌نمودیم.»[85]

23- هجرت علی رضي الله عنه و امر به معروف و نهی از منکر در جامعة جدید

علی بعد از آنکه امانتهایی را که نزد پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم بودند به صاحبانشان برگرداند و بعد از اینکه از رسیدن پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم دو یا سه شب گذشته بود، در قبا به او پیوست. علی در قبا دو شب اقامت کرد. سپس روز جمعه به همراه پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به مدینه رفت و علی در مدت اقامت خود در قبا، زن مسلمانی را که شوهر نداشت، مشاهده کرد و دید که فردی نیمه شب نزد این زن می‌آید و دروازة خانه او را می‌زند و زن به سوی او بیرون می‌رود و آن مرد چیزی که به همراه دارد، به این زن می‌دهد و این زن، آن را می‌گیرد. علی می‌گوید: در مورد این مرد مشکوک شدم بنابراین، به آن زن گفتم: ای کنیز خدا! این کیست که هر شب در خانه‌ات را می‌زند و تو بیرون می‌‌آیی و او به تو چیزی می‌دهد که من نمی‌دانم آن چه هست؟ در حالی که تو زن مسلمانی هستی که شوهر نداری؟ آن زن گفت: این سهل بن حنیف است. می‌داند که من زنی هستم و کسی را ندارم بنابراین، هنگام غروب نزد بتهای قوم خود می‌رود و آنها را می‌شکند و برای من می‌آورد و می‌گوید که از آن به جای هیزم استفاده کن. بنابراین، بعدها وقتی سهل بن حنیف نزد علی در عراق درگذشت، علی این شاهکار او را می‌ستود.[86]

24- هجرت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نقطة تحول در تاریخ زندگی

هجرت پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم از مکة مکرمه به مدینه منوره بزرگ‌ترین رخدادی است که مجرای تاریخ را تغییر داد و مسیر زندگی و برنامه‌های آن را که با آن می‌زیست و شیوه‌هایی که به صورت قوانین و نظمها و عرفها و عادتها و اخلاق و رفتار برای افراد و گروهها و عقاید و عبادتها و علم و شناخت و جهالت و بی‌خردی و گمراهی و هدایت و عدالت و ستم برنامه‌ای برای زندگی بودند، را عوض کرد.[87]

25- هجرت از سنتهای پیامبران الهی است

هجرت در راه خدا سنتی دیرینه است و هجرت پیامبرمان محمد صلي الله عليه و سلم چیز تازه و نو پیدایی در زندگی پیامبران برای یاری کردن عقیده‌هایشان نبود. اگر پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم از وطن و زادگاهش به خاطر دعوت و حفظ آن و ایجاد محیطی آباد که دعوت را می‌پذیرد و از آن دفاع می‌کند، هجرت نمود، برادران پیامبر او بیش از وطنهای خود به خاطر همین انگیزه‌هایی که سبب هجرت پیامبر ما گردید، هجرت کرده‌اند؛ زیرا باقی ماندن دعوت در سرزمینی که نه تنها یاری دهندة پیشرفت و گسترش آن نیست؛ بلکه مسیر آن را کج می‌کند و حرکت آن را فلج می‌نماید و بسا آن را وادار می‌کند تا در دایره‌ای بسیار تنگ و کوچک بماند، دعوت را از بین می‌برد و قرآن کریم نمونه‌هایی از هجرت پیامبران و پیروانشان از امتهای گذشته را برای ما بیان کرده است تا به روشنی یکی از سنتهای خدا در مورد دعوتها برای ما آشکار گردد تا انسان مؤمن برای همیشه وقتی خواستند او را از ایمان و عزتش دور سازند و به او توهین نمایند و بر جوانمردی و ارزش او تجاوز نمایند، به این سنت عمل نمایند[88]. این برخی از درسها و آموختنیهایی بودند که به ذکر آن اکتفا می‌نماییم و بقیه آن را بر عهدة خوانندگان می‌گذاریم؛ چرا که درسها و آموختنیهای زیادی از این رخداد بزرگ استنباط می‌گردد.


[1]- السیرة النبویه قراءه لجوانب الحذر و الحیطه، ص 135.

[2]- البدایه و النهایه، ج 3، ص 181. ابن حجر در الفتح آن را ذکر نموده و سند آن را حسن قرار داده است، فتح الباری، ج 7، ص 236.

[3]- فی ظلال القرآن، ج 3، ص 1501.

[4]- السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 2، ص 233 – 243.

[5]- بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب هجره النبی، شمارة 3905.

[6]- السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 2، ص 234.

[7]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 334.

[8]- خاتم النبیین، ابوزهره، ج 1، ص 659 – السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 2، ص 234.

[9]- السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 2، ص 230 – 234.

[10]- تفسیر رازی، ج 30، ص 208.

[11]- تفسیر ابی‌السعود، ج 9، ص 60.

[12]- الهجرة النبویه المبارکه، ص 72.

[13]- فی ظلال القرآن، ج 4، ص 2247.

[14]- البخاری، کتاب فضائل الصحابه، باب مناقب المهاجرین، شمارة 3653.

[15]- تفسیر طبری، ج 10، ص 135.

[16]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 100.

[17]- فی ظلال القرآن، ج 3، ص 1656.

[18]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 101.

[19]- وادی قدید در هشت کیلومتری جاده قرار دارد.

[20]- او عاتکه بنت کعب است.

[21]- البدایه والنهایه، ج 3، ص 188.

[22]- الهجرة النبویة المبارکه، ص 107.

[23]- بخاری، کتاب مناقب الانصار، شمارة 3906.

[24]- الروض الانف، ج 4، ص 218 – الهجره فی القرآن، ص 346.

[25]- السیرة النبویه، ابی شهبه، ج 1، ص 495.

[26]- همان، ص 494.

[27]- حافظ، ابن حجر می‌گوید : همین گفته مورد اعتماد است و کسی که می‌گوید : روز جمعه بوده است قولش نادرست است. الفتح، ج 7، ص 544.

[28]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 352.

[29]- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب هجرة النبی
r، ج 5، ص 77 – 78.

[30]- همان، کتاب مناقب الانصار، شمارة 3911.

[31]- همان.

[32]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 353.

[33]- مسلم، کتاب الزهد و الرقائق، باب حدیث الهجره، شمارة 2009.

[34]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 354.

[35]- البخاری، کتاب مناقب الانصار، باب هجره النبی الی المدینه، ج 5، ص 79.

[36]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 355.

[37]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 199.

[38]- همان، ص 200.

[39]- الاساس فی السنه، سعید حوی، ج 1، ص 357.

[40]- السیرة النبویه قراءه لجوانب الحذر و الحیطه، ص 141.

[41]- معین السیره، ص 147.

[42]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 361.

[43]- اضواء علی الهجره، توفیق محمد، ص 393 – 397.

[44]- معین السیره، ص 148.

[45]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 108.

[46]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 108.

[47]- الهجرة النبویه المبارکه، ص 206.

[48]- همان، ص 126.

[49]- السیرة النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 102 اسناد آن صحیح است.

[50]- الهجرة النبویة المبارکه، ص 128.

[51]- فقه السیره، دکتر محمد سعیدرمضان، ص 193.

[52]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 364.

[53]- معین السیره، ص 148 - 149.

[54]- المسند، ج 1، ص 3 تحقیق احمد محمد شاکر.

[55]- فی ظلال الهجره النبویه، ص 58.

[56]- التربیة القیادیه، ج 2، ص 191 – 192.

[57]- السیرة النبویه دروس و عبر، سباعی، ص 71.

[58]- الهجرة النبویه المبارکه، ص 204.

[59]- السیرة النبویه، ابی فارس، ص 254.

[60]- السیرة النبویه، سباعی، ص 68.

[61]- الهجرة النبویه، ابی فارس، ص 54.

[62]- الحرکه السنوسیه فی لیبیا، صلابی، ج 2، ص 7 و شاعر، احمد رفیق مهدوی است.

[63]- الهجرة النبویة المبارکه، ص 205.

[64]- الهجرة النبویه، ابی فارس، ص 59 – شرح المواهب، ج 1، ص 405.

[65]- الاصابه، ج 1، ص 146.

[66]- المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 92، شمارة 6981 صحیح الاسناد.

[67]- صحیح الجامع الصغیر، ج 1، ص 328، شمارة 986.

[68]- الفتح الربانی، ساعاتی، ج 20، ص 289.

[69]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 3، ص 178.

[70]- السیرة النبویه، ابی شهبه، ج 1، ص 495.

[71]- همان - صحیح السیرة النبویه، ص 181.

[72]- الهجرة النبویة المبارکه، ص 205.

[73]- السیرة النبویه، سباعی، ص 43 – الهجرة فی القرآن الکریم، ص 367.

[74]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 365.

[75]- تأملات فی سیرة الرسول
r، محمد سیدالوکیل، ص 103 – 104 با اندکی تصرف.

[76]- الهجرة النبویة المبارکه، ص 202.

[77]- بناء المجتمع الاسلامی فی عصر النبوه، محمد توفیق، ص 119.

[78]- همان، ص 122 – 123.

[79]- فقه السیره، بوطی، ص 172.

[80]- الغرباء الاولون، ص 198 – 199.

[81]- الترمذی، کتاب المناقب، باب فضل مکه، ج 5، ص 722، شمارة 3925.

[82]- بخاری، کتاب الدعوات، باب الدعاء برفع الوباء و الوجع، شماره 6372.

[83]- التربیة القیادیه، ج 2،ص 310.

[84]- السیرة النبویه، ابی شهبه، ج 1، ص 189 – 190.

[85]- السیرة النبویة الصحیحه، عمری، ج 1، ص 220.

[86]- محمد رسول الله، محمد الصادق عرجون، ج 2، ص 421.

[87]- همان، ج 2، ص 423.

[88]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 175.

برگرفته از:
الگوی هدایت (تحلیل وقایع زندگی پیامبر اکرم)، جلد اول، مؤلف : علی محمّد صلّابی، مترجم: هیئت علمی انتشارات حرمین.



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

عمر بن عبدالعزيز: ‌آفرينش‌ شما براي سراي ابد است، و شما فقط ‌از اين سرا به سراي ديگر منتقل‌ مي‌شويد.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 3254
دیروز : 5831
بازدید کل: 8836568

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010