|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>علی بن ابی طالب رضی الله عنه > علي در دوران ابوبكر صدّيق
شماره مقاله : 1770 تعداد مشاهده : 490 تاریخ افزودن مقاله : 16/3/1389
|
علي در دوران ابوبكر صدّيق
اوّل: بيعت علي با ابوبكر در خلافت
روايات زيادي دربارهي تأخير بيعت علي با ابوبكر و به همين صورت دربارهي تأخير بيعت زبير بن عوام نقل شدهاست. ليكن بيشتر اين روايات صحيح نيستند و در روايات صحيح آمده كه علي و زبير در همان ابتداي امر با ابوبكر صديق رضی الله عنه بيعت كردند، از ابوسعيد خدري روايت کردهاست: «بعد از آن كه رسول الله صلی الله علیه و سلم وفات كرد، خطيبان انصار برخواستند و سپس داستان جمع شدن در سقيفيه را ذكر ميكند([1])و ميگويد: بعد از جمع شدن انصار، گروهي از مهاجران نيز به سقيفيه آمدند و ابوبكر رضی الله عنه بر منبر نشست و به مردم نگاهي كرد و علي را نديد، پرسيد علي كجاست؟ در پي اين چند نفر از انصار بدنبال او رفتند علي رضی الله عنه كه آمد، ابوبكر رضی الله عنه گفت: تو پسر عمو و داماد رسول خدا هستی دنبالت فرستادم كه كار ايشان – رهبري مسلمانان را – به عهده گيري، علي رضی الله عنه گفت: ايراد و ملامتي نيست. اي خليفهي رسول خدا صلی الله علیه و سلم و با او بيعت كرد، سپس متوجّه شد كه زبير هم حاضر نيست. پرسيد: زبير كجاست؟ زبير را نيز آوردند. وقتی كه آمد، ابوبكر گفت: تو پسر عمهي رسول خدا و حواري او هستي، ميخواستم كه اين مسئوليت – رهبري مسلمانان را – بعد از او به عهده گيري، زبير نيز گفت: هيچ ايراد و سرزنشي نيست، اي خليفه رسول الله صلی الله علیه و سلم ! به اين ترتيب اين دو نفر هم كه در ميان جمع بيعت كنندگان نبودند، بيعت كردند([2]).
آنچه بر اهميّت و ارزش اين حديث صحيح دلالت دارد اين است كه امام مسلم به خاطر همين روايت پيش استادش حافظ محمد بن اسحاق ابن خزيمه ([3])میرود و دربارهي اين حديث سؤال ميكند، ابن خزيمه حديث را برايش مينويسد و ميخواند، امام مسلم به استادش ميگويد: آيا اين حديث به اندازه يك شتر يا گاو چاقي كه براي قرباني به مكّه ميبرند، ارزش دارد؟ ايشان ميگويند: ارزشش تنهايك (شتريا گاو چاق) نيست، بلكه با ارزش يك كيسهي پولي كه ده هزار دينار باشد برابری ميكند، منظور اين است كه اين حديث گنج بزرگي است.
ابن كثير در تعليق بر اين حديث مينويسد: اسناد اين حديث صحيح و محفوظ است و در آن نکتهی بزرگي هست كه علي رضی الله عنه در روز اوّل يا دوّم وفات پيامبر صلی الله علیه و سلم بيعت كردهاست و اين حقيقتي انكار ناپذير است، چون علي از ابوبكر در هيچ زماني جدا نشده و قطع رابطه نكردهاست و از شركت در هيچ نمازي از نمازها تخلف نكرده،([4]) بلكه تمام نمازها را پشت سر ابوبكر ميخوانده است.
حبيب ابن ابي ثابت میگويد: «علي در خانهاش بود كه مردي آمد و گفت: ابوبكر نشسته و بيعت ميگيرد، علي تنها با یک پیراهن و بدون رداء و ازار به مسجد آمد و به دليل آن كه تأخير در بيعت را ناپسند ميدانست، عجله داشت، با ابوبكر بيعت كرد و نشست و كسي را فرستاد ردايش را آورد و آن را پوشيد.([5])
عمرو بن حديث از سعيد بن زيد سؤال كرد كه چه زماني با ابوبكر بيعت كردند؟ سعيد گفت: در همان روزي كه رسول الله صلی الله علیه و سلم وفات كرد، چون مسلمانان ناپسند ميدانستند كه يك روز بر آنان بگذرد و جماعتشان تحت رهبري فرد مشخصي نباشد. ميپرسد: آيا كسي با ابوبكر مخالفت كرد؟ سعيد گفت: خير، بجز آناني كه مرتد شده بودند و يا نزديك بود مرتد شوند! و خداوند متعال انصار را نجات داد و همه را بر بيعت با او جمع كرد و با او بيعت كردند، پرسيد: آيا كسي از مهاجران بود كه بيعت نكند؟ گفت: خير، مهاجران بدون وقفه با او بيعت كردند.([6])
از جمله چيزهايي كه علي به ابن كواء و قيس بن عباد – وقتي به بصره آمدند و از مسير حركتش سؤال كردند – گفت، اين بود كه: «اگر از پيامبر عهد و پيماني ميداشتم كه خلافت را بر عهده گيرم، قطعاً با آنان ميجنگيدم، امّا – اين واضح است – كه رسول الله صلی الله علیه و سلم كشته نشد و ناگهاني وفات نكرد، بلكه چند شبانه روز در بيماريش زنده بود كه مؤذن ميآمد و او را براي نماز باخبر میکرد و ايشان به ابوبكر دستور ميداد كه برای مردم به امامت نماز بخواند، اين در حالي بود كه مقام و منزلت مرا نيز ميديد و در همان حال يكي از زنانش خواست نظرش را از اينكه ابوبكر را به عنوان پيش نماز تعيين كند، منصرف کند كه خشمگين شد و نپذيرفت و فرمود: «أنتنّ صواحب يوسف مروا أبابكريصلّ بالناس»: (شما زنان همانهايي هستيد كه در اطراف يوسف بودند – حرف خودتان را ميزنيد – دستور دهيد ابوبكر با مردم نماز گذارد). وقتي خداوند پيامبر ما را به نزد خویش برد، امورمان را بررسي كرديم، ما نيز كسي را كه رسول الله صلی الله علیه و سلم براي پيشوايي – امامت – ديني ما پسنديد و تعيين كرد، براي پيشوايي دنياي خود انتخاب كرديم و براي امامت نماز كه اصل اسلام و از مهمترين و بزرگترين امور و مقام دين است، ابوبكر را پسنديدیم و انتخاب كردیم، لذا ما هم با ابوبكر بيعت كرديم که شايستهي آن مقام بود و در بيعت با او حتّي دو نفر از ما اختلاف نداشتند، حتّي برخي از ما عليه برخي ديگر گواهي نداديم –يكديگر را رد نكرديم – و كسي از او اعلام بيزاري نكرد، من حق ابوبكر را ادا كردم وحق اطاعتش را شناختم و همراه او در لشكرها جنگيدم، هر چه در اختيارم قرار ميداد میپذيرفتم و هر گاه مرا به جهاد ميفرستاد ميرفتم و با شلاقم در حضورش حدود را اجرا ميكردم».([7])
از جمله سخناني كه بر منبر كوفه در ثنا و مدح ابوبكر و عمر گفت، اين بود كه فرمود: «مسلمانان با خرسندي و رضايت با آن دو بيعت كردند و نخستين كسي كه از فرزندان عبدالمطلب براي بيعت با آنها پيشي گرفت، من بودم»([8]).
روایاتی هست که به بیعت علی با ابوبکر در ابتدای امر اشاره دارد، هر چند با صراحت بيان نشدهاست؛ از ابراهيم بن عبدالرحمن عوف روايت است: عبدالرحمن بن عوف در كنار عمر بن خطاب بود، سپس ابوبكر بلند شد و سخنراني كرد و خودش را معذور دانست و گفت: «به خدا سوگند هيچ روز و شبي حريص بر امارت (خلافت) نبودم و به آن تمايلي نداشتم و هرگز پنهاني يا آشكارا از خداوند متعال درخواست امارت نكردم و من از فتنه بيم دارم و ميدانم كه امارت برايم راحتي نخواهد داشت و كاري بس بزرگ به من واگذار شده كه توانايي آن را ندارم و راه و چارهاي نيست جز اميد به حمايت و ياري خداوند، (و خداوند میداند كه) آروز میکردم نيرومندترين مردم امروز به جاي من مسئوليّت اين كار را به عهده ميگرفت! مهاجران سخن و عذر ابوبكر را پذيرفتند و علي و زبير گفتند: «ما از چيزي ناراحت نشديم، جز اين كه ما از جلسهي مشاوره عقب مانديم، در حالي كه ما به خوبي ميدانستيم بعد از رسول الله صلی الله علیه و سلم ابوبكر از همه به امارت و (خلافت) مستحقتر است، چون او رفيق غار، ثاني اثنين (دوّمیاز دو تا) است و ما از شرف او آگاهيم و به بزرگي او معترفيم و پيامبر صلی الله علیه و سلم در زمان حيات خود به او دستور داد كه برای مردم امامت کند».([9])
از قيس عبدي روايت است: «آن روزي كه علي رضی الله عنه به بصره آمد، در سخنرانياش حضور داشتم، خدا را سپاس و ستايش نمود و از پيامبر صلی الله علیه و سلم یاد كرد و خدماتي را كه براي مردم انجام داده بود متذكر شد و گفت: بعد از آن که خداوند او را از اين دنيا گرفت و مسلمانان مناسب ديدند كه ابوبكر رضی الله عنه را به عنوان خليفه برگزينند، با او بيعت كردند و پيمان بستند و سالم ماندند، من نيز با او بيعت كردم و پيمان بستم و تسلیم شدم و مسلمانان نيز خشنود و خرسند و راضي به خلافت او بودند، من نيز خرسند و راضي بودم، او كار خير انجام داد و تا مرگش مشغول جهاد بود، رحمت خداوند متعال بر او باد».([10])
ترديدي نيست كه علي رضی الله عنه در هيچ وقت از ابوبكر صديق رضی الله عنه فاصله نگرفت و در هيچ جلسه و نشستي نبوده كه شركت نكند ويا رابطهاش قطع باشد، در مشاوره و تدبير امور مسلمانان با او مشاركت داشت. ابن كثير و جمعي از علماء بر اين باورند كه علي رضی الله عنه پس از شش ماه يعني: بعد از وفات سيده فاطمه با ابوبكر رضی الله عنه تجديد بيعت كرد و اين بيعت نيز در روايات صحيح آمده است.([11]) به همين علت پس از بيعت دوّم برخي راويان گمان كردند علي رضی الله عنه قبل از اين بيعت نكرده بود و اين موجب شد كه بيعت اوّل را نفي كنند و طبق قاعدهي اصولي ثابت كنند – در صورت صحت سند و متن – نفي كننده بر اثبات کننده مقدم است.([12])
كتابي به نام: «الامام علي جدل الحقيقة و المسلمين الوصية و الشوري» نوشته محمود محمد علي است كه مؤلف ادعا میکند تحقیق نموده و حق را اثبات نموده، امّا (متأسفانه) مؤلف طبق منهج روافض مطالب را ذكر كرده است، در نتيجه سم را در عسل ريخته، بنابراين بايد نسبت به آن هوشیار باشیم. این نویسنده بيعت علي را به چالش كشيده و ادعا ميكند كه علي طبق وصيّت رسول الله صلی الله علیه و سلم به خلافت سزاوارتر بودهاست!
دوّم: همكاريهاي علي با ابوبكر در جنگ با مرتدين
علي براي ابوبكر گنجینهای نفیس بود که در حق او بسی خیرخواه و دلسوز بود و هر چه به مصلحت اسلام و مسلمين بود بر تمام چيزهاي ديگر ترجيح ميداد، ازدلايل روشني كه قاطعانه مؤيد اين حقیقت است، اینست كه علي نسبت به ابوبكر رضی الله عنه اخلاص داشت و او را به خاطر مصلحت اسلام و مسلمانان و بر حفظ و بقاي خلافت و اتحاد و يكپارچگي مسلمانان نصيحت ميكرد و نسبت به این مصلحتهای بزرگ به شدّت حريص بود، موضعگيري او معروف است؛ در آن لحظاتي كه ابوبكر رضی الله عنه شخصاً به طرف جبههي مرتدین در (ذي القصه) حركت كرد و قصد جنگیدن با آنها را داشت و شخصاً رهبري تحركات نظامیرا عليه مرتدان از داخل صحنه جنگ به عهده گيرد و چون حضور ابوبكر در صحنهي جنگ براي تمام نظام و كيان اسلام و مسلمانان خطرناك بود،([13]) با رفتن ايشان به ميدان جنگ مخالفت كرد.
از ابن عمر رضی الله عنه روايت است: وقتي ابوبكر بيرون آمد كه به ذي القصه برود، وقتی که سوار شترش شد، علي آمد و لگام شتر را گرفت و خطاب به ابوبكر رضی الله عنه گفت: «به تو همان چيزي را ميگويم كه رسول الله صلی الله علیه و سلم در روز جنگ احد گفت، آن روز فرمود: شمشيرت را غلاف كن و ما را به خاطر خود دردمند مگردان و به مدینه باز گرد كه سوگند به خدا اگر ما به مصيبت رفتنت گرفتار شويم، هرگز وضعيّت مسلمانان سر و سامان نخواهد يافت» به اين ترتيب ابوبكر به پيشنهاد علي در مدينه ماند.([14])
اگر علي قلباً خلافت ابوبكر را تأييد نميكرد و حقانيّت آن را قبول نداشت و با ابوبكر با نارضايتي بيعت كرده بود، اين فرصتي طلايي بود كه ميتوانست از آن استفاده كند و با همين هدف ميگذاشت ابوبكر هر كار كه ميخواهد بكند تا شايد اتفاقي برايش بيفتد و از دست او راحت شود و زمينه براي خودش فراهم گردد، حتي اگر از او ناراضي و از خلافتش خشمگين ميبود،- آن طور كه ادعا ميشود – و يا خلافتش به ناحق بود، ميتوانست كسي را تحريك كند كه او را ترور نمايد، همانطور كه مردان سياسي رقيبشان را از صحنه بر ميدارند و آنطور که با مخالفشان رفتار ميكنند.([15]) نظر علي بر اين بود كه با مرتدين جهاد كنند، ابوبكر به علي رضی الله عنهما گفت: اي ابوالحسن نظر تو چيست؟ گفت: اگر چیزی را که پيامبر صلی الله علیه و سلم از آنها ميگرفت، نگيري، بر خلاف سنّت رسول الله صلی الله علیه و سلم عمل كردهاي. ابوبكر گفت: حال كه چنان گفت، قطعاً با آنان خواهيم جنگيد حتّي اگر زانوبند شتري را از من دريغ كنند.([16])
سوّم: از ديدگاه علي، اولویّت ابوبكر از همه بیشتر بود
در روايات متواتر از علي ثابت است كه از ديدگاه وي ابوبكر از همه صحابه فضيلت بيشتري دارد و در خلافت از همه مقدمتر است، از جمله:
1- از محمّد بني حنيفه روايت است: به پدرم گفتم: بعد از رسول الله صلی الله علیه و سلم چه كسي بهتر است؟ گفت: ابوبكر، گفتم: بعد از او؟ گفت: عمر و ترسيدم بگويد عثمان، گفتم: بعد از آن دو تو هستي؟ فرمود: من مردي از مسلمانان بيش نيستم.([17])
2- از علي رضی الله عنه روايت است كه فرمود: شما را خبر ندهم كه بهترين اين امّت بعد از پيامبر كيست؟ ابوبكر. سپس گفت: آيا به شما بگويم كه بعد از ابوبكر از همه چه كسي بهتر است؟ عمر([18]).
از ابووائل شقيق بن سلمه روايت است: به علي گفتند: آيا براي خودت جانشيني تعيين نميكني؟ گفت: رسول الله صلی الله علیه و سلم خليفه تعيين نكرد كه من تعيين كنم، ليكن اگر خداوند برای مردم ارادهي خيری کرده باشد، به زودي آنها را پس از من بر بهترينشان جمع خواهد كرد، همان طور كه بعد از پيامبر بر بهترينشان جمع كرد.([19])
3- علي رضی الله عنه میگويد: هر كس مرا از ابوبكر و عمر رضی الله عنهما برتر و افضلتر بداند، بر او حد تهمت زننده را اجرا ميكنم([20]).
4- سخن معروف علي در پاسخ ابوسفيان كه گفت: ما براي آن – خلافت – فرد شايستهاي يافتهايم.
آثار و روايات ديگري نيز وجود دارد كه از آنها به روشني پيداست علي و ابوبكر رابطهي بسيار خوب و صمیمی با هم داشتهاند، از جمله:
الف- از عقبه بن حارث روايت است: پس از وفات پيامبر صلی الله علیه و سلم با ابوبكر صدّيق از نماز عصر بيرون آمديم كه علي نيز با ما بود، در راه كه ميرفتيم به حسن بن علي كه با بچهها بازي ميكرد، رسيديم، ابوبكر او را به آغوش گرفت و بر گردنش سوار كرد و گفت: «بأبي یشبه النبي – ليس شبيهاً بعلي» پدرم فدايش باد! شبيه پيامبر است نه علي، علي میخنديد([21]).
ب- از علي رضی الله عنه روايت است: «هر کس يك وجب از جماعت مسلمانان فاصله گيرد، بيگمان از اسلام خارج شده است»([22]): آيا علي كه چنين ميگويد، خودش مخالف اين سخن رفتار ميكند؟ او كه اختلاف را ناپسند ميداند و بر حفظ جماعت و اتحاد حريص است، قطعاً بر خلاف اين اصل رفتار نميكند. قرطبي گويد: هر كس در آنچه بين ابوبكر و علي از گله و معذرت خواهیهایی که رد و بدل شده است، تأمّل كند و به هم نظری و هماهنگی آنها دقّتي داشته باشد، به خوبي در مييابد كه هر يك از آن دو به فضيلت و احترام يكديگر معترف بودهاند و قلبهايشان بر احترام و محبّت متقابل ميتپيد؛ هر چند طبيعت بشري گاهي بر وی غلبه كند، امّا دينداري آن را دفع ميكند.([23]) اين كه در روايات آمده كه زبير بن عوام از بيعت تخلّف كرده، از طريق روایت صحيح ثابت نيست و حتي در روايات صحيح حقيقت به گونهاي است كه اين ادعا را رد ميكند، حقیقت این است كه در همان ابتداي امر، بيعت كرده و این مساله در روايت صحيحي به روايت ابوسعيد و ديگر آثار وارده ثابت شده است.([24])
ج- ابن تيميه میگويد: به تواتر از علي روايت است كه ميگفت: «بهترين افراد امّت بعد از پيامبر صلی الله علیه و سلم ابوبکر، سپس عمر است» اين روايت از او به طُرق مختلف نقل شده است تا جايي كه گفتهاند: به هشتاد طريق ميرسد. از او روايت است كه فرموده: «هيچ كس پيش من آورده نخواهد شد كه مرا بر ابوبكر و عمر برتري دهد مگر اين كه بر او حد تهمت زننده را اجرا خواهم نمود».([25]) و نيز ميگويد: هرگز علي نگفته كه من به خلافت مستحقترم يا فلاني مستحقتر است، بلكه فقط كساني كه در آنها آثار و نشانههاي جاهليّت عربي و تقليد از فارس (ايرانيان) بوده است، گفتهاند: اهل بيت به ولايت سزاوارترند، چون در دوران جاهليّت عربها خانوادهاي رئيس و رؤسايشان را به ولايت عهدي ترجيح ميدادند و مقدم ميدانستند. همين رسم دقيقاً در ميان فارسها رواج داشته كه خانوادهی پادشاه را براي رياست و پادشاهي مقدم ميدانستند و موروثی بود، ابن تيميه قول كساني را كه به اين حقيقت اشاره دارد، نقل كرده است.([26])
د - به كار بردن لقب صديق براي ابوبكر و گواهي علي به پيشي گرفتن ابوبكر رضی الله عنه در اسلام و شجاعت: از يحيي حكيم بن سعد روايت است كه میگفت: شنيدم علي سوگند ميخورد و میگفت: «قسم به خداوند كه نام صدّيق از آسمان براي ابوبكر نازل شده است».([27])
از صله بن زخر عبسي روايت است: هرگاه پيش علي نام ابوبكر برده ميشد، ميگفت: از سبقت گيرنده حرف ميزنيد و ياد ميكنيد، سوگند به آن كه جانم در دست اوست در هيچ امر خيري پيشي نگرفتيم مگر اين كه ميديديم ابوبكر از ما پيشي گرفته است.([28])
از محمّد بن عقيل بن ابي طالب روايت است: علي رضی الله عنه براي ما سخنراني كرد و گفت: اي مردم! شجاعترين مردم كيست؟ گفتيم: شما، اي امير مؤمنان! گفت: ابوبكر صديق رضی الله عنه شجاعترين مردم است، در روز جنگ بدر ما براي رسول الله صلی الله علیه و سلم سايهباني درست كرده بوديم، گفتيم: چه كسي در كنار پيامبر صلی الله علیه و سلم از ايشان نگهباني ميکند تا كسي از مشركان به او نزديك نشود؟ كسي جز ابوبكر براي نگهباني نايستاد، او بود كه با شمشير از غلاف كشيده كنار سر مبارك او ايستاده بود، هرگاه كسي ميخواست به رسول الله صلی الله علیه و سلم نزديك شود ابوبكر با شمشيرش جلوي او را ميگرفت و من خودم (علي) ديدم كه مشركان گلوي رسول الله صلی الله علیه و سلم را گرفتهاند و تكان ميدهند و ميگويند: تو همان كسي هستي كه معبودان را يكي دانستهاي، سوگند به خدا كسي جز ابوبكر رضی الله عنه به او نزديك نشد، در آن زمان ابوبكر دو گيسوي بلند داشت، در حالي كه با سرعت ميآمد گيسوانش را كنار ميزد، آمد و گفت: واي بر شما! آيا مردي را ميكشيد كه ميگويد: پروردگارم الله است و برايتان از جانب پروردگارش آيات و نشانههاي واضح و و روشن آوردهاست! در آن روز يكي از دو گيسوي ابوبكر كنده شد. راوي میگويد: علي مخاطبان را سوگند داد كه آيا نزد شما مؤمن آل فرعون بهتر بوده يا ابوبكر؟ مردم چيزي نگفتند، علي گفت: سوگند به خدا ابوبكر از مؤمن آل فرعون بهتر است، آن مرد که ايمانش را پوشيد، خداوند او را ستود. امّا ابوبكر جان و خون و مالش را در راه خدا فدا كرد([29]).
چهارم: علي در نمازها به ابوبكر اقتدا کرده و هدايا را از او قبول ميكرد
ترديدي نيست كه علي رضی الله عنه به خلافت ابوبكر رضی الله عنه راضي و خشنود بود، در رابطه با حوادثي كه پيش ميآمد مشاركت داشت، هديهها را از او قبول میكرد، در صورت نياز به او شكايت ميكرد، پشت سرش نماز ميخواند، دوست دار او بود و از كسي كه نسبت به او بغض و كينه داشت، متنفر بود.([30]) اين واقعيت را بزرگترين دشمن خلفاي راشدين و اصحاب پيامبر صلی الله علیه و سلم و پيروان و تابعان حقيقيشان پذيرفته و به آن اعتراف كرده است. ([31])يعقوبي، رافضي غالي و افراطی در تاريخش دوران خلافت صديق را ذكر ميكند و ميگويد: ابوبكر خواست با رومیان جهاد كند، با صحابه رایزنی كرد، برخي مشورت دادند كه با روميان جهاد شود و برخي گفتند: حالا وقتش نيست، بنابراين با علي بن ابي طالب مشورت كرد، نظر علي رضی الله عنه اين بود كه با روميان جهاد شود، پرسيد: آيا اگر با آنان جهاد كنم پيروز ميشوم؟ علي رضی الله عنه گفت: به تو مژده خير داده شده است، بعد از اين ابوبكر رضی الله عنه براي ايراد سخنراني بر منبر رفت و دستور داد براي جهاد با روميان آماده شوند. در روايتي ديگر آمده: ابوبکر رضی الله عنه گفت: چگونه و از جانب چه کسی بشارت داده شدهام؟ علی رضی الله عنه گفت: از سوی رسول خدا، من خودم این بشارت را از او شنیدم. ابوبکر گفت: با اين بشارتي كه از رسول الله صلی الله علیه و سلم دادي، مرا خوشحال كردي! خداوند تو را خوشحال كند!([32])، يعقوبي مينويسد: از جمله كساني كه مردم در دوران خلافت ابوبكر صديق از آنان فقه یاد ميگرفتند، علي ابن ابي طالب، عمر بن خطاب، معاذ بن جبل، ابي بن كعب، زيد بن ثابت و عبدالله بن مسعود بوده است.([33]) ابوبكر، علي را بر تمام اصحابش ترجيح ميداد و مقدم ميدانست، دليلش روشن است كه آن بزرگواران با يكديگر رابطه نزديكي داشتهاند و علي را در مشورتها و قضاوتها مقدم ميدانستند. لذا وقتي خالد بن وليد به ابوبكر نوشت كه در يكي از مناطق عرب نشين مردي است كه همانند زن مورد استفادهي جنسي قرار میگيرد (با او لواط میكنند)، ابوبكر اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم را براي نظر خواهي جمع كرد و علي نيز در ميانشان بود، علي گفت: اين گناهي است كه هيچ ملّتي به آن مبتلا نبوده به جز امّت لوط عليهالسلام و خداوند آنها را با عذابي هلاك كرد كه ميدانيد، به نظر من اين مرد را با آتش بسوزان، در نتيجه اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم به توافق رسيدند كه آن فرد را با آتش بسوزانند و ابوبكر دستور داد كه آن مرد را بسوزانند.([34])
علي از دستورات ابوبكر اطاعت ميكرد، آن گاه كه هیئت اعزامیاز كفار به مدينه آمدند و ديدند مسلمانان به دليل كثرت حضور در ميادين جهاد براي نابودي مرتدان و سركشان و طغيانگران در مدينه كم و ضعيف شدهاند، ابوبكر احساس كرد پايتخت دولت اسلامیدر خطر است و دستور داد بر سر تمام راههاي ورودي مدينه به صورت گروهي نگهباني دهند، به علي، زبير، طلحه و عبدالله بن مسعود دستور داد بر اين دستههاي نگهباني نظارت داشته باشند و به همين حال باقي ماندند تا در امان بمانند و امنيّت پايتخت دولت اسلامیحفظ شود.([35]) به دليل رابطه عاطفي، دوستي و تعاملي كه بين علي - سردار اهل بيت و پدر دو سبط (نوه) رسول الله صلی الله علیه و سلم - و ابوبكر و ديگر اصحاب بوده است، توافق و همكاري كاملي با هم داشتند، هديهها و بخششهايي كه در ميان برادران و دوستان رواج دارد، از همدیگر قبول ميكردند و علي كنيزكي به نام صهباء را كه در جنگ عين التمر اسير شده بود، از ابوبكر قبول كرد و دو فرزند علي به نامهاي عمر و رقيه از اوست.([36]) ابوبكر صديق خوله دختر جعفر بن قيس را كه با اسيران جنگ يمامه اسير شده بود، به علي بخشيد كه با فضيلتترين فرزند بعد از حسن و حسين يعني محمد حنفيه از او متولّد شده و خوله كه از اسيران مرتد بود، پسرش به نام همان بنيحنیفه شهرت يافت، به همين علّت او را محمد بن حنفيه ميگويند.([37])
امام جويني دربارهی بيعت صحابه با ابوبكر رضی الله عنه ميگويد: آنان (صحابه) از ابوبكر بيشتر از پدرشان اطاعت ميكردند و علي رضی الله عنه از ابوبكر صديق رضی الله عنه اطاعت ميكرد و در حضور همه و در ملأ عام با ابوبكر بيعت كرد و در جنگ بني حنيفه تحت فرمان ابوبكر حضور داشت.([38])
در روايات متعددي آمده كه علي و فرزندانش بخششهاي مالي و خمس اموال غنيمت را از ابوبكر صديق ميپذيرفتند و در دوران خلافت ابوبكر، علي تقسيم كننده و متولي 5/1 مال غنيمت (خمس) بود و اين اموال به دست علي رضی الله عنه بود و بعد از او در دست حسن و بعد به دست حسين و سپس به دست حسن بن حسن و سپس به دست زيد بن حسن بود.([39]) علي رضی الله عنه نمازها را در مسجد پشت سر ابوبكر صديق اداء ميكرد، به امامتش راضي بود و موافق بودن و سازگاريش را با او آشكار مينمود.([40])
علي برخي از احاديث رسول الله صلی الله علیه و سلم را از ابوبكر روايت كرده است، از اسماء بن حكيم فزاري روايت است: شنيدم ميگويد: هرگاهاز رسول الله صلی الله علیه و سلم حديثي (علمي) ميشنيدم، خداوند مرا با آن سودمند و نافع ميگردانيد و هرگاه از كسي ديگر ميشنيدم، او را سوگند ميدادم كه آیا از پيامبر شنيدي؟ وقتي قسم ميخورد حرفش را قبول میكردم و ابوبكر رضی الله عنه به من حديث میگفت –ابوبكر راست میگفت – گفت: شنيدم رسول الله صلی الله علیه و سلم ميگويد: «ما من عبد مسلم يذنب ذنباً ثم يتوضأ فيحسن الوضوء ثمّ يصلي ركعتين ثم يستغفر الله الا غفر الله له»: (هيچ بندهي مسلماني نيست كه گناهي بكند و سپس به نحو احسن وضوء گيرد و دو ركعت نماز به جا آورد، سپس از خداوند متعال طلب مغفرت كند، مگر اين كه خداوند گناهش را مورد مغفرت قرار میدهد و ميبخشد). بعد از اين كه رسول خدا صلی الله علیه و سلم وفات یافت، صحابه دربارهي محل دفن ايشان اختلاف كردند، برخي گفتند: او را در قبرستان بقيع دفن كنيد و كساني گفتند: در محل جنازهها دفن كنيد، عدهاي گفتند: او را در محل ديد اصحابش دفن كنيد، ابوبكر گفت: بيرون رويد كه بلند كردن صدا در برابر پيامبري چه زنده و چه مرده، شايسته نيست، علي گفت: «ابوبكر در آن چه میگوید، امانت دار است». ابوبكر رضی الله عنه گفت: «تا آنجا که میدانم رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: هر پيامبری وفات یافت او را در همانجايي كه وفات كرده، دفن میكنند».([41])
علي رضی الله عنه میگويد: ابوبكر با جمع آوري قرآن، پاداش بزرگي از آن خود كرده است، عبد خير روايت ميكند كه شنيدم علي ميگويد: « در خصوص قرآن، در میان همه مردم پاداش و اجر ابوبكر بيشتر است، او اوّلين كسي است كه قرآن را در يك مصحف جمع آوري كرد.
پنجم: ابوبكر و سيده فاطمه و ميراث پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم
امالمؤمین عائشه میگويد: فاطمه و عباس پيش ابوبكر آمدند و خواهان ارث خود بودند كه از پيامبر به جا مانده بود. از ابوبكر خواستند كه زمين فدك پيامبر صلی الله علیه و سلم و سهم خيبر را به آنها واگذار كند، ابوبكر گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه و سلم شنيدم ميفرمود: «لا نورث ما تركنا صدقة»: (ما – پيامبران – ارث مالي به جاي نمیگذاريم (كسي از ما ار ث نمیبرد) هر چه از ما ميماند، صدقه است) تنها آل محمد از اين مال ميخورد.([42])
در روايتي ديگر آمده كه ابوبكر گفت: «.... هر چه پيامبر صلی الله علیه و سلم انجام ميداد، من نيز به آن پايبند خواهم بود و اگر چيزي از آنچه پيامبر صلی الله علیه و سلم عمل ميكرده ترك كنم، بيم آن دارم كه منحرف شوم.([43])
از عائشه روايت است: بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و سلم ، همسران ايشان خواستند عثمان بن عفان را قاصد كنند كه ابوبكر سهم ارثشان از پيامبر را به آنان بدهد، عائشه به آنها گفته بود: مگر نه اين است كه رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده: «لا نورث ما تركنا صدقة»([44]): (ما ارثيه نداريم، هر چه از ما بماند صدقه است).
از ابوهريره روايت است رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «لايقتسم ورثتي ديناراً، ما تركت بعد نفقة نسائي و مؤنه عاملي فهو صدقة» ([45]): (از ميراث من ديناري تقسيم نكنيد و از آنچه بعد از من باقي ميماند، نفقه زنانم و مزد كارگرانم را پرداخت كنيد و باقي را صدقه بدهيد».
اين برخورد و رفتار ابوبكر با فاطمه در واقع عمل به توصیه و حديث رسول خدا صلی الله علیه و سلم بود، لذا گفت: «عملي كه پيامبر انجام داد، ترك نخواهم كرد».([46])و گفت: «سوگند به خدا، كاري كه ديدم پيامبر انجام مي،دهد، ترك نخواهم كرد».([47])
فاطمه بعد از آن كهابوبكر حديث رسول خدا صلی الله علیه و سلم را برايش خواند و شرح داد، دست از اين خواستهاش برداشت و اين دليل بر آن است كه حق را قبول كرده و به سخن پيامبر اذعان و اعتراف نمود، ابن قتیبه میگويد: منازعهيی كه سيده فاطمه با ابوبكر رضی الله عنه داشت امري منكر نبود، چون از حديث رسول خدا صلی الله علیه و سلم خبر نداشت و گمان ميكرد كه مانند: افرادي عادي از پدرش ارث ميبرد، وقتي ابوبكر رضی الله عنه او را در جريان حديث پيامبر گذاشت، دست برداشت.([48]) و ديگر ادعاي ميراث نكرد.
امّا برخي در موضوع ميراث پيامبر صلی الله علیه و سلم غلو كرده و از حق منحرف شدهاند و جاهلان از آنچه در روايات صحيح آمده اعراض كردند و اين موضوع را يكي از اصول اختلاف بين صحابه و اهل بيت جلوه دادند وآن را ادامهي مسئلهي اختلاف در باب خلافت دانستهاند و صحابه را به ويژه ابوبكر و عمر متهم كردند كه به اهل بيت ظلم و ستم روا ميداشتند، چون به باور مخالفان اين دو نفر بودند كه خلافت را از اهل بيت غصب كردند و بعد از آن غصب اموال اهل بيت را بر آن افزودند، همان اموالي كه خداوند براي اهل بيت فرض کرده و حقوق مالي ایشان قرار داه بود. به باور روافض مسألهی فدك و ندادن ارث فاطمه از همان مسائلي است كه بعد از اين كه ابوبكر خلافت را به تعبير آنها غصب كرد، صحابه بر آن دست زدند و گفتهاند: اين بدان دليل بود كه مردم به اهل بيت گرايش پيدا نكنند و اين مال موجب نشود كه مردم اطراف آنان جمع شوند و او را از خلافت خلع كنند.
هر كس كتابهاي روافض را بررسي و در آنها تحقيق كند، متوجّه ميشود كه آنها در تلاشند تا حديث رسول خدا صلی الله علیه و سلم را که میفرماید: «نحن معاشر الانبياء لانورث، ما تركنا صدقة» را رد كنند و مهمترين دلایل كه درپی باطل جلوه دادن اين حديث هستند به شرح زير است:
1- ادعا میکنند که اين حديث را ابوبكر صديق رضی الله عنه از خودش ساختهاست، حِلّي ميگويد: فاطمه آن حديثي كه ابوبكر از خودش ساخته بود: «هر چه ما به جاي گذاريم، صدقهاست» را قبول نكرد و نيز ميگويد: در اين باره به روايتي پناه آورده كه تنها خودش روايت كرده است.([49])
مجلسي ميگويد: ابوبكر و عمر فدك را تصرف كردند و براي توجيه غصب آن، روايت دروغين ِپليد: «نحن معاشر الانبيا لانورث....» را از خودشان ساختند.([50])
خميني ميگويد: ما معتقديم آن روايتي كه به پيامبر نسبت دادهاند، صحيح نيست و به هدف ريشهكن كردن خانواده و اهل بيت پيامبر ساختهاند.([51])، ما در پاسخ اين ادعاها ميگوييم: اينها همه تهمتهايي واضح و كذب محض است، چرا كه فقط ابوبكر رضی الله عنه اين حديث را روايت نكرده، بلكه علاوه بر ابوبكر، عمر، عثمان، علي، طلحه، زبير، سعد، عبدالرحمن بن عوف، عباس بن عبدالمطلب، همسران رسول خدا صلی الله علیه و سلم ، ابوهريره و حذيفه بن اليمان رضی الله عنهما اجمعين روايت كردهاند.([52])
ابن تيميه رحمهالله ميگويد: اين روايت از تمام افراد مذكور در كتابهاي صحيح و مستند، ثابت و مشهور است و علماي حديث از آن آگاهند و اين كه فردي بگويد: ابوبكر به تنهايي اين حديث را روايت كرده، دلالت بر نهايت ناداني يا دروغ عمدي او دارد([53]).
ابن كثير پس از ذكر نام كساني كهاين حديث را روايت كردهاند، ميگويد: «اين پندار روافض باطل است و حتّي اگر تنها ابوبكر صديق رضی الله عنه اين حديث را روايت ميكرد، براي تمام زمينيان واجب بود قبول نمايند و در اين مسأله از او اطاعت كنند.»([54]) دكتر سليمان بن رجاء سحيمیمؤلف كتاب ارزشمند: «العقيده في اهل البيت بين الافراط و التفريط» ميگويد: اين حقيقت در كتابهاي شيعه وجود دارد. كليني، صفار و شيخ مفيد از امام جعفر پنجمين امام معصوم شيعيان روايت میكنند كه رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «هر كس به راهي به قصد يادگيري علم و دانش برود، خداوند راه رفتن به بهشت را برايش هموار و آسان ميكند و علماء امانتدارانند و پرهيزگاران دژهاي محكم اند و سفارش شدهگان (اوصيا) سرداران و ساداتاند و فضيلت عالم بر عابد همانند فضيلت ماه در شب چهارده بر ستارگان است و بيگمان علماء وارثان پيامبرانند و پيامبران از خودشان درهم و ديناري به ارث نمیگذارند، ليكن آنها از پيامبران علم را به ارث بردهاند، لذا هر كس علم را از پيامبران بگيرد بهرهاي كامل بردهاست»([55]) و در روايتي ديگر از پيامبر نقل ميكند: «بي گمان علماء وارثان پيامبرانند و پيامبران درهم و ديناري به ارث نميگذارند، بلكه احاديث و سخنانشان را به جا میگذارند و علماء احاديثشان را به ارث ميبرند.»([56])
پرسيده شد اي رسول الله صلی الله علیه و سلم چه چيز به ارث ميگذاري؟ فرمود: «آنچه پيامبران ديگر گذاشتهاند».
2- گمان كردهاند اين حديث با این آیه مخالفت دارد که میفرماید:
{ يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنْثَيَيْنِ} (النساء /11).
خداوند درباره (ارث بردن) فرزندانتان (و پدران و مادرانتان) به شما فرمان ميدهد و بر شما واجب ميگرداند كه (چون مُرديد و دختراني و پسراني از خود به جاي گذاشتيد) بهره يك مرد به اندازه بهره دو زن است.
ادعا كردهاند كه خداوند در باب ميراث در اين آيه پيامبر را استثناء نكرده و اين حكم را مخصوص امّت قرار نداده است.([57])
ولی حقيقت اين است كه خطاب اين آيه شامل كساني است كه مورد هدف و قصداند و در اين آيه هيچ نشانهاي نيست كه لزوماً رسول الله صلی الله علیه و سلم هم از افراد مورد خطاب باشد([58])، چون پیامبر صلی الله علیه و سلم با هيچ كس از افراد بشر قابل مقايسه نيست و نسبت به مؤمنان از خودشان بهتر و شايستهتر است، خداوند زكات و صدقات مستحبي را بر او حرام كرده و به او چيزهايي اختصاص داده كه به كسي غير از او اختصاص ندارد. از جمله چيزهایي كه به او اختصاص داده اين بود كه كسي از آنها ارث نميبرند، اين بدان دليل است كه خداوند آنها را از اين شبهه كه بر نبوتشان طعنهي دنياطلبي براي ورثهشان وارد شود، حفظ كرده، امّا ديگر افراد بشر چون پیامبر نیستند، اين ايراد و طعنه بر آنها وارد نخواهد شد، همان طور كه خداوند پيامبر صلی الله علیه و سلم ما را از نوشتن و طبع شعر و شاعري حفظ كرده تا شبههاي بر رسالت ايشان وارد نشود و غير از ايشان كسي نياز به اين حفاظت و صيانت ندارد.([59])
ابن كثير در رد استدلال روافض با آیهی مذکور ميگويد: «ترديدي نيست كه رسول الله صلی الله علیه و سلم در ميان پيامبران احكام مخصوص به خود دارد كه ديگر پيامبران با او مشاركت ندارند، اگر فرض را بر اين بگيريم كه از ديگر انبياء وارثانشان ارث بردهاند – در حالي كه هرگز چنين نبوده – قطعاً آن چه صحابه و در رأس آنها ابوبكر روايت كردهاند، بيانگر اين است كه اين حكم فقط به ايشان صلی الله علیه و سلم اختصاص دارد. ([60])و بدینصورت باطل بودن استدلال آنها در مخالفت با حديث روشن و واضح ميشود.
3- گمان كردهاند كه ندادن ارث و استدلال به اين حديث با آيهي: ﭽ ﭯ ﭰ ﭱ ﭼ (نمل/16).(سليمان وارث (پدرش) داود شد)، مخالف است و به پندار آنان با آنچه خداوند از پيامبرش زكريا حكايت كرده، مخالف است که خداوند ميفرمايد:
{ وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (٥)يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (٦)}(مریم/5-6)
(پروردگارا!) من از بستگانم بعد از خود بيمناكم (چرا كه در ايشان شايستگي و بايستگي به دست گرفتن كار و بار دين را نميبينم) و همسرم هم از اوّل نازا بودهاست ؛ پس از فضل خويش جانشيني به من ببخش. از من (دين و دانش) و از آليعقوب (ثروت و قدرت) ارث ببرد و او را پروردگارا (در گفتار و كردار) مورد رضايت گردان.
و گفتهاند: در اين آيات ميراث عام است و اقتضاء ميكند که اموال و آنچه در مفهوم مال است را شامل شود، كسي نميتواند بگويد: منظور فقط علم است و مال را شامل نميشود.([61])
پاسخ اين است كه «ارث» اسم جنس است كه انواع مختلفی دارد و در إرث علم، نبوّت و پادشاهي و انواع چیزهای قابل انتقال را شامل ميشود، خداوند متعال ميفرمايد:
{ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا } (فاطر/32).
(ما كتابهاي پيشين را براي ملّتهاي گذشته فرستاديم و) سپس كتاب (قرآن) را به بندگان برگزيده خود (يعني امت محمّدي) عطاء كرديم.
و میفرمايد:
{ أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ (١٠)الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (١١)} (مؤمنون/10-11).
آنان مستحقّان (سعادت) و فراچنگآورندگان (بهشت) هستند. آنان بهشتِ برين را تملّك ميكنند و جاودانه در آن خواهند ماند.
بنابراین در حقيقت آيهي: {و ورث سلیمان داود} آیهی: { یرثنی و یرث من ال یعقوب } بر جنس ارث دلالت دارد و هيچ دلالتي بر ارث مالي ندارد، چون داود اولاد و فرزندان زيادي غير از سليمان داشت و طبعاً سليمان تنها فردي نبود كه به صورت خاص از او ارث ببرد، بنابراين مشخص ميشود كه منظور از ارث علم نبوت و مانند اينها است نه مال. اين آيه براي مدح سليمان و نعمتهايي است كه خداوند به او اختصاص داده است و حصر ارث به ارثيه مال هيچ مدحي نيست، چرا كه ارث بردن مال از امور عادي مشترك بين مردم است و منظور از آيهي: { یرثنی و یرث من ال یعقوب } ارثيهي مالي نيست، چون آليعقوب هيچ ارثيهی مالي بجا نگذاشتند و حتّي اگر ميداشتند، فرزندان و ديگر ورثهاش ارث ميبردند نه تنها فرزند زكريا.([62])
همانطور كه آيهي: { وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي } (مريم/5) هيچ دلالتي ندارد كه منظور از ارث، ارث مالي باشد، چون زكريا بيم اين نداشت كه بعد از مرگش، مال و اموال او را بردارند چون مال چندانی نداشته، بلكه طبق روايت صحيح مسلم و بخاري از دسترنج خود ميخورد.([63]) او كسي نبود كه بيش از رزق و روزي شبانهروزش را ذخيره كند و از خداوند بخواهد كه به او فرزند و اولاد بدهد تا مالش را از او به ارث ببرند، به اين ترتيب اين دو آيه بر آن دلالت دارد كه منظور از ارث، نبوت و جانشيني نبوت است([64]).
قرطبي در تفسير آيهي مذكور مينويسد: به همين دليل كسي از انبياء مالي به ارث نميبرد و ذكريا از خداوند نخواسته بود كه كسي را وارث مالش گرداند، چون كسي مال و ثروت انبياء را به ارث نميبرد و اين صحیحترین دو قول در تفسير اين آيهاست. منظور زكريا اين بوده که علم و نبوتش را به ارث ببرد نه مال و دارایی و دليل اين مدعا حديث صحيحي است كه رسول الله صلی الله علیه و سلم فرموده: «ما پيامبران ارثيه نداريم، هر چهاز ما بماند صدقهاست»([65]) اين حديث تفسير آيهي: {و ورث سلیمان داود} است و قول زكريا عليهالسلام را كه خداوند نقل ميكند:
{ ... فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (٥)يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ... }
(پس برايم از جانب خود جانشيني ببخش كهاز من و آليعقوب ارث ببرد)، تفسير ميكند، در حقيقت اين حديث عام بود و آيه را خاص ميكند، چرا كه سليمان از داود مالي كه به جاي گذاشته بود به ارث نبرد، بلكه حكمت و علم او را به ارث برد، به همين صورت يحيي از آليعقوب علم و نبوت را به ارث برده است نه مال، علماء و صاحبنظران جز روافض در تفسير قرآن همين را گفتهاند.([66])
شايسته است بدانيم كه خود روافض هم با اين استدلالشان مخالفت كردهاند، چرا كه آنها ميراث پيامبر را منحصر به فاطمه ميدانند و گمان كردهاند كه كسي جز او از رسول الله صلی الله علیه و سلم ارث نميبرد و همسران و عصبه ي رسول الله صلی الله علیه و سلم را از ارث ايشان محروم ميدانند، به اين صوت با عموم آيهي مورد استدلال خودشان مخالفت كردهاند؛ شيخ صدوق با سندش از ابوجعفر باقر روايت ميكند: «سوگند به خدا، عباس و علي از رسول الله صلی الله علیه و سلم ارث نميبرند و هيچ كس جز فاطمهاز او ارث نميبرد و علي و كسانی ديگر دست به سلاح نبردند، مگر اين كه از طرف او صلی الله علیه و سلم دينش را ادا كنند»([67]). كليني، صدوقي و طوسي با سندهايشان از امام باقر روايت ميكنند: «علي رضی الله عنه از رسول الله صلی الله علیه و سلم علمش را به ارث برد و فاطمه تركهاش را»([68])، آنها حتّي فاطمه را هم از ارثيهاش محروم كردهاند و گمان كردند زنان از زمين ارث نميبرند؛ كليني در اصول كافي بابی به نام «زنان از زمين هيچ ارثی نمیبرند» نوشته و تحت آن رواياتي كه ذكر كرده است، از جمله: از ابوجعفر صادق روايت است كه گفت: زنان از زمين و چيزهاي غير منقول هيچ ارثی نميبرند.([69])
شيخ صدوق با سندش تا ميسر روايت ميكند: كه از امام صادق سؤال کردم دربارهی حق زنان از ميراث؟ فرمود: از زمين و اشياء غيرمنقول ميراثي ندارند.([70]) با اين روايات روشن ميشود كه سيّده فاطمه بدون استدلال از حديث: «نحن معاشر الانبياء لا نورث» حق ارثيه نداشتهاند، اگر كه زن – آنطور كه در روايات شيعه آمده از چيزي غيرمنقول و زمين ميراث نميبرد، چگونه ميگويند فاطمه حق داشته درخواست كند فدك را – آن طور كه ميگويند – به او واگذار كنند و اين در حالي است كه فدك زمين بوده است!!؟([71]) این دلیلی است بر دروغ و تناقضگویی آنها، همچنین دلیل است بر جهل و نادانی([72]).
امّا ادعای رافضه مبنی بر اینکه ابوبکر رضی الله عنه از فاطمه جهت اثبات مدعا درخواست شاهد کرد و گویا او علي رضی الله عنه و امايمن را به عنوان شاهد آورد، امّا ابوبكر شهادت آن دو را قبول نكرد، دروغي آشكار است، حماد بن اسحاق میگويد: «اين كه برخي ميگويند: فاطمه آمد و فدك را درخواست نمود و يادآور شد كه پيامبر صلی الله علیه و سلم آن را به او داده و علي نيز گواهي داد، امّا ابوبكر رضی الله عنه با استدلال به اين كه علي شوهر او است، شهادت علي را قبول نكرده، اين ادعا هيچ اصلي ندارد و از هيچ روايت صحيحي ثابت نشده كه فاطمه چنين ادعايي كرده باشد، در حقيقت اين مسأله خودساختهاي ست كه هيچ ثبوتي ندارد.([73])
4- به دلالت سنّت و اجماع كسي از پيامبر صلی الله علیه و سلم ارث نميبرد، ابن تيميه ميگويد: اين كه كسي از پيامبر ارث نمیبرد با احاديث صحيح و اجماع صحابه ثابت است و هر يك از اين دو دليل قطعي است، لذا نميتوان گفت: اين با آيه، كه عام است، تعارض دارد و اگر عموميّت آيه را بپذيريم، باز هم حکم آن با اين دو تخصیص ميشود، حتّي اگر عام بودن آيه را دليل به حساب آوريم، ظني است كه قابليت تعارض با دليل قطعي را ندارد، چون ظن نميتواند با امر قطعی معارض باشد و اين بدان دليل است كه اين روايت را اشخاص زيادي از صحابه در اوقات و مجالس مختلف روايت كردهاند و كسي از صحابه اين روايت را انكار نكرده، بلكه همه آن را پذيرفته و تأييد كردهاند، آري، به همين دليل كسي از همسران رسول الله صلی الله علیه و سلم در خواست ميراث نكردهاند و به طور عام هيچ كس از وارثان بر درخواست ميراث اصرار نورزيدند، هر كس ادعای ارثيه كرد، وقتي حديث پيامبر صلی الله علیه و سلم را به او میگفتند، از ادعايش دست میکشید و اين مسأله به همين حالت، در تمام دوران خلافت خلفاي راشدين استمرار يافت و علي در دوران خلافت خودش هيچ تغييري در اين باره به وجود نياورد و تركهي پيامبر صلی الله علیه و سلم را كه هنوز وجود داشت، مانند باغ فدك –تقسيم نكرد.([74])
ابن تيميه میگويد: علي خلافت را بعد از ذيالنورين به دست گرفت و فدك و ديگر اموال تركهي پيامبر تحت حكم او واقع شد و از آنها هيچ چيز به فرزندان فاطمه، همسران رسول الله صلی الله علیه و سلم و فرزند عباس نداد، اگر ندادن اينها ظلم و ستم بود، علي در آن شرايط ميتوانست اين ظلم را دفع كند، چرا نكرد؟ حتّي از جنگ با معاويه و سپاه شام برايش آسانتر بود، چرا براي عملي كردن آن هيچ اقدامینكرد؟؟؟ مگر نه اين است كه با معاويه جنگيد، در حالي كه در جنگ با او آن شر بزرگ به پا شد و به آنان كمترين هديه و بخشش مالي نداد، امّا برگرداندن حق فرزندان فاطمه – آن طور كه ادعا ميكنند – برایش كاري بسيار آسانتر بود، چرا اين كار را نكرد؟!
به اين ترتيب به اجماع خلفاي راشدين كسي از پيامبران ارث نميبرد و آن چه به جاي میگذارند، صدقهاست.
خليفهی عباسي يا همان عباس سفاح با استدلال به اجماع با مناظرهکنندگانش در این مورد استناد میکرد، همانگونه که ابن جوزي در کتاب (تلبيس ابليس) مينويسد: از سفاح روايت است روزي در حال سخنراني بود كه مردي از آل علي برخواست و گفت: من از فرزندان علي هستم، سپس گفت: ای امير مؤمنان مرا عليه كساني كه به من ستم كردهاند، ياري کن، پرسيد: چه كسي به تو ظلم كردهاست؟ آن مرد گفت: من از خاندان علي هستم، همان كسي كه ابوبكر با ندادن فدك به فاطمه ظلم كرد؛ سفاح گويد: اين ظلم به شما ادامه داشت تا آن كه ابوبكر از دنيا رفت؟
گفت: آري! گفت: بعد از او چه كسي به ستم بر شما ادامه داد؟ گفت: عمر، سفاح گفت: و عمر تا پايان عمر به ستم کردن به شما ادامه داد؟ گفت: آري. پرسيد بعد از او چه كسي به ستم بر شما ادامه داد؟ گفت: عثمان، گفت: و تا آخر عمرش بر ستم به شما ادامه داد؟ گفت: آري، باز پرسيد: بعد از او چه كسي به شما ستم كرد؟ راوي میگويد: آن مرد سؤال كننده متوجّه شد نميتواند بگويد: علي هم تا پايان عمر بر ما ستم كرد، لذا پريشان به اين طرف و آنطرف نگاه ميكرد كه جايي پيدا نموده و فرار كند!؟([75])
برخي از فرزندان علي رضی الله عنه تصريح كردهاند كه اگر آنها هم به جاي ابوبكر رضی الله عنه ميبودند، همان حكم ابوبكر را ميدادند و تاييد كردهاند كه اجتهاد ابوبكر رضی الله عنه درست بوده است. بيهقي با سندش از فضيل بن مرزوق روايت ميكند كه زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابو طالب گفت: اگر من هم به جاي ابوبكر رضی الله عنه بودم دربارهي فدك همان حكم ابوبكر را ميدادم.([76])
ابوالعباس قرطبي آورده كه اهل بيت از علي گرفته تا كساني که بعد از او آمدهاند و فرزندان عباس كه بعدها صدقات مربوط به پيامبر صلی الله علیه و سلم در اختيار آنها بوده است، اتفاق نظر داشتهاند كه تركهي رسول الله صلی الله علیه و سلم صدقه بوده است و آنهايي هم كه صدقات مربوط به رسول الله صلی الله علیه و سلم در اختيارشان بوده، عقيده نداشتند كه حق تصرف دارند، بلكه معتقد بودند فقط باید آن را در راه خدا انفاق كنند و بس.
قرطبي گويد: وقتي علي رضی الله عنه خلافت را به دست گرفت در هيچ چيز از آنچه در دوران خلافت ابوبكر، عمر و عثمان رضی الله عنهما صورت ميگرفت تغييری نداد و اقدام به تصرف تركهي پيامبر رضی الله عنه نكرد و هيچ چيز از آنها را بين ورثه تقسيم نكرد، فقط درآمد آنها را در ميان همان افرادي كه قبلاً تقسيم ميشد، تقسيم ميكرد، بعد از او به دست حسن بن علي و بعد از او حسين بن علي رضی الله عنهما و بعد از او به دست علي بن حسين و بعد از او به دست حسين بن حسن و بعد از او به دست زيد بن حسين و بعد از به دست عبدالله بن حسين بود.
سپس طبق روايت برقاني در صحيحش سرپرستي آنها را فرزندان عباس به دست گرفتند، تمام افراد مذكور بزرگان اهل بيت بوده و از ديدگاه شيعه مورد اعتماد و ائمهي آنها هستند و از هيچ يك از افراد فوق روايت نشده كه فدك و ديگر موارد مانند آن را تصرف كرده باشند و يا كسي از آنها ارث برده باشد، اگر آنچه ميگويند حق ميبود، قطعاً علي رضی الله عنه يا يكي از افراد اهل بيت بعد از آنكه بر آنها تسلط پيدا كرد، آنها را تصرف ميكرد و در اختيار ميگرفت،([77]) در حالي كه چنين نبوده و نشده است.
ابن كثير میگويد: برخي در اين موضوع با جهالت و ناداني سخنها گفتهاند و در چيزي كه علم نداشتند خودشان را به تكلف انداختند، از روي جهل و ناداني دروغ گفتند و چون نتوانستند آن را درست بفهمند، در مسئلهاي دخالت كردند كه به آنها مربوط نميشد.([78]) اگر مسائل را آنطور كه ميبايست، درست ميفهميدند قطعاً فضيلت و مقام ابوبكر صديق رضی الله عنه را درك ميكردند و عذرش را ميپذيرفتند، همان چيزي كه بر تمام افراد مسلمان پذيرش آن واجب است، ليكن آنها به متشابه تمسك جستند و امور معلوم نزد ائمهي اسلام- از صحابه و تابعين گرفته تا علماي معتبري كه بعد از آنها بودند- را ترك كردند.([79])
5- تسامح سيده فاطمه با ابوبكر رضی الله عنه
از فاطمه با سند صحیح ثابت است كه پس از آن درخواست، از ابوبكر رضايت داشته و با رضايت از ايشان از دنيا رفته است. بيهقي با سندش از شعبي روايت ميكند: وقتي فاطمه بيمار شد، ابوبكر آمد و اجازه خواست، علي گفت: فاطمه! ابوبكر است، اجازهي ورود ميخواهد؟ گفت: دوست داري اجازه دهم؟ علي رضی الله عنه گفت: آري! فاطمه اجازه داد و ابوبكر وارد شد، با او به گفتگو پرداخت تا راضی شود و گفت: سوگند به خدا، منزل، مال، خانواده و خويشاوندي را ترك نكردم مگر به خاطر رضاي خداوند و خشنودي رسول الله صلی الله علیه و سلم و شما اهل بيت، سپس از او خواست كه اعلام رضايت كند و همچنان به توضيح و تبيين پرداخت كه فاطمه قانع و راضي شد.([80])
ابن كثير میگويد: اين اسناد جيد و قوي است و ظاهراً عامر شعبي اين روايت را از علي يا از كساني كه از علي شنيدهاند، شنيده است.([81])
با اين واقعيت، طعنهها و ايرادهايي كه بر ابوبكر صدّیق رضی الله عنه وارد مينمایند و ادعا ميكنند كه فاطمه را ناراحت و خشمگين كرده است – هر چند چنين نبوده- دفع ميشود و حتي اگر در ابتداي امر ناراحت بوده باشد، بعداً راضي شده و با رضايت از دنيا رفته است، براي هيچ فرد صادقي كه در محبّتش به سيده فاطمه استوار باشد، مجالي نيست جز اينكه از آن كسي كه فاطمه از وي راضي و خوشنود بود، راضي و خشنود باشد([82])، گفتني است آنچه گفته شد با روايتي كه از ام المؤمین عائشه نقل است هيچ تعارضي ندارد كه ابوبكر رضی الله عنه گفت: آل محمد صلی الله علیه و سلم فقط ميتوانند از اين مال بخورند و سوگند به خدا كه من هيچ چيز از اين صدقهي رسول الله صلی الله علیه و سلم را تغيير نخواهم داد و آن را بر همان حالي كه در زمان رسول الله صلی الله علیه و سلم بوده است، باقي خواهم گذاشت، قطعاً نسبت به آن به همان صورت رفتار ميكنم كه پيامبر صلی الله علیه و سلم رفتار و عمل ميكرد، به اين ترتيب ابوبكر رضی الله عنه از اين كه چيزي به فاطمه علیهاالسلام بدهد امتناع ورزید و فاطمه هم از ابوبكر دل خور شد و تا وفات با او قهر (قطع رابطه) كرد،([83]) چون به طور طبيعي عائشه چيزي گفته است كه خبر داشته و محدود به علم او بوده است و در روايت شعبي افزون بر آن علم و معلوماتی وجود دارد. ملاقات ابوبكر با سيده فاطمه مستند است و گفتگو و رضايت فاطمه نيز ثابت است، روايت عائشه بر نفي و روايت شعبي بر اثبات رابطهي بين ابوبكر و سيده فاطمه دلالت دارد و از ديدگاه علماء و صاحب نظران اثبات بر نفي مقدم است، چون احتمال ميرود نفي كننده از آن بيخبر بوده است، به ويژه در اين مسأله، چون رفتن ابوبكر به عيادت فاطمه از حوادث بزرگي نبوده كه در ميان مردم منتشر و شایع شده باشد و همه از آن آگاه شده باشند، بلكهاز امور عادي است كه همه حضور نداشته و به طور طبيعي عموم مردم از آن بيخبر بودهاند و از مسائلي است كه به دليل عدم نياز به نقل و روايت آن، بدان توجّه زيادي نشدهاست. علماء و صاحب نظران ميگويند: هرگز فاطمه عمداً با ابوبكر قطع رابطه نكرده است، چون فردي مانند فاطمه پاكتر از آن است كه بر خلاف نهی رسول الله صلی الله علیه و سلم كاري كند، چراکه كه پيامبر صلی الله علیه و سلم از اين كه مسلمان بيشتر از سه روز با كسي قهر باشد نهی فرموده و حتّي اگر حرفي نزده است علّتش عدم نياز بوده است.([84])
قرطبي در شرح حديث عائشه ميگويد: بعد از آن ديگر شرايط ملاقات فاطمه با ابوبكر فراهم نشد، زيرا فاطمه به مصيبت از دست دادن پدر بزرگوارش گرفتار بود، به همين دليل راوي، عدم ایجاد شدن شرايط ملاقات را به هجران (ترك رابطه) تعبير كرده است، چون رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «لايحلّ لمسلم أن يهجر أخاه فوق ثلاث»([85]): (براي هيچ مسلماني جايز نيست كه بيش از سه روز با برادر مسلمانش قهر باشد). اين در حالي است كه سيده فاطمه يكي از آگاهترين صحابه به حرام و حلال بوده و از همهي مردم بيشتر از مخالفت با رسول الله صلی الله علیه و سلم اجتناب ميكرد، چگونه چنين نباشد در حالي كه او پاره تن رسول الله صلی الله علیه و سلم و سيد و سردار زنان بهشت است.([86])
نووي میگويد: آن چه در روايت آمده كه فاطمه با ابوبكر قطع رابطه كرده، معنايش اين است كه به ملاقاتش نيامده و با هم ملاقات نداشتند، بدون شك اين امر از نوع ترك رابطهي حرام نيست كه به يكديگر سلام نكنند و هنگام رويارويي از همديگر روي بگردانند و اعراض كنند، آنچه در روايت آمده که وی با ابوبكر حرف نميزد، به اين معناست كه درباره فدك و ارثيه ديگر با او حرف نزد و يا به خاطر قطع رابطه و سرگرم بودن به مصيبت خود از او چيزي درخواست نكرد و به ملاقاتش نرفت. هرگز در هيچ روايتي نيامده كه فاطمه به دليل از دست دادن شرافتمندترين مخلوقات و گرفتار شدن به اندوه آن از تمام چيزها به خود سرگرم بود و آن برايش مصيبتي بود كه تمام مصيبتها را تحت تأثير قرار ميداد. فاطمه چنان بيمار شد كه در بستر به سر ميبرد و به همين دليل از مشاركت در تمام امور باز ماند، چه برسد به اين كه با خليفهاي كه در تمام لحظات شبانهروز به امور مسلمانان و امّت اسلامیمشغول بود، ملاقات داشته باشد. ناگفته پيداست كه در مدّت كوتاه زندگي سيده فاطمه خليفهی اوّل سرگرم جنگ با مرتدان بود، از طرفي رسول الله صلی الله علیه و سلم به فاطمه خبر داده بود كه او اوّلين فرد از اهل بيت خواهد بود كه به او ملحق ميشود. به طور طبيعي كسي كه در چنين وضعيتي باشد، امور دنيوي به ذهنش خطور نميكند و برايش اهميّتي ندارد. چه نيكوست سخن مهلب! – كه عيني نقل كرده- در هيچ روايتي نيامده كه ابوبكر و فاطمه ملاقات كنند و سلام و احوالپرسي نكنند، چون فاطمه از خانهاش بيرون نميآمد، راوي اين عملش را به هجران (ترك رابطه) تعبير كرده است. يكي از نشانههاي وجود رابطهي محكم و استوار بين ابوبكر و سيده فاطمه اين است كه در مدّت بيماري ايشان، اسماء بنت عميس همسر ابوبكر از او پرستاري ميكرد و تا آخرين نفسهاي عمر پر بركت فاطمه بالای سرش بود، در غسل و تجهيز وي مشاركت داشته است و علي نيز از سيّده فاطمه پرستاري ميكرد و اسماء زن ابوبكر با او همكاري داشت، سيّده فاطمه در مورد چگونگي كفن و دفن و تشييع جنازهاش به اسماء زن ابوبكر سفارشهايي نمود و اسماء نيز به سفارشهايش عمل كرد.([87])
فاطمه به اسماء گفته بود: من ناپسند ميدانم كه روي جنازهام نيز همانند مردان پارچهاي بياندازند كه اعضاء و اندام مشخص ميشود! اسماء گفت: اي دختر رسول خدا آيا چيزي نشان بدهم كه در سرزمين حبشه ديدهام؟ سپس تعدادي از چوبهاي تر خرما را درخواست کرد و آنها را به هم بافت، سپس پارچه روي آن انداخت، فاطمه كه اين را ديد گفت: چقدر زيبا و خوب است؟! اینگونه مشخص ميشود كه اين جنازه زن است، نه مرد!([88]) ابن عبدالبر روایت ميكند كه: فاطمه رَضِيَ اَللهُ عَنهَا اولين زني بود كه در اسلام جنازهاش را پوشاندند و بعد از او جنازهي زينب دختر جحش را پوشاندند.
بر خلاف آنچه گمان ميكنند، همواره ابوبكر با علي رابطه داشت و احوال دختر رسول خدا صلی الله علیه و سلم را ميپرسيد و در هنگام بيماري فاطمه، علي رضی الله عنه نمازهاي پنجگانه را در مسجد ميخواند، بعد از نماز ابوبكر رضی الله عنه و عمر رضی الله عنه از او دربارهي احوال دختر رسول الله صلی الله علیه و سلم سؤال ميكردند، از طرفي همسرش اسماء بنت عميس جوياي احوال دختر رسول الله صلی الله علیه و سلم بود، چون پرستاري و اشراف بر بيماري و احوالش را به عهده داشت، در آن روزي كه فاطمه وفات یافت، گريههاي مردان و زنان، مدينه را تكان داد و مردم همانند روز وفات رسول الله صلی الله علیه و سلم به وحشت افتاده بودند، ابوبكر و عمر نخستين كساني بودند كه به خانهي علي رضی الله عنه آمدند و به ايشان تسليّت گفتند و گفتند: اي ابوالحسن پيش از آمدن ما بر جنازهي دختر رسول الله صلی الله علیه و سلم نماز نخواني([89])و فاطمه رَضِيَ اَللهُ عَنهَا در شب سه شنبه، سوم ماه رمضان سال يازدهم هجري وفات یافت، ابن مالك بن جعفر بن محمد از پدرش و او از جدش علي بن حسين روايت ميكند كه: فاطمه بين مغرب و عشاء وفات یافت، ابوبكر، عمر، عثمان، زبير و عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنهما حاضر شدند، وقتي جنازه را گذاشتند كه نماز بخوانند، علي گفت: اي ابوبكر، برو جلو! ابوبكر گفت: اي ابوالحسن خودت برو، علي گفت: سوگند به خدا كسي غير از تو بر او نماز نخواهد خواند، لذا ابوبكر بر او نماز خواند و شبانه او را دفن كردند. در روايتي ديگر آمده که ابوبكر بر او نماز خواند و چهار تكبير گفت.([90])
در روايت مسلم آمده كه علي رضی الله عنه بر او نماز خواند و قول راجح همين است([91])و محمّد اقبال در قصيدهي العصماء (فاطمهالزهراء) چه نيكو سروده:
نَسَبُ المسيح بنى لمريم سيرة بقيت على طول المدى ذكراها
والمجديشرف من ثلاث مطالع في مهد فاطمة فما أعلاها
هي بنت من؟ هي زوج من؟ هي أم من؟ من ذايداني في الفخار أباها
هي ومضة من نور عين المصطفى هادي الشعوب إذا تروم هداها
من أيقظ الفطر النيام بروحه وكأنه بعد البلى أحياها
وأعاد تاريخ الحياة جديدة مثل العرائس في جديد حُلاها
هى أسوة للأمهات وقدوة يترسم القمر المنير خطاها
جعلت من الصبر الجميل غذاءها ورأت رضا الزوج الكريم رضاها
يعني:
نسبت مسيح ابن مريم از پيشينيان ماند
كه در طول زمان ذكر آن باقي خواهد ماند.
و مجد و بزرگواري از سه جهت تابيدن گرفته؛
بر گهوارهي فاطمه كه هيچ شرفي از آن بالاتر نيست
او دختر كيست؟ همسر كيست؟ مادر كيست؟
كيست كه در فخر به پدرش نزديك باشد
او پارهاي از نور چشم مصطفي است.
هدايت كننده تودهها آن گاه كه هدايتش را بطلبد
آن كسي كه سرشتهاي خوابيده را با روحش بيدار كرد(رسول الله)
چنان كه گويا بعد از پوسيدن آنها را زنده نمود
و زندگي را دوباره به تاريخ باز گرداند.
همانند: عروسي شد كه به آرايش نور در ميآيد
فاطمهالگو و اسوهي مادران است كه گامهايش همانند ماه روشن، روشني ميآفريند
صبر جميل غذاي روح اوست و خشنودي شوهر ارزشمند، خوشنودي اوست.
تا آنجايي كه میگويد:
لولا وقوفي عند شرع المصطفى وحدود شرعته ونحن فداها
لمضيت للتطواف حول ضريحها وغمرت بالقبلات طيب ثراها
اگر به قوانين شريعت مصطفي پايبند نبودم
و حدود شريعت را رعايت نمیكردم- جان ما فداي شريعت-
حتماً میرفتم و ضريحش را طواف میكردم (اما چون جايز نيست نمیتوانم)
و خاك قبرش را غرق در بوسه ميكردم.([92])
ششم: پيوندهاي ازدواج بين خانوادهي صديق و اهل بيت و نامگذاري فرزندان اهل بيت به نام ابوبكر
رابطهي سيدنا ابوبكر با اعضاي اهل بيت، رابطهي صمیمی و مستمر و قابل تقدير بود كه شايستهي هر دو طرف میباشد، اين دوستي و اعتماد، متقابل و دو طرفه بود، چنان رابطهي محكم و متينی داشتند كه شكاف، فاصله و اختلاف در بينشان قابل تصور نيست. هر چند، قصه سرايان، اسطوره و اباطيل ببافند، آري، عائشهي صديقه دختر ابوبكر صديق و همسر رسول الله صلی الله علیه و سلم و محبوبترين فرد نزد رسول الله بود، هر چند حسودان بسوزند و مخالفان كينه توزي كنند، اين حقيقتي ثابت و انكار ناپذير است و سيّده عائشه به شهادت قرآن پاك و پاکیزه است، هر چند باطلپرستان قبول نكنند و منكران انكار كنند. اسماء دختر عميس كه قبلاً زن جعفر ابن ابي طالب، برادر تني علي بود، بعد از وفات جعفر، با ابوبكر ازدواج كرد و از او پسري به نام محمد بن ابوبكر دارد كه بعدها توسط سيدنا علي والي و استاندار مصر معرفي شد و بعد از وفات ابوبكر، علي با اين زن ازدواج كرد كه از او پسري به نام يحيي دارد.([93])
زن امام محمد – امام پنجم شيعيان – نوهي ابوبكر صديق است و امام محمد نوهي علي نيز هست، استاد احسان الهي از كتابها و مراجع شيعه نقل و ثابت كرده كه رابطهي بين اهل بيت نبوت و خانوادهی ابوبكر، رابطهای با پيوندهاي ازدواج متقابل استوار بوده است و ثابت نموده كه قاسم بن محمد بن ابوبكر (نوهي ابوبكر) و علي بن حسين بن علي (نوهي علي) با هم پسر خاله بودند، چون مادر قاسم بن محمد و علي بن حسين هر دو دختران يزدگرد ابن شهربانو بن كسري – پادشاه ايران – بودند كه در زمان عمر فاروق رضی الله عنه به دست سپاهيان اسلام اسير شدند. استاد أحسان بحث روابط و پيوند ازدواجهاي متقابل بين خانواده پيامبر و ابوبكر را به صورت گسترده دنبال و نقل كرده است.([94])
يكي ديگر از نشانههای قاطع بر استوار بودن پيوند دوستي بين ابوبكر صدّیق و اهل بيت اين است كه آنها (اهل بيت) بچّههايشان را به نام ابوبكر نامگذاري ميكردند، اوّلين فردي كه از اهل بيت نام پسرش را ابوبكر گذاشت، علي بن ابی طالب رضی الله عنه بود، اين نشانهي دوستي، برادري، احترام و تقديري است كه علي رضی الله عنه نسبت به ابوبكر رضی الله عنه داشت و شايان ذكر است كه اين پسر علي رضی الله عنه بعد از آن كه ابوبكر خلافت را به دست گرفته بود، به دنيا آمده است و نامگذاري فرزند به اين نام در آن شرايط، دليلي روشن بر تأييد خلافت و امامت ابوبكر است. حتّي اگر بعد از وفات صديق هم به نام ابوبكر نامگذاري ميكرد، نشانهي محبّت و دوستي بود. آيا امروزه در ميان شيعيان كه خودشان را محبان علي و اولادش ميدانند، كسي هست كه پسرش را به اين نام، نامگذاري كند؟! و آيا با اين وضعيت، آنها دوستان و محبّان علي هستند يا مخالفان او؟ بديهي است كه علي رضی الله عنه به دليل خوشبيني و اظهار محبّت و وفاداري نسبت به ابوبكر رضی الله عنه ،حتّي بعد از وفات او، نام فرزندش را ابوبكر ميگذاشت، چون قبل از علي سابقه ندارد كسي از بنيهاشم اسم پسرش را ابوبكر بگذارد، وانگهي در میان اهل بيت تنها علي رضی الله عنه نبوده كه نام پسرش را با خوشبيني، تبرك و اظهار محبّت و صداقت، ابوبكر ناميده باشد، بلكه بعد از او فرزندانش نام ابوبكر را براي فرزندانشان انتخاب ميكردند. حسن و حسين رضی الله عنهما نيز پسرانشان را با نام ابوبكر نامگذاري كردهاند و تاريخ نويسان شيعي از جمله يعقوبي و مسعودي نام اين پسران حسن و حسين را ذكر كردهاند.([95]) همواره نامگذاري اهل بيت، با نام ابوبكر ادامه داشته است و برادرزاده علي – عبدالله بن جعفر طيار بن ابي طالب –يكي از پسرانش را ابوبكر نامگذاري كرد، بر خلاف تبليغات مغرضانه برخي كه ميگويند: همیشه بين ابوبكر و اهل بيت دشمني، كينه و جدائي وجود داشته است، اين نامگذاري يكي از نشانههاي دوستي و رابطه عميق صمیمیبين ابوبكر و اهل بيت است.([96])
هفتم: موضعگيري علي رضی الله عنه هنگام وفات ابوبكر صديق رضی الله عنه
علي رضی الله عنه از جمله افرادی بود که ابوبكر رضی الله عنه با او مشاوره و رایزنی كرده بود كه پس از خودش خلافت را به چه كسي پيشنهاد كند، نظر علي اين بود كه بعد از ابوبكر، خلافت به عمر فاروق واگذار شود.([97])
آنگاه كه ابوبكر در احتضار مرگ قرار گرفت، آخرين سخني كه بر زبان آورد، آيهي 101 سوره يوسف بود:
{ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ }
(مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق گردان).
وفات سيدنا ابوبكر رضی الله عنه موجب شد كه مرد و زن مدينه چنان گريه و شيون كنند كه شهر مدينه به لرزه درآيد و بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و سلم ، مدينه هيچ روزي را مثل آن روز مردان و زنان گریان به خود نديده بود، همانند آن شامگاه اندوهگين در مدينه تجربه نشده بود و سيدنا علي رضی الله عنه همينكه خبر وفات ابوبكر صديق را شنيد، شتابان، گريان – و انا لله و انا اليه راجعون – گويان به خانهی ابوبكر آمد و گفت: «اي ابوبكر، خداوند تو را رحمت كند، تو دوست و مونس و آرامش دهنده و مورد اعتماد و رازدار و مشاور رسول خدا صلی الله علیه و سلم بودي! و نخستين فردي بودي كه اسلام آوردي و ایمان تو از همه خالصانهتر ويقين تو به خداوند از همه قويتر بود و ترس تو از خداوند، از همه بيشتر بود، در دين خدا از همه آگاه تر بودي، از همه بيشتر حامی و مدافع پيامبر صلی الله علیه و سلم و اسلام بودي و در مصاحبت از همه بهتر بودي؛ فضايل و مناقبت تو از همه بيشتر و سابقهات از همه برتر و مقام تو از همه والاتر بود. با پيامبر نزديكترين رابطه را داشتي، در راه و روش به پيامبر مشابهت بيشتري داشتي؛ شرافت و مقام و احترام تو در نزد رسول خدا از همه بيشتر بود و خداوند از جانب پيامبر صلی الله علیه و سلم و اسلام تو را بهترين پاداش دهد! زماني كه مردم رسول خدا را تكذيب كردند، تو تصديق كردي، براي پيامبر صلی الله علیه و سلم همچون گوش و چشم بودي، خداوند تو را در كتابش صدّيق ناميد. آنجا كه میفرمايد:
{ وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (٣٣) }(زمر/33)
(كساني كه حقيقت و صداقت را با خود آوردهاند (و از سوي خدا به مردمان ابلاغ كردهاند كه پيغمبرانند) و كساني كه حقيقت و صداقت را باور داشتهاند (و برابر آن رفتهاند كه مؤمنانند) آنان پرهيزگاران واقعي هستند).
زماني كه همه بُخل ورزيدند، تو سخاوت كردي و اموال و داراییهایت را در اختيارش قرار دادي، در كارهاي سخت، زمانی که دیگران نشستند و خودداري کردند، تو يار و ياورش بودي. هنگام سختي او را به بهترين شكل همراهي و مصاحبت نمودي، يكي از آن دويار غار كه آرامش خدا بر او نازل گرديد، تو بودي. رفيق پيامبر در راه هجرت و جانشين او در دين خدا و امتش تو بودي، آنگاه كه عدهاي از مردم مرتد شدند، به بهترين شكل ممكن خلافت نمودي و چنان از عهدهي كار برآمدي كه فقط خليفهي بر حق پيامبر ميتوانست برآيد، در زمان سُستي اصحاب قيام كردي، در زمان ضعف آنان به ميدان آمدي، در زمان ناتواني ایشان قوي و نيرومند بودي و در وقت سستي ديگران نسبت به پایبندی به منهج و شيوهي رسول خدا، پايبندي نمودي، همانگونه بودي كه رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: از نظر جسمیضعيف و در اجراي فرمان خداوند قوي، در دل فروتن و متواضع و در نزد خداوند بزرگ، در چشم مردم محترم و در دلشان محبوب بودي، طعنه و ايراد بهانه جويان در حق تو نابجاست، هيچ مخلوقي در نظرت كوچك و كم ارزش نبود و افراد ضعيف در نظرت قوي و با عزّت بودند، تا جايي كه آنان را به حقشان ميرساندي، در اجراي قوانين الهي، خويش و بيگانه نزد تو يكسان بود و نزديكترين مردم به تو كسي بود كه بيشتر فرمانبردار خداوند بود و بيشتر پرهیزکار بود، تو صادقانه از حق پيروي ميكردي و سخن تو محكم و قطعي بود، فرمان تو با بردباري و استواري همراه و نظر و رأي تو عالمانه و آگاهانه بود، دين خدا با تو تعادل يافت و ايمان به وسيله تو تقويّت گرديد، فرمان خداوند توسط تو آشكار و علني شد. به خدا سوگند! در ايمان به خدا از همگان با فاصله زياد سبقت گرفتی و كسان بعد از خود را (به سبب لیاقتی که بیش از همه داشتی) به سختي و مشقّت انداختي، در به دست آوردن خير به توفيق آشكار دست يافتي. إنا لله و إنا اليه راجعون! (به حكم خداوند راضي شديم و تسليم امر او هستيم). سوگند به خدا مسلمانان پس از رسول الله به مصيبتي صلی الله علیه و سلم همانند مصيبت از دست دادنت گرفتار نخواهند شد، چون تو براي دين عزّت و دژي محكم و محافظي قوي بودي، خداوند تو را به پيامبرش محمّد صلی الله علیه و سلم ملحق كند و ما را از پاداش تو محروم ننماید و بعد از تو گمراه نگرداند.
راوي میگويد: مردم تا تمام شدن كلام علي رضی الله عنه سكوت كرده بودند و سپس چنان گريستند كه صدايشان بلند شد و گفتند: راست گفتي([98]).
در روايتي ديگر آمده كه سيدنا علي وقتي آمد، ابوبكر رضی الله عنه با پارچه پوشیده شده بود، فرمود: كسي با نامهي اعمالش به ملاقات پروردگارش نخواهد رفت كه برايم از اين پوشیده شده محبوبتر باشد.([99])
[1] - مجمع الزوايد 5/183 رجال آن رجال صحيح است، البداية و النهاية 5/281 ابن كثير گويد اين إسناد صحيح و محفوظ است.
[2] - المستدرك /3/76، سنن كبري بيهقي 8/143 با دو سند صحيح.
[3] - ايشان مولف كتاب صحيح ابن خزيمهاند.
[4] - البداية و النهاية 5/239.
[5] - الطبري 3/207 اين اثر مرسل است و در سند آن سيف بن عمر متروك است و عبدالعزيز بن سياه صدوق و به تشيع گرايش داشتهاست،
[6] - تاريخ طبري 3/207 إسناد اين روايت ضعيف است، نگاه کن به خلافة ابوبكر الصديق تأليف عبدالعزيز بن سليمان /66.
[7] - تاريخ الاسلام، عهدالخلافة الراشدة: /389 إسناد آن ضعيف است، خلافة ابي بكر الصديق عبدالعزيز سليمان /65.
[8] - اسد الغابة، 4/66 – 167، خلافة ابي بكر /66.
[9] - البدایة و النهایة6/341 إسناد آن جيد است، خلافهابي بكر /67.
[10] - السنة، عبدالله بن احمد، 2/563 رجال إسناد ثقهاند.
[11] - البدایة و النهایة5/49.
[12] - البدایة و النهایة5/49.
[13] - المرتضي، ندوي /97.
[14] - البدایة و النهایة (6/314-315)
[15] - المرتضي، ندوي/ 97.
[16] - المختصر من كتاب الموافقة بين اهل البيت و الصحابة، زمخشري/48، الرياض النضرة /670.
[17] - بخاري
[18] - مسند احمد 1/106، 110-127، احمد شاكر بيشترطُرُق اين احاديث را صحيح دانستهاست.
[19] - مستدرک حاکم(3/79)اسنادش صحیح است,ذهبی موافق آن است.
[20] - فضايل الصحابه، 1/83 در سند آن ضعف وجود دارد
[21] - مسند احمد، با تحقيق احمد شاكر، إسناد آن صحيح است. 1/170.
[22] - مصنف ابن ابي شيبه 15/24 از مرسل، ابي طارق أزدي كه و رجال سند ثقهاند، خلافت ابي بكر /80.
[23] - فتح الباري 7/495
[24] - خلافهابي بكر/81.
[25] - منهاج السنة 3/162.
[26] - منهاج السنة 3/26، مرويات أبي مخنف /309.
[27] - المعجم الكبير، طبراني 1/55، حافظ در الفتح گويد: رجال آن ثقهاند.
[28] - طبراني في الاوسط 7/2507 إسناد آن ضعيف است.
[29] - المستدرک(3/67)صحیح است برشرط مسلم و ذهبی موافق آن است.
[30] - الشيعة و أهل البيت، احسان الهي /69
[31] - الشيعة و اهل البيت، /69
[32] - تاريخيعقوبي 2/132-133 به نقل از الشيعه و اهل بيت /70.
[33] - منبع سابق.
[34] - المغني و الشرح الكبير 12/220 المختصر من كتاب الموافقه /51.
[35] - تاريخ طبري 4/64، الشيعة واهل البيت /71
[36] - الطبقات 3/20، البدایة و النهایة7/331 -333
[37] - الطبقات 3/20
[38] - الارشاد جويني /4421 به نقل از اصول مذهب الشيعة الامامية الاثني العشريه، قفاري 1/85.
[39] - الشيعه و اهل بيت /72
[40] - منبع سابق.
[41] - مسند احمد 1/8 إسناد آن ضعيف است، احمد شاكر و ابن حجر گويد: إسناد آن صحيح امّا موقوف است، الفتح 1/631.
[42] - بخاري، ش /6726.
[43] - مسلم، ش/1759.
[44] - بخاري، ش/6730 و مسلم /1758.
[45] - مسلم /1758.
[46] - بخاري /6726.
[47] - شذرات الذهب 2/169.
[48] - تاويل مختلف الحديث 19/1
[49] - منهاج الكرامه نسخهي چاپ شده با منهاج السنة 4/193 به نقل از العقيده في اهل بيت.
[50] - حق اليقين /191 به نقل از العقيده في اهل بيت /443.
[51] - كشف الاسرار 13-133 به نقل از العقيده في اهل بيت
[52] - العقيده في اهل بيت /444.
[53] - منهاج السنة 4/199.
[54] -البدایة و النهایة(5/250).
[55] - الكافي كليني1/32-34
[56] - كافي 1/32-34، بصائر درجات صفار/10-11، الاختصاص مفيد /4 و علم اليقينكاشاني 2/747 به نقل از العقيده في اهل البيت /444.
[57] - منهاج الكرامه چاپ شده با منهاج السنة 4/194.
[58] - منهاج السنة 4/194-195، العقيده في اهل البيت /445.
[59] - منهاج السنة 4/194-195، العقيده في اهل البيت/445.
[60] - البدایة و النهایة5/254، العقيده في اهل البيت/446
[61] - منهاج الكرامه /109 به نقل از العقيده في اهل البيت و ديگر كتابها مانند الطرائف ابن اووس /347.
[62] - منهاج السنة4/222-224.
[63] - مسلم، ش/2379.
[64] - منهاج السنة 4/225، البدایة و النهایة5/253، العقيده في اهل البيت /448.
[65] - مسلم، ش /1758.
[66] - تفسير القرطبي 11/35-45
[67] - من لايحضر الفقيه 4/190-191، العقيده في اهل البيت/451.
[68] - الكافي 7/137، العقيده في اهل البيت /451.
[69] - الكافي 7/137.
[70] - الشيعة و اهل البيت /89.
[71] - منبع سابق.
[72] - العقیدة فی اهل البیت ص452.
[73] - منهاج السنة 4/236 -238.
[74] - منهاج السنة 4/220.
[75] - تلبيس ابليس /135.
[76] - تاريخ المدينة ابن شیبه 1/200، البدایة و النهایة5/253.
[77] - المفهم، قرطبي 3/564.
[78] - البدایة و النهایة5/253.
[79] - البدایة و النهایة5/251
[80] - سنن كبراي و بيهقي 6/301.
[81] - البدایة و النهایة5/253
[82] - الانتصار للصحب و الآل /434
[83] - بخاري، ش4240و مسلم، ش 175.
[84] - الانتصار للصحب و الآل /434.
[85] - بخاري، ش/6077.
[86] - المفهم 12/73.
[87] - الشيعة و اهل البيت /77.
[88] - الاستيعاب 4/378.
[89] - الشيعة و اهل البيت /77، كتاب سليم بن قيس /255.
[90] - المختصر من كتاب الموافقة /68 و در سند آن ضعف وجود دارد.
[91] - مسلم، ش /1759
[92] - الدوحة النبويّة /62-63.
[93] - خلافة علي بن ابيطالب، و ترتيب و تهذيب كتاب البداية و النهاية، سلمي /22.
[94] - الشيعه و اهل البيت /78-83.
[95] - تاريخ اليعقوبي 2/228، النتيجه و الاشراف /82.
[96] - الشيعه و اهل بيت /83، الدر المنثور من تراث اهل البيت والصحابهالسيد علاء الدين مدرسي /38-44 و رحماء بينهم، صالح بن عبداللهالدرويش.
[97] - الكامل ابن الاثير 2/76، المختصر من كتاب الموافقة زمخشري /70 -100.
[98] - التبصير، ابن جوزي 1/477 الي 479 بنقل از اصحاب الرسول 1/108.
[99] - تاريخ الذهبي، عهد الخلفاء الراشدين /120.
به نقل از: سيره أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه و شخصيت و عصر او، تألیف: دكترعلي محمد محمد صلابی
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|