عمر رضی الله عنه در جامعهی مدنی
عمر رضی الله عنه شدیداً مشتاق شرکت در مجالس رسول خدا صلی الله علیه و سلم بود و هرگاه در مجلس آن حضرت صلی الله علیه و سلم ، حضور مییافت، تا پایان مجلس، بر نمیخاست. آری ایشان یکی از افرادی بودند که هرگز رسول خدا را ترک نمینمودند[1]، همچنین هرگاه هیئتی به مدینه میآمد و رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای آنان به ایراد خطبه میپرداخت، عمر رضی الله عنه خود را به آن مجلس میرساند و با شوق و علاقه به سخنان رسول خدا صلی الله علیه و سلم گوش میسپرد. او همواره در حلقههای درس و وعظ رسول خدا صلی الله علیه و سلم شرکت میکرد و از آن حضرت صلی الله علیه و سلم پیرامون مسايل مختلف سؤال مینمود[2].
گفتنی است عمر صلی الله علیه و سلم 539 حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و سلم روایت کرده[3] و نیز گفته شده که 537 حدیث روایت نموده است که 26 حدیث از مجموع روایات عمر رضی الله عنه مورد اتفاق بخاری و مسلم و 34 حدیث فقط در صحیح بخاری و 21 حدیث فقط در صحیح مسلم روایت شده است[4]، و بقیه نیز در سایر کتابهای حدیث نقل شدهاند[5].
احادیثی که عمربن خطاب رضی الله عنه روایت کرده، احادیث جامعی است که در مسایل مربوط به دین، دارای اولویت میباشد و در هر موضوعی میتوان از آنها استفاده کرد؛ در مسایل و موضوعهایی از قبیل: حقیقت ایمان، اسلام، احسان، قضا و قدر، علم، ذکر و دعا، و در مورد طهارت، نماز، جنایز، زکات، صدقه، روزه، حج، و در مورد نکاح، طلاق، نسب فرایض، وصایا، مسایل اجتماعی و در خصوص معاملات، حدود، پوشاک، خوردن، نوشیدن و ذبایح و در باب مسایل اخلاقی، زهد و تقوی و نشانههای روز قیامت و قضایای مربوط به خلافت، امارت، قضاوت و ... روایاتی را گزارش داده که از تا به امروز نقش بسزایی را ایفا میکنند[6]. اینک به برخی از ابعاد آموزشی، تربیتی و اجتماعی زندگانی عمرفاروق رضی الله عنه در جامعه مدنی میپردازیم:
1- سؤال رسول خدا صلی الله علیه و سلم از عمر رضی الله عنه دربارهی یک پرسشگر
عبدالله بن عمر رضی الله عنه میگوید: پدرم گفت: ما نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم نشسته بودیم که در این اثنا مردی خوش قیافه و دارای موهای زیبا و مرتب با لباس سفید وارد شد. هیچ یک از ما، او را نمی شناخت و آثار سفر نیز در او دیده نمیشد؛ نزدیک آمد و گفت: ای رسول خدا! اجازه است بیایم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: بیا؛ لذا آن شخص جلو آمد و روبروی رسول خدا صلی الله علیه و سلم طوری نشست که زانوهایش با زانوهای رسول اکرم صلی الله علیه و سلم مماس گردید؛ آنگاه پرسید: اسلام چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(شهادة أن لا إله إلا الله، وأن محمداً رسول الله، وتقيم الصلاة، وتؤتي الزكاة، وتصوم رمضان، وتحجّ البيت).
«اسلام یعنی گواهی دادن به این که هیچ معبود برحقی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستاده خداست و نیز این که نماز بپا بداری، زکات بدهی، ماه رمضان را روزه بگیری و به حج خانه خدا بروی». سپس پرسید: ایمان چیست؟ فرمود:
(أن تؤمن بالله وملائكته، والجنة والنّار، والبعث بعد الموت، والقدر كلِّه).
«ایمان یعنی این که به خدا، فرشتگان، بهشت و دوزخ، قیامت و قضا و قدر باور داشته باشی». سپس سؤال نمود: احسان چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(أن تعمل لله كأنك تراه، فإن لم تكن تراه فإنه يراك).
«احسان، یعنی خداوند را به گونهای بندگی نمایی که گویا او را میبینی و اگر او را نمی بینی، او، تو رامی بیند».
سپس پرسید: قیامت، چه زمانی فرا میرسد؟ فرمود:
(ما المسؤول عنها بأعلم من السَّائل).
«من، از تو در این مورد بیشتر نمیدانم»
پرسید: پس نشانههای قیامت چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(إذا العُراة الحفاة العالة رعاء الشاء تطاولوا في البنيان، ووَلَدت الإماء أربابهنَّ).
«چوپانان، پا برهنهگان و بینوایان را میبینی که در ساخت و ساز از یکدیگر پیشی میگیرند و مادران، اربابان خود را به دنیا میآورند».
پس از این که سؤال کننده سؤالاتش را پرسید و رفت، رسول خدا صلی الله علیه و سلم ، فرمود: «آن شخص را نزد من بازگردانید». اصحاب در پی آن شخص رفتند، تا او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم ببرند، اما او را نیافتند. پس از دو یا سه روز رسول خدا صلی الله علیه و سلم به عمر رضی الله عنه فرمود:
(يا ابن الخطاب أتدري من السائل عن كذا وكذا).
«آیا میدانی او، چه کسی بود»؟ گفت: خدا و رسولش بهتر میدانند. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود:
(ذاك جبريل جاءكم يعلمكم دينكم) [7].
«او، جبرییل بود و میخواست دینتان را به شما آموزش دهد».
این حدیث، بیانگر آن است که عمرفاروق رضی الله عنه معنای اسلام، ایمان و احسان را مستقیماً از طریق پرسش سرور فرشتگان یعنی جبرئیل امین علیه السلام و پاسخ سردار انبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم فرا گرفت.
2- رسول خدا صلی الله علیه و سلم نظر عمر رضی الله عنه را تأیید میکند
ابوهریره رضی الله عنه میگوید: ما با رسول خدا صلی الله علیه و سلم نشسته بودیم. ابوبکر و عمرب و تعدادی دیگر نیز آنجا حضور داشتند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم از میان ما برخاست و رفت. هر چه منتظر ماندیم، بازنگشت ما ترسیدیم که کسی به ایشان آسیبی برساند. من از همه بیشتر نگران شدم. بنابراین برخاستم و به دنبال ایشان گشتم. تا این که به باغی از باغهای بنی نجار رسیدم. هر چه گشتم راه ورودی آنرا نیافتم. لذا خود را جمع کرده، از آبراه، وارد باغ شدم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم را ًآنجا یافتم. با دیدنم فرمود: ابوهریره هستی؟ گفتم: بلی. گفت: چه خبر داری؟ گفتم: ای رسول خدا! شما از میان ما برخاستید و رفتید و چون برنگشتید همه، نگران شدیم. من به همین خاطر اینجا آمدهام و دیگران نیز پشت سر من هستند.
آن حضرت صلی الله علیه و سلم کفشهایش را به من داد و گفت:
(اذهب بنعلي هاتين فمن لقيته من وراء الحائط يشهد أن لا إله إلا الله مستيقناً بها قلبه فبشره بالجنة).
«آن سوی این دیوار با هر کس روبرو شدی که به یگانگی خدا از درون قلب اعتراف میکرد، او را به بهشت مژده بده».
ابوهریره رضی الله عنه میگوید: من کفشها را برداشتم و بیرون شدم. اولین کسی که با او روبرو شدم، عمربن خطاب رضی الله عنه بود. او گفت: چرا کفشها را در دست گرفتهای؟ گفتم: اینها، کفشهای رسول خدا صلی الله علیه و سلم است که به عنوانی نشانی به من داده تا کسانی را که به یگانگی خداوند متعال گواهی میدهند، به بهشت مژده دهم. عمر رضی الله عنه با عصبانیت به سینهام زد و من افتادم. آنگاه به من گفت: برگرد. من با گریه و شیون نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم بازگشتم. عمر رضی الله عنه نیز پشت سرم آمد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم پرسید: «ای ابوهریره! چه شده»؟ گفتم: عمررا دیدم و خبری را که مرا به خاطر آن فرستادی، برایش بازگو کردم، اما او به سینهام زد و من افتادم. او به من گفت که بازگردم. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «ای عمر! چرا چنین کردی»؟ عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! آیا شما، او را با کفشهایتان فرستادید تا هر کس را که با یقین قلبی به یگانگی «الله» گواهی داده، به بهشت مژده دهد؟ رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «آری». عمر رضی الله عنه گفت: به نظر من چنین نکنید؛ زیرا من، نگران این مسأله هستم که مردم به همین بسنده نمایند و در اعمال نیک و شایسته کوتاهی نمایند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم نظر عمر رضی الله عنه را پذیرفت.[8]
3- نهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم از تلاوت تورات
جابر بن عبدالله رضی الله عنه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و سلم صفحهای از تورات را در دست عمربن خطاب رضی الله عنه دید و فرمود:
(يا بن الخطاب؟ لقد جئتكم بها بيضاء نقية، لو كان موسى حياً ما وسعه إلا اتباعي وفي رواية: أن لو كان موسى حياً ثم اتبعتموه وتركتموني لضللتم).[9]
«ای پسر خطاب! آیا سرگردان و سرگشتهای؟ من، برای شما دین روشن و شفافی آوردهام که اگر موسی علیه السلام در قید حیات بود، چارهای جز پیروی از من نداشت». و به روایتی فرمود: «اگر موسی، زنده بود و شما، مرا رها نموده و از او پیروی میکردید، گمراه میگشتید».
4- سخن رسول خدا صلی الله علیه و سلم پیرامون آغاز آفرینش
طارق بن شهاب میگوید: عمربن خطاب رضی الله عنه گفت: ... رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای ما از آغاز آفرینش سخن گفت تا آن که سخنش پیرامون دخول بهشتیان به بهشت و دوزخیان به دوزخ، پایان یافت؛ برخی، این سخنان را به خاطر سپردند و بعضی هم فراموش کردند.[10]
5- نهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم از سوگند خوردن به پدران و تشویق وی به توکل بر خداوند
عبدالله بن عمر رضی الله عنه میگوید: عمربن خطاب رضی الله عنه گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمود:
(إن الله عز وجل ينهاكم أن تحلفوا بآبائكم).
«خداوند متعال، شما را از سوگند خوردن به پدرانتان منع نموده است».
عمر رضی الله عنه میگوید: از روزی که این حدیث را شنیدم، نه به عمد و نه به اختیار سوگند نامشروعی نخوردم.[11] و همچنین روایت میکند که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود:
(لو أنكم توكَّلون على الله حق توكله، لرزقكم كما يرزق الطير، تغدو خماصاً وتروح بطاناً)[12]
«اگر شما به نحوی شایسته و بایسته بر خداوند توکل نمایید، همانند پرندگان روزی شما را ضمانت میکند، آنان که با شکم گرسنه صبح را شروع کرده و با شکم سیر به شامگاه میپیوندند».
6- به الله سبحانه و تعالی به عنوان پروردگار و به اسلام، به عنوان دین و به محمد صلی الله علیه و سلم به عنوان پیامبرو فرستادهی خدا خشنودیم
ابو موسی اشعری رضی الله عنه میگوید: از نبی اکرم صلی الله علیه و سلم دربارهی چیزهایی سؤال کردند که خوشش نمیآمد. هنگامی که آن پرسشها افزایش یافت، آن حضرت صلی الله علیه و سلم خشمگین گشت و فرمود: «هر چه میخواهید، بپرسید». شخصی گفت: پدر من کیست؟ فرمود: «پدرت، حذافه است». دیگری برخاست و گفت: پدر من کیست؟ فرمود: «پدرت، سالم غلام آزاد شدهی شیبه[13] است». عمر رضی الله عنه که متوجه خشم و ناراحتی رسول خدا صلی الله علیه و سلم گردید، گفت: ای رسول خدا! ما به سوی خداوند عز و جل توبه میکنیم. (زیرا باعث ناراحتی شما شدیم)[14] به روایتی عمر رضی الله عنه به زانويش زد و گفت: به الله سبحانه و تعالی به عنوان پروردگار و به اسلام به عنوان دین و به محمد صلی الله علیه و سلم به عنوان پیامبرو فرستادهی خدا خشنودیم.[15]
7- بلکه عمومی و برای همهی مردم است...:
ابن عباس رضی الله عنه میگوید: مردی نزد عمربن خطاب رضی الله عنه آمد و گفت: زنی برای معاملهی[16] خرما نزد من آمد و من او را به اتاقکی بردم و او را بوسیدم، ولی با او نزدیکی نکردم. عمر رضی الله عنه گفت: «وای بر تو! ممکن است شوهرش در راه خدا باشد». تا این که این آیه نازل شد:
{ وَأَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ (١١٤)}هود: ١١٤
«در دو طرف روز و در اوایل شب، چنان که باید، نماز را به جای آور؛ بی گمان نیکیها، بدیها را از میان میبرد. همانا در این (سفارشهای آسمانی) اندرز و ارشاد کسانی است که پند میپذیرند و خدای را به یاد میدارند».
آن مرد گفت: ای رسول خدا! آیا این، ویژه من است یا برای همه مردم میباشد؟ عمر رضی الله عنه با دستش به سینه آن مرد زد و گفت: نه، این مخصوص تو نیست؛ بلکه برای همهی مردم است. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «عمر راست گفت».[17]
8- حکم کسی که صدقه را پس میگیرد
عمربن خطاب رضی الله عنه میگوید: من، اسبی را فی سبیل الله به کسی دادم. آن شخص به خوبی از آن نگهداری نمیکرد. لذا تصمیم گرفتم آن اسب را به قیمت ارزان از او خریداری نمایم و گمان میکردم آن شخص، اسب را به قیمت ارزان خواهد فروخت. با خود گفتم: باید در این باره از رسول خدا صلی الله علیه و سلم پرس و جو کنم. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود:
(لا تبتعه، وإن أعطاكه بدرهم، فإن الذي يعود في صدقته كالكلب يعود في قيئه)[18].
«چنین نکن؛ حتی اگر آنرا به یک درهم به تو بدهد؛ چرا که پس گرفتن صدقه، مانند این است که سگی، استفراغ خود را دوباره ببلعد»
9 - صدقات و اوقاف عمر رضی الله عنه
ابن عمر رضی الله عنه میگوید: پدرم در زمان رسول خدا صلی الله علیه و سلم نخلستانی به نام «ثمغ» را صدقه نمود. بدین ترتیب که عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! من، مال با ارزشی به دست آوردهام و اینک تصمیم گرفتهام آنرا صدقه دهم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(تصدق بأصله، لا يباع ولا يوهب، ولا يورث، ولكن ينفق ثمر).
«اصل آنرا صدقه کن تا به فروش نرسد، به کسی بخشیده نشود و جزو اموال ارث قرار نگیرد، ولی از محصول آن استفاده گردد و انفاق شود».
عمر رضی الله عنه آنرا به همین شکل صدقه نمود و گفت: آن باغ را در راه خدا صدقه نمودم تا مورد استفادهی مجاهدان، مسکینها، مهمانان، مسافران، خویشاوندان و نیز بردگانی قرار بگیرد که بهای آزادی خود را ندارند؛ همچنین کسی که تولیت آنرا بر عهده گیرد، میتواند به صورت عادی از آن استفاده نماید و یا دوستانش را از آن بهره مند نماید؛ البته در صورتی که به حیف و میل نینجامد.[19]
در روایتی آمده است که عمر رضی الله عنه صاحب یک زمین کشاورزی در خیبر گردید؛ وی، نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم رفت و گفت: من دارای زمینی شدهام که پیش از آن، چنین ثروتی نداشتهام. دستور شما به من دربارهی آن زمین چیست؟ فرمود:
(إن شئت حبست أصلها وتصدقت بها).
«اگر میخواهی، اصل آنرا نگهدار و در عین حال آنرا صدقه کن».
بنابراین عمر رضی الله عنه آنرا وقف نمود و گفت: این زمین، به فروش نمیرسد، به عنوان هبه[20] به کسی داده نمیشود، جزو اموال ارث قرار نمیگیرد و وقف فقرا، خویشاوندان، مجاهدان، مهمانان، در راه ماندگان و بردگانی میباشد که بهای آزادی خود را ندارند؛ متولی آن میتواند به نیکی و بدون حیف و میل از محصول آن استفاده نماید و یا دوستش را از آن بهرهمند کند.[21] این موقف از شخصیتی همچون عمربیانگر فضیلت ظاهری ایشان و علاقهمندی وی به پیشیرفتن در کارهای خیر و ایثار زندگی دنیا بر آخرت، میباشد.
10- هدیهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم به عمر رضی الله عنه و هدیهای دیگر به فرزندش
عبدالله بن عمر رضی الله عنه میگوید: عمر رضی الله عنه جامهای ابریشمین بر تن شخصی دید. او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم برد و گفت: ای رسول خدا! این جامه را خریداری کن تا هنگامی که گروهها و نمایندگان قبایل نزدت می ایند، آنرا بپوشی. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(إنما يلبس الحرير من لا خلاق له).
«همانا ابریشم را کسی می پوشد که (در آخرت) بهرهای ندارد».
رسول اکرم صلی الله علیه و سلم پس از مدتی جامهي مشابهی را به عنوان هدیه برای عمر رضی الله عنه فرستاد. عمر رضی الله عنه آنرا برداشت و نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم رفت و گفت: این را برای من فرستادهاید؛ حال آنکه پیشتر در مورد جامهای مشابه این، چنین و چنان گفتید؟! فرمود:
(إنما بعثت إليك لتصيب بها مالاً). [22]
«من، این را برای تو فرستادم تا بوسیلهاش مالی به دست بیاوری».
در روایتی آمده که عمر رضی الله عنه آنرا برای برادرش که مسلمان نشده بود، به مکه فرستاد.[23]
عبدالله بن عمر رضی الله عنه در خصوص هدیهی پیامبر صلی الله علیه و سلم برای خود چنین میگوید: در سفری، همراه رسول خدا صلی الله علیه و سلم بودیم. من، بر شتر سرکشی سوار بودم که از آنِ عمر بود؛ من نمیتوانستم آنرا مهار کنم؛ از این رو پیشاپیش همه حرکت میکرد. عمر رضی الله عنه آن حیوان را باز میگرداند. رسول خدا صلی الله علیه و سلم به عمر رضی الله عنه فرمود: «آن را به من بفروش». عمر رضی الله عنه گفت: «آن شتر، از آنِ شماست». رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «آن را به من بفروش». و بدین ترتیب عمر رضی الله عنه آنرا به رسول خدا صلی الله علیه و سلم فروخت. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود:
(هو لك يا عبد الله بن عمرتصنع به ما شئت).[24]
«ای عبدالله بن عمر! این شتر از آنِ تو باشد تا با آن هر چه میخواهی، بکنی».
11- تشویق کردن فرزند و مژده دادن به عبدالله بن مسعود
عبدالله بن عمر رضی الله عنه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(إن من الشجر شجرة لا يسقط ورقها، وهي مثل المسلم، حدِّثوني ما هي؟).
«نوعی درخت وجود دارد که برگهایش نمی ریزد و همانند مسلمان است؛ به من بگویید: آن چه درختی است»؟
ابن عمر رضی الله عنه گفت: مردم، شروع کردند به نام بردن درختان بیابانی و به ذهن من، درخت خرما رسید، ولی خجالت کشیدم، چیزی بگویم. آنگاه اصحاب از رسول خدا صلی الله علیه و سلم درخواست نمودند که نام آن درخت را برایشان بگوید. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «آن، درخت خرماست».عبدالله رضی الله عنه میگوید: به پدرم گفتم: به ذهن من نیز نام همین درخت رسید. پدرم گفت: اگر بر زبان میآوردی و نام درخت را میگفتی، برایم از هر چیزی بهتر بود.[25]
اما بشارت عمر رضی الله عنه به ابن مسعود رضی الله عنه : عمر رضی الله عنه میگوید: شبی با رسولخدا صلی الله علیه و سلم و ابوبکر رضی الله عنه پیرامون امور مسلمانان گفتگو میکردیم. سپس با رسول خدا صلی الله علیه و سلم از خانهی ابوبکر رضی الله عنه بیرون شدیم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم متوجه مردی شد که نماز میخواند و قرآن تلاوت میکرد. آن حضرت صلی الله علیه و سلم مقداری ایستاد و به تلاوت آن شخص گوش فرا داد؛ سپس فرمود:
(من سره أن يقرأ القرآن رطباً كما أنزل، فليقرأه على قراءة ابن أم عبد).
«هر کس دوست دارد قرآن را آن گونه بخواند که نازل شده پس آنرا مطابق قرائت ابن مسعود بخواند».
سپس آن مرد نشست و دعا کرد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(سل تعطه، سل تعطه).
«هر آنچه میخواهی از خداوند بخواه که به تو ارزانی میشود».
و این جمله را دوبار تکرار نمود. عمر رضی الله عنه میگوید: با خود گفتم: به خدا سوگند که فردا صبح، ابن مسعود را از این ماجرا باخبر خواهم ساخت. اما وقتی آنجا رفتم، متوجه شدم که ابوبکر قبل از من، او را مژده داده و این خبر را به او رسانده است. به خدا سوگند ابوبکر رضی الله عنه در همهی کارهای نیک از من سبقت می گرفت[26].
12- عمر رضی الله عنه و مبارزه با بدعت و نو آوری در دین
مسور بن مخرمه و عبدالرحمن بن قاری میگویند: شنیدیم که عمر رضی الله عنه میگفت: از هشام بن حکیم در حیات رسول خدا صلی الله علیه و سلم شنیدم که سورهی فرقان را به روشهای زیادی غیر از آنچه رسول خدا صلی الله علیه و سلم برایم خوانده بود، تلاوت میکرد. میخواستم در نماز جلوی او را بگیرم. ولی این کار را نکردم تا نماز را تمام کند. پس از سلام، یقهاش را گرفتم و گفتم: چه کسی این سوره را به تو آموزش داده است؟ گفت: رسول خدا. گفتم: دروغ میگویی. آنگاه او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم بردم. و گفتم: ای رسول خدا! این شخص سورهی فرقان را آن گونه نمیخواند که شما به من آموزش داده اید. رسول خدا صلی الله علیه و سلم به هشام گفت: «ای هشام! آنرا بخوان». هنگامی که هشام سورهی فرقان را برای رسول خدا صلی الله علیه و سلم تلاوت نمود، آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمود: همین طور نازل شده است. سپس به من گفت: ای عمر! تو آنرا بخوان. هنگامی که من سوره فرقان را خواندم، رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «همین طور نازل شده است» و افزود:
(إن القرآن أنزل على سبعة أحرف، فاقرؤوا ما تيسر منه).[27]
«قرآن به هفت نوع قرائت نازل شده است. هر طوری که برای شما میسر است، بخوانید».
13- از این ماجرا هر چه بدون توقع و درخواست به شما رسید، بردارید:
عبدالله بن عمر رضی الله عنه میگوید: از عمربن خطاب رضی الله عنه شنیدم که میگفت: هرگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم به من مالی میداد، میگفتم: آنرا به کسی بدهید که از من فقیرتر است. یک بار چنین گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(خذه، وما جاءك من هذا المال وأنت غير مشرف ولا سائل فخذه، وما لا فلا تتبعه نفسك)[28].
«هر چه از این اموال بدون این که توقعش را داشته باشی و یا درخواست نمایی، به تو رسید، آنرا بردار و در غیر این صورت خود را به زحمت نینداز». یعنی به آن دل مبند.
14- دعای رسول خدا در حق عمر رضی الله عنه :
باری رسول خدا صلی الله علیه و سلم لباس سفیدی بر تن عمر رضی الله عنه دید؛ پرسید: آیا لباست نو است یا آن را شستهای؛ عمر رضی الله عنه گفت: شستهام. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(البس جديداً، وعش حميداً، ومُت شهيدا)[29].
«لباس نو بپوش؛ و خوب زندگی کن و شهید بمیر».
15- وقتی رسول خدا صلی الله علیه و سلم در آن قدم نهاد، دانستم که در آن برکت میآید:
جابر بن عبدالله رضی الله عنه میگوید: پدرم در حالی وفات کرد، که 30 وسق خرما به یک فرد یهودی بدهکار بود. من از آن یهودی مهلت خواستم؛ ولی او به من مهلت نداد. آنگاه نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم رفتم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم به آن مرد یهودی گفت: خرمای نخلهای ما را بپذیر ولی او نپذیرفت. آن حضرت وارد باغ ما شد و در آن گشتی زد، سپس به جابر گفت: سهم او را جدا و به صورت کامل پرداخت کن. جابر سهم آن مرد یهودی را به صورت کامل پرداخت کرد باز هم حدود هفده وسق برای خودش باقی ماند. جابر نزد رسول خدا رفت و او را از ماجرا اطلاع داد.
آن حضرت فرمود: نزد عمربرو و او را نیز اطلاع بده. جابر میگوید: هنگامی که نزد عمر رضی الله عنه رفتم و او را در جریان گذاشتم گفت: چون دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و سلم در باغ قدم گذاشته است دانستم که چنین خواهد شد.[30]
16- ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و سلم با حفصه دختر عمر رضی الله عنه
عمر رضی الله عنه میگوید: وقتی دخترم (حفصه) با از دست دادن شوهرش (خنیس بن حذافه، که یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم بود و در مدینه وفات یافت) بیوه شد، نزد عثمان آمدم و گفتم: اگر تمایل داری حفصه را به عقدت در میآورم؛ عثمان گفت: من در این مورد میاندیشم. بعد از سپری شدن چند شب نزد من آمد و گفت: فعلاً قصد ازدواج ندارم. سپس نزد ابوبکر رفتم و به ایشان پیشنهاد ازدواج با حفصه را دادم. او به من جوابی نداد. و من به خاطر این رفتار وی شدیداً ناراحت شدم. چند شب سپری شد. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم از حفصه خواستگاری نمود و من او را به عقد ایشان درآوردم. سپس ابوبکر نزد من آمد و گفت: شاید تو از برخورد من ناراحت شدهای؟ عمر گفت: بلی. ابوبکر گفت: علت این سکوت من این بود که از رسول خدا صلی الله علیه و سلم شنیده بودم که به حفصه علاقه دارد، بنابراین نخواستم راز رسول خدا را افشا کنم. و منتظر ماندم که اگر ایشان اقدام ننماید خودم اقدام بکنم.[31]
از کتاب: ترجمه سیره عمربن خطاب رضی الله عنه، تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی
[1]الإحسان في تقريب صحيح بن حبان (15/300) مسلم رقم 863.
[2]عمربن الخطاب، د. علي الخطيب ص 108.
[3] تاریخ الخلفاء از سیوطی، ص133
[4]دليل الفالحين لطرق رياض الصالحين (1/40).
[5]عمربن الخطاب د. علي الخطيب ص 109.
[6] عمربن الخطاب د. علي الخطيب ص 112.
[7] مسند أحمد ش184 .
[8] مسلم، کتاب الایمان، شماره 31
[9] الفتاوی (11/232)؛ مسند احمد (3/387) از جابر.
[10] بخاری، کتاب بدء الخلق. ش 3192
[11] بخاری، شماره 6156، کتاب الایمان والنذور؛ مسند احمد، شماره 122.
[12] إسناده قوي، مسند أحمد رقم 205 الموسوعة الحديثية.
[13]سعد بن سالم مولى شيبة بن ربيعة صحابي، محض الصواب (2/700).
[14] بخاری، شماره 92؛ مسلم شماره 2360
[15] بخاری، شماره 93؛ مسلم شماره 2359
[16] به روایتی برای خریدن خرما
[17] مسند احمد (4/41)؛ شماره 2206؛ شیخ احمد شاکر، سند آنرا صحیح دانسته است.
[18] مسند احمد شماره 281؛ سند آن بر اساس شرط شیخین، صحیح است.
[19] بخاری، کتاب الوصایا، شماره 2772
[20] هبه، به چیزی می گویند که به کسی بخشیده میشود و در واقع نوعی هدیه است که احکام آن درکتابهای فقه آمده است.
[21] بخاری، کتاب الوصایا، شماره 2773.
[22] مسلم، شماره 2068
[23] بخاری، کتاب الأدب، شماره 2009
[24]البخاري، ك البيوع، رقم 2009 .
[25] بخاری کتاب العلم، ص131.
([26])مسند أحمد شماره 175«ٍالموسوعة الحديثية».
([27]) البخاري، ك فضائل القرآن، رقم 4754 ، مسلم رقم 818 .
([28]) مسلم، ك الزكاة رقم 1045 .
([29])سلسلة الصحيحة: ألباني 352 ، الصحيح الجامع 1234 .
[30] البخاري، ك الاستقراض ش 2266.
[31] البخاري، ك النكاح، رقم 5122، عمربن الخطاب، محمد رشيد ص23.