|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > شيعه و قرآن کريم
شماره مقاله : 2139 تعداد مشاهده : 355 تاریخ افزودن مقاله : 22/4/1389
|
شيعه و قرآن کريم
تأليف: محمد عبدالرحمن السيف
اول: آن گروه از علماي شيعه که صريحاً ميگويند: قرآن تحريف شده و ناقص ميباشد. 1- علي بن ابراهيم قمي در مقدمه تفسيرش (ج 1/36 ط. دار السرور« بيروت) ميگويد: اما آنچه از حروف که بجاي ديگري تحريف شده پس مانند فرمايش خداوند: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ «علی الله[1]» حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ﴾[2]. يعني: «نه براي آن کساني از آنها که ستم کردند». فرموده خداوند: ﴿يَا مُوسَى لاَ تَخَفْ إِنِّي لاَ يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ * إِلاَّ مَن ظَلَمَ﴾[3]. يعني: «و نه کسي که ستم کند». و فرمودة خداوند: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً﴾[4]. يعني: «و نه از روي خطا و اشتباه». و فرمان خداوند: ﴿لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْاْ رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ﴾[5]. يعني: «تا اينکه جدا شود دلهايشان». همچنين در تفسيرش (ج 1/36 ط. دار السرور، بيروت) ميگويد: و اما آن چيزي که مخالف است با آنچه که خداوند نازل کرده آيه: ﴿كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾[6]. أبو عبدالله (عليه السلام) به تلاوت کننده اين آيه گفتند: «خير أمة» بهترين است، امير المومنين و حسن و حسين بن علي (عليهم السلام) را ميکشند؟ پس به وي گفته شد: اي پسر رسول الله چگونه نازل شده؟ آنگاه فرمود: همانا نازل شد: ﴿کنتم خير «أئمة» أخرجت للناس﴾ آيا نمينگري در آيه ديگر خداوند آنها را ستوده است: ﴿تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾. و مانند اين آيه: ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[7]. بر ابو عبدالله (عليه السلام) تلاوت شد آنگاه فرمود: بدرستي که چيزي بزرگي از خداوند خواستند و آن اينکه آنان را براي پرهيزگاران امام و پيشوا قرار دهند. پس به وي گفته شد: اي پسر رسول الله چگونه نازل شده؟ فرمودند: همانا نازل شد: ﴿الذين يقولون ربنا هب لنا من أزواجنا وذرياتنا قرة أعين واجعل لنا «من المتقين» إماماً﴾. و آيه: ﴿لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ﴾[8]. ابو عبدالله گفت: چگونه چيزي از امر خداوند حفظ و نگه داري ميشود، و چگونه فرشتگاني (ماموراني) از پيش رويش او را نگه ميدارند؟ آنگاه به وي گفته شد: اي پسر رسول الله! پس آن چگونه است؟ فرمود: همانا نازل شد: ﴿له معقبات من خلفه و رقيب من بين يديه يحفظونه بأمر الله﴾. و مانند اين آيات بسيار ميباشند. و همچنين در تفسيرش (ج 1/37 ط دار السرور، بيروت) مينويسد: و اما آنچه که تحريف شد پس آن آيه: ﴿لَّـكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ «في علي» أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلآئِكَةُ يَشْهَدُونَ﴾[9]. و آيه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ «في علي» وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾[10]. و آيه: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا «آل محمد حقهم» لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ﴾[11]. و آيه: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا «آل محمد حقهم» أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾[12]. و آيه: ﴿وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ «آل محمد حقهم» فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ﴾[13]*. 2- نعمت الله جزايري و اعترافش به تحريف قرآن جزايري در کتابش «الانوار النعمانيه» (2/357-358) مينويسد: همانا تسليم نمودن اينکه قرائتهاي هفتگانه، متواتر و از وحي الهي و همه اينها را روح الامين (جبرئيل) فرود آورده است، منجر به کنار گذاشتن آن روايت مستفيض بلکه روايت متواتر، ميشود که همة آنها دلالت بر واقع شدن تحريف در کلمات و مواد و اعراب قرآن دارند، و همچنين اصحاب و ياران ما رضوان الله عليهم همگي بر درست بودن و تصديق نمودن آنها اتفاق نظر دارند[14]. بله، در اين مسئله مرتضي و صدوق و شيخ طبري مخالفت کردهاند و گفتهاند که آنچه که بين دو جلد اين کتاب است همان قرآني است که نازل شده است، و در آن تحريف و تبديل واقع نگرديده است. ولي ظاهراً اين قول[15] بخاطر مصلحتهاي بسيار از آنان بروز کرده است، از جمله بستن درِ طعنه بر آن است، که اگر در قرآن تحريف و تبديل شده پس چگونه جايز است به قواعد و احکامش عمل نمود. با وجود ممکن بودن تحريف و تبديل در آن[16]. و نعمت الله جزايري همچنين ادامه ميدهد و آنگاه ميگويد که دستان اصحاب بسوي قرآن دراز شد و آن را تحريف نمودند، و آياتي که بر فضيلت ائمه دلالت داشت آن را حذف نمودند سپس در (ج 1/97) ميگويد: از وجود روايات ساختگي تعجب نکن[17] همانا که آنها بعد از وفات پيامبر اکرم (صلى الله عليه وسلم) در دين تغيير و تبديل بزرگتر از اين انجام دادند، مانند تغيير دادن قرآن و تحريف کلماتش و حذف نمودن آنچه دربارة ستايش آل رسول و ائمه طاهرين و رسوائيها منافقين و اظهار بديهاي آنها ميباشد، همچنانکه بيان و توضيح آن در نور القرآن خواهد آمد[18]. و آقاي جزايري بر همان نواي مشهور نزد شيعه دف ميزند، و آن اينکه قران همانطوريکه نازل شد هيچ کس بجز علي (رضی الله عنه) جمعآوري نکرده است. و همانا قرآن صحيح نزد مهدي ميباشد، و همانا صحابه با پيامبر همنشيني و دوستي نکردند مگر بخاطر تغيير دينش، و تحريف نمودند قرآن. سپس ميگويد (2 / 360- 362) در روايات و اخبار بسياري آمده است که همانا قرآن همانطوريکه نازل شده هيچ کسي جمعآوري ننموده است مگر امير المؤمنين (عليه السلام) به وصيت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وسلم) پس ايشان بعد از وفات رسول الله، مدت شش ماه مشغول جمعآوري آن بودند، هنگامي که جمعآوري آن تمام کرد بنزد (جانشينان) کساني که بعد از رسول الله بودند آورد و به آنها گفت: اين کتاب خدا است همچنانکه نازل شده است. آنگاه عمر بن الخطاب به وي گفت: ما نه احتياجي به تو و نه به قرآن تو داريم، نزد ما قرآني است که عثمان نوشته است. پس علي به آنان گفت: هرگز بعد از امروز آن را نخواهيد ديد، و هيچ احدي آن را نخواهد ديد تا فرزندم مهدي (عليه السلام) ظهور کند و در آن قرآن اضافات بسيار است[19]، از تحريف مصون ميباشد. و بخاطر مصلحتي که رسول الله ديده بودند عثمان را از کاتبان وحي قرار داده بود، و آن اينکه قرآن را تکذيب نکنند همچنانکه کاشان گفتند اين قرآن دروغ و افتراء، ميباشد و جبرئيل امين آن را فرود نياورده است – بلکه اين را گفتند – و همچنين بخاطر مصلحتي مانند اين شش ماه قبل از وفاتشان معاويه را از کاتبان وحي قرار داد و عثمان و امثال او حاضر نميشدند مگر همراه گروه مسلمانان در مسجد پس نمينوشتند مگر آنچه جبرئيل در آنجا فرود ميآورد. و اما آنچه که براي پيامبر در درون منزلش ميآورد نمينوشت مگر امير المؤمنين (عليه السلام)، زيرا که او محرم بود براي وارد و بيرون شدن، پس ايشان به تنهايي آنها را مينوشتند، و اين قرآني که اکنون در دست مردم است، خط عثمان است. و آن را امام ناميدند و غير از آن سوزاندند و پنهان نمودند. و عثمان هنگام خلافتش آن قرآن را به شهرها و سرزمينها فرستاد، بدين سبب ميبيني که قواعد خطش با قواعد و دستور زبان عربي مغايرت دارد. و عمر بن الخطاب زمان خلافتش کسي را نزد علي (عليه السلام) فرستاد که قرآن اصلي که وي جمعآوري نموده برايش بفرستد، و علي (عليه السلام) ميدانست او قرآن را خواسته است تا اينکه بسوزاند مانند قرآن ابن مسعود، و يا اينکه نزد خود پنهان نمايد. تا اينکه مردم بگويند، همان قرآن، آن همان کتابي است که عثمان نوشته است لا غير. پس علي آن قرآن را نزدش نفرستاد و هم اکنون آن قرآن نزد مولاي ما مهدي (عليه السلام) ميباشد، همراه با کتابهاي ديگر آسماني، و آنچه که از پيامبر به جاي مانده است. و هنگامي که امير المؤمنين (عليه السلام)[20] بر مسند خلافت نشستند نتوانستند اين قرآن را آشکار کنند، و آن را پنهان نمود زيرا که در آشکار کردن آن زشتي و رسواي است براي کساني که قبل از وي بودند، همچنان ايشان نتوانستند از نماز ضحي نهي کنند، و همچنين نتواستند دو متعه را نافذ نمايند، متعه حج و متعه زنان و قرآني که عثمان نوشته بود باقي ماند تا اينکه بدست قراء رسيد پس آنان نيز با مد و ادغام و التقاء ساکنين، در آن تصرفاتي نمودند مانند تصرفاتي که عثمان و يارانش در آن نموده بودند و همانا آنان در برخي از آيات چنان تصرف کردهاند که سرشت انسان از آن نفرت کرده و عقل داوري نموده که آن چنين نازل نشده است. و همچنين در (ج، 2/363) ميگويد: پس اگر بگوئي چگونه جايز است خواندن اين قرآن با وجود اين تغييراتي که در آن بوجود آمده است؟ ميگويم، بدرستي که در روايات آمده است که ائمه (عليهم السلام) به شيعيان امر نمودهاند اين مقدار موجود از قرآن در نماز و غيره بخوانند و به احکامش عمل نمايند، تا اينکه مولاي ما صاحب الزمان ظهور کند و اين قرآن از دست مردم گرفته شود و به آسمان برده شود، و قرآني که امير المومنين (عليه السلام) جمعآوري نموده بيرون آورده شود پس خوانده شود و به احکامش عمل شود[21]. 3- فيض کاشاني: (متوفي 1091 هـ) و از علمايشان کساني که درباره تحريف با صراحت گفته است، مفسر بزرگشان فيض کاشاني صاحب تفسير «الصافي» ميباشد. او در مقدمه تفسير علت نامگذاري آن چنين بيان ميکنند: «شايسته است که اين تفسير صافي ناميده شود بخاطر پاک و صاف بودن آن از آراء ناصاف و کدر، خسته کننده و سر گردان کننده عامه»[22]. او براي کتابش دوازده مقدمه نوشته است مقدمة ششم را براي اثبات تحريف قرآن تخصيص داده است، و براي اين مقدمه چنين عنوان گذاشته: «مقدمه ششم- درباره جمعآوري قرآن، و تحريفش، و اضافه و کمياش و تأويل آن»[23]. و بعد از ذکر رواياتي که براي تحريف قرآن از آنان استدلال کرده است – و آن هم از موثقترين مصادر نزدشان است – چنين نتيجه ميگيرد: «آنچه که از اين روايت و ديگر از طريق اهل بيت (عليهم السلام) برداشت ميشود اين است که همانا قرآني که اکنون نزد ماست، تمام آن نيست، چنانکه بر حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) نازل شد. بلکه چيزهايي از آن مخالف است با آنچه خداوند نازل کرده است. و برخي از آن تغيير و تحريف شده است. و همانا چيزهاي بسياري از آن حذف گرديده است، از جمله نام علي (عليه السلام) در جاهاي بسيار، و همچنين لفظ «آل محمد» (صلى الله عليه وسلم) بيش از يکبار، و نام منافقين از جاهايش، و چيزهاي ديگر از آن، و همچنين اين قرآن بر ترتيبي که مورد رضا و پسند خدا و رسول الله (عليه وآله وسلم) باشد نيست[24]. سپس بعد از اين ذکر ميکند که اعتقاد داشتن به تحريف قرآن از اعتقادات بزرگان مشايخ اماميه ميباشد، ميگويد: اما اعتقاد مشايخ ما در اين باره، پس آنچه از ثقة الاسلام محمد بن يعقوب کليني ظاهر ميشود اين است که ايشان معتقد به تحريف و کم شدن قرآن هستند زيرا که وي رواياتي در اين زمينه در کتابش الکافي ذکر نموده است و هيچ گونه طعنه و عيب بر آن روايات وارد نساخته است، و با وجود اين ايشان در اول کتابشان نوشتهاند که آنچه در اين کتاب روايت ميکند مورد اعتمادش ميباشد. و همچنين استادش علي بن ابراهيم قمي، که همانا تفسيرش از روايات پر ميباشد، و در اين زمينه زياده روي و غلو نيز کرده است. و همچنين شيخ احمد بن ابي طالب طبرسي، در کتاب الاحتجاج طبق روش و سبک آنان عمل نموده است[25]. 4- ابو منصور احمد بن منصور طبرسي: (متوفي: 620هـ) طبرسي در کتاب الاحتجاج از أبوذر غفاري (رضی الله عنه) روايت ميکند که فرمود: هنگامي که رسول الله (صلى الله عليه وسلم) وفات نمودند، علي (عليه السلام) قرآن را جمعآوري کرد، و آن را نزد مهاجرين و انصار آورد و بر آنان عرضه نمود بخاطر اين که رسول الله او را به اين کار وصيت نموده بود. پس هنگامي که ابوبکر آن را باز کرد، در اولين صفحهاي که باز کرد زشتي و رسوائي قوم را ديد، آنگه عمر پريد و گفت: اي علي، اين را برگردان ما به آن هيچ حاجتي نداريم. پس علي (عليه السلام) آن را گرفت و برگشت، سپس آنان زيد بن ثابت را آوردند – و ايشان قاري قرآن بود – پس عمر به وي گفت: همانا علي نزد ما قرآني آورد که در آن رسوائي و زشتي مهاجرين و انصار ميباشد، و ما آمده ايم که قرآن را جمعآوري کنيم، و آنچه که سبب رسوائي و هتک مهاجرين و انصار ميباشد از آن حذف نمائيم، آنگاه زيد اين را پذيرفت، سپس هنگامي که عمر به خلافت رسيد از علي خواست که آن قرآن را به آنان دهد تا آن را در بين خودشان تحريفش نمايند[26]. گمان باطل طبرسي چنين است: که همانا خداوند تبارک و تعالي هنگامي که در قرآن داستان جنايت و جرمها را ذکر نموده، نام مرتکبين آن را نيز ذکر نموده است. وليکن صحابه اين نامها را حذف نمودهاند، پس اين داستانها بصورت کنايه باقي مانده است. او ميگويد: همانا بصورت کنايه ذکر نمودن نام مرتکبين جرايم بزرگ از منافقين در قرآن کريم، کار خداوند نيست بلکه اين از کارهاي تغيير و تبديل دهندگان ميباشد آن کساني که قرآن را جدا جدا کردند، و دنيا را از دين جدا نمودند[27] و طبرسي بتحريف الفاظ قرآن اکتفا نکرده، بلکه بخاطر پيروي از هواي نفسش معاني آن را نيز تأويل کرده است، پس چنين خيال ميکند که در قرآن رموز وجود دارد که در آن عيب و رسوائي منافقين ميباشد، و معناي اين رموز را فقط ائمه اهل بيت ميدانند، و اگر صحابه معناي آن ميدانستند هر آئينه آنها را حذف ميکردند همراه با آن چيزهاي که از آن حذف نمودند[28]. اين است عقيده طبرسي درباره قرآن، و آنچه که آشکار نموده نسبت به آنچه که طبرسي پنهان نموده، چيزي بحساب نميآيد، و اين هم بخاطر تمسک جستن به اصل تقيه ميباشد. ميگويد: و اگر هر آنچه حذف و تحريف و تبديل شده براي تو شرح و بيان کنم، طولاني ميگردد، و آنچه که تقيه بر حذر دارد آشکار کردن آن از مناقب اولياء و عيب دشمنان، آشکار ميگردد[29]. و در جاي ديگر شيعه را از آشکار نمودن تقيه بر حذر ميدارد و ميگويد: از لحاظ تقيه روا نيست که اسامي کساني که قرآن را تبديل نمودهاند صراحتاً ذکر شود. و نه زياد کردن در آياتش، بر آنچه آنان از طرف خودشان در قرآن نوشتهاند بخاطر اينکه تقويت شدن حجت و دليل اهل تعطيل و کفر و ملتهاي گمراه و منحرف از قبله روبر ميگردانند و همچنين از بين بردن آن علم ظاهري است موافق و مخالف آن را پذيرفتهاند، زيرا که اهل باطل در قديم و الان بيشتر از آن حق هستند[30]. 5- محمد باقر مجلسي و نظر مجلسي اين است که: روايات درباره تحريف متواتر ميباشد و هيچ راهي براي انکارش نيست و روايات تحريف، روايات متواتر امامت – بر حسب گمانشان – را ساقط ميکند. پس او در کتابش: «مرآة العقول من شرح أخبار آل الرسول» جلد دوازدهم ص 525، در شرح حديث هشام بن سالم از أبي عبدالله (عليه السلام) فرمود: «همانا قراني که جبرئيل (عليه السلام) براي حضرت محمد (صلى الله عليه وسلم) آورد هفده هزار آيه بود[31]. درباره اين حديث ميگويد: موثق است، و در بعضي نسخهها از هشام بن سالم بجاي هارون بن سالم آمده است، پس روايت صحيح است، مخفي نيست که اين روايت روايات صحيح ديگر، صريح و واضح است در مورد، کم شدن قرآن، و تغيير آن و نزد من روايت در اين زمينه از لحاظ معنا متواتر ميباشد، و کنار گذاشتن همه اين روايات موجب سلب اعتماد کمتر از تمام روايت ميگردد بلکه در گمان من روايت در اين زمينه کمتر از روايت درباره امامت نيست، پس چگونه آن را (امامت) با روايت ثابت ميکنند؟» يعني چگونه با خبر و روايت امامت را ثابت ميکنند اگر که اخبار و روايت تحريف قرآن را کنار گذاشتند و دور ريختند؟ و همچنين مجلسي بعيد ميداند که آن سري آيات اضافي تفسير قرآن باشد[32]. و همچنين در کتابش: «بحار الأنوار» بابي تحت عنوان: «باب التحريف في الآيات التي هي خلاف ما أنزل الله»[33] نامگذاري کرده است.[34]. 6- شيخ محمد بن محمد نعمان ملقب به مفيد اما شيخ مفيد – آن کسي که از مؤسسين مذهب شمرده ميشود– اجماع و اتفاقشان بر تحريف قرآن و مخالفتشان با ساير فرقههاي اسلامي در اين عقيده نقل نموده است. در کتاب «أوائل المقالات» ميگويد: اماميه اتفاق دارند بر وجوب رجعت بسياري از مردگان بسوي دنيا قبل از روز قيامت، اگر چه در معناي رجعت در بين شان اختلاف وجود دارد. و اتفاق دارند بر اطلاق لفظ بداء در وصف الله تعالي، و اگر چه اين سماعي است نه قياسي، و اتفاق دارند که پيشوايان گمراه[35] مخالفتهاي کردهاند در بسياري از جمعآوري قرآن، و در آن بر حسب تنزيل و سنت پيامبر (صلى الله عليه وسلم) روي گرداندهاند، و معتزله و خوارج و زيديه و مرجئه و اصحاب حديث اجماع دارند بر خلاف اماميه در تمام آنچه که بر شمرديم[36]. و همچنين ميگويد: همانا روايات و اخبار بطور مستفيض از ائمه هدي از آل محمد (صلى الله عليه وسلم) آمده است درباره اختلاف قرآن، و آنچه که ستمگران در آن انجام دادهاند از حذف و کم کردن[37]. و همچنين هنگامي که در کتابش: «المسائل السرورية»[38] از وي پرسيده شده، گفتار شما درباره قرآن چيست؟ آيا آن چيزي است که اکنون در دست مردم ميباشد يا اينکه آنچه که خداوند بر پيامبرش نازل نموده، چيزي از آن از بين رفته است؟ و آيا اين همان است که امير المؤمنين علي (عليه السلام) جمعآوري نموده يا همچنانکه مخالفين ميگويند عثمان جمعآوري نموده است؟ در پاسخ گفته است: همانا تمام آنچه که بين اين دو جمله قرآن ميباشد کلام الله تعالي و تنزيل او ميباشد، و هيچ چيز از سخنان بشر در آن نيست، و اين تمام آن چيزي که نازل شده و بقيه آنچه از قرآن که خداوند تعالي نازل نموده است نزد نگهدار شريعت و امانتدار احکام ميباشد[39]، و چيزي از آن ضايع نشده اگر چه آنچه که امروز بين دو جلد جمعآوري شده در آن جمعآوري نکرده بخاطر اسبابي که اقتضا نموده است، از جمله: عدم شناخت بعضي از آن. - آنچه در آن شک نموده. - آنچه خودش عمداً انجام داده. - آنچه عمداً آن را بيرون نموده. و بدرستي که امير المؤمنين (عليه السلام) قرآن نازل شده را از اول تا آخرش جمعآوري نمود و همانطوري که جمعآوري آن واجب بود بر همان طريقه جمعآوري کرد پس آيات مکي را بر مدني، و ناسخ را بر منسوخ مقدم نمود، و هر چيز از آن را در جاي خودش قرار داد. و بدين خاطر جعفر بن محمد الصادق ميفرمايد: قسم بخدا اگر قرآن همانطوري که نازل شد، خوانده شود هر آينه مييافتيد که ما در آن نام برده شدهايم همچنانکه نام برده کساني که قبل از ما بودند. تا آنجايي که ميگويد: مگر اينکه خبر از ائمه ما (عليهم السلام) صحيح ميباشد که آنان به خواندن بدون زياده و نقصان آنچه که بين دو جلد (قرآن) ميباشد امر نمودهاند، تا زمانيکه قائم (عليه السلام) قيام کند و همانطور که خدا نازل نموده و امير المومنين (عليه السلام) جمعآوري کرده بر مردم بخواند. و ما را نهي کردهاند از خواندن آنچه که در روايات آمده از حروفي که اضافه است بر آنچه در مصحف ميباشد، زيرا که بصورت تواتر نيامده بلکه بصورت آحاد روايت شده است[40] و چه بسا يک نفر در آنچه که نقل ميکند اشتباه کند، و همچنين وقتي که انساني مخالف آنچه در بين دو جلد قرآن ميباشد بخواند سبب هلاک نمودن خودش ميشود، پس آنان (عليهم السلام) ما را از قراءت قرآن بخلاف آنچه در بين دو جلد ميباشد منع نمودهاند. 7- ابو الحسن عاملي در مقدمه دوم تفسير: مرآة الانوار و مشکاه الاسرار: ص 36[41] ميگويد: بدان، آن حقي که هيچ راه گريزي از آن نيست بنا به روايات و اخبار متواتري که خواهد آمد، همانا اين قرآني که اکنون در دست ماست بعد از وفات رسول الله (صلى الله عليه وسلم) در آن دگرگوني و تغييراتي بوجود آمده است، و کساني که آن را جمعآوري نمودند بعد از رسول الله، کلمات و آياتي بسياري را ساقط گردانيدند، و همانا آن قرآن که از آنچه ذکر شد محفوظ مصون ميباشد، و موافق است با آنچه خداوند نازل کرده است، همان قرآني است که علي (عليه السلام) آن را جمعآوري نموده و آن را نگهداري کرده تا اينکه به پسرش حسن (عليه السلام) رسيد، و همين طور تا اينکه به قائم (عليه السلام) رسيد، و اکنون نزد وي ميباشد. و لهذا همچنانکه در حديثي که ذکر خواهيم کرد بطور صريح آمده است، که از آنجايي که در علم کامل خداوند گذشته بود که چنين افعال زشت و شنيعي از اين مفسدين در دين[42] سر خواهد زد و آنان بر هر چيزي که آگهي يابند که در آن زيانشان، و رفعت و زيادی شأن علي (عليه السلام) و ذريه طاهرش باشند کوشش ميکنند آن را ساقط کنند يا اينکه تحريف نموده و تغييرش دهند. و در مشيت کامل الهي و از الطاف شامل او بود حفظ و نگهداري امامت و ولايت، و نگهباني فضايل نبي (صلى الله عليه وسلم) و ائمه بطوري که از ضايع شدن و تحريف محفوظ بماند و براي اهل حق تا زماني که تکليف بر قرار است باقي بماند، و خداوند اکتفا نکردند به آنچه که به طور صريح در کتاب شريفش آمده ست، بلکه بيشتر بيانش را بطور باطن و بر منهج تأويل قرار دادند، و در ضمن آنچه که بيان ظاهر تنزيل بر آن دلالت کند، و بطرف برخي از آن برهان و ادله بطريق تجوز و تعريض اشاره نموده و با رمز و توريه از آن تعبير نموده است، تا اينکه حجتش بر همه خلايق تمام گردد اگر چه که بعد از اسقاط آنچه که صريح برآن دلالت ميداد باشد. و راستي و صدق اين مقال با ملاحظه نمودن چهار فصل مشتمل بر اين احوال که ذکر ميکنيم، واضح و روشن ميگردد. ابوالحسن عاملي فصل چهارم از مقدمه دوم را براي رد بر کساني که تحريف را انکار ميکنند قرار داده و عنوانش است: «بيان خلاصه اقوال علماي ما درباره تغيير قرآن و عدمش. و باطل کردن استدلال کسي که تغيير را انکار کرد» ميگويد: بدانکه آنچه که از ثقه الاسلام محمد بن يعقوب کليني طاب ثراه، ظاهر ميشود اين است که ايشان معتقد به تحريف و کم شدن قرآن هستند. زيرا که وي رواياتي در اين زمينه در کتابش الکافي ذکر نموده است، آن کتابي که در اولش تصريح نموده که آنچه که از روايات ذکر ميکند مورد اعتمادش است و هيچ گونه طعنه و عيب بر اين روايات وارد نساخته است و نه روايات معارض آن را ذکر کرده است. و همچنين شيخش علي بن ابراهيم قمي که تفسيرش پر از اين روايات ميباشد حتي غلو و زياد روي نيز کرده است، او رضي الله عنه در تفسيرش ميگويد: اما آنچه که در قرآن است بر خلاف آنچه خداوند نازل فرموده، پس آن آيه: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾[43]. ميباشد. زيرا که صادق (عليه السلام) به کسي که اين آيه را خواند فرمود: ﴿خَيْرَ أُمَّةٍ﴾ (بهترين امت) علي و حسين بن علي (عليهم السلام) را ميکشند؟ پس به وي گفته شد، پس چگونه نازل شده؟ آنگاه فرمود: همانا نازل شده است: (خير أئمة أخرجت للناس(. آيا نميبيني که خداوند در آخر آيه آنان را ستوده است: ﴿تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾ الآية. سپس (رح) آيات بسياري از اين قبيل ذکر نمودند. و سپس ميگويد: و امّا آنچه که از آن حذف شده پس آيه ﴿لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ﴾[44]. «في علي». فرمود: چنين نازل شد، ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ﴾. سپس آياتي از اين قبيل ذکر نمودند. سپس ميگويد: و اما تقديم آيات همانا آيه عدة زنان 4 ماه که ناسخ است، تقديم شد بر عدة منسوخي که يکسال ميباشد. و همچنين فرمان خداوند: ﴿أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً﴾[45]. چنين بوده: «يتلوه شاهد منه إماماً ورحمة ومن قبله کتاب موسی». سپس بعض از آيات ديگر نيز ذکر نمودند. آنگاه فرمود: اما آياتي که بقيه و تمام آن در سورة ديگري ميباشد: ﴿قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ﴾[46]. و بقيه اين آيه در سورة مائده است: ﴿قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ﴾[47]. نصف آيه در سورة بقره و نصف ديگر در سوره مائده است، سپس آياتي ديگر همچنين از اين قبيل ذکر نمودند. و همچنين کساني ديگر نيز چنين گفتهاند و جماعتي از ياران مفسر ما با قمي و کليني موافقت کردهاند مانند، عياشي، و نعماني، و فرات بن ابراهيم، و ديگران، و اين مذهب بيشتر متأخرين از محدثين محقق ميباشد، و همچنين گفتة شيخ بزرگوار احمد بن أبي طالب طبرسي است چنانکه کتاب الاحتجاج وي فرياد ميزند. و شيخ ما علامه باقر علوم اهل البيت (عليهم السلام) و خادم روايات شان در کتابش بحار الانوار اين گفتار را ياري و نصرت داده و بطور گسترده در اين زمينه سخن نموده که مجال زياده روي بر آن نيست، و نزد من بعد از جستجوي روايات و بررسي آثار، و با وجود واضح و درستي اين گفتار ميتوان گفت که اين يکي از ضروريات مذهب تشيع ميباشد[48]. و همانا اين از بزرگترين مفاسد غصب خلافت ميباشد. پس تدبر کن تا اشتباه و وهم صدوق[49] را در اين مورد بداني آنجايي که در اعتقاداتش گفته است: اعتقاد ما اين است که قرآني که خداوند بر پيامبرش نازل کرد، همين است که بين دو جلد ميباشد که در دست مردم است بيشتر از اين نيست، و همانا کسي که قول بطرف ما منسوب کند که ما ميگوييم بيشتر است پس او دروغگو است. و توجيه اينکه منظورش علماي قم است نادرست ميباشد. زيرا که علي بن ابراهيم در اين گفتار از غلو کنندگان است و وي از ايشان ميباشد. بله، سيد مرتضي در انکار اين امر در جواب مسائل طرابليسات مبالغه کرده است، و ابو علي طبرسي در مجمع البيان از وي پيروي نموده است. چنانچه گفته است: اما زياد در قرآن، پس بر باطل بودن آن اجماع و اتفاق ميباشد. و اما نقصان و کمي در آن، پس گروهي از ياران ما و گروهي از حشويه عامه[50] روايات کردهاند که در قرآن دگرگوني و کمي ميباشد، و صحيح از مذهب ياران ما خلاف آن ميباشد. و اين رأي است که مرتضي قدس روحه آن را ياري و نصرت کرده و شيخ او طوسي در تبيان از وي پيروي نموده است. چنانچه گفته: و اما سخن در زياده و کمي قرآن، پس چيزي است که شايسته آن نيست، زيرا که زياده در قرآن بر بطلان آن اجماع و اتفاق است، و اما کمي از آن پس آنچه از مذهب مسلمانان آشکار است خلاف اين ميباشد، و اين شايستهتر و صحيحتر، از مذهب ما ميباشد همچنان که مرتضي آن را تأييد کرده است، و اين چنين از روايات آشکار ميشود، مگر اينکه روايات بسياري از جهت عامه و خاصه روايت شده درباره کم شدن آيات قرآن، و جابجا شدن آيهاي از جاي به جاي ديگر، ليکن همه اينها از طريق آحاد ميباشد که موجب علم نميشود. پس اولي اين است که از آنها روي گرداند و از مشغول شدن بر آن خودداري نمود و اگر صحيح ميبود تأويل آن ممکن بود، بخاطر اينکه سبب طعن ميشود بر آنچه که اکنون بين دو جلد موجود ميباشد. زيرا که صحيح و درست بودن اين معلوم است و هيچ کسي از امت اعتراض ندارد و روايات ما همگي ما را به تلاوت آن و تمسک جستن به آن تشويق ميکند، و ما را امر ميکند به اينکه اخبار و روايات مختلفي که در فروع روايت ميشود بر آن عرضه کنيم پس آنچه با آن موافق بود به آن عمل نمائيم و آنچه مخالفش بود از آن اجتناب و دوري کنيم و به آن اعتناي نکنيم، و از رسول الله (صلى الله عليه وسلم) روايتي آمده است که هيچ کس نميتواند آن را رد کند. که فرمود: من دو چيز گرانبها در بين شما ميگذارم اگر به آن دو تمسک جستيد هرگز گمراه نخواهيد شد کتاب الله و اهل بيتم، و اين دو از همديگر جدا نميشوند تا اينکه نزد حوض بر من وارد شوند. و اين دلالت دارد بر اينکه در همه زمان خواهد بود، زيرا که درست نيست که امت را امر نمايد به تمسک به چيزي که امکان تمسک جستن به آن نباشد، همچنانکه اهل بيت و کساني که پيروي از گفتار ايشان واجب ميباشد، همه اوقات هستند. پس هرگاه آن چيزي که نزد ما ميباشد بر صحت و درستي آن اجماع و اتفاق ميباشد، پس شايسته است که بتفسير و بيان معانيش پرداخته و چيزهاي ديگر را کنار گذاشت. ميگويم[51]: اما ادعاي[52] آنان بر عدم زيادي، يعني زيادي آيه يا آيات از آن چيزي که از قرآن نباشد پس حق آنچنان است که گفتهاند، زيرا که ما در روايات معتبر خود چيزي را نيافتيم که بر خلافش باشد، مگر بعضي از فقرات روايت زنديق در فصل گذشته، و ما توجيه آن را بيان کرديم بطوري که اين احتمال از آن بر طرف گرديد. و در فصل اول و در روايت عياشي گذشت که باقر (عليه السلام) فرمود: همانا قرآن آيات زيادي از آن انداخته شده است و چيزي در آن اضافه نشده، مگر بعضي حروف که نويسندگان در نوشتن غلط نوشتهاند. و اما کلامشان در تغيير و کمي مطلق، پس باطل بودنش بعد آن از اينکه گوش زد نموديم واضحتر از اين است که به دليل و بيان احتياج داشته باشد. اي کاش ميدانستم چگونه براي امثال شيخ[53] رواست که ادعا کند ظاهر روايات، عدم نقصان، ميباشد، با وجود اينکه ما بر يک روايت دست نيافتيم که بر آن دلالت کند. بله، دلالتش بر اينکه تغييري که واقع شد مخل نيست بسيار ميباشد: مانند: حذف اسم علي و آل محمد، و حذف اسامي منافقين، و حذف بعضي از آيات و کتمانش و امثال اينها. و همانا آنچه که بدست ما ميباشد کلام خدا و حجت بر ما است همچنانکه از خبر طلحه، از فصل اول آشکار شد مسلم ميباشد وليکن بين اين و بين آنچه ادعا نموده است فرق بسيار ميباشد همچنين گفتارش (رح) همانا رواياتي که دلالت بر تغيير و کمي دارد از آحاد است که موجب علم نيست». از امثال شيخ بعيد بنظر ميرسد، بخاطر اينکه رواياتي آحادي که شيخ در کتابهايش از آن استدلال نموده، و براساس آن عمل کردن بر آن واجب گردانيده، در مسائل خلافي بسيار، از نظر سند و دلالت قويتر از اين روايات و اخبار نيست، و اين از چيزهاي واضح و روشن است که اين روايات از نظر معنا متواتر ميباشد و همراه است با قرائن قوي که موجب علم ميشود، به واقع شدن تغيير. و همچنين از امور تعجبآور اين است که شيخ ادعا کرده است که تأويل نمودن اين اخبار ممکن ميباشد، و شما خواننده محترم دانستيد که بيشتر اينها قابل توجيه نيستند. و اما قولش: اگر صحيح شود .... تا آخر. پس شامل اموري است که زياني به ما نميرساند، بلکه بعضي از آنها بنفع ماست نه بر عليه ما: از جمله آنها عدم لازم بودن، درستي روايات تغيير و نقص، و طعنه زدن بر آنچه که در اين مصحفها ميباشد بمعناي نداشتن منافات بين واقع شدن اين نوع تغيير و بين مکلف بودن به تمسک جستن به آن چيزي که تغيير داده شده، و عمل کردن به آنچه که در آن ميباشد، بعلتهاي گوناگون، مانند برداشتن سختي و حرج و جلوگيري از مترتب شدن فساد. و اين امري مسلم در نزد ما و در آن هيچ زياني بر ما نيست، بلکه ما بين روايت تغيير و آنچه که درباره اختلاف روايت از عرضه کردن آن بر کتاب خدا و گرفتن آنچه که موافق آن است، جمع ميکنيم. و پوشيده نماند که آن نيز ضرر براي ما ندارد بلکه بنفع ما ميباشد، زيرا که کافي است براي وجودش در هر زمانه، بودنش همراه همديگر، همچنانکه خداوند آن را مخصوصاً در نزد اهل آن يعني امامي که همراه و قرين آن است و از آن جدا نميشود، نازل نموده است. و وجود داشتن آنچه که ما به آن نياز داريم اگر چه بر بقيه آن قادر نباشيم همچنانکه امامي که ثقل ديگر آن است چنين ميباشد، بخصوص در زمان غيبت، زيرا آنچه اکنون نزد ماست اخبار و روايتش و علما و دانشمنداني که قائم مقام آن هستند، و از بديهيات است که همانا ثقلين در اين مسئله يکسان ميباشد. سپس آنچه که سيد مرتضي ذکر نموده براي ياري و نصرت نظريهاش، که همانا علم بصحت نقل قرآن، مانند علم به سرزمينها، و حادثههاي بزرگ و کتابهاي مشهور، و اشعار نوشتة عرب ميباشد. زيرا که عنايت شديد بود و اسباب متوفر بود بر نقلش و حفظ و نگهداريش، و به حدي رسيد که آنچه که ما ذکر نموديم به پاي آن نرسيد. زيرا که قرآن معجزه نبوت و منبع و ماخذ علوم شرعي و احکام دين ميباشد، و علماي مسلمين در حفظ و حمايتش به غايت و منتهي رسيدند به حدي که شناختند هر چيزي از آن که در آن اختلاف نمودن از اعرابش و قراءتش و حروف و آياتش، پس چگونه رواست که تغيير داده شده باشد يا کم باشد، با وجود چنين اهتمام درست و راستي و ضبط و مراعات شديد. و همچنين ذکر نموده است که: همانا علم به تفصيل قرآن و ابعاض آن، در درست بودن نقل آن مانند علم به تمام و جملگي آن ميباشد، و اين در زمره کتابها نوشته که ضرورتاً دانسته ميشود ميباشد، بطور مثال مانند: کتاب سيبويه و مازني، زيرا که کساني که اهل اين شأن ميباشد از تفصيل آن همانطور آگاهي دارند که از جملگي و تمام آن دارند بطوري که اگر شخصي مثلاً در کتاب سيبويه بابي در نحو وارد سازد، که از کتاب نباشد، شناخته ميشود و مشخص ميگردد، و دانسته ميشود که از کتاب نيست، بلکه به آن ملحق و اضافه شده است. و پر واضح است که اهتمام به نقل و ضبط قرآن جديتر و بيشتر بوده از اهتمام به کتاب سيبويه و ديوان شعراء. جوابش اين است[54] ما نميپذيريم که اسباب و وسائل ضبط و نگهداري آن در صدر اول و قبل از جمعآوري مهيا بوده، همچنان که غفلت و بيتوجهي آنان را در کارهاي زيادي متعلق به دين است ديده ميشود، آيا اختلاف شان[55] در افعال نمازي که پيامبر پنج بار در شبانه روز با آنان تکرار ميکرد؟ آيا به مسئله ولايت و امثال آن نمينگري؟ و بعد از پذيرفتن ميگوييم: همچنان اسباب و وسايل براي نقل قرآن و پاسباني آن براي مومنين مهيا بود، همچنان اسباب تغيير و دگرگوني براي منافقين[56] که وصيت را تبديل کردند و خلافت دگرگون نمودند مهيا و فراهم بود، بخاطر اينکه شامل اموري بود که با آرايشان تضاد داشت و آن مهمتر بود، و تغيير و دگرگوني در قرآن قبل از انتشار و پخش آن در سرزمينها در آن واقع گرديده است. اما ضبط و نگهداري شديد و محکم بعد از آن صورت گرفته و در بين اين دو هيچ گونه منافاتي وجود ندارد. و همچنين همانا قرآن که موافق است با آن اصلي که خداي پاک نازل نموده است نه تغيير داده شده و نه تحريف گرديده است، بلکه همانطوري که بوده نزد اهلش محفوظ ميباشد، و ايشان به آن آگاهي دارند[57] پس تحريف وجود ندارد همچنانکه امام بطور صريح در حديث سليم فرموده است، و آن حديث در کتاب الاحتجاج در فصل اول از مقدمة ما گذشت. و همانا تغيير و دگرگوني در نوشتن تغيير دهندگانش و تلفظ نمودنشان واقع گرديده است، زيرا که آنان تغيير ندادند مگر هنگام نسخ نمودن قرآن، پس تحريف شده، همانا آن چيزي ميباشد که براي پيروان خودشان آشکار نمودند، و از کساني مانند سيد[58] تعجبآور است به چيزهاي از اين قبيل تمسک بجويد، که فقط تخيلاتي است در مقابل روايات متواتر، پس انديشه کن. و همچنين از آنچه که براي ياري و نصرت نظريه و رأيش ذکر نموده و آن اينکه قرآن در زمان رسول الله جمعآوري شده بود به همين صورت که الان ميباشد، و استدلال نموده بر اينکه در آن زمان قرآن تلاوت ميشد، و حفظ ميشد، بطوري که گروهي از صحابه آن را حفظ ميکردند، و بر پيامبر خوانده و عرضه ميشد. و همانا گروهي از صحابه مانند عبدالله بن مسعود و ابي بن کعب و غيره قرآن را چندين بار بر پيامبر ختم نمودند با کمترين انديشه و تفکر، همه اينها دلالت دارند بر اينکه قرآن جمعآوري شده بوده و جدا و پراکنده نبوده، و همچنين ذکر نموده است که کساني که در اين زمينه مخالفت نمودهاند از اماميه و حشويه مخالفت آنان اعتباري ندارد. زيرا که اختلاف در اين مورد منسوب است به گروهي از اصحاب حديث که روايات ضعيفي نقل کردهاند بگمان اينکه صحيح ميباشد، پس بخاطر اين روايت نميتوان دست از چيزي برداشت که صحيح بودن آن مقطوع و معلوم ميباشد. جواب آن:[59] اينکه قرآن در زمان پيامبر جمعآوري شده بود به نحوهاي که الان ميباشد، ثابت نيست، بلکه درست نيست چگونه جمعآوري شده بود در حالي جدا جدا و مرحله مرحله نازل ميشد، و تمام نميشد مگر به پايان رسيدن عمر رسول الله، و بدرستي که همه جا پخش و نشر شده و در تمام سرزمين به گوشها رسيده که علي (عليه السلام) بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه وسلم) مدتي وقت در خانه نشستند و مشغول جمعآوري قرآن شدند، و اما خواندن و ختم کردن آن، همانا آنان[60]، آن چيزي از آن ميخواندند و ختم ميکردند که در نزد آنان بود نه همه آن. و از امور تعجبآور و غريب اين است که سيد درباره اين خيالات ضعيف که ظاهر حال خلاف آن است حکم نموده که قطعاً صحيح ميباشد، زيرا که موافق با خواسته وي بوده، و روايات ديگري که به ما رسيده و نزد ما و مخالفين ما فوق استفاضه و شهرت ميباشد. آنها را ضعيف قرار داده است و اين روايات اين قدر زياد ميباشد که از صدها گذشته است، با وجود اينکه موافق هست با آيات قرآن و رواياتي که در مقاله گذشته ذکر نموديم چنانکه ما در آخر فصل اول از اين مقدمه مان بيان کرديم، و با وجود اينکه در کتابهاي معتبر و معتمد مانند کافي با اسناد معتبر ذکر شده. و همچنين نزدشان در صحاح ايشان مانند صحيح بخاري و مسلم آن دو کتابي که همچنان خودشان تصريح کردهاند در صحيح بودن و اعتماد بعد از قرآن ميباشد، فقط بمجرد اينکه خلاف مقصود ميباشد، و وي داناتر است به آنچه گفته است. سپس آنچه که منکرين تحريف به آن استدلال ميکند از فرموده خداوند: ﴿لا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ﴾[61]. و فرموده خداوند: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[62]. سپس جوابش[63] بعد از پذيرفتن اينکه بر مقصود آن دلالت دارد، ظاهر و آشکار است از آنچه که ما بيان نموديم که همانا اصل قرآن بطور کامل و تمام همچنانکه نازل شده است نزد امام و ميراث براي آن از علي (عليه السلام) ميباشد پس انديشه کن، و خداوند هدايت ميدهد[64]. 8- سلطان محمد بن حيدر خراساني ميگويد: بدان که روايت و اخبار بسياري از ائمه اطهار درباره واقع شدن زياده و نقص و تغيير و تحريف در قرآن وارد شده است، بطوري که جاي شکي درباره صادر شدن چنين سخن از آنان باقي نميگذارد، و تأويل اينکه زياده و نقص و تغيير در آنچه که از قرآن برداشت نمودهاند واقع گرديده نه در الفاظ قرآن، اين شايسته بزرگان و عاملان نيست در مخاطب قرار دادن عامه مردم زيرا که شخص کامل چنان مردم را مخاطب قرار ميدهد که در آن فايده عام و خاص باشد. و همچنين دور کردن و کنار زدن لفظ از معناي ظاهر آن بدون اينکه صارفي وجود داشته باشد، و آنچه که گمان کردهاند صارف ميباشد، و آن اينکه در زمان پيامبر جمعآوري شده بوده و اصحاب آن را حفظ ميکردند و ميخواندند، و اصحاب اهتمام به حفظ و نگهداري آن داشتند از تغيير و تبديل تا اين حدي که قرائت قرآن و چگونگي قرائت شان را ضبط نمودهاند، پس جواب آن[65]: اينکه يکجا و جمعآوري شده بود، مسلم نيست زيرا که قرآن در مدت رسالت پيامبر تا آخر عمر ايشان بطور متفرق و جدا نازل شده است، و روايات بسياري آمده است که بعضي از سورهها و بعضي از آيات در سال آخر نازل شده است، و آنچه روايت شده که آنان بعد از وفات پيامبر آن را جمعآوري نمودهاند، و همانا علي در منزلش نشست ومشغول جمعآوري قرآن بود، بيشتر از آن است که بتوان انکارش نمود. و اينکه آنان قرآن را حفظ کردند و ميخواندند مسلم است، ولکن حفظ و خواندن آنچه که در دستشان بود، و اهتمام اصحاب بحفظش و حفظ قرائت قرآن و چگونگي قرائتشان، بعد از جمعآوري و ترتيبش بود، و همچنان که اسباب حفظ و نگهداريش بسيار بود، همچنين براي منافقين[66] جهت تغيير دادنش فراوان و بسيار بود. و اما آنچه گفته ميشود که در اين صورت جاي اعتمادي براي ما باقي نميماند، در حالتي که به ما امر شده به اعتماد کردن بر آن، و پيروي از احکامش و تدبر در آياتش، و پذيرفتن اوامر و نواهي آن، و بر پا داشتن حدودش و عرضه نمودن روايت بر آن، اعتماد بر آن نميشود با وجود اين همه روايتي که دلالت ميکند بر تغيير و تحريف، زيرا اعتماد بر اين نوشته، و واجب بودن پيروي از آن و پذيرفتن اوامر و نواهي آن و بر پاداشتن حدود و احکامش، بخاطر روايات بسياري است که بطور قطعي دلالت ميکند بر اينکه آنچه بين دو برگ (جلد) ميباشد همان کتابي است که بر محمد (صلى الله عليه وسلم) نازل شده است، بدون کمي و زياده و بدون اينکه در آن تحريف شده باشد. و از اين روايت برداشت ميشود که همانا زياده و کمي و تغيير اگر در قرآن واقع گرديده باشد مخل به مقصود و باقي آن نميباشد، بلکه ميگوئيم مقصود مهم از کتاب، دلالت بر عترت و توسل به آنان بوده، و در باقي از آن دليل و حجتشان اهل بيت ميباشد، و بعد از توسل به اهل بيت، اگر آنان امر به پيروي از آن نموده براي ما حجت قطعي ميگردد اگر چه که تغيير داده شده باشد و مخل به مقصودش باشد، و اگر به ايشان متوسل نشويم و يا اينکه امر به پيروي آن نکنند در اين صورت توسل به آن و پيروي احکامش و استنباط اوامر و نواهيش، و حدود و احکامش، از طرف خودمان باشد، اين کار از جمله تفسير بالرأي که از آن نهي شدهايم شمرده ميشود اگر چه که تغيير نداده شده باشد[67]. 9- علامة حجت سيد عدنان بحراني بعد از ذکر کردن رواياتي که بنظر وي بر تحريف دلالت دارد ميگويد: رواياتي که شمارش نميشود بسيار است و از حد تواتر گذشته است و در نقل نمودن آنها فايده زيادي نميباشد بعد از اينکه قول به تحريف و تغيير بين فريقين[68] شايع ميباشد، و از جمله مسلمات نزد صحابه و تابعين ميباشد، بلکه فرقه محقه اجماع[69] دارد و از ضروريات[70] مذهبشان ميباشد در اين مورد روايتشان بسيار ميباشد[71]. 10- علامة محدث يوسف بحراني بعد از ذکر کردن رواياتي که بنظرش بر تحريف قرآن دلالت ميکند، ميگويد: آنچه از دلالت صريح و گفتار روشن در اين روايات ميباشد پوشيده نيست، بر آنچه که ما اختيار کردهايم و واضح بودن آنچه که گفتهايم، و اگر راه طعنه زدن به اين روايات[72] باز شود با وجود بسياري آن و منتشر شدنش، هرآينه طعنهزدن به تمام روايات شريعت[73] ممکن خواهد بود. چنانچه که پوشيده نيست که اصول يکي است، و همچنين طرق و راويان و مشايخ و نقل کنندگان يکي ميباشد، بجانم سوگند، همانا قول به عدم تغيير و تبديل از گمان خوب به ائمه جور[74] خارج نميشود، و اينکه آنان در امانت بزرگ[75] خيانت نکردهاند، با وجود آشکار شدن خيانتشان در امانت ديگري[76] که ضررش بر دين بيشتر ميباشد[77]. * برادر مسلمان، توجه فرمائيد که اين عالم بزرگ شيعه نميتواند در رواياتي که در کتب شيعه درباره اثبات تحريف قرآن آمده طعنهاي وارد سازد زيرا که طعنه زدن به آنها طعنه زدن به شريعت مذهب شيعه ميباشد. 11- نوري طبرسي (متوفي 1320 ه( و کتابش (فصل الخطاب) روايت و گفتار شيعه درباره تحريف در کتابهاي گذشتهشان پراکنده بود، و بيشتر مردم بر آن آگاهي نمييافتند، تا اينکه خداوند اجازه رسوائي آنان بر همگان داد، هنگامي که نوري طبرسي يکي از علماي بزرگشان در سال 1292 هجري در شهر نجف در جاي که بارگاه امير المومنين ميباشد، کتاب بزرگي براي اثبات تحريف قرآن تاليف نمود، و نام آن را: (فصل الخطاب في إثبات تحريف کتاب رب الأرباب) ناميد، و در اين کتاب روايات بسياري براي اثبات دعوايش درباره اين که قرآن تحريف است ذکر نموده است، و بر مهمترين مصادر نزدشان از کتابهاي حديث و تفسير اعتماد کرده و از آنها صدها روايات منسوب به ائمه درباره تحريف بيرون آورده است، و ثابت کرده است که عقيدة تحريف قرآن، همان عقيده علماي گذشتهشان ميباشد. و اين کتابش را به سه مقدمه و دو باب تقسيم نموده است: مقدمه اول عنوان آن چنين گذاشته: ذکر رواياتي که درباره جمعآوري قرآن و سبب جمعآوري، روايت شده است و اينکه در معرض نقص ميباشد، با توجه به چگونگي جمعآوري، و اينکه جمعآوري و تاليف آن مخالف با جمعآوري و تاليف مؤمنين است. مقدمه دوم عنوانش چنين قرار داده: در بيان اقسام تغييراتي که واقع شدنش در قرآن ممکن است و تغييراتي که غير ممکن ميباشد. مقدمه سوم براي ذکر اقوال علمايشان درباره تغيير و عدم آن در قرآن قرار داده است[78]. و شايد که اين عنوانها و تيترها بيان کننده آن چيزهاي باشد که در آن ميباشد، از جرأت بر کتاب خدا بطور بيسابقهاي. و بخاطر طولاني نشدن، نقل کردن از مقدمه اولي و دومي صرف نظر ميکنم، و اکتفا ميکنم نقل آنچه که طبرسي در مقدمه سومي ذکر نموده است از اسامي علمايشان، آن کساني که قائل به تحريف در قرآن ميباشند. در مقدمه سوم ميگويد: (در ذکر اقوال علمايشان درباره تغيير قرآن و عدمش) پس بدان که براي آنان در اين باره گفتار بسياري وجود دارد که مشهور آن دوتا ميباشد. اول- وقوع تغيير و نقصان در آن: و اين مذهب شيخ بزرگوار علي بن ابراهيم قمي – شيخ کليني – در تفسيرش ميباشد. وي در اول تفسيرش تصريح نموده و کتابش را از اين روايت پر کرده است با وجود اينکه ايشان در اول کتابش خود را ملزم نموده که در اين کتاب، ذکر نکند مگر از مشايخش و افراد معتمد و ثقه در نزدش. و مذهب شاگرد وي ثقه الاسلام کليني (رح) ميباشد، و بخاطر نقل روايت بسيار و صريحي در اين زمينه در کتابش. و با اين مذهب ثقه بزرگوار محمد بن حسن الصفار در کتاب بصائر الدرجات دانسته ميشود. و اين مذهب صريح ثقه محمد بن ابراهيم نعماني شاگرد کليني و صاحب کتاب مشهور «الغيبه»، و در (تفسير کوچک)، آن کتابي که فقط اکتفا نموده در آن بر ذکر انواع آيات و اقسام آن، و در حقيقت به منزلة شرح براي مقدمة تفسير علي بن ابراهيم، ميباشد. و مذهب صريح ثقه بزرگوار سعد بن عبدالله قمي در کتاب ناسخ القرآن و منسوخه ميباشد چنانکه در جلد 19 از بحار آمده است، همانا وي بابي منعقد نموده بنام (باب تحريف در آياتي که خلاف آن چيزي که خداوند نازل نموده است، از آنچه که مشايخ ما از علماي آل محمد (عليهم السلام) روايت کردهاند). سپس روايت بسياري ذکر نموده، که در دليل دوازدهمين خواهد آمد پس ملاحظه فرمائيد. و سيد علي بن احمد کوفي در کتاب «بدع المحدثة» تصريح نموده و ما قبلاً آنچه وي ذکر نموده در اين معنا ذکر کرديم. و اين قول ظاهر بزرگان مفسرين و پيشوايان شيخ بزرگوار محمد بن مسعود عياشي و شيخ فرات بن ابراهيم کوفي، و ثقه محمد بن عباس ماهيار ميباشد. به تحقيق ايشان تفاسيرشان را از اخبار و روايات صريح در اين باره، پر نمودهاند، و از کساني که به اين قول تصريح نمودهاند و آن را ياري دادهاند شيخ بزرگ محمد بن محمد نعمان مفيد، و شيخ متکلمين و جلودار نوبختيها ابو سهل اسماعيل بن علي بن اسحاق بن ابي سهل بن نوبخت صاحب کتب بسيار که از جمله آنها «کتاب التنبيه في الامامة» که صاحب صراط مستقيم از آن نقل ميکند، ميباشد. و همچنين خواهرزادهاش شيخ متکلم و فيلسوف ابو محمد حسن بن موسي، صاحب مولفات پسنديده و خوب که از جمله آنان «کتاب الفرق و الديانات» است، ميباشد. و شيخ بزرگوار ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت صاحب «کتاب ياقوت»، که علامه آن را شرح داده در اولش آن را توصيف نموده به گفتهاش: شيخ اقدم ما و امام اعظم مان. و از جمله آنان اسحاق الکاتب، آن کسي که حجت[79] (عجل الله فرجه) را مشاهده نموده، ميباشد. و رئيس اين طائفه شيخي که چه بسا به معصوم بودن وي گفته شده، ابو القاسم حسين بن روح بن ابي بحر نوبختي سفير سوم بين شيعه و حجت (صلوات الله عليه). و از کساني که قائل به تحريف قرآن هستند دانشمند فاضل و متکلم حاجب بن الليث بن سراج، چنين در رياض العلماء، توصيف وي آمده است. و از کساني ديگر که قائل به تحريف هستند، شيخ جليل فضل بن شاذان، در جاهاي از کتاب «الايضاح» و همچنين از کساني ديگري که از گذشتگان که قائل به تحريف هستند شيخ جليل محمد بن الحسن شيباني صاحب کتاب تفسير: «نهج البيان عن کشف معاني القرآن»[80] ميباشد. اما باب اول: طبرسي باب اول را خاص گردانيده براي ذکر دلائلي که علما بر واقع شدن تغيير و نقصان در قرآن استدلال نمودهاند. و در اين باب دوازده دليل از آن ادله که استدلال شده بوسيله آنها بر آنچه که گمان کرده است از تحريف قرآن، و در ذيل هر دليلي از اين ادلهها روايات بسياري که همه دروغ و افتراه بر ائمه آل بيت ميباشد ذکر نموده است[81]. اما باب دوم: طبرسي در آن ادله کساني که ميگويند تغييري در قرآن بوجود نيامده ذکر نموده سپس بطور مفصل بر آنان رد نموده است[82]. * نوري طبرسي در ص، 211 از کتابش -فصل الخطاب-، درباره صفات قرآن ميگويد: فصاحتش در بعضي فقرات (پاراگرافها) بسيار است. و به حد اعجاز ميرسد، و سبکي و ضعيفي، بعضي ديگر. * ملاحظه مهم: همانا کتاب فصل الخطاب في اثبات تحريف کتاب رب الارباب، طبرسي، بر حسب معلوماتم هيچ دانشمند شيعه آن را انکار نميکند. در ذيل برخي از دانشمندان و نويسندگان شيعه که در تاليفاتشان ذکر نمودهاند که کتاب فصل الخطاب، مولف آن علامه نوري طبرسي است، ذکر خواهم کرد: 1- علامه آقا بزرگ تهراني، در کتابش: نقباء البشر في القرن الرابع عشر در زندگينامه نوري طبرسي. 2- سيد ياسين موسوي در مقدمه کتاب: «النجم الثاقب»، تاليف نوري طبرسي. 3- رسول جعفريان، در کتابش: أكذوبة التحريف أو القرآن و دعاوي التحريف». 4- علامه سيد جعفر مرتضي عاملي: در کتابش: «حقائق هامة حول القرآن الکريم». 5- سيد علي حسين ميلاني، در کتابش: «التحقيق في نفي التحريف». 6- استاد محمد هادي معرفه: در کتابش «صيانة القرآن من التحريف». 7- باقر شريف قرشي، در کتابش: في رحاب الشيعه ص، 59». 12- علامه محقق حاج ميرزا حبيب الله هاشمي خوئي اين دانشمند دلايل کم شدن قرآن را بر شمرده، و ما برخي از ادلهها چنانکه اين دانشمند شيعه گفته است ذکر ميکنيم. 1- کم شدن سورة ولايت[83]. 2- کم شدن سورة نورين[84]. 3- کم شدن بعضي از کلمهها از آيات[85]. سپس ميگويد: همانا امام علي در عهد خلافتش بخاطر تقيه نتوانست قرآن را تصحيح نمايد، و همچنين تا اينکه در روز قيامت حجتي باشد بر کساني که آن را تحريف کرده و تغيير دادهاند[86]. پس اين دانشمند شيعه ميگويد: همانا ائمه بخاطر ترس از اختلاف در بين مردم و بازگشت شان بسوي کفر اصلي شان، نتوانستند قرآن صحيح را براي مردم بيرون آورند[87]. 13- ميثم بحراني درباره طعن به عثمان (رضي الله عنه) ميگويد: همانا او مردم را خاص بر قرائت زيد بن ثابت گردآورد، و بقيه قرآنها را سوزاند و باطل کردن آن چيزهاي که در آن شکي نيست که از قرآن نازل شده بود[88]. 14- (أ) سيد محسن حکيم (ب) سيد ابوالقاسم خوئي (ج) روح الله خميني (د) حاج سيد محمود حسين شاهرودي (ه( حاج سيد محمد کاظم شريعتمداري (و) علامه سيد علي تقي تقوي اينها در قرآن طعن زدهاند با موثق قرار دادن و تاييد «دعا صنمي قريش»، آن دعاي که حاوي طعن بر قرآن ميباشد. و ما مقدمة آن دعا را ذکر ميکنيم. (اللهم صل على محمد وآل محمد والعن صنمي قريش وجبتيهما وطاغوتيهما وإفکيهما وابنتيهما اللذين خالفا أمرک وأنکرا وصيک وجحدا أنعامک وعصيا رسولک، وقلبا دينک، وحرفا کتابک[89] .... اللهم العنهم بکل آية[90] حرفوها)[91]. يعني: «پروردگار درود بفرست بر محمد و آل محمد، و لعنت کن دو بت قريش، و دو طاغوت و دو دروغگويشان، و دو دخترشان، آن دو کساني که مخالفت دستور تو کردند، و وصي تو را انکار کردند و نعمتهاي تو را ناسپاسي کردند و نافرماني پيامبرت نمودند، و دين تو را دگرگون ساختند و کتابت را تحريف نمودند .... پروردگارا در ازاي هر آيهاي که تحريف کردهاند آنان را لعن کن». 15- محمد بن يعقوب کليني 1- از جابر گفت: شنيدم ابو جعفر (عليه السلام) که ميگويد: هيچ کسي از مردم ادعاي جمعآوري تمام قرآن همانطوري که نازل شده نکرده مگر شخص دروغگو، در حاليکه جمعآوري نکرده و حفظش ننموده، همچنانکه خداوند بزرگ نازل کرده است مگر علي بن ابي طالب (عليه السلام) و بعد از وي ائمه (عليهم السلام)[92]. 2- از جابر از ابو جعفر (عليه السلام) همانا وي گفت: هيچ کسي غير از اوصيا نميتواند چنين ادعاي کند که تمام قرآن ظاهر و باطنش نزد وي است[93]. 3- مردي نزد ابو عبدالله آيه: ﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[94]. را تلاوت نمود، پس ايشان فرمودند: اين چنين نيست، بلکه چنين است: «و المأمونون» پس ما «مأمونون» (امانت داران آن) هستيم[95]. 4- از ابو بصير از ابو عبدالله (عليه السلام) روايت است که فرمود: همانا نزد ما مصحف فاطمه (عليها السلام) ميباشد: و تو چه دانستهاي که مصحف فاطمه (عليها السلام) چيست؟ ميگويد: گفتم: و مصحف فاطمه (عليها السلام) چيست؟ فرمود: مصحف فاطمه در آن است سه برابر مانند قرآن شما، و قسم بخدا، در آن يک حرفي از قرآن شما در آن نيست ميگويد: گفتم: قسم بخدا اين علم است[96]. 5- از هشام بن سالم از ابو عبدالله (عليه السلام) فرمود: همانا قرآني که جبرئيل (عليه السلام) بسوي محمد (صلى الله عليه وسلم) آورده بود، هفده هزار آيه بود[97]. ملاحظه: خوانندة محترم عدد آيات در روايات پنجم با عدد آيات قرآن کريم مقارنه نمائيد که آن شش هزار ميباشد، و خواهي يافت که قرآني که شيعه مدعي آن هستند تقريباً سه برابر اين قرآن ميباشد، که مقصود همان مصحف فاطمه (رضي الله عنها) است چنانکه در روايات چهارم گذاشت. 16- محمد بن مسعود، معروف به عياشي 1- عياشي از ابو عبدالله روايت ميکند که همانا وي فرمود: اگر قرآن چنانکه نازل شده تلاوت شود هر آينه خواهيد يافت که ما در آن ناميده شدهايم [98] [99]. 2- همچنين از ابو عبدالله روايت ميکند که ايشان گفتند، اگر چنين نبود که در کتاب خدا زياده و از آن کاسته نشده بود، حق ما بر هيچ خردمندي پوشيده نميماند، و اگر قائم ما قيام کند پس سخن بگويد قرآن او را تصديق ميکرد[100]. 17- ابو جعفر محمد بن حسن صفار 1- صفار از ابو جعفر صادق روايت ميکند که همانا وي فرمود: هيچ کسي از مردم ادعاي جمعآوري تمام قرآن همانطوري که نازل شده نکرده مگر شخص دروغگو، در حاليکه جمعآوري و حفظش ننموده همچنانکه نازل شده، مگر علي بن ابي طالب و ائمه بعد از وي[101]. 2- صفار از محمد بن حسين از محمد بن سنان از عمار بن مروان از منخل از جابر از ابو جعفر (عليه السلام) که همانا فرمودند: هيچ کس غير از اوصياء نميتواند چنين ادعا کند که تمام قرآن ظاهر و باطنش را جمعآوري نموده است[102]. 18- دانشمند شيعه مقدس اردبيلي ميگويد: همانا عثمان، عبدالله بن مسعود را کشت، بعد از اينکه وي را مجبور ساخت بر رها کردن مصحفي که نزدش بود، و او را وادار نمود بر قرائت آن مصحفي که زيد بن ثابت آن را به دستور وي ترتيب و جمعآوري کرده بود. و برخي گفتهاند که همانا عثمان دستور داد به مروان بن حکم و زياد بن سمره کاتبان وي تا اينکه از مصحف عبدالله بن مسعود آنچه که مورد پسندشان است نقل کنند و حذف کنند از آن چيزي که نزدشان مورد پسند نيست، و باقي را بشويند[103]. 19- حاج کريم کرماني ملقب به مرشد انام ميگويد: همانا مهدي بعد از ظهورش قرآن را تلاوت ميکند، سپس ميگويد: اي مسلمانان، قسم بخدا اين همان قرآن حقيقي است که خداوند بر محمد نازل کرده بود، آن قرآني که تحريف و تبديل گرديد[104]. 20- مجتهد هندي سيد دلدار علي ملقب، به آيت الله في العالمين ميگويد: بمقتضي اين اخبار و روايات همانا بطور کلي در قرآني که اکنون بدست ماست تحريف صورت گرفته بطور زياده و کمي در حروفش و همچنين در بعضي از الفاظ، و در ترتيب در بعضي از جاها، پس وجود پذيرفتن اين اخبار جاي شکي در بوقوع پيوستن تحريف باقي نميماند[105]. 21- ملا محمد تقي کاشاني ميگويد: همانا عثمان، به زيد بن ثابت که از دوستان وي و از دشمنان علي بود، دستور داد که قرآن را جمعآوري نمايد و مناقب آل بيت و ذم دشمنانشان را از آن حذف نمايد، و قرآني که اکنون در دست مردم است، و معروف به مصحف عثمان است، همان قرآني است که بدستور عثمان جمعآوري شده است[106]. ثانياً: بزرگان علماي شيعه ميگويند: همانا رواياتي که در قرآن طعن وارد ميسازد متواتر و مستفيض ميباشد 1- شيخ مفيد ميگويد: همانا اخبار و روايات از ائمه هدي از آل محمد (صلى الله عليه وسلم) درباره اختلاف قرآن، و آنچه که ستمکاران در آن بوجود آوردهاند از حذف و نقصان بطور مستفيض آمده است[107]. 2- ابو الحسن عاملي: بدان که همانا حقي که از آن جاي فرار نيست، بر حسب روايات متواتري که خواهد آمد، که همانا اين قرآني که اکنون در دست ماست بعد از رسول الله (صلى الله عليه وسلم) چيزي از تغييرات در آن بوجود آمده، و کساني که بعد از وي جمعآوري نمودهاند بسياري از کلمات و آيات را از آن ساقط گرداندهاند[108]. 3- نعمت الله جزايري: همانا پذيرفتن اينکه بصورت متواتر بودن از وحي الهي است و همه اينها جبرئيل امين نازل کرده است، منجر به کنار گذاشتن روايت مستفيض، بلکه متواتري ميشود که بطور صريح دلالت بر اين دارد که در کلام و ماده و اعراب قرآن تحريف واقع شده است. با وجود اينکه اصحاب ما بر صحت و تصديق به آن اتفاق کردهاند[109]. 4- محمد باقر مجلسي: در شرحش براي حديث: هشام بن سالم از ابو عبدالله (عليه السلام) فرمود: همانا قراني که جبرئيل (عليه السلام) بسوي محمد (صلى الله عليه وسلم) آورده بود هفده هزار آيه بود. درباره اين حديث گفته است: موثق (مورد اعتماد) است. و در بعضي از نسخهها از هشام به سالم بجاي هارون بن سالم است، پس حديث صحيح ميباشد، پوشيده نماند که اين خبر (حديث) و بسياري از حديث هاي صحيح ديگر، در بوقوع پيوستن نقص و تغيير در قرآن صريح ميباشد، و نزد من همانا اخبار در اين باب از لحاظ معني متواتر ميباشد. و کنار گذاشتن همه آنان باعث از بين رفتن اعتماد کلي از روايت ميگردد، بلکه بگمان من همانا اخبار در اين زمينه کمتر از اخبار امامت نميباشد پس چگونه با خبر (حديث) آن را ثابت ميکنند؟[110] يعني در صورت کنار گذاشتن اخبار و روايات تحريف قرآن، چگونه بوسيله خبر (حديث) امامت را ثابت ميکنند؟ 5- سلطان محمد خراساني، ميگويد: بدان که همانا اخبار بصورت مستفيض از ائمه اطهار، درباره واقع شدن زياد، و کمي و تحريف و تغيير در قرآن، آمده است که جاي شکي باقي نميماند[111]. 6- علامه حجت سيد عدنان بحراني: ميگويد: اخباري که بشمار نميآيد (يعني اخبار تحريف قرآن) بسيار ميباشد و از حد تواتر گذشته است[112]. ثالثاً: علماي بزرگ شيعه ميگويند که همانا قايل بودن به تحريف و نقص قرآن از ضروريات مذهب شيعه ميباشد و از اين علماء: 1- ابو الحسن عاملي: که ميگويد: نزد من آشکار صحيح بودن اين قول: «تحريف قرآن و تغييرش» بعد از پيگيري اخبار و جستجوي آثار، بطوري که ميتوان حکم نمود که از ضروريات مذهب شيعه ميباشد و همانا از بزرگترين مفاسد غصب خلافت بود[113]. 2- علامه حجت سيد عدنان بحراني: ميگويد: و اينکه يعني قول به تحريف قرآن از ضروريات مذهبشان، ميباشد، (يعني مذهب شيعه)[114]. رابعاً: علماي بزرگ شيعه ميگويند: همانا شيعه اجماع دارند بر اينکه قرآن تحريف شده است و از اين علماء: 1- علامه حجت سيد عدنان بحراني: بعد از ذکر کردن رواياتي که بنظرش بر تحريف دلالت دارد ميگويد: رواياتي که شمارش نميشود بسار است و از حد تواتر گذشته است، و در نقل کردن آنها فايده زيادي نميباشد، بعد از اينکه قول به تحريف و تغيير بين فريقين[115] شايع ميباشد، و از جمله مسلمات نزد صحابه و تابعين ميباشد، بلکه فرقه محقه[116] اجماع دارد و از ضروريات[117] مذهبشان است و در اين مورد رواياتشان بسيار ميباشد[118]. 2- شيخ يحيي شاگرد کرکي ميگويد: خاص[119] و عام[120] از اهل قبله اجماع دارند که همانا اين قرآني که اکنون در دست مردم ميباشد کل قرآن نيست، و همانا چيزهاي از قرآن از بين رفته که در دست مردم نيست[121]. 3- محمد بن نعمان مفيد: ميگويد: اماميه بر وجوب رجعت (بازگشت) بسياري از مردگان به دنيا قبل از روز قيامت اتفاق دارند، و بر اطلاق بداء در وصف خداي بزرگ اتفاق دارند، و اتفاق دارند بر اينکه پيشوايان گمراه در جمعآوري قرآن بر موجب تنزيل و سنت رسول (صلى الله عليه وسلم) روي گرداني نمودهاند[122]. خامساً: شيعه براي چه ميگويد همانا قرآن تحريف شده و ناقص است؟ بخاطر اسباب زير شيعه معتقد به تحريف در قرآن شدهاند: اولاً- عدم ذکر امامت در قرآن کريم: همانا شيعه اعتقاد دارد که مسأله امامت، در معتقدات اساسي داخل است که منکر آن کافر ميگردد، پس متعلق است به ايمانيات مانند ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه وسلم)، امامت نزد شيعه مفهوم خاص دارد، که آنان در اين معتقد از بقيه مسلمانان منفرد هستند. آنان معتقدند که همانا امامت مانند نبوت منصبي الهي است، همچنانکه خداوند سبحان هر کس که بخواهد از بندگانش را براي رسالت و پيامبري بر ميگزيند و وي را با معجزاتي که مانند نص است از جانب خداوند براي تأييدش، ميکند، پس همچنين هر کس که بخواهد بر ميگزيند براي امامت، و پيامبرش را امر ميکند بر آن نص بگذارد، و بعد از خود براي مردم امام قرار دهد[123]. اما فرق بين رسول و نبي و امام نزدشان، سپس صاحب کتاب کافي روايت ميکند که همانا از امامشان رضا پرسيده شد: فرق بين رسول و نبي و امام چيست؟ پس ايشان نوشتند يا اينکه گفتند: فرق بين رسول و نبي و امام، همانا رسول کسي است که جبرئيل بر وي نازل ميشود، پس او را ميبيند و سخنش را ميشنود و بر روي وحي نازل ميکند، بسا اوقات مانند خواب حضرت ابراهيم (عليه السلام) در خواب ميبيند و نبي کسي که بسا اوقات سخن را بشنود و گاهي شخص (فرشته) را ببيند و نشنود، و امام کسي است که سخن را ميشنود، و شخص (فرشته) را نميبيند[124]. از اين نص چنين فهميده ميشود که وحي الهي بر حسب اختلاف روش و وسيلهاي که وحي به آنان ميرسد براي هر سه آنها متحقق ميباشد ولي اين روايت کافي ميگويد: همانا امام سخن را ميشنود و شخص يعني فرشته را نميبيند، با وجود اينکه نزدشان روايات ديگري ميباشد که تحقق رويت فرشتگان براي امام را بطور تاکيد بيان ميکند، تا آنجاي که دانشمندشان مجلسي در کتاب بحار بابي بعنوان: (باب أن الملائکه تأتيهم وتطأ فرشهم وأنهم يرونهم)[125]. ذکر نموده است که در آن بيست و شش حديث ذکر نموده، از جمله آنها آنچه که از صادق روايت کرده که فرمود: «همانا فرشتگان در منزلگاه ما بر ما فرود ميآيند، و بر فرش ما چرخ ميخورند (رفت و آمد ميکنند)، و بر سفره ما حاضر ميشوند و در اوقات نماز نزد ما ميآيند تا اينکه با ما نماز بخوانند و هيچ روزي نيست مگر اينکه خبر اهل زمين و آنچه در آن صورت ميگيرد نزد ما ميباشد[126]. و از صادق روايت است که فرمود: همانا از ما کساني هستند که در گوششان گفته (ضربه زده) ميشود: و کساني هستند که در خوابشان ميآيند، و همانا کساني هستند صداي زنجير (سلسله) ميشنوند که بر تشت زده ميشود، و همانا از ما کساني هستند صورتي نزدش ميآيد که از جبرئيل و ميکائيل عظيمتر است[127]. پس خواننده عزيز، در اين روايات مشاهده کردي که آن فرقي که کليني بين امام و رسول و نبي از رضا ذکر نمود. اگر فرق بحساب آيد از بين رفت تا آنجاي که خود مجلسي ميگويد: همانا استنباط فرق بين نبي و امام از آن روايات و اخبار خالي از اشکال نيست، و همچنين جمع کردن بين آنها بسيار مشکل است[128]. آنگاه ميگويد: ما وجهي براي عدم وصفشان به نبوت نميشناسيم مگر بخاطر رعايت خاتم الانبياء، و فرقي بين نبوت و امامت به عقل ما نميرسد[129]. امامت نزد شيعه رکني از ارکان دين است: ايمان به امامت ائمه اثناعشر، نزدشان رکني از ارکان دين ميباشد، و کتابهايشان از اين چيزها پر ميباشد، از آن جمله، چيزي که کليني با سَند خودش از ابو جعفر روايت ميکند که گفت: اسلام بر پنج چيز بنا شده است، بر نماز و زکات و روزه و حج و ولايت، و بطرف چيزي فراخوانده نشده همچنانکه بسوي ولايت فرا خوانده شده، پس مردم چهار تا را گرفتند و اين را -يعني امامت- رها کردند[130]. پس ولايت -يعني امامت اثناعشر- رکن پنجم اسلام بشمار ميآورند، چنين ميپندارند که از طرف شارع اهتمام و عنايت خاص داده شده همچنانکه قولش: (فرانخوانده بسوي چيزي چنانکه بسوي ولايت فرا خوانده). ما نميدانيم اين اهتمامي که اينها ميپندارند کجا ميباشد، و کتاب بزرگ اسلام کتاب خداوند (قرآن کريم) در آن ارکان اسلام از شهادتين و نماز و روزه و زکات و حج ذکر ميشود و تکرار ميگردد ولي در آن خبري از ولايت ائمه دوازهگانه شان نيست!! و گاهي اوقات ارکان اسلام را سه تا قرار ميدهند که يکي از آنها ولايت ميباشد. کليني با سندش از صادق (عليه السلام) روايت ميکند که فرمود: پايههاي اسلام سه تا هستند: نماز و زکات و ولايت و يکي از آنان بدون دو تاي ديگر صحيح نميباشد[131]. و ميگويند: همانا ولايت افضلترين ارکان اسلام ميباشد. پس زراره از ابو جعفر روايت ميکند که فرمود: اسلام بر پنج چيز بنيان شده: بر نماز و زکات و حج و روزه و ولايت، زراره ميگويد: گفتم: و کداميک از آنها افضلتر ميباشد: ايشان فرمودند: ولايت افضل ميباشد[132]. و ميگويند: همانا در ولايت رخصت و اجازه نيست. از ابو عبدالله روايت است که فرمود: همانا خداوند بر امت محمد پنج فريضه فرض گردانيده است: نماز، و زکات، و روزه، و حج، و ولايت ما، پس در چهار فريضه[133] برايشان رخصت داد، و در ترک کردن ولايت ما براي هيچ کسي رخصت نداده است. نه، قسم به خدا در آن رخصتي نيست[134]. تکفير کسي که امامت ائمه دوازده گانه نزد شيعه را انکار کند: روايات بسياري نزدشان وارد شده که تکفير ميکند کسي که امامت ائمه دوازده گانه را انکار نمايد. و از جمله رواياتشان در اين مورد: از ابو عبدالله (عليه السلام) روايت است که فرمود: «کسي که ادعا امامت کند و از اهل آن نباشد پس او کافر است»[135]. و اهل آن ائمه دوازده گانه هستند يا کساني از فقهاي شيعه که نيابت از ايشان نمايند. و از ابو عبدالله (عليه السلام) روايت است که فرمود: «سه کساني هستند که خداوند در روز قيامت بسوي آنان نگاه نميکند و آنها را پاک نميسازد و برايشان عذابي دردناک ميباشد: کسي که ادعاي امامت از جانب خدا نمايد، در حالي از آن وي نيست و کسي که امامي از جانب خدا را انکار نمايد، و کسي که گمان داشته باشد که براي اين دو[136] در اسلام نصيب و بهرهاي است»[137]. و عبادت نزدشان پذيرفته نيست مگر با ايمان به ولايت اثني عشر، در بحار مجلسي آمده است: «همانا اگر بندهاي، هزار سال خدا را پرستش نمايد، و عمل 72 پيامبر را خودش بياورد، خداوند از وي نميپذيرد تا اينکه ولايت ما اهل بيت را بشناسد والا خداوند او را در جهنم اندازد[138] و از صادق روايت است كه فرمود: انکار کننده ولايت علي مانند بتپرست ميباشد[139]. و مجلسي در بحار در اين مورد چندين ابواب ذکر کرده است، از آنها: باب همانا اعمال پذيرفته نميشود مگر با ولايت، و در اين باب 71 حديث از احاديث شان ذکر نموده است[140]. (باب: همانا در قبر از ولايت شان پرسيده ميشود) و در آن 22 حديث ميباشد[141]. (باب: همانا ايشان شفيعان مردم هستند، و همانا بازگشت مردم بسوي ايشان است، و حسابشان بر آنان و همانا در روز قيامت از دوستي و ولايتشان سوال ميشود) و در آن 15 حديث ميباشد[142]. گفتار علماي شيعه دلالت دارد بر اينکه: همانا منکر ولايت يکي از ائمه اثني عشر نزد شيعه کافر ميباشد. ابن بابويه قمي در رسالهاش در اعتقادات ميگويد: و اعتقاد ما درباره کسي که امامت امير المومنين و ائمه بعد از ايشان (عليه السلام) را انکار کند، همانا وي بمنزلة کسي است که نبوت پيامبران را انکار نمايد. و اعتقادمان درباره کسي که به امامت امير المؤمنين اقرار کرد، و يکي از ائمه بعد از او را انکار کند، همانا او بمنزلة کسي است به تمام انبياء ايمان آورده سپس نبوت محمد (صلى الله عليه وسلم) را انکار نمايد و پيامبر (صلى الله عليه وسلم) فرموده است: ائمه بعد از من دوازده تا هستند اول ايشان امير المؤمنين علي بن ابي طالب و آخرشان قائم ميباشد، پيروي از آنان پيروي از من است، و نافرماني از ايشان نافرماني من است، پس کسي که يکي از آنان را انکار نمايد، پس بتحقيق که مرا انکار نموده است[143]. و قمي ميگويد: پس کسي که ادعاي امامت نمايد، و امام نباشد، پس او ستمگر و ملعون ميباشد، و کسي که امامت را در غير اهلش قرار دهد پس وي ستمگر و ملعون است، و پيامبر (صلى الله عليه وسلم) ميفرمايد: کسي که پس از من امامت علي را انکار نمايد پس همانا نبوت مرا انکار نموده است، و کسي که نبوت مرا انکار کند، پس بتحقيق که ربوبيت خدا را انکار نموده است. و صادق فرموده است: کسي که در کفر دشمنان ما و ستمگران بر ما شک کند، پس او کافر ميباشد[144]. و ابن مطهر حلي: کسي که به ائمه آنان ايمان نياورد وي را بدتر از يهود و نصاري ميشمارد. ميگويد: امامت لطف عام است و نبوت لطف خاص، زيرا که خالي بودن زمان از پيامبر زنده امکان دارد بر خلاف امام، و انکار لطف عام بدتر است از انکار لطف خاص[145]. و عالمشان نعمت الله جزايري ميگويد: همانا ما با آنان يعني اهل سنت متفق نشدهايم بر خدا، و نه بر پيامبر و نه بر امام، زيرا که آنان ميگويند: همانا خدايشان آن کسي که محمد (صلى الله عليه وسلم) پيامبرش هست و بعد وي ابوبکر خليفهاش ميباشد. و ما به اين خدا قائل نيستيم، و نه به اين پيامبر، بلکه ميگوييم: همانا خداي که خليفه پيامبرش ابوبکر باشد، خداي ما نيست و نه آن پيامبر، پيامبر ماست[146]. و مفيد ميگويد: اماميه اتفاق دارد بر اينکه کسي که امامت يکي از ائمه را انکار کند، و آن اطاعت واجبي که خداوند بر وي واجب گردانيده انکار نمايد، پس آن شخص کافر و و گمراه است و سزاوار جاودان ماندن در آتش ميباشد[147]. و ميگويد: اماميه اتفاق دارد بر اينکه همانا تمام اصحاب بدعت کفار هستند، و همانا بر امام لازم است در صورت توان بعد از دعوت دادنشان و اقامه دليل و حجت بر آنان آنها را به توبه وا دارد، پس اگر از بدعتشان توبه کردند و بسوي درستي آمدند، و در غير اين صورت بخاطر مرتد شدنشان از ايمان، آنان را ميکشد، و همانا هر کسي از آنان که بر آن بدعت بميرد، پس او از اهل آتش ميباشد[148]. و شيخ ايشان طوسي ميگويد: و رد کردن امامت کفر است همچنانکه رد نمودن نبوت کفر ميباشد، زيرا که جاهل بودن به اين دو در يک حد ميباشد[149]. و مجلسي ميگويد: و بتحقيق که اخبار متواتر وارد شده است که همانا هيچ عملي از اعمال بدون ولايت پذيرفته نميشود[150]. اين بود رأي شيعه درباره کسي که امامت ائمه دوازدهگانه انکار کند[151]. و بعد از اين شيعه از خود ميپرسد: ولايت با وجود اين همه عظمت و اهميتش براي چه در قرآن ذکر نشده؟ براي چه نماز، و زکات و غير از آن دو از ارکان اسلام در قرآن ذکر ميشود، ولايت ذکر نميشود؟ پس هنگامي که اين مشکل پيش آمد، بسوي اين گفتار روي آوردند که قرآن تحريف شده، در آن تغيير ايجاد شده، آيات بسياري از آن حذف شده، کلمات بسياري از آن ساقط گردانيده شده، بزرگان اصحاب و امت اسلامي بخاطر کينه با علي و دشمني با فرزندانش، و بخاطر از بين بردن ميراث رسول الله (صلى الله عليه وسلم) اينها را حذف نمودهاند. سپس روايت دروغين و ساختگي بر رسول خدا (صلى الله عليه وسلم) و علي و آل بيتش (عليهم السلام) در کتابهايشان ذکر نمودند. مثال اين مورد: پس بطور مثال: محمد بن يعقوب کليني از جابر از ابو جعفر (عليه السلام) روايت ميکند که گفت: به وي گفتم: براي چه علي بن ابي طالب امير المومنين ناميده شده؟ فرمود: خداوند او را ناميده است. و اين چنين در کتابش نازل کرده است. ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ وأن محمداً رسولي وأنت علياً أمير المؤمنين)[152]. و همچنين از جابر روايت شده که گفت: جبرئيل (عليه السلام) اين آيه را بر محمد اين چنين نازل کرد: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا (في علي) فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّنْ مِثْلِهِ﴾[153]. از ابو بصير از ابو عبدالله (عليه السلام) روايت شده درباره فرمودهء خداوند: ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْكَافِرِينَ (بولاية علي) لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ﴾. پس فرمود: قسم بخدا، اين چنين جبرئيل (عليه السلام) براي محمد (صلى الله عليه وسلم) آورده است[154]. و از ابو حمزه از ابو جعفر (عليه السلام) روايت شده که فرمود: جبرئيل (عليه السلام) اين آيه را اين چنين فرود آوردند: ﴿فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ (بولاية علی) إِلاَّ كُفُوراً﴾. و فرمود: جبرئيل (عليه السلام) اين آيه را اين چنين فرود آورد: ﴿وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ (فی ولاية علی) فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ (آل محمد) نَاراً﴾[155]. و از جابر از ابو جعفر (عليه السلام) که فرمود: اين آيه اين چنين نازل شده: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ (في علي) لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ﴾[156]. و از منخل از ابو عبدالله (عليه السلام) روايت مي كند که فرمود: جبرئيل (عليه السلام) اين آيه را بر محمد (صلى الله عليه وسلم) اين چنين فرود آورد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا (في علي نوراً مبيناً)﴾[157]. و از جابر از ابو جعفر (عليه السلام) فرمود: جبرئيل (عليه السلام) اين آيه را بر محمد (صلى الله عليه وسلم) اين چنين فرود آورد: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ (في علي) بَغْياً﴾[158]. و علي بن ابراهيم قمي در مقدمه تفسيرش ذکر ميکند که، همانا تغيير و تحريف در قرآن بوجود آمده است. و ميگويد: و اما آنچه که مخالف است با آنچه که خداوند نازل کرده است، پس فرموده خداوند: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ﴾. ابو عبدالله (عليه السلام) به خواننده اين آيه گفت: بهترين امت امير المومنين و حسن و حسين بن علي را ميکشند!؟ پس به ايشان گفته شد: اي پسر رسول الله پس چگونه نازل شده؟ آنگاه فرمود: نازل شد: (کنتم خير أئمة أخرجت للناس). و ميگويد: و اما آنچه که از آن تحريف شده، پس فرموده خداوند: ﴿لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ﴾ (في علي). چنين نازل شد. و قول خداوند: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ (في علي)[159]. و کليني از حسين بن مياح از کساني که به وي خبر دادهاند، گفت: شخصي نزد ابو عبدالله (عليه السلام): ﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ را خواند، پس فرمود: اين چنين نيست، همانا آن و المأمونون است پس ما مأمونون هستيم[160]. پس اينها بود روايات درباره ولايت، و امثال اينها بسيار است، و در کتابهاي حديث شان و تفسيرشان بسيار ميباشد. پس مقصود اين است که آنان قايل به تحريف در قرآن هستند بخاطر اهداف گوناگون که از جمله آن اثبات مسأله امامت ولايت است که آن را اصل و اساس دين قرار دادهاند. ثانياً: شيعه بخاطر رهايي يافتن از تناقضي که بين قرآن و کتب شيعه درباره مقام و منزلت صحابه (رضي الله عنهم) وجود دارد معتقد به تحريف در قرآن شدهاند همانا قرآن کريم فضل و برتري اصحاب رسول الله (صلى الله عليه وسلم) را ذکر ميکند، بطوري که قران بر مقام بلند آنها و شأن و مرتبه، و درجه رفيعشان گواهي ميدهد. و خداي عزوجل مهاجرين و انصار را ذکر نموده و اخلاق نيکو، و سيرت خوب آنان را ستوده است، و آنان را به بهشت که نهرها زير آن جاري است بشارت داده، و به ايشان و بخصوص خلفاي رسول الله، ابوبکر و عمر و عثمان و علي (رضي الله عنهم) وعده حکومت در زمين، و خلافت رباني در بين بندگانش براي نشر دين حنيف در تمام گوشه و کنار زمين بر دستهاي مبارکشان و بلند نمودن پرچم اسلام و اعلاي کلمه الله. و خداوند بعضي از ايشان را گرامي داشته با ذکر نمودنشان همراه رسول الله در کلام جاوداني خود، و نازل کردن سکينه به رسولش و بر ابوبکر، چنانکه خداي عزوجل در قرآن مجيدي که بر محمد (صلى الله عليه وسلم) نازل نموده و نگهداريش را خود بعهده، گرفته، در آن مهاجرين و انصار را ميسرايد که سرآمد آنان ابوبکر و عمر و عثمان و علي و طلحه و زبير و غيره ميباشند. ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾[161]. و فرمودة خداوند: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾[162]. و فرموده اش: ﴿لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴾[163]. و فرمودهاش: ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[164]. و درباره ياران پيامبر (صلى الله عليه وسلم) آن کساني که در حديبيه بر مردن با ايشان بيعت نمودن چنين ميفرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[165]. و آنان را مژده بهشت داده و ميفرمايد: ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً﴾[166]. و خداوند درباره اصحابش ميفرمايد: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾. تا آنجا که ميفرمايد: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ﴾[167]. و فرموده خداوند: ﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ * وَالَّذِينَ تَبَوَّأُوا الدَّارَ وَالْأِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[168]. و فرموده: ﴿وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْأِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ * فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾[169]. و درباره خلفاي راشدين فرموده است: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾[170]. و دربارهاش فرموده: ﴿إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[171]. و خداوند تعالي آنان را نستوده مگر بخاطر اين که يار و همدم رسول الله بودهاند و پيروي نمودند آن نوري که بر وي نازل شده است، و براي وي و وزراي مخلص و ياراني محب و مددکاراني راستگو بودند. سرزمين و ديار خود را ترک کردند و فرزندان را رها نمودند و از شريعتش دفاع ميکنند و بخاطر تبليغ سنتش ستيز ميکنند. ارواحشان در راه خدا فدا نمودن برايشان آسان گرديد، و بخاطر او مال نزدشان بيارزش گرديد. نشانيهاي خير و خوبي و راستي در چهره و سلوک آن آشکار گرديد. و خداي عزوجل در کتابش آنان را توصيف نمود و فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ * مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْأِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً﴾[172]. بطرف شرق و غرب بيرون شدند، و سرزمينها يکي يکي فتح نمودند، بيرون شدند و مردمان را از عبادت بندگان بسوي عبادت پروردگار بيرون آوردند و از ستم نظامها و قانونها بسوي عدالت رسالت آساني بيرون بردند. و هر طاغوتي که ايمان به خدا و روز آخرت نداشت و در جلوي نهضت اسلامي ايستاده بود تا مردم سخن حق را نشنوند، در هم پاشيدند و شکستند در شب رهبان و در روز جنگجو بودند. ﴿تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾[173]. و با قلبي که به آسمان وابسته بود بر روي زمين راه ميرفتند، الله پروردگارشان و اسلام دينشان و محمد پيامبرشان و قرآن قانون (دستور) زندگيشان، و رهايي از آتش و وارد شدن به بهشت بزرگترين آرزوشان بود. فتوحات آنان هزاران ميل امتداد داشت از راه صحراي خشک و درياي هلاک کننده و کوههاي خطرناک، در زماني که وسائل نقليه در آن: شتران، و قاطرها، و الاغها بود، و در هر جاي که گذر مينمودند در ميان آنان و دشمنان خدا معرکههاي رخ ميداد که کودکان از شنيدن آن پير ميشوند، و تاريخ اين معرکه را با خون شهداء نوشته ميشود، پس تنها اين نبود بلکه آن دلهاي بسته شده را باز کردند بوسيله آن نوري که آن را حمل مينمودند، سپس از سرزميني بعد از فتح آن بيرون نميشدند مگر اينکه فرزندان مردم آن منطقه براي جهاد در راه خداوند همراه با برادراني که در ايمان آوردن از آنان سبقت گرفته بودند و اسلام با قويترين رابطه ايماني آنها را يکجا نموده بود، بيرون ميشدند، تا اينکه زمين را فتح کردند و صداي حق در هر جاي بلند شد أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله[174]. و اما آنچه که در کتابهاي شيعه است، پس آن کاملاً با کلام خداوند تناقض دارد، چونکه کتابهاي شيعه پر از دشنام و تکفير و لعن اصحاب رسول الله (صلى الله عليه وسلم) و لعن امهات مؤمنين همسران رسول الله (صلى الله عليه وسلم) ميباشد. أ – تکفير صحابه از ابو جعفر – بدروغ – روايت ميکنند همانا وي فرمود: 1- همه مردم بعد از پيامبر جزء اهل رده بودند مگر سه نفر. - و اين را بزرگ مورخين شيعه کشي در رجالش ذکر نموده است [175]. 2- همچنين کشي از حمدويه روايت ميکند که گفت: ايوب بن نوح گفت: از محمد بن فضل و صفوان از ابو خالد قماط از حمران ميگويد: به ابو جعفر (عليه السلام) عرض کردم چقدر ما کم هستيم، اگر همه مان براي خوردن گوسفندي جمع بشويم تمامش نميکنيم؟ ميگويد: پس ايشان فرمودند: آيا تو را از عجيبتر از اين با خبر نسازم؟ ميگويد: عرض کردم بله فرمود: مهاجرين و انصار رفتند ..... مگر سه تا[176]. 3- از علي روايت ميکند که همانا وي قرآن را بر مهاجرين و انصار عرضه نمود، و هنگامي که ابوبکر آن را باز کرد در صفحه اول آن زشتيها و رسوائي مهاجرين و انصار را ديد، پس آن را به علي برگرداند و گفتند: ما به آن احتياجي نداريم[177]. 4- گفتند: همانا رسول الله به اصحاب و ياراني مبتلا شدند که بعد از وي بجز عده کمي بقيه از دين مرتد شدند[178]. ب: تاويل نمودن آياتي که درباره کفار و منافقين نازل شده، بر بهترين اصحاب رسول الله (صلى الله عليه وسلم) که در راس آنها دو خليفه رسول الله و دو وزيرش و دو خسر و دو دوستش ابوبکر وعمر (رضي الله عنهما)، قرار دارد، و گاهي سومي آنها صاحب بخشش و کرم و حياء، کسي که مالش را در راه خدا گذاشت و جيش عسره را تجهيز نمود، و داماد رسول الله بر دو دخترش، عثمان (رضي الله عنه)، نيز ذکر ميکنند، و همچنين غير از ايشان از صحابه رسول الله (صلى الله عليه وسلم) و کساني که بخير و خوبي پيرويشان نمودند[179]. و قبل از اينکه آن روايات را ذکر کنيم، به خواننده تذکر ميدهيم که همانا آنچه اوائل شيعه در عصر کليني و بعد از وي نوشتهاند، بزبان رمز و اشاره بوده، يعني براي خلفاي سه گانه ابوبکر و عمر و عثمان، رمزهاي خاص بکار ميبردند. مثل: فصيل يعني ابوبکر، و رمع يعني عمر و نعثل يعني عثمان. و همچنين رمزهاي ديگري نيز دارند مثل: فلان و فلان و فلان يعني ابوبکر و عمر و عثمان، و رمزي ديگري دارند، مثل: اول و دوم و سوم، يعني ابوبکر و عمر و عثمان، و همچنين رمز ديگر مثل، حبتر و دلام يعني ابوبکر و عمر يا عمر و ابوبکر، و همچنين رمز دوبت قريش ابوبکر و عمر، و همچنين: فرعون و هامان، يا گوساله (عجل) امت، و سامري، يعني ابوبکر و عمر. و اما آنچه شيوخ شيعه از زير سايه دولت صفوي نوشتهاند، پس در آن بطور صراحت و آشکار تکفير بهترين اصحاب رسول الله وجود دارد. اما روايات پس بدين قرار است: 1- کليني در کافي از ابو عبدالله روايت ميکند درباره فرموده خداوند: ﴿رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانَا مِنَ الْجِنِّ وَالْأِنْسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الْأَسْفَلِينَ﴾[180]. که فرمود: آن دوتا، پس فرمود: و فلان شيطاني بود[181]. مجلسي در شرح کافي درباره مقصود صاحب کافي از (آن دو) ميگويد: آن دو يعني ابوبکر و عمر، و مقصود از فلان عمر است، يعني مقصود از جن در آيه عمر است،؛ همانا بدين نام ناميده شده بخاطر اينکه شيطان بود، بدين سبب که او فرزند زنا بود و شريک شيطان، يا اينکه در مکرو فريب مانند شيطان است، و برحسب تاويل دوم احتمال عکس نيز ميباشد که مقصود از فلان ابوبکر باشد[182]. 2- و از ابو عبدالله روايت ميکنند که همانا درباره قول خداوند: ﴿وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ﴾[183]. فرمود: خطوات و گامهاي شيطان، قسم بخدا ولايت فلان و فلان[184]. يعني ابوبکر و عمر. 3- و از ابو جعفر روايت ميکنند درباره فرمودهء خداوند: ﴿وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾[185]. که فرمود: همانا رسول الله خدا (صلى الله عليه وسلم) فرمود: پروردگارا، دين را عزت بده بوسيله عمر بن الخطاب يا به ابوجهل بن هشام، آنگاه خداوند آيه: ﴿وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ نازل نمود[186]. 4- و از ابو عبدالله روايت ميکنند که همانا وي درباره گفتار خداوند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً﴾[187]. فرمود: درباره فلان و فلان (ابوبکر و عمر) نازل شده است: در اول امر به رسول الله (صلى الله عليه وسلم) ايمان آوردند، پس کافر شدند هنگامي که ولايت بر آنان عرضه شد، چنانکه فرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه» سپس ايمان آوردن به بيعت براي امير المؤمنين (عليه السلام)، چنانکه به وي گفتند، به امر خدا امر رسولش، آنگاه با وي بيعت نمودند، پس هنگامي که رسول الله (صلى الله عليه وسلم) وفات کرد کافر شدند و اقرار به بيعت نکردند، پس بيشتر کفر ورزيدند با بيعت گرفتن براي خودشان از کساني که با وي بيعت کرده بودند: پس اينها چيزي از ايمان برايشان باقي نماند[188]. 5- و از حريز، از کساني که ذکر نموده، از ابو جعفر درباره قول خداوند: ﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ﴾[189]. فرمود: آن دومي است، و در هيچ جاي قرآن ﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ﴾ نيست مگر اينکه آن دومي ميباشد[190]. و مقصودشان از دومي عمر (رضی الله عنه) ميباشد. و از زراره از ابو جعفر درباره قول خداي بزرگ: ﴿لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ﴾[191]. فرمود: اي زراره، آيا اين است بعد از پيامبرش طبقه بر طبقه سوار نشدند در شأن فلان و فلان و فلان[192] مقصودشان ابوبکر و عمر و عثمان (رضی الله عنهم) ميباشد. دانشمندشان فيض کاشاني ميگويد: سوار شدن بر طبقات کنايه از نصب آنان است براي خلافت يکي پس از ديگري. 6- و نزد قول خداوند: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[193]. عياش از حنان بن سدير از ابو عبدالله (عليه السلام) روايت ميکند که گفت: شنيدم که ميگويد: مردماني از اهل بصره بر من وارد شدند، آنگاه از طلحه و زبير از من پرسيدند، پس به ايشان گفتم: آنان دو امام (پيشوا) از پيشوايان کفر بودند[194]. 7- و کلمه، «جبت» و «طاغوت» که در آيه: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ﴾[195]. تفسير ميکنند به دو يار رسول الله (صلى الله عليه وسلم) و دو وزير، و دو خسر، و دو خليفهاش ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما)[196]. 8- و نزد قول خداوند: ﴿لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ﴾[197]. عياشي از ابو بصير از جعفر بن محمد (عليه السلام) روايت ميکند که فرمود: جهنم آورده ميشود در حاليکه 7 دروازه دارد، دروازه اولش براي ستمکار زريق، و دروازه دومش براي حبتر و دروازه سوم براي سومي و دروازه چهارمي براي معاويه و پنجم براي عبدالملک .... و ششم براي عسکر بن هوسر و هفتم براي ابو سلامه، و آنان دروازه کساني هستند که از ايشان پيروي نمايند[198]. مجلسی در شرح آن ميگويد: زريق کنايه است از اولي زيرا که عرب با چشم آبي رنگ بد فالي ميگيرند. و حبتر، روباه است، شايد به خاطر حيله و نيرنگش با کنايت ذکر کرده است، و در روايت ديگر بر عکس اين واقع شده است، و آن آشکارتر ميباشد. چونکه حبتر به اولي مناسبتر است، و شايد که در اينجا نيز مراد او باشد و دومي را اول ذکر کرد زيرا که شقيتر و درشت خوتر و سختر است. و عسکر بن هوسر، کنايه است از بعضي خلفاي بني اميه يا بني عباس، و همچنين ابو سلامه کنايه است از ابو جعفر دوانيقي، و احتمال دارد که عسکر کنايه باشد از عايشه و بقيه اصحاب جمل چونکه اسم شتر عايشه عسکر بود، و راويت شده که شيطان بود[199]. 9- و درباره قول خداوند: ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ﴾[200]. از ابو جعفر روايت است که همانا گفته: فلان و فلان و فلان: يعني ابوبکر و عمر و ابو عبيده بن جراح[201] و در ديگر: از ابوالحسن ميگويد: آن دو، و ابو عبيده بن الجراح[202] مقصود از آن دو يعني ابوبکر و عمر. و در روايت سومي: اول و دوم و ابو عبيده بن الجراح[203]. (و اول و دوم يعني ابوبکر و عمر). 10- و فحشا و منکر را در قول خداوند: ﴿وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ﴾[204]. به ولايت ابوبکر و عمر و عثمان، تفسير ميکنند، و از ابو جعفر (عليه السلام) روايت ميکنند که گفت: ﴿وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ﴾: اولي ﴿وَالْمُنْكَرِ﴾: دومي، ﴿وَالْبَغْيِ﴾: سومي[205]. 11- در بحار الانوار آمده است: عرض کردم (راوي به امام ميگويد): خدا ترا سلامت کند، دشمنان خدا چه کساني هستند؟ فرمود: بتهاي چهارگانه، ميگويد: عرض کردم: چه کساني هستند؟ فرمود: ابو الفصيل، ورمع، و نعثل و معاويه، و کساني که بر دين و آئين آنان باشد. پس کسي که با اينها دشمني نمايد بدرستي که با دشمان خدا دشمني نموده است[206]. شيخ آنها مجلسي اين اصطلاحات را چنين بيان کرده است: ابوالفصيل، ابوبکر ست، زيرا که فصيل (بچه شتر) و بکر در معني با همديگر متقارب هستند، و رمع، برعکس عمر ميباشد، و نعثل عثمان است[207]. 12- و درباره آيه: ﴿.... أَوْ كَظُلُمَاتٍ﴾ ميگويند: فلان و فلان. و ﴿فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ﴾ يعني نعثل. و ﴿مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ﴾ طلحه و زبير. و ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[208]. معاويه ....[209]. مجلسي ميگويد: مراد از فلان و فلان ابوبکر و عمر و از نعثل عثمان ميباشد[210]. 13- و همچنين اصطلاحات شان براي شيخين، آنچه که در تأويل سوره الليل آمده است. ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا﴾ قيام قائم است. ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا﴾ حبترو دلام که حق بر آنان پوشيده شد[211]. شيخ دولت صفويه در زمانش (مجلسي) ميگويد: حبتر و دلام، ابوبکر و عمر است[212]. 14- و اين دعا مخصوص است براي لعنت ابوبکر و عمر، و دعاي دوبتان قريش ناميده ميشود. اللهم صل علي محمد و آل محمد، خدايا، لعنت کن دو صنم و بت قريش و طاغوتشان و دروغگويشان و دو دخترانشان[213]، آن دو کساني که مخالفت امر تو نمودند وحي تو را انکار کردند و نعمت تو را انکار نمودند، و رسولت را نافرماني کردند و دينت را دگرگون نمودند، و کتابت را تحريف کردند، و دشمنانت را بدوستي گرفتند، و نعمتهاي تو را انکار کردند، و احکامت را بر پا نداشتند و فرائضت را باطل کردند، و در آيات تو الحاد نمودند، و با اولياءت دشمني ورزيدند و با دشمنانت دوستي کردند. سرزمينت را خراب کردند و بندگان را فاسد نمودند. پروردگارا! لعنت کن آن دو را، و پيروانشان و اوليايشان، و دوستان و يارانشان، بدرستي که بيت نبوت را خراب کردند و دروازههايش را ويران نمودند، و سقفش را شکستند، و آسمانش را به زمينش چسباندند، و بالاي آن به پايينش و ظاهر آن به باطنش، و اهلش را ريشه کني کردند و يارانش را از بين بردند، و اطفالش را کشتند. و منبرش را از وصيش و وارث علمش خالي نمودند، و امامت وي را انکار کردند، و به پروردگارشان مشرک شدند، پس خدايا، گناهانشان را بزرگ بنما، و آنان را در سقر جاويدان بگردان، و تو چه ميداني که سقر چيست؟ چيزي را باقي و رها نميکند. پروردگارا! لعن شان کن، به عدد هر منکري که انجام دادند، و هر حقي که پنهان کردند و منبري بلند کردند، و مومني که کنار زدند و منافقي که بر گماشتند، و ولي که آزار و اذيت رساندند، و رانده شدهاي که پناه دادند، و راستگوي که طرد نمودند، و کافري که ياري کردند، و امام که مقهور کردند .... و فرضي را که تغيير دادند. و اثري که انکار کردند و شري که بر گزيدند، و خوني که ريختند و کفري که بر پا کردند و ارثي که غصب کردند و فيء که تقسيم کردند، و سخت (حرامي) که خوردند و خيبري که حلال نمودند، و باطلي که تاسيس کردند و ستمي که گستردانيدند و نفاقي که پوشيدند و غدري که پنهان کردند و ستمي که پخش کردند. و وعدهاي که خلاف کردند، و امانتي که خيانت کردند، و عهدي که شکستند، و حلالي که حرام نمودند، و حرامي که حلال نمودند و شکمي که دريدند و جنيني که سقطش کردند، و دندهاي که شکستند و عزيزي که ذيل نمودند و حقي که منع کردند و دروغي که بافتند و حکمي که وارونه کردند و امامي که مخالفتش کردند. پروردگارا! لعنشان بکن به عدد هر آيهاي که تحريف کردند و فريضهاي که ترک کردند و سنتي که تغيير دادند و رسومي که منع نمودند و احکامي که کنار گذاشتند و بيعتي که شکستند و دعواي که باطل نمودند و بينهاي که انکار کردند و حيلهاي که بوجود آوردند و خيانتي که وارد ساختند و بلندي که بالا رفتند، گواهيهاي که کتمان کردند، و وصيتي که ضايع کردند، پروردگارا، در سر و علانيه آنان را لعنت کن، لعنتي هميشگي و جاويداني و بسياري که پايان نداشته باشد و تعدادش تمام شدني نباشد، لعنتي که اولش برگردد و آخرش نرود براي آنان و يارانشان و مددکارانشان و دوستانشان و مواليشان، و کساني که تسليم آن هستند و بسوي آنان مايل هستند، و کساني که بر آنان بر ميخيزند و بسخن آن اقتدامي ميکنند و احکام آنان را تصديق مينمايند. (چهار بار بگو) پروردگارا عذاب کن آنان را عذابي که اهل آتش از آن فرياد برآورند. آمين يا رب العالمين[214]. و همچنين اين دعا در کتاب (تحفه عوام مقبول)[215] و نيز در کتاب المصباح، کفعمي[216]، و کتاب بحار الانوار مجلسي ج، 82 ص، 260 کتاب الصلاه باب آخر في القنونات الطويله چاپدار احياء التراث العربي بيروت آمده است. 15- خميني: در کتاب کشف الاسرار ميگويد: ما در اينجا کاري نداريم به شيخين[217] و آنچه مرتکب شدند از مخالفت با قرآن، و بازي گرفتن احکام خداوند، و آنچه که از جانب خود حلال و حرام کردند، و آن ستمي که بر عليه فاطمه دختر پيامبر و فرزندانش انجام دادند. ولي ما به جهل و ناداني آنان نسبت به احکام خداوند و دين اشاره ميکنيم[218] و بعد از اتهام شيخين به جهل و ناداني ميگويد: و بدرستي که افرادي جاهل و احمق و دروغگو و ستمگر مانند اينها، شايستگي ندارند که در جاي امامت بوده و شامل اولي الامر باشند[219]. و همچنين ميگويد: در واقع که آنان رسول الله را حق و منزلتش را دارند .... رسولي که خستگي کشيد و کوشيد و سختيها را متحمل شد بخاطر راهنمائي و هدايتشان، و چشمانش را فرو بست در حالي که سخنان دروغ و کردار جوش زده از کفر و زندقه ابن الخطاب در گوشش بود[220]. 16- و صاحب کتاب صراط مستقيم دو فصل جداگانه براي بدگوئي طعن بر عايشه و حفصه (رضي الله عنهما) خاص گردانيده و فصل او را (فصل في ام الشرور عايشه)، مادر بديها ناميده و مقصودش ام المومنين عايشه (رضي الله عنها) ميباشد. و اما فصل ديگر مخصوص گردانده براي طعن در حفصه (رضي الله عنها) و پدرش و عنوان فصل في أختها حفصه درباره خواهرش حفصه گذاشته است[221]. 17- نعمت الله جزايري ميگويد: عمر بن الخطاب در مقعدش بيماري است که شفاياب نميشود مگر با آب (مني) مردان، پس او کسي است که با وي چنين انجام ميشود. و نعمت الله جزايري ميگويد: عياشي حديثي را روايت کرده است بمعني آنچه که درباره عمر بن الخطاب گفته، ولي وي حديثي را ذکر ننموده و مقصودش اين حديث است[222]: از محمد بن اسماعيل از شخصي که ناميدش از ابو عبدالله (عليه السلام)، گفت: شخصي بر ابو عبدالله وارد شد، سپس گفت، السلام عليک يا امير المومنين، آنگاه (امام) بر دو پايش ايستاد و فرمود: دست نگهدار، اين اسمي که شايسته نيست مگر براي امير المومنين (عليه السلام)، خداوند وي را به اين نام ناميده است، و غير از وي کسي ديگر به اين نام ناميده نشده، که به آن اسم راضي باشد مگر اينکه با وي (عمل زشت لواط) انجام شده باشد. و اگر چنين نباشد به آن مبتلا خواهد شد. و اين همان فرموده خداوند است در کتابش: ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثاً وَإِنْ يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطَاناً مَرِيداً﴾[223]. ميگويد: گفتم: پس قائم شما را با چه خوانده ميشود؟ فرمود: به وي گفته ميشود: السلام عليک يا بقية الله السلام عليک يا ابن رسول الله[224]. 18- نعمت الله جزايري ميگويد: عثمان بن عفان از کساني بود که مخنث بود و با وي بازي ميشد[225]. و در بدگوئي و دشنام و تکفير صحابه رسول الله (صلى الله عليه وسلم) احاديث و اقوال علماء بسياري وجود دارد. ثالثاً: از اسبابي که آنان را به طعن در قرآن واداشت، عدم ذکر اساسي ائمه و فضلشان و معجزاتشان و فضل زيارت قبورشان در قرآن کريم، علماي شيعه مجبور شدند که صحابه را به حذف فضايل ائمه و معجزاتشان از قرآن کريم متهم سازند. أ- بعض از فضايل ائمه و صفاتشان نزد شيعه: سخن و حديث شيعه از فضايل و صفات ائمهشان بسيار است و خطرناک، و ما در ذيل ابواب مهم از کافي، و بحار، که احاديث فضايل ائمه را در برگرفته ذکر خواهيم کرد. و اين ابواب خلاصه و مختصري از احاديث شان ميباشد، که چگونگي غلو را بيان ميکند، و اينها روايات شان نيست، بلکه اينها ابوابي که عنوانهاي با خود دارند که به قواعد و اصول اساسي در اعتقادشان شباهت بيشتر دارد، و اين عنوانها شناختي مختصر و کامل از منزلت و مقام ائمه نزد شيعه براي خوانندگان بيان ميکنند[226]. و ابواب بدين قرار است: 1- باب: آنان از انبياء (عليهم السلام) داناتر هستند، و در اين باب سيزده حديث ميباشد[227]. 2- باب: برتري ايشان (عليهم السلام) بر پيامبران و بر تمام خلق، و گرفتن پيمان از پيامبران و فرشتگان و ساير خلق برايشان، و همانا پيامبران اولوالعزم بخاطر دوستي ايشان (صلى الله عليه وسلم) اولي العزم گرديدند. و در اين باب 88 حديث ميباشد[228]. 3- باب: همانا دعاي پيامبران استجابت شد بخاطر توسل و طلب شفاعت از ايشان (عليهم السلام). و در اين باب 16 حديث ميباشد[229]. 4- باب: همانا ايشان بر زنده گردانيدن مردگان، و بينا کردن کور مادر زاد، و شفا بخشدن بيمارن پيسي، و بر تمام معجزات پيامبران قادر هستند. و در اين باب 4 حديث ميباشد[230]. 5- باب همانا علم زمين و آسمان، و بهشت و دوزخ برايشان پوشيده نيست، و ملکوت آسمانها و زمين بر آنان عرضه شده است، و علم ما کان و ما يکون (آنچه بوده و ميشود) تا روز قيامت ميدانند. و از اين باب 22 حديث ميباشد[231] و عنوان اين باب در کافي چنين است: باب: همانا ائمه علم ما کان و ما يکون ميدانند، و همانا چيزي بر آنان (عليهم السلام) پوشيده نميماند. و در اين باب 6 حديث ميباشد[232]. 6- باب: همانا آنان مردم را بحقيقت ايمان و حقيقت نفاق ميشناسند، و نزدشان کتابي است که در آن نامهاي اهل بهشت، و نامهاي شيعههايشان، و دشمنانشان ميباشد، و همان خبر، خبر دهنده آنان را از آنچه که از احوالشان ميدانند، منصرف نميکند. و در اين باب 40 حديث ميباشد[233]. و در کافي باب: همانا ائمه، اگر بر آن پوشيده کاري شود، بيان ميکنند براي هر شخصي آنچه براي اوست يا بر عليه او. و در آن دو حديث ميباشد[234]. 7- باب: همانا ائمه هر گاه بخواهند که بدانند ميداند. و در آن حديث ميباشد[235]. 8- باب: همانا ائمه ميدانند که چه وقتي وفات ميکنند و ايشان نميميرند مگر به اختيار خودشان. و در آن پنج حديث است[236]. 9- باب همانا آنان چيزي از احوال شيعههايشان، و آنچه که امت احتياج دارد از تمام علوم برايشان پوشيده نيست و همانا آنان آنچه از بلاها که به آنها ميرسد و بر آن صبر ميکنند ميدانند، و اگر براي دفع آن بلاها از خدا بخواهند اجابت ميشوند، و آنان آنچه که دردلها است ميدانند، و علم آرزوها، و بلاها و فصل الخطاب و متولد شوندگان را ميدانند. و در آن 43 حديث ميباشد[237]. 10- باب: همانا نزدشان اسم اعظم ميباشد، و بوسيله آن امور غريب از ايشان آشکار ميگردد. و در آن 10 حديث ميباشد[238]. 11- باب: همانا آنان بعد از مرگشان ظاهر ميشوند و امور غريب از آنان سر ميزند، و ارواح پيامبران (عليهم السلام) نزد ايشان ميآيند و مردگان از دوستانشان و دشمنانشان برايشان ظاهر ميشوند. و در آن 13 حديث ميباشد[239]. 12- باب: آنان در امانند در زمين از عذاب، و در آن 6 حديث ميباشد[240]. 13- باب: همانا خداوند براي امامان ستوني را بلند ميکنند که در آن به اعمال بندگان نگاه ميکنند. و در آن 16 حديث است[241]. 14- باب: آنان (عليهم السلام) تمام زبانها و لغتها ميدانند و صحبت ميکنند. و در آن 7 حديث ميباشد[242]. 15- باب: آنان سخن پرندگان و حيوانات را ميدانند و در آن 26 حديث ميباشد[243]. 16- باب: همانا جن، خدمتگزاران آنها هستند، و برايشان آشکار ميگردند، و امور دينشان را از ايشان ميپرسند. و در آن 16 حديث ميباشد[244]. واينک برخي روايات از کتابهاي، بعضي از علماي شيعه، که فضايل ائمه را بيان ميکند: 1- از پيامبر (صلى الله عليه وسلم) روايت است که به علي فرمود: همانا خداوند تبارک و تعالي پيامبرانش را بر فرشتگان مقربش برتري داده، و مرا بر تمام انبيا و مرسلين برتري داده است، و اي علي بعد از من برتر از آن تو و ائمه بعد از تو ميباشد، همانا فرشتگان خدمتگزاران ما و دوستانمان ميباشند.... اي علي! اگر ما نميبوديم خداوند نه آدم و حوا، و نه بهشت و دوزخ و نه آسمان و زمين هيچکدام را نميآفريد، و چگونه ما از فرشتگان برتر نباشيم در حالي که بسوي توحيد و شناخت خداوند، و تقديس و تهليل از آنان سبقت گرفتيم، زيرا که اولين چيزي که خداوند خلق نمود، ارواح ما ميباشد، پس به توحيد، و تمجيدش زبان گشوديم. پس فرشتگان را آفريد، پس هنگامي که ارواح ما را مشاهده کردند که يک نور بود، کار ما را عظيم پنداشتند، پس ما تسبيح گفتيم تا فرشتگان بدانند که ما مخلوق هستيم، و همانا وي از صفات ما منزه است، پس فرشتگان براي تسبيح ما تسبيح گفتند و او را از صفات ما منزه دانستند ... پس بوسيله ما بسوي شناخت خدا و توحيد الله، و تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيدش هدايت شدند[245]. 2- و در بصائر الدرجات از هشام بن ابي عمار گفت: شنيدم که امير المومنين (عليه السلام) ميگويد: من چشم خدا، و من دست خدا، و من جنب خدا، و من باب خدا هستم[246]. 3- و از ابو عبدالله گفت: امير المومنين (عليه السلام) ميفرمود: من علم خدا، و من قلب در بر گيرنده خدا، و زبان گوياي خدا، و چشم نظارهگر خدا، و من جنب خدا و من دست خدا هستم[247]. 4- در کتاب علل الشرائع از سماعه بن مهران آمده است که گفت: هر گاه که روز قيامت شود، منبري گذاشته ميشود که تمام خلايق آن را ميبينند، پس شخصي بر آن بالا ميرود، آنگاه فرشتهاي از سمت راستش و فرشتهاي از سمت چپش ميايستد. آن فرشتهاي که سمت راستش است ندا ميزند، اي معشر خلايق! اين علي بن ابي طالب است که به بهشت وارد ميکند هر که بخواهد، و فرشتهاي که سمت چپش است ندا ميزند اي معشر خلايق! اين علي بن ابي طالب است هر کس که بخواهد به آتش وارد ميکند[248]. 5- اعتقادشان که همانا خداوند با علي (رضی الله عنه) مناجات کرده است: مفيد از حمدان بن اعين روايت ميکند که گفت: به ابو عبدالله (عليه السلام) گفتم: به من خبر رسيده که پروردگار تبارک و تعالي با علي (عليه السلام) مناجات کرده است؟ پس فرمود: آري، بين آن در طائف مناجات بود، و جبرئيل بين آن دو نازل شد[249]. اينک برخي از اقوال علماي بزرگ شيعه که ايمانشان به صفات و معجزه ائمه تاکيد ميکند: 1- امام معاصرشان و آيت بزرگشان آيت الله خميني، اعتقاد دارد که ائمه داراي فضيلتي هستند که فرشتگان مقرب و پيامبران فرستاده شده به آن نخواهند رسيد. ميگويد: همانا امام داراي مقامي محمودي است، درجه بلندي است. و خلافت تکويني که براي ولايت و حکومتش تمام ذرات جهان هستي خاضع و فرمانبردارند، همانا از ضروريات مذهب ما اين است که ائمه ما داراي مقامي هستند که نه فرشتگان مقرب و نه پيامبر فرستاده شده (نبي مرسل) به آن ميرسد[250]. و از اين از لفظ عام پيامبر (صلى الله عليه وسلم) نيز شامل ميشود. 2- نعمت الله جزايري راي اماميه درباره برتري بين انبياء و ائمه چنين ميگويد: بدانکه در بين اصحاب ما بخاطر روايات متواتر، بر اشرف بودن پيامبرمان (صلى الله عليه وسلم) بر بقيه پيامبران اختلافي نيست، همانا اختلاف در بين آنان است درباره برتري امير المؤمنين و ائمه طاهرين (عليهم السلام) بر پيامبران به استثناء جدشان (صلى الله عليه وسلم). پس گروهي گفتهاند: که آنان از باقي پيامبران برتر هستند بجز اولوالعزم، زيرا که آنها از ائمه (عليهم السلام) افضلتر ميباشند، و برخي نيز به مساوات و يکساني بودنشان قايل هستند، و بيشتر متاخرين به برتري ائمه (عليهم السلام) بر اولوالعزم و غير اولوالعزم قايل هستند، و اين راي درست و صواب است[251]. 3- زنجاني از صدوق نقل ميکند که ميگويد: اعتقاد ما درباره انبياء و رسول و ائمه اين است که آنان معصوم هستند، و از هر پليدي پاک هستند، و همانا آنها گناه نميکنند نه کوچک و نه بزرگ، و نافرماني خدا را نميکنند در آنچه امر شدهاند، بلکه انجام ميدهند آنچه که امر شدهاند، و کسي که عصمت از آنان نفي کند بدرستي که آنان را نشناخته، و کسي که آنان را نشناخت پس کافر ميباشد[252]. 4- محمد رضا مظفر ميگويد: و ما اعتقاد داريم که امام مانند پيامبر است، واجب است که تمام رذايل و زشتيها، ظاهر و باطن عمدي و سهوي، از سن طفولت تا وفات پاک و معصوم باشد. همچنانکه واجب است از اشتباه و خطاه و فراموشي معصوم باشد[253]. و همچنين ميگويد: بلکه معتقديم که امر آنان امر خداست، و نهي آنان نهي خدا، و پيروي از آنان پيروي از خداست. و نافرماني آنها نافرماني خداست، و دوست آنان دوست خداست، و دشمن آنان دشمن خداست، و رد کردن بر آن جايز نيست و کسي که بر آنان رد نمايد مانند کسي است که بر رسول الله رد نموده است، و کسي که بر رسول الله رد نمايد بر خدا رد نموده است[254]. 5- و خميني ميگويد: ما معتقديم که همانا آن منصب و مقامي که ائمه به فقها، دادهاند، پيوسته محفوظ ميباشد، زيرا که آن ائمهاي که سهو و غفلت درباره آنان تصور نميکنيم، و درباره آنان معتقديم که به آنچه در آن مصلحت مسلمانان است احاطه دارند، ميدانستند که بعد از وفاتشان اين منصب فقهاء از بين نميرود[255]. 6- امام اکبر محمد حسين آل کاشف الغطاء ميگويد: واجب است که امام مانند پيامبر از خطا و گناه معصوم باشد[256]. ب – برخي از روايات شيعه درباره فضيلت زيارت قبر ائمه در «بحار» مجلسي، کتاب المزار، ميباشد که 3 جلد از کتاب بحار را بخود اختصاص داده است[257]. و در «وسايل الشيعه» حر عاملي، ابواب المزار ميباشد که شامل 106 باب ميباشد،[258] و در کتاب الوافي در بر گيرنده اصول چهار گانه آنان، ابواب المزارات و المشاهده ميباشد که شامل 33 باب ميباشد[259]. و در «من لايحضره الفقيه» يکي از اصول معتبر نزدشان، ابواب زيادي است درباره مشاهد و بزرگداشت آن، مانند باب: تربة الحسين و حريم قبره و ابواب درباره زيارت ائمه و فضيلت آن، و ابواب ديگر[260]. و در «تهذيب الاحکام» يکي از اصول چهارگانه معتبر ابواب بسياري است که متعلق است به تعظيم مشاهد و قبور، و مناجات با ائمه با دعاهاي که شامل عبادت و پرستش آنان ميباشد[261]. و درباره زيارت و مناسک آن، کتابهاي جداگانه نوشته شد مانند، «مناسک الزيارات شيخ[262] مفيد و غيره[263]. شيعه جاهاي قبور ائمةشان – خيالي و يا حقيقي باشد – حرم مقدس قرار دادهاند، پس کوفه حرم است، و کربلاء حرم است، و قم حرم است، و .... در الوافي آمده: همانا کوفه حرم خدا و حرم رسولش (صلى الله عليه وسلم) و حرم امير المؤمنين است، همانا نماز در آن برابر با هزار نماز، و يک در هم برابر با هزار درهم است[264]. و از صادق روايت ميکنند: همانا براي خداوند حرم ميباشد که آن مکه است، و براي رسولش حرم ميباشد که آن مدينه و براي ما حرم ميباشد که همانا قم است که در آن زني از فرزندانم در آنجا دفن خواهد شد که فاطمه ناميده ميشود، کسي که زيارتش کرد بهشت برايش واجب ميگردد[265]. و نزدشان کربلا از کعبه افضلتر است، در حديثي که از ابوعبدالله روايت ميکنند که همانا وي گفت: همانا خداوند بسوي کعبه وحي نمود که اگر خاک کربلاء نميبود، ترا برتري نميدادم، و اگر کساني که زمين کربلاء در خود جاي داده نميبودند تو را نميآفريدم، و نه خانهاي که به آن افتخار کردم، پس خاموش و آرام باش، و براي زمين کربلاء، فروتن و ذليل و کوچک باش، اباء و تکبر نداشته باش، و الا بر تو خشم ميکنم، و تو را در آتش جهنم پرت ميکنم[266]. و زيارت قبور ائمه و دعا، و نماز نزدش، و توسل و طلب شفاعت از آنان، همه اينها نزد شيعه از حج بيت الله افضلتر ميباشد. از ابو عبدالله: همانا خداوند در روز عرفه قبل از نگاه به اهل موقف به زوار قبر حسين بن علي (عليه السلام) نگاه ميکند، راوي ميگويد: آن چگونه است؟ ابو عبدالله گفت: زيرا که در آنها (کساني که در موقف عرفات هستند) اولاد زنا وجود دارند، ولي در اينها اولاد زنا نيست[267]. و در وافي، صادق فرمود: کسي که در روز عرفه نزد قبر حسين حاضر شود بتحقيق که در عرفه حاضر شده است[268]. و از صادق فرمود: کسي که روز عرفه، قبر حسين را زيارت کند، خداوند براي وي هزار، هزار (يک ميليون) حج همراه با قائم (عليه السلام) و هزار هزار (يک ميليون عمره با رسول الله (صلى الله عليه وسلم)، آزاد کردن هزار هزار (يک ميليون) برده، و آماده کردن هزار هزار (يک ميليون) اسب در راه خدا، مينويسد و خداوند او را بنده صديق مينامد، که به وعدهام ايمان آورده است، و فرشتگان ميگويند، فلان صديق است، و خداوند از بالاي عرشش او را پاک و تزکيه ميکند[269]. و نماز کنار قبور نزدشان چند برابر قرباني است، در الوافي، حديثشان چنين ميگويد: نماز در حرم حسين، براي تو در ازاي هر رکعتي که نزدش بخواني، مانند ثواب کسي است که هزار بار حج کرده و هزار بار عمره نموده، و هزار برده را آزاد کرده است. مانند اين است که هزار هزار بار همراه با پيامبر فرستاده شده در راه خدا ايستاده باشد[270]. و اين مخصوص حرم حسين نيست، بلکه همه ائمهشان چنين هستند، در بحار مجلسي آمده است: کسي که رضا يا يکي از ائمه را زيارت کرد، پس نزدش نماز خواند براي وي نوشته ميشود و آن ثوابي که در حديث گذشته ذکر شد ذکر کرده و اضافه کرده: و در مقابل هر گامي برايش ثواب صد حج و صد عمره و آزاد کردن صد برده در راه خدا ميباشد و برايش صد حسنه نوشته ميشود و صد گناه از وي ريخته ميشود[271]. و پيامبران و فرشتگان، قبر ائمهشان را زيارت ميکنند، و تا اين اندازه بس نکردند، بلکه مانند عادتشان در غلو و زياد روي گفتند: همانا خداي متعال قبر ائمهشان را زيارت ميکند. در بحار مجلسي آمده است: همانا خداوند همراه با فرشتگاني قبر امير المؤمنين را زيارت ميکند، و انبياء را نيز زيارت ميکنند و مؤمنان را نيز زيارت ميکنند[272]. و براي زيارت نزدشان مناسکي معين و خاص ميباشد، و در اين زمينه کتابها نوشتهاند، مانند مفاتيح الجنان، تاليف شيخشان عباس القمي[273]، مناسک الزيارات مفيد، و غيره اينها. و از مناسک بارگاها نزدشان، مجلسي ذکر ميکند: 1- غسل کردن قبل از وارد شدن به بارگاه. 2- ايستادن به دروازهاش و دعا و طلب اذن نمودن. 3- ايستادن بر ضريح، پس بتحقيق که بر تکيه و بوسه دادن ضريح تاکيد شده است. 4- ايستادن روبروي بارگاه، و پشت به قبله نمودن هنگام زيارت. 5- خواندن دو رکعت نماز. و اجازه خواندن نماز بسوي قبر روايت شده است اگر پشت به قبله نمود و نماز خواند جايز است، اگر چه پسنديده نيست مگر در صورت بُعد و دوري مسافت[274]. يعني با دوري مسافت پسنديده است که قبر امام را قبله قرار دهد و بطرفش نماز بخواند و اگر چه کعبه قبله، پشت سر وي باشد. آيا اين نصوص دعوت بسوي شرک بخدا، و تغيير شرع خدا و دينش، و اختيار طريقه مشرکين، و استبدال بت پرستي با دين حنيفت نيست؟ در بعضي نصوص مقدسشان آمده که همانا حجر الاسود از مکه برداشته ميشود و در حرمشان کوفه گذاشته ميشود. در وافي: همانا علي بن ابي طالب به اهل کوفه فرمود: اي اهل کوفه، خداوند بشما چيزهاي بخشيده که به هيچ احدي نداده است، محل نماز شما منزل آدم و منزل نوح و منزل ادريس و محل نماز ابراهيم است، .... تا آنجا که گفت .... شبها و روزها پايان نميپذيرد تا اينکه حجر الاسود در آن نصب شود[275]. اينها نمونههاي از آن چيزهاي بود که ائمهشان را بدان وصف ميکنند، و در حقيقت اينها ادعاهاي است که بينهايت عجيب و غريب است که بسا اوقات ائمه را از منزلت امامت به منزلت نبوت ميرساند و گاهي نيز آنها را به مرتبه الوهيت (خداي) ميرساند. وجود دهها روايات که ائمه را به اين اوصاف خيالي وصف ميکنند، هدف اين است که حقيقت الوهيت و حقيقت نبوت از تفکر شخص شيعهاي که به اين روايات ايمان دارد خالي و خارج شود، و حقيقت ائمه جاي گزين آن گردد[276]. برادر مسلمان، اگر صفات و معجزههاي مزيد ائمه نزد شيعه خواستي سپس کتابهاي شيعه که از فضيلت مزارها و قبرها و معجزه ائمه سخن ميگويد بخوان، و آن کتابها نيز بسيارند[277]. سادساً: براي چه امام در هنگام خلافتش قرآن صحيح را آشکار نکرد؟ جواب از علماي بزرگ شيعه: 1- نعمت الله جزايري ميگويد: هنگامي که امير المؤمنين (عليه السلام) بر تخت خلافت نشست، نتوانست که آن قرآن را آشکار، و اين قرآن را پنهان نمايد بخاطر اينکه در اين کار رسوائي کساني که قبل از وي بوده آشکار ميگردد[278]. 2- علامه محقق ميرزا حبيب الله هاشمي خوئي چنين ميگويد: همانا (عليه السلام)[279] نتوانست[280]، بخاطر وجود تقيه که مانع آن ميشد، زيرا که در صورت ظاهر کردنش تشنيع و رسوائي کساني است که قبل از وي بودهاند[281]، همچنانکه نتوانست نماز ضحي را باطل کند. و از به اجراء در آوردن متعه حج و متعه زنان، و از عزل شريح از قضاوت و معاويه از امارت، و در روايات احتجاج سابق در سخنش (عليه السلام) با زنديق صراحت کرده است. به اضافه اينکه تصحيح نکردن آن بخاطر مصلحتي بوده که پوشيده نيست و آن اينکه در روز قيامت حجت بر تحريف کنندگان و تغيير دهندگان تمام شود، و همچنين عمل زشتشان براي تمام اهل محشر آشکار گردد، و آنکه از جانب پروردگار بسوي امت محمد (صلى الله عليه وسلم) خطاب صادر ميشود به آنها ميگويد: کتابي که بسويتان نازل کردم چگونه خوانديد؟ جواب از آنان صادر ميشود: ما چنين و چنين خوانديم. سپس به آنان گفته ميشود: اين چنين نازل نکردهام، پس چرا آن را ضايع نموديد و تحريفش کرديد و کم کرديد؟ سپس جواب ميدهند: اي پروردگارا، ما نسبت به آن کوتاهي نکرديم و نه ضايعش نموديم بلکه اين چنين بدستمان رسيد، آنگاه حاملان وحي را مخاطب قرار داده ميشود، و به آنان گفته ميشود، شما در تبليغ وحي و رساندن امانت من کوتاهي کرديد؟ پس ميگويند: پروردگارا، ما در وحي تو هيچ کوتاهي نکرديم، همانا فلان[282] و فلان بعد از رفتن پيامبرشان کوتاهي کردند. پس زشتي کردارشان و رسوائي عملشان براي تمام اهل محشر ظاهر ميگردد، پس بدين خاطر آنان سزاوار رسواي بزرگ و عذاب دردناک هستند به اضافه اينکه مستحق توبيخ و سزا هستند بخاطر تفريطشان در امر رسالت و کوتاهيشان در غصب خلافت[283]. سابعاً: به اعتقاد شيعه قرآن صحيح کجاست؟ علماي بزرگ شيعه به اين سوال جواب ميدهند. 1- نعمت الله جزايري ميگويد: در اخبار روايت شده که همانا آنان (عليهم السلام) پيروانشان را امر کردهاند به خواندن همين قرآن در نماز و غيره، و عمل کردن به احکامش تا اينکه مولاي ما صاحب الزمان ظهور کند، پس اين قرآن به سوي آسمان برده ميشود، و قرآني که امير المومنين (عليه السلام) جمعآوري نموده بيرون ميآورد سپس ميخواند و به احکامش عمل ميکند[284]. 2- ابوالحسن عاملي ميگويد: همان قرآني که محفوظ مانده از آنچه ذکر شده، و موافق است با آنچه که خداوند نازل کرده، آن قرآني است که علي (عليه السلام) جمعآوري نموده و آن را نگهداري کرده تا اينکه به فرزندش حسن (عليه السلام) رسيد، و همچنين تا اينکه به قائم «مهدي» (عليه السلام) رسيد، و آن هم اکنون نزدش ميباشد[285]. 3- حاج کريم خان کرماني ملقب به مرشد الانام ميگويد: همانا امام مهدي بعد از ظهورش، قرآن را تلاوت ميکند، سپس ميگويد: اي مسلمانان، قسم به خدا، اين همان قرآن حقيقي است که خداوند بر محمد نازل کرده، نه آن قرآني که تحريف و تبديل شده بود[286]. 4- علي اصغر بروجردي ميگويد: واجب است که اعتقاد داشته باشيم که همان قرآن اصلي در آن تغيير و تبديل بوجود نيامده، با وجود اينکه در قرآني که بعضي از منافقين جمعآوري کردهاند تحريف و حذف واقع گرديده است، و قرآن اصلي و حقيقي نزد امام عصر (عج) ميباشد[287]. 5- محمد بن نعمان ملقب به مفيد ميگويد: همانا از ائمه مان (عليهم السلام) خبر صحيح رسيده است که آنان قايل هستند به خواندن آنچه که بين اين دو جلد است، (همين قرآن)، و در آن زياد و کمي نکنيم تا اينکه قائم (عج) قيام کند، پس همان طوري که خدا نازل کرده و امير المؤمنين (عليه السلام) جمعآوري کرده براي مردم ميخواند[288]. ثامناً: اگر اين قرآن تحريف شده است پس براي چه شيعه آن را ميخواند، و به طرف احکامش حکم ميکنند؟ برادر مسلمان! جواب اين سوال را از علماي بزرگ شيعه بگيريد، و ايشان: 1- نعمت الله جزايري، در پاسخ اين سوال ميگويد: پس اگر بگوئي، با وجود اين همه تغييري که در قرآن بوجود آمد آيا خواندنش جايز است؟ ميگويم: در اخبار روايات شده همانا آنان (عليهم السلام) شيعههايشان را امر کردهاند به خواندن اين قرآن در نماز و غيره و عمل کردن به احکامش، تا اينکه مولايمان صاحب الزمان ظهور کند آنگاه اين قرآن از ميان مردم برداشته ميشود و به آسمان برده ميشود، و قرآني که امير المومنين جمعآوري کرده بيرون ميآورد پس براي مردم ميخواند و به احکامش عمل ميکند[289]. 2- محمد بن نعمان ملقب به مفيد، ميگويد: همانا از ائمهمان (عليهم السلام) خبر صحيح رسيده است که آنان قايل هستند به خواندن آنچه که بين دو جلد ميباشد (همين قرآن): و در آن زياده و کم نکنيم تا اينکه قائم (عليه السلام) قيام کند، آنگاه آن قرآني که خدا نازل کرده و امير المومنين جمعآوري نموده است بر مردم ميخواند. و همانا ما را از خواندن حرفهاي که در اخبار آمده، و زياده بر آنچه که در مصحف آمده ميباشد نهي کردهاند بخاطر اينکه متواتراً نيامده است و در اخبار آحاد ميباشد و يکي نفر در آنچه که نقل ميکند، اشتباه ميکند، و همچنين هرگاه انساني طوري بخواند که مخالف آنچه که بين دو جلد ميباشد خود را بخطر انداخته نفس خود را به معرض هلاکت انداخت است، پس ما را از خواندن قرآني که مخالف با اين قرآن باشد منع کردهاند[290]. تاسعاً: تحريف و کمي که شيعه در قرآن ادعي ميکند، در لفظ قرآن و آياتش و سورهها و تفسيرش ميباشد نه در تفسير فقط چنانکه برخي از شيعه ادعا ميکند و دليل بر اين: 1- ادعايشان که قرآن صحيح نزد مهدي منتظر ميباشد يعني اين قرآني که اکنون برخي آن هست قرآن صحيح نيست، زيرا که اگر قرآن مهدي مانند اين قرآن است پس فايده ادعاي شيعه براي وجود قرآن نزد مهدي چيست؟ 2- در کافي روايت شده که همانا قرآني که خداوند بر محمد (صلى الله عليه وسلم) نازل نموده هفده هزار آيه بود، ولي اکنون شش هزار و دويست آيه است يعني اينکه دو سوم آيات قرآن ناقص ميباشد، کساني که اين حديث را شرح کردهاند ادعاي نقص کردهاند، از آنان علامه مجلسي در مرآة العقول[291] و همچنين علامه محمد صالح مازندراني در شرح اين حديث در کتابش شرح جامع کافي[292]. 3- ادعاي علماي شيعه که سورههاي کامل از قرآن کم شده است مثل سوره ولايه و سوره نورين چنانکه علامه مجلسي در کتابش تذکرة الأئمة گفته است[293]. 4- و همچنين علامه حبيب الله هاشمي در کتابش البراعة في شرح نهج البلاغة[294] و همچنين نوري طبرسي در کتابش فصل الخطاب[295] و غيرهم. 5- اعتراف برخي از علماي بزرگ شيعه مانند مجلسي[296] و حبيب الله هاشمي[297] تحريف در قرآن فقط در تفسير نيست بلکه در الفاظ قرآن نيز ميباشد. عاشراً: دو سوره ولايت و نورين، که علماي شيعه ادعا دارند که از قرآن حذف شده است 1- سوره نورين: «يا ايها الذين آمنوا بالنورين أنزلناهما يتلوان عليکم آياتي ويحذرانکم عذاب يوم عظيم نوران بعضهما من بعضي وانا السميع العليم. إن الذين يوفون رسوله في آيات لهم جنات النعيم (کذا) والذين کفروا من بعد ما آمنوا بنقضهم ميثاقهم وما عاهدهم الرسول عليه يقذفون في الجحيم ظلموا أنفسهم وعصوا الوصي الرسول أولئک يسقون من حميم إن الله الذي نور السموات والارض بما شاء واصطفى من الملائكة وجعل من المومنين اولئک في خلقه يفعل الله ما يشاء لا اله الا الله هو الرحمن الرحيم قد مکر الذين من قبلهم بر سلهم فأخذهم بمکرهم ان اخذي شديد اليم ان الله قد اهلک عادا و ثمود بما کسبوا و جعلهم لکم تذکره فلا تتفون و فرعون بما طغي علي موسي و اخيه هارون اغرقته و من تبعه اجمعين ليکون لکم ايه و ان اکثرکم فاسقون ان الله يجمعهم في يوم الحشر فلا يستطيعون الجواب حين يسالون ان الجحيم ماواهم و ان الله عليم حکيم يا ايها الرسول بلغ انذاري فسوف يعلمون قد خسر الذين کانوا عن آياتي و حکمي معرضون مثل الذين يوفون بعهدک اني جزيتهم جنات النعيم ان الله لذو مغفره و اجر عظيم و ان علياً من المتقين و انا لنوفيه حقه يوم الدين ما نحن عن ظلمه بغافلين و کرمناه علي اهلک اجمعين فانه و ذريته لصابرون و ان عدوهم امام المجرمين قل للذين کفروا بعد ما آمنوا طلبتم زينه الحياه الدنيا و استعجلتم بها و نسيتم ما وعدکم الله و رسوله و نقضتم العهود من بعد توکيدها و قد ضربنا لکم الامثال لعلکم تهتدون يا ايها الرسول قد انزلنا اليک آيات بينات فيها من يتوفاه مومناً و من يتوليه من بعدک يظهرون فاعرض عنهم انهم معرضون انا لهم محضرون في يوم لا يغني عنهم شيء و لا هم يرحمون ان لهم جهنم مقاماً عنه لا يعدلون فسبح باسم ربک و کن من الساجدين و لقد ارسلنا موسي و هارون بما استخلف فبغوا هارون فصبر جميل فجعلنا منهم القرده و الخنازير و لعناهم الي يوم يبعثون فاصبر فسوف يبصرون و لقد آتينا لک الحکم کالذين من قبلک من المرسلين و جعلنالک منهم وصياً لعلهم يرجعون. و من يتولي عن امري فاني مرجعه فليتمتعوا بکفرهنم قليلاً فلا تسال عن الناکثين يا ايها الرسول قد جعلنا لک في اعناق الذين آمنوا عهداً فخذه و کن من الشاکرين ان علياً قانتاً بالليل ساجداً يحذر الآخره و يرجو ثواب ربه قل هل يستوي الذين ظلموا و هم بعذابي يعلمون سنجعل الاغلال في اعناقهم و هم علي اعمالهم يندمون انا بشرناک بذريته الصالحين و انهم لأمرنا لا يخلفون فعليهم مني صلوات و رحمه احياء و اموتاً يوم يبعثون و علي الذين يبغون عليهم من بعدک غضبي انهم قوم سوء خاسرين و علي الذين سلکوا مسلکهم من مني رحمه و هم في الغرفات آمنون و الحمدلله رب العالمين[298]. 2- «يا ايها الذين آمنوا بالنبي و الولي اللذين بعثناهم يهديانکم الي صراط مستقيم نبي و ولي بعضهما من بعض، و انا العليم الخبير، ان الذين يوفون بعهدالله لهم جنات النعيم، فالذين اذا تليت عليهم آياتنا کانوا باياتنا مکذبين، ان لهم في جهنم مقام عظيم، نودي لهم يوم القيامه اين الضالون المکذبون للمرسلين، ما خلفهم المرسلين الا بالحق، و ما کان الله لنظرهم الي اجل قريب فسبح بحمد ربک و علي من الشاهدين»[299]. يازدهم- برخي از علماي شيعه بخاطر تقيه تحريف را انکار کردهاند و ايشان ابو جعفر محمد طوسي و ابو علي طبرسي صاحب مجمع البيان، و شريف مرتضي، و ابو جعفر بن بابويه قمي، هستند، چنانکه علماي بزرگ شيعه ايشان را ذکر کردهاند، و آن علمائي عبارتند از: 1- نوري طبرسي، ميگويد: قول بعدي وقوع تغيير و نقص در قرآن، و اينکه تمام آنچه که بر رسول خدا نازل شده بود اکنون در بين دو برگ (مصحف) در دست مردم ميباشد، صدوق در فائده و سيد مرتضي و شيخ طائفه طوسي در تبيان قايل به اين هستند، و کسي ديگر از گذشتگان (قدما) با آنان موافقت نکردهاند[300]. 2- نعمت الله جزايري ميگويد: با وجود اينکه اصحاب ما بر صحيح بودن اخبار تحريف و تصديق آن اتفاق دارند، مرتضي و صدوق و شيخ طبرسي مخالفت کردهاند و گفتهاند که آنچه که ميان دو جلد (برگ) است همان قرآني است که نازل شده و تحريف و تبديل در آن بوجود نيامده است[301]. 3- عدنان بحراني، ميگويد: صدوق و شيخ طوسي و سيد مرتضي از کساني هستند که تحريف را انکار کردهاند[302]. ملاحظه: در اين زمان هر شيعهاي که تحريف قرآن را انکار ميکند چه عالم باشد يا عامي به اين علماء طوسي، و طبرسي، و صدوق و مرتضي، استناد ميکند. آيا از روي حقيقت تحريف را انکار کردهاند يا از روي تقيه، آنان از روي تقيه تحريف را انکار کردهاند بنابر ادله ذيل: 1- کتابي تاليف نکردهاند براي رد بر کساني که به تحريف قايل هستند. 2- همانا آنان قائلين به تحريف قرآن، را با لقب آيت الله و علامه ذکر ميکنند و به آنان احترام ميگذارند و آنان را مرجع خود قرار ميدهند. 3- درباره انکارشان احاديثي از ائمه روايات نکردهاند. 4- در کتابهايشان روايتي ذکر کردهاند که به صراحت از تحريف سخن ميگويد براي مثال: أ – صدوق، از جابر بن جعفر روايت ميکند که گفت: شنيدم که رسول الله (صلى الله عليه وسلم) فرمود: سه چيز روز قيامت ميآيد و شکايت ميکند، قرآن، و مسجد و عترت، قرآن ميگويد: اي پروردگارا، مرا تحريف کردند و مرا پاره نمودند[303]. و صدوق همچنين ميگويد: همانا سورة احزاب زنان قريش را رسوا ساخت و از سوره بقره طولانيتر بود ليکن کمش کردند و تحريفش نمودند[304]. ب: طوسي: کتاب رجال الکشي را تهذيب نموده، و أحاديثي که درباره تحريف قرآن است در آن ميباشد، نه آنها را حذف کرده و نه پاورقي زده و نه آنها را نقد نموده است و سکوتش دليل بر موافقتش ميباشد. و از جمله آن احاديث: 1- از ابو علي خلف بن حامد گفت حسين بن طلحه مرا حديث گفت، از ابو فاضل از يونس بن يعقوب از بريد العجلي از ابو عبدالله که گفت: خداوند نام هفت کس در قرآن نازل کرد، سپس قريش شش تاي آن را حذف کردند و ابو لهب را باقي گذاشتند[305]. 2- روايت ديگر: امور دينت را در غير شيعهمان نگير، زيرا که اگر از آنان گذشتي، دينت را از خائنين ميگيري، آن کساني که خيانت کردند به خدا و رسولش و امانتشان را خيانت کردند، آنان بر کتاب خدا امين داشته شدند پس تحريف و تبديلش نمودند[306]. 3- از هيثم بن عروه تميمي گفت: از ابو عبدالله پرسيدم درباره آيه: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾ پس فرمود: اين چنين نازل نشده، همانا: «فاغسلوا وجوهکم من المرافق» ميباشد، سپس دست کشيد از آرنجش تا انگشتانش[307]. و تقيه نزد شيعه داراي فضيلت بزرگي ميباشد. 1- کسي که تقيه ندارد ايمان ندارد[308]. 2- از ابو عبدالله روايت است كه فرمود: اي ابو عمر نه دهم دين در تقيه ميباشد، و کسي که تقيه نکند دين ندارد[309]. 3- ابوعبدالله (عليه السلام) گفت: اي سليمان، همانا شما بر ديني هستيد، که اگر کسي آن را پنهان کند خداوند وي را عزت ميدهد، و کسي که آن را پخش و آشکار کند خداوند او را ذليل و خوار خواهد کرد[310]. کساني که قايل به تحريف قرآن هستند، ميگويند که انکار آن دسته علما از روي تقيه بوده است. 1- نعمت الله جزايري، ميگويد: چنين ظاهر ميشود که اين قول[311] بخاطر مصلحت بسياري از آنان صادر شده است، از جمله بستن باب طعن بر قرآن که اگر اين در قرآن رواست، پس چگونه عمل کردن به قواعد و احکامش درست است در حالي که دست خودش تحريف قرار گرفته است[312]. 2- نوري طبرسي، ميگويد: کسي که در کتاب التبيان طوسي بنگرد، برايش واضح ميگردد، که روش وي در کتاب مدارا و همخواني با مخالفين ميباشد سپس طبرسي براي اثبات سخنش دليل ميآورد و ميگويد: و آنچه که سيد بزرگوار علي بن طاووس در کتابش سعد السعود گفته است، ميگويد: ما آنچه که جدم ابو جعفر طوسي در کتابش التبيان آورده ذکر ميکنيم، و تقيه ايشان را واداشت تا اينکه بر آن اکتفا کنند[313]. 3- سيد عدنان بحراني: پس آنچه که از مرتضي و صدوق و طوسي از انکار تحريف گفته شده فاسد و باطل ميباشد[314]. 4- دانشمند هندي احمد سلطان ميگويد: کساني که تحريف قرآن را منکر شدهاند، انکار آنان حمل بر تقيه ميشود[315]. 5- ابو الحسن عاملي در کتابش: «تفسير مرآة الانوار و مشکاة الاسرار» بر کساني که منکر تحريف قرآن هستند، رد نموده در بابي بعنوان: بيان خلاصه اقوال علماي ما در تغيير قرآن، و ناتوان و سست بودن استدلال کساني که تغيير و تحريف را انکار کردهاند[316]. * * * فصل سوم خوئي و قرآن کريم، کليني و قرآن کريم اولاً: خوئي در کتابش: البيان في تفسير القرآن * خوئي سعي نموده که تحريف قرآن را انکار نمايد، و در عين حال او به روشهاي پوشيده و مکارانه به تحريف قايل است. خوئي بخاطر بدست آوردن فضيلت تقيه، تحريف قرآن را از روي تقيه انکار نموده است. (رجوع شود به تقيه نزد شيعه). و آنچه که بر اين دلالت دارد در ذيل ذکر ميشود: أ – خوئي ميگويد: همانا کثرت روايات درباره واقع شدن تحريف در قرآن،؛ ميتوان بطور قطع گفت که بعضي از آنها از ائمه صادر شده است، و يا لااقل اطمينان پيدا کرد، و بعضي از اين روايت از طريق معتبر روايت شده است[317]. ب – جواب خوئي بر برخي از احاديث موثقي که ميگويد: قرآن ناقص است مانند: * «هيچ احدي غير از اوصياء نميتواند ادعاء کند که تمام قرآن ظاهرش و باطنش نزد وي ميباشد»[318]. * و همچنين حديث: «هيچ احدي ادعاي جمعآوري قرآن آن طوري که نازل شده نکرده مگر شخص دروغگو، زيرا که جمعآوري و نگهداريش نکرده آنچنان که خداوند نازل کرده مگر علي بن ابي طالب و ائمه بعد از وي (عليه السلام)[319]. * و همچنين حديث: «اگر قرآن بطوري که نازل شده بود خوانده شود هر آئينه ما را مييافتيد که ناميده شدهايم»[320]. * و همچنين حديث: جبرئيل اين آيه را اين چنين بر محمد نازل کرد: ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا (في علي) فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّنْ مِثْلِهِ﴾[321]. خوئي بر اين احاديث چنين رد نموده است، اولاً خوئي به ثابت بودن روايات اعتراف کرده، و اينکه درباره مصحف علي (رضی الله عنه) سخن ميگويد، مصحفي که با اين قرآن مغايرت دارد در ترتيب سورهها و در آن اضافاتي است که در اين قرآن نيست. و از جمله آن اضافات اسامي ائمه ميباشد. ولي خوئي تاکيد دارد که اين زيادات و اضافات از جانب خداوند بخاطر تفسير نازل شده است[322]. و اين اعتراف خوئي است، مبني بر اينکه صحابه جرأت بر پوشيدن تفسير قرآن که از جانب خداوند نازل شده بود کردند. و اين کار را بخاطر از بين بردن معاني قرآن انجام دادند. زيرا هنگامي که معاني که از جانب خداوند براي قرآن نازل شده از بين برود الفاظ قرآن بدون فايده ميماند آنگاه صحابه (رضی الله عنهم) برحسب راي خودشان قرآن را تفسير ميکنند، و اين دليلي است بر اينکه خوئي به تحريف قرآن اعتراف دارد. ج – خوئي روايات تفسير قمي را تصحيح نموده و آنها را نقد نکرده است، و اين دليل بر موافق وي با رأي قمي است که در قرآن طعن ميزند. رجوع شود به معجم رجال الحديث، خوئي، در جاي که درباره علي بن ابراهيم سخن ميگويد. د – عدم رد خوئي بر آن علماي که به تحريف قائل هستند. ه - خوئي دعاي صنمي قريش را معتمد دانسته، و در اين دعا ذکر شده که همانا ابوبکر و عمر کتاب خدا را تحريف نمودهاند. و – آن دسته از علماي که در قرآن طعن زدهاند، خوئي آنان را با لقب آيت الله و علامه ذکر ميکند. توجه شود: برادر مسلمان، آن کساني که در کتاب خدا طعنهزدهاند مراجع بزرگ شيعه هستند، و اگر کتابهاي آنان نميبود خوئي به مقام مرجعيت شيعه نميرسيد. ثانياً: محمد بن يعقوب کليني، ملقب به ثقه الاسلام، صاحب کتاب الکافي، معتبرترين کتاب حديث نزد شيعه علماي بزرگ شيعه بر او گواهي دادهاند که وي معتقد به تحريف و کم کردن در قرآن ميباشد، از آن علماي که بر وي گواهي دادهاند: 1- مفسر بزرگ محمد بن مرتضي کاشاني ملقب به فيض کاشاني است، ميگويد: و اما اعتقاد مشايخ ما در اين باره، پس آنچه که از ثقه الاسلام محمد بن يعقوب کليني آشکار ميشود اين است که وي معتقد به تحريف و کم شدن قرآن ميباشد، زيرا که ايشان روايات بسياري در اين باره در کتابش کافي روايت کرده است، و هيچ کدام آنها را مورد انتقاد قرار نداده، با وجود اينکه ايشان در اول کتابش ذکر کرده كه به آنچه که در اين کتاب روايت ميکند اعتماد دارد[323]. 2- ابوالحسن عاملي، ميگويد: بدانکه آنچه که از ثقه الاسلام محمد بن يعقوب کليني آشکار ميگردد اين است که وي معتقد به تحريف قرآن ميباشد، زيرا که ايشان روايات بسياري در اين باره در کتاب کافي روايت کرده است. و در اول کتاب تصريح نموده که به آنچه که روايت ميکند اعتماد دارد، و اين روايات را مورد نقد قرار نداده و نه روايات معارض آن ذکر نموده است[324]. 3- نوري طبرسي، در مقدمه سوم ص 23 در هنگام ذکر اقوال علماي شيعه درباره تغيير و دگرگوني در قرآن، نوري ميگويد: بدان که اقوال بسياري دارند که مشهور آن دوتا ميباشد. اول: واقع شدن دگرگوني و کمي در آن، و اين مذهب شيخ بزرگوار علي بن ابراهيم قمي شيخ کليني ميباشد، که در اول تفسيرش تصريح نموده و کتابش را از اين روايات پر کرده است، و ايشان در اول کتاب خود را ملزم گردانيده که بجز از شيوخ معتمد و ثقه خبري نقل نکند. و مذهب شاگرد وي ثقه الاسلام کليني است، که گروه بسياري اين قول را به وي نسبت دادهاند بخاطر روايات صريح بسياري که در کتاب حجت مخصوص در باب النکت و النتف من التنزيل، و در روضه، بدون اينکه آنها را تأويل نموده يا رد کند[325]. 4- آيت الله سيد علي فاني اصفهاني، کليني را از جمله علماي شمرده که به تحريف قرآن قائل هستند[326]. شيعهها توجه کنيد: هر گاه اين راي علماي بزرگ شما باشد درباره صاحب معتبرترين کتاب حديث نزدتان، پس براي چه بر اهل سنت انکار ميکنيد هر گاه که درباره صاحب کافي بگويند مانند آنچه که علماي بزرگ شما گفتهاند؟ ---------------------------------------------------------- [1]- در قرآن کریم (علیکم) آمده بجای (علی الله) ولی ما همانطور که در تفسیر قمی میباشد نقل نمودهایم. [2]- سوره بقره آیه 150، معنی آیه چنین است: تا اینکه مردم، جز ظالمان (که دست از لجاجت بر نمیدارند) دلیلی بر ضد شما نداشته باشند. [3]- سوره نمل آیه 10، یعنی: ای موسی نترس که رسولان در نزد من نمیترسند، مگر کسی که ستم کند... [4]- سورة نساء آیه 92 یعنی: هیچ مومنی را نسزد که مومن دیگری را بکشد مگر از روی خطا و اشتباه .... [5]- سورة توبه آیه 110، یعنی: بنائی را که آنها ساختند همواره به عنوان یک وسیله شک و تردید در دلهایشان باقی میماند، مگر اینکه دلهایشان پاره پاره شود. [6]- سورة آل عمران آیه 110 شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید، مردم را امر به معروف و نهی از منکر میکنید و به خدا ایمان دارید. [7]- سورة فرقان آیه 74، یعنی: کسانی که میگویند: پروردگارا از همسران و فرزندانمان مایة روشنی چشم ما قرار ده، و ما را برای پرهیزگاران پیشوا گردان. [8]- سورة رعد آیه 11، یعنی: برای انسان، مامورانی (فرشتگانی) است که پی در پی، از پیش رو و از پشت سر او را بفرمان خدا حفظ میکنند. [9]- سورة نساء آیه 166، یعنی: ولی خداوند گواهی میدهد به آنچه بر تو نازل کرده، که از علمش نازل کرده است، و فرشتگان نیز گواهی میدهند. [10]- سورة مائده آیه 67، یعنی: ای فرستاده خدا (محمد صلی الله علیه وسلم) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، برسان، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را نرساندهای. [11]- سورة نساء ایه 168، بی شک کسانی که کافر شدند و ستم کردند، خداوند ایشان را نمیبخشد. [12]- سورة شعراء آیه 227 یعنی: و کسانی که ستم میکنند خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان چگونه است؟ [13]- سورة انعام: 92. (*) توجه: انتشارات الاعلمی در بیروت، تفسیر قمی تجدید چاپ نموده و مقدمة کتاب که از آن سید طیب موسوی بوده حذف نموده است، زیرا که در مقدمه اسامی گروهی از علمای شیعه که درباره تحریف شدن قرآن سخن گفتهاند ذکر نموده است. (*)برادر مسلمان: کلمه: «فی علی» و «آل محمد حقهم» از قرآن نیست. [14]- یعنی همگی آنها درست بودن روایت تحریف شدن قران را قبول دارند. [15]- یعنی انکار تحریف قرآن. [16]- مقصد جزایری این است که آنهای که مسئله تحریف شدن قرآن را انکار کردهاند از روی اعتقاد نبوده بلکه بخاطر مصلحت بوده است. [17]- منظور احادیث و روایاتی است که درباره مناقب و فضائل اصحاب میباشد. [18]- خوانندة عزیز: همانا مقصود از «نور القرآن»، فصلی از فصلهای کتاب «الانوار النعمانیه» میباشد، ولیکن این فصل در چاپهای بعدی حذف گردیده است. [19]- مقصودش قرآنی است که نزد مهدی میباشد. [20]- این سخن از دانشمند شیعه جزایری، پاسخی است برای هر فرد شیعهای که از خودش میپرسد چرا علی (رضی الله عنه) هنگام خلافتش قرآن اصل را آشکار ننمود. [21]- این جواب دانشمند جزایری است برای هر فردستی یا شیعه که میپرسد چرا شیعه این قرآن را تلاوت میکند با وجودیکه محرف است؟ [22]- تفسیر صافی چاپ کتاب فروشی صدر – تهران (ج، 1، ص، 13). مقصود از عامه اهل سنت میباشند، شیعه خود را خاصه مینامند و اهل سنت را عامه. (مترجم) [23]- تفسیر صافی ج 1، ص، 40. [24]- تفسیر صافی (1/49) انتشارات الاعلمی – بیروت. و انتشارات صدر تهران. [25]- تفسیر صافی (1/52) انتشارات اعلمی – بیروت و انتشارات صدر تهران. [26]- الاحتجاج، طبرسی انتشارات اعلمی – بیروت (ج، 1 ص، 155). [27]- مأخذ سابق 1/249. [28]- مأخذ سابق 1/253 [29]- مأخذ سابق 1/254 [30]- مرجع سابق 1/249 [31]- مرآة العقول، مجلسی (ج، 12 ص، 525) دارالکتب الإسلامیه ایران. [32]- مرجع سابق. [33]- باب: تحریف در آیاتی که مخالف است با آنچه خداوند نازل کرده است. [34]- بحار الانوار ج 89 ص 66 کتاب القرآن .... [35]- مقصودش صحابه رضی الله عنهم میباشد. [36]- اوائل المقالات ص 48-49 دار الکتاب الاسلامی بیروت. [37]- مرجع سابق ص 91. [38]- المسائل السرورية ص 78-81. [39]- مقصد امام غایب و مهدی موعودشان میباشد. (مترجم) از منشورات – کنفرانس جهانی شیخ مفید، و همچنین اینها آیت الله علی فانی اصفهانی در کتابش آرا حول القرآن ص 133 – چاپ دار الهادی – بیروت ذکر نموده است. [40]- شیعهها نمیتوانند متواتر بودن قرآن را ثابت کنند، مگر بطریقه و نقل از اهل سنت، پس تمامی قرآن نزدشان آحاد میباشد. [41]- این تفسیر مقدمة تفسیر «البرهان» بحرانی میباشد، چاپ دار الکتب العلمیه – قم – ایران. ملاحظه: دارالهادی بیروت تفسیر البرهان را مجدداً به چاپ رسانده ولی این مقدمه ابوالحسن العاملی بخاطر اینکه در آن صراحتاً تحریف قرآن ذکر شده حذف نموده است. [42]- مقصودش صحابه (رضی الله عنهم) میباشد. [43]- سوره آل عمران آیه 110. [44]- سوره نساء آیه 166 یعنی خداوند گواهی میدهد به آنچه که تو نازل کرده است. در باره علی از روی عملش نازل کرده و فرشتگان گواهی میدهند. [45]- سوره هود آیه 17، آیا آن کسی که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد، و به دنبال آن شاهدی او سوی او میباشد، و پیش از آن کتاب موسی که پیشوا و رحمت بود.... [46]- سوره بقره آیه 61: «(موسی) گفت: آیا غذای پستتر را به جای غذای بهتر انتخاب میکنید، در شهری فرود آیید، زیرا که هر چه خواستید در آنجا برای شما هست». [47]- سوره مائده آیه 22، «گفتند: ای موسی، در آن سرزمین گروهی ستمگرند، و ما هرگز وارد آن نمیشویم، تا آنها از آن خارج شوند، اگر آنها از آن خارج شوند ما وارد خواهیم شد. [48]- ابن اعتراف یک عالم بزرگ شیعه است که قول به تحریف قرآن از ضروریات مذهب تشیع است. [49]- مقصودش ابو جعفر محمد بن بابویه قمی ملقب بصدوق میباشد و او را به وهم و اشتباه متهم میکند هنگامی که تحریف قرآن را انکار نموده است. [50]- هدف وی اهل سنت میباشد، و آنان از طعن و عیبجوی در قرآن کریم، بری میباشند. [51]- از اینجا ابوالحسن عاملی عالم شیعه شروع میکند بر رد نمودن بر صدوق، و عذرهای که صدوق برای عدم تحریف قرآن آورده است باطل میسازد. [52]- ادعای کسانی که تحریف را انکار میکند. [53]- مقصود وی طوسی است، که نزد شیعه ملقب به شیخ الطایفه میباشد. [54]- در اینجا ابوالحسن عاملی استدلالات مرتضی که برای رد تحریف قرآن آورده بود رد میکند. [55]- هدفش صحابه (رضي الله عنهم) میباشد. [56]- هدفش صحابه (رضي الله عنهم) میباشد. [57]- هدفش ائمه دوازدهگانه میباشد. [58]- سید مرتضی «علم الهدی». [59]- در اینجا ابوالحسن عاملی رد میکند بر سید مرتضی بخاطر انکار تحریف. [60]- یعنی صحابه (رضي الله عنهم). [61]- سوره فصلت آیه 42. [62]- سوره حجر آیه 9. [63]- در اینجا ابوالحسن عاملی بر هر کسی که تحریف قرآن را انکار میکند رد میکند، و هدفش این است که این دو آیه دلالت بر حفظ قرآن تحریف ندارد. [64]- تفسیر مرآة الانوار ومشکاة الاسرار، ابوالحسن عاملی ص، 51،50،49. [65]- در اینجا خراسانی بر کسانی که تحریف را انکار میکنند رد میکند، و رد وی شبیه به رد عالم شیعی ابوالحسن عاملی میباشد. [66]- هدفش صحابه میباشد. [67]- تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، مجلد اول، ص 19-20 موسسه اعلمی – بیروت. [68]- مقصودش این است که همانا اهل سنت نیز قایل به تحریف هستند، و این دروغ و افترا میباشد، به آراء علمای اهل سنت در این كتاب مراجعه شود. [69]- در این جا بحرانی ذکر میکند که شیعه که در نظر وی فرقه محق هستند برتحریف قرآن اجماع دارند. [70]- بحرانی در این جا ذکر میکند که قائل بودن به تحریف قرآن از ضروریات مذهب شیعه میباشد. [71]- مشارق الشموس الدرية، از منشورات مکتبه عدنانیه بحرین ص، 126. [72]- یعنی روایاتی که در قرآن طعنه میزند. [73]- یعنی شریعت مذهب شیعه. [74]- منظورش صحابه (رضي الله عنهم) میباشد. [75]- هدفش قرآن کریم میباشد. [76]- منظورش امامت علی (رضي الله عنه) میباشد. [77]- الدرر النجفیه، تالیف علامه، محدث یوسف بحرانی مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث. ص، 298. [78]- فصل الخطاب ص، 1. [79]- حجت یعنی امام زمان نزد شیعه (مترجم). [80]- فصل الخطاب ص، 25-26. [81]- فصل الخطاب ص، 35. [82]- فصل الخطاب ص، 357، و نگاه کنید، کتاب شیعه و تحریف قرآن، تالیف محمد مال الله. [83]- منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة – موسسه وفاء – بیروت ج 2 المختار الاول – ص 214. [84]- ماخذ سابق ص، 217. [85]- ماخذ سابق ص، 217. [86]- ماخذ سابق ص، 219. [87]- ماخذ سابق ص، 220. [88]- شرح نهج البلاغه، تالیف میثم بحرانی، ص، 1 ج، 11 چاپ ایران. [89]- 2- این سخن طعن است در قرآن کریم، و هدفشان در این دعا: ابوبکر، و عمر، و عایشه و حفصه (رضي الله عنهم) میباشد. [91]- تأئید این علما و دانشمندان مذکور در کتاب: (تحفه العوام مقبول) تالیف منظور حسین بزیان اردو در ص، 442 ذکر شده است. [92]- اصول کافی کتاب الحجه ج، 1 ص، 284. [93]- ماخذ سابق ص، 285. [94]- سوره توبه آیه 105. [95]- اصول کافی – کتاب الحجه ج، 1 ص، 492. [96]- اصول کافی کتاب الحجه ج، 1 ص، 295. [97]- اصول کافی کتاب فضل القرآن – ج، 2 ص، 597. [98]- یعنی نام ائمه در قرآن دکر شده است. [99]- تفسیر عیاش ج، 1 ص، 25 از منشورات اعلمی – بیروت چاپ 91. [100]- ماخذ سابق. [101]- بصائر الدرجات – صفار – ص 213 منشورات اعلمی – تهران. [102]- ماخذ سابق. [103]- حديقة الشیعه، تالیف اردبیلی، ص 118-119 فارسی چاپ ایران، به نقل از شیعه و سنت احسان الهی ظهیر، ص 114. [104]- ارشاد العوام ص 221 ج، 3 فارسی چاپ ایران به نقل از کتاب شیعه و سنت احسان الهی ظهیر ص، 115. [105]- استقصاء الافحام ج، 1 ص، 11. چاپ ایران به نقل از کتاب شیعه و سنت ص، 115. [106]- هدایه الطالبین ص، 368 چاپ ایران 1282 فارسی، بنقل از شیعه و سنت احسان الهی ظهیر ص، 94. [107]- اوائل المقالات ص، 91. [108]- مقدمه دوم تفسیر مرآه الانوار، و مشکاه الاسرار ص، 26 و این مقدمه نیز چاپ شده برای تفسیر برهان تالیف بحرانی. [109]- الانوار النعمانية ج، 1 ص، 357. [110]- مرآة العقول جزء دوازدهم ص، 525. [111]- تفسیر «بیان السعادة فی مقامات العبادة» موسسه اعلمی ص، 19. [112]- مشارق الشموس الدرية، منشورات مکتبه عدنانیه بحرین ص، 126. [113]- مقدمه دوم، فصل چهارم، برای تفسیر مرآة الانوار و مشکاة الاسرار، و برای مقدمه تفسیر برهان بحرانی نیز چاپ شده است. [114]- مشارق الشموس الدریه ص، 126 منشورات مکتبه عدنانیه – بحرین. [115]- مقصودش این است که همانا اهل سنت نیز قائل به تحریف هستند و این دروغ و افتراء، میباشد، به آراء علمای اهل سنت در این کتاب مراجعه شود. [116]- بحرانی در این جا ذکر میکند که شیعه – که در نظر وی فرقه محقه هستند – بر تحریف قرآن اجماع دارند. [117]- بحرانی در این جا ذکر میکند که قائل بودن به تحریف قرآن از ضروریات مذهب شیعه میباشد. [118]- مشارق الشموس الدریه از منشورات مکتبه عدنانیه بحرین ص 126. [119]- یعنی شیعه. [120]- یعنی اهل سنت، و این دروغ و افتراء است بر علمای اهل سنت. [121]- بنقل از کتاب: فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب طبرسی ص، 23، و وی این کلام را از کتاب الامامه، تالیف یحیی شاگرد کرکی نقل کرده است. [122]- أوائل المقالات ص، 48-49. دار الکتاب اسلامی – بیروت. [123]- محمد حسین آل کاشف الغطاء، أصل الشیعه وأصولها ص، 58 موسسه اعلمی – بیروت. [124]- کلینی، کافی، کتاب الحجه – باب فرق بین رسول و نبی و محدث 1/230 دارالتعارف بیروت. [125]- همانا فرشتگان نزدشان میآیند، و بر گلیم آنان قدم میگذارند و ایشان آنان را میبینند. بحار (26/351) دار احیاء التراث العربی – بیروت کافی ج 1/451 دار التعارف – بیروت. [126]- بحار (26/356). [127]- بحار (26/358). [128]- بحار (26/82). [129]- بحار (ج، 26/82). از کتاب مسأله تقریب تالیف ناصر قفاری، پس از تاکید از مصادر شیعه، نقل شده است. [130]- کلینی، کافی – کتاب ایمان و کفر، باب دعائم الاسلام (2/22). [131]- کلینی، کتاب ایمان و کفر – باب دعائم اسلام 2/22. [132]- ماخذ سابق (2/22). [133]- مجلسی میگوید: گفتارش سپس در چیزهای برایشان رخصت داد، یعنی مانند نماز در سفر، و رها کردن روزه در حال سفر و بیماری، و حج و زکات در صورت توانای نداشتن: مرآة العقول (7/116) دارالکتاب الإسلامیه – تهران. [134]- کافی بر حاشیه مرآة العقول (7/116) و نگاه: کافی (2/26) چاپ تعارف. [135]- کافی، کتاب الحجه – باب من ادعی الامامه و لیس لها باهل: (1/434). [136]- هدفشان آن دو کسانی هست که دولت اسلام را بعد از پیامبر (صلي الله عليه وسلم) بر پا داشتند و دینش را منتشر ساختند آن دو خلیفه راشد ابوبکر و عمر (رضي الله عنهما). [137]- کافی – کتاب حجت – باب من ادعی الامامه و لیس لها باهل – (1/434). [138]- بحار (27/196). [139]- ماخذ قبلی (27/181). [140]- بحار (27/166) و بعد از آن. [141]- بحار (27/157-165). [142]- بحار ج، 27 ص، 311-317. [143]- بحار مجلسی ج، 27 ص، 62. [144]- بحار ج، 27 ص، 62. [145]- ابن المطهر الحلی، الالفین، ص، 13- موسسه الاعلمی. [146]- الانوار النعمانیه (2/278) منشورات اعلمی بیروت. [147]- المسائل از بحار 23/391. [148]- اوائل المقالات ص 51 دار المنشورات الاسلامية، بیروت. و نگاه کنید: بحار 23/390. [149]- نگاه کنید، بحار مجلسی (3688). [150]- بحار (8/369). [151]- و کسی که خواسته باشد بیشتر، تکفیر شیعه برای منکرین ائمه اثنی عشر را ببیند، پس مراجعه کنيد به کتاب حقيقة الشيعة تالیف عبدالله موصلی چاپ قاهره. [152]- اصول کافی – کتاب حجه – ج، 1 ص، 479. [153]- کتاب حجت از اسول کافی، باب فیه نکت و نتف من التنزیل ج، 1- ص، 484. [154]- کتاب حجت از اصول کافی، باب فیه نکت .... ج، 1 ص، 490. [155]- کتاب حجت از کافی – ج، 1 ص، 493. [156]- کتاب حجت از کافی – ج، 1 ص، 492. [157]- کتاب حجت از کافی ج، 1 ص، 485. [158]- کتاب حجت از کافی ج، 1ص، 484. [159]- تفسیر قمی: مقدمة مؤلف ج، 1 ص، 36. [160]- کتاب حجت از کافی ج، 1 ص، 492. [161]- سوره توبه آیه 100. [162]- سوره انفعال آیه 74. [163]- سوره حدید آیه 10. [164]- سوره اعراف آیه 157. [165]- سوره فتح آیه 10. [166]- سوره فتح آیه 18. [167]- سوره فتح آیه 29. [168]- سوره حشر آیه 8-9. [169]- سوره حجرات آیه 7-8 [170]- سوره نور ایه 55. [171]- سوره توبه آیه 40. [172]- سوره فتح آیه 28-29. [173]- سوره سجده، آیه 16. [174]- نقل از کتاب (ما یجب أن یعرفه المسلم عن الإمامية). نوشته احمد حمدان، با تصرف. [175]- رجال الکشی، ص، 12 عنوان سلمان فارسی، چاپ کربلا عراق. [176]- رجال الکشی ص، 13 و همچنین کافی ج، 2 ص، 243. [177]- الاحتجاج، طبرسی ج، 1 ص، 156. [178]- کتاب السبعه من السلف، تالیف، سید مرتضی سید محمد حسین فیروز آبادی نجفی چاپ مکتبه ثقافی ص، 7. [179]- نقل از مساله تقریب، ناصر قفاری. [180]- سوره فصل آیه 29. [181]- روضه کافی ص، 261 روایت شماره 523. [182]- مرآة العقول 26/488 از انتشارات دارالکتاب اسلامی تهران. [183]- سوره بقره آیه 208،168 و انعام 142. [184]- تفسیر عیاشی 1/121، برهان (1/208) الصافی (1/242). [185]- سورة الکهف آیه 51. [186]- تفسیر عیاشی (2/355) البرهان (2/471). [187]- سوره نساء آیه 137. [188]- تفسیر عیاشی (1/307)، تفسیر صافی (1/511) برهان (1/422) بحار (8/218). [189]- سوره ابراهیم آیه 22. [190]- تفسیر عیاشی (2/240) برهان (2/309). [191]- سوره انشقاق آیه 19. [192]- الوافی، کتاب الحجه، باب ما نزل فیهم (ع) و فی اعدائهم – ج، 3 ص، 920. [193]- سوره توبه آیه 12. [194]- تفسیر عیاشی (2/83) تفسیر برهان (2/107) تفسیر صافی (2/324). [195]- سوره نساء آیه 51. [196]- نگاه کنید: تفسیر عیاشی (1/273) و صافی (1/459) و برهان (1/377). [197]- سوره حجر آیه 44. [198]- تفسیر عیاشی (2/263) و برهان (2/345). [199]- بحار (8/301). [200]- سوره نساء آیه 108. [201]- تفسیر عیاشی (1/301) و برهان (1/414). [202]- تفسیر عیاشی (1/301) و برهان (1/414). [203]- ماخذ سابق مرآة العقول 26/489. [204]- سوره نحل آیه 90. [205]- تفسیر عیاشی (2/289) برهان (2/381) بحار (7/130) صافی (3/151). [206]- بحار الانوار (27/58). [207]- بحار الانوار (27/58). [208]- سوره نور، آیه 40. [209]- تفسیر قمی (2/106) بحار الانوار (23/304-305). [210]- بحار الانوار (23/306). [211]- کنز الفوائد ص 389-390 بحار الانوار (24/72-73) تفسیر قمی (2/457). (اللیل اذا یغشها) به فلان تفسیر کردهاند. [212]- بخار الانوار (24/73). [213]- مقصودشان مادران مومنان عایشه وحفصه همسرن پیامبر (صلى الله عليه وسلم) میباشد. [214]- بلد امین للکفعمی). [215]- ص، 214-215. [216]- ص، 732 چاپ بیروت – مکتبه الاعلمی سال 1994. [217]- یعنی ابوبکر و عمر (مترجم). [218]- کشف الاسرار ص، 126. [219]- کشف الاسرار ص، 127. [220]- مصدر سابق ص، 137. [221]- صراط مستقیم إلی مستحقی التقدیم، نباطی، 3/161-168 چاپ مکتبه رضویه لاحیاء الآثار الجعفریه. [222]- الانوار النعمانية ج، 1 باب 1 ص، 63 چاپ شرکت چاپ ایران. [223]- سوره نساء، آیه 117. [224]- تفسیر عیاشی (1/302) برهان (1/416). [225]- الانوار النعمانیه ج، 1 ب، 1 ص، 65. [226]- نقل از مساله تقریب: ناصری قفاری. [227]- بحار الانوار مجلسی (26/193-200). [228]- بحار مصدر سابق (26/276-319). [229]- مصدر سابق (26/319-334). [230]- بحار الانوار (26/29-31). [231]- بحار الانوار (26/109-117). [232]- کافی (1/316). [233]- بحار (26/117-132). [234]- کافی (1/320). [235]- کافی (1/313). [236]- کافی (1/313). [237]- بحار (26/137-154). [238]- بحار (27/25-28). [239]- بحار (27/302-308). [240]- بحار (27/308-310). [241]- بحار (27/132-136). [242]- بحار (27/190-193). [243]- بحار (27/261-279). [244]- بحار (27/13-24). [245]- علل شرائع، صدوق ج، 1 ص، 16 موسسه الاعلمی. [246]- بصائر الدرجات، صفار، ص، 81 منشورات الاعلمی – تهران. [247]- بصائر الدرجات ص، 84. [248]- علل شرائع صدوق ص 196. [249]- الاختصاص: ص 322 کتابفروشی بصیرتی – قم ایران. [250]- حکومت اسلامی ص، 52، از منشورات کتابفروشی بزرگ اسلامی. [251]- انوار نعمانیه (1/20-21) الاعلمی – بیروت. [252]- عقاید اثناء عشریه، ابراهیم موسی زنجانی، (2/157) الاعلمی – بیروت. [253]- عقاید امامیه، ص، 91 باب دار الصفره – بیروت. [254]- مرجع سابق ص، 93. [255]- حکومت اسلامی ص، 91، کتابفروشی بزرگ اسلامی. [256]- أصل الشیعه وأصولها ص، 59 – الاعلمی – بیروت. [257]- جلد 97-98-99. [258]- نگاه: ج، 10 ص، 251 به بعد. [259]- نگاه: جلد 14 جزء 8 ص، 1369 به بعد، انتشارات کتابخانه عمومی امام علی – اصفهان – ایران. [260]- من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه قمی. (2/429) به بعد. چاپ: الاضواء بیروت. [261]- تهذیب الاحکام، طوسی (6/3-116). [262]- حر عاملی در وسایل شیعه (20/49) ذکر نموده و از آن نقل نموده است. [263]- مانند کتاب: المزار، تالیف محمد بن علی فلضل. [264]- الوافی باب فضل کوفه و مساجدش: مجلد 14 جزء 8 ص، 1439. [265]- بحار (ج 99 ص 267) چاپ احیاء التراث العربی – بیروت. [266]- بحار ج، 98 ص، 107. [267]- الوافی، فیض کاشانی مجلد 14 ج، 8 ص، 1461. [268]- الوافی، فیض کاشانی مجلد 14 ج، 8 ص، 1476. [269]- مرجع سابق ص، 1477. [270]- الوافی، فیض کاشانی، ص، 1478. [271]- بحار مجلسی (97/137-138). [272]- بحار (97/258). [273]- منشورات دار الحیاة. [274]- بحار مجلسی، کتاب المزار ج، 97 ص، 134-135. [275]- وافی، فیض کاشانی، باب فضل کوفه و مساجدش المجلد 14 جزء 8 ص، 1447. [276]- نقل از مسال تقریب، ناصر قفاری، همراه با مراجعه به مصادر شیعه. [277]- مانند: مدینه المعاجز – از بحار الانوار و غیره. [278]- الانوار النعمانیه (2/360). [279]- یعنی علی بن ابی طالب. [280]- یعنی قرآن صحیحی که نزدش بود. [281]- یعنی خلفای قبل از وی. [282]- یعنی ابوبکر و عمر (رضي الله عنهما). [283]- البراعة فی شرح نهج البلاغه ج، 2 ص، 220 دارالوفاء – بیروت. [284]- الانوار النعمانیه جريا، 2 ص، 360. [285]- مقدمه دوم تفسیر مرآة الانوار و مشکاة الاسرار ص، 36 و بعنوان مقدمه تفسیر برهان بحرانی نیز چاپ شده است. [286]- ارشاد العوام ص، 121 فارسی، به نقل از کتاب شیعه و سنت ص، 115 احسان الهی ظهیر. [287]- عقاید شیعه، علی بروجردی ص، 27 فارسی، به نقل از کتاب شیعه و سنت احسان الهی ظهیر. ص، 115. [288]- المسائل السرورية، از انتشارات کنفرانس جهانی هزار ساله مفید ص، 78-81 و نگاه کنید همچنین آراء حول القرآن، آیت الله فانی اصفهانی ص، 135. [289]- الانوار النعمانیه ج، 2/360. [290]- نقل از آراء حول القرآن، آیت الله فاتی اصفهانی ص 135 و نگاه: مسائل السروریه مفید ص، 78-81. [291]- مراة العقول من شرح اخبار آل الرسول ج، 12 ص، 55 دار الکتب الاسلامیه – تهران. [292]- شرح جامع کافی ج، 11 ص، 76 به نقل از اصول مذهب شیعه ج، 1 ص، 246 د ناصر قفاری. [293]- تذکره الائمه ص، 18-19 فارسی – از انتشارات مولانا. [294]- البراعه فی شرح نهج البلاغه – جزء دوم، مختال اول ص، 216-217 موسسه الوفاء بیروت. [295]- فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب ص، 110. [296]- مرآه العقول فی شرح اخبار آل الرسول ج، 12 ص، 525 دار الکتب الاسلامیه تهران. [297]- البراعه شرح نهج البلاغه جزء الثانی ص، 216-217. [298]- این سوره: علامه نوری طبرس در کتابش فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب ص، 180 ب: علامه محمد باقر مجلس در کتابش تذکره الائمه ص، 18-19 فارسی. ج: کتاب دبستان مذاهب، فارسی. د: علامه محقق میرزا حبیب الله هاشمی خوئی در کتابش منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه ج، ص، 217 ذکر نمودهاند. [299]- این سوره: أ – علامه میرزا حبیب الله هاشمی خوئی در کتابش منهاج البراعه ج، 2 ص، 217. ب – و علامه محمد باقر مجلسی در کتابش تذکره الائمه ص، 19-20 فارسی، چاپ ایران ذکر نموده است. [300]- فصل الخطاب ص، 34. [301]- الانوار النعمانیه ج، 2 ص، 357. [302]- مشارق الشموس الدریه ص، 132. [303]- بیان، خوئی ص، 228. [304]- ثواب الاعمال ص، 139. [305]- رجال الکشی ص، 247. [306]- تهذیب الاحکام ج، 1 ص، 57. [307]- مرجع سابق ج، ص، 220. [308]- مرجع سابق ح، 2 ص، 225. [309]- رجال الکشی ص، 10. [310]- اصول کافی ج، 2 ص، 222. [311]- یعنی قول انکار تحریف. [312]- مراجعه شود به نعمت الله جزایری و تحریف قرآن. [313]- فصل الخطاب ص، 38 نوری طبرسی. [314]- مشارق الشموس الدریه ص،129. [315]- تصحیف الکاتبین ص، 18 به نقل از کتاب شیعه و قرآن، احسان الهی ظهیر. [316]- رجوع شود به ابوالحسن عاملی و تحریف قرآن. [317]- البیان ص، 226. [318]- اصول کافی ج، 1/285. [319]- اصول کافی ج، 1 ص، 284. [320]- تفسیر عیاشی ج، 1 ص،25. [321]- اصول کافی ج، 1 ص، 484. [322]- البیان ص، 223 به بعد. [323]- تفسیر صافی 1/52 منشورات الاعلمی بیروت. [324]- مقدمه دوم، فصل چهارم تفسیر مرآه الانوار و مشکاه الأسرار، و بعنوان مقدمه تفسیر برهان بحرانی نیز چاپ شده است. [325]- فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب ص، 23. [326]- آراء حول القران، دارالهادی – بیروت ص، 188.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|