|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>علی محمد باب > دعاوی گوناگون علی محمد باب
شماره مقاله : 2293 تعداد مشاهده : 308 تاریخ افزودن مقاله : 5/5/1389
|
دعاوی گوناگون علی محمد باب
نوشته: مصطفی حسینی طباطبایی
از بابیگری تا الوهیت! سید علیمحمد پس از آن که چندی در کربلا از حوزة درس سید کاظم رشتی بهره گرفت در سال 1257 هـ.ق. به زادگاه خود - شیراز- باز گشت. وی به وقت فرصت از مطالعة کتب مذهبی خودداری نمیکرد، و واضح است که بیشتر به خواندن کتبی روی میآورد که با مذاق شیخیگری و تأویلگرایی سازگار باشد، چنانکه به کتاب «سنابرق» اثر سید جعفر علوی (مشهور به کشفی) توجه تام داشت، و آن را با تأمل تمام مطالعه میکرد، و بنا به قول مازندرانی در کتاب «ظهور الحق» در بارة آن نوشت: لقد طالعتُ سنابرق جعفر العلوی وشاهدت بواطن آياتها!([1]). یعنی: «کتاب سنابرق، اثر جعفر علوی را خواندم و باطن آیاتش را مشاهده کردم». تا آن که سید رشتی به سال 1259 هـ.ق در کربلا درگذشت، و پس از وفات او، شاگردانش جانشینی برای وی میجستند که به قول ایشان مصداق «شیعة کامل» و «رکن رابع»([2]) باشد، در این هنگام که میان چند تن از تلامذة سید رشتی رقابت افتاده بود([3])، سید علیمحمد به میدان آمد و در آن رقابت شرکت کرد، بلکه پای از جانشینی سید رشتی فراتر نهاد و خود را «باب امام زمان» و واسطة امام غایب و شیعیان معرفی کرد، بدین صورت که بخشهایی از قرآنکریم را با روش «تأویلگرایی» که از مکتب شیخیه آموخته بود، تفسیر نمود و در آنجا به تصریح نوشت که امام دوازدهم شیعیان او را مأمور ساخته تا جهانیان را ارشاد کند و خود را «ذکر امام» و «باب او» نامید، چنانکه در آغاز کتاب «أحسن القصص» یا «قيوم الأسماء» نوشت: الله قد قدّر أن يخرج ذلك الکتاب فی تفسير أحسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن أبی طالب علی عبده ليکون حجة الله من عند الذکر علی العالمين بليغاً!([4]). یعنی: «همانا خدا مقدر کرده که این کتاب در تفسیر بهترین داستانها (داستان یوسف) از نزد محمد پسر حسن پسر علی پسر محمد پسر علی پسر موسی پسر جعفر پسر محمد پسر علی پسر حسین پسر علی پسر ابی طالب بر بنده اش بیرون آید تا از نزد ذکر (علیمحمد) حجت بالغة خدا بر جهانیان باشد». و بازهم در همان کتاب خطاب به شیعیان نوشت: يا أيها الملأ أنا باب إمامکم المنتظر!([5]). یعنی: «ای گروه (شیعیان)! من باب امام شما هستم که در انتظار وی به سر میبرید». همانطور که ملاحظه شد، سید علیمحمد در آغاز امر خود را «ذکر» و «باب امام» شمرده و نام دوازدهمین امام شیعیان و پدران وی را تا علی بن ابی طالب ÷ به صراحت یاد کرده است، و همچنین در آثار اولیه اش آئین مقدس اسلام را آئینی جاودانه و پیامبر ارجمندش را خاتم پیامبران به شمار میآورد، چنانکه در همان کتاب «أحسن القصص» مینویسد: إن کنتم آمنتم بمحمد رسول الله وخاتم النبيين وکتابه الفرقان الذی لا يأتيه الباطل!([6]). «اگر ایمان آورده اید به محمد فرستادة خدا و خاتم انبیا و به کتاب فرقان که هرگز باطل در آن راه نمییابد». باز مینویسد: لما أتی الله بمحمّد نبيه قد قضی في علمه بأن يختم النبوة يومئذ!([7]). یعنی: «چون خدا پیامبرش محمد را آورد در علم الهی گذشت که نبوت را در آن روز به پایان رساند». ولی با کمال شگفتی پس از مدتی ادعایش را فراتر برده و از مهدویت و نبوت گذر کرد، و سرانجام از ربوبیت خویش سخن گفت! و احکام قرآن را به گمان خود نسخ کرد و قوانین دیگری ابداع و اختراع نمود، چنانکه در مجلس تبریز به صراحت ادعای «مهدویت» نمود، و به نقل نبیل زرندی در تاریخش اظهار داشت: «من همان قائم موعودی هستم که هزار سال است منتظر ظهور او هستید»([8]). و به قول صاحب «کواکب دریه»: «به مجرد آن که علما، از داعیة ایشان سؤال نموده اند فوراً اظهار مهدویت فرمود»([9]). سپس در کتاب «بیان عربی و فارسی» دورة اسلام و قرآن را با ظهور خود و آوردن کتاب «بیان» پایان یافته شمرد! بدانگونه که در «بیان عربی» نوشت: «در هرزمان خداوند جلّ و عزّ، کتاب و حجتی از برای خلق مقدّر فرموده و میفرماید، و در سنة هزار و دویست و هفتاد از بعثت محمد رسول الله، کتاب را بیان، و حجت را ذات حروف سبع (علیمحمد که دارای هفت حرف است) قرار داد»([10]). سید علیمحمد بدانگونه که گفتیم، در این مرحله نیز توقف نکرد و خود را اشرف از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم انگاشت و کتاب «بیان» را برتر از قرآنکریم پنداشت، چنانکه در «بیان فارسی» مینویسد: «نفوسی که به عیسی بن مریم و کتاب او ایمان آوردند اگر شناخته بودند که ظهور محمد بعینه همان ظهور بوده به نحو اشرف در آخرت، و کتاب او همان انجیل بوده به نحو اشرف، احدی از نصاری از دین خود برنگشته کُل، به رسول الله ایمان آورده و به کتاب او تصدیق نموده، و همین قسم اگر مؤمنین به رسول الله و کتاب او یقین کنند که ظهور قائم و بیان، همان ظهور رسول الله هست به نحو اشرف در آخرت، و این کتاب بعینه همان فرقان است که به نحو اشرف نازل شده در آخرت، احدی از مؤمنین به قرآن، خارج از دین خود نشده و اقرب از لمح بصر (کمتر از یک چشم بهم زدن) ایمان آورده و تصدیق بیان نموده، و حال آن که عدم ایمان ایشان عندالله مردود است»!([11]). سید علیمحمد به ادعاهای مذکور (بابیگری، مهدویت، نبوت و...) بسنده نکرد، و تا به دعوی «الوهیت» برنخاست و خود را با ذات سبحان، یگانه نپنداشت آرام نگرفت! چنانکه در «لوح هیکل الدین» آورده است: شهد الله أنه لا إله إلا هو الملک ذوالملاکين وأن علی قبل نبيل ذات الله وکينونته!([12]). در این عبارت شگفت دو غلط آشکار دیده میشود، یکی واژة «الملاکين» است که ظاهراً علیمحمد آن را جمع «مُلک» به معنای پادشاهی پنداشته با آن که چنین جمع غریبی در زبان عرب دیده نمیشود، و جمع مُلک در عربی به صورت أملاک و ملوک میآید، دیگر آن که به جای «أن علی...» که غلط فاحشی است، «أن علياً» باید میگفت. باری، ترجمة عبارت سید علیمحمد چنین است: «خدا گواهی داد که معبودی جز وی نیست، او پادشاه و دارای پادشاهیها است، و علی پیش از نبیل (مقصود، علیمحمد است که به حساب ابجد، با علی نبیل برابر میشود) ذات خدا و هستی اوست»!!.
بهانه علی محمد باب این همه تلون و تکبر حقاً آدمی را متحیر میسازد، و از غفلت مردمان و سادهلوحی ایشان به شگفتی میبرد که چگونه مجذوب هرشخص متلونی میشوند و دست ارادت بدو میدهند! به هر صورت، جای آن دارد که بررسی کنیم، عذر سید علیمحمد در این ادعاهای رنگانگ چه بود؟. در این باره هم خود علیمحمد سخنانی دارد، و هم پیروانش بهانههایی آورده اند که به ترتیب شمهای از آنها را در اینجا میآوریم. مازندرانی در کتاب «أسرار الآثار» از کتابی که سید علیمحمد نگاشته و عنوانش را «دلائل سبعه» گذاشته، چنین گزارش میکند که وی نوشته است: «نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حقّ مسلمین واسع فرموده تا این که آنها را نجات بدهد، مقامی که اول خلق است و مظهر ظهور إننی أنا الله، چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرموده و به احکام قرآن در کتاب اول (تفسیر سورة یوسف) حُکم فرموده تا آن که مردم مضطرب نشوند، از کتاب جدید و امر جدید»([13]). این بهانه از چند جهت مردود است: نخست آن که اگر قرار باشد فرستادگان حق با مردم مماشات کنند([14]) و در اصول دعاوی خود به آنها دروغ گویند، از کجا میتوان به اصل راستگویی ایشان اطمینان یافت؟ و چگونه میتوان باور کرد که در ادعای نهایی خویش نیز مصلحت و منفعتی را درنظر نگرفته اند؟ بیدلیل نیست که امام صادق علیه السلام فرموده است: إن اللهَ عزّ وجل لم يبعثْ نبياً إلاَّ بصدْقِ الحديثِ وأداءِ الأمانةِ إلی البَرِّ والفَاجِر!([15]). یعنی: «خداوند بزرگ، هیچ پیامبری را برنیانگیخت مگر با راستگویی و ادای امانت به نیکوکار و بدکار». دوم آن که اگر این دروغگویی و تغییر دعاوی برای آن بود که به قول سید علیمحمد: «مردم مظطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید» در این صورت، مقصود وی حاصل نشد و بسیاری از بابیان پس از شنیدن دعاوی گوناگون، از ارادت به علیمحمد دست برداشتند، چنانکه در حادثة «بدشت» که پیروان علیمحمد در آنجا گرد آمده بودند، چون موضوع نسخ شریعت اسلام را اعلام نمودند، اختلاف و اضطراب عجیبی در میان بابیان پدید آمد، و به قول نویسندة کواکب درية: «بعضی، از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند که دیگر برنگشتند»!([16]). و به قول نبیل زرندی در تاریخش: «بعضی این تغییر را کفر و زندقه میپنداشتند و میگفتند: احکام اسلامی هیچ وقت نسخ نمیشود»([17]). و به قول مازندرانی در «ظهور الحق»: «واقعات کسر حدود دربدشت، نه تنها باعث تعرض و هجوم اعداء و شیوع کذب و افترا برای اصحاب بدشت خصوصاً جناب طاهره گشت، بلکه موجب اندهاش و تشتّت احباب مجتمعین آنجا گردید»([18]). و به قول عباس افندی در «تذکرة الوفاء»: «جمیع اصحاب اول همه فرار کردند و بعضی به کلی منصرف شدند، بعضی در شک و شبهه افتادند...»([19]). پس دروغگویی یا مصلحتگرایی سید علیمحمد، سودی بدو نبخشید و برخلاف مصلحت بود! زیرا از پراکندگی یاران و اضطراب آنان جلوگیری ننمود. سوم آن که ادعای نبوت و نسخ شریعت اسلام از سوی سید علیمحمد با آرا و عقاید شیخ احسائی و سید رشتی به هیچ وجه سازگار نیست، با آن که علیمحمد، آن دو را از رهیافتگان و برگزیدگان معرفی میکند، بلکه ایشان را «دو باب الهی» میشمرد که پیش از او ظهور کرده اند، چنانکه در «أحسن القصص» مینویسد: اعلموا يا أهل الأرض إنّ الله قد جعل مع الباب بابين من قبل ليعلّمکم أمره!([20]). یعنی: «بدانید ای اهل زمین که خداوند پیش از این، دو باب (احمد احسائی و کاظم رشتی) را به همراه باب (علیمحمد) قرار داد تا فرمان خود را به شما بیاموزد»!. باز مینویسد: وقد أرسلت عليکم فی الأزمنه الماضية أحمد وفی الأزمنة القريبة کاظماً فلم يتبعونهما(!!) إلا المخلصون منکم!([21]). یعنی: «در زمانهای گذشته، احمد و در زمان اخیر، کاظم را بر شما فرستادم و جز اهل اخلاص کسی از شما پیروی از آن دو نکرد». اینک باید ملاحظه کنیم که شیخ احسائی در بارة پایانیافتن نبوت چه آموزشی به مردم داده، و در کتاب «شرح الزيارة» چه گفته است؟ شیخ در آنجا مینویسد: إن جبريل علیه السلام بعد موت النبی (ص) لا ينزل إلی الأرض بوحي قط لانختام نبوة نبينا صلی الله عليه وآله!([22]). یعنی: «همانا جبریل علیه السلام پس از مرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم هیچگاه به همراه وحی به زمین فرود نمیآید، زیرا که نبوت پیامبر ما صلی الله علیه و آله وسلم پایان پذیرفته است». و سید کاظم رشتی در «رسالة غرّيه» مینویسد: «چون رسول اکرم اسلام (ص) ظاهر شد، اقتضاءات گوناگون سپری شده و مقتضیات کلیّه برقرار و کامل گشته و وجود تکوین و تشریع با همدیگر مطابقه نموده، و شریعت آن حضرت برای همیشه ثابت و لایتغیر باقی میماند»([23]). بنابراین، ادعای پیامبری از سوی سید علیمحمد باب با کدام ملاک و میزان میسازد!؟. چهارم آن که ادعای نهایی سید علیمحمد امری محال است که هرکس بدان زبان گشاید، بیشک کاذب و مفتری خواهد بود زیرا ممکن نیست که آفریدگان، با ذات خدای سبحان عینیت و یگانگی پیدا کنند، و علیمحمد چنانکه ملاحظه کردیم از اتحاد با ذات حق دم زده است و تصریح نموده که من همان ذات و کینونت (یا هستی) خداوندی هستم! و این کفر واضح و شرک فاضح شمرده میشود، ممکن است گفته شود که ادعای سید علیمحمد دعوی خدایی نبوده، بلکه او مدعی «مظهریت تامة ذات حق» بوده است. پاسخ آن است که اولاً سید علیمحمد باب از مقام «مظهریت تامة ذات الهی» خود را بالاتر پنداشته و ادعای الوهیت محض نموده است، چنانکه ضمن کتاب «بیان فارسی» مینویسد: «این (علیمحمد) آیتی است که در او آیتیت دیده نمیشود، بل نفس ظهور الله وذات بطوفان الله»!([24]). و در «لوح هیکل الدین» میگوید: وإن علی قبل نبيل ذات الله وکينونته!([25]). یعنی: «علیمحمد ذات خدا و هستی اوست»!. ثانیاً: مقام مظهریت مربوط به فعل حق است نه ذات سبحان، زیرا که مقام غیب ذات در مرتبة فوق التمام بالاتر از ظهور و فوق تجلی است، از این رو کنه ذات «مظهر مطلق» ندارد و به اتفاق اهل معرفت مقام «لا اسم له ولا رسم» شمرده میشود، آیا با آمدن سید علیمحمد کدام پرده از کنه ذات اقدس احدیت برداشته شد و کدام سری از اسرار ذات حق آشکار گشت تا سید علیمحمد مظهر آن ذات باشد!؟. هیچیک از پیامبران خدا † ادعا نکردند که «مظهر تامة ذات الهی» هستند، بلکه همگی گفته اند که «مظهر امر و وحی» خداوندی شمرده میشوند، پس ادعای گزاف علیمحمد جز به زندقه راه به جایی ندارد وما هو إلا ضلال مبين. آنچه گذشت در پاسخ عذری بود که خود سید علیمحمد برای دعاوی گوناگونش ارائه کرده است، اما جا دارد که ببینیم پیروان علیمحمد در این باره چه گفتند و چه بهانهای به میان آوردند؟. مازندرانی در کتاب «ظهور الحق» دفاع میرزا محمد علی انیس یکی از اتباع سید علیمحمد را از این تلون آرا و تغییر ادعا بدین صورت گزارش کرده است: «حضرت ایشان در سنة 1260 مبعوث شدند، در حالی که اغلب انام محتجب به انواع حجب بودند و حکمت الهیه اقتضا داشت که به تدریج ناس را به درجات عرفان ترقی دهند و به مصداق { ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ } که سنت الله در ایام ظهور هریک از نقاط مشیت بوده، در ابتدای امر به نام باب و عبد بقیة الله خود را معرفی فرمودند که علی زعم القوم ایشان را مبعوث از امام غائب محمد بن الحسن تصور کردند و لطیفة غیبیه در خلف هیکل منیر خودش پنهان بود و فی الحقیقه، باب وعبد من يظهره الله اند که بعداً در آثارشان خصوصاً در کتاب مستطاب بیان و آثار اخیرهشان واضح و عیان گردید»!([26]). در پاسخ این سخنان شگفتانگیز و مغالطهآمیز باید گفت که: اولاً: آنچه میرزا انیس ادعا نموده که چون سید علیمحمد در ابتدای امر خود را باب و عبد بقیة الله نامید، قوم (یعنی شیعیان) چنین گمان کردند که او نمایندة امام غائب ایشان است، دروغی بیفروغ شمرده میشود، زیرا خود علیمحمد در آغاز کتاب «أحسن القصص» به نام امام شیعیان و نام پدرانش تا امام علی بن ابی طالب ÷ تصریح کرده و خویشتن را باب و عبد او شمرده است، چنانکه در همین فصل کلمات وی را آوردیم. بنابراین، شیعیان نپنداشتند که او از سوی امام ایشان مأموریت یافته است، بلکه خود وی این امر را با صراحت تمام اعلام داشت، ولی پس از مدتی وجود امام مذکور را انکار نمود و خودش را به جای او مهدی قائم معرفی کرد!. ثانیاً: آیة شریفة { ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ } (النحل: 125) به پامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمان میدهد که مردم را به راه خداوندت با دانش استوار و اندرز نیکو فرا خوان، و با ایشان به بهترین شیوه گفتگو کن!. آیا کدام بخش از این آیة کریمه دلالت دارد که لازم است با ادعاهای متناقض و دروغآمیز مردم را به راه خدا دعوت کرد تا سید علیمحمد به خود اجازه دهد که هرچند روزی ادعای تازهای را به میان آورد که خودش هم به پارهای از آنها عقیده نداشته باشد!؟ اگر بهترین شیوة گفتگو با مردم و دعوت آنها به راه خدا از طریق کذب و فریب باشد، پس بدترین شیوة آن کدام است!؟. ثالثاً: میرزا انیس در سخنان خود دست به تحریفی آشکار زده که عباس عبدالبهاء (عباس افندی) نیز در «مقالة سیاح» با وی همراه و همنوا شده است، این تحریف واضح چنان است که میرزا انیس برخلاف تصریح سید علیمحمد ادعا دارد که مقصود علیمحمد از کسی که خود را باب و بندة او خوانده، همان «من يظهره الله» یعنی میرزا حسین علی مازندرانی (بهاءالله) بوده است([27]). جناب انیس با این ترفند خواسته تا دروغگویی علیمحمد را توجیه و نفی کند در حالی که سید علیمحمد چنانکه گذشت، نام امام دوازدهم شیعیان و پدرانش را در کتاب خود آورده و با این کار جایی برای تدلیس میرزا انیس باقی نگذاشته است!. در اینجا از بهائیان آزاداندیش میپرسیم که اگر میرزا انیس طریق فریبکاری را پیش گرفته چندان جای شگفتی نیست، ولی چرا جناب عبدالبهاء (با آن همه ادعا) راه میرزا انیس را پیموده است تا امام غائب موعود در کتاب «أحسن القصص» را با پدرش میرزا حسینعلی بهاء تطبیق دهد؟([28]). آیا وی یکبار در عمرش بر صفحة نسختین از «أحسن القصص» نظر نیافکنده تا نام «محمد بن الحسن» را برای امام موعود ببیند؟ یا نام مذکور را در آنجا دیده، ولی متعمداً به اغفال مریدان خویش پرداخته است؟ فإن کـنت لا تدری فـهذا مصيبـة وإن کـنت تـدری فالـمصيبة أعـظم! گر نمیدانی و میگویی خطا، این ماتم است ورکه میدانی و میگویی، مصیبت اعظم است. گیرم که عباس عبدالبهاء از کتاب «أحسن القصص» بیخبر بوده است، ولی آیا در خلال «تفسیر سورة کوثر» اثر علیمحمد باب ندیده که علیمحمد خود را همفکر و همراه با شیعیان دوازده امامی نشان میدهد و در بارة امام غائب ایشان مینویسد: فاعرف أن له کان غيبتان بإذن الله... وأن في الغيبة الصغری له وکلاء معتمدين ونواب مقرّبون([29])، وإن مدتها قضت فی سبعين سنة وأربعة وعدة أيام معدودة وأنَّ في تلك الأيام کان نوّابه -روحی فداه- عثمان بن سعيد العمری وابنه أبی جعفر محمد بن عثمان والشيخ المعتمد به الشيخ أبوالقاسم الحسين بن روح ثم علی بن محمد السميری وأنهم کانوا فی غيبته الصغری محالّ الأمر ومواقع النّهی وأن الشيعة يرجعون إليهم...»!([30]). یعنی: «بشناس (و بدان) که امام موعود به اذن خداوند دارای دو غیبت است... در غیبت صغری او را کارگزاران موثق و نایبان مقرب بوده اند، و مدت آن غیبت در طی هفتاد و چهار سال و چند روز سپری شده است، و در آن ایام نایبان امام - روحی فداه- عثمان بن سعید عمری و پسرش ابی جعفر محمد بن عثمان و شیخ موثق، شیخ ابوالقاسم حسین بن روح و سپس علی بن محمد سمیری بوده اند که در غیبت صغری جایگاه امر و نهی امام به شمار میآمدند و شیعیان بدیشان رجوع میکردند...»!. آیا با این تصریحات بازهم میتوان به توجیه و تأویل دست زد و از حقیقت گریخت!؟.
________________________________________ ([1])- ظهور الحق، ج3، ص479. ([2])- مراد از رکن رابع شیعة کامل است که در شیخیگری پس از توحید و نبوت و ولایت چهارمین رکن به شمار میآید. ([3])- مازندرانی در اسرار آثار مینویسد: «چون خبر وفات سید رشتی در کربلا رسید و نداهای مدعیان بعد از او منتشر گشت، جناب ملا محمد علی را انتظار ظهور موعودِ اعظم بیقرار داشت...» اسرار الآثار (ر- ق)، ص477. ([4])- أحسن القصص، نسخة خطی، ص1. ([5])- أحسن القصص، نسخة خطی، ص7. ([6])- أحسن القصص، نسخة خطی، ص116. ([7])- منتخبات آیات از آثار حضرت نقطة اولی، ص113. ([8])- مطالع الأنوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی)، ص320. ([9])- الکواکب الدرية، ج1، ص224. ([10])- بیان عربی، اثر علیمحمد، ص3. ([11])- بیان فارسی، ص55. ([12])- لوح هیکل الدین (که به همراه بیان عربی به چاپ رسیده)، ص5. ([13])- اسرار الآثار، ر- ق، ص113. ([14])- قرآنکریم مماشات حق را با عقاید باطل مردم به کلی مردود میشمارد، و میفرماید: { وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ...} (المؤمنون: 71) اگر حق از آرای باطل ایشان پیروی کند، آسمانها و زمین و هرکسی که در آنها به سر میبرد تباه خواهد شد!. ([15])- الأصول من الكافي، ج2، ص14، چاپ بیروت. ([16])- الکواکب الدرية، ج1، ص130. ([17])- مطالع الأنوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی)، ص298. ([18])- ظهور الحق، ج3، ص109 و 110. ([19])- تذکرة الوفاء، اثر عباس عبدالبهاء، ص308، چاپ عباسیه در حیفا. ([20])- أحسن القصص، ص32. ([21])- أحسن القصص، ص38، (البته «فلم يتبعوهما» به لحاظ قواعد درست است، یعنی نون جمع در این سخن باید حذف شود). ([22])- شرح الزيارة الجامعة الکبيرة، ج1، ص34. ([23])- نک: رسالة غريه (که ضمن رسائل سید کاظم رشتی به چاپ رسیده) ص138. ([24])- بیان فارسی، ص105. ([25])- لوح هیکل الدین، ص5. ([26])- ظهور الحق، ج3، ص31. ([27])- در بارة «من يظهره الله» در صفحات آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت. ([28])- نک: مقاله سیاح، اثر عباس عبدالبهاء، ص5. ([29])- در جملة مذکور: «نواباً مقربين» باید آورده شود که عطف به: «وکلاء معتمدين» باشد. ([30])- اسرار الآثار خصوصی (حرف ب پ ت ث)، اثر اسدالله مازندرانی، ص7 و 8 (از انتشارات مؤسسة ملی مطبوعات امری، 124 بدیع).
به نقل از کتاب: ماجرای باب و بهاء [پژوهشی نو و مستند در باره بهاییگری]، نوشته: مصطفی حسینی طباطبایی
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|