|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>خالد بن ولید رضی الله عنه
شماره مقاله : 23 تعداد مشاهده : 977 تاریخ افزودن مقاله : 30/4/1388
|
نويسنده: فضل الحق سليماني
هفده سال قبل از ظهور اسلام در مكه در دامان لبابه صفري خواهر ام المؤمنين ميمونه ابر مردي پا به عرصه گيتي نهاد كه بعدها تلؤ تلؤ شمشير برنده اش آتش بر ملحدين عالم زد. پدرش وليد بن مغيره از اشراف قريش بود ودر مكه جايگاهي بس بزرگ داشت طبق رسوم عرب پرورش خالد كه داراي شش برادر ودو خواهر بود در خارج از مكه در روستاهاي اطراف آن صورت گرفت.درمحيطي كه وي پرورش مي يافت اسب سواري ،شمشيرزني ومبارزات، جنگجو يا نه ازسرگرمي هاي آن دياربه شمارميرفت وآن حضرت ازهمان زمان دردليري ،هوش وذكاوت ازجوانان منتخب قريش به شمارميرفت.حضرت خالد(رضي الله عنه) قبل ازايمان آوردن همانندپدرش ازمخالفين سرسخت اسلام محسوب مي شد.ودر رابطه بااموري كه درمخالفت بااسلام ومسلمين صورت مي گرفت ،پيشقدم بود.چنانكه درميدان احدتدبيروصلاحيتش،درتهاجم ناگهاني برلشكرمسلمين ازدرهّ اي كه درانتها ي كوه احدقرارداشت ،دليل اصلي شكست مسلمين درآن غزوه به شمارمي رفت .اماپس ازآن حقانيت ومحبت اسلام درقلب خالد(رضي الله عنه) به صورت نامحسوسي رشدمي كردواحساس مي نمودكه روزي تمام ملت عرب درزيرپرچم اسلام جمع خواهندشد.بنابراين انديشه ،گفتاروسخنان واعمال حضرت رسول(صلى الله عليه وسلم) راموردبررسي قرارمي داد.ازطرف ديگرپيامبراكرم (صلى الله عليه وسلم) نيزازصلاحيت حضرت (رضي الله) بي خبربودبلكه ازطريق وحي به ايشان خبررسيدكه دل حضرت خالدهردم با نوراسلام آراسته ترمي شود.سرانجام پس ازآنكه پيامبراكرم(صلى الله عليه وسلم) فرمود: باوجودآشكارشدن حقانيت وحقيقت اسلام براي خالدچرااوبه اسلام مشرف نمي شود.حضرت وليد(رضي الله عنه) برادرحضرت خالد(رضي الله عنه) كه چندي قبل مشرف به اسلام شده بودازطريق نامه اي اورابه اسلام دعوت كرد.حضرت خالدمي فرمايد: هنگامي كه نامه وليدرامشاهده كردم بي اختياربرزبانم كلمه توحيدجاري گشت ومي خواستم هرچه سريعترخدمت حضرت رسول(صلى الله عليه وسلم) حاضرشده،جانم رافدايش كنم وهمين كه خدمت حضرت پيامبر(صلى الله عليه وسلم) حاضرشدم چونكه ديوانه ديدارحضرتش بودم ازخوشحالي همچوپروانه اي خودرابه پاي ايشان انداخته وايمان خودراابرازكردم .
حضرت خالد(رضي الله عنه) پس ازايمان آوردن درسريه موته كه درجمادي الاول سال هشتم هجري صورت گرفت.به عنوان اولين نبردايشان دردفاع ازاسلام شركت نمود.
موته: برگ زريني ديگر
حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وسلم) نامه اي توسط حارث بن عميربه شرحبيل فرستاد.شرحبيل بنابر غرورومستي قدرت خودحضرت حارث(رضي الله عنه) رابه طرزاسفناكي به شهادت رساندهنگامي كه حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وسلم) ازشهادت سفيرخودباخبرشدبراي گرفتن قصاصي خون حضرت حارث بن عميرلشكري 3هزارنفري رابه سمت شرحبيل بصري روانه نمود و رهبري لشكر را به زيدبن حارث(ض) سپردوفرمودكه اگرزيدبه شهادت رسيدجعفربن ابي طالب رهبري رابه عهده گيردواگراوهم شهيد شدعبدالله بن رواحه جانشين اوشود ودرصورت شهادت عبدالله خودبامشورت رهبري راتعيين نمائيد.
حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وسلم) تامحل تثنيه الوداع لشگرراهمراهي كرده وپس ازآن بازگشتند.هنگامي كه لشكربه موته (سرزمين كوچك ازشام) رسيدشرحبيل برادرش سدوس رابه همراه پنجاه سواربراي ارزيابي سپاه مسلمانان به انجا فرستاد.كه پس ازدرگيرشدن بامسلمانان ،سدوس به هلاكت رسيدباقتل سدوس شرحبيل به قلعه خودپناه بردوازقيصرروم تقاضاي كمك كرداونيزلشكري صدهزارنفري رابراي كمك به شرحبيل به سوي اواعزام كرد(بعضي شمارلشكرراازصدهزارنفرهم بيشتر مي دانند )
سرانجام پس از صف آرائي مؤمنين ومشركين جنگ آغاز گشت. پس از شروع جنگ حضرت زيدبن ثابت كه رهبري سپاه را به عهده داشت به شهادت رسيد. پس از شهادت ايشان حضرت جعفر بن ابي طالب پرچم اسلام را برداشته شروع به جنگيدن نمود. پس از زخمي شدن اسب ايشان ،بدون سوار مشغول جنگيدن شد ناگهان شمشير كافري بازوي راست ايشان را قطع كرد وحضرت پرچم را با دست چپ گرفت هنگامي كه آن را هم قطع كرد پرچم را ميان دو بازوي خود گرفتدر اين هنگام كافر ديگري از قسمت كمر ايشان حمله ور شد وايشان را از وسط دو نيم كرد وقتي جراحات وارد بر پيكر او را بر شمردند از ميان سينه تا شانه ها ودر قسمتهاي جلو نود زخم بر اثر ضربات شمشير ونيزه وارد شده بود. پس از شهادت حضرت جعفر ،حضرت عبد الله بن رواحه (رضي الله عنه) پرچم را برداشت وپس از كشتن تعداد زيادي از كفار خود نيز به شهادت رسيد.
بعد از اينكه هر يك از فرماندهان بزرگ ، كه توسط رسول اكرم (صلى الله عليه وسلم) تعيين شده بودند ،به شهادت رسيدند مردم خالد بن وليد (رضي الله عنه) را به فرماندهي لشكر برگزيدند خالد(رضي الله عنه) پرچم را به دست گرفته وبه دفاع مشغول شد. با غروب آفتاب هر دو سپاه به جايگاه اوليه خود باز گشتند. هنگام صبح قبل از شروع جنگ حضرت خالد لشكري را كه روز قبل در سمت راست مي جنگيد در طرف چپ قرار داد ولشكر چپ را به سمت راست آورد.
كفاري كه روزقبل لشكرراديده بودند گمان كردند كه براي مسلمانان نيروي كمكي رسيده به همين علت به خوف وهراس افتاده وتوان مقابله را ازدست دادند وپا به فرار گذاشتند خداوند خالد را پيروز گردانيد ولشكر كفار راشكست خورد.
انس بن مالك (رض)ازپيامبر اكرم (صلى الله عليه وسلم)نقل مي كند كه فرمود:
زيد پرچم را به دست گرفت ،او به شهادت رسيد باز جعفر آن را گرفت، او هم به شهادت رسيد، پس عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت، او هم شهيد شد، در حين اين گفتار چشمان مبارك اشكبار بودند. بعد فرمود: اينك شمشير هاي خدا پرچم را به دست گرفت وخداوند متعال آنها را به فتح مشرف ساخت.
بعد از آن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وسلم) دعا نمود: بار الها خالد شمشير شماست هميشه به او فتح وپيروزي دهيد. از آن پس حضرت خالد بن وليد به سيف الله المسلول (شمشير برهنه خدا)لقب گرفت. وحشت وترس از خالد (رضي الله عنه) آنقدر بود كه با شنيدن نام ايشان كفار لرزه بر اندام مي شدند از استعدادهاي زيادي برخوردار بود وبا جرأت مي توان او را مغز متفكر جنگي مسلمانان قلمداد كرد، شجاعت در تمام رگهاي بدنش موج مي زد وهميشه شوق فدا كردن جان در راه خدا را داشت.
در 125جنگ كوچك وبزرگ شركت نمود ودرهيچ يك ازآنان شكست نخورد ازجنگ موته گرفته تا بزرگترين آنها كه فتح ايران است ،حضرت خالد نقش سرنوشت سازي ايفا نمود .
درعرب اين مقوله مشهور بود كه در جنگي كه خالد شركت كند شكست ناپذيراست ،به همين علت در فتوحات شام سال 17هجري اميرمومنان عمر بن خطاب (رضي الله عنه)وي راازفرماندهي سپاه اسلام عزل كرده وابو عبيده بن جراح رابه عنوان جانشين تعيين نمود اميرمومنان پس از مراجعت حضرت خالد (رضي الله عنه)به مدينه خطاب به ايشان فرمود: (همه ما براي پيروزي وسربلندي اسلام تلاش مي كنيم وهرگز نمي خواهيم ازاين خواسته عدول نمايم ،اما ازآنجا كه مردم ايمان آورده بودند كه پيروزي با خالد است من خواستم كه مردم رابر حذر دارم وبه آنها بفهمانم كه پيروزي راخدا مي دهد وفرقي نمي كند كه فرمانده چه كسي باشد وبه حق اين قول امير مومنان به تحقيق پيوست آنگاه كه سپاه اسلام به رهبري ابوعبيده بن جراح درغياب خالد بر سپاه كفر پيروز گشت.
وفات حضرت خالد:
در پنجمين يا ششمين سال خلافت حضرت عمر(رضي الله عنه) ،تلؤ تلؤ شمشير برهنه خدا روبه خاموشي نهاد.
خالدبن وليد اين ابر مرد تاريخ در آخرين لحظات عمر چنين فرمود: هيچ جائي از بدنم نيست كه اثر شمشير يا نيزه نباشد. من در جنگهاي مختلف شوق نوشيدن جام شهادت را داشتم، اما افسوس كه امروز موت در بستر به سراغم آمد وشهادت در ميدان جنگ نصيبم نشد.
سرانجام سپهسالارميدانهاي نبرد درششمين دهه ازعمرگرانمايه اش ديده برجهان فرو بست ومرغ جانش نغمه رضوان سرداد.
حـجـاب چهره جان مى شود غبار تنم
خوشا دمى كز آن چهره پرده برافگتم
چنين قفس نه سزاي چومن خوش الحانيست
روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم
***
پاسخ به چند شبهه در بارهي خالد بن وليد
چرا خالد بن وليد مالك بن نويره را در حالت تسليم کشت و زنش را به همسري گرفت؟
ميگويند: « امر سومي كه براي ابوبكر در آغاز خلافتش رخ داد و عمر بن خطاب با او مخالفت نمود و گفته هاي قرآن و پيامبر -صلى الله عليه وسلم- را تأويل نمود، قصة خالد بن وليد است كه مالك بن نويره را در حالت تسليم کشت و زنش را به همسري گرفت و در همان شب با او نزديكي كرد. عمر به خالد مي گفت: اي دشمن خدا، فرد مسلماني را كشته و همسرش را به زور گرفتي. به خدا سوگند كه تو را سنگسار مي كنم، ولي ابوبكر از او دفاع نمود و گفت: از او بگذر اي عمر، تاويل كرده و در آن اشتباه كرده است، زبانت را از خالد بردار. اين رسوايي ديگري است كه تاريخ براي يكي از بزرگان صحابه ضبط كرده است!! اگر چه ما وقتي از او ياد مي كنيم با تمام احترام و قداست از او ياد مي كنيم و بلكه لقب (سيف الله المسلول) «شمشير كشيده خدا» به او مي دهيم.
خالد بن وليد داستان مشهوري در زمان حيات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- دارد؛ زماني که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را به طرف بنيجذيمه فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند، و دستور نداد كه با آنها بجنگد، و آنها نتوانستند بگويند كه ما مسلمان شديم، بلكه گفتند: از دين خود دست برداشتيم. خالد شروع به كشتن و اسير گرفتن آنها نمود، و اسيران را به ياران خود داده و دستور به قتل آنها داد و بعضيها هنگامي كه برايشان روشن شد آنها مسلمان شده اند، از كشتن آنها امتناع مي كردند، وقتي كه بازگشتند ماجرا را براي پيامبر -صلى الله عليه وسلم- بازگفتند، دو بار فرمود: بار خدايا، من از آنچه كه خالد كرده است به تو پناه مي برم و بيزارم».
تا آنجا که مي گويند: «آيا مي توانيم بگوييم كه عدالت مزعومي كه ادعاي آن را براي صحابه مي كنند كجاست؟ و اگر خالد بن وليد جزو بزرگان ماست تا جايي كه به او لقب «شمشير خدا» داده ايم، آيا پروردگار ما شمشيرش را كشيده و برگردن مسلمانان و بي گناهان كشيده تا هتك حرمت كند؟!
اينها دلايل قوي است كه همه از اين گونه اصحاب متنفر مي شوند، و همچنين از پيروان آنها كه نصوص را تاويل كرده و روايات خيالي مي تراشند تا جايي که كار هاي ابوبكر و عمر و خالد بن وليد و معاويه و عمرو بن عاص و برادرانشان را تأويل كرده موجه جلوه مي دهند.
___ مي گوييم: ما از خدا مي خواهيم كه شما را در همان راهي كه رفته اي رها كند و طبق گفته هايتان جزايتان دهد و به خاطر اولياي خود از شما انتقام بگيرد و دربارة شما و امثال شما آية خود را به مسلمانان همفکر شما نشان دهد تا در دنيا پند و عبرتي باشد براي عبرت گيران و در آخرت تو را با برادران منافقت كه از اولياي خداوند بدون هيچ گناهي بدگويي مي كنند محشور بكند؛ بي ترديد خداوند هم شنواست و هم استجابت كننده __________________________ جواب امّا درباره ناسزاگويي انان نسبت به خالد بن وليد –رضي الله عنه- به علت قتل مالك بن نويره و همخوابگي با همسر او، در صورتي كه شوهرش مسلمان بوده است، در جواب بايد گفت که در مورد مالك بن نويره اختلاف نظر است. در مورد او گفته شده كه او از كساني بوده است كه از پرداخت زكات امتناع مي كرده اند، گفته شده كه او پيرو سجاح (زني كه ادعاي نبوت كرده است) به هنگام ورودش به سرزمين جزيرة العرب بوده است.
بعضي ميگويند: هنگامي كه او (مالك) اسير و پيش خالد -رضي الله عنه- آورده شد دربارة پيروي او از سجاح او را سرزنش كرده است و گفته است: آيا نمي دانستي كه زکات شبيه نماز است؟ مالك گفته است: آيا رفيقتان چنين پنداشته است، آنگاه خالد گفت: آيا او رفيق ماست[2] و رفيق تو نيست؟ پس از آن دستور به زدن گردنش داده است كه گردنش زده شده است. اگر اين از او ثابت باشد پس دليل بر ارتداد اوست. همچنين گفته شده است كه خالد وقتي او و همرا هانش را اسير كرده است [و آن شبي بسيار سرد بوده است] منادي او فرمان داده است كه اسيرهايتان را گرم كنيد آنها فهميده اند كه مقصود او كشتن آنهاست! پس همگي را كشته اند و ضرار بن ازور، مالك بن نويره را كشت. هنگامي كه منادي اين را شنيد و كار تمام شده بود گفت: اگر خداوند كاري را اراده كند شدني است[3].به هر حال كشته شدن مالك بن نويره از جانب خالد يا اينكه به سبب يكي از عللهاي مذكور است، و يا اينكه به علت ديگري است كه ما آنرا نمي دانيم و يا اينكه خالد اصلا نخواسته او را بكشد اما اشتباها كشته شده است، همة اين احتمالات وارد است. در اين صورت به هر حال چه اينكه قتل او به حق باشد كه مستحق آن باشد، و يا اشتباه رخ داده باشد كه داراي تاويلي باشد كه عذر آن پذيرفته است، يا اينكه بدون قصد صورت گرفته باشد، خالد معذور بوده و مورد سرزنش و ملامت قرار نمي گيرد.
اما خشم عمر -رضي الله عنه- بر خالد -رضي الله عنه- و گفته اش بر او اگر ثابت باشد بدين خاطر است كه او خالد را در قتل مالك خطاكار پنداشته است، ولي با اين حال او را در دينش متهم نكرده است، و بلكه گفته است كه در شمشير او ذلتي است براي دشمنان.
بنابر آنچه گذشت موضوع مالك بن نويره مبهم بوده وبدين خاطر اصحاب در مورد كشتن او اختلاف نظر داشته اند. بعضي از آنها بر راي خالد بودند و بعضي ديگر بر رأي عمر -رضي الله عنه- كه خالد را براي كشتن مالك تخطئه مي كرد. ابوبكر صديق بر اين رأي بوده كه خالد در اين مورد اجتهاد كرده و عذرش پذيرفته است. از اين رو به عمر -رضي الله عنه- مي گفت: اي عمر فرض کن كه او اجتهاد كرده و به خطا رفته است[4].
خلاصه اينكه هركدام از صحابه در احقاق حق اجتهاد كرده اند و عملشان در ميان يك اجر يا دو اجر قرار دارد: مجتهدي كه اجتهادش به حق اصابت كند داراي دو اجر و مجتهدي كه به خطا رفته باشد داراي يك اجر و خطايش مورد مغفرت است. در اين مورد كسي نمي تواند به آنها خرده بگيرد مگر اينكه نسبت به اصول شريعت جاهل باشد، يا اينكه به راه ناحق رفته باشد مثل اين رافضي كه دلش را پر از حقد و كينه نسبت به اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- كرده و خودش را براي بدگويي و انتقاد از آنها مسخّر كرده است، در حالي كه آنها داراي مقامهايي ارجمند و بزرگوار در دين بوده و به ساير خصلتهاي نيك و تقوي پيشي گرفتهاند و خداوند در كتاب خودش و پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در سنتش آنها را تأييد كرده محبت و دوستي آنها را در دلهاي مؤمنان قرار داده و آوازة نيك و ذكر خيرشان را در ميانشان منتشر كرده است.
اما دربارة بدگويي انان درباره خالد در مورد كشتن بنيجذيمه و کار او؛ در جواب بايد گفت که خالد در كشتن آنها تأويل و اجتهاد كرده است، چون وقتي كه آنها را به اسلام دعوت نمود گفتند: دين خود را عوض كرديم و معناي اين عبارت اين است كه از ديني به دين ديگر منتقل شديم، و قريش به كساني كه مسلمان مي شدند به عنوان مذمت اين رسم را مي گذاشت[5]، خالد آن را از آنها نپذيرفت، چون صراحتاً اعتراف به اسلام نكردند. در صورتي كه برخي از صحابه مانند ابن عمر و غيره كه با او بودند عمل او را تقبيح كردند. چون مي دانستند كه قصد آنها اسلام بوده است؛ از اين رو ابن عمر راوي حديث مي گويد: آنها نميدانستند كه بگويند اسلام آورديم و لذا مي گفتند صابئه شديم يعني دين خود را عوض كرديم[6] و خالد در كشتن آنها مجتهد بوده و كارش مورد سرزنش نيست اگرچه در آن مورد به خطا رفته است.
خطابي ميگويد: احتمال دارد كه خالد به خاطر عدول آنها از لفظ اسلام خشمگين شده است، برداشت او اين بوده است كه اين كار به خاطر تكبر و غرور بوده و مطيع دين نشده اند. بنابراين با تاويل آنها را كشته است[7].
شيخ الاسلام ابنتيميه دربارة اين حادثه ميگويد: آنها نميدانستند كه بگويند اسلام آورديم، دوبار گفتند: صابئه شديم. خالد از آنها اين را نپذيرفت و گفت كه اين اسلام [آوردن] نيست، در نتيجه آنها را كشت و افرادي از بزرگان صحابه كه با او بودند مانند سالم مولاي ابوحذيفه و عبدالله بن عمر و ديگران، اين كار را تقبيح كردند. هنگامي كه اين خبر به پيامبر -صلى الله عليه وسلم- رسيد دستش را به سوي آسمان برداشت و گفت: بارخدايا، من از كار خالد بيزارم و به تو پناه ميبرم، چون بيم داشت كه خداوند از تجاوزي كه رخ داده او را بازخواست كند. با اين حال پيامبر -صلى الله عليه وسلم- خالد را از امارت خلع ننمود، بلكه پيوسته او را به امارت گماشته و مقدم مي داشت، چون اگر از امير گناه و يا اشتباهي سر بزند به او دستور داده مي شود تا از آن كار دست بردارد و رجوع كند، بر ولايت خودش مي ماند و خالد با پيامبر -صلى الله عليه وسلم- عناد و مخالفتي نداشت بلكه مطيع او بود، و در فقه و دين در منزلت ديگران نبود، و حكم آن موضوع برايش روشن نبود[8].ابنحجر در شرح اين حديث مي گويد: اما خالد اين لفظ (صابئه) را حمل بر ظاهر خود نمود، چون گفتة آنان «صبأنا» بود يعني اينكه از ديني به دين ديگر خارج شديم، و خالد به اين گفته اكتفا ننمود تا صراحتاً اسلام بياورند[9].اين آرا و اقوال دانشمندان بر اين دلالت دارد كه خالد بنيجذيمه را بدين گمان كشت كه آنها از لفظ عوض كردن دين [صبأنا] منظورشان اسلام آوردن نبود و در اين كار خود با رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مخالفت نكرده بلكه تاويل و اجتهاد كرده است، چون لفظ چند وجهي و دو پهلو است و احتمالي كه به آن رفته است وارد است.
اما برائت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از كار او به خاطر بيم بازخواست الهي از اوست، و اين مستوجب ايراد بر خالد نيست، چون تبري از كار اشتباه چيزي است و گناهكار دانستن صاحبش و مذمت او چيز ديگر؛ چون انسان در مورد هيچ اشتباهي (چه اشتباه در مسائل عقيدتي و چه اشتباه در مسائل فقهي) بازخواست نمي شود مگر اينكه حجت بر او تمام شده و موانعي كه در هنگام اشتباه و عذر او پذيرفته مي شود برطرف شود، چنانكه در اصول اعتقاد در نزد اهل سنت مقرر است.
اما گفتة اين انان: «آيا ميتوانيم بپرسيم كه عدالت ادعايي صحابه كه اهل سنت مدعي آن هستند كجاست؟...».
در پاسخ گفته ميشود: عدالت صحابه به استناد قرآن و سنت و اجماع امت ثابت است و كسي توان انكار و طعن به آن را ندارد مگر اينكه منكر نصوص كه در قرآن و سنت بوده و متضمن بهترين مدح و ثنا و به صورتي بسيار رسا از طرف خداوند و پيامبر اوست. بدين سبب است كه بدگويي از صحابه نشانة زنديقها و ملحدان است و قبلاً نصوص و اقوال دانشمنداني را آورديم كه بر عدالت صحابه دلالت قطعي داشت كه نيازي به تكرار آنها نيست، امّا در اينجا گفتة دو امام بزرگوار، ابوزرعه و احمد [رحمهما الله تعالي] را ذكر ميكنم كه دربارة كساني است كه نسبت به صحابه طعن كرده و از آنها بدگويي مي نمايند.
ابوزرعه ميگويد: اگر كسي را يافتي كه از ياران رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بدگويي مي كند بدان كه او زنديق است، چون رسول خدا در نزد ما حق است، و قرآن حق است، اين قرآن و اين سنت را اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به ما رسانده اند. اينها مي خواهند كه شاهدان ما را مجروح كنند تا كتاب و سنت را ابطال كنند. اينان سزاوارتر به بدگويي بوده و زنديق هستند[10].
امام احمد ميگويد: اگر كسي را ديدي كه از ياران رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به بدي ياد مي كند، او را متهم كرده و در اسلام او ترديد كن[11]. اين رافضي به بدگويي اكتفا نكرده بلكه به بدتر از آن تجاوز كرده و همة صحابه را جز چند نفر معدودي متهم به ارتداد مي كند.
اينان در اينباره مي گويند: «كسي كه در احاديث متعددي كه علماي اهل سنت در صحاح و مسندهاي خود آورده اند دقت كند هيچ ترديدي پيدا نمي كند كه اكثريت صحابه [دين را] تبديل كرده و تغيير داده اند بلكه بعد از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مرتد شده و به دين سابق خود بازگشته اند مگر اندكي كه به گوسفندان بدون ساربان تشبيه شده اند.
در جاي ديگر ميگويد: «بسيار مطالعه كردم تا اينكه قانع شدم كه شيعة اماميه بر حق است و بدين خاطر شيعه شدم و به بركت الهي بر كشتي اهل بيت سوار شده و به ريسمان ولايت آنها چنگ زدم، چون جايگزيني براي صحابهاي كه در نزد من ثابت شده كه همه مرتد شده اند و به دين پيشين خود بازگشته و جز اندكي از آنها نجات نيافته اند، يافتم
پس آيا مجالي براي ترديد در كفر و زنديق بودن اين انسان و برائت او از اسلام مي ماند؟ و آيا قصد او از نوشته هايش كه بر مبناي الحاد و زندقه است جز ويران كردن اصول دين اسلام و پايه هاي آن نيست؟ و آن به وسيلة طعن و بدگويي از راويان اسلام و حاملان آن به امت اسلامي است. او تظاهر به رفض كرده و كفر محض در باطن اوست. همچنان كه روش هر زنديق و ملحدي است كه عليه اسلام و مسلمانان توطئه مي چيند. -------------------------------------------------------------------------
[2]- كنايه از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است.
[3] تاريخ طبري 3/278 و ما بعد آن؛ البداية و النهاية از ابن كثير 6/326.
[4]- تاريخ طبري 3/378.
[5]- يعني اينكه صابئي شدند. فتح الباري 8/57
[6]- بخاري كتاب المغازي فصل بعث النبي -صلى الله عليه وسلم- خالد بن وليد الي جذيمه فتح الباري 8/56-57 ح 339
[7]- فتح الباري ابن حجر 8/57.
[8]- منهاج السنة 4/486.
[9]- فتح الباري 8/57.
[10]- خطيب در (الكفاية) ص 49.
[11]- ابن جوزي در مناقب امام احمد ص209 و شيخ الاسلام ابنتيميه در (الصارم المسلول) ص568.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|