|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > محمد صلی الله علیه و سلم در تاریخ
شماره مقاله : 2165 تعداد مشاهده : 331 تاریخ افزودن مقاله : 24/4/1389
|
محمد (ص) درتاریخ
عباس محمود العقاد ترجمه:دکتراسدالله مبشّری
بر آنیم تا چند کلمه از مقام پيامبر در تاریخ سخن گوییم و در این باب به تفصیل نمی پردازیم چه آنکه جهان کتابی است که ره ورقآن عرفت و عظمت او را بر ما فرو می خواند ، با هر مقیاس و اندازه ی صحیحی که درعصرجدید نیز ارزشمند باشد او را بسنجیم نهایت عظمتش پدیدار میشود. مقام و ارزش این عظمت در تاریخ کجاست و در پی ریزی اجتماعات بشری ،دراعصارمتوالی، و در همه ی جهان ، این ارزش چگونه منعکس شده است؟منزلت او در تاریخ تحت تأثیر زمان او و مرهون کوشش و آیین اوست زیرا اگر ظهور محمد(ص) و آیین وی نبود ، هیچ یک از وقایع جاوید تاریخ، که مایه ی سعادت و سرافرازی بشر است ، به وجود نمی آمد. اگر این درّ یتیم که در پانصد و هفتاد و یک سال پس از تولد حضرت عیسی (ع) به دنیا آمد نمی بود، شرق و غرب جهان گشودهنمیشد و جنبش اروپا در قرون وسطی روی نمی داد و جنگهای صلیبی به وقوع نمی پیوست تا در پی آن ترقی دانش ها پدید آید . کشف امریکا و ارتباط بین خاور و باختربین اروپاییان و آساییان و افریقاییان ، و انقلاب فرانسه حوادث اجتماعی که در پی آن در آن سرزمین روی داد و دو جنگ جهانی اخیر ، همه سلسله ای است که به آن نقطه منتهی میگردد. تاریخ ، قبل از او چیزی بود و بعد ازاو چیز دیگری شد.
بین این دو زمان ، یعنی بین تاریخ قبل ازمحمد (ص) و بعد از او، او بود که به عالم وجود آمد و در گاهواره بانگی زد که پس از او در قرونی متراکم و متوالی به گوشها در رسید. به گوش هر آن کس که به این جهان در آمد افتاد. آن روز، بانگ آن کودک چه نارسا بود ، و پس از آن چه بانگ رسا و جهانگیری شد! و چگونه در رواق تاریخ بشر پیچید! چه معجزه ی بزرگی! و چه شایسته است که ما به آن معجزه ایمان آوریم هر چند زمان مابر آن بگذرد ، و چه سزاوار است که از آن باز گوییم، از آن زمان ستاره شماران عارفان ، از آن باز می گفته اند . کارهای شایسته ی بزرگان تاریخ، بزرگان تاریخ بشری، با میزان توفیق آنان به فتح کشورها و گشودن آفاق روحی، و کشور قلوب ، بدون عظمت روحی امکان پذیر نیست و افق پهناور ضمیر ، جز از راه عظمت روحی که از ایمان سرچشمه و الهام گرفته باشد، نمودار و کشف نمی گردد .همانا اسلام هر کشوری را که گرفت، به تمام معنی فتح کرد زیرا قلوبی را تسخیر کر د که ظلمت گمراهی آن را مسخر کرده بود. در نتیجه ی استیلای خود بر کشورها ، چیزی بر بسیط زمین نیفزود، اما بر مایه انسانیت چیزها افزون کرد و پایه ی ادراک را بالابرد و آدمی را از سطح حیوانیت برآورد ، و به مرتبه ی خداوند نزدیک ساخت و هر آنکه درعالم ضمیر و سعی ، به حقیقتی آشناست. این سخن را می پذیرد و هر آنکه از قبول این معنی سرباز زند ، عروج انسان را بمراتب کمال انکار کرده است.
یکی از علمای اروپا بین محمد(ص) و مسیح و بودا، به جامعی معتقد است . در کتاب خود از خویش می پرسد :«آیا محمد(ص) به وجهی از وجوه فرستاده خدا نبود؟» آن گاه پساز آنکه به این پرسش خود پاسخ مثبت می دهد، می گوید:« همانا، محمد(ص) به یقین دارا ی دو فضیلت از فضایل پیامبران بوده است . یکی آنکه خداوندی ، حقیقت و معنایی یافته بود که هیچ یک از آنان که در محیط وی بودند، آن معنی را در نیافتند، و در حقیقت باطن او جنبشی پدید آمد که قادر نبود ازنشر آن حقیقت ومعنی سرباز زند.
دیگر آنکه از پیغمبران بنی اسرائیل دلیرتر و بی باک تر بود. چه، او زندگی خود را در راه خداوند ، به چیزی نمی گرفت و حیات را در راه مقصود الهی ، به پشیزی نمی خرید.»
سالیان دراز در مقابل آزار و اذیت روزافزون بردباری کرد وبا نفی بلد و حرمانهای بی شمار مقابل شد . از امید مودت یاران دست شست ، و بالجمله با هر شکنجه و آزاری که ممکن بود،روبه رو شد وبر آن شکیبایی کرد و رسالت خویش را منتشر نمود. نه وعده و وعید، او را از آن راه بگردانید و نه فریب و الزام او را منصرف کرد.
بسیاری دیگر از آزادمردان روزگار، مردم را به توحید خداوند دعوت کرده اند و بت پرستان را به یگانه پرستی خوانده اند . اما هیچ کس در جهان مانند محمد(ص) برای مبارزه با بت پرستی قیام نکرد و استقامت نورزید. و این قیام و استقامت مقدور نشد مگر برای اینکه او خواست با عزم و اراده ی خود ایمان را در جهان استوار سازد. و بر خلاف یگانه پرستان دیگر که عزلت گزیدند، و از نبرد قطعی دست کشیدند، محمد(ص) به علت عمق ایمان خود و به اطمینان و یقینی که به آن داشت، قیام خود را به پایانی نتیجه بخش رسانید. حقیقتی که در نظر انصاف نزد مسلمان و غیر مسلمان مسلم است آنکه نیروی محمد(ص) نیروی ایمان و فتوح بود و علت همه کوششهای او جز ایمان، ایمانی در بالاترین درجه، چیزی دیگر نبود.
هیچ چیز نتوانست او را از راهی که در پیش داشت باز گرداند . وقتی که محمد(ص) پرچم دعوت را تازه برافراشته بود، عتبه فرزند ربیعه که از سران قوم می بود، نزد وی آمد و با ملاطفت بسیار گفت:« ای برادرزاده ی من ، همانا تو از مایی و از حیث حسب و نسب از برگزیدگان مایی و امری عظیم بر قوم خود فرا آورده ای که با آن جماعت ما را از هم پراکنده ای، و دانشمندان و بزرگان ما را دیوانه شمرده ای، و خدایان ما را به ناسزا یاد کرده ای. و آیین ما ار عیبناک دانسته ای و پدران ما را که در گذشته اند، کافر خوانده ای. اینک با تو گفت و گویی دارم، به گفته های من گوش فرادار شاید پاره ای از آن را بپذیری.»
محمد(ص)گفت :« بگو آنچه می خواهی.» عتبه گفت:« اگر مقصود تو از آنچه می گویی و می کنی گردآوردن مال است، چندان برای تو مال فراهم آوریم که از همه ی ما ثروتمندتر شوی و اگر منظورت بزرگی و افتخار است، تو را بر خویش بزرگ و فرمانروا سازیم و بی فرمان تو کاری نکنیم و اگر سر پادشاهی داری، پادشاهی تو را گردن می نهیم و اگر جن بر تو دست یافته و بر دفع آن توانا نیستی، با صرف اموال خود پزشکان مجرب بر تو گماریم چندان که از این آفت باز رهی.»
محمد(ص) در پاسخ او آیاتی چند از قرآن کریم فرو خواند . عتبه بازگشت. کوششها کردند تا او را از راه آیین بگردانند، اما نعمتهای بی قیاس و فرمانرواییهای شاهانه که بر او عرضه می داشتند ، در دل او کارگر نیفتاد و آنها را از نعمتهای موعود الهی گرانمایه تر ندانست. اگر این مایه جهاد و کوشش، نه از روی ایمان بود از چه روی بود؟کدام پیامبر را رسالاتی بالاتر از این بود؟ و کیست که بزرگی پیامبران را بشناسد و ادراک کند، اما نبوت محمد(ص) را بالاتر از همه نداند. تاریخ، بین محمد(ص) و بدگویان او را جدا می سازد. امر او از امر ، دوستان و دشمنانش، از حکم خدای پرستان و مشرکان ، نافذتر بود ، زیرا امر او امر خدای تعالی بود.
از جهت نفس، قدوه ی پاکیزگان و از حیث کردار و تأثیر ، بزرگترین مردان بود، در عقیدت خویش ثابت و برانگیزنده ی ایمانها بود و صاحب آیینی بود که بر روی زمین در خاندان بشری، جاوید خواهد ماند.
ماه نو، از دامن افق طالع می شود و سپس پنهان میگردد، و ماه تمام در شبف پهنۀ آسمان را می پیماید و باز می گردد و ساکنان زمین جز این که ماه شب ، ظلمت را در هم بشکند و شب آرامش وتسلی بخشد، چیزی از آن نمیخواهند . با هلال و ماه تمام ، موسم کشت و زرع یا وقت کارها و دوران حکومتها را تاریخ گذاری مینمایند.
باری، آسمان هر شب پدید می آید و ماهاه و سالهای قمری را که به توالی هم می آیند و رشتهۀ زمان را میبافند تشکیل میدهد و گویی این ماه آسمان، پیوسته به بقعه های زمینی یعنی به (غار هجرت) اشارت می کند وبا روزها به رسالت محمد(ص) دلالتی رساتر داشت وهمان روز است که مسلمانان آن را الهام ، مبدأتاریخ خومد قراردادند.
آری، به الهام و نه از روی تعلیم و تفکر.
چرا روز هجرت مبدأ تاریخ شد اما هیچ یک از روزهای بیشمار دیگر مانند روز ولادت محمد(ص) یا روزبدر ، یا روز حجةالوداع و نظایر آن مبدأ تاریخ نگردید؟درصورتی که این روزها برای مبدأ تاریخ به ظاهر مناسب تر و اولی تر بود تا روزی که محمد(ص) به تنهایی فرار کرد و عقیده او هم چنان در زیر بالهای تاریکی و پنهانی مستور بود. پس، مردی که روز هجرت را مبدأ تاریخ اختیار کرد، از هر مورخ و متکر موقف خود بهتر می دانست و چیزی می دید که دیگران آن را نمی دیدند ./ عقیده ها و ایمانها با شداید و رنجهایی که برای آن عقاید تحمل شده بود اندازه گرفته می شود ولی با غلبه و برتری مقایسه نمی شود. و هنگامی که طریقت و آیینی موفق شد و برتری یافت، اغلب مردمان به ان می گروند، اما آن که قبل از استقرار آنم عقیدت و آیین، در میان امواج بلا و صفوف دشمنان به سوی آن عقیده رفته، همانان چنین مردی به حق ایمان باور کرده و آن ایمان در نفس او تجلی تمام داشته است.
دراین صورت ، برای تاریخ ، روزی از روز هجرت مناسبتر و شتیسته تر نبود. روزی که محمد(ص) در آن روز دیار خود را تک گفت و هجرت فرمود .«و إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (توبه/40)نه تاریخ فتح مدینه و بدر، پسر خطاب را جلب کرد و نه تاریخ فتح احد و فارس، بلکه وقتی (غارثور) را دید در حقیقت لشکریان ظفر نمونی را نگریست که آن روز همه نمیدیدند . با دیدن (غار ثور) ، روزهجرت ، مبدأ تاریخ اسلام شد. روز دعوت اسلام را نمیتوان روزشروع اسلام به شمار آورد، چه آنکه دعوت کلمه ای است که هر انسانی به اظهار آن تواناست و نیز هر انسانی میتواند پس از مدتی، دعوت خود را نکول نماید، و نیز روز تولد محمد(ص) روز طلوع اسلام به حسابنمی آید و مولود او معجزه اسلام نبود، چنانکه تولد مسیح را معجزۀ مسیحیت به شمار آورده اند چه آنکه ، محمد(ص) نیز از حیث تولد خود هم چون سایر مردمان بود اما روزطلوع اسلام روزی است که آن دعوت مقدس پیروزشد. آری، تاریخ ادیان و عقاید از روز به دست آمدن غنیمتها و گشودن کشورها نیست بلکه از روزی است که ان عقیده و آیین ، چیره و غالب می شود و دلها وجانها را تسخیر میسازد.
همانا روز (غار) روزی است که همه روزها را یاد آن را تکرار می کند و اثر آن را منعکس می سازد.
روز (غار) روز عقیده بود و روز عقیده روز امید است، و روزی است که مردی از حال حاضر خود ناخرسند به آینده پر امید و ثمر بخش می نگریست، و روزی بود که دوستان محمد(ص) که در اوضاعی تیره می زیستند ، نور خیره کنندۀ آینده را دیدند و چیرگی آن آیین را مشاهده کردند.آری ، وقتی که حیرت و اضطراب بر جهان دست یافت ، همانا جهان سرگشته و حیرت زده ،به انتظار روزی استکه او را نجات بخشد و بی شک چنین بامداد درخشانی در پی آن شام تیره در میرسد.بامداد عقیده و ایمان !زیرا جز نور عقیده و ایمان نور دیگری نیست که شب ظلمانی را در هم بشکند و در تاریخ انسانس هیچ جنبش و نهضتی جز به امید آینده روی نداده است. محور همۀ نهضتها فردای ناپدید است . فردایی که امیدها و آرزوها را با خود می آورد. فردایی که بتواند صورت آرزوها را مجسم کند ومحقق سازد، و فردایی که ذخیرۀ جاویدان سعادتها و امیدهای دور، در آن جای گرفته باشد، روزی که علی (رض) و ابوبکر (رض) به محمد (ص)گرویدند و مساعدت او را کمر بستند. علی جوانی بود که به زندگی روی داشت ، به سوی حیات حرکت می کرد و گامهای نخستین عمر را می پیمود و ابوبکر، پیری سالخورده بود که زندگی را پی پشت گذاشته ، قدمهای آخر حیات را برمیداشت.
اما آن هر دو در مقابل دریچۀ فردا که به سوی امید باز می شد ایستاده بودند، چه آن جوان که به سوی زندگی راه میسپرد و چه آن پیر که به جانب گور می شتافت هردو ، یکسان ، در مقابل امید و ایمان قرار گرفته بودند نه در برابر مشهود و عیان.آیا اسلام برای ابوبکر کهنسال چه عالمی ازعوالم زندگی را نودار ساخت؟آیا او را به گذشته بازگردانید یا به سوی آینده راند؟او را به قهقرا سیر داد یه به جلو پیش برد؟ اسلام، آینده را همان گونه که برای جوانان ممثل کرد، برای پیران نیز جان داد. اسلام حالات موقت را محو کرد و دفتر زندگی ناپایدار را پاره نمود و انسان را از سراچۀ تیره و تنگ ناپایداری به جهان امید جاوید رهبری کرد. پس، نه تنها در مقابل جوانی علی دریچه فردای جاودان را گشود، بلکه دربرابر چشمان ابوبکر پیر نیز دریای نور فردا را مجسم ساخت.
همه را به زندگی سراسر رستگاری و شایسته در این جهان، و به حیات جاوید آن جهان، رهنمون کرد. این است معنی عقیده و ایمان و اگر عقیده و ایمان از زندگی فردی و حیات زودگذر درنگذرد، عقیده و ایمان نیست. عقیده و ایمان آن نیست که انسان فانی برای روزهای زودگذر زندگی مشغول کند . بلکه آن است که تا پشت پردۀ مرگ نیز یار و یاور و هم پای آدمی باشد. اکنون کسانی که توده های مردم را رهبری میکنندو جنبشهای اجتماعی را پیشوایانند، بنگرند که معنی عقیده و ایمان چیست. هیچ امتی نهضت نمی کند مگر این که در مقابل او دنیای آینده روینماید و هیچ قومی به گذشتۀ خود توجه نمی نماید مگر این که در گذشتۀ او، به آینده اش تلاقی و تماسی باشد. انسان در طلب آینده و در پی عقیده به تکاپوست یعنی در طلب چیزی است که زندگی را قابل تحمل، زیبا و گوارا کند چه آنکه زنده بودن به تنهایی برای انسان کافی نیست و در آن با حیوانات دیگر هم پایه است. پس ایمان به آینده هدف جنبش انسان است . و بسا که آینده را برای ایمان طالب می کند. و بسا که جهان رمز خلود را از روز (غار) واز صاحب روز (غار)دریابد.
----------------------------------------
منبع:راه محمد(ص)/نویسنده: عباس محمودالعقاد/ترجمه:دکتراسدالله مبشّری /انتشارات:امیر کبیر/چاپ:هشتم 1378
به نقل از: سایت
www.rasulalla.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|