|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>عمر بن خطاب رضی الله عنه> عمر رضی الله عنه در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم
شماره مقاله : 1961 تعداد مشاهده : 418 تاریخ افزودن مقاله : 4/4/1389
|
عمر رضی الله عنه در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم عمر رضی الله عنه یکی از کسانی است که در جامعهی بی سواد مکی به درس و کتابت روی آورد. و این، بیانگر علاقهی وی به علم و سواد از همان دوران کودکیش میباشد. عمر رضی الله عنه برای اینکه نام خود را در ردیف کمیابها ثبت نماید به تلاش و تکاپوی زیادی میپرداخت، بعدها در عصر رسالت به خاطر برخورداری از این امتیاز به جایگاه ویژهای در میان مسلمانان دست یافت. او خواندن و نوشتن ابتدایی را از حرب بن امیه، پدر ابوسفیان، فرا گرفت.[1] بنابراین او از فرهیختگان قوم خود به شمار میرفت. البته ما در این تردیدی نداریم که عامل قوی و اصلی در شکل گیری شخصیت عمر رضی الله عنه و شکوفا شدن استعدادها و تزکیه وجودش، همان همراهی با رسول خدا صلی الله علیه و سلم و شاگردی در مدرسهی نبوت بوده است. چرا که او بعد از این که مسلمان شد، همواره در مکه در کنار رسول خدا صلی الله علیه و سلم بود. و همچنین بعد از هجرت نیز با آن که در قسمت بالای مدینه سکونت میکرد- هرچند که امروز آن محلی که عمر در آن سکونت داشت، به مسجد پیامبر صلی الله علیه و سلم اتصال پیدا کرده است، با توجه به اینکه مدینه توسعه یافته و ساختمانهای زیادی بنیان شدهاند که حومهی مدینه را دربر گرفته است- عمر رضی الله عنه همواره طبق نظم و برنامهی خاصی در حلقههای درس رسول خدا صلی الله علیه و سلم حضور مییافت. و از معلم بشریت که مستقیماً زیر نظر پروردگار عالم تربیت میشد، انواع علوم و معارف را فرا میگرفت و کمتر اتفاق میافتاد که رسول خدا صلی الله علیه و سلم سخنی بگوید یا دستوری بدهد و یا آیهای تلاوت کند و آن سخن یا دستور و یا آیه، به گوش عمر رضی الله عنه نرسد. عمر رضی الله عنه میگوید: من و همسایهام که انصاری و از طايفهی بنی امیه بن زید بود، برای حضور در جلسات رسول خدا صلی الله علیه و سلم برنامهریزی کرده بودیم که روزی من بروم و روزی او. تا هر کدام از ما آنچه را میشنود، به دیگری منتقل نماید.[2] این جریان، ما را به سرچشمهی جوشانی راهنمایی میکند که عمر رضی الله عنه ، علم، تربیت و فرهنگش را از آنجا گرفته است؛ یعنی همان قرآن کریم که آیاتش به صورت تدریجی و به مناسبتهای مختلف بر رسول خدا صلی الله علیه و سلم نازل میشد و آن حضرت صلی الله علیه و سلم آنها را بر یارانش میخواند و آنها نیز با دقت و اشتیاق فراوان به معانی آن میاندیشیدند. و بازتاب عمیق این درک و تدبر در اذهان، قلبها و روحیات آنان دیده میشد. عمر رضی الله عنه نیز یکی از این دل سپردگان قرآن و از تربیت یافتگان مکتب قرآن بود. چه زیبا است که خوانندهی تاریخ عمر رضی الله عنه نیز در مقابل این سرچشمهی زلال شریعت و این سفرهی رنگارنگ الهی یعنی قرآن که چنین قهرمانانی را تربیت نمود، سر تسلیم فرود آورده، از چشمهی جوشان آن بهرهمند گردد. آری! عمر رضی الله عنه از همان روزی که مسلمان شد، به قرآن روی آورد؛ آیات آنرا حفظ مینمود و آنها را با تدبر و درک مفاهیم، تلاوت مینمود. او همواره در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم بود و با علاقه ویژهای آنچه را به ایشان وحی میشد، فرا میگرفت تا این که به تدریج حافظ کل قرآن شد. هرگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم سورهای از قرآن را قرائت میکرد، عمر سعی مینمود که آن روایت را فرا گیرد که پیامبر صلی الله علیه و سلم تلاوت نموده بود، و چه بسا که عمر در همان لحظهی نزول قرآن به شنیدن آیات از زبان پیامبر صلی الله علیه و سلم شرفیاب میشد. بدینسان عمر رضی الله عنه در سایهی قرآن و بر اساس برنامهی قرآنی و زیر نظر مربی قرآن آموزش میدید. او پس از این که برای اولین بار دست به دست رسول خدا صلی الله علیه و سلم سپرد و مسلمان شد، در خود تحولی جدی به وجود آورد و بلافاصله از دایرهی تاریک به فضای نورانی و از کفر به اسلام گروید و در راه آیین و عقیدهی جدیدش، مصايب و مشکلات را با جان خرید، چرا چنین نباشد که زیر نظر شخصیت بی نظیری مانند رسول خدا صلی الله علیه و سلم تربیت یافته بود؟ شخصیتی که جذابیت ویژهای داشت و فرستادهی خدا بود و پیام الهی را مستقیماً دریافت میکرد و آنرا برای مردم تبلیغ مینمود. پس رسول اکرم صلی الله علیه و سلم ، هم انسانی بزرگ و هم پیامبری بزرگ بود و اطرافیانش او را فقط به خاطر این که انسان بزرگی بود، دوست نداشتند؛ بلکه علاوه بر آن، او را بدین خاطر که با خدا ارتباط داشت دوست داشتند و این دو نوع محبت، در هم آمیخته شده بود. این محبت عمیق و خدایی، کانون احساسات و عواطف یک انسان مؤمن را تشکیل میدهد. و همین محبت بود که نخستین نسل مسلمانان را به حرکت در آورد و آنان را الگوی تربیت اسلامی و منبع خیزش انقلابها و تحولات ایمانی گردانید.[3] آنها به برکت همراهی با رسول خدا صلی الله علیه و سلم و آموزش و پرورش ایشان تزکیه شدند و به وضعیت ایمانی والایی دست یافتند. چنان که سید قطب میگوید: تزکیه و طهارتی که از ناحیهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم نصیب آنان شد، طهارتی فراگیر بود. یعنی روان و شعور، اعمال و رفتار و زندگی اجتماعی و فردی آنها را در نوردید و قلبهایشان را از شرک و عقاید به عقیدهای صحیح و از افکار نادرست و خرافات واهی به یقینی واضح و روشن، پاک گردانید. بدینسان از مفاسد اخلاقی تزکیه شدند، از معاملههای ربوی فاصله گرفتند، به اخلاق ایمانی آراسته گشتند و به کسب روزی حلال روی آوردند. پس این تزکیه و طهارت، هم فردی بود و هم اجتماعی، هم زندگی درونی را در بر می گرفت و هم زندگی بیرونی را. این طهارتی بود که انسان و نگرش او را نسبت به همه چیز، به قدری ارتقا میداد که او را به افقهای نورانی و جهان برین میرساند.[4] آری! عمر رضی الله عنه در مقابل رسول خدا صلی الله علیه و سلم زانوی شاگردی زد و قرآن کریم و سنت نبوی و احکام تلاوت و تزکیهی وجود را فرا گرفت. خدای متعال میفرماید: { لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (١٦٤)}آل عمران: ١٦٤ «یقیناً خداوند بر مؤمنان منت نهاد و تفضل کرد بدآنگاه که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان برانگیخت. (پیغمبری که) بر آنان، آیات او را میخواند و ایشان را (از عقاید نادرست و اخلاق زشت) پاکیزه می داشت و بدیشان قرآن و حکمت (یعنی سنت و احکام شریعت) تعلیم میداد و آنان، پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند». عمر رضی الله عنه به رهنمودهای نبوی در حین انجام غزوه و در زمان صلح و آشتی به شدت توجه مینمود و از آن بهره میگرفت، ایشان تا آنجا در فراگیری علوم نبوی رشد کرد که به آموزههای گرانبهایی از سنت پاک دست یافت و این علوم، در شکل گیری شخصیت و دانش وی تأثیر به سزایی نهاد. عمر رضی الله عنه همواره با رسول خدا صلی الله علیه و سلم بود و تا پایان مجالس ایشان مینشست. همچنین علاقهی زیادی به پرسوجو داشت و چیزهایی را که در خاطرش پدید میآمد، از رسول خدا صلی الله علیه و سلم میپرسید[5]. بدین ترتیب عمر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و سلم معلومات و دانستنی های ارزشمندی در مورد حکمتها و اهداف این دین بزرگ فرا گرفت. چنان که خود آن حضرت صلی الله علیه و سلم نیز توجه ویژهای به عمر رضی الله عنه داشت و به دانش وی گواهی داد و فرمود: (بينما أنا نائم أتيت بقدح لبن، فشربت منه حتى أني لأرى الري يخرج من أظافري، ثم أعطيت فضلي يعني عمر. قالوا: فما أوَّلته يا رسول الله؟ قال: العلم) «در خواب دیدم که به من ظرفی پر از شیر دادند؛ من از آن به قدری نوشیدم که شیر از انگشتان دستم بیرون گردید. آنگاه باقیماندهی شیر را به عمر رضی الله عنه دادم». گفتند: آنرا چگونه تعبیر نمودی؟ فرمود: آنرا به علم تعبیر نمودم».[6] ابن حجر میگوید: در اینجا مراد از علم، دانش مربوط به راهبرد ادارهی امور مردم به وسیله کتاب و سنت است.[7] این علم و شناخت، در صورتی به دست میآید که انسان گامیآساسی به قصد بهره بری از مفاهیم کتاب و سنت بردارد و لازمهاش، آگاهی کامل از ادبیات عرب است که خوشبختانه عمر رضی الله عنه از این ویژگی برخوردار بود[8]. علاوه بر این، محبت عمیقی میان رسول خدا صلی الله علیه و سلم و عمر رضی الله عنه وجود داشت و بر کسی پوشیده نیست که محبت، نقش به سزایی در ایجاد فضای علمی و فرهنگی بین استاد و شاگرد دارد. آری! عمر رضی الله عنه رسول خدا صلی الله علیه و سلم را بسیار دوست داشت؛ تا جایی که به خاطر رسول خدا صلی الله علیه و سلم و نشر دعوتش خود را به خطر میآنداخت. در حدیثی آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (( لا يؤمن أحدكم حتى أكون أحب إليه من والده وولده والناس أجمعين)). «هیچیک از شما مؤمن (واقعی) نمیشود تا این که من (پیامبر) نزد او از پدر، فرزند و همهی مردم، محبوب تر نباشم».[9] عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! شما نزد من از هر کسی جز خودم، محبوبتری. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: ((لا يا عمر، حتى أكون أحب إليك من نفسك )). «خیر تا آن که مرا از خودت هم بیشتر دوست داشته باشی». عمر رضی الله عنه گفت: پس تو را از خودم نیز بیشتر دوست دارم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: ((الآن يا عمر)). «اکنون ای عمر! (به کمال ایمان رسیدی)».[10] باری عمر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و سلم جهت ادای عمره اجازه خواست. رسول خدا صلی الله علیه و سلم به ایشان اجازه داد و فرمود: (( لا تنسنا يا أخي في دعائك))[11]. «ای برادر! ما را در دعاهایت فراموش نکنی». عمر رضی الله عنه میگوید: من، این سخن رسول خدا صلی الله علیه و سلم را که مرا برادرش خطاب کرد، با همهی دنیا عوض نمیکنم. آری! این محبت عمیق، یکی از عواملی بود که عمر رضی الله عنه را به شرکت در همهی غزوات رسول خدا صلی الله علیه و سلم تشویق مینمود. چنان که این امر، به او کمک شایانی در یادگیری فنون و مهارتهای جنگی و شناخت طبیعت مردم و خواستههایشان کرده بود. لذا آثار این ملازمت و همراهی، در صراحتگویی، فصاحت و بیان و بلاغت گفتاری عمر رضی الله عنه نیز تبلور یافته بود[12]. به یاری خداوند در فصلهای بعدی از موضعهای عمر در میدان جهاد با رسول خدا صلی الله علیه و سلم پرده برمیداریم و به پارهای از زندگانی اجتماعی ایشان در مدینه و در حضور پیامبر صلی الله علیه و سلم اشاره خواهیم داشت. نخست: عمر رضی الله عنه در میادین جهاد همهی مورخان اتفاق نظر دارند که عمر رضی الله عنه در جنگ بدر، احد و همهی جنگها و غزوات رسول خدا صلی الله علیه و سلم حضور داشته است[13]. 1- غزوهی بدر عمر رضی الله عنه در غزوهی بدر شرکت نمود و چون رسول خدا صلی الله علیه و سلم قبل از آغاز نبرد از یارانش نظر خواست، نخست ابوبکر رضی الله عنه لب به سخن گشود و سخنان خوبی هم گفت و صحابه را به جنگ با کفار فرا خواند. سپس عمر رضی الله عنه به ایراد سخن پرداخت و به جنگ با کفار فرا خواند[14]. نخستین کسی که در جنگ بدر به شهادت رسید، مهجع[15]، غلام آزاد شدهی عمر[16] رضی الله عنه بود. در این جنگ عمربن خطاب رضی الله عنه دایی خود عاص بن هشام را به قتل رسانید و پیوند خویشاوندی را که در برابر پیوند عقیدتی بود، در هم شکست و برای تأیید بینش خود در این راستا به آن قهرمانی خود میبالید و افتخار میورزید. علاوه براین، پس از پایان جنگ به کشتن اسیران جنگی مشورت داد. در این ماجرا درسها و آموزههای بزرگی نهفته است که بنده در کتاب «السیره النبویه»[17] به آنها پرداختهام. هنگامی که عباس، عموی رسول خدا صلی الله علیه و سلم به اسارت مسلمانان در آمد، عمر رضی الله عنه گفت: ای عباس! مسلمان شو و بدان که مسلمان شدن تو نزد من، از مسلمان شدن پدرم خطاب پسندیدهتر است. زیرا میدانم که رسول خدا صلی الله علیه و سلم مسلمان شدن تو را دوست دارد.[18] همچنین در میان اسیران، سخنگوی قریش سهیل بن عمرو نیز به چشم میخورد. عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! اجازه بده دندانهای پیشین سهیل را در بیاورم تا زبانش بیرون شود و نتواند علیه تو لب به سخن بگشاید. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (لا امثل به، فیمثل بی، و ان کنت نبیا ، و ان عسی ان یقوم مقاما لا تذمه). «من کسی را مُثله نمیکنم؛ آنگاه خدا مرا مُثله خواهد کرد؛ گرچه پیامبر او هستم و شاید روزی او به مقامی برسد که تو او را نکوهش نکنی»[19] چنان که این پیش بینی رسول خدا صلی الله علیه و سلم تحقق یافت و سهیل مسلمان شد و بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و سلم ، در شرایطی که عدهای از اهل مکه قصد ارتداد نمودند و همین باعث ترس و نگرانی فرماندار مکه «عتاب بن اسیر» شد و او را خانه نشین کرد، سهیل رضی الله عنه در میان مردم به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثنای خدا گفت: بدانید که با وفات رسول خدا صلی الله علیه و سلم نه تنها اسلام ضعیف نشده، بلکه قدرت بیشتری یافته است و هر کس بخواهد ما را به انحراف بکشاند، گردنش را خواهیم زد. بدین ترتیب کسانی که قصد ارتداد داشتند، متقاعد شدند و بر اسلام استوار ماندند.[20] عمر رضی الله عنه از جریان بدر حدیثی نقل میکند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم کشتههای مشرکان را مورد خطاب قرار داد. چنان که انس رضی الله عنه میگوید: ما با عمر رضی الله عنه در راه مکه و مدینه بودیم. در میانه راه برای دیدن ماه به آسمان نگاه میکردیم، و با توجه به اینکه من چشمانی تیز بین داشتم، سریع ماه را مشاهده نمودم و به عمر گفتم: اینک ماه است که من او را میبینم. آیا شما آنرا نمیبینی؟ گفت: من اگر در منزل خود بر پشت بخوابم آنرا خواهم دید. سپس از جریان بدر حدیثی نقل کرد و گفت: روز قبل از جنگ، رسول خدا صلی الله علیه و سلم جای کشته شدن مشرکان را به ما نشان داد و فرمود: (هذا مصرع فلان غدا-انشاء الله- و هذا مصرع فلان غدا انشاء الله). «اگر خدا بخواهد، فردا در اینجا فلان شخص، و در اینجا فلانی کشته میشود». عمر رضی الله عنه میگوید: هر یک از نامبردگان در همان محلی کشته شد که رسولالله رضی الله عنه فرموده بود؛ آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم دستور داد تا آنها را در چاهی از چاههای بدر بیندازند. سپس خطاب به آنها فرمود: (یا فلان! یا فلان! هل وجدتم ما وعدکم الله حقا، فانی وجدت ما وعدنی الله حقا). «ای فلانی! و ای فلانی! آیا آنچه را خدا به شما داده بود، دیدید؛ من آنچه را که خدا به من وعده داده بود، دیدم». عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! آیا با کسانی سخن میگویی که مردهاند و سرد شدهاند؟! رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (ما انتم باسمع لما اقول منهم! و لکن لا یستطیعون أن یجیبوا). «شما آنچه را که من میگویم بهتر از آنان نمی شنوید، ولی آنها توانایی پاسخ گویی ندارند».[21] زمانی که عمیر بن وهب پس از جنگ بدر به قصد ترور رسول خدا صلی الله علیه و سلم به مدینه آمد عمربن خطاب در جمع مسلمانان از روز بدر سخن میگفت و از لطف و احسان خداوند در حق مسلمانان بحث مینمود که ناگهان چشمش به عمیر بن وهب افتاد که شترش را جلوی مسجد میخواباند و شمشیرش را نیز به گردن آویخته بود. عمر رضی الله عنه گفت: این سگ، دشمن خدا، عمیر بن وهب است. حتماً جهت به پا کردن شری آمده است، او همان کسی است که میان ما آشوب برپا کرد و در جنگ بدر کافران را از دست ما رهانید. عمر رضی الله عنه نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم رفت و گفت: عمیر بن وهب، دشمن خدا، مسلح آمده است. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: بگذارید نزد من بیاید. عمرآمد و حمایل شمشیرش را گرفت و خطاب به انصار گفت: نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم بروید که عمیر، فرد خبیث و غیر قابل اعتمادی است. سپس عمیر را نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم آورد. و چون پیامبر صلی الله علیه و سلم عمر رضی الله عنه را دید که حمائل شمشیر عمیر را گرفته و آنرا بر گردنش گذاشته، گفت: عمر! او را رها کن. عمیر! بیا اینجا. عمیر جلو آمد و گفت: «صبح بخیر» و این، خوشامدگویی زمان جاهلیت بود. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: ( اکرمنا الله بتحیة خیر من تحیتک یا عمیر! بالسلام تحیة اهل الجنة). [22] «خداوند، خوشامدگویی بهتر از این را که خوشامدگویی بهشتیان است، به ما عنایت نموده و آن (السلام علیکم) است». رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: برای چه کاری آمدهای؟ عمیر گفت: به خاطر اسیری که در دست شماست. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: پس این شمشیر چیست که بر گردنت آویختهای؟ عمیر گفت: خداوند این شمشیرها را زشت بگرداند، مگر توانستند برای ما کاری انجام دهند؟ پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: راست بگو، چرا آمدهای؟ عمیر گفت: فقط برای کاری که گفتم، آمدهام. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «این طور نیست؛ بلکه تو و صفوان کنار کعبه نشستید و از کشته شدگان بدر، سخن گفتید. تو گفتی: اگر بدهکار نبودم و فرزندان ضعیفی نداشتم، حتماً خودم را به محمد میرساندم واو را میکشتم. آنگاه صفوان سرپرستی فرزندان و پرداخت بدهی هایت را پذیرفت، به شرط این که مرا بکشی؛ اما خداوند، میان من و مأموریتی که تو داری، حائل است و مانع تو میگردد». عمیر گفت: من گواهی میدهم که تو رسول خدا صلی الله علیه و سلم هستی؛ حقا که تو از آسمان خبر میآوری و ما تو را تکذیب مینمودیم. چون از این موضوع جز من و صفوان کسی دیگر اطلاع نداشت. و اینک یقین کردم که کسی جز خدا، این خبر را به تو نرسانیده است. سپاس خدايی را که مرا به اسلام هدایت نمود، سپس به طور شایسته شهادتین را بر زبان جاری نمود[23]. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: (فقهوا اخاکم فی دینه، و علموه القرآن، و اطلقوا اسیره). به برادرتان مسايل دینی را آموزش دهید و به وی قرآن بیاموزید و اسیرش را نیز آزاد گردانید. ما از این جریان به میزان هوشیاری و تدابیر امنیتی عمربن خطاب رضی الله عنه پی میبریم که بلافاصله متوجه عمیر شد و مراقبت لازم را به عمل آورد و اعلان نمود که وی، شیطانی است که برای به پا کردن شر آمده است. زیرا عمر رضی الله عنه از سابقهی وی خبر داشت؛ عمیر، مسلمانان را در مکه آزار میداد و در جنگ بدر مشرکان را تحریک کرده بود. به همین جهت عمر رضی الله عنه تدابیر امنیتی لازم را به خاطر حفاظت رسول خدا صلی الله علیه و سلم اندیشید و از حمائل شمشیر عمیر، دستش را دور نکرد و فرصت انجام عملیات را از او سلب نمود. و به تعدادی از اصحاب دستور داد تا به حراست رسول خدا صلی الله علیه و سلم بپردازند[24]. 2- عمر رضی الله عنه در غزوهی احد، بنی مصطلق و خندق از جمله ویژگیهای جهادی عمرفاروق رضی الله عنه میتوان به همت والا و عدم احساس ضعف و ناتوانی در سختترین شرایط اشاره کرد، اگر چه شکست نیز جلو او خود را به نمایش گذاشته باشد. چنان که در دومین نبرد بزرگ رسول خدا صلی الله علیه و سلم با کفار، یعنی غزوهی احد، چنین رویکردی از عمرفاروق رضی الله عنه تجلی یافت. در پایان نبرد احد، ابوسفیان به مسلمانان گفت: آیا محمد در میان شما است؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم به مسلمانان گفت: پاسخ او را ندهید. سپس ابوسفیان گفت: آیا فرزند ابوقحافه (ابوبکر) در میان شما است؟ باز هم رسول خدا، اجازه نداد پاسخ ابوسفیان را بدهند. ابوسفیان پرسید: آیا ابن خطاب (عمرََ) در میان شما است؟ و چون پاسخی نشنید، گفت: اینها کشته شدهاند؛ چرا که اگر زنده بودند، پاسخ مرا میدادند. اینجا بود که عمر رضی الله عنه نتوانست خود را کنترل نماید و به ابوسفیان گفت: ای دشمن خدا! دروغ گفتی. خداوند، کسانی را که مایهی رسوایی تو خواهند بود، زنده نگه داشته است. آنگاه ابوسفیان اسم بت معروف عرب (هبل) را گرفت و گفت: پیروز باد هبل. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: پاسخ او را بدهید. گفتند: چه بگوییم؟ فرمود: «بگویید: (الله أعلی و أجل). یعنی: خدا، برتر و گرامیتر است. ابوسفیان گفت: ما، بت عزی داریم و شما ندارید. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: پاسخ او را بدهید. گفتند: چه بگوییم؟ فرمود: بگویید: (الله مولانا، و لا مولا لکم). «خدا، مولای ما است و شما مولا ندارید». سپس ابوسفیان گفت: امروز در برابر روز بدر و جنگ چنین است که هر از چند گاهی به نفع یکی از طرفین میباشد و افزود: برخی از کشتههای شما مُثله[25] شدهاند؛ من به مثله کردن کشتگان دستور ندادهام، گرچه ناراحت هم نیستم.[26] در روایتی آمده است که عمر رضی الله عنه در جواب ابوسفیان گفت: کشتههای ما با کشتههای شما برابر نیستند؛ چرا که کشتههای ما در بهشتند و کشتههای شما در دوزخ.[27] ابوسفیان؛ عمر رضی الله عنه را سوگند داد و گفت: آیا ما، محمد را کشتهایم؟ عمر گفت: خیر، او زنده است و سخنان تو را می شنود. ابوسفیان گفت: تو، در نظر من از ابن قمئه راستگوتر و درستکارتری. زیرا ابن قمئه به آنها گفته بود: من، محمد را به قتل رساندهام.[28] بدون تردید سؤال کردن ابوسفیان در مورد این سه نفر یعنی رسول خدا صلی الله علیه و سلم و ابوبکر و عمر، بیانگر اهمیت و موقعیت ویژهای است که این سه بزرگوار، نزد کفار داشتند. زیرا کافران میدانستند که، این سه نفر پایههای اصلی کیان اسلامی هستند که دولت اسلام بر آن استوار است. بنابراین فکر میکردند با کشتن آنها، کار اسلام را یکسره خواهند کرد. اما علت این که مسلمانان در ابتدا پاسخ ابوسفیان را ندادند، این بود که پس از اوج گرفتن غرور و تکبر، بینیاش را به خاک حقارت بکشند و شجاعانه به وی پاسخ بدهند[29]. اما در غزوهی بنی مصطلق، عمر رضی الله عنه نقش به سزا و موضعگیری شاخصی داشت. اینک به شاهدی عینی گوش فرا میدهیم که ماجرا را برای ما بازگو مینماید: جابر بن عبدالله رضی الله عنه انصاری میگوید: ما، در غزوهای بسر میبردیم که یکی از مهاجران به یکی از انصار لگد زد. آن انصاری فریاد برآورد و انصار را به کمک طلبید؛ و مهاجر از مهاجرین کمک خواست. وقتی این خبر به گوش رسول خدا صلی الله علیه و سلم رسید، فرمود: «این قضیه را رها کنید که از آن بوی تعفن میآید». وقتی عبدالله بن ابی از ماجرا اطلاع یافت، گفت: آیا واقعاً چنین کردند؟ به خدا سوگند همین که به مدینه برگردیم، اشراف مدینه، فرومایگان را از آن بیرون میکنند. این سخن به گوش عمر رضی الله عنه رسید. لذا به رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: (فکیف یا عمر! اذا تحدث الناس: ان محمدا یقتل اصحابه؟ لا. و لکن اذن بالرحیل). این کار را نکن؛ آنگاه مردم خواهند گفت: محمد صلی الله علیه و سلم اطرافیانش را به قتل میرساند[30]. و در روایتی دیگر آمده که عمربن خطاب رضی الله عنه گفت: به عباد بن بشیر دستور بده که آن منافق را به قتل برساند، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: ای عمر! چگونه این کار را انجام دهم که باعث میشود مردم بگویند محمد اصحاب خود را به قتل میرساند؟ آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم در ساعتی دستور حرکت داد که معمولاً در چنان ساعتی حرکت نمیکرد.[31] در واقع، این موضعگیریهای رسول خدا صلی الله علیه و سلم و رهنمودهای ایشان بود که از عمر رضی الله عنه شخصیتی متعادل و دورنگر ساخت؛ چنان که به عمر رضی الله عنه فرمود: (فکیف یا عمر! اذا تحدث الناس: ان محمدا یقتل اصحابه؟). ای عمر! چگونه این کار را بکنم؟ اگر چنین کنم، مردم میگویند: محمد، یارانش را به قتل میرساند[32]. رسول خدا صلی الله علیه و سلم بدین شکل آوازهی سیاسیای را که دربارهی یکپارچگی صفوف اسلامی طنین انداز شده بود، حفظ میکرد. بر سرِ همهی زبآنها افتاده بود که یاران محمد، محبت ویژهای به او دارد. حتی پیشوای کفار، ابوسفیان، گفت: من تاکنون ندیدهام که فردی، کسی را تا آن اندازه دوست داشته باشد که اصحاب محمد صلی الله علیه و سلم او را دوست دارند[33]. از این رو انجام چنین کاری معقول نبود؛ زیرا مردم به دنبال انجام چنین عملی، میگفتند: محمد صلی الله علیه و سلم یکی از یاران خود را کشته است. در این صورت چنین خبری، برای دشمنانی که از نفوذ به صفهای به هم پیوسته اهل مدینه ناامید شده بودند، خوشایند بود و روزنهی امید را به سویشان میگشود[34]. اما در مورد حضرت عمر رضی الله عنه در غزوهی خندق؛ جابر رضی الله عنه میگوید: روز خندق عمر بن خطاب رضی الله عنه پس از غروب خورشید آمد و کفار قریش را دشنام داد و گفت: ای رسول خدا! من نماز عصر را نزدیک غروب خورشید خواندم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «به خدا قسم که من نماز عصر را نخواندهام» جابر رضی الله عنه میگوید: ما همراه رسول خدا صلی الله علیه و سلم به وادی بطحان رفتیم و وضو گرفتیم. پیامبر صلی الله علیه و سلم نماز عصر را پس از غروب خورشید اقامه نمود و سپس نماز مغرب را به جای آورد.[35] 3- صلح حدیبیه و دستهی نظامیاعزام شده به هوازن و غزوهی خیبر: عمربن خطاب رضی الله عنه در صلح حدیبیه نیز حضور داشت؛ به این دلیل رسول خدا صلی الله علیه و سلم او را احضار کرد تا وی را به عنوان نماینده نزد سران قریش بفرستد. عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! من با توجه به سابقهی دشمنی خود با قریش، از این میترسم که آنها مرا به قتل برسانند و هیچ یک از بستگان من (بنیعدی بن کعب) در آنجا حضور ندارد که از من حمایت نماید. به نظر من بهتر است این مأموریت را به کسی واگذار نمایید که اهل مکه، او را گرامی میدارند؛ یعنی عثمان. رسول خدا صلی الله علیه و سلم پیشنهاد او را پذیرفت و عثمان رضی الله عنه را نزد ابوسفیان و سران قریش فرستاد تا به آنها بگوید: محمد صلی الله علیه و سلم برای جنگ نیامده، بلکه برای زیارت خانهی خدا آمده است[36]. و پس از پذیرش موارد قرارداد و قبل از انعقاد نهایی آن، گروهی از مسلمانان شدیداً نسبت به مواد قرارداد اعتراض نمودند؛ به ویژه نسبت به بندهایی که رسول خدا صلی الله علیه و سلم را ملزم میساخت تا پناهندگان قریشی به اسلام را به مکه بازگرداند، اما قریش را به بازگرداندن مرتدان ملزم نمیکرد. همچنین نسبت به این بند قرارداد که بر اساس آن مسلمانان باید بدون زیارت خانهی خدا به مدینه باز میگشتند، اعتراض شد. پذیرفتن این بندهای غیر منصفانه، بر مسلمانان دشوار بود و بیش از همه، عمربن خطاب، اسید بن حضير (سید اوس) و سعد بن عباده (سید خزرج) -رضی الله عنهم- مخالفت خود را ابراز داشتند. چنان که عمربن خطاب رضی الله عنه نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمد و گفت: مگر شما رسول خدا نیستید؟ آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمود: بلی. گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: بلی. گفت: مگر آنها مشرک نیستند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: بلی. عمر رضی الله عنه گفت: پس چرا ما این همه ذلت و زبونی را در دین خود بپذیریم؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (انی رسول الله، و لست اعصیه، و هو ناصری). من، پیامبرخدا هستم و او را نافرمانی نمیکنم[37]. به روایتی فرمود: (انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره، و لن یضیعنی). من، بنده و فرستادهی خدا هستم و از دستور او سرپیچی نمیکنم و او هم مرا ضایع نمیکند.[38] عمر رضی الله عنه گفت: مگر شما به ما وعده ندادید که کعبه را طواف خواهیم نمود؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «آری؛ ولی من نگفتم که حتماً امسال آنرا طواف میکنیم». آنگاه عمر رضی الله عنه نزد ابوبکر رضی الله عنه رفت و گفت: آیا او رسول خدا نیست؟ ابوبکر رضی الله عنه گفت: بلی. گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: بلی. گفت: مگر آنها مشرک نیستند. فرمود: بلی. عمر رضی الله عنه گفت: پس چرا ما این همه ذلت و زبونی را در دین خود بپذیریم؟. ابوبکر رضی الله عنه در مقام نصیحت به عمر رضی الله عنه گفت: استدلال و اعتراض را کنار بگذارد و به وظایف خود عمل نماید، سپس افزود: من گواهی میدهم که او، رسول خداست و قضاوتش نیز حق است و خداوند، او را ضایع نخواهد کرد.[39] یاران رسول خدا صلی الله علیه و سلم که تازه آرام گرفته بودند، با جریان ابوجندل رضی الله عنه و برگردانیدن وی به مشرکان، دوباره آشفته و معترض شدند و دوباره از اصحاب به همراهی عمربن خطاب نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم رفتند و از او خواستند که در راستای تجدید پیمان اقداماتی را انجام دهد. آن حضرت صلی الله علیه و سلم این بار نیز با صبر و حوصله، به سخنانشان گوش فرا داد و آنان را متقاعد ساخت که این صلح، به صلاح آیندهی اسلام و مسلمانان است[40] و خداوند، به زودی برای ابوجندل رضی الله عنه و امثالش، راهی به سوی آزادی میگشاید. چنان که آنچه رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده بود، اتفاق افتاد. این رویکرد رسول خدا صلی الله علیه و سلم در برابر اعتراض صحابهy، این درس را به عمر یاد داد که با روشی مناسب و انسان دوستانه به اعتراض معترضین پاسخ بدهد، از اینرو او را میبینیم که در دوران خلافتش اصحاب را تشویق مینمود تا آراء و نظریات اصلاحگرایانهی خود را برای مصلحت عمومی ابراز نمایند[41]، زیرا که رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به دیدگاههای اطرافیان خود احترام میگذاشت و به آنها حق اعتراض میداد تا درسی باشد برای رهبران مسلمان در طول تاریخ که با اطرافیان و شهروندان خود بدین شکل برخورد نمایند تا آنها جرأت اظهار نظر و حتی اعتراض داشته باشند که طبعاً چنین امری، باعث رشد جامعه و تکامل آن میشود.[42] همچنین به میزان آزادی بیان و اندیشه در منطق رسول خدا صلی الله علیه و سلم پی میبریم. پس انسان در جامعهی اسلامی، آزاد است و میتواند اندیشه و دیدگاه خود را مطرح نماید؛ حتی میتواند از شخص اول دولت توضیح بخواهد و از او انتقاد کند و این کار، نه کفر به شمار میرود و نه تلاش برای براندازی نظام که کیفر آن، سیاه چالهای زندان باشد[43]. گفتنی است این موضعگیری عمرفاروق رضی الله عنه برخاسته از شک و تردید در حقانیت اسلام نبود، بلکه او میخواست علت تن دادن به چنین صلحی را بداند. چرا که او، خواهان تضعیف روحیهی دشمن و شکست کفار بود[44] و در ظاهر صلح، عکس این قضیه احساس میشد. بنابراین عمرفاروق رضی الله عنه پس از این که به حکمت صلح حدیبیه پی برد، از موضع خود، شدیداً اظهار ندامت کرده، میگفت: من برای جبران خسارتی که در آن روز مرتکب شدم، به قدری روزه گرفتم، نماز نفل خواندم و صدقه دادم و برده آزاد کردم که فکر میکنم آنرا جبران کردهام.[45] رسول خدا صلی الله علیه و سلم در شعبان سال هفتم هجری، عمربن خطاب رضی الله عنه را با گروهی سی نفره جهت سرکوب هوازن به وادی تربت واقع در شرق حجاز و مشرف به نجد، گسیل نمود. عمر رضی الله عنه مردی از بنی هلال[46] را به عنوان راهنما به خدمت گرفت. وی شبها، راهپیمایی میکرد و روزها کمین مینمود. به هر حال خبر به هوازن رسید. از این رو هوازن قبل از رسیدن عمر رضی الله عنه ، منطقه را ترک کرده بودند. لذا عمر رضی الله عنه با سپاهیانش قصد بازگشت به مدینه را نمود.[47] و در روایتی آمده که در این اثنا راهنما به آنان گفت: آیا به گروهی دیگر از خثعم که در مسیر ما قرار دارند، حمله نمیکنید؟ عمر رضی الله عنه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و سلم به من چنین دستوری نداده است، بلکه مرا فقط به جنگ هوازن در تربت فرستاده است.[48] با اندکی تأمل در ماجرای گسیل این دسته نظامی و آنچه گذشت، به سه نتیجه میرسیم: 1- عمر رضی الله عنه از شایستگیهای لازم به عنوان یک فرمانده نظامی برخوردار بود وگرنه رسول خدا صلی الله علیه و سلم ، او را به عنوان فرمانده به سوی دشمنی سرسخت مانند هوازن نمیفرستاد. 2- عمر رضی الله عنه با نیروهای تحت فرمانش شبها راهپیمایی میکرد و روزها پنهان میشد و این، یکی از اصول و زیرساختهای مهم نظامی برای غافلگیر کردن دشمن است، از اینرو عمر توانست با نظامیان اندکی در مقابل مشرکین زیادی پیروزی را عاید خود بگرداند. 3- عمر رضی الله عنه تابع کلمه به کلمه همراه با مفاهیم مورد نظر دستورات فرماندهی کل بود و از این رو ذرهای از دستورات فرماندهی کل، منحرف نشد و این انضباط نظامی، لازمهی یک سرباز در هر زمان و مکانی است[49]. عمربن خطاب رضی الله عنه در جنگ خیبر نیز حضور داشت. بدین دلیل که رسول خدا صلی الله علیه و سلم ، روز نخست این نبرد، پرچم اسلام را به عمر رضی الله عنه سپرد. عمر رضی الله عنه و همراهانش، با اهل خیبر روبرو شدند و جنگیدند، اما به پیروزی نهایی دست نیافتند، لذا بازگشتند. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: (لأعطين اللواء غداً رجلاً يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله). «فردا پرچم را به کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند». روز بعد ابوبکر و عمر برای اخذ فرمان، خدمت پیامبر صلی الله علیه و سلم حضور به هم رساندند، اما پیامبر صلی الله علیه و سلم علی را خواند، علی در حالی که با چشم درد روبرو شده بود، خدمت پیامبر صلی الله علیه و سلم رسید، پیامبر صلی الله علیه و سلم از آب دهانش برای بهبود چشمان علی استفاده کرد و پرچم را به وی داد و همراه دستهای از اصحاب برای رویارویی با اهل خیبر راهی میدان شد، علی رضی الله عنه با مرحب روبرو شد که چنین میسرود: قد علمت خيبر أني مرحب أطعن أحيانا ً و حيناً أضرب شاك السلاح بطل مجرب إذا الليوث أقبلت تلهب «اهل خیبر میدانند که من مرحب هستم، کسی که مسلح است و قهرمانی صاحب تجربه میباشد. چه بسا که ضربه میزنم و برخی اوقات ضربه میگیرم، آنگاه که شیران با عصبانیت رویی میآورند». مرحب با علی رضی الله عنه به پیکار در آمد و علی نیز با توانی بیش از حد، شمشیری را بر سر دشمن خود کوبید و او را از پایی درآورد، و با شنیدن صدای ضربه همهی اردوگاه بیرون آمدند و علی نیز با همهی آنان به جنگ برخواست تا اینکه خداوند متعال، قلعهی مورد نظر را به دست علی رضی الله عنه فتح نمود. مردم، هنگام بازگشت از خیبر، با یکدیگر دربارهی جنگ صحبت میکردند. در اثنای این گفتند: فلانی شهید شد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (کلا، انی رأیته فی النار فی بردة غلها، او عباءة). «خیر، من فلانی را دیدم که به خاطر چادر یا عبایی که سرقت کرده بود، در آتش میسوخت». سپس رسول خدا صلی الله علیه و سلم به عمر رضی الله عنه فرمود: (یابن الخطاب اذهب فناد فی الناس: انه لا یدخل الجنة الا المومنون). «ای پسر خطاب! در میان مردم اعلان کن که تنها مؤمنان وارد بهشت میشوند». عمر رضی الله عنه نیز مطابق دستور رسول اکرم صلی الله علیه و سلم عمل کرد.[50] 4- فتح مکه و غزوهی حنین و تبوک: هنگامی که قریشیان، پیمان صلح حدیبیه را نقض کردند و از ناحیهی مسلمانان احساس خطر نمودند، ابوسفیان را جهت تجدید پیمان به مدینه، نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرستادند. ابوسفیان در مدینه نخست به خانهی دخترش، ام حبیبه، همسر رسول خدا صلی الله علیه و سلم رفت؛ اما فایدهای دربر نداشت، و به سوی رسول خدا بیرون آمد و پیامبر صلی الله علیه و سلم هیچگونه پاسخی به وی نداد، سپس با یاران سرآمد رسول خدا صلی الله علیه و سلم مانند ابوبکر و عمرب سخن گفت تا رسول خدا صلی الله علیه و سلم را به تجدید پیمان متقاعد سازند؛ اما هیچ یک از این دو بزرگوار، خواستهی ابوسفیان را نپذیرفت. عمر رضی الله عنه گفت: من برای شما نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم سفارش کنم؟! به خدا سوگند اگر چیزی جز مورچه برای جنگ با شما نیابم، با کمک آن با شما خواهم جنگید.[51] هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای حرکت به سوی مکه آماده شده بود، حاطب بن ابی بلتعه، نامهای به اهل مکه نوشت و آنان را در جریان تصمیم رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای فتح مکه گذاشت. اما هنوز نامه در راه بود که خداوند متعال، پیامبرش را از ماجرا باخبر ساخت. رسول خدا صلی الله علیه و سلم ، علی و مقدادب را فرستاد تا نامه را از زنی که حامل آن بود، پس بگیرند. آنها، در دوازده مایلی مدینه در مکانی به نام (روضه خاخ) به آن زن رسیدند و نامه را از او پس گرفتند؛ البته آن زن از جریان نامه، اظهار بی اطلاعی میکرد تا این که علی و مقدادب، او را تهدید کردند که لباسهایش را از تنش بیرون خواهند آورد و هر طور که شده، نامه را از او خواهند گرفت. سرانجام آن زن، نامه را به آنان تحویل داد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم حاطب را احضار کرد و از او در این مورد توضیح خواست. حاطب رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! در مورد من شتاب مکن. من مانند سایر مهاجران، خویشاوندی و نسبتی با قریش ندارم که آنها، به خاطر آن از خانواده و از اموالم نگهداری نمایند، بلکه من فقط هم پیمان آنها بودهام و هیچ نسبتی با آنها ندارم. و بنابراین من به سبب ارتداد از دین، این کار را نکردم؛ بلکه بدین خاطر این کار را کردم که قریشیان در قبال این کار، رعایت حال خانوادهام را بنمایند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «حاطب، راست میگوید». عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! اجازه بده سرِ این منافق را از تنش جدا کنم؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: او، از اهل بدر است و خداوند، در مورد اهل بدر فرموده است: «اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم».[52] «هر چه میخواهید بکنید؛ من گناهان شما را آمرزیدهام». از گفتگویی که در این مورد میان عمربن خطاب رضی الله عنه و رسول خدا صلی الله علیه و سلم صورت گرفت، نکات زیر به دست میآید: 1- جاسوس باید کشته شود. زیرا هنگامی که عمربن خطاب رضی الله عنه اجازهی قتل حاطب را خواست، رسول خدا صلی الله علیه و سلم به او چیزی نگفت و فقط فرمود: «او، از اهل بدر است». یعنی بدین خاطر که جزو بدریان است، مشمول این کیفر نمیگردد. 2- جدیت و سرسختی عمر رضی الله عنه در مسایل مربوط به دین، نمایان میگردد. چنان که بلافاصله از رسول خدا صلی الله علیه و سلم اجازه خواست تا گردن حاطب را بزند. 3- گناه کبیره، باعث از بین رفتن ایمان نمیشود؛ زیرا کاری که حاطب کرد، گناه کبیره بود، ولی با این حال او مؤمن به شمار میرفت. 4- عمر در عصر پیامبر صلی الله علیه و سلم صفت نفاق را به معنی لغوی نه به معنی اصطلاحی برای حاطب به کار برد، زیرا نفاق این است که کسی تظاهر به اسلام نماید در حالی که کفر نهان وی را در بر گرفته است، و آنچه که مورد نظر عمر ود، اینکه (حاطب) خلاف ظاهر خود عمل نموده، با توجه به اینکه نامهای را برای مشرکین مکه فرستاده که با ایمان او سازگار نیست، ایمانی که به خاطر آن و در راه آن به جهاد پرداخت و جان خود را در خطر قرار داد[53]. 5- اثر پذیری عمر رضی الله عنه از سخنان پیامبر صلی الله علیه و سلم : چنانچه با وجود آن همه خشمی که بر حاطب داشت و قصد کشتنش را نموده بود، بلافاصله با شنیدن فرمودهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم خشم خود را فرو برد و به گریه افتاد و گفت: خداوند و رسولش، بهتر میدانند. این، بدان سبب بود که خشم وی، به خاطر خدا و پیامبر بود و چون دریافت که رضایت خدا و رسولش در برخورد شایسته با حاطب در مقابل پیشینهی جهادی وی و صرف نظر از مجازاتش میباشد، موضع خود را تغییر داد.[54] هنگامی که لشکر اسلام به «مرا الظهران» رسید و ابوسفیان به پیشنهاد عباس رضی الله عنه برای گرفتن امان نامه نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمد، عمر رضی الله عنه مخالفت نمود. چنان که عباس رضی الله عنه گفت: وای بر تو ای ابوسفیان! این رسول خدا با لشکرش میباشد. به خدا سوگند! قریش صبح بدی در پیش دارد. ابوسفیان گفت: پدر و مادرم فدایت باد، چاره چیست؟ عباس گفت: به خدا سوگند! اگر به تو دست یابد، گردنت را خواهد زد. پس پشت سر من سوار شو تا تو را نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم ببرم و برایت امان بگیرم. ابوسفیان پیشنهاد عباس رضی الله عنه را پذیرفت و سوار شد و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء که با ابوسفیان به بیرون مکه آمده بودند، برگشتند. عباس میگوید: او را با خود آوردم. هرگاه از کنار آتشی میگذشتیم، میگفتند: این کیست. آنگاه شتر رسول خدا صلی الله علیه و سلم را میشناختند و میگفتند: عموی رسول خدا سوار بر شتر آن حضرت است تا این که از کنار عمربن خطاب رضی الله عنه گذشتیم؛ او مرا شناخت. وقتی چشمش به ابوسفیان افتاد، گفت: این ابوسفیان دشمن خدا است؟ خدا را شکر که تو را بدون وجود هیچ عهد و پیمانی، به دست ما سپرد. و با شتاب نزد رسول خدا رفت و گفت: ای رسول خدا! این ابوسفیان است، که بدون هیچگونه عهد و پیمانی در دست ما قرار گرفته است، پس اجازه بده گردنش را بزنم. عباس رضی الله عنه گفت: من او را پناه دادهام. وقتی عباس رضی الله عنه اصرار عمر رضی الله عنه را دید، گفت: چون او از بنی عبد مناف است این همه اصرار داری؛ اگر از بنی عدی بود، برای کشتنش این همه پافشاری نمیکردی. عمر گفت: ای عباس! چنین مگو. به خدا سوگند که از مسلمان شدن تو به قدری خوشحال شدم که اگر پدرم مسلمان میشد آن قدر خوشحال نمیشدم؛ چون میدانستم که مسلمان شدن تو برای رسول خدا صلی الله علیه و سلم از مسلمان شدن پدرم خوشحال کنندهتر بود. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم به عباس گفت: (إذهب به ياعباس إلى رحلك فإذا أصبحت فأتني به) [55]. «او را امشب نزد خود نگه دار و فردا نزد من بیاور». این موضع عمر رضی الله عنه نشان میدهد که خونش با دیدن دشمنان خدا و پیامبر به جوش میآمد؛ تا جایی که تصمیم گرفت گردن ابوسفیان را که پشت سر عموی پیامبر صلی الله علیه و سلم مخفی شده بود، بزند، ولی چون خداوند متعال در حق ابوسفیان، سرنوشت نیکی رقم زده بود، قلبش را برای پذیرش اسلام باز کرد و بدین ترتیب ابوسفیان به اسلام مشرف گردید و عمر رضی الله عنه نتوانست او را به قتل برساند.[56] در غزوهی حنین، هنگامی که مسلمانان در محاصرهی دشمن قرار گرفتند و متفرق گشتند و تا آستانهی شکست پیش رفتند، هیچ کس در فکر دیگری نبود، رسول خدا صلی الله علیه و سلم به طرف راست رفت و بانگ برآورد: «ای مردم! به کجا میروید؟ به سوی من بیایید؛ من، رسول خدا هستم؛ من، محمد بن عبدالله هستم». مردم در حالی که هر کس، به فکر خود بود و روی یکدیگر میافتادند، پا به فرار گذاشتند و فقط عده اندکی از مهاجران و انصار مانند ابوبکر، عمر، علی، عباس، فضل بن عباس، ابوسفیان بن حارث و فرزندانش و نیز ربیعه بن حارث و چند تن دیگر استقامت ورزیدند.[57] ابوقتاده رضی الله عنه در مورد عملکرد عمر رضی الله عنه در آن شرایط بحرانی میگوید: برای جنگ حنین به همراه رسول خدا بیرون آمدیم، پس وقتی که با دشمن به پیکار پرداختیم، مسلمانان با شکست روبرو شدند، مردی از مشرکین را دیدم که روی مردی از مسلمانان قرار گرفته بود و من نیز از پشت شمشیری را بر گردن او وارد نمودم، سپس به من رویی آورد و مرا در آغوش گرفت، دیدم که جان داده بود، پس مرا رها کرد، سپس من، عمربن خطاب رضی الله عنه را دیدم؛ گفتم: وضعیت چگونه است؟ گفت: خواست خدا بود که آنها فرار کنند، اما اینک دوباره برگشتهاند.[58] خداوند راجع به این غزوه میفرماید: { لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ (٢٥) } التوبة: ٢٥ «خداوند شما را در مواقع زيادي ياري كرد و (به سبب نيروي ايمان بر دشمنان پيروز گرداند، و از جمله) در جنگ حُنَين (كه در روز شنبه ، شانزدهم شوّال سال هشتم هجري ، ميان شما كه 12000 نفر بوديد، و ميان قبائل ثقيف و هوازنِ مشرك كه 4000 نفر بودند درگرفت، و شما به كثرت خود و قلّت دشمنان مغرور شديد و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها كرد و دشمنان بر شما چيره شدند) بدآنگاه كه فزوني خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فريفته و مغرورِ انبوه لشكر شديد) ولي آن لشكريانِ فراوان اصلاً به كار شما نيامدند (و گره از كارتان نگشادند) و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پسپشت كرديد و پاي به فرار نهاديد». بعد از اینکه شکست کلی نزدیک شده بود، خداوند توبهی مؤمنین را پذیرفت و یاری خود را در حق آن به اجرا درآورد، آنگاه که به سوی پیامبرشان بازگشتند و پیرامون او گرد آمدند، پس خداوند آرامش درونی و یاری خود را بر سربازان اسلام نازل گرداند. اینک خداوند در خصوص این داستان چنین میفرماید: { ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ (٢٦) } التوبة: ٢٦ «سپس (عنايت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصيب پيغمبرش و مؤمنان گرداند و لشكرهائي را (از فرشتگان براي تقويت قلب مسلمانان) فرو فرستاد كه شما ايشان را نميديديد ، و (پيروز شديد و دشمنان شكست خوردند، و بدين وسيله) كافران را مجازات كرد ، و اين است كيفر كافران (در اين جهان ، و عذاب آخرت هم به جاي خود باقي است)». رسول خدا صلی الله علیه و سلم پس از پایان نبرد، هنگام بازگشت به مدینه در مکانی به نام «جعرانه» غنایم را تقسیم نمود و از جواهری که روی جامهی بلال رضی الله عنه انباشته بود، یک مشت به این و آن میداد. شخصی گفت: ای محمد! عدالت را رعایت کن. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (ويلك ومن يعدل إذا لم أكن أعدل؟ لقد خبت وخسرت إن لم أكن أعدل). «وای بر تو. اگر من عدالت را رعایت نکنم، چه کسی عدالت را رعایت خواهد کرد؟». عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! بگذار تا گردن این منافق را بزنم. آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمود: (معاذ الله أن يتحدث الناس أني أقتل أصحابي، إن هذا وأصحابه يقرءون القرآن لا يجاوز حناجرهم يمرقون منه كما يمرق السهم من الرمية)[59] «من از این که مردم بگویند: محمد همراهانش را میکشد، به خدا پناه میبرم». و افزود: «این مرد و پیروانش قرآن را تلاوت میکنند، در حالی که قرآن از حنجرههایشان پایینتر نمیرود. و آنها بهسان تیری که از کمان جدا میشود، از اسلام بیرون میشوند». این موضع گیری عمربن خطاب رضی الله عنه در مقابل گستاخی و جسارتی که نسبت به پیامبراکرم صلی الله علیه و سلم شد، بیانگر غیرت ایمانی عمر میباشد، زیرا عمر نمیتواند بیحرمتی به محارم الهی را تحمل کند و کسی در حضور وی به مقام نبوت و رسالت تعدی و تجاوز نماید. چنان که بی صبرانه به رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: بگذار تا گردن این منافق را بزنم. این است برخورد فاروق با کسانی که به مقدسات اسلام توهین مینمایند[60]. همچنین در جعرانه با صحابی مشهور؛ یعلی بن امیه که مشتاق دیدن رسول خدا صلی الله علیه و سلم در هنگام نزول وحی بود، همکاری کرد تا به این خواستهاش برسد. یعلی میگوید: من دوست داشتم رسول خدا صلی الله علیه و سلم را هنگام نزول وحی ببینم. در جعرانه یکی از بادیه نشینان در حالی که عبایی پوشیده بود، نزد ایشان آمد و گفت: حکم کسی که با وجود بستن احرام عمره، عبا پوشیده و عطر زده، چیست؟ عمر رضی الله عنه به من اشاره کرد که بیا. من رفتم و رسول خدا صلی الله علیه و سلم را دیدم که رنگ چهرهاش قرمز شده و همچون شخص خفته، خرناسه میکشد. سپس آن حالت از رسول خدا صلی الله علیه و سلم برطرف گردید و به پرسشگر فرمود: (أين الذي بك فاغسله ثلاث مرات، وأما الجبّةُ فاترعها، ثم ضع في عمرتك كما تضع في حجك).[61] «مواد خوشبو را سه مرتبه بشوی و عبایت را در احرام عمره در بیاور همچنان که در حج در میآوری». عمربن خطاب رضی الله عنه در غزوهی تبوک نیز مشارکت داشت و نصف دارایی خود را صرف هزینههای این غزوه نمود و هنگامی که مردم دچار کمبود خوراک شدند، به رسول خدا صلی الله علیه و سلم پیشنهاد دعای برکت داد. چنان که ابوهریره رضی الله عنه میگوید: در غزوه ی تبوک، مردم دچار گرسنگی شدیدی شدند. بنابراین نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمدند و گفتند: اگر اجازه دهید، ما شتران بارکش خود را ذبح میکنیم؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: اشکالی ندارد. آنگاه عمربن خطاب رضی الله عنه نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا! اگر آنها این کار را بکنند، مرکبها از بین میرود و لشکر پیاده میشود. به نظر من بهتر است شما از آنها بخواهید، باقیماندهی توشهشان را جمع کنند، آنگاه شما بر آن دعای برکت نمایید؛ امید است خداوند در آنها برکت عنایت نماید. چنان که رسول خدا صلی الله علیه و سلم این کار را کرد و زیر اندازی چرمی پهن نمود و از آنان خواست که باقیماندهی توشه خود را در آن بریزند. آنها چنین کردند؛ شخصی مقداری ذرت و یکی مقداری خرما و دیگری تکهای نان آورد و بر روی آن زیر انداز، اندکی از خوراکهای گوناگون جمع شد. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم دعای برکت نمود. سپس به مردم گفت: ظرفهایتان را بیاورید. چنان که همهی لشکر ظرفهای خود را آوردند و پر کردند و خوردند و سیر شدند و هنوز هم مقداری باقی ماند. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أني رسول الله لا يلقى الله بها عبد غير شاك، فيحجب عن الجنة)[62] «من گواهی میدهم که معبود برحقی جز خدای یکتا نیست و من فرستاده او هستم. و افزود: هر کسی که به این دو چیز معتقد باشد و شک و تردیدی نسبت به آنها در دل نداشته باشد، وارد بهشت خواهد شد». اینها برخی از مواضع عمر رضی الله عنه در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم بود. بدون تردید عمر رضی الله عنه از همراهی با رسول خدا صلی الله علیه و سلم در غزوات مختلف، درسهای زیادی فرا گرفت که بعدا در پرتو آنها امت را رهبری و راهنمایی نمود.
از کتاب: ترجمه سیره عمربن خطاب رضی الله عنه، تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی
[1] تفسیر ابن کثیر(4/524). [2] مرجع سابق ص87 [3] منهج التربیه الاسلامیه، محمد قطب ص34 [4] الظلال (6/3565) [5] عمربن الخطاب، د. محمد أبو النصر ص91 . [6] البخاری ش3681 [7] فتح الباری (7/36) [8]عمربن الخطاب، د. محمد أبو النصر ص93 . [9] بخاری، شماره 15 [10] بخاری، 6632 [11] ابوداوود (1498) ، ترمذی (3562)، ابن ماجه (2894) [12] عمربن الخطاب، د. محمد أبو النصر ص94 . [13] مناقب أمير المؤمنين عمربن الخطاب لابن الجوزي ص89 . [14] الفاروق مع النبي، د. عاطف لماضة ص32 . [15] الطبقات لابن سعد (3/391،392) ضعيف لانقطاعه. [16] طبقات ابن سعد (3/391) و السیره النبویه، ابن هشام (2/388) [17] این کتاب توسط هیئت علمی انتشارات حرمین تحت عنوان الگوی هدایت به فارسی ترجمه شده است (ناشر). [18] البدایه والنهایه 3/388 [19] البدایه والنهایه 3/311 [20] التاریخ الاسلامی، حمیدی (4/181) [21] مسند احمد ش182 و سند آن بر اساس شرط شیخین صحیح است. [22] صحيح السيرة النبوية : علي ص259. [23] صحيح السيرة النبوية ص260 . [24] السيرة النبوية، عرض واقع وتحليل أحداث للصّلابي ص868 . [25] مثله کردن به معنای قطع نمودن گوش و بینی و سایر اندام میباشد. [26] البخاري، المغازی ش 404؛ السيرة الصحيحة (2/392). [27] السیره النبویه الصحیحه (2/392) [28] صحیح التوثیق فی سیره الفاروق ص189 [29] السيرة النبوية الصحيحة (2/ 392). [30] السيرة النبوية الصحيحة (2/ 409). [31] السیرة النبویة، ابن هشام (3/319) [32] السيرة النبوية الصحيحة (2/409). [33] التربية القيادية (3/463). [34] همان (3/463). [35] روایت بخاری.ش 596 [36] السيرة النبوية : ابن هشام (2/228)، وأخبار عمرص34 . [37] من معين السيرة : شامي ص333 . [38] بخاری، شماره (3011)، تاریخ طبری (2/634) [39] سیرت ابن هشام (3/346) [40] صلح الحديبية، باشميل ص270 . [41] القيادة العسكرية في عهد رسول الله ص495 . [42] صلح الحدیبیه، محمد احمد باشمیل، ص270 [43] غزوة الحديبية لأبي فارس ص134،135 . [44] صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص191 . [45] مختصر منهاج القاصدین ص293؛ فرائد الکلام ص139. [46] هلال بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن. [47] الطبقات: ابن سعد.3/272 [48] السیره النبویه از ابن هشام (2/228) ؛ أخبار عمر، ص34 [49] الفاروق القائد ص117، 118 شيت خطاب. 1-مسند احمد، (203)؛ رجال سند آن، رجال شیخین هستند. 2-سیره ابن هشام (2/256)؛ اخبار عمر، ص37 [52] بخاری، 4274 [53] السيرة النبوية : أبي فارس ص 404. [54] التاریخ الاسلامی (7/176 ، 177) [55] السيرة النبوية ص 518، 519، 520. [56] الفاروق مع النبی، د. عاطف لماضه، ص42 [57] سیره ابن هشام، (2/289)؛ اخبار عمر، ص41 [58] البخاری، (4322) [59] مسلم رقم 1063، البخاري رقم 3138. [60] صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص 200. ([61]) البخاري، رقم 4700، مسلم رقم 1180. ([62]) مسلم، ك الإيمان رقم 27.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|