|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>اشخاص>مریم علیها السلام
شماره مقاله : 19 تعداد مشاهده : 320 تاریخ افزودن مقاله : 28/4/1388
|
محمد احمد جاد المولي ترجمه: صلاح الدين توحيد
مادرش نازا بود و بچهدار نمیشد، مدتها بودکه او در آرزوی پسری بود تا با دیدنش چشمش روشن و خاطرش آسوده گردد و هر زمانکه میدید پرندهای به جـوجهاش غـذا میدهد و یا زنی بچهاش را در بغل گرفته است، رغبتش به پسردار شدن شدیدتر و احساس تمایلش به آن زيادتر میشد و او نیز مانند هر زنی که از بچه محروم باشد، رنج میکشید، بچهای که مایهی آرامش دوران وحشت و پرکنندهی شبهای تنهاییش باشد، زندگیـش با آن پر از شادی و سرور شود و با آن سختیها و مصائب زندگی آسان گردد. این مساله بسیار او را نگران کرده بود، به حدی که دوست داشت گرانبهاترین داراییش را ببخشد به شرطی که فرزندی ازآن خود را ببیند که به او نگاه میکند و به سوی او میآید و او نیز آغوش گرمش را برایش میگشاید و با مهربانی و عطوفت او را در بغل میگیرد و از خود چنان برایش مایه گذارد که مایهی استراحت جسم، رشد بدن و تعالی روح او گردد، تا این که جوانی شود که آوازهاش زمین را پرکند. روزها و بلکه سالهاگذشت و او در انتظارتحقق این امید و آرزو بود و با این امید تلخیها را به جان میخرید و جام تلخ ناامیدی را سر میکشید و هم چنان به درختان پرثمر و زنان بچهدار غبطه میخورد. این آرزوی او، جوابی به ندای درونی و غریزی او بود، زبرا شیرینترین آرزوی هر زن این است که فرزندش را در جلوی چشـم و کنار خود ببیند و این آرزو، در دختر بچههای کوچک نیز دیده میشود بهگونهای که عروسکهای خود را در آغوش میگیرند و با مهربانی با آنها بازی میکنند. او، به پروردگار آسمانها و زمین پناه برد و با فروتنی به او توسل جست و نذر نمود که اگر خداوند آرزوبش را برآورده نماید و امیدش را تحقق بخشد و فرزندی به او عطا نماید، او را به خانهی مقدس ببخشد تا خادم و متولی آنجا گردد و با خود عهد بستکه او را به هـیچ کاری نگمارد، بلکه تنها و تنها، برای خدمت و تولیت خانهی مقدس باشد. آیا تقاضای او دلیلی بر این مساله نیست که او فرزند را فقط برای آسودگی خاطر و اشباع غریزه و تمایلش میخواست؟ او نمیخواست که فرزندش به عنوان نانآور و سرپرست وی و یا کمک و پشتیبان او در امور منزل باشد، بلکه فقط در آرزو و انتظار داشتن او بود تا اگر که آرزويش تحقق یابد و دعایش اجابت شود، او نیز فرزندش را به خداوند تقدیم نماید تا در خدمت خانهی مقدسش باشد و همین که خودش فرزندی بیاورد، برای او کافی بود تا اطمینان خاطر یابد و آشیانه دلش پر از شادی و سرور گـردد. خداوند، دعایش را مستجاب نمود و خواستهاش را به او عطا فرمود و او حرکت جنین را در رحمش احساس کرد و سرزنده و مسرور گشت و بارقهی امید در چشمانش درخشید و گل چهرهاش شکوفاگردید وگرفتگی از آن رخت بربست و با خوشرويی و خاطری آسوده، خانهی دلش را بر زندگی گشـود؛ درکنار همسرش مینشست و از آنچه در خاطرش میگذشت برای شوهرش سخن میگفت، از نقشههایش برای فرزندش میگفت و شوهرش نیز با اشتیاق تمام و آرزومندانه به سخنانش گوش فرا میداد. نگرانی آنها تبدیل به شادی و سرور شد و از رنجهای زندگي آسوده شدند و اشکهای غم و اندوه آنها پاک شد. و در همان زمانکه او در رؤيا و آرزوی شیرین خود غوطهور بود و خود را برای استقبال از نوزادش آماده میکرد و به امید او زندگی میکرد، دور گردون روی دیگری از خود نشان داد و شادی و سرور او را به غم و اندوه تبدیل نمود، آنگاه که همسرش عمران چشم از جهان فرو بست. با مرگ عمران، غم و اندوه او را فراگرفت و از فقدان او چشمانش پر از اشک گردید و آرزو میکرد که ای کاش خداوند او را زنده نگه میداشت تا چشمانش با دیدن جگر گوشهاش روشن میگشت و ثمرهی زندگیش را میچید، اما قضای الهی به انـجام رسید و قضای او رد شدنی نیست. اوتنها و پر و بال شکسته گردید و چهرهاش درهم فرو رفت و هرچه روزها سـپری میشدند، اندوه و غم با امید و آرزويش درهـم میآمیخت و احساس میکرد که بر دردهایش افزوده میگردد و کاخ آرزوهایش درهم فرو میريزد، اما امیدی کـه به خداوند داشت و قلب او را آباد کرده بود و پرتوی از امید به آنچه که در رحمش حمل میکرد، از بار غم و اندوه و تاسف او میکاست و وحشت و نگرانی را از او دور میکرد. برای او، آماده شد آنچه که برای هر زن در هنگام وضع حمل آماده میشود و وی، فارغ گشت و نوزادی دختر به دنیا آورد. هنگامی که از دختر بودن نوزاد آگاه گشت، از اینکه دید تقدیر بر خلاف انتظار او بوده است، حسـرت و اندوه وجودش را فرا گرفت و پیش پروردگارش از درد نالید، زبرا او امیدوار بود که فرزندش پسر باشد تا او را به خانهی مقدس تقدیم کند و برای تقرب بـه خداوند و سپاسگزاری از نعمتهایش او را وقف خدمت خانهاش نماید. اما، نوزاد، دختر بود و دختران برای خدمتگزاری خـانهی مـقدس مناسب نبودند، بنابر این ابری از اندوه او را فراگرفت و موجی از ناامیدی او را در خود فـرو برد و سپـس، اسـم نوزاد را مریم گذاشت و از خداوند خواست تا با عنایت و رعایت خود او را در پناه خود مصون نگه دارد و کـردارش را مطابق نامش قرار دهد و او و فرزندانش را از شـر شیطان رانده شده در پناه خود بگیرد. آیا اکنون، قلبی شکسته و درونی غمزده و زنی درد کشیده را تصور نمیکنید که چیزی نمانده که محنتهای پیاپی او را از پا درآورد؟ او بیشتر عمر و بهار زنـدگیش را غمگین و دل افسرده گذرانده، چرا که بچهدار نمیشده است و وقتی همکه غصهاش برطرف و دعایش مستجاب شده و وی وجود جنینی را در شکـم خود حس کرده، روزگار بر او تاخته و مرگ، شوهرش را در ربوده است و در عین زمانی که امیدوار بوده خداوند پسری به وی ببخشد و او پسر را تنها در خدمت خداوند قرار دهد، دختری به دنیا آورده و بدینگونه، غم و غصهاش افزودن گرفته است. اما او، تصمیم خود را گرفته بود و از اینرو به پروردگارش پناه برد و خداوند بر ضعف و بیچارگی او ترحم نمود و هدیهاش را پذیرفت و نعمتش را اینگونه بر او تمامکرد که راضی است دخترش را به عنوان وفای نذر او قبول نماید و به او خبر داد که خداوند به آنچه او وضع حمل نموده است و نیز به درجهی او آگاه است. در این هنگام، غم و اندوهش برطرف شد و دانست که خداوند وی را گرامی و نعمت خاص خود را به او ارزانی داشته است، از اینرو او را در پارچهای پیچید و با خود به سمت بیت المقدس برد و او را تقدیم بزرگان و پیشوایان دین یهود نمود و گفت: این شما و این دختر! که من آن را نذر خدمت خانهی مقدس نمودهام و سپس، دخترش را میان آنان رهـا کرد و برگشت. بیایید با هم این دوران را مرور کرده و پشت سر بگذاريم؛ دیروز بود که شوهرش را از دست داد و امروز نیز جگرگوشهاش را به دست متولیان و خدمتگزاران خانهی مقدس سپرده است و وی را در حالی تصور کنیم که خود را تسلیم قضا و قدر الهی نموده است و به تقدیر او راضی است و اطمینان قلبی یافته است، چرا که دخترش به روشی بسـیار نیک پذیرفته و به کرامتی اختصاص یافته که به هیچ یک از زنان عالم نرسیده است. و نیز بیاییدکه حالت او را در ذهن خود مجسم نماییم، آنگاه که رحم و عاطفه و دلسوزی برای دخترش او را وادار مینمود که به سمت خانهی مقدس به راه افتد و از دور جويای حال او شود و خبری از او بگیرد و چون از حال او اطمینان مییافت، به خانه باز میگشت و از خداوند تشکر میکرد که هدیهاش را پذیرفته و نعمتش را بر او فرو ريخته است. و اکنون، بیایید حال و وضع این دختری را که مهمان اهل خانهی مقدس شده است، جويا شويم. آنان، به سرعت به سمت او شتافتند و درپذیرفتن کفالت و سرپرستی او با هـم به نزاع پرداختند و هریک از آنان میخواست که ادارهی امور آن دختر را به دست بگیرد و به تربیت او همت گمارد، زيرا او دختر امام و پیشوای آنها و نوادهی صاحب قربانی آنها بود و در میان آنان، زکریا از همه به وی علاقهمندتر و نیز راغبتر بود که کفالت و سرپرستی مریـم را به عهده بگیرد، از اینرو به آنان گفت: من شوهرخالهی او هستم، او را به من واگذاربد و عنایت ادارهی امور او را ويژهی من گردانید، زيرا من از همهی شما از لحاظ رحم و خوبشاوندی به او نزدیکتر هستم. نزاع و مجادله، شدت یافت و گفتوگوها طولانی شد و هرکـس حجت و دلیل خود را ارائه مـیکرد و فضیلت خود بر دیگران را بیان میداشت و با اصرار و تمایل شـدید میخواست که سرپرستی مریم به او واگذار شود، ولی در امر تسلیم مریـم به یکی از خودشان، بین آنان توافقی صورت نگرفت، زيرا هریک از آنان میخواست با پذیرش کفالت مربم، به پروردگارش تقرب جويد. زكریا، برای این فضیلت شایستهتر بود و کفالت مریم را حق خود میپنداشت، اما بزرگان بعد از این که دريافتند که اتفاق میان آنان غیر ممکن است و جمع آنان در این مورد از هـم میگسلد، به زکریا اعلان نمودند که به نظرش توجهی نمیکنند و او را بر خود برنمیگزینند، تا اینکه در مورد کفالت مریم قرعه بیاندازند. زکریا به قرعهکشی میان خود و آنان رضایت داد و همگی به سمت نهر آب به راه افتادند و قلمهای قرعهی خود را به درون آب انداختند. قلم زکريا بالا آمد و بر روی آب قرار گرفت و قلمهای دیگران تهنشین شدند؛ از اینرو، نظرش را پذیرفتند و به خواستهاش گردن نهادند و مریم را به دست او سپردند و زکریا کفالت مریم را به عهده گرفت و سرپرست او شد و به تربیتش همت گماشت. زکریا خواست که زندگی آرام و راحتی را برای آن دختری که خداوند زمام امور زندگیش را به دست او سپرده بود، فراهم آورد و عشق برگزیده شدن از میان آن همه از بزرگان دینی، او را برآن داشت که مريم را از مردم و سروصدا و شلوغی آنان دور نگه دارد و خودش را وقف خدمت به او نماید و وارد شدن دیگران به غیر از خود را بر او ممنوع نماید و از اینرو، در خانهی مقدس اتاق بلندی برای او ساخت که وارد شدن با آن فقط با بالا رفتن از پلکان میسر بود. زکریا، همواره به امور مریم رسیدگی میکرد و به محراب و محل عبادت او سر میزد تا از وضع و حال او اطمینان یابد و وسایل رفاه او را فراهم نماید. بدون شک، زکریا از اینکه کفالت مریم را به عهده گرفته بود، شادمان و راضی بود و از اینرو در فراهم آوردن راحتی و آرامش و اسباب خوشبختی برای مریم کوتاهی نمیکرد و مدام بدین شیوه با او عمل میکرد تا اینکه روزی چیزی عجیب و شگفتانگیز دید و بلکه از آن، مات و متحیر گشت. آن چیز شگفتانگیز، این بود که روزی زکریا به محراب عبادت مریم رفت و در جلو او، رزق و روزی و غذا یافت و چون طبق عادت مریم، کسی حق نداشت وارد اتاق او شود و یا اینکه حتی بر در اتاق او بکوبد و زکریا خود نیز چنین غذایی برای او نیاورده بود و تا آنجاکه میدانست هیچ شخص دیگری نمیتوانست چنین غذایی برای او بیاورد، درکار او بسیار اندیشه کرد و به آگاهی یافتن از سر آن، تمایل پیدا کرد. او نتوانست که از علت و سبب آن امر آگاه شود، از اینرو کوشید تا بر آن راز شگفتانگیز آگاه گردد و هر راهی را که میتوانست در پیش گرفت، اما موفق نشد و آن مساله بر او دشوار و پیچیده گشت، پس بر مریم وارد شد و گفت: ای مریم! این رزق و روزی که شبیه به رزق دنیایی نیست و در فصلی غیر از فصل آن حاضر شده است، از کجا برای تو آمده است، در حالیکه تمام درها بر تو بسته شده است و راهی برای دسترسی به تو نیست؟! مریم گفت: آن، از نزد خداوند آمده است و به راستی که خداوند به هر کس که بخواهد بـدون حساب روزی خواهد داد. اینجا بودکه قدر و احترام مریم نزد زکریا بیشتر شد و نسبت به او احساس تعلق و مسوولیت بیشتری کرد و دانست که خداوند منزلتی را به او اختصاص داده است که بالاتر از مقام و منزلت سایر مردم است و او را برتمام زنان جهان برتری داده و برگزیده است. دیدن اینگونه کرامات که خداوند به دست مريم اجرا میکرد، رغبت و آرزوی نهفته در درون زکریا را برانگیخت و آن این بود که خداوند از صلبش فرزندی به او عطا فرماید. مریم بزرگ شد و دختری جوان و نیرومند گردید. او قلب خود را با پرهیزگاری و نیکوکاری آباد کرده بود و در خانهی مقدس باقی ماند و به عبادت خداوندی پرداخت که روزی او را به وفور برایش میفرستاد و چنان خالصانه به تولیت و خدمتگزاری خانهی مقدس میپرداخت که زبانزد خاص و عام شد.
منبع: قصههاي قرآن، محمد احمد جاد المولي، ترجمه صلاح الدين توحيد، ويراستار عثمان نقشبندي، چاپ اول 1387، انتشارات كردستان.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|