خيالبافي اهل تصوف
مشايخ اهل تصوف ادعاي تصرف و تسلط بر جهان هستي و حتي آخرت را نيز مطرح كرده اند، غزالي در «احياء علوم الدين» بعضي از خيال بافي هاي آنان را نقل كرده، از جمله: [عبدالقادر الجيلاني يا متصرف بالأكوان] "عبدالقادر گيلاني اي متصرف در جهانِ هستي."[لو أرادوا أن لا تقوم الساعة لم تقم] "اگر اولياء نخواهند قيامت برپا شود، برپا نمي شود."
آنها ادعا كرده اند كه شيوخ، جاسوس دلها است و بدون آگاهي صوفي و مريد، به دل او وارد شده و از اسرار وي آگاهي مي يابد. پس بر مريد واجب است در مقابل شيخ مانند مرده ی زير دست مرده شور باشد و حتي به آنها دستور داده اند هرگز از شيخ خود، علت انجام كارهايش را نپرسند و خداي ناخواسته به وي اعتراض نكنند و حتي اگر ديدند كه شيخ زنا مي كند، فوراً برايش شرايط غسل فراهم كرده و كارش را زنا نپندارند، چون آن كار در ظاهر و جلوي چشم آنان زنا است، اما در باطن امر مهم و عام المنفعه اي است، كه مريد توان ديدن آن را نداشته و اينگونه مي بيند، بر عقل آنها مسلط گشته و توان فكر كردن از آنها را گرفته اند. اين دو جمله در ميان آنان بسيار مشهور است1.[ما أفلح مريد قال لشيخه لم] "مريدي كه در مقابل شيخ خود كلمه چرا گويد، هرگز رستگار نمي شود."2. [لا تعترض تنطرد يقفل عليك الباب] "هرگز به شيخ خود اعتراض مكن تا در (رحمت) بر تو بسته نشود." و مريدان و منسوبان را مجبور كرده اند كه هيچ سخني جز سخن آنان، حتي سخن شيخ ديگري را نيز نشنوند، چون [المريد بين شيخين كالأمرة بين زوجين] "مريدي كه دو شيخ دارد، همانند زني است كه دو شوهر دارد."
مشايخ تصوف، مريد و منسوبين بيچاره را از علوم شرعي محروم كرده و آنها را به يادگيري كارهاي خلاف شرع و خرافاتي همچون ياري جستن از غير الله تعالي، حلول و وحدت وجود، توسل نامشروع، رقص و پايكوبي، اذكار [بدعی]، اشعار و صلوات بدعي و شركي، دف زني و دهل كوبي، دست بوسي شيخ و تعظيم و تقديس وي، بركت جستن بوسيلة دست، لباس، مو و ساير اعضاي شيخ، داستانهاي دروغين، انجام كارهاي خارق العاده بنام كرامت و غيره عادت داده اند.
از جمله حكايات دروغيني كه ذكر مي كنند، اين است كه شيخي بهنگام عبور از روي دريا، كلمة بسم الله را گفته و شروع به راه رفتن بر روي آب كرده و به مريدش دستور داد كه بجاي بسم الله، كلمه مدد يا شيخ را بگويد. مريد هم مدد يا شيخ را گفته و بدنبال وي راه افتاد. اما در نيمه دريا وسوسه شد و در دل خود گفت: چرا مستقيماً از الله تعالي كمك نخواهم؟ اما بمحض بر زبان آوردن كلمه ی بسم الله در آب فرو رفت. فوراً شيخ او را نجات داده و گفت: اين جزاي مخالفت با دستور من بود و مريد عهد كرد كه هرگز از خدا طلب نكند.
فردي سوگند مي خورد كه بخدا سوگند شيخ من از پيامبر بزرگتر است، وقتي علت گفته اش را پرسيدم گفت: چون پيامبر هميشه به نزد شيخ من مي آيد و علم لدني را از وي مي آموزد.
گرفته شده از کتاب: تصوف در ترازوي قرآن و سنت
تأليف: شيخ محمد بن جميل زينو (استاد و مدرس دارالحديث مكه مكرمه)
مترجم: عبدالرحمن حسين پور