|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > صحابه از دیدگاه شیعه
شماره مقاله : 2422 تعداد مشاهده : 322 تاریخ افزودن مقاله : 15/5/1389
|
صحابه اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- از ديدگاه شيعه يا کافر و خارج از دايره اسلاماند، و يا فاسقاني هستند که از روي عمد با دستور و فرمان صريح پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- مخالفت کردهاند، بنابراين بسياري از شيعه اصحاب را نفرين ميکنند و به آنها ناسزا ميگويند. و خلفاي سهگانه و عايشه و معاويه -رضي الله عنهم- را به طور خاصّ ناسزا و نفرين ميکنند، و احاديث و گفتههايي را به ائمه نسبت ميدهند که اصحاب در اين احاديث مورد عيبجويي قرار گرفتهاند و به بدترين تهمتها متهم شدهاند. اما وقتي به سخن امام علي -رضي الله عنه- در نهج البلاغه نگاه کنيد، ميبينيد که سخن و ديدگاه او با آنچه شيعه ميگويند، کاملاً مخالف است.
در اينجا از صحابه به صورت کلي سخن خواهيم گفت و در مورد معاويه و اهل شام در جايي ديگر بحث خواهيم کرد:
1- امام علي-رضي الله عنه- ، پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- و يارانش را در جنگ چنين توصيف ميکند.
«وكان رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- إِذا احمرّ الباس، وأحجم الناس، قدّم أهل بيته، فوقى بهم أصحابه حرّ السيوف والأسنّة».
«هرگاه جنگ شدّت ميگرفت و مردم جلونميرفتند، پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- اهل بيت خود را جلو ميآورد و بوسيله آنها اصحاب و يارانش را از تيغ شمشيرها و نيزهها محافظت مينمود»[1].
آيا پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- افراد فاسق يا کافر را با اهل بيت خود که عزيزترين افراد در نزد او هستند، محافظت ميکند؟
دوست دارم در اين سخنان کوتاه امام علي -رضي الله عنه- تأمل کنيد، و نگاه کنيد که او چرا اين سخن را ميفرمايد؟ آيا اين سخنان چنان که بعضي ميگويند، تقيه بوده و يا اينکه مسئله چيز ديگري است؟
2- امام در مورد بيعت چنين ميفرمايد: «إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد أن يختار، ولا للغائب أن يردّ، وإِنما الشورى للمهاجرين والأنصار، فإن اجتمعوا على رجل وسمّوه إِمامًا كان ذلك لله رضًا، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردّوه إلى ما خرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين، وولاه الله ما تولى».
«همان گروهي با من بيعت کردند که با ابوبکر و عمر و عثمان بيعت کرده بودند و بر آن چيزي که با آنها بيعت نمودند، با من بيعت کردند، پس فردي که در بيعت حضور داشته است، نميتواند بيعت خود را پس بگيرد و کسي که حاضر نبوده حق انتخاب ديگري ندارد، و شورا فقط از آن مهاجرين و انصار است، پس اگر مهاجرين و انصار بر فردي اتفاق نمودند و او را امام ناميدند، بدانيد که مورد پسند خداست. اگر فردي اعتراض کرد يا با ايجاد بدعتي عليه آن شوريد، دوباره به آنچه بر آن بود، بازگردانده ميشود، اگر نپذيرفت با او بجنگيد چون راهي غير از راه مؤمنان در پيش گرفته است»[2].
بدون ترديد اين سخن امام در مورد قضيه شوري و بيعت، گرانبها و ارزشمند و اينک اندکي در اين سخنان تأمل ميکنيم:
الف- از شما ميخواهم که در جمله: «همان گروهي با من ...» خوب تأمل کنيد و به دنبال جواب اين سؤال باشيد که چرا امام -رضي الله عنه- فرمود: «اين گروهي که با خلفاي گذشته بيعت کردهاند همينها هستند که با من بيعت نمودهاند»؟ چرا علي -رضي الله عنه- تأکيد ميکند که اينها همان افراد هستند؟ آيا اين امر مهمي نيست که امام ميخواهد آن را توضيح دهد؟ آري او ميفرمايد اين بيعتکنندگان برخلفاي گذشته اعتراض نکردند و بدعتي نياوردند و بيعت با من نيز همين گونه بوده است.
ب- اگر فرض کنيم که علي -رضي الله عنه- با اين سخنان ميخواهد طرف مخالف را با دليل ساکت کند و بگويد: اينها، همچنان که با خلفاي گذشته بيعت کردند با من نيز بيعت نمودند، پس بيعتکردن دليلي است که بايد آن را پذيرفت. به فرض اگر ما اين ادعا را قبول کنيم، اين سخن او را چه کار ميکنيد که ميگويد: «شوري فقط از آن مهاجرين و انصار است»؟
امام به زبان عربي سخن ميگويد و ما ميدانيم که چه ميگويد، (انّما) حرف حصر است، مثل آيه: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾. (الحجرات: 10).
«مؤمنان فقط با هم برادرند -يعني اجازه ندارند از حدود برادربودن تجاوزن کنند-».
مؤمنان برادرند و ديگران از زمره آنها نيستند و برادرشان نميباشند... . در کلام علي -رضي الله عنه- نيز مراد اين است که شوراي مخصوص انتخاب خليفه در انحصار مهاجرين و انصار است. پس آنها قابل ستايشاند چون از امت محمد -صلى الله عليه وآله وسلم-، آنان اهل اين شوري هستند.
ج- امام -رضي الله عنه- ميفرمايد: «اگر مهاجرين و انصار بر فردي اتفاق نمودند و او را امام ناميدند، بدانيد که خدا به اين راضي است...» پس اينها اگر بر فردي اتفاق کردند و او را به عنوان خليفه برگزيدند، خداوند هم به اين راضي است. براي مهاجرين و انصار چه ستايشي بزرگتر از اين که آنچه آنان بر آن اتفاق نمودند خدا از آن راضي است؟
د- سپس بنگريد که ميفرمايد: «اگر فردي ...» خوب در اين کلمات او تأمل کنيد، سپس به ادامه بنگريد که ميفرمايد: «... اگر نپذيرفت با او بجنگيد چون راهي غير از راه مؤمنان در پيش گرفته است...» و راه مؤمنان جز راه و شيوه مهاجرين و انصار يعني اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- چه ميتواند باشد؟
3- امام-رضي الله عنه- در نامهاي به معاويه ميفرمايد: «ألا ترى -غير مخبر لك، ولكن بنعمة الله أحدث- أن قومًا استشهدوا في سبيل الله تعالى من المهاجرين والأنصار، ولكلّ فضل، حتى إذا استشهد شهيدنا قيل: سيد الشهداء، وخصّه رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- بسبعين تكبيرة عند صلاته عليه!».
«آيا مگر نميداني – نميخواهم تو را آگاه کنم و بلکه نعمت الهي را بيان ميدارم – که گروهي از مهاجرين و انصار در راه خدا شهيد شدند که هر يک از آنها داراي فضل و برتري بود، تا آن که شهيد ما شهيد شد آنگاه گفته شد او سرور شهيدان است، و پيامبر وقتي بر او نماز خواند هفتاد بار تکبير گفت!»[3].
در اين نامه چه ميبينيد، در اين نامه اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- ستوده شدهاند و علي -رضي الله عنه- ميفرمايد: «و هر يک از آنها داراي فضل و برتري بود».
رحمت خدا بر تو باد اي ابوالحسن! که منزلت هر کسي را صريح بيان کردهاي.
امام-رضي الله عنه- در نامهاي ديگر ميفرمايد: «وذهب المهاجرون الأولون بفضلهم...».
«و مهاجران اوّل با فضل و برتري که داشتند، رفتند...»[4].
4- امام -رضي الله عنه- در توصيف شدّت مبارزه و پيکار اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- با دشمنان فرموده است: «لقد كنّا مع رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- نقتل آباءنا وأبناءنا وإِخواننا وأعمامنا، ما يزيدنا ذلك إلا إيمانًا وتسليمًا، ومضيًّا على اللقم، وصبرًا على مضض الألم، وجدًّا في جهاد العدو، ولقد كان الرجل منا والآخر من عدونا يتصاولان تصاول الفحلين، يتخالسان أنفسهما، أيهما يسقي صاحبه كأس المنون، فمرة لنا من عدونا ومرة لعدونا منا، فلما رأى الله صدقنا أنزل بعدونا الكبت، وأنزل علينا النصر، حتى استقرّ الإِسلام ملقيًا جرانه، ومتبوئًا أوطانه.
ولعمري لو كنا نأتي ما أتيتم ما قام للدين عمود، وما اخضرّ للإيمان عود، وايم الله لتحتلبنّها دمًا، ولتتبعنّها ندمًا!».
«ما با پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- همراه بوديم و پدران و فرزندان و برادران و عموهايمان را ميکشتيم، و اين کار جز ايمان و تسليم و صبر و شکيبايي و جديّت در جهاد با دشمنان را بر ما نميافزود. فردي از ما و فردي از دشمن به يکديگر هجوم ميبردند و يکديگر را ميطلبيدند تا يکي، حريفش را به کام مرگ بفرستد. گاهي ما بر دشمن پيروز ميشديم و گاهي دشمن بر ما پيروز ميشد. وقتي خداوند صداقت ما را ديد، دشمن ما را شکست داد و ما را پيروز گردانيد، تا اينکه اسلام محکم و استوار گرديد. به جان خودم سوگند! اگر ما آنچه را که شما ميدهيد، انجام ميداديم، دين و ايمانمان باقي نميماند و سوگند به خدا که آنچه شما ميخوريد خون است و پشيماني به دنبال دارد!»[5].
آناني که با پيامبر ميجنگيدند و علي -رضي الله عنه- آنها را نام نبرده است، چه کساني بودهاند؟ آيا اصحاب نبودند که اسلام و پيامبر را ياري نمودند؟ کجا هستند کساني که ميگويند اصحاب، دين و پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را ياري نکردهاند و ادعا ميکنند که فقط امام علي-رضي الله عنه- پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را ياري کرده است؟ چرا اينان به سخنان امام توجه نميکنند؟!
5- امام -رضي الله عنه- با سخني زيبا کساني را که همراه او ميجنگيدند، سرزنش ميکند و اصحاب -رضي الله عنهم- را به آنها يادآوري مينمايد و ميفرمايد: «أين القوم الذين دعوا إِلى الإِسلام فقبلوه، وقرءوا القرآن فأحكموه، وهيجوا إِلى الجهاد فولهوا له وَلَه اللقاح إِلى أولادها، وسلبوا السيوف أغمادها، وأخذوا بأطراف الأرض زحفًا زحفًا، وصفًا صفًا، بعض هلك، وبعض نجا، لا يبشّرون بالأحياء، ولا يعزّون على الموتى، مُره العيون من البكاء، خمص البطون من الصيام، ذبل الشفاه من الدعاء، صفر الألوان من السهر، على وجوههم غبرة الخاشعين؟! أولئك إِخواني الذاهبون، فحقّ لنا أن نظمأ إِليهم، ونعضّ الأيدي على فراقهم!».
«کجا هستند قومي که به اسلام دعوت شدند، آنگاه آن را پذيرفتند. قرآن را خواندند و آن را حاکم نمودند. و براي رفتن به جهاد تشويق شدند، پس چون شتران تازه زايمان کرده که عاشقانه به سوي فرزندانشان ميروند، مستانه به ميدان جهاد شتافتند و شمشيرها را از نيامها کشيدند، و بعضي به شهادت رسيدند و بعضي نيز نجات يافتند. زندهماندهها را مژده نميدادند و براي از دست دادن عزيزان تسليت نميگفتند. چشمهايشان از گريه سفيد و پرخون بود. از بس که روزه ميگرفتند شکمهايشان به کمر چسبيده بود، و لبهايشان از دعا خشکيده بود. از بيداري شبها رنگهايشان زرد و پريده بود و غبار فروتني بر چهرههايشان هويدا بود. اينان برادران من هستند که رفتهاند، و ما حق داريم که تشنة ديدار آنها باشيم، و به خاطر جداييشان انگشت حسرت به دهان بگيريم»[6].
منظور علي-رضي الله عنه- چه کساني هستند؟ آنها گروه زيادياند، بعضي وفات يافتهاند و بعضي زندهاند، آيا اينها همان چهار نفري هستند که شيعه ميگويند، همه اصحاب مرتد شدند به جز اين چهار نفر، يا اينکه عموم اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- هستند؟
فرد منصف و دوستدار علي -رضي الله عنه- جز اين را نميپذيرد که اينها همة اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- بودهاند.
6- شايسته است که در اينجا فرموده امام-رضي الله عنه- خطاب به خوارج را، بدون دخل و تصرف، ذکر کنيم: «فإِن أبيتم إِلاَّ أن تزعموا أني أخطأت وضللت، فَلِمَ تضللون عامة أمة محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- بضلالي، وتأخذونهم بخطئي، وتكفّرونهم بذنوبي! سيوفكم على عواتقكم، تضعونها مواضع البرء والسقم، وتخلطون من أذنب بمن لم يذنب، وقد علمتم أن رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- رجم الزاني المحصن، ثم صلى عليه، ثم ورثه أهله، وقتل القاتل وورث ميراثه أهله، وقطع يد السارق، وجلد الزاني غير المحصن، ثم قسم عليهما من الفيء، ونكحا المسلمات، فأخذهم رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- بذنوبهم، وأقام حق الله فيهم، ولم يمنعهم سهمهم من الإِسلام، ولم يخرج أسماءَهم من بين أهله.
ثمّ أنتم شرار الناس، ومن رمى به الشيطان مراميه، وضرب به تيهه.
وسيهلك فيّ صنفان: محبّ مفرط يذهب به الحب إِلى غير الحقّ، ومبغض مفرط يذهب به البغض إِلى غير الحقّ، وخير الناس فيّ حالًا النمط الأوسط، فالزموه والزموا السواد الأعظم، فإِن يد الله على الجماعة، وإِياكم والفرقة».
«اگر گمان ميبريد که من اشتباه کردهام و گمراه شدهام، پس چرا به علت گمراهي من همه امت محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- را گمراه ميدانيد، و آنها را به سبب خطاي من مواخذه ميکنيد، و آنان را به خاطر گناه من کافر ميشماريد! شمشيرهايتان بر دوشتان است و آن را در هر کجا به کار ميگيرد، و گناهکار و بيگناه را يکسان ميشماريد، در حالي که ميدانيد که پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم-، زناکار متاهل را رجم کرده و سپس بر او نماز گزارده است، و سپس خانوادهاش از او ارث بردهاند. و پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- قاتل را ميکشت و ارثيهاش را به خانوادهاش ميداد. دست دزد را قطع ميکرد، و زناکار مجرّد را شلاق ميزد و سپس از غنيمت به هر دو سهميه ميداد، و هر دو با زنان مسلمان ازدواج ميکردند، پس پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- آنها را به خاطر گناهشان مواخذه ميکرد و دستور خدا را در مورد آنان اجرا مينمود، اما آنها را از اسلام بيرون نميکرد، و نام آنان را از ليست مسلمانان حذف نمينمود.
و شما بدترين مردم هستيد، و به زير سلطه شيطان درآمدهايد و او شما را سرگردان کرده است.
دو گروه در مورد من هلاک خواهند شد: گروه اول کسانياند که به صورت افراطي مرا دوست ميدارند، و دوستيشاش آنها را به جايي ميکشاند که در مورد من از حق فراتر ميروند. و گروه دوم کسانياند که بيش از حدّ با من دشمني ميورزد و حق را زيرپا ميگذارد، و بهترين مردم در مورد من کساني هستند که ميانهرو ميباشند، پس ميانهروي را رعايت کنيد و با عموم مؤمنان همراه شويد زيرا دست خدا با جماعت است و از تفرقه بپرهيزيد»[7].
7- و در يکي از سخنرانيهايش که دربارة قضيه حکمين و مذمّت اهل شام ايراد کرده، ميفرمايد: «جفاة طغام، عبيد أقزام، جمعوا من كل أرب، وتلقطوا من كل شوب، ممن ينبغي أن يفقه ويؤدّب، ويعلّم ويدرب، ويولّى عليه، ويؤخذ على يديه، ليسوا من المهاجرين والأنصار، ولا من الذين تبوءوا الدار والإيمان».
«جفاکاران بينام و نشان و بردگان کوتوله، که از هر سو جمع شدهاند، و چنانند که علم و ادب به آنها آموخته شرف و تربيت شوند، و سرپرست داشته باشند اما دستشان را بگيرد، از مهاجران و انصار نيستند و از کساني نيستند که خانه ايمان را آبادکردهاند»[8].
علي-رضي الله عنه- ميگويد: اينها از مهاجرين و انصار نيستند، آيا آن امام -رضي الله عنه- مهاجرين و انصار را نميستايد که ميگويد، اين جفاکاران بينام و نشان از آنها نيستند؟!
سپس در مورد انصار ميفرمايد: «هم والله ربّوا الإِسلام كما يربى الفلوّ مع غنائهم بأيديهم السباط، وألسنتهم السلاط».
«سوگند به خدا که آنان با آن که نيازي نداشتند، اسلام را چنان در آغوش خود پرورش دادند که کره اسب پرورش داده ميشود، بخشنده و دست و دلباز بودند و زبانهايشان برّان بود»[9].
چه ستايشي براي انصار از اين بزرگتر است؟
امام-رضي الله عنه- ميفرمايد: آنها بودند که اسلام را محافظت کردند تا اينکه اسلام گسترش يافت و استوار گرديد!
8- و امام -رضي الله عنه- در جاي ديگر ميفرمايد: «وذهب المهاجرون الأولون بفضلهم».
«مهاجران با خوبي و فضل خويش رفتند»[10].
اين را در نامهاي به معاويه بن ابيسفيان نوشته است.
9- و در جاي ديگري در مورد اصحاب -رضي الله عنهم- ميفرمايد: «إِنما اختلفنا عنه لا فيه».
«ما در مورد خود او – پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم- اختلاف نکرديم و بلکه در فهميدن-صلى الله عليه وآله وسلم- بعضي از امور دچار اختلاف شديم»[11]. اين جمله به اين معني است که بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- اختلافي که بين او و برادران دينياش پديد آمد، اختلاف سليقه بود که امري طبيعي است، پس اختلاف آنها چنان که خودش ميفرمايد در مورد پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- و اصول دين نبود، بلکه آنها در فهم بعضي از نصوص با هم اختلاف نظر داشتند، و اين سخنان، بر اين مطلب دلالت دارد که علي -رضي الله عنه- برادرانش را کافر و يا فاسق به حساب نميآورد.
10- امام -رضي الله عنه- در خطبهاي ديگر که شارح نهجالبلاغه آنرا ذکر کرده، ميفرمايد: «فتولى أبو بكر تلك الأمور، فيسّر وسدّد، وقارب واقتصد، وصحبته مناصحًا، وأطعته فيما أطاع الله فيه جاهدًا، وما طمعت - أن لو حدث له حادث وأنا حيّ؛ أن يردّ إليّ الأمر الذي نازعته فيه- طمع مستيقن، ولا يئست منه يأس من لا يرجوه، ولولا خاصة ما كان بينه وبين عمر، لظننت أنه لا يدفعها عنّي، فلما احتضر بعث إلى عمر فولاه، فسمعنا وأطعنا وناصحنا».
«ابوبکر -رضي الله عنه- اين کارها را به عهده گرفت. او سادهگيري کرد و درستي و ميانهروي نمود و من به عنوان مشاور و خيرخواه با او همراهي کردم و در آنچه او از خدا اطاعت ميکرد، من از او اطاعت نمودم. و چنان به او چشم طمع ندوختم – اگر اتفاقي رخ دهد و من زنده باشم امري که در آن با او کشمکش داشتم به من برگردد – چنان که فرد مطمئن طمع ميورزد، و نه از او کاملاً نااميد بودم. اگر رابطه ويژهاش با عمر نبود، گمان نميبردم که امر خلافت را از من دور سازد و وقتي زمان وفاتش فرا رسيد به دنبال عمر فرستاد و او را خليفه گردانيد و ما از عمر -رضي الله عنه- اطاعت کرديم و حرف او را گوش داديم و خيرخواه او بوديم»[12].
سپس ميفرمايد: «وتولى عمر الأمر، فكان مرضي السيرة، ميمون النقيبة...».
«عمر -رضي الله عنه- خلافت را به عهده گرفت. او رفتاري پسنديده و خجسته داشت...».
کدام عاقل منصف و خواننده بيطرفي، از اين سخنان چيزي جز ستايش دو خليفه اول را برداشت ميکند؟ حتي اگر بين آنها اختلافي وجود داشته باشد، اين اختلاف در اخلاق علي -رضي الله عنه- تأثير نگذاشته است، و او در مورد ابوبکر و عمر واقعيت و انصاف را رعايت کرده است.
در اينجا به طور عمومي آنها را ستوده است و در جاهاي زياد ديگري، به طور ويژه آنها را ميستايد:
1- امام-رضي الله عنه-، عمر بن خطاب-رضي الله عنه- را ميستايد:
امام -رضي الله عنه- در خطبههاي زيادي به عمر -رضي الله عنه- و کردارش اشاره و او را ميستايد و ما در اينجا به ذکر مطالبي اکتفا ميکنيم که علي-رضي الله عنه- در آن، عمر -رضي الله عنه- را به صراحت ستوده است:
الف- ميفرمايد: «لله بلاد فلان، فلقد قوّم الأود، وداوى العمد، وأقام السنة، وخلّف الفتنة؛ ذهب نقيّ الثوب، قليل العيب، أصاب خيرها وسبق شرها.
أدّى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه، رحل وتركهم في طرق متشعبة، لا يهتدي بها الضال، ولا يستيقن المهتدي».
«رحمت خدا بر فلاني باد. او کژي را راست نمود، بيماري را مداوا کرد، سنّت را برپاداشت و فتنه بعد از او پديد آمد. او پاک بود و با عيبي اندک از دنيا رفت. از خير آن بهرهمند شد و قبل از آن که شرّ فتنه دامنگير او شود، از جهان رخت بربست.
فرمان خدا را اطاعت نمود و به گونه شايستهاي تقواي الهي را رعايت کرد. از دنيا رحلت کرد و آنها - مسلمانان - را بر دو راهي گذاشت: گمراه رستگار نميگردد، و رستگار مطمئن نميشود»[13].
در اين سخنان امام علي-رضي الله عنه- که در مورد خليفه دوم فرموده، تأمل کنيد، او ميگويد: «سنت را برپاداشت»، «پاک بود و با عيبي اندک از دنيا رفت»، «فرمان خدا را اطاعت کرد». آيا اين سخنان امام علي -رضي الله عنه- با سزا و فحش و نفريني که شيعه نثار عمر -رضي الله عنه- ميکنند و ميگويند حق خلافت علي -رضي الله عنه- را غصب کرده است، سازگار است؟
سخن چه کسي را باور کنيم؟ کسي که با آنها زندگي کرده و در زمان آنها بوده است، يا آن کسي که بعد از آنها آمده و بر آنان دروغ ميبندد؟
ب- عمر -رضي الله عنه- وقتي با امام علي -رضي الله عنه- در مورد رفتن و مشارکت در جنگ با روميها مشورت کرد، علي -رضي الله عنه- به او فرمود: «وقد توكل الله لأهل هذا الدين بإِعزاز الحوزة، وستر العورة، والذي نصرهم وهم قليل لا ينتصرون، ومنعهم وهم قليل لا يمتنعون، حيّ لا يموت.
إِنك متى تسر إلى هذا العدو بنفسك، فتلقهم فتنكب؛ لا يكن للمسلمين كهف دون أقصى بلادهم، ليس بعدك مرجع يرجعون إِليه، فابعث إِليهم رجلاً مجربًا، واحفز معه أهل البلاء والنصيحة، فإِن أظهر الله فذاك ما تحب، وإن تكن الأخرى كنت ردءًا للناس، ومثابة للمسلمين».
«خداوند حمايت از اهل اين دين و قدرتگرفتن آنها را به عهده گرفته است، خداوندي که آنها را وقتي که اندک بودند، ياري کرد آنها را محافظت نمود، و خداوندي که هرگز نميميرد. اگر خودت به جنگ اين دشمن بروي و با آنها روبرو شوي و بلايي به سراغت بيايد، مسلمانان پناهگاهي جز دورترين سرزمين خود نخواهند داشت، و بعد از تو مرجعي ندارند که به سوي او بازگردند، پس فرد باتجربهاي را به جنگ دشمن بفرست و افرادي را که سختي کشيدهاند و اهل رأي و نصيحتاند، با او بفرست. اگر خداوند آنان را پيروز گرداند که خوب است، و اگر پيروز نشوند تو پناهگاه و مرجع مسلمين خواهي ماند»[14].
اينها سخنان علي -رضي الله عنه- در مورد عمر بن الخطاب -رضي الله عنه- ميباشد. در اين جملات تأمل کنيد، علي -رضي الله عنه- ميفرمايد: «مسلمانان پناهگاهي نخواهند داشت...»، «بعد از تو مرجعي ندارد...»، «اگر خداوند آنان را پيروز گرداند ... تو پناهگاه مسلمين ...»، ببينيد که چگونه منصفانه و مخلصانه سخن ميگويد، و چگونه واقعيت امر را در مورد خليفه دوم بيان ميکند، گمان نميبرم که علي -رضي الله عنه- از روي نفاق و چاپلوسي چنين سخناني گفته باشد، و يا تقيه کرده باشد.
ج- و وقتي عمر -رضي الله عنه- در مورد رفتن به جنگ با ايرانيان با او مشورت کرد، امام -رضي الله عنه- فرمود: «إِن هذا الأمر لم يكن نصره ولا خذلانه بكثرة ولا بقلة، وهو دين الله الذي أظهره، وجنده الذي أعدّه وأمدّه، حتى بلغ ما بلغ وطلع حيثما طلع، ونحن على موعود من الله، والله منجز وعده، وناصر جنده، ومكان القيّم بالأمر مكان النظام من الخرز، يجمعه ويضمه، فإِن انقطع النظام تفرق وذهب، ثم لم يجتمع بحذافيره أبدًا.
والعرب اليوم وإن كانوا قليلًا، فهم كثيرون بالإِسلام، عزيزون بالاجتماع، فكن قطبًا واستدر الرحى بالعرب، وأصلهم دونك نار الحرب، فإنك إن شخصت من هذه الأرض انتقضت عليك العرب من أطرافها وأقطارها، حتى يكون ما تدع وراءك من العورات، أهمّ إِليك مما بين يديك.
إِن الأعاجم إن ينظروا إِليك غدًا يقولوا: هذا أصل العرب، فإِذا اقتطعتموه استرحتم، فيكون ذلك أشدّ لكلبهم عليك وطمعهم فيك».
«اين دين با تعداد زياد لشکريان پيروزي به دست نياورد، و کمبودن پيروان سبب شکست آن نشده است. اين دين خداست که آن را چيره گردانده، و اين لشکر الهي است که آن را آماده کرده، و گسيل داشته است، تا اينکه به هر جا که خواسته، رسيده است. خدا به ما وعده داده و خداوند به وعدهاش وفا ميکند و لشکر خويش را به ياري ميفرستد. سرپرست و عهدهدار کار همانند نخي است که مهرهها در آن کشيده شدهاند و او همه را نگه داشته است، اگر اين نخ پاره شود، همه مهرهها از هم جدا ميشوند و هر يک به سويي ميروند و سپس هرگز کاملاً جمع نميشوند.
عربها امروز گرچه کم هستند اما به سبب اسلام زيادند و به خاطر وحدت و يکپارچگي قدرتمندند، پس تو محور باش و عربها را گرد خود بچرخان، و به جاي خودت آنها را به سوي معرکه جنگ بفرست. زيرا اگر تو از اين سرزمين دور شوي، عربها از هر گوشه و کنار بر تو ميشورند و آنگاه نگهداري از آنچه پشت سرت هست، برايت از مقابله با آنچه پيشرو داري، مهمتر خواهد بود. فردا اگر عجمها تو را ببينند، ميگويند :اين اصل و اساس و ريشه عربهاست، اگر آن را از بين ببريد و قطع کنيد، راحت خواهيد شد. بنابراين آنان بيشتر به تو حملهور ميشوند و چشم طمع به نابوديات ميدوزند»[15].
اين سخنان را امام -رضي الله عنه- به خليفه آن روز، عمر بن الخطاب -رضي الله عنه-، ميگويد، اين کلمات نشانگر اين هستند که خليفه به امام اعتماد دارد و امام او را دوست دارد، و نشانگر اين است که از ديد علي -رضي الله عنه-، خليفه در جنگ چقدر مهم بوده است!
د- امام -رضي الله عنه- در جايي ديگر ميفرمايد: «ووليهم وال، فأقام واستقام حتى ضرب الدين بجرانه».
«و فرمانروايي خليفه آنان شد که کارها را سامان داد، تا اينکه دين را استوار و محکم نمود»[16]. و اين فرمانروا کسي نبود جز عمر بن الخطاب -رضي الله عنه-.
2- امام-رضي الله عنه- ، عثمان -رضي الله عنه- را ميستايد:
الف- علي -رضي الله عنه- در نامهاي که به معاويه نوشت، فرمودند: «ثم ذكرت ما كان من أمري وأمر عثمان، فلك أن تجاب عن هذه لرحمك منه، فأينا كان أعدى له، وأهدى إلى مقاتله! أمَّن بذل له نصرته فاستقعده واستكفّه، أمّن استنصره فتراخى عنه وبث المنون إليه، حتى أتى قدره عليه!
كلا والله لقد ﴿قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً﴾. (الأحزاب: 18).
«سپس در مورد من و عثمان گفتهاي. تو بايد پاسخ اين را بدهي چون خويشاوند او هستي: کدام يک از ما دو نفر در حق او بيشتر تجاوز کرده و به دشمنان او نيکي نمودهايم؟ آيا کسي که او را ياري کرد ولي عثمان -رضي الله عنه- از او خواست تا بنشيند و دست نگاه دارد، يا کسي که عثمان -رضي الله عنه- از وي کمک خواست ولي او عثمان -رضي الله عنه- را ياري نکرد و بلايا را به سوي او گسيل داشت تا آن که دچار سرنوشت خويش شد؟
نه هرگز چنين نيست، سوگند به خدا! که «خداوند كسانى كه مردم را از جنگ بازمىداشتند و كسانى را كه به برادران خود مىگفتند: بسوى ما بياييد (و خود را از معركه بيرون كشيد)» بخوبى مىشناسد; و آنها (مردمى ضعيفند و) جز اندكى پيكار نمىكنند». (سورة احزاب 18).
پس اگر عثمان فاسق بوده و يا خلافت را غصب کرده است، چگونه امام علي -رضي الله عنه- به خود اجازه داده که از او دفاع کند؟ و آيا جايز است که امام علي -رضي الله عنه- منحرفان و گمراهان و اهل باطل را ياري کند؟
نه، هرگز چنين نبوده، بلکه او فقط حق و اهل حق را ياري ميکرد، و سخني هم به پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- نسبت داده شده که مؤيد اين مطلب است: «علي با حق است و حق با علي است». پس آيا ياريکردن عثمان -رضي الله عنه- درست بوده يا نادرست؟ اگر علي باحق است و از آن جدا نميشود، ياريکردن اين خليفه کار درستي بوده است، پس چرا شيعه کسي را که علي او را با شمشيرش ياري کرد، با زبانشان ياري نميکنند؟ يا اينکه امام -رضي الله عنه- کار اشتباهي کرده است، پس اقتدا به او جايز نيست. و آيا اساساً جايز است که فرد معصوم کار باطل و نادرست انجام دهد؟ و يا اينکه امام -رضي الله عنه- کاري کرده که بايد ميکرد و وظيفه او بود و با شريعت مخالفت نکرده است.
ب- وقتي که شورشيان عليه عثمان شورش کردند، علي به عثمان -رضي الله عنه- گفت: «إِن الناس ورائي، وقد استسفروني بينك وبينهم، ووالله ما أدري ما أقول لك! ما أعرف شيئًا تجهله، ولا أدلك على أمر لا تعرفه!
إنك لتعلم ما نعلم، ما سبقناك إلى شيء فنخبرك عنه، ولا خلونا بشيء فنبلّغكه، وقد رأيت كما رأينا، وسمعت كما سمعنا، وصحبت رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- كما صحبنا، وما ابن أبي قحافة ولا ابن الخطاب بأولى بعمل الخير منك، وأنت أقرب إلى رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- وشيجة رحم منهما، وقد نلت من صهره ما لم ينالا، فالله الله في نفسك! فإنك والله ما تبصّر من عمى، ولا تعلّم من جهل، وإن الطرق لواضحة، وإن أعلام الدين لقائمة.
فاعلم أن أفضل عباد الله عند الله إمام عادل، هُدي وهَدى، فأقام سنّة معلومة، وأمات بدعة مجهولة، وإن السنن لنيرة لها أعلام، وإن البدع لظاهرة لها أعلام، وإن شر الناس عند الله إمام جائر، ضَلّ وضُلّ به، فأمات سنة مأخوذة، وأحيا بدعة متروكة!
وإني سمعت رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- يقول: «يؤتى يوم القيامة بالإمام الجائر وليس معه نصير ولا عاذر، فيلقى في نار جهنم، فيدور فيها كما تدور الرحى، ثم يرتبط في قعرها». وإني أنشدك الله أن تكون إمام هذه الأمة المقتول! فإنّه كان يقال: يقتل في هذه الأمة إمام يفتح عليها القتل والقتال إلى يوم القيامة، ويلبس أمورها عليها، ويبثّ الفتن فيها، فلا يبصرون الحق من الباطل، يموجون فيها موجًا، ويمرجون فيها مرجًا، فلا تكونن لـمروان سيقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السنّ، وتقضّي العمر».
«مردم پشت سر من هستند و مرا به عنوان سفير و نماينده نزد تو فرستادهاند، و سوگند به خدا! که نميدانم به تو چه بگويم. چيزي نيست که من بدانم و تو آن را نداني، و شما را به چيزي راهنمايي نميکنم که تو آن را نميداني. بدون ترديد هر آنچه ما ميدانيم تو نيز ميداني. ما بر هيچ چيزي پيشي نگرفتهايم که تو را از آن باخبر کنيم. به تنهايي به ما چيزي گفته نشده که آن را به تو برسانيم. هر چه ما ديدهايم، تو نيز ديدهاي، و همان گونه که ما شنيدهايم، تو نيز شنيدهاي. چنان که ما با پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- همراه بوديم، تو هم همراه بودهاي. ابن ابيقحافه و ابن الخطاب در انجامدادن کار خير از تو سزاوارتر نبودهاند، تو از نظر خويشاوندي به پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- نزديکتر هستي، تو داماد پيامبر ميباشي که آنها نبودند، پس در مورد خودت فکر کن. سوگند به خدا! که نابينا نيستي تا راه به تو نشان داده شود، و نادان نيستي که تعليم داده شوي. راهها روشناند و نشانههاي دين برپا هستند.
بدان که برترين بنده در نزد خدا امام عادل است که خود هدايت شده و ديگران را هدايت مينمايد، و سنّت مشخصي را برپا داشته و بدعت ناشناختهاي را از بين ميبرد. سنّتها روشناند و نشانههايي دارند، و بدعتها آشکارند و علايمي دارند. و بدترين مردم نزد خدا امام ستمگر است، که خود گمراه بود. و سبب گمراهي ديگران ميگردد و سنتي را که بدان عمل ميشد، از ميان برده و بدعتي را که ترک شده بود، زنده ميکند.
و من از پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- شنيدم که ميگفت: «روز قيامت امام ستمگر در حالي که ياوري ندارد آورده شده و به جهنم انداخته ميشود، و آنگاه در دوزخ چون سنگ آسياب دور ميزند و سپس به قعر آن ميروند. تو را به خدا سوگند ميدهم که اجازه نده امام مقتول اين امّت گردي، وگرنه ميگويند: در اين امّت امام کشته ميشود و با کشتهشدن او دروازه جنگ و کشتار تا روز قيامت گشوده خواهد شد، و کارها بر امت مشتبه ميگردند، و فتنهها در ميان آن پخش ميشوند، و آنان حق و باطل را تشخيص نميدهند و وارد اين فتنهها ميشوند. [اي عثمان!] عمري را گذراندهاي و سنّ زيادي داري، مهار خود را به دست مروان مده که به هر سو بخواهد، تو را ببرد»[17].
بايد در اين پيام سياسي بزرگ امام -رضي الله عنه- که در آن عثمان -رضي الله عنه- را خطاب مينمايد، تأمل کنيم. به اين کلمات صادقانه بنگر و در آن تأمل کن او ميفرمايد: «چيزي نيست که من بدانم و تو آن را نداني، و تو را به چيزي راهنمايي نميکنم که تو آن را نميداني...» يعني عثمان و علي -رضي الله عنهما- در دانش و معرفت يکسان هستند، هيچ کدام از ديگري عالمتر نيست. علما ميگويند: درباره دين چيزي نيست که علي آن را بداند و عثمان نداند.
و بعد ميفرمايد: «تو ميداني آنچه ما ميدانيم، ما بر هيچ چيزي پيشي نگرفتهايم...» در اين جمله بينديشيد، علي-رضي الله عنه- ميفرمايد: دانشي وجود ندارد که فقط او، آن را از پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- آموخته باشد و عثمان آن را نداند، بلکه عثمان داراي فکر و دانش است، و چنان نيست که بعضي ميگويند که دانش پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- فقط به علي -رضي الله عنه- داده شده است.
و ميفرمايد: «و پسر ابوقحافه و ابن الخطاب در انجام کارهاي نيک از تو سزاوارتر نبودند ...» يعني خلفاي قبل از او کار خوب انجام دادهاند ولي با اين وجود، در انجام کارهاي نيک از خليفه سوّم شايستهتر نيستند، چون خير و خوبي در دوران اوّل اسلام آسان و فروان بود و به آن عمل ميشد.
و ميفرمايد: «و تو از نظر خويشاوندي به پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- نزديکتر هستي، و تو با دختران...». بعضي ميگويند: پيامبر دخترانش را به ازدواج عثمان در نياورده است، و بلکه آن دو دختر فرزندان خديجه از شوهري ديگر بودهاند. امّا امام علي -رضي الله عنه- با صراحت و وضوح کامل اين اتهام و دروغ را ردّ مينمايد و ميفرمايد: عثمان داماد پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- است.
به بند آخر کلام او بنگريد که ميگويد: «تو را به خدا سوگند ميدهم که اجازه مده امام مقتول اين امّت شوي...». علي -رضي الله عنه- عثمان -رضي الله عنه- را امام مينامد، و او را دروازهاي قرار ميدهد که وقتي شکسته شود فتنهها با شتاب از هر سو ميآيند و بر اين امت هجوم ميآورند، و البته آنچه او فرمود، اتفاق افتاد.
به برادرانم ميگويم که قبل از لبگشودن به فحش و ناسزا، بايد تأمل کنند و بينديشيند، اين امام علي -رضي الله عنه- است که شيوه و موضع خود را در مورد اين اصحاب، اينگونه بيان ميدارد. همان اصحابي که شيعه ميگويند: آنها حق خلافت را به زور از دست علي -رضي الله عنه- گرفتند. پس پيرو راستين کسي است که در همه امور و کارهايش از امام و مقتداي خويش اطاعت ميکند.
3- امام -رضي الله عنه-، عايشه -رضي الله عنها- را ميستايد:
عايشه همسر پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- است و خداوند در مورد عفّت او سخن گفته و او را مبرّا دانسته و امالمؤمنين ناميده است. پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- عايشه را بيشتر از همه همسرانش دوست ميداشت، اما بعضي به او طعنه ميزنند، و بعضي او را ناسزا ميگويند و نفرين ميکنند. اگر عايشه -رضي الله عنها- هيچ فضيلتي جز همسري پيامبر نميداشت، براي حفظ حرمتش همين کافي بود و همين افتخار که پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- شوهر و همسر او بوده، براي او کافي است. ولي ميبينيم که افرادي بدون آن که حرمت پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را در نظر بگيريد و آبروي او را حفظ کنند، عايشه -رضي الله عنها- را دشنام ميدهند و يا نفرينش ميکنند، با اينکه ميدانند که کارهاي پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- مانند کارهاي ديگر انسانها نيست، بلکه آن حضرت از آسمان به اين ازدواج و ديگر ازدواجها امر شده است، پس چگونه طعنهزدن به اين ازدواج جايز است، در صورتي که به فرمان خدا صورت گرفته است؟!
قبل از همه چيز به کلام امام -رضي الله عنه- در مورد عايشه -رضي الله عنها- توجه کنيد:
الف- علي -رضي الله عنه- در مورد سيّده عايشه -رضي الله عنها- در قضيه جنگ جمل ميفرمايد: «خرجوا يجرون حرمة رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- كما تجرّ الأمة عند شرائها، متوجّهين بها إِلى البصرة، فحبسا نساءهما في بيوتهما، وأبرزا حبيس رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- لهما ولغيرهما».
«آنها بيرون آمدهاند و حرمت پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را با خود ميکشند چنان که کنيز وقتي خريده شود، ميشود و خريدار آن را با خود ميبرد. آنها به همراه همسر پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- به سوي بصره ميروند، و آن دو، زنان خود را در خانههايشان نگاه داشتهاند و خانهنشين پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را همراه خود و ديگران آوردهاند»[18].
علي او را حرمت پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- مينامد، حرمت جايي است که نزديک شدن به آن حرام است. اين فضيلت عايشه -رضي الله عنها- است که بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- باز هم بانو و حرم پيامبر بوده است و امام طبق نصوص قرآن و سنت رفتار ميکند. حال سؤال اين است: آيا وقتي امام -رضي الله عنه-، عايشه -رضي الله عنها- را حرمت مينامد، زباندرازي و توهين به او جايز است؟
ب- امام -رضي الله عنه- در جاي ديگر از عايشه -رضي الله عنها- ياد کرده و فرمودند: «فمن استطاع عند ذلك أن يعتقل نفسه على الله فليفعل، وإن أطعتموني فإني حاملكم إن شاء الله على سبيل الجنة، وإن كان ذا مشقّة شديدة ومذاقة مريرة، وأما فلانة فأدركها رأي النساء، وضغن غلا في صدرها كمرجل القين، ولو دعيت لتنال من غيري ما أتت إلي لم تفعل، ولها بعد حرمتها الأولى، والحساب على الله».
«هر کس از شما که ميتواند خودش را در راه خدا نگاه دارد، پس چنين کند و اگر شما از من پيروي کنيد، من شما را به راه بهشت خواهم برد، گرچه اين راه داراي مشقت زياد و تلخيها باشد. و اما فلاني – عايشه - رأي زنانه و خشمي که در دل او باشد ديگ ميجوشد، او را فراگرفته است و اگر از او خواسته ميشد که همان کاري را که با من کرده با ديگري بكند، نميکرد. او هنوز داراي همان حرمت پيشين است و حساب و کتاب با خداست»[19].
مراد از «حرمت پيشين» چيست؟ در اين عبارت تأمل کنيد، فکر نميکنم منظور امام جز اينکه او همسر پيامبر و امالمؤمنين است، چيزي ديگر باشد.
آيا در مورد اين قضيه مهم که افراد زيادي در مورد آن سخنان بيهوده گفته و بيهدف گام برداشتهاند و به اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- و به حيثيّت و حرمت او، به ناحق توهين کردهاند، به شرح و توضيحي بيشتر از اين نياز داريم؟!
حجت و دليل با گفتهها و کلام امام علي -رضي الله عنه- قائم و برپاست، پس هر كس بخواهد دوستى آل البيت، و دوستى پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- شامل حال او شود، به كلام امام -رضي الله عنه- گوش دهد. شيعه بايد به کلام امام معصوم گوش فرا دهند که در آن اصحاب را ستوده و به هيچ يک از آنان توهين نکرده است، و هيچگاه از او شنيده نشده که به يکي از اصحاب -رضي الله عنهم- فحش و ناسزا بگويد، يا يکي از آنان را فاسق بنامد، با اينکه اگر ميخواست، ميتوانست بگويد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] (14/47) (9).
[2]) 14/35 (6).
[3]) 15/181 – (28).
[4]) 15/117 – (17).
[5]) 4/33 (55).
[6]) 7/291 (120).
[7]) 8/112 (127).
[8]) 13/309 (242).
[9]) 20/184 (474).
[10]) 15/117 (17).
[11]) 20/225 (232).
[12]) 6/94 و بعد از آن.
[13]) 12/3 (323).
[14]) 8/296 (134).
[15]) 9/95 (146).
[16]) 20/218 (476).
[17]) 9/261 (165).
[18]) 9/308، 309.
[19]) 9/189 (156).
از کتاب: نهج البلاغه را دوباره بخوانيم، تأليف: عبدالرحمن بن عبدالله الجميعان، ترجمه: جعفر سبحاني، 1427/1385هـ.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|